به گزارش ایسنا، این داستاننویس درباره جایگاه اقلیم و زیستبوم در ادبیات داستانی در یادداشتی نوشته است:
«وقتی از اقلیم حرف نمیزنیم، از چه حرف میزنیم؟
ادبیات را مرزبندی نکنیم. همه جا اقلیم است. ابرشهرها اقلیمی بزرگ هستند پر از خُرده اقلیمها.
وقتی از تهران مینویسیم از بوم و اقلیم مینویسیم... مکان و فضا عناصری هستند در خدمت داستاننویس. حتی در آپارتمان هم میتوان داستان خوب نوشت. ریموند کارور کم از این فضا استفاده نکرده است. جانمایه کار باید داستان بشود. میانمایگی و بیمایگی خودمان را گردن مکان و فضا نیندازیم. "شرط اول قدم" این است که داستاننویس باشیم.
گمانم، این مختصر، جواب این پرسش باشد... میرسیم به اینکه وقتی از بوم و اقلیم مینویسیم، و مثلا درونمایه کارمان تاریخ است، چقدر به داستان و ملزوماتش پرداختهایم و چقدر به تاریخیت متن؟ اینجا یک جور راه رفتن روی لبه تیغ است یا بگوییم گام زدن روی باریکهراهی که یک طرفش ادبیت کار است و سوی دیگرش مثلا تاریخیت متن - یا هر متن مستند دیگر - بعضی از ما دست به قلمها اسیر نوستالژی میشویم، تعصب عنان قلم را از کفمان میگیرد و وفاداری بیش از حد به درونمایه، کار دستمان میدهد، دستهای دیگر اما، از آن طرف بام میغلطیم و متن را پر میکنیم از بینامتنیتها و پناه بردن به تئوریها و سبک و سیاقها - که اغلب هم با ترجمههای نه چندان قابل اعتماد با آنها آشناشدهایم - بعد هم یکی دو صفحه واژهنامه میچسبانیم ته کتابمان که: حضرات، اینها واژههای کاربردی این بوم و اقلیم هستند. هردو به نوعی اشتباه میکنیم.
اگر نگران جهانی نشدن ادبیات داستانیمان هستیم، باید از خودمان شروع کنیم همانطور که آمریکای لاتین از نردبان بوم و اقلیم بر بلندای بام جهان راه یافت. چنین باد!»