مریم گنجی؛ پیچیدهشدن چهرهها و شخصیتهای تاریخی دور در افسانهها و گاه هالههای تقدس امری مکرر در تجربه تاریخی و تمدنی جوامعی است که درازنای تاریخی پر فراز و نشیبی دارند، تمدن ایران که قدمت آن به اعماق تاریخ بازمیگردد نیز از این قاعده مستثنا نیست. در تاریخ ایران بسیاری چهرهها هستند که برای بازشناسی و بازخوانی وجوه تاریخی آنها نیاز به غبارزدایی و کنار زدن هالههای اساطیری و لایههای تقدس است. کورش، پادشاه هخامنشی نیز از این دست چهرهها است. نامی که آوازه آن در چارچوب تمدنی و مرزهای ایران قرار نگرفته و شهرتی جهانی را از آن خود کرده است.
برای بسیاری کورش نمونه تمثیلی فیلسوفشاهی است که نه تنها به قدرت شمشیر که با حکمت حکم رانده است. کورش، نماینده امپراتوری قدرتمند ایران هخامنشی نهتنها از بابت اقتدار و عظمت یک شاه که به سبب دادگری و تساهلی که در زمانهای بیدادگر در مورد جوامع تحت سلطه و سرزمینهای فتحشده اعمال کرد، اهمیت یافته و توجه پژوهشگران، مورخان و حتی مردمان عادی را به خود معطوف ساخته است.
در مورد عظمت، دادگری و اهمیت کورش البته اتفاقنظر وجود ندارد؛ در کنار تمایلات عظمتگرایانه ایران باستان که کورش را نماد اقتدار و عظمت ایران باستان میدانند و در بازنمایی او نمودی از ظرفیت بزرگی ایران امروز را جستوجو میکنند، گرایشهای خاص و متنفذی هم وجود دارند که ستایش و توجه به او را برنمیتابند و منکر اهمیت و برجستگیهای او هستند. آنچه به کار امروز ما میآید خوانشی است در میان دو سر طیف که رویکردی رادیکال نسبت به کورش دارند. خوانشی که با هالهزدایی از چهره کورش برای درک مناسب و درست از تاریخ این سرزمین اقدام کرده و داشتهها و ظرفیتهای آن را برای اعتلای امروز به کار بندد و از آفتهای آن بپرهیزد.
کورش در منابع تاریخی
کورش، با همه عظمتی که امروز یافته است چهرهای ناشناخته در منابع و تواریخ کهن است. قدیمیترین منبع کتیبهای در پاسارگاد بوده که روی آن «من کورش شاه هخامنشی...» نوشته شده است و نیز گلنبشتۀ استوانهای یا همان منشور کورش بزرگ که در سال 1257 ه. ش. در دوره ناصرالدین شاه در خرابههای بابل کشف شد و حاوی اطلاعات ارزشمندی است. از این منابع که بگذریم در شاهنامه و دیگر آبشخورها و سرچشمههای تاریخ ایران نمودی آشکار از کورش نمیتوان سراغ گرفت، در تاریخ بلعمی، مجملالتواریخ و القصص، کورش را تنها به عنوان سرداری ناشناخته میتوان جست، گویی این شاه نامدار از پهنه تاریخ این سرزمین زدوده شده است. البته نمیتوان این احتمال را از نظر دور داشت که شاید کتابهای ایرانی در قدیم در مورد کورش یا با ذکری از او وجود داشته و از بین رفته و به دست ما نرسیده است، اما مسلم آن است که منبع ایرانی قابل وثوق درباره کورش نداریم.
در پاسخ به این شگفتی که چرا در شاهنامه اثری از کورش نیست، میتوان پاسخ داد اطلاعاتی که مورد استفاده سراینده شاهنامه قرار گیرد، وجود نداشته و نیز در آن زمان افراد قادر به خواندن خط میخی نبودند. کتیبهها و منشور زمانی که مورخان خارجی و مستشرقان در قرن نوزدهم اقدام به خواندن آن منابع کردند، برای ایرانیها غیر قابل استفاده بودند. با این توضیحات میتوان گفت: اطلاعات فردوسی بر روایت شفاهی موبدان که خود اطلاعات درستی از کورش نداشتند، مبتنی بوده است. البته از شاهنامه به عنوان متنی حماسی و اسطورهای نمیتوان انتظار داشت رسالت تاریخ را عهدهدار شود. البته مورخان مسلمان گاه اطلاعات افسانهای درمورد کورش به دست دادهاند؛ به عنوان نمونه یکسانانگاری میان قبر کورش و قبر سلیمان نبی که خود نشاندهنده اطلاعات ناقص و نادرست آنها در مورد اسطوره هخامنشی بوده است.
مهمترین منابع در شناخت کورش را نه تواریخ و آثار ایرانی که روایتهای یونانیانی، چون هرودوت در تاریخ هرودوت، گزنفون در کورشنامه و کِتزیاس (پزشک دو پادشاه هخامنشی) در پرسیکا به دست میدهند که به سبب سابقه جنگهای ایران و یونان طبیعتاً و عمدتاً در نقد و نکوهش کورش قلم زدهاند. منابع یهودی همچون کتاب حزقیال نبی و تثنیه و کتاب اشعیا و کتاب عزرا برخلاف یونانیان که تصویری منفی از کورش به دست دادهاند، ستایشگرانه او را به تصویر کشیدهاند. منابع و کتیبههای بینالنهرینی همچون سالنامه نبونید، پادشاه بابل، متفاوت از منابع یونانی و یهودی در دریافت تصویر واقعیتر از کورش به ما کمک میکنند.
منابعی که در مورد کورش داریم، عموماً موضعگیرانه و جانبدارانه هستند. منابع یونانی با توجه به نگاهی که یونانیان به غیریونانیان به عنوان بربر داشتند و سابقه جنگهای میان دو کشور، یکسونگرانه و منفی هستند. البته در مواردی رویکرد متفاوتی را میتوان دید؛ ازجمله گزنفون که در کتاب خود به تربیت اصیل و گستره دانش کورش معترف است و او را به بزرگی میشناسد و یونانیان را در امر تربیت به شیوه کورش ارجاع میدهد.
میان منابع بابلی و منابع یونانی همچون تاریخ هرودوت تناقضاتی در مورد جنگهای کورش میتوان جست. جایی که هرودوت، کورش را آغازگر جنگ میداند، سالنامه نبونید بر حمله آستیاگ، پادشاه ماد، بهعنوان آغازگر جنگ تأکید دارد. منابع بینالنهرینی به کورش به عنوان ناجی بابل، نظر مثبتی دارند و به همین دلیل گاه دچار اغراق میشوند. براساس این منابع ورود کورش به بابل بدون جنگ و خونریزی بوده است. این روایت را که با برخی دیگر از روایات در مغایرت قرار دارد، میتوان اینگونه تفسیر کرد که جنگ کورش به نسبت خونریزیهای سبعانه حاکمان دیگر، در چشم بابلیان چندان سخت و سبع نبوده است. کورش توانست بزرگان قوم را با وعده آزادی خدایان و بازسازی مجاب کند و فتح بابل را با حداقل خونریزی به سرانجام برساند. هرچند سالهای آغازین فتح بابل با مقاومت همراه بود سیاست تساهلمحور کورش، بابلیان را به تسلیم واداشت.
در کتاب مقدس یهودیان نیز کورش بهعنوان ناجی قوم یهود ستوده شده و حتی تا سطح پیغمبری ارتقا یافته است. کتاب حزقیال نبی و کتاب اشعیای نبی وعده نجات و بازگشت تبعیدیان به اورشلیم را دادهاند. در منابع یهودی، کورش مورد ستایش بسیار قرار گرفته و به عنوان فردی که خدای یهودیان، یهوه، او را برگزیده، تصویر میشود.
برخی از یهودیان که به هنگام تهاجم کورش به بابل در آن سرزمین اقامت داشتهاند، شاهد عینی حوادث بوده و اشاراتی در ارتباط با چگونگی سقوط بابل در روایات خود آوردهاند. برای یهودیان، کورش همان ناجی نوید دادهشدهای است که آنها را به سرزمین موعود بازمیگرداند.
هرچند مؤمنان یهودی به صدق پیشگوییهای انبیای یهود، ازجمله پیشگویی ظهور کورش، به خواست و یاری خداوند آنان، یهوه، اعتقاد دارند، اما این پیشگوییها همچون بسیاری دیگر از روایات اینچنینی از دو حال خارج نیستند: یا پیشگوییها مدتها پیش از سقوط بابل و قبل از ظهور کورش صورت گرفته یا این که بعد از اشغال بابل به دست کورش نوشته شدهاند. برخی مورخان بر این باورند که تمام ارجاعات کتاب اشعیا به نام کورش و بابل، در زمانهای بعد یا احتمالاً در فاصله سقوط لودیا و اشغال بابل نوشته شده است هرچند اغلب پژوهشگران کتاب مقدس این نظریه را رد کردهاند. با نگاهی به مباحث متن اشعیای نبی، درمییابیم که این نوشته از لحاظ روح و محتوا، شباهت بسیاری به اسناد میخی بابلی همزمان و بهویژه منشور کورش دارد. این شباهتها احتمال باخبر بودن نویسنده کتاب اشعیا از محتوای متون بابلی را تقویت میکند.
منشور کورش
اصلیترین منبع در شناخت کورش، منشوری است که از روزگار وی به جای مانده است. اما منشور زمانی در درک و شناخت کورش به کار خواهد آمد که مضامین آن ریشهیابی و تجزیه و تحلیل شوند. منشور به دستور خود کورش نوشته شده و از این رو مسلماً یکسونگرانه است. منشور کورش راهگشای ما در درک فضای زمانه اوست. هر چند سطر اول بخش نخست منشور صدمه دیده، اما در ادامه کتیبه درمییابیم که نبونید شاهی ضعیف، ملحد و بیدین بوده است.
نبونید پادشاهی جبار معرفی شده که شارمندان بابل را به قتل میرساند. شارمندان سرزمین بابل دست تضرع به درگاه خدایان برمیدارند، دل مردوک به رحم آمده و در سراسر سرزمینها پادشاهی دادگر، کورش نام را مییابد. مردوک به کورش فرمان میدهد که به سوی شهر بابل برود. کورش بدون کارزار و مبارزه بابل را تسخیر میکند و مردم بابل را از رنج و بدبختی رهایی میدهد. منشور از کورش، چهرهای بسیار مقدس ترسیم میکند با چهرهای که مبتنی بر سیاست تبلیغی کورش بوده و با واقعیت تاریخی انطباق حداکثری ندارد. براساس «سالنامه نبونید» که در سال هفدهم سلطنت نبونید نوشته شده، درمییابیم که در متن منشور کورش بخشی از واقعیات نادیده گرفته شده است.
در سالنامه نبونید، برخلاف منشور کورش که فتح بابل را بدون پیکار و خونریزی قلمداد کرده است، از درگیری سپاهیان کورش با سربازان نبونید سخن به میان آمده است.
کورش ده روز پس از فتح شهر به دست یکی از فرماندهانش وارد شهر بابل شد و در آن شهر صلح اعلام کرد. کورش غارت و خشونت را پایان بخشید و در شهر آرامش برقرار کرد. او به عنوان کسی که مشروعیت خود را از مردوک کسب کرده بود، وارد شهر شد و مورد استقبال روحانیون قرار گرفت. تلقی بابلیان از فرستاده مردوک نه همچون دیگر سلطهگران بیگانه بود. کورش آیینهای مذهبی بابلیان را به جا آورد و آنها را بر دین خود مختار ساخت. سیاستی که سلطه ایران بر بابل را سهولت بخشید.
جهانبینی کورش
روایات در مورد کورش را نباید تنها از زاویه کیش شخصیت و مقدسنمایی دید. در عصر خودکامگی و بردهداری باستان، کورش با آنکه مزداپرست است، خود را برگزیده یهوه، خدای یهودیان، مردوک، خدای بابلیان، بعل، خدای سریانی و آپولون، خدای یونانی میداند. او از آزادی ادیان و معابد میگوید. این ویژگی که در هیچ یک از حاکمان آن عصر نمیتوان سراغ گرفت، کورش را به اسطورهای بزرگ تبدیل میکند. او که بسیاری از شورشها را سرکوب کرده و دست به کشتار زده است، به سبب خصیصه یگانه رواداری در تاریخ اقوام بسیار ماندگار و جاودانه شده است.
کورش به ملل تابعه اجازه داد که حق آزادی حرکت و انتخاب سرزمین، مهاجرت یا بازگشت به موطن اصلی خودشان را داشته باشند. درک کورش تنها با توجه به مقتضیات زمانه او ممکن است. در دنیای باستان که دنیای خودکامگی بوده کورش خودکامهای با سیاست تساهل و تسامح بود. او با فتح بابل و بینالنهرین، بزرگترین تمدنهای عصر، با نگرشی جهانی مواجه میشود و جهانی فکر و عمل میکند. او نیازمند به کارگیری سیاستی همهجانبه بود و متناسب با رفتار و ویژگیهای هر قومی این سیاست را در پیش گرفت.
منبع: سازندگی