«بیست و یکبار مردن در سی روز»، دومین تجربه کارگردانی صابر ابر بعد از نمایش «واوها و ویرگولها» است که در سال 1391 در سالن استاد سمندریان روی صحنه رفت. نمایش «بیست یکبار مردن در سی روز»، به قلم سینا آذین، قصه عجیب و روایتی ساده دارد. در معرفی این نمایش آمده :
“زن میگوید در زندگیاش یک کتاب بیشتر نخوانده که اسم آن را هم به خاطر نمیآورد. وقتی برای او کتاب هدیه میآورند، آنها را در مترو و B.R.T پخش میکند. او از فعل گذشته استمراری متنفر است. دختر جوان از او آب میخواهد، ولی برایش قهوه میآورد. بااینحال، تمام حرفوحدیثهای او درباره گذشته تا امروز و تجربهها و تعداد روابط عاشقانهاش، مقدمهای است برای واردکردن ضربه پایانی به ذهن مخاطب مبهوت.”
در اولین پرده این نمایش، شاهد فضای سادهای هستیم که یک توالت فرنگی در محفظهای شیشهای، دری که احتمالاً به آشپزخانه باز میشود و میز خیاطی که مخاطب را با فضای یک مزون آشنا میکند، مهمترین عناصر آن هستند. مهناز افشار وارد صحنه میشود، دستمالی را در توالت قرار میدهد و دوباره برمیدارد، دوباره این کار را میکند و با رفتوآمدهای عصبیاش در طول صحنه و نمایش که دائماً تکرار میشود، وضعیت روحی متزلزل کاراکترش را منعکس میکند.
همچنین بخوانید:
فیلم تئاتر «ستوان اینیشمور»: چه کسی توماس را کشت؟
بعد ستاره پسیانی وارد میشود، در نقطهای میایستد و این دو وارد گفتگویی میشوند که دائماً شکل دیوانهوارتری به خود میگیرد. ستاره پسیانی تا نزدیکیهای پایان نمایش از جایش تکان نمیخورد و سکون او در مقابل رفتوآمدهای دائم و بیهدف مهناز افشار قرار میگیرد. دو کاراکتری که تا پایان نمایش هم نامشان را نمیفهمیم، کنشی درباره عشق، وابستگی و خیانت را با دیالوگهایشان بهپیش میبرند و این قرار ملاقات ساده را تبدیل به یک انتقام عجیبوغریب میکنند.
مهناز افشار در نقش زنی در اواسط دهه سالگی زندگیاش ظاهر میشود که سالها پیش، در روزهای نوجوانیاش، بعد از یک تجربه سههفتهای رهاشده است و بعد اقدام به خودکشی کرده و نجات پیداکرده است. بعد از تجربه تلخی که از شکست عشقیاش داشته، هر سه هفته را با مرد جدیدی میگذرانده و به سراغ نفر بعدی میرفته است. ستاره پسیانی در مقابل او، دختری است بیستودوساله، که اولین عشق مهم زندگیاش را تجربه میکند و بعد از پیشرفت روایت و دیالوگهای پینگ و پنگی میان این دو، متوجه میشویم که حالا هردو درگیر رابطهای عاشقانه با معلم فرانسهشان هستند و این کلاس فرانسه برخلاف باورشان تنها وجه اشتراکشان نیست. زنی که از مرگ بازگشته، مسلماً حقیقت تلخ زندگی و مرگ برایش جذابیت جدیدی ندارد، اما باز مغموم عشق شده است، از سوی دیگر دختر جوان، با شور و هیجان سنش، باوجوداینکه در یک نقطه حبس شده است هم در موقعیت مشابهی قرار دارد و «بیست و یکبار مردن در سی روز»، درواقع مواجه دو زن است، از دو موقعیت متفاوت و باتجربه متفاوت اما اکنونی یکسان و نبردی بر سر عشقی مشترک.
«بیست و یکبار مردن در سی روز»، باوجود متن ناب و جذابی که دارد، بیش از آنکه با یک میزانسن خلاقانه تئاتری زنده شود، با تلاش نامهایی که در کنار ابر حضور دارند، جذاب و دیدنی میشود و کارگردانی او روی صحنه چندان میخکوب کننده نیست. میزانسن ابر، بیشتر در جهت پرورش یک فضای ذهنی چیده شده است. انگار مکان این قرار عجیب و این ملاقات عجیبتر، اصلاً وجود ندارد، یا شاید در ذهن یکی از دو زن میگذرد.
وقتی زن جوان وارد میشود، به محوطهای خالی اشاره میکند و میگوید “چه گلدانهای قشنگی” یا با اشاره به فضای تقریباً خالی از هرگونه عنصر دراماتیکی میگوید ” چقدر خانهات را قشنگ چیدهای”، انگار فضایی که اتفاقات در آن در حال روی دادن است با آنچه بیننده میبیند متفاوت است و جایی ورای واقعیت ملموس میگذرد. در حقیقت، میزانسن ابر بیش از آنکه مناسب صحنه تئاتر باشد و نقشی دراماتیک در روایت داشته باشد، سینمایی است و بستری است برای انتقال یک تجربه دیداری به بیننده، میزانسنی که نمیتوان طراحی نور را در آن نادیده گرفت.
آتیلا پسیانی، برای طراحی نور «بیست و یکبار مردن در سی روز»، از المانهای نور نمایشهای خودش استفاده کرده است و بهخوبی توانسته به فضای تخت نمایش عمق ببخشد و فضای ذهنی مدنظر ابر را زنده کند، از سوی دیگر، علاوه بر اینکه نور مهمترین عنصر دراماتیک روایت است، با برجسته کردن کاراکترها و موقعیتشان روی صحنه و نشانهگذاری دیگر عناصر به مخاطب کمک میکند تا خود را میان خانهای، آنچنانکه دختر جوان توصیف میکند تصور کند و با او در وضعیت پراسترسی که گرفتارش است همراه شود. دراماتورژی سجاد افشاریان هم بیش از کارگردانی ابر جالبتوجه است و متن سینا آذین را به نمایشنامهای که میبینیم نزدیک کرده است و شور و حالی را که در نمایشهای خود افشاریان میبینیم را به «بیست و یکبار مردن در سی روز» آورده است.
در این نمایش که فقط دو بازیگر دارد، شیمی میان این دو وزنه اصلی روایت است و گرچه ارتباط خوبی باهم برقرار میکند اما از حیث اجرا هیچ تناسبی باهم ندارند. بازی افشار آشفته و در هم گسیخته است و کنترل زبان بدنی که برای اجرای تئاتر لازم است را در بازیاش اجرا نمیکند، درحالیکه ستاره پسیانی، در سکون و سکوتش، خروش میکند، در خود میخزد و با یک بازی درونی متفاوت و جذاب، با حرکات دست و سرش شخصیتش را روی پرده زنده میکند.
درنهایت دکوپاژی که در این فیلم تئاتر میبینیم با به کار گرفتن شگردهای سینمایی مثل هلی شات و دیزالو، بااینکه از ارزش اصلی نمایش میکاهد و اصالت تئاتری «بیست و یکبار مردن در سی روز» را تحت تأثیر قرار میدهد، اما به بینندهای که این فیلم تئاتر را میبیند، زاویه دید جدید و جذابی عرضه میکند و یک تجربه بصری جالب را پدید میآورد، مخصوصاً که کلیت این اثر به یک فیلم کوتاه سینمایی بیشتر شبیه است و صحنه تئاتر بهجای بستری برای روایت، به پسزمینه راندهشده است و احتمالاً دکوپاژ برگزیدهشده برای این فیلم تئاتر، به بهتر دیده شدن و برقراری ارتباط مخاطب با کاراکترها کمک میکند.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
66