این نویسنده ادبیات کودک و نوجوان در گفتوگو با ایسنا، درباره اینکه برخی فکر میکنند نوشتن در حوزه ادبیات کودک کار راحتی است و به نوعی سهلانگاری در این بخش وجود دارد، اظهار کرد: این نگاه در ادبیات بزرگسال هم وجود دارد و کتابهای بازاری بسیاری در این حوزه میبینید. طیفی که ادبیات را در سطح، ژورنالیستی و ابتدایی میبیند برایشان ادبیات کودک و نوجوان و بزرگسال فرق نمیکند، میتوانند آثاری خلق کنند و حتی شناخته هم بشوند اما آثارشان آثار هنری نباشد. این ساده کردن صورت مسئله است. من که خودم حرفهای ادبیات کودک و نوجوان هستم، گاه برای نوشتن یک داستان کودک زمانی میگذارم که اگر همان زمان را بگذارم یک رمان بزرگسال میتوانم بنویسم؛ به دست آوردن تصاویر، واژهها و سنخیت ادبی فصل مشترک ادبیات کودک و بزرگسال است و اینها با هم فرقی ندارند.
او سپس بیان کرد: برای گونه ادبی، مخاطب سنی تعیینکننده نیست. این نظریهها را بیشتر کسانی درشت میکنند که شناخت عمیق و جامعی نسبت به هنر ندارند و معتقدند چون کتابها برای بچههاست و این کارها داوری نمیشود و فقط بازاری را اشباع میکند و میرود، ساده است، درحالیکه اینطور نیست. همانقدر که در فولکلور خلق قصه «خاله سوسکه» برای کودکان سخت است، خلق «سمک عیار» برای بزرگسالان سخت است. یا «روایت بستور» که داستان نوجوانان در «شاهنامه» است همانقدر برای فردوسی سخت بود که خلق «رستم و سهراب».
یوسفی با تأکید بر اینکه هنر به مخاطب نیست، خاطرنشان کرد: تردید نکنید به لحاظ ساختار هنری و عرضه اثر هنرمندانه - نه اثری که ژورنالیستی، مصرفی و سفارشی باشد - در حوزه بزرگسال و کودک فرقی ندارد و هر دو حوزه مشترک است. باید ببینیم این نظریهها از کجا پیدا میشود. حتی من دیدهام نویسندههای بزرگسالی که میگویند در یک زمان کوتاه میتوانند 10 کتاب کودک بنویسند! به برخی هم گفتهام شما میتوانید 10 کتاب بنویسید اما یک کتاب خوب نمیتوانید بنویسید، همانطور که میتوانید 10 رمان یا داستان کوتاه بزرگسال بنویسید. این اظهارنظرها اظهارنظرهای غیرهنری از جانب کسانی است که به اثر نگاه ژورنالیستی و مدرسهای دارند.
او در ادامه بیان کرد: درباره نویسنده هم همینطور است، هر نویسنده آثار ضعیف و آثار قوی دارد. نمیتوانید حکم مطلق بدهید که کارهای هدایت تماما برجسته هستند؛ «داش آکل» داستانی است که به لحاظ ساختار داستانی ضعیف است اما «بوف کور» قدرتمند و نماد ادبیات داستانی ایران است.
نویسنده کتابهای «وش وش وشی وشان سیاوش» و «اگر بچّه رستم بودم» درباره اینکه به نظر میرسد ادبیات کودک در بین متولیان فرهنگی جدی گرفته نمیشود، مثلا سالهاست که دیگر در بخش ادبیات کودک و نوجوان جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برگزیدهای نداریم، بیان کرد: مسئله این است که مدیران فرهنگی ما پیشامدرن هستند. آنها در دوران مدرن زندگی میکنند اما فرهنگ مدرن را نفهمیده و نمیخواهند بفهمند. منِ یوسفی در جایگاه نویسنده به یکسری از کشورها سر زدم، اغلب کشورهای اروپایی یا نه همین هندوستان به این شناخت رسیدهاند اگر جامعه توسعهیافته میخواهند باید از کودکی در هر نسلی کار کنند. اما این دریافت سنتی و عقبمانده هنوز در کشور ما وجود دارد و کودکان را نادیده میگیرند، حتی خانوادهها نیز همینطور هستند، مثلا هزینههایشان را در کنکور برای بچهها میگذارند. جامعه ما مشکل ساختاری دارد و به تبع آن مدیران فرهنگی ما هم این مسئله را دارند و استدلالشان این است چرا داستان چهارصفحهای جایزه کتاب سال بگیرد. کمیت استدلال اولیه آنهاست. به نظرم مدیران فرهنگی خودشان فقر فرهنگی دارند و نمیدانند نوشتن دو صفحه داستان کودک که هنرمندانه نوشته شده گاه سختتر از یک کار پژوهشی فلان استاد دانشگاه است که از روی دست دیگران 600 صفحه درباره ادبیات تطبیقی نوشته است. کلی کتاب درباره ادبیات تطبیقی داریم که به آنها جایزه دادهاند چون مدیران فرهنگی ما شناخت ندارند و کتابهای قبلی را نخواندهاند که بدانند این حرف در کتابهای دیگر هم آمده است. بهنظرم در حوزه بزرگسال فقر بیشتر است اما چون مدیر فرهنگی حجمی میبیند این کتابها را انتخاب میکند و جایزه میدهد. اینکه همیشه به ادبیات تطبیقی و توصیفی جایزه میدهند، درجا زدن و توقف فرهنگی است.
او در ادامه تأکید کرد: یکی از مشکلات ما مدیریت عقبمانده است که خلاقیت ندارد و نگاهش کلیشهوار است. از طرف دیگر مدیریتمان انتصابی است. شما از مدیریت انتصابی نمیتوانید توقع کار خلاقه داشته باشید. مدیرت انتصابی مدیریتی است که برایش فرقی نمیکند در حوزه فرهنگی باشد یا بازرگانی، فقط امضا میکند. اگر مدیران فرهنگی باشند من نویسنده میتوانم با آنها دیالوگ داشته باشم. مدیری را از امور اصناف میآورند و در رأس یک موسسه فرهنگی میگذارند، چقدر طول میکشد تا خود این فرد مشکلات و دغدغههای ما را بفهمد؟ ما از این ماجرا دل خونینی داریم. این مدیران به قدری ادعا دارند که وحشتناک است، اغلب از کودکی تجربه دارند و فکر میکنند اگر داستانهای علمی نوشته شود، کودکان به قله رفیع علم میرسند، آن را به عنوان پروژه تعریف میکنند و بعد هم در یک انتشاراتی پیاده میکنند. مدیریت انتصابی که خلاقیت ندارد، فاجعه است. از طرف دیگر مدیران پارهوقتاند و یکی دو سال هستند، بعد از اینکه با آنها کلنجار میرویم و میفهمند باید چه کار کنند، عوضشان میکنند.
یوسفی همچنین درباره پیشنهادهایش برای تقویت رشته دانشگاهی ادبیات کودک، اظهار کرد: زمانی من طرفدار این بودم ادبیات کودک حتما و جبرا باید دانشگاهی شود، تا جایگاه خود را پیدا کند، اما با تجربهای که به دست آوردم، خصوصا دانشگاه شیراز و دانشگاههای دیگر، به این نتیجه رسیدم به دلیل ذات دانشگاههای ما که محافظهکار هستند و جسارت ندارند، نمیتوانند این گونه از ادبیات را رشد بدهند. از طرف دیگر اغلب روانشناسی کودک هستند تا رشته ادبیات کودک. در واقع دانشگاههای ما ادبیات کودک به معنای تخصصی ندارند و مدیران دانشگاهی ما به این نتیجه نرسیدهاند که ما ادبیات کودک میخواهیم. دانشگاه شیراز رویکرد روانشناسانه دارد و این رویکرد روانشناسانه کاربرد خود را دارد و با ادبیات کودک مرتبط نیست. تجربه من با استادان دانشگاهها زیاد تجربه شیرینی نیست، بیشتر ابعاد روانشناسانه برایشان مهم است و کمتر ادبیات.
او افزود: ادبیات کودک ما باید در دانشگاه استقلال کامل داشته باشد و از منظر ادبیت به آن نگاه شود، البته فعلا اوایل آن است و اتفاقهای تلخ و شیرینی میافتد. تا زمانی که به جای ادبیات کودک، روانشناسی کودک داریم و از منظر روانشناسی به آن نگاه میشود، ادبیات کودک جایگاه واقعی خود را پیدا نمیکند. البته ادبیات بزرگسال هم جایگاه خود را پیدا نکرده و در آغاز راه خود است زیرا بر اساس ساختاری که در سال 1313 برای دانشگاهها تعریف شده، عمل میکنند و تجدیدنظر ندارند.
نویسنده «شازده کرگدن» و «گرگها گریه نمیکنند» در ادامه با بیان اینکه در ادبیات کودک و بزرگسال فقر داریم، گفت: دانشگاه ما ادبیات معاصر را به عنوان رشته نپذیرفته است. اگر بخواهیم ادبیات رشد کند، توجه به ادبیات معاصر گریزناپذیر است. به نظرم ادبیات معاصر باید شانه به شانه ادبیات کهن ما حرکت کند اما دانشگاه ما محافظهکار است زیرا ادبیات معاصر ادبیات مخاطرهآمیزی است.