به گزارش ایسنا، ترجمه رمان «گریزها» بهتازگی توسط نشر همان منتشر شده است. این رمان برای توکارچوک جوایز مهمی را به ارمغان آورده و نخستین اثر این نویسنده نوبلیست است که به فارسی برگردان و منتشر شده است.
در ابتدای نشست هفتگی شهر کتاب که به بررسی جایگاه و کارنامه ادبی توکارچوک و رونمایی از ترجمه فارسی این رمان او اختصاص داشت، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار کرد: کشور ایران با لهستان روابط فرهنگی بسیار دیرینهای دارد که به دوران صفوی و حتی پیشتر از آن برمیگردد. ایران در زمان جنگ جهانی پذیرای بسیاری از مهاجران لهستانی بود. امروز بخشی از این لهستانیها در ایران ماندهاند و بازگشتگان نیز خاطراتی از این فرهنگ و سرزمین در ذهن دارند. در مقایسه با دیگر کشورهای اروپای شرقی، رابطه فرهنگی ما با لهستان بیشتر است. امروز در دانشگاه کراکوف و وَرشو بخش زبان فارسی داریم و مرتب برنامههای فرهنگی و گفتوگوهای ادبی میان دو کشور برقرار است.
او ادامه داد: برای ما ایرانیان سینما و ادبیات لهستان با نامهای مشهوری چون کیشلوفسکی، آندری وایدا، رومن پولانسکی، شیمبورسکا و چسلاو میلوش گره خورده است. شهر کتاب در کنار بحثهای گوناگون درباره ادبیات ایران و لهستان، نشستهایی درباره شیمبورسکا و میلوش برگزار کرده است. با این حال، متأسفانه ما آن طور که باید از تحولات ادبی سه دهه اخیر هم باخبر نیستیم. کتابهایی از هر یک از این دو زبان به زبان دیگر ترجمه شده است. اما باید در حوزه معرفی رمان، داستان کوتاه و شعر امروزمان به هم و ترجمه آنها بیشتر کار کنیم.
محمدخانی سپس بیان کرد: امسال آکادمی نوبل همزمان برندگان جایزه نوبل ادبی 2018 و 2019 را اعلام کرد. اولگا توکارچوک، شاعر، نویسنده، فیلمنامهنویس و روانشناس لهستانی، برنده جایزه 2018 برخلاف پیتر هانتکه بسیار خوشاقبال بود. او یکی از محبوبترین نویسندگان کشور لهستان است. متأسفانه تا پیش از نوبل اثری از او به فارسی ترجمه نشده بود. پس، کتابی که امروز رونمایی میشود، اولین برگردان از توکارچوک به فارسی است.
او توضیح داد: کتاب «گریزها» که در منابع بیشتر با عنوان «پروازها» شناخته شده، یکی از کتابهای مهم اولگا توکارچوک است. در آثار این نویسنده تاریخ لهستان و رگههایی از سوررئالیسم و رئالیسم جادویی دیده میشود. توکارچوک نگاهی بسیار متفکرانه، زبانی شاعرانه و گاهی آمیخته با طنز دارد. کتاب «گریزها» سرشار از توصیفهای درخشان است و به گفته منتقدان بهترین اثر ادبی او است. این رمان خاطرهگونه حکایت سفری به آفاق و اَنفس است. توکارچوک از جاهای مختلف جهان تا درون کالبد انسان را در این سفرها میکاود و از زندگی و مرگ و حرکت و سلوک سخن میگوید.
محمدخانی بخشهایی از این رمان را خواند و به مضامینی مانند اصرار به همواره نوشتن، دشواری رمان نوشتن، تأثیر روانشناسی بر آن و فضای مهاجرت در این رمان اشاره کرد و وسعت نظر را از مهمترین مضامین کار توکارچوک دانست.
سابقه ادبِ لهستان در ایران
در ادامه، علیرضا دولتشاهی، پژوهشگر درباره جایگاه ادبیات لهستان در فرهنگ ایران گفت: اصلیترین گونه بیانی در تاریخ ادبیات ایران شعر و کلام منظوم بوده است. شاید از همین رو است که سهم بیشتر ترجمه ادبی از زبانهای دیگر به فارسی به شعر اختصاص یافته است. از دوران قاجار تا به امروز ما بیشتر با شعر لهستان آشناییم تا نثر آن. چسلاو میلوش میگوید که ذات ادبیات لهستانی بیشتر به شعر و تئاتر گرایش دارد تا به داستان. شاید این نقطه اشتراک و نزدیکی میان ذات فرهنگ ما و فرهنگ لهستانی باشد.
او افزود: امروز شناخت ما از داستاننویسی در چک بهمراتب بیشتر از داستاننویسی در لهستان است. در زبان فارسی ما از آدام میتسکیهویچ که پرآوازهترین نام در سپهر فرهنگی لهستان است تا آخرین پدیده شعری آن، شیمبورسکا، برگردان داریم. البته امروز نمیتوانم آمار دقیقی از نسبت ترجمه شعر و داستان لهستانی ارائه بدهم چرا که نظام جستوجوی ماشینی در اسناد کتابخانه ملی ایران خوب ساماندهی نشده است و جستوجوها به نتایجی نامربوط ختم میشود.
جهانشاهی تصریح کرد: بیشک در دهههای گذشته از ادب لهستان ترجمههایی به فارسی انجام گرفته است. قدیمیترین اثر منتشرشده از داستاننویسی لهستانی در ایران از برنده جایزه نوبل 1905، هنریک شینکهویچ، است. اولین چاپ این کار در واپسین روزهای حیات دولت محمد مصدق در تیرماه 1332 بهصورت پانویس در روزنامه اطلاعات و با عنوان «هوسهای امپراتور» بود. حسن شهباز بعد از آن این کتاب را با عنوان «به کجا میروی» منتشر کرد. این کتاب بارها در طول تاریخ ایران منتشر شده و مهدی علومی در 1396 ترجمه دیگری از آن را راهی بازار کتاب کرده است. در سال 1396 کتاب «دور از تعصب» شینکهویچ با ترجمه آیین قبادی منتشر شد. از انتشار اولین کتاب این نویسنده لهستانی، به بیان دیگر از ترجمه اولین داستان لهستانی به فارسی، حدود 66 سال میگذرد. این در حالی است که اولین ترجمه از شعر لهستانی به زبان فارسی به غزل پنجم از «غزلهای کریمه» آدام میتسکیهویچ برمیگردد که میرزا جهانگیرخان توپچیباشی، برادر حاج سیاح، به درخواست شرقشناسی لهستانی آن را به فارسی برگردانده است. پس، ما در واقع درباره داستان لهستانی چیزی نمیدانیم.
او افزود: این داستان شینکهویچ درباره سرگذشت نرون و اقلیت مسیحی در رومی است که هنوز به باورهای پاگونی پایبندند. پس این داستان چیزی از ادبیات لهستانی به ما نمیدهد و هر نویسنده دیگری با هر ملیت دیگری میتواند آن را بنویسد. اما داستاننویسی لهستان در پیش از استقلال دوباره آن، بر محور تاریخ میچرخد و شینکهویچ هم هشت داستان در زمینه تاریخ دارد که از این میان وقایع دو داستان «به کجا میروی؟» و «از راه جنگل و بیابان» در خارج از مرزها و فضای لهستان میگذرد و سهگانهای که از 1884 تا 1888 نوشته به تاریخ لهستان گره خورده است. شینکهویچ در «آتش و شمشیر» به مهمترین رویدادها در تاریخ سیاسی لهستان میپردازد؛ یعنی قیام قزاقهای اُکراین که سرانجام نقطه پایانی بر جدایی اوکراین از لهستان و نزدیکی آن به روسیه گذاشت. او در «سیل» نبرد میان سوئدیها و لهستانیها را روایت میکند و در داستان دیگر نیز به مقاومت لهستانیها در مقابل هجوم امپراتوری عثمانی میپردازد. پس اگر این داستانهای ترجمهشده به زبان انگلیسی به زبان فارسی برگردانده شده بود، امروز خواننده فارسیزبان جایگاه والای شینکهویچ در لهستان را میشناخت.
این پژوهشگر اظهار کرد: گذشته از ایرادات جزئی در ترجمه حسن شهباز، مقدمه او نیز خواننده را به گمراهی میکشاند. او مترجم این اثر به انگلیسی، جرماین کورتین، را نویسنده انگیسیزبان گواتمالایی دانسته است. این در حالی است که او مردمشناسی آمریکایی و ایرلندیتبار است و در منچستر به دنیا آمده است. کورتین افزون بر آثار دیگری از شینکهویچ از چهره دیگر ادبیات لهستان پیش از استقلال نیز ترجمه کرده است؛ یعنی از بولسلاو پروس. متأسفانه، به جز «میخالکو» در انتشارات اَرس، هیچ اثر ارزشمندی از این نویسنده به فارسی ترجمه نشده است.
او در ادامه سه رویداد مهم در سه دهه واپسین پادشاهی در ایران را با ادب لهستانی مرتبط دانست و توضیح داد: شاید مهمترین این سه رویداد تا به امروز انتشار کتاب «نویسندگان لهستان» حسین کسمایی، کارمند سفارت لهستان در ایران، در 1333 باشد. خواننده فارسیزبان برای اولینبار از طریق این کتاب با 15 نویسنده پیش از 1918 آشنا میشود. به نظر این یگانه شانس خواننده ایرانی برای آشنایی با این نویسندگان باقی میماند. درباره زبان مبدأ ترجمه کسمایی حرف بسیار است. با توجه به خوانشهای نادرست اسامی لهستانی در این کتاب، من بر این باورم که او این کار را از زبان دیگری، شاید فرانسوی، ترجمه کرده است.
دولتشاهی افزود: بعد از اتفاقات مرداد 1332 در ایران، دولت برآمده از آن رویدادها دل خوشی از جریانهای علاقهمند به شوروی نداشت. چهار سال بعد کتاب «راه بیپایان» با ترجمه حسن شهباز در ایران منتشر شد که سرگذشت سربازی است که در جنگ اسیر نیروهای ارتش سرخ میشود و پس از طی مسیر طولانی و ماجراهای بسیار سرانجام در بریتانیا ساکن میشود. این کتاب حاصل گفتوگوی خبرنگار نشریه انگلیسیزبان دیلیمیل بود و بیشک انتشار آن در آن زمان در راستای سیاست ضدروسی در ایران تفسیرشدنی است. این کتاب هرگز تجدید چاپ نشد و گمان نمیکنم حتی دوستداران ادب لهستانی نامی از آن شنیده باشند. البته در 2010 سینماگر استرالیایی موج نو نسخه سینمایی این اثر را ساخته است و ممکن است برای دوستداران سینما داستانی آشنا باشد.
او در ادامه گفت: در دهه 40 وقتی بازداشتیها و تبعیدیها آزاد میشوند و به جامعه برمیگردند، آن بخش از اهل قلم ایران که دل در مهر شوروی داشت هم به سر کار برمیگردند. یکی از این مترجمان بیشک کریم کشاورز است که در سال 1346 کتابی از واندا واسیلوسکا ترجمه میکند. با این حال، انتخاب او پرسشبرانگیز است. واسیلوسکا از آن گروه نویسندگانی است که همیشه دل در گروی اتحاد شوروی داشتند. تا جایی که پس از جنگ تابعیت لهستانی خود را پس داده و تابعیت جمهوری سوسیالیستی اُکراین را میپذیرد. این انتخاب بیشک در راستای اهداف شوروی در ایران بوده است.
او با اشاره به اینکه روشن وزیری در «بانوی بهشتی» پنج نویسنده لهستانی را معرفی میکند که دو نفر از آنها قبلاً به خواننده فارسیزبان معرفی شده بودند، درباره دو گفتمان حاکم در ادبیات داستانی لهستان طی سده 20 و آغاز سده 21 گفت: یک گفتمان ریشه در سنت اخلاقگرا و تاریخی لهستان دارد. میتوان استفان ژِرومسکی را نماینده آن یا وجدان ادبیات لهستانی دانست. داستان معروف «آغاز بهار» ژرومسکی روایتکننده جوانی لهستانی است که بعد از سالها به دنبال وصیت پدر و تعابیر آرمانگرایانهاش از لهستان بهمثابه کشوری ثروتمند با مردمی با فکر باز و بسیار غنی به میهن خود بازمیگردد. اما آنچه مشاهده میکند کاملاً مخالف این است. پیام ژرومسکی این است که اگر ما برای نسل جوان آرمانی اخلاقی درنظر نگیریم، آنها به جدیدترین تفکر وحشتناک عصر ما یعنی مارکسیسم روسی، مینگرند و فاتحه دولت ملی خوانده میشود. گویا بعد از فروپاشی نظام سوسیالیستی در لهستان، این سؤال پیش روی اهل قلم و متفکران لهستانی قرار میگیرد که آغاز بهارِ این عصر ما کجا است؟
دولتشاهی در پایان گفت: گفتمان بعدی از این سنت اخلاقگرا خسته است و بیشتر به خود انسان فکر میکند و نگاهش به ادبیات جهانی و بهویژه مارسل پروست و جیمز جویس است. بعد از اینکه جمهوری دوم سرنگون میشود و جنگ آغاز میشود و بعد از جنگ هیچ اتفاق خاصی، بهجز حاکم شدن شیوه رئالیسم سوسیالیستی، در ادب داستانی لهستانی رخ نمیدهد، خیلی از چهرههای درخشان مهاجرت میکنند و آنها که میمانند هم اثر درخشانی نمینویسند. اما با فروپاشی نظام سوسیالیستی هم اتفاق خاصی نمیافتد و همان روند ادامه پیدا میکند تا این بار گفتمان دوم با بنیانی پستمدرن سربلند میکند و توکارچوک از این گفتمان است.
سفرهایی از خود به خودِ دیگر
در ادامه این جلسه آنا مارچینوفسکا، مترجم اظهار کرد: اولگا توکارچوک در 1962 در شهر کوچکی در غرب لهستان به دنیا آمد و کودکی خود را در روستایی در همان اطراف سپری کرد. پدر و مادرش در دانشگاه مشغول به کار بودند. پدر او معلم رقص بود. در کتاب «گریزها» رد پای کودکی توکارچوک پیدا میشود. خانواده توکارچوک از شهر کلنیتسا به شهری در نزدیکی مرز چک نقل مکان کردند و توکارچوک در سال 2000 بابت «جستوجوی مداوم هویت فردی یک انسان و توصیف ناتوانی وی در بازی با جهان» شهروندی افتخاری آن را گرفت. او در جاهای زیادی زندگی کرده و از روز اخذ جایزه نوبل همه این شهرها برای او جشن میگیرند. مثلاً در شهر وروتسلاو مسافران حملونقل عمومی با همراه داشتن کتابی از توکارچوک از پرداخت پول بلیت معاف میشوند و مقامات شهر کورکوف اعلام کردند که به این مناسبت شهروندان 25 هزار درخت در یکی از مناطق شهر خواهند کاشت، چراکه ناشر کارهای توکارچوک در این شهر مستقر است.
او در ادامه جملاتی از توکارچوک را در مراسم اعطای شهروندی افتخاری شهرهای مختلف نقل و بیان کرد: اتفاقاتِ یکی از پرفروشترین رمانهای او، «شخم خود را بر فراز استخوانهای مردهها بزن»، در یکی از این شهرها روی میدهد و الهامبخش فیلمی است که در ایران با عنوان «رد پا» از آگنیشکا هولاند شناخته شده است. این فیلم برنده جایزه خرس نقرهای جشنواره فیلم برلین شد و برای توکارچوک نامزدی دوباره جایزه بوکر را به ارمغان آورد.
مارچینوفسکا بیان کرد: توکارچوک از کودکی شعر میگفت، داستان مینوشت و اولین ایدههای رمانهای خود را یادداشت میکرد. تحصیلات خود را در دانشگاه ورشو در رشته روانشناسی آغاز کرد، چون در آن زمان گمان میکرد که نویسنده بودن برای او غیرممکن است و از علاقه شدید خود به داستاننویسی خجالت میکشید. با اینحال، کار در بیمارستان روانی را هم دوست داشت و در طول تحصیلات خود با اشخاص مبتلا به بیماریهای روانی کار کرد. سرانجام بعد از اینکه اولین ناشران چندین بار کار او را رد کردند، در 1993 اولین رمان خود را با عنوان «سفر مردم اهل کتاب» چاپ کرد. او بعد از گذشت سالها تجربه نوشتن این رمان را زجرآور توصیف میکند. اما باور دارد که این تجربه زجرآور میارزید، چون سرانجام انجمن ناشران کتاب لهستان این رمان را جالبترین اثر اول دانست. گفتنی است او را متخصص عبور از خودش میدانند. او در این رمان میگوید که «هر کتابی که آدم مینویسد فراتر از او میرود. کسی که کتاب مینویسد، از خودش فراتر میرود. زیرا تلاش جسورانهای برای تعریف و توضیح خود انجام میدهد.»
او افزود: در سال 1996رمان «پِراویِک و زمانهای دیگر» توکارچوک به چاپ رسید و معتبرترین جایزه ادبی لهستان، «نیکه»، را برای او به ارمغان آورد. پراویک نام روستایی تخیلی است. درعینحال، این کلمه در لهستانی به معنی «ماقبل تاریخ» است. بعد از آن، کتابهای «خانه روزانه خانه شبانه»، «گریزها» و «کتابهای یاکوب» این جایزه را دریافت کردند که نشان میدهد لهستانیها به ارزش این نویسنده واقفاند.
این دکترای ادبیات و زبان فارسی گفت: میتوان گفت «گریزها» برای توکارچوک در سطوح مختلف پیشگامانه بود. این کتاب حدود 10 سال بعد به انگلیسی ترجمه شد، جایزه بوکر را اخذ کرد و نامزد جایزه ملی کتاب شد. در حالیکه دنیای انگلیسیزبان تحت تأثیر فوقالعاده «گریزها» بود، لهستانیها به رمان تاریخی «کتابهای یاکوب» روی آوردند که جامعه لهستان را تکان داد. فروش 170 هزار نسخه از این کتاب در کشوری که 60 درصد شهروندان آن در سال حتی یک کتاب نمیخوانند، برای صاحبنظران جالب و فضایی است. بهخصوص که این بیش از 900 صفحه داستان پیچیده تاریخی است. حتی یکی از استادان ادبیات دانشگاه یگیلونی کراکوف وقت زیاد، حوصله زیاد و ستون فقرات سالم را برای خواندن این کتاب لازم دانسته بود. با این حال، مردم حتی در مترو و اتوبوس این کتاب را میخواندند. چرا که به راستی این کتاب آدم را با خود میبرد و کندن از آن سخت است.
مارچینوفسکا بیان کرد: توکارچوک لحنی از تأملات عمیق و حتی معنوی را درباره انسان مدرن به ادبیات وارد کرده است. او حتی در رمان تاریخی نیز درباره خودمان مینویسد. درباره این تجربه ناپایدارِ مذهبی، ملی، جنسیتی و عبور از مرزهای آن. اما توصیف او جامعهشناختی نیست، بلکه معنوی است. او نشان میدهد در عمق درون یک فرد چه اتفاقاتی میافتد و این برای نوشتن جالبتر است. او در «خانه روزانه، خانه شبانه» نشان میدهد که زندگی همه، اگر چه گاهی اوقات بسیار پیچیده، بریدهبریده و دشوار، ارزش زیادی دارد و هر انسان، صرفنظر از تفاوت با دیگران، مستحق گرما و عشق است. توکارچوک دنیایی چندبُعدی ایجاد میکند که در آن جای سؤال، جای شک و تردید، جای خطا و جای احساسات وجود دارد. اما هیچ دستورالعمل آمادهای برای پیشبردن زندگی نمیدهد، چون همه افراد زندگی خود را به روش منحصر به فردی میگذرانند. در ادبیات او درس فروتنی، تأمل و احترام به حضور تفاوت در اشکال مختلف وجود دارد.
او درباره کتاب «گریزها» گفت: به کسانی که هنوز با ادبیات توکارچوک آشنا نیستند، خواندن این کتاب توصیه میشود. این کتابی در مورد پدیده سفر یا بهبیاندیگر، مطالعه یا بررسی روانشناختی این پدیده است. این اثر با افسانهای بودن و تشبیه سفر به زندگی، فرهنگ معاصر سفر (بهخصوص فرهنگ اروپایی یا غربی آن) را بیان میکند. توکارچوک در مقام قهرمان کتاب در قسمتهای اول این کتاب از کودکی خودش تعریف میکند. از اینکه پدر و مادرش زیاد سفر میکردند و در این سفرها نصف وسایل خانه را با خودشان میبردند: بخشی را «محض احتیاط» و بخش دیگر را برای ایجاد حس امنیتِ خانه. او میگوید اینان مسافر واقعی نیستند. چرا که میروند تا برگردند. ولی آیا رفتن برای این نیست که آدم از چیزی دور شود؟ آزاد شود؟
او ادامه داد: یکی از اصلیترین سؤالها در رویارویی با نثر توکارچوک این است که مسافر هنگام دیدن تصویر خود چه میبیند؟ آیا خودش را میبیند؟ یا شخص دیگری را؟ چون توکارچوک در اثر خود از روانشناسی و روانکاوی پرهیز نمیکرد، بلکه روانشناسی کنجکاوِ درونِ انسان بود. پس عجیب نیست که در جستوجوی عمق بود. توکارچوک وقتی «گریزها» را مینوشت تمام مدت در سفر بود. اما نه برای اینکه خاطرات سفرش را بنویسد، بلکه برای مشاهده کردن و روایت ساختن. چون سفر امکان آشنایی با دیگر مسافرها و یافتن اهداف جدید را به آدم میدهد. به بیانی، برای توکارچوک سفر همیشه جستوجو است. جستوجوی چیزی که هنوز برای ما غریبه است و منجر به سؤال کردن درباره هویت، هدف از سفر و جایگاه خود میان سایر مسافران میشود. او میگوید هدف از سفر همیشه خودمان هستیم. مسافر وقتی به سفر میرود و دنبال چیزی میگردد، در واقع دنبال خودش میگردد. این فلسفه برخلاف منطق به نظر میرسد. چون آدم سفر میکند تا چیز جدید یا متفاوتی ببیند، پیدا یا تجربه کند، نه خودش را. ولی توکارچوک میگوید: من از چیزی نگرانم. از اینکه ما با یک اسم و فامیل، با یک آدرس، با یک شماره شناسنامه زندگی میکنیم و میگوییم ما این هستیم. در حالیکه ما فقط این نیستیم. ما فراتر از این هستیم. و هر کسی از ما ناخودآگاه این را احساس میکند. انگار به ما جای کوچکی، حبابی دادهاند که باید در آن جا شویم. اما ما انرژی بزرگی هستیم. انبوه انرژی که در پوست گردویی اسیر شده است، و سفر به شکستن این پوست گردو میماند. او در «گریزها» میگوید اینکه ما شهر فلورانس را ببینیم یا بدانیم کدام معمار معروف آن را طراحی کرده چه چیزی را در زندگی ما عوض میکند؟ مردم امروز باید سفر کنند تا ببینند چقدر در تصورات خودشان بستهاند و خیلی از ارزشهای مطلق، در واقع نسبی و فقط عاداتاند.
مارچینوفسکا بخشی از سخنان توکارچوک در نشست خبری بعد از دریافت نوبل را نقل کرد که در آن به نقش مترجمان در شناخته و جهانیشدن آثار نویسندگان و غنای ادب و فرهنگ لهستان اشاره شده بود. همچنین انسانمحوری و زن در مقام شخصیت اصلی را از مهمترین ویژگیهای آثار این نویسنده دانست و تأکید کرد که سلیقه و احساسات ادبی در فرهنگ غربی و فرهنگ خاورمیانه متفاوت است و این برگرداندن بخشهای بومی کارهای توکارچوک را دوچندان دشوار میکند، چرا که این آثار مبتنی بر تجربههای متفاوت، تاریخ و فرهنگ متفاوت و ناشی از جریانی متفاوتاند.
اینبار در مکان و زمان درست!
همچنین در این نشست فریبا ارجمند، مترجم کتاب «گریزها» گفت: آشنایی من با این کتاب بسیار اتفاقی بود. من از کتابخانه عمومی نیویورک کتاب صوتی میگیرم و گوش میدهم. این کتاب هم یکی از آن کتابهای صوتی بود. من معمولاً کتابهای تقدیرشده را ترجمه نمیکنم، چرا که مترجمهای زیادی درگیر ترجمه این کتابها میشوند و من خیلی کند و با وسواس ترجمه میکنم. اما خوشبختانه زمانی که جایزه نوبل توکارچوک اعلام شد، تقریباً این کتاب را کامل کرده بودم.
او ادامه داد: توکارچوک میگوید، رماننویسی کار سختی است. من اضافه میکنم که کار ترجمه سختتر است. رماننویس به خلاقیت خودش متکی است، اما مترجم به خلاقیت خود متکی نیست و حق انتخابی ندارد. او باید هر آنچه را نویسنده گفته به زبان مادری خودش برگرداند. ترجمه این کتاب سختتر هم بود، چرا که من از زبان انگلیسی ترجمه میکردم و باید به برگردان مترجم انگلیسی اعتماد میکردم. البته وقتی توکارچوک جایزه بوکر را برای این کتاب گرفت، جایزه بین خود او و جنیفر کرافت مساوی تقسیم شد؛ یعنی ترجمه انگلیسی خوب و معتبر بوده است. دشواری دیگر این بود که راوی کتاب هر جا دستش رسیده یادداشت برداشته است، حتی شده پشت دست دیگر خود. ساختار بعضی از جملات کتاب دقیقاً شکسته یا نکتهمانند است و حتی جمله کاملی نیست. برگردان اینها به فارسی به شیوهای که خواننده فارسی گمان نبرد مترجم بیسواد بوده و نتوانسته این جمله را بدون فعل ترجمه کند، کار دشواری بود. به هر روی، من کوشیدم لحن توکارچوک را منتقل کنم و تا جای ممکن سادهسازی نکنم.
ارجمند در ادامه بیان کرد: این رمان ساختار خاصی دارد. خود توکارچوک آن را رمان کهکشانی مینامد. این رمان شامل 160 بخش است که بعضی از آنها در حد دو جمله و بعضیها چندین صفحهاند. بخشهایی کاملاً تخیلی و بخشهای دیگر گزارش تاریخیاند و نخی که این قصهها را به هم وصل میکند و کهکشان رمان «گریزها» را میسازد همان «پدیده سفر» است. حالا چه سفری در زمان و چه سفری به درون جسم انسان که با توصیفات بسیار دقیق از نمونههای آناتومیک در موزههای هلند شکل میگیرد.
این مترجم افزود: پدیده سفر برای من بسیار جذاب است. آزادی سفر برای انسانی با گذرنامه اروپایی بسیار در دسترستر است تا انسانی جهانسومی که با گذرنامه خود فقط به جاهای محدودی دسترسی دارد و باید با خیلی جاها از طریق کتابها یا ویکیپدیا آشنا شود.
او در پایان اظهار کرد: یکی از جذابترین بخشهای کتاب برای من آخرین بخش آن است. وقتی سوار هواپیما میشود و میگوید که لبخند مهماندارها انگار به ما میگوید که وقتی در پایان این سفر وارد دنیایی جدید میشویم، انگار دوباره متولد میشویم. امیدوارم این بار در مکان و زمانی درست.