در فیلم جدید هیجانانگیز- ابر قدرتی و راجع به مهاجرت از کوردل مونتروزو (Kornél Mundruczó)، شاید نفهمید که منظور چیست اما باور میکنید که انسان ها توانایی پرواز دارند. نظر جسیکا کیانگ (Jessica Kiang) منتقد ورایتی (variety) را دربارهی این فیلم مجار که در جشنواره کن به اکران درآمده، بخوانیم.
این باور که مردم شهرها کمتر به بالای سرشان نگاه میکنند وجود دارد. تنها شاید زمانی بالا را نگاه میکنند که کسی در حال خودکشی باشد یا کسی روی طناب در بلندی راه برود اما اگر کسی چندین متر بالاتر از سر شما در خیابانی شلوغ، در هوا شناور باشد چقدر طول میکشد که کسی متوجه این موضوع شود؟ اگر متوجه شوند آیا به فرشتهها و معجزه فکر خواهند کرد؟
شاید اگر شما و دیگران همانند مونتروزو فکر میکردید، خدا و دیگر قدرت های ماورا طبیعی را در تصویر مرکزی کار جدیدش در نمایش آریان، پناهندهای سوریهای که در پرواز بر روی خیابان ها و پشت بامهای بوداپست میچرخد، میدیدید. تصاویری که برای درک همزمانشان از زیباییشان شگفت زده میشویم و تقریبا همیشه با تصاویری خلاق از Jupiter’s Moon روبرو می شویم. این کارگردان جدی و بلندپرواز برای رسیدن به دوردست ها، دست بلند کرده است ولی در واقع کار دوربینش است که با مهارتش او را به مقصد و هدفش میرساند.
مشکل فیلم شاید زیادهطلبی تم داستان باشد، داستان می خواهد به مشکلات پناهندگان، گمشدن ایمان در دنیای غرب، معجزات، توبه، کارهای تروریستی، ازخودگذشتگی، احساس گناه و دور افتادگی روستاها از تکنولوژی و مدرنیته بپردازد. یک فیلم هیجان انگیز است، بعقیب و گریز با ماشین دارد، داستان پند آمیز مسیحیت در آن است، داستانی از پدرانی در تلاش برای به آغوش کشیدن فرزندان بی پناهشان و کنایه ای به رفتار خشن و غیر انسانی مجارستان در قبال پناهندگان جنگ زدهی سوری، حتی اسم فیلم هم باری بزرگ تر بر دوش این توده ی درهم است. در صحنه اولیه فیلم ما با سیاره ای به نام یوروپا (Europa) روبرو می شویم که توسط دانشمندان یکی از سیاره های محتمل برای زندگی توسط انسانها در منظومه شمسی شناخته شده است. البته دانش و فضا نقشی کمرنگتری از نکته اصلی فیلم (سوالی درباره ی ایمان و مذهب) که هدف اصلی مونتروزو است، بازی میکنند.
در شروع فیلم که با مهارت خارقالعادهی دوربین و فیلمبردار مواجه میشویم، آریان را میبینیم که کنار پدرش ایستاده، همه در ماشینی -ون- پر از آدم، سر و صدا و گریه کودکان و مرغ و خروس در هم لولیدهاند. ناراحت کننده است که این مشکل و فاجعه تا کنون حل نشده اما این شروع زیبای داستان همان نقشی را در مشکلات پناهندگان دارد که «نجات سرباز رایان» Saving Private Ryan دربارهی جنگ جهانی دوم داشته است.
شنا کردن، داد و فریاد، ترس و وحشت، پیام های دم آخر و تعقیب و گریزی میبینیم که با شلیک 3 گلوله از تفنگ لاسزلو (جیورجی سرهالمی – György Cserhalmi) به سینهی آریان به پایان میرسد. به جای مردن، آریان درواقع از مرگ برمیخیزد و قبل از اینکه جاذبه دوباره بر او غلبه کند، به آرامی بر فراز جنگل شناور می شود. از آنجا راهش را به کمپ پناهجویان پیدا میکند و در آنجا با دکتر متقلب داستان، استرن (مراب نینیدز Merab Ninidze) روبرو میشود، کسی که پرواز او را می بیند و با اینکه مشکوک به این است که با پدیده ای خارق العاده و استعدادی عجیب مواجه شده اولین استفاده ی آن را استفادهای اقتصادی و پولی میبیند. استرن فکر میکند که مریض ها و افراد در حال مرگی که می شناسد برای دیدن این فرشته و معجزه پول خوبی خواهند پرداخت.
این توانایی آریان خود به خود برایمان با تصویرها تعریف میشود، گاهی فقط خودش بلند می شود، جسم و لباس هایش با هم به هوا می روند، گاهی اجسام درون اتاق نیز با او جا به جا می شوند، حتی می تواند نیروی جاذبه درون اتاق را هم تغییر دهد افراد و اجسام را به دیوارها و سقف منتقل کند. هر بار با چرخش آریان، دوربین هم با او می چرخد و دنیا به گردشش ادامه می دهد. هیچ عجیب نیست که این فیلم پایانی سرگیجه آور داشته باشد.
آریان جوان، تنها و ترسیده است، و قدرتی جدید پیدا کرده ولی به جز اینها فردیست که در فیلمنامه ی شلوغ کاتا وبر (Kata Wéber) جنگ زدهای عادیست. در داستانی از پناهندهای انسان نما و کسی که تبدیل به یک معجزه شده است، آریان جایی برای کارکتر خاص بودن ندارد اما هنرپیشه ی نقش استفاده خوبی از کاریزمای شخصیاش می کند. ولی در واقع این استرن است که بیش از همه در طول فیلم تغییر میکند – جدای اینکه کلام و صدای این کاراکتر در فیلم کمی حواس پرت کن است (دوبله کمی عجیب است)، نیندز و تواناییش در ایفای نقش استرن قابل توجه است. در اول فیلم می بینیم که سر مریضی فریاد میکشد که از خدا تشکر نکن، از من تشکر کن، ولی در پایان رگه هایی از انسانیت و ایمان را در او می توان دید.
بر خلاف ملقمهی عناوین و نکته ها در فیلم، فیلم هدف قوی ومشخصی برای بیان ندارد. اما هارمونی قابل فهمی میان ساخت فیلم و ژانر آن، صحنه های فوق العاده ای چون پرواز های آریان، اتاق های واژگون شده و آن تعقیب و گریز جالب با ماشین در خیابان های بخارست و نامطمئن بودن نظریهی فیلم وجود دارد. آهنگ متن قوی و پر مایه از جد کورزل (Jed Kurzel) هم به کمک فیلم می آید تا آن را سیاه و خاکستری نگاه دارد. البته با وجود داستانی اینچنین خاکستری نشان ندادن فیلم از دست هیچ استاد کاری بر نخواهد آمد.
فیلم «White God» مونتروزو فیلمی قویتر و ارضا کنندهتر بوده، اما تشابهات این دو فیلم غیر قابل انکارند، کافیست سگ مورد ظلم قرار گرفته و یاغی فیلم قبل را به جای مرد مقدس مآب و جوان این داستان بگذارید. اینحا تفاوت در این است که معلوم نمیشود که مرد جوان، آرام و ابر قدرت دار داستان در داستان به دنبال چیست و چه کاره است (معمایی که کارگردان ایجاد میکند و بی پاسخ رهایش میکند). شاید مرد جوان برای نجات ما آمده، شاید برای سرزنش ما آمده و یا آمده تا رویای پناهنده شدن را به حقیقت برساند؟ و در آخر با پرواز در فضا از مشکلاتش رهایی مییابد از غیر انسانیت ها، خشونت و فساد فرار میکند.
Post Views:
0