اقتباس تاد هاینس از رمان کودکانهی نوشته برایان سلزنیک (دعوت هوگو کابره) ماجرای دوستداشتنی معصومیتی است که در انتها چیزی کمتر از هر یک از اجزایش میشود.
تاد هاینس فیلمساز فوقالعادهای است که میتواند در تخیل شما خانه کند و شما را با خود [به سفر] ببرد، اما در «شگفتزده/Wonderstruck» در داستانگویی او هنرمندی بیشتری در مقایسه با هنرمندی نهفته در داستان مکانیکی پیچیدهای که تعریف میکند وجود دارد. [در این فیلم] مشغول تماشای یک اومانیست رؤیاپرداز هستیم که نوای درخشان خود را در یک تکه تینکرتوی1 عاطفی وارد میکند. فیلم بر اساس یک رمان مصور کودکانه به قلم برایان سلزنیک ساخته شده است. سلزنیک خود «دعوت هوگو کابره» را نوشته و نقاشیهایش ترسیم کرده است. این رمان پیشتر مبنای اثر عموماً تحسینشده، اما- حداقل بهزعم من- آشفته و الکی شلوغ مارتین اسکورسیزی، «هوگو/Hugo» (2011) قرار گرفته است.
در مقام مقایسه، «شگفتزده» تجربهای انعطافپذیر و روانی است. هاینس، بر اساس نمایشنامهای از سلزنیک، محتوا را با مهارتی مثالزدنی هدایت میکند و به کار میبرد. تا مدتها، جادوی او بر فیلم محسوس است. بااینحال، یکی از ویژگیهای قابلتوجه فیلم این است که آن تقریباً احساس سرگیجهآوری از پیشبینیِ آینده ایجاد میکند، و متأسفانه آنچه در پایان به دست میآید با آنچه تصور میکردیم متفاوت است. «شگفتزده» که روایتگر داستان دو کودک گمشده و معیوب است که در عرض زمان یکدیگر را پیدا میکنند، قطعاً میتواند برنده جوایز زیادی باشد و تعداد زیادی از سینماروها را ترغیب به دیدن این فیلم کند، اما این درواقع اثر پیشپاافتاده جاه طلبانهای است که نقاب یک اثر هنری را به چهره زده است.
تا مدتی فیلم بهگونهای است که انگار دو فیلم در یک فیلم روایت میشود، و هاینس بهقدری خوب هر یک را روی پرده برده که بیننده بهراحتی در نشئه مختلط تلخ و شیرین فیلمسازی هاینس غرق میشود. در سال 1927، با رُز (میلیسنت سیموندز)، دخترک شیطان 12 سالهای با چهرهای عجیب و گربه شکل آشنا میشویم. او تنها و ناشنواست، و از عمارت خانوادگیاش در هوکوبنِ نیوجرسی میگریزد تا در میان نورهای درخشان و برجهای سنگی نیویورک رستگار شود.
پیشتر او را دیدهایم که برای تماشای یک فیلم صامت به نام «دختر طوفان»، با بازی لیلین میهیو (با بازی جولین مور)، یک ستاره افسانهای هالیوود که رز دیوانهوار او را میپرستد، به سینما میرود. هاینس قسمتی از این فیلم صامت (با حضور لیلین گیش و دی دبلیو گریفیث) را نشانمان میدهد، که با اعتباری بادزده روی صحنه برده است- و درواقع کل بخش سال 1927 «شگفتزده» طوری طراحیشده که شبیه فیلمهای صامت باشد، درست مثل فیلم «آرتیست». این بخش بهصورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده، بدون دیالوگ و با شاتهای تصادفی از یادداشتهای مکتوبی که قرار است حکم میاننویس2 را برایمان داشته باشند. هدف این کار قرار دادن مخاطب درست داخل تجربه رُز ناشنوا است. دیری نمیپاید که ماجرای دخترکِ تنها در شهر بزرگ او به ما میگوید که چرا او تنها است و این که چرا تا این حد سرسپردهی لیلین میهیو است. این فیلم بین این داستان و داستانی که 50 سال بعد، در 1977، رخ میدهد و درباره کودک دیگری است که او نیز سعی در مبارزه با اندوه تنهاییاش دارد کات میخورد. بن (اوکس فگلی)، با موهای وزوزی و رفتاری خاص و محزون در گانفلینتِ مینهسوتا زندگی میکند، شهری روستایی که در آن ظاهراً اتفاقات زیادی رخ نمیدهد. او جمع کننده اشیا است و از طریق فلاشبک او را میبینیم که مادرش، الاین آزاداندیش (میشل ویلیامز)، را عذاب میدهد تا درباره پدرش که هرگز او را ندیده و همیشه برایش اسرارآمیز بوده، بگوید.
هاینس این دوره را با دو مرجع روایت میکند که خاص او هستند: آواز «غرابت فضای» دیوید بووی و یک گریز منظوردار به گفته معروف اسکار وایلد، «ما همگی روی ناودان نشستیم، اما تنها اندکی از ما به ستارهها مینگرند»- بله، این فیلمی درباره رویاپردازی کیهانی است! اما بعد معلوم میشود که الاین، هم، از زندگی بن حذف شده است (او در یک سانحه رانندگی مرده)، و او را با یک سرنخ بیربط برای پی بردن به اسرار گذشتهاش تنها گذاشته: یک چوب الف قدیمی خالکوبیشده از کتابهای اس جی کینسید در شهر نیویورک، که رویش نوشته شده: «الاین، منتظرت خواهم ماند. عاشقت، دنی.»
آنچه درنهایت باعث میشود که بن سفر ادیسهوارش را شروع کند، اتفاقی است که روحش را با روح رُز یکی میکند: صاعقه به او میخورد، و باعث میشود که شنواییاش را از دست بدهد. بن پسانداز روز مبادای مادر مرحومش را برمیدارد و سوار بر یک اتوبوس تریلویز3 برای یافتن کتابهای کینسید راهی نیویورک میشود، و وقتی که اتوبوس در بندرگاه میایستد، او وارد دنیایی میشود-منهتن در اواخر دهه 70- که فیلم آن را با همان سبکی که فرار رُز به شهر را نشان داده بود نشان میدهد. دنیایی که رز در آن بود یک باغ سیاه و سفید معصوم بود؛ دنیایی که بن در آن است همان باغ منتها بعد از خزان است.
اینجاست که «شگفتزده» برای مدتی وارد دنیای شاعرانه هاینسی میشود. هر کسی میتواند دور و بر صحنهاش آشغال بریزد، اما وقتی که بن پای در ایستگاه اتوبوس، با آن پلهبرقیهای پر از گرافیتی، میگذارد، هاینس چنان چشمانداز ویران، مملو از بدبختی و خطراتی را خلق میکند که گویی ماشین زمان تو را به روزهایی برده است که در آن نیویورک واقعاً چیزی جز یک پادآرمانشهر «سیاره میمونها» نبود. با بازسازی ویرانی میدان تایمز و شلختگی آپر وست ساید4، کارگردان با همکاری فیلمبردار بزرگ، اد لاخمن، سبکی از فیلمبرداری را به تصویر میکشد که جوهره اصلی فیلمبرداری دهه 1970 بود- فوکوسهای بسیار عمیق، همراه با رنگهای پرطراوت و امواج گرم در هوا، و نوای تکخوانی استر فیلیپس در ترانه «All The Way Down» در موسیقی متن فیلم. بیننده که فیلم را از دریچه چشمان بن و گوشهای ناتوانش (صداها شنیده میشوند، اما دیالوگ خیلی کمی وجود دارد) تجربه میکند، این افکت را بسیار زیبا مییابد. هاینس این شهر زیرورو شده را بهصورت یک پارک بازی شلخته به تصویر میکشد.
بن بیهوده دنبال کتابهای کینسید میگردد و یک جیببر پولش را میرباید، اما با جیمی (جیدن مایکل)، یک بچه لاغر با موهای مایکل جکسونی آشنا میشود. آن دو در موزه تاریخ طبیعی آمریکا ول میچرخند، شهرفرنگهای حیاتوحش شگفتانگیز را میبینند، درست همین اتفاقات 50 سال پیش برای رز رخ داده بودند و او را به مکان مشابهی کشانده بودند. فیلم مایل است ما موزه را بهصورت غرفهای از عجایب واضح و روشن تجربه کنیم.
اما درست اینجا که «شگفتزده» باید بال بگشاید، فیلم با لایههای جعلی تصادفهای «معنادار» کسلکننده و یکنواخت میشود (هرگز باور نمیکنید که چگونه آن شهرفرنگها به گذشته بن ربط دارند. )فاش شدن رابطه بین بن و رز درواقع کاملاً دوستداشتنی است، اما آنچه بعداً رخ میدهد این ملاحت را ندارد. هاینس روی نمایش نمایشگاه جهانی در سال 1964-جهان نمای جذابی از شهر نیویورک- با یک تأثیر تقریباً اسطورهشناختی سرمایهگذاری میکند و موتیفی را به آن اضافه میکند که استفاده از عروسکهای باربی در شاهکار زیرزمینیاش «سوپراستار: داستان کارن کارپنتر» را به یاد میآورد. اما طنین فیلم، مثل همیشه، اغلب در سر فیلمساز باقی میماند. آن هرگز به آن ضربه عاطفی که برایش لهله میزنیم تبدیل نمیشود.
این شانس وجود دارد که «شگفتزده» به اصلیترین فیلم هاینس تا به امروز تبدیل شود- نه به این دلیل که این فیلم در دسترس تر از «کارول» (کلید ورودش به کن در دو سال قبل)، نوآر رمانتیک پرشوری که باید بهمراتب بیشتر میفروخت، است. نه، المان «اصلی» «شگفتزده» این است که فیلم درباره کودکان است، لذا دارای هالهای از معصومیت غیرطبیعی برای یک فیلم تاد هاینسی است. اما معصومیت همپایه فضیلت هنری نیست. «شگفتزده» فیلمی است که سعی میکند، تکه تکه، به یک پازل کامل و عالی تبدیل شود، اما این پازل هرگز کامل نمیشود، چون شما درزهای بین قطعات پازل را هنوز میبینید.
[1] نوعی اسباببازی
[2] نوشتهای است که در فاصلهٔ بین نماهای فیلم، برای ارائهٔ اطلاعات تکمیلی یا گفتگو و گفتار؛ ظاهر میشود.
[3] Trailways
[4] Upper west side
مترجم: محمدرضا سیلاوی