ماهان شبکه ایرانیان

خروش عدالت (مروری بر زندگی و اندیشه های استاد محمدرضا حکیمی)

سالهاست که این ابوذر حکیم از کنگرۀ عرض بر مردم صفیر می زند و آنان را به خروش و عدالت فرا می خواند و با وصف این، هرگز در صدر مجالس دیده نمی شود، با رسانه ها مصاحبه نمی کند، به مطرح شدن خود علاقه ندارد و با خمول در گوشه ای زندگی می کند. سلف ستیهندۀ او (ابوذر غفاری را می گویم)، نیز چنین بود و رسول خدا در وصفش فرموده بود: «یعیش وحده».

خروش عدالت (مروری بر زندگی و اندیشه های استاد محمدرضا حکیمی)

سالهاست که این ابوذر حکیم از کنگرۀ عرض بر مردم صفیر می زند و آنان را به خروش و عدالت فرا می خواند و با وصف این، هرگز در صدر مجالس دیده نمی شود، با رسانه ها مصاحبه نمی کند، به مطرح شدن خود علاقه ندارد و با خمول در گوشه ای زندگی می کند. سلف ستیهندۀ او (ابوذر غفاری را می گویم)، نیز چنین بود و رسول خدا در وصفش فرموده بود: «یعیش وحده».

تو گویی این سرودۀ علی اسفندیاری (نیما یوشیج)، وصف حال اوست: خود گوشه گرفته ام تمشا را کآب/در خوابگه مورچگان ریخته ام.

زندگی آموزشی

از زندگینامۀ محمّد رضا حکیمی اطّلاع فراوانی در دست نیست و او همواره به مشتاقانی که خواستار زندگینامه اش بوده اند «لن ترانی» گفته است. رقمزن این سطور بعد از کاوش بسیار توانست به گوشه هایی از زندگی او دست یازد و اینک افتخار دارد اجمالی از زندگی و افکار وی را رقم زند؛ مستعینا باللّه و متوکّلا علیه.

محمّد رضا حکیمی در سال 1314 ش (1354 ق)، در مشهدزاده شد. پدرش، روانشاد حاج عبد الوهّاب حکیمی (م 1369 ش)، از محترمین بازار مشهد و متشرّع و اهل مراقبه بود و از شبهات می گریخت. حکیمی در سال 0231 به مکتب و سپس به مدرسه رفت. قرآن و صد کلمه (از کلمات قصار امیر المؤمنین علی-ع- با ترجمۀ منظوم) و دیوان حافظ و مبادی انشا را در مکتب و درس های جدید را در مدرسه فراگرفت. در سال 6231 به حوزۀ علمیّۀ خراسان وارد شد و بیست سال در آنجا به علم اندوزی و خودسازی پرداخت. هشت سال به درس های مقدّمات و سطح و دوازده سال به درس خارج اشتغال داشت و در عرض آن، پانزده سال به تحصیل فلسفه و کلام پرداخت. ادبیّات عرب را در نزد شیخ محمّد تقی ادیب نیشابوری، معروف به ادیب ثانی (م 1355 ش)، فراگرفت و تقریرات ایشان را در همۀ دروس بتفصیل نوشت. اصول فقه و فقه را در محضر آیت اللّه میرزا احمد مدرّس یزدی (م 1350 ش)، و دیگر دروس سطح و مقداری از خارج را در محضر آیت اللّه شیخ هاشم قزوینی خراسانی (م 1339 ش)، آموخت. همچنین دوازده سال از افاضات آیت اللّه شیخ مجتبی قزوینی خراسانی (م 1366 ش)، بهره برد و جلدین کفایه و خارج فقه و نیز فلسفه و نقد فلسفه و معارف قرآنی را از محضر او فراگرفت. ده سال نیز در درس خارج اصول و درس خارج فقه آیت اللّه العظمی سیّد محمّد هادی میلانی (م 1354 ش)، حاضر شد و تقریرات درس اصول ایشان را مفصّل و تقریرات برخی از دروس فقه را مختصر نوشت. درپی آموختن همۀ علوم مرسوم حوزه، سری هم در علوم متروک کشید که مبادا چیزی را فرو گذاشته باشد: نجوم و تقویم را در نزد حاج شیخ اسماعیل نجومیان (م 1356 ش)، و برخی علوم دیگر را از محضر حاج سیّد ابو الحسن حافظیان (م 1360 ش)، و حاجی خان مخیّری (م ح 1350 ش)، و شیخ مجتبی قزوینی خراسانی فراگرفت.

حکیمی قدم در سی سالگی نگذاشته بود که شیخ آقا بزرگ تهرانی (م 1348 ش)، در ضمن اجازۀ روایی بدو، با القایی چون «الاستاد المحقق» صحّه بر کمالاتش گذاشت.[1] او چندی در لباس روحانیّت بود، امّا هرگز روحانیّت را حرفۀ خود نکرد. زیرا پیش از آنکه لباس روحانیّت به تن کند، لباس تقوا به تن کرده بود «و لباس التّقوی لک خیر».

انتخاب راه

هنگامی که حکیمی مدارج عالی علمی را در حوزۀ علمیّۀ مشهد گذراند، دو راه در پیش داشت: یا مانند دیگر همدرسان خود در حوزه بماند و به تدریس فقه و اصول بپردازد و، النّهایه، سر از مرجعیّت در آورد، و یا اینکه پلی از حوزه به جامعه و جوانان بزند و خوراک فکری برای آنان فراهم آورد، و النّهایه، به آنجا برسد که اینک رسیده است. راه اوّل هموار بود و مایۀ احترام در نزد عوام، امّا راه دوم مرارتبار بود و چه بسا موجب از دست دادن اعتبار در نزد عوام و عوامزدگان. حکیمی راه دوم را انتخاب کرد و، حاصل اینکه، به جای اینکه «مرجع تقلید مردم» شود، «مرجع تحقیق جوانان» شد و هزاران جوان جویای راه را راه نشان داد.

از دوران طلبگی حکیمی یک برگ خاطره به جا مانده که بس مهم است و دیده گشا. چنین می نماید که با تأمّل در همین برگ بتوان وی را شناخت و تفاوت او را با بسی از دیگران دانست. وی در کتاب شیخ آقا بزرگ (ص 173-274)، که در سال 1354 نوشته شده، خاطره ای نقل کرده است:

سالهایی که در مشهد، در خدمت متأله بزرگ قرآنی، و عالم کامل ربانی، مرحوم شیخ مجتبی قزوینی خراسانی (م 1386) رحمة اللّه علیه، درس «اشارات» و «اسفار» و معارف «قرآن» می خواندیم، منزل ایشان در یکی از محلات شرقی شهر بود و در نقطه ای نسبتا دور. جلسۀ درس در منزل خود شیخ بود. ازاین رو می بایست من و همدرسانم هر روز راه دوری بپیماییم و از میان کوچه ها و بازارچه های چندی بگذریم. وقت یکی از آن درس ها در ساعت 10 صبح بود. درست یادم هست که هنگام رفتن، کاسبان و دکاندارانی که در آن کوچه ها و بازارچه ها سر راه ما جای داشتند، سخت مشغول کار بودند و برای تهیه کردن و آماده ساختن و عرصه داشتن اجناس خود می کوشیدند. و به اصطلاح کار می کردند و عرق می ریختند. هنگام ظهر ما بازمی گشتیم، پس از دو ساعت درس و بحث، با خاطری شادمان که امروز درس خوبی بود، خوب بحث شد، مطالب روشن گشت و ایراداتمان رفع شد. برخی از دوستان در راه بازگشت به خرید می پرداختند: نان، میوه، سبزی و دیگر لوازم.

من بارها، در این مسیر با خود می اندیشیدم که ببین! ما آسوده می آییم و می رویم و درس می خوانیم. این کاسبان، میوه فروشان، دکانداران، طوافان و... با چه زحمتی کار می کنند، نان گرم و میوۀ سرد و سبزی تازه و ماست اعلا و کرۀ خوب و... فراهم می سازند، ما و دیگران هنگام ظهر می آیم و آماده می خریم. اینان نمی رسند تحصیل کنند یا تحصیلات عالیه داشته باشند. زندگی به آنان اجازه نمی دهد که به کار دیگری بپردازند. درست است که آنان از این راه تحصیل معاش می کنند، اما بی انصافی است که ما از حاصل تلاش آنان در خدمت ما باشد اما حاصل تلاش ما در خدمت آنان نه. پس ما نیز باید، به صورتی، آنان را از حاصل کار خویش بهره مند سازیم، همانگونه که گذران مادی زندگی ما بسته به آنان و امثال آنان است.

این حکایت یادآور همان حکایت سیب نیوتن است. بسیاری از انسان ها شاهد افتادن سیب از درخت بودند، امّا فقط دیدۀ تیزبین نیوتن از آن، قانون جاذبۀ زمین را فهیمد. آری، بسیار از طلاّب و دانشوران شاهد تلاش کارگران و زحمتکشان هستند، امّا فقط معدودی، مانند محمّد رضا حکیمی از آن «قانون اخلاقی» می سازند: «بی انصافی است که ما از حاصل تلاش آنان بهره ببریم و آنان از حاصل تلاش ما بهره نبرند....»

از همین خاطره دانسته می شود که راه حکیمی، از همان آغاز، با راه بسی یا برخی از حوزویان متفاوت بود. این دسته از حوزویان می پندارند که این وظیفۀ مردم است که کار کنند و زحمت بکشند تا ما درس بخوانیم. اینان پس از درس خواندن هم خود را «طلبکار مردم» می شمارند و از آنان انتظار خدمت دارند. امّا حکیمی چنین نمی پنداشت و خود را «بدهکار مردم» می شمرد.

باری، این خاطرۀ حکیمی، این سخن ناصرخسرو را به یاد می آورد که بر غرور و ادّعای دانشوران مغرور خطّ بطلان می کشد:

اگر شاعری را تو پیشه گرفتی

یکی نیز بگرفت خُنیاگری را

و مناسبتر از سخن ناصرخسرو، سخن ادیب پیشاور است که به آقایان هشدار می دهد همان کی قرص نان که در سفره دارید حاصل تلاش صدها کارگر است:

ز سیصد فزون کارگر بایدی

که تا خواجه را نان به دست آیدی

و فراتر از سخن ادیب پیشاوری، سخن انوری است که تذکّر می دهد نان خوردن آقایان بسته به کار نهصد پیشه ور است:

آن شنیدستی که نهصد کس بباید پیشه ور

تا تو نادانسته و بی آگهی نانی خوری

قلم دانش افشان

حکیمی به آن پیمانی که در دوران طلبگی با خود بست، وفا کرد و مردم بویژه جوانان، را از حاصل کار خویش بهره مند ساخت. کمر همّت بست و زانو در شکم فرو برد و دستش را قلم ساخت و با تألیف حدود سی جلد کتاب آموزنده و آراسته، مائده هایی آسمانی پیشکش همگان کرد. وی موضوع تألیفات خود را با عنایت به مقتضیات زمان و نیازهای جامعه انتخاب کرد و از تألیف در موضوعات انتزاعی و غیر کاربردی دوری جست. او به جای تألیف در مسائل تکراری فقهی و مباحث متورّم اصولی و موضوعات انتزاعی فلسفی، که موجب احترام و اعتبار در نزد حوزه نشینان می شود، به تألیف در مسائلی پرداخت که مسأله و مشکل و مورد نیاز جامعه بود.

در اینجا، مناسبت را، تذکرّ این نکته بجاست که یکی از مسائل مهم و خطیر در برابر دانشوران، بویژه برآمدگان از حوزه، انتخاب موضوع تحقیق است. عدّه ای موضوع تحقیق و تألیف خود را برپایۀ نیازهای جامعه و مشکلات موجود انتخاب نمی کنند و هرگز دغدغۀ مردم و حلّ نابسامانی ها را ندارند و گویا در جامعه و عصر خود و با مردم در پیرامون خود زندگی نمی کنند و در دورۀ تعطیلات تاریخ بسر می برند. این دسته از دانشوران موضوعات پرقشقره و کم فایده (کثیر البلوی و قلیل الجدوی) را برای تحقیق خود انتخاب می کنند و تحقیق در عتیقه جات را بر تحقیق در اجتماعیّات رجحان می دهند. اینان بیشتر به «نفس تحقیق» می اندیشند و به «موضوع تحقیق» نمی اندیشند.[2] این عدهّ از دانشوران چیزهایی می نویسند که به کار مردم نمی آید و چیزهایی نمی نویسند که به کار مردم می آید. تو گویی اینان «جاهل بما کان و عالم بما لم یکن» هستند.[3] ای کاش اینان می دانستند که آنکه پیش پای خود را نمی تواند ببیند، بالای سر خود را هم نمی تواند دید. به گفتۀ نظامی:

ما که در پرده ره نمی دانیم
نقش بیرون پرده می خوانیم!

بادی نخست مسائل اصلی را حل کرد و سپس در پی حلّ مسائل دیگر بود. به گفتۀ سعدی:

نخست آدمی سیرتی پیشه کن

پس آنگه ملک خویی اندیشه مکن

امّا دانشوران دردمند و متعهّد نخست بر نیازهای جامعه و مشکلات موجود و دغدغه های مردم انگشت می نهند و در پی درمان دردها و حلّ نابهنجاری ها هستند و در برج عاج و جزیرۀ تنهایی فقط به دغدغه های فردی و دلمشغولی های شخصی خود نمی اندیشند. اینان با مرکّب سیاه خود درپی سپید کردن آفاق جامعه هستند و کاغذ را سیاه می کنند تا جامعه در سیاهی فرو نرود و ظلم و ظلمت فرو افتد و نور خدا دامن گستر شود. آری، مرکّب سیاه این دسته از عالمان، که ستیهندۀ با ظلم و ظلمت است، برتر از خون شهیدان است؛ نه مرکّب آن دسته از عالمان که در برابر ظلم و ظلمت ساکت است.

سخن دربارۀ قلم دانش افشان حکیمی بود و به آن برگردیم. واقع این است که این حکیم زمان آگاه و جوان فکر با عنایت به مسائل این زمان و جوانان این جامعه و برای هدایت آنان قلم چرخاند وگرداگرد مسائل انتزاعی و ناکارآمد نچرخید. باری، حکیمی با «الحیاة» [4]، مسلمانان را به تجدید حیات دعوت کرد و یا «گزارشی دربارۀ الحیاة»، به دقت نظر دربارۀ عدالت و ضرورت سرنگونی طاغوت اقتصادی فراخواند. با «جهشها»، مردم را به جیهدن و با «فریاد روزها»، آنان را به فریاد شدن علیه بیداد برانگیخت. فزون بر این ها، از «بیدارگران اقالیم قبله» گفت؛ باشد که خفتگان، بیدار شوند و بیداران به آنان اقتدا کنند. با «ادبیات و تعهد در اسلام»، اهل ادب را به تعهّد راه نمود و با «دانش مسلمین»، مسلمین را به ژرف نگریستن در کارنامۀ افتخارآمیز دانش خود دعوت کرد. آنگاه از «امام در عینیّت جامعه» گفت تا جوانان جامعه نقش اجتماعی امامان را بدانند و «بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی» را پاس دارند و از این چهار پدیدۀ شگرف تاریخ درس آموزند و توشه بردارند. با «کلام جاودانه»، علی و عدالت را شناساند و با «قیام جاودانه»، حسین و شهادت را و با «خورشید مغرب»، مهدی و ماهیّت انتظار را. حکیمی سال ها کوشید و به معرّفی مرزبانان حماسۀ جاوید پرداخت. غدیر و علاّمۀ امینی را با «حماسۀ غدیر» معرّفی کرد و سپس برای پیشبرد انقلاب عهده دار معرّفی امام خمینی و انقلاب اسلامی ایران شد و به «تفسیر آفتاب» پرداخت. پیش از این ها نیز «شیخ آقا بزرگ» و «میر حامد حسین» و «شرف الدّین» را معرّفی کرده بود و دانشوران را به الگوگرفتن از این قلّه های دانش فراخوانده بود. او برای روحانیّت، برنامه ها و سخن ها داشت و ضرور می دانست یکایک حوزویان «هویّت صنفی روحانی» و بایدها و نبایدهای آن را بدانند؛ اما دریغا که این آرزو همچنان به صورت آرزو ماند. تفسیر «مکتب تفکیک» آرزوی دیگرش بود که سرانجام بدان دست یافت. این اصطلاح را او وضع کرد و این سکّه را همو زد و از قضا در دوران گرمی بازار فلسفه و عرفان، با هوشمندی، آن را خرج کرد.

از آثار حکیمی که بگذریم، و البتّه نمی توان گذشت، به شخصیّت او می رسیم که بی مانند و گرانقدر است. اگر آثار حکیمی را - مثلا - «وجود کتبی» حکیمی نام نهیم و شخصیّت خارجی او را «وجود شفاهی» او بنامیم، بی تردید باید گفت وجود شفاهی حکیمی جامعتر و برتر از وجود کتبی اوست. آری، «فاعل الخیر خیر منه».[5] وجود کتبی حکیمی آینۀ تمام نمای وجود شفاهی او نیست و هرگز ابعاد گونه گون شخصیّت او را نمی نمایاند. او بسیار بزرگ تر و پیچیده تر و برتر وگرانبهاتر از آن است که در آثارش تجلّی کرده است. این نکته را کسانی درمی یابند که افتخار مصاحبت با استاد را داشته اند. بواقع استاد حکیمی بعکس کسانی است که وجود کتبی آن ها برتر از وجود شفاهیشان است و نمودشان بیش از بودشان.

یعنی کسانی که در آثارشان از دانش و دین و ادب و ارزش ها و فضایل اخلاقی سخن می گویند، امّا فقط سخن می گویند و در زندگیشان این شعارها دیده نمی شود و... براستی اگر هربرت اسپنسر زنده بود و با استاد حکیمی مصاحبت کرده بود، کلّی گویانه نمی گفت: «هیچکس علوّ مقام نوشته های خود را ندارد»[6]، بلکه نویسندگان استثنایی را، مانند استاد حکیمی، استثنا می کرد.

حکیمی، شخصیّتی است پرسوز و دردمند که هم درد دین را دارد و هم درد مردم را. در برابر ظلم، بیتاب است و هرگز برنمی تابد در زیر این آسمان حتّی به یک انسان ظلم شود و کسی از حقّش محروم گردد. ساده زی و سبکبال است و با زهد و پرهیز از حقوقشان دفاع کند. زیرا به گفتۀ ویل دورانت: «اگر جیب ها پر باشد نه زاهد می توان بود و نه انقلابی.»[7] بیفزاییم که اصولگرا و ارزشباور است و اشخاص را با محک ارزش ها می سنجد و با هیچکس بر سر اصول و ارزش ها معامله نمی کند. شرح صدر دارد و اختلاف افکار را به رسمیّت می شناسد و هرکه را مانند او نمی اندیشد، طرد نمی کند. شجاعت علمی دارد و از ملامت این و آن نمی هراسد و ترس و طمع ندارد و آنچه را باید بگوید، می گوید. هوای نفس را کشته و حبّ جاه و دنیاطلبی را از سینه بیرون کرده است و هرگز دغدغۀ نام و مقام ندارد. کوتاه سخن اینکه استاد حکیمی درشمار آن نادر مردانی است که چون انسان آن ها را می بیند، خدا و آخرت به یاد می آید.

دغدغه ها و رسالت ها

حکیمی در کتاب هایش از چند موضوع بیشتر سخن گفته و بر آن ها تکیه و تأکید کرده است. این موضوعات را می توان دلمشغولی ها و دغدغه های او دانست:

1- تشیّع و حقّانیّت آن.

2- دوری از خمود و سر در لاک خود کردن و دعوت به قیام و پیکار.

3- برپایی عدالت، بویژه عدالت اقتصادی، و دفاع از انسان محروم.

4- شناخت بزرگان شیعه، و به تعبیر او: «مرزبانان حماسۀ جاوید».

5- مکتب تفکیک. (جداسازی سه راه معرفت: قرآن، فلسفه، عرفان).

6- وحدت مسلمانان و ضرورت تشکیل اتّحاد جماهیر اسلامی.

7- روحانیّت و لزوم تجدید حیات و دگرگونی در برنامه ها و راهبردهای آن.

8- باید و نبایدهای نویسندگی در قلمرو دینی.

حکیمی در این هشت موضوع بیش از دیگر موضوعات فکر کرده و قلم زده و حجم بیشتری از آثارش را به آن ها اختصاص داه است. امّا از این هشت موضوع، بر دو موضوع بیشتر اصرار ورزیده است:

1- دوری از خمود و دعوت به قیام.

2- برپایی عدالت.

در واقع آهنگ و جهت گیری کتاب های حکیمی عبارت است از: «قیام» و «قسط»، و به دیگر سخن: «خروش» و «عدالت».[8]

روشنتر بگوییم که در کتاب های حکیمی، تا سال 1357 (پیروزی انقلاب اسلامی ایران)، بیشتر از قیام و پیکار سخن رفته و از موضوعات دیگری هم که سخن گفته شده، قیام و پیکار نتیجه گیری و بدان دعوت شده است. آهنگ و جهت کلّی کتاب های او، تا آن تاریخ، «قیام» است و گفته ها و نوشته ها دیگر مقدّمه و زمینه و برای آن است. امّا از سال 1357 بدین سو، آهنگ و جهت کتاب های حکیمی تغییر کرده و به «قسط» تبدیل شد. وی از آن هنگام همواره از قسط سخن گفته و سخن های دیگر را همچون مقدّمۀ آن قرار داده و، در واقع، قسط را ترجیع بند سخنان خود ساخته است. بنابراین چکیدۀ همۀ نوشته های حکیمی و آهنگ و پیام آن، در یک عبارت، عبارت است از: «قیام به قسط». و چنانکه می دانیم، و دردا و دریغا که توجّه نداریم، چکیدۀ دعوت پیامبران و آهنگ و پیام آنان عبارت است از: «قیام به قسط». از قرآن بخوانیم:

لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المزیان لیقوم النّاس بالقسط.

دفاع از عدالتگری!

من در اینجا ناچارم دربارۀ عدالتگرایی و قسط خواهی حکیمی توضیحی بدهم تا آنان که با ریسمان بازی سیاست بازان سحر و افسون شده اند، باشد که متنبّه شوند. آری، متأسّفانه وضعی پدید آمده است که عدالتگرایی نیاز به توضیح و دفاع دارد!

چنانکه می دانیم حکیمی در سال های اخیر، از عدالت، بویژه عدالت اقتصادی، و مبارزه با فقر و محرومیّت، فراوان سخن گفته و فریاد و فغان کرده است. این سخنان، بسته ذهنان و سرمایه داران و مدافعان نظام سرمایه داری[9] را بر آن داشته که این انقلابی راستین را به مخالفت با انقلاب متّهم کنند و... به هر رو، آنان که از تأکید حکیمی بر عدالت و مبارزه با فقر تعجّب می کنند و توضیح می طلبد و این هشدارها را خوش ندارند، به حاکمیّت فقر بر خانوادۀ صدها هزار مسلمان نظر کنند و نظر کنند که فقر چسان بیداد می کند و قربانی می گیرد. آیا با این همه صاحب مقام فقر و ظلم اقتصادی، مبارزه با فقر و دفاع از عدالت جای تعجّب دارد؟ بنگرید که در مطبوعات آمده است:

مادر چهار فرزند به علّت فقر مالی در بندرعبّاس خودسوزی کرد.[10]

***

طیّ دو ماه گذشته به واسطۀ سردی هوا، نداشتن لباس، غذا، هشت بیمار روانی در بیمارستان رازی جان سپردند.[11]

***

دو پیرمرد در حوالی میدان راه آهن تهران از سرما یخ زدند.[12]

***

یک نفر اینجا [میدان راه آهن] از گرسنگی مرد... یک روز اینجا یک نفر دستهایش را بلند کرد و با صدای بلند همراه با گریه داد می زد: خدایا مردم از گرسنگی.[13]

***

مرد بیکار... دست به خودکشی زد.[14]

چهل و هفت معترض به واگذاری اراضی به فئودال ها در تربت جام بازداشت شدند... درگیری ها... منجر به کشته شدن یک نفر و مجروح شدن دو نفر دیگر گردید.[15]

***

اصیل ترین و اعیانی ترین غذای اصلی مردم ماه خونیک بیرجند شلغم است. معلّم روستایی... برای اینکه با شاگردانش یکرنگ باشد، پا برهنه در سر کلاس درس حاضر می شود... فرزندان روستای ماه خونیک حتّی نام میوه را نشنیده اند....

آن ها حتّی رنگ برنج را ندیده اند.[16]

***

دختران دانش آموز در استان کهگیلویه و بویر احمد به واسطۀ فقر در سنین پائین شوهر داده می شوند و از بلوط تغذیه می کنند و پس از گذشت پنج ماه از سال تحصیلی هنوز بسیاری از کتاب های درسی را دریافت نکرده اند و به جای میز و نیمکت بر روی سنگ می نشینند و درس می خوانند.[17]

***

بیماری های خطرناک به علّت سوء تغذیه حدود یک چهارم دانش آموزان شهرهای مختلف استان ایلام را تهدید می کند. از تعداد کلّ دانش آموزان این استان، که تقریبا صد و پنجاه هزار نفر می باشند، چهل هزار نفر شدیدا در فقر و تنگدستی بسر می برند.... همچنین دانش آموزان زیادی همه روز در میان زباله ها در جستجوی اشیائی جهت فروش به منظور امرار معاش می باشند. رنگ پریده و جسم نحیف این کودکان از رنج های بیشمار آنان حکایت دارد....[18]

***

همسر یک جانباز جنگ تحمیلی در همدان به دلیل مشکلات مالی، یک کلیّۀ خود را فروخت![19]

***

دو نفر در تبریز اقدام به خودکشی در منظر عمومی کردند... این دو اقدام که در تاریخ 10 و 12 خردادماه صورت گرفت، ناشی از فقر بوده است.[20]

***

چهار دختر یک خانواده در یکی از روستاهای داراب، با پاشیدن نفت به روی خود اقدام به خودکشی کردند. این چهار خواهر، نوزده ساله، هفده ساله، پانزده ساله و دوازده ساله بودند و پدر خود را اخیرا از دست داده بودند. سه نفر از این دخترها جان باختند و حال یکی از آن ها وخیم است. گفته می شود علّت خودکشی، فقر بوده است.[21]

***

مردی پس از قتل دو فرزندش خود را حلق آویز کرد... قاتل بر اثر فشارهای روحی ناشی از مشکلات اقتصادی و عدم موفقیت دریافتن کار مناسب، دست به چنین جنایت هولناکی زده است.[22]

این ها برخی از اخباری است که حکایت از فقر و محرومیّت می کند[23] و ظلمی که به مردم مسکین و مسلمان می شود. از این اخبار، فراوان است و فراوان تر از این ها در روزنامه ها درج نمی شود. چه بسیار خانواده هایی که در فقر و مسکنت می سوزند و نیازمند یک وعدۀ غذای گرم هستند و خبرشان در روزنامه نمی آید. در این وضع، وظیفۀ عالم ربّانی این است که پناه محرومان و مستضعفان شود و در دفاع از عدالت و حقوق آنان سینه سپر کند و فریاد کشد و از بانیان حکومت اسلام، حکم اسلام را طلبد و داد خواهد و آنان را به فقر زدایی و تکاثر ستیزی بسیج کند و هشدار و انذار دهد.

و این وظیفه ای است که محمّد رضا حکیمی انجام دهد. و این وظیفه ای است که برخی، که کم نیستند، انجام نمی دهند و یا تشخیص نمی دهند. بگذاریم و بگذریم و تنها اشاره کنیم که متأسّفانه عدّه ای فقط درد دندان خود را احساس می کنند و دردی بالاتر از آن را در نمی یابند. امّا اگر کسی فراتر از درد دندان خود را دریابد وتنها دغدغۀ نام و نان و مقام و آسایش خود را نداشته باشد، نمی تواند در مقابل محرومیّت محرومان وگرسنگی گرسنگان و قلّه های ثروت و درهّ های فقر خاموش بماند.

وصیّ دکتر علی شریعتی

یکی از موضوعات حسّاس در زندگی استاد حکیمی، وصیّت مکتوب دکتر علی شریعتی به اوست. تفصیل موضوع چنین است که دکتر شریعتی دریافته بود در کتابهایش خطاهایی راه یافته است و باید آن ها اصلاح شود. ازاین رو در آذر 1355 (شش ماه پیش از هجرت از ایران)، وصیّتنامه ای خطاب به استاد حکیمی نوشت و او را وصیّ شرعی خود قرار داد. این وصیّتنامه با این عبارت آغاز می شود: «برادرم، مرد آگاهی و ایمان، اخلاص و تقوی، آزادی و ادب، دانش و دین، محمّد رضا حکیمی».[24] آنگاه از حکیمی و وضع روز جامعه سخن رفته و در پایان گفته و خواسته شده است:

بسیاری از کارهای اصلی ام، به همان علّت همیشه، زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید می شود. آنچه هم از من نشر یافته، به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت، خام و عجولانه و پرغلط و بد چاپ شده است... آن ها همه باید تجدیدنظر شود. از نظر علمی، غنی شود و خورشت بخورد، غلط گیری معنوی و لفظی و چاپی شود.

اینک من، همۀ این ها را که ثمرۀ عمر من و عشق من است و تمام هستی ام و همۀ اندوخته ام و میراثم را با این وصیت شرعی، یکجا به دست شما می سپارم و با آن ها هر کاری که می خواهی بکن. فقط بپذیر تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومت ها و خباثت ها در محو یا مسخ ایمان و آثار من کاری از پیش نخواهند برد. و ودیعه ام را به دست کسی می سپارم که از خودم شایسته تر است.[25]

این وصیّت نامه مهمترین انتخاب شریعتی در سراسر عمرش بود. زیرا او ثمرۀ همۀ عمر و تلاشش را، که بیش از پانزده هزار صفحه کتاب بود، یکجا به دست یک تن، که با یکدیگر اشتراک در آگاهی داشتند، سپرد و او را هم فعّال ما یشاء کرد. شریعتی در این وصیّتنامه دست وصیّ خود را در اصلاح آثارش باز گذاشت و هرگونه اختیاری را بدو داد. بنابراین وصیّ او به استناد این وصیّتنامه می توانست تصّرفات بسیار در آثارش کند و آن ها را بکلّی دگرگون سازد و....

از اینجا می توان دریافت کرد که دکتر شریعتی به رأی و نظر استاد حکیمی بسیار اهمیّت می داد و آن را صائب و منصفانه می دانست. با اینکه می دانست ممکن است استاد حکیمی پاره ای از افکارش را نادرست بداند، امّا نظر او را بر نظر خود مقدّم داشت و راه را بر انتقادهای او گشود.

وصیّت دکتر علی شریعتی به استاد حکیمی یادآور وصیّت نیما یوشیج به دکتر محمّد معین است. این دو نوآور (شریعتی و نیما یوشیج)، در پایان عمر به آنجا رسیدند که باید آثارشان از نو بررسی شود؛ آن هم از نگاه یک استاد برجستۀ ادبیّات (معین)، و یک استاد برجستۀ معارف اسلامی (حکیمی). باری، نیما یوشیج وصیّت کرده بود:

بعد از من هیچکس حق دست زدن به آثار مرا ندارد بجز دکتر محمد معین، اگرچه او مخالف ذوق من باشد... ولو اینکه او شعر مرا دوست نداشته باشد.[26]

چنانکه می نگریم، وصیّت پیشگام نوگرایی اسلامی در ایران (شریعتی)، مانند وصیّت پیشگام نوگرایی در ادبیّات ایران (نیما یوشیج)، است. گذشته از اینکه این دو وصیّت مانند یکدیگر است، این دو وصی (معین و حکیمی)، نیز در تجدیدنظر نکردن در آثار نیما یوشیج و شریعتی مانند یکدیگرند. بدین معنی که هم معین در آثار نیما یوشیج تجدیدنظر نکرد و هم حکیمی در آثار شریعتی.

چنین می نماید که استاد حکیمی فرصت نیافت تا به تجدیدنظر در آثار دکتر شریعتی بپردازد. زیرا وی چند کتاب نیمه تمام در دست داشت و در کار فراهم کردن کتاب گرانسنگ الحیاة بود. امّا از آنجا که از استاد حکیمی کتاب ها و مقالاتی چند منتشر شده است، می توان از لابلای آن ها نظریّات او را با نظریّات دکتر شریعتی مقایسه کرد و دانست که او دربارۀ افکار دکتر شریعتی چسان قضاوت می کند. در ضمن لازم است فراموش نشود که استاد حکیمی به هنگام بحث از «عناصر و عوامل انقلاب»، دکتر شریعتی را بجد مطرح می سازد و از او با این تعبیر بیدارانه یاد می کند: «فریاد مجسّم رابطۀ مذهب با زمان».

دوری از آوازه گری

در پایان این نوشته مناسب است به نکته ای پرداخته شود که در آغاز بدان اشاره شد؛ اما پیش از آن، توضیحی بایسته است.

عدهّ ای از عالمان هستند که زحمت کشیده اند و درس خوانده اند و مطالعه و تحقیق کرده اند و اهل نقد و نظر هستند، امّا از آوازه گری و اشتلم و بزرگمنایی و مرید بازی پرهیز می کنند. البتّه اینان وظیفۀ اجتماعی خود را انجام می دهند و در ابلاغ ارزش های و آموزش های دین می کوشند و خود را به کنار نمی کشند، ولی سرو صدا و هوچی گری نمی کنند و به غوغا سالاری تن نمی دهند. این عدّه، که به عدد اندک شمارند و به قیمت گرانبها، مصداق راستین عالمان راستین هستند و در مقابل آوازه گران و غوغاسالاران. حسب حال آنان و اینان در مصراع اوّل و دوم این شعر آمده است:

دارد صدف، گهر به لب و دم نمی زند

یک بیضه مرغ دارد و فریاد می کشد

به اصل سخن برگردیم. محمّد رضا حکیمی در عمر علمی خویش از مرید بازی و آوازه گری و اسطوره سازی از خود و ایجاد سر و صدا و محور کردن خود پرهیز کرد. او آرام و با وقار، از طریق کتاب و مقاله، و گاه تدریس و سخنرانی، با جامعه و جوانان پیوند برقرار کرد و ضمن انجام تکلیف اجتماعی خویش، از پیشی گرفتن بر دیگران و جاه طلبی و صدر نشینی دوری جست.

این نوشته، نیم نگاهی بود به شخصیّت استاد محمّد رضا حکیمی و نگرشی به دو رسالت و دغدغۀ خظیر و اصلی او: قیام و قسط، یا: خروش و عدالت. تبیین ابعاد دیگر شخصیّت و اندیشه های این دین شناس و دردمند دانشور در این مختصر نمی گنجد. گفتنی ها بیش از این گفتار مختصر است و این مختصر هم نه در خور آن ابوذر حکیم، که درخور این شاگرد خرد اوست.

دم که مرد نایی اندر نای کرد

درخور نای است مه درخور مرد

پی نوشت ها:

[1] اجازۀ روایتی شیخ آقا بزرگ تهرانی به محمّد رضا حکیمی به تاریخ رجب 1383، برابر با آذر 1342، است. اجازه نامۀ مزبور در کتاب شیخ آقا بزرگ، تألیف استاد حکیمی (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 67)، آمده است.

[2] برای تحقیق بیشتر در این زمینه رجوع شود به: محمّد اسفندیاری. بعد اجتماعی اسلام. (چاپ اوّل: قم، نشر خرّم، 1375). ص 190-202.

[3] مشابه این سخن، این سخن برنارد شاو/شا/است: دانشمندان دو دسته اند: دسته ای متخصّصانی هستند که همۀ چیزهایی را که وجود خارجی ندارد، می دانند و دسته ای دیگر فلاسفه هستند که از آنچه موجود است هیچ نمی دانند. و مشابه این سخن، این شعر هشام بن احمد کنانی است که یاقوت حموی در ارشاد الا ریب الی معرفة الا دیب (ج 19، ص 286)، نقل کرده است:

برّح لی انّ علوم الوری /اثنان ما ان لهما من مزید /حقیقة یعجز تحصیل ها /و باطل تحصیله لا یفید

یعنی بر من آشکار شد که دانش های مردم بیرون از دو گونه نیست: یا حقیقتی است که تحصیلش نمی توان کرد و یا باطلی است که تحصیلش فایده ای ندارد.

[4] آنچه در داخل گیومه نهاده شده، عنوان همۀ کتاب های چاپ شدۀ استاد حکیمی است. در سال های اخیر کتاب های استاد، بجز دو جلد از آن ها، بارها تجدید چاپ شده است. تا آنجا که می دانیم این دو جلد، بنا به نظر ایشان، دیگر چاپ نخواهد شد.

گفتنی است که استاد حکیمی چند کتاب چاپ نشده نیز دارد؛ از جمله: اتّحاد جماهیر اسلامی، معاد جسمانی در حکمت متعالیّه، الهیّات الهی و الهیّات بشری، مجموعۀ مقالات، غیاب، مقام عقل، شرح دعای کمیل و مجموعۀ شعر.

[5] نهج البلاغه. بخش حکمت، حدیث 32.

[6] ویل دورانت. تاریخ فلسفه. ترجمۀ عبّاس زریاب. (چاپ هشتم: تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1369). ص 350.

[7] همو. لذّات فلسفه. ترجمۀ عباس زریاب. ویراستۀ هرمز همایون پور. (چاپ پنجم: تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1369). ص 316.

[8] یاد کرد این نکته خالی از لطف نیست که در سمت چپ روی جلد همۀ کتاب های استاد حکیمی یک دایرۀ به رنگ سرخ چاپ شده است. این دایره، چنانکه استاد در جایی اشاره کرده اند، یک «قطرۀ خونین» و «رمزی از خورشید خونین تشیّع» است. از همین جا می توان دانست که دعوت ایشان به تشیّع، که در آثارش فراوان ملاحظه می شود، دعوت به تشیّع انقلابی و حماسی و قائم به قسط است. کوتاه سخن اینکه استاد حکیمی نه تنها با «کلمه»، بلکه با این «طرح» نیز، که از هزاران کلمه گویاتر است، دعوت به قیام و قسط کرده است.

[9] آنان که مالکیّت خصوصی را نامحدود می دانند، آنان که با دخالت دولت در اقتصاد مخالفند، آنان که می گویند «بخش تعاونی ناشی از روح کمونیستی است»، آنان که می گویند «اصل الاصل اقتصاد اسلام مالکیت خصوصی است» (و نه عدالت)، آنان که سرمایۀ جاری را، گو اینکه میلیاردها میلیارد باشد، مشمول آیۀ کنز نمی دانند،... و این خزعبلات را به نام اسلام و روحانیّت می بافند، در هرلباس که باشند، مدافعان نظام سرمایه داری هستند.

[10] روزنامۀ کیهان. 27 اسفند 1367. ص 19.

[11] روزنامۀ کیهان. 13 بهمن 1367. ص 1.

[12] روزنامۀ کیهان. 27 بهمن 1367. ص 15.

[13] ایران فردا. شهریور 1377. ص 46.

[14] روزنامۀ کیهان. 28 فروردین 1368. ص 11.

[15] روزنامۀ کیهان. 26 مهر 1376. ص 1 و 11.

[16] روزنامۀ رسالت. 23 اردیبهشت 1371. ص 14.

[17] روزنامۀ کیهان. 14 اردیبهشت 1368. ص 14.

[18] روزنامۀ سلام. 19 اسفند 1370. ص 10.

[19] روزنامۀ جمهوری اسلامی. 10 آذر. 1375. ص 2.

[20] روزنامۀ جمهوری اسلامی. 19 خرداد 1377. ص 2.

[21] روزنامۀ جمهوری اسلامی. 26 خرداد 1377. ص 2. درحالی که چنین دخترانی در فقر سوختند، دختران دیگری در جامعه وجود دارند که ماهانه دهها هزار تومان پول تو جیبی برای مصرف شخصی خود می گیرند. در همین ایّام که خبر فوق در روزنامه چاپ شده بود، در مجلّۀ دیگری با چند دختر در تهران مصاحبه شده بود که می گفتند ماهانه صد تا دویست هزار تومان پول تو جیبی می گیرند؛ یعنی دو تا چهار برابر هزینۀ یک خانوادۀ چهار نفره. ر. ک: 5 شنبه ها. 11 تیر 1377. ص 2.

[22] روزنامۀ ایران. 3 تیر 1377. ص 14.

[23] از سوی دیگر مناسب است بدانیم: «10 درصد از جمعیت کشور مالک 63/7 درصد از ثروت کل جامعه می باشند». روزنامۀ کیهان. 6 شهریور 1368. ص 2 همچنین گفته اند: «حدود 2000 نفر از مردم 60 میلیونی ما حدودی قابل توجه از نقدینگی را دارند که بخش خصوصی را تشکیل می دهند.» روزنامۀ سلام. 18 اسفند 1370. ص 11. برای اطّلاع بیشتر از فاصلۀ طبقاتی در ایران رجوع کنید به: فرامرز رفیع پور. توسعه و تضاد: کوششی در جهت تحلیل انقلاب اسلامی و مسائل اجتماعی ایران. (چاپ دوم: تهران، شرکت سهامی انتشار، 1377). ص 176-182، بحث «نابرابری اجتماعی در ایران».

[24] محمّد اسفندیاری. کتابشناسی توصیفی دکتر علی شریعتی. (چاپ اوّل: قم، نشر خرّم، 1377). ص 9. بخشی از این وصیّتنامه پیشتر در کتابی به چاپ رسیده بود و بخش دیگری از آن در کتابشناسی مزبور آمده است. امید است روزی متن کامل این وصیّتنامه، همان گونه که استاد حکیمی در نظر دارد و در این باره سخن های دلپذیری برای دل های سخن پذیر دارد، منتشر شود.

[25] همان. ص 10-11.

[26] سیروس طاهباز و شراگیم یوشیج. برگزیدۀ آثار نیما یوشیج (نثر)، همراه با یادداشت های روزانه. (چاپ اوّل: انتشارات بزرگمهر، 1369). ص 280.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان