به گزارش مشرق، یکی از جدیترین مباحثی که حول اثری مثل بازی مرکب شکل میگیرد، بحث موضع آن در قبال نظام سرمایهداری است. بازی مرکب در دچار شدن به این بحثها تنها نیست و خیلی از فیلمها و سریالهایی که طی سالیان اخیر به چنین موضوعاتی پرداختهاند، نوک پیکان همین نقدها بودهاند. ایندست آثار از سرمایهداران تصویر سیاه و ستمگری نشان میدهد؛ اما از فرودستان و فقرا هم تصویر پیامبرگونه و مقدسی را نمایش نمیدهد که در فیلمهای چپگرای دوران جنگ سرد مرسوم بود. به این ترتیب، فیلمهای جدید با موضوع نظام سرمایهداری، طوریکه انگار عادت مخاطبان را بر هم زده باشد، باعث اعتراض بعضی از آنها میشود. این نوع آثار، چنین نمایش میدهند که انسان گرگ انسان است و هرکس در جایگاه پایینتری به لحاظ طبقاتی قرار دارد، اگر در رتبههای بالاتر قرار بگیرد، ممکن است با بقیه همان کاری را بکند که بالادستیهایش با او میکردند.
اتفاقا نکتهای که باعث ایجاد سوءتفاهم شده، همینجاست؛ یعنی تفاوتی که میان دو گروه از فقرا وجود دارد. فقرایی که در ادبیات مقاومت سراغ داشتیم، نیروی مولد کار بودند؛ مثلا دهقان یا کارگر و اما فقرایی که در آثار اخیر میبینیم، همان طبقهمتوسطیهای مدرن هستند که عادتوارههای فرهنگی لیبرال را پذیرفتهاند و اگر حالا فقیر شدهاند، تنها از لحاظ مالی با طبقه موسوم به پرولتاریا شباهت دارند و از لحاظ جهانبینی منطق سرمایهداری را پذیرفتهاند؛ همان منطق جنگل که حق را با قویتر میداند و انسان را گرگ انسان میپندارد. آنها با اینکه به هر دلیلی حالا فقیر شدهاند، همچنان فردگرا، سودانگار و رویاپرداز هستند و وقتی به بنبست برسند، یا خودکشی میکنند یا به شکل آنارشیستی از جامعه انتقام میگیرند. سینما در دوره جدید، این طیف و این طبقه را نقد میکند، نه نیروی مولد کار را در کارخانهها و کارگاهها و مزارع؛ چون شاید تنها طبقهای که در سه دهه اخیر صاحب صدا و رسانه بود، همینها بودند و اینها حتی فقیر میشدند، به قوام و ادامه نظم سرمایهداری کمک میکردند. برای درک بهتر مضمون سریال بازی مرکب، بهتر است مقداری در این قضیه دقیقتر شویم.
قبل از اینکه سینمای آمریکا تمامقد به استقبال انتخابات ریاستجمهوری این کشور برود و اکثر دیگر کشورهای بلوک غرب را هم پشت خود بسیج کند، چند سالی بود که موضوع زیستن در نظم سرمایهداری دستمایه شاخصترین آثار سینمایی قرار میگرفت و در 2019 این روند به اوج خود رسید. در آن سال «انگل»، «جوکر»، «متاسفیم، دلتنگیم» «بینوایان»، «جواهرات تراشنخورده» و البته «پلتفرم» که در 2020 منتشر شد، بحثهای زیادی را برانگیختند. فیلمهایی که نظام طبقاتی را نمایش میدادند و در یکسوی قضیهشان سرمایهداران زالوصفت قرار داشتند؛ اما در سمت دیگر یک نیروی انقلابی را قرار نداده بودند. بهعبارتی این فیلمها بدمن داشتند و نیروی شر را نمایش میدادند؛ اما در مقابل، قهرمان و عنصر خیرخواه و مثبت هم نداشتند. همه فیلمها یک بازی را نمایش میدادند که طبقه فرادست طراحی کرده بود و افراد فرودست به امید اینکه از کف هرم اجتماع بالا بیایند، به این بازی تن میدادند. در یکسو سرمایهدار زالوصفت ایستاده بود اما در سوی دیگر، برخلاف فیلمهای دوران جنگ سرد، طبقه پرولتاریای کارگری یا دهقانی قرار نداشت.
موضوع قطب سرمایهداری در بلوک غرب و کشورهای پیرامونی آن هم مثل فیلمهای دوران جنگ سرد به وادی کودتاهای آمریکایی و چیزهایی از ایندست ورود نمیکرد؛ بلکه همان بازی زالوها و قماربازان امیدوار در کف هرم اجتماع را اینبار بین کشوری که قطب سرمایهداری دنیاست؛ یعنی آمریکا و کشورهایی که سعی میکنند مثل آمریکا باشند، مثل کره، بازسازی میکرد. در این فیلمها مظلومان، ابلهانی بودند که در روند ظلم رواشده بر خودشان شراکت میکردند. این ابلهها مثل اسبهایی بودند که وعده درشکهچیهای خودشان را باور کرده بودند؛ وعدهای که به آنها میگفت اگر خوب بدوید، شما هم میتوانید در جایگاه ما قرار بگیرید و بهجای دویدن، بر گرده بقیه شلاق بزنید.
این رویای جامعه سرمایهداری است؛ رویای فرصتها. فردگرا و منفعتطلبانه و تخدیرگونه. اگر این فیلمها را بهدقت مرور کنیم، چنین افرادی نهایتا تنها در زمانی ممکن بود تصمیم به خروج از بازی بگیرند که هیچ شانسی برای موفقیت در آن برایشان متصور نبود. پس از آن هم یک قهرمانبازی فردی را از آنها میدیدیم نه یک حرکت اجتماعی و انقلابی را. نهایتا یک آنارشیسم کور از این قربانیان عاصی سر میزد که نهتنها مطابق هیچکدام از چارچوبهای اخلاقی توجیه نمیشد بلکه جز عقدهگشایی هیچ فایدهای نداشت و چیزی را در نظم ظالمانه موجود جابهجا نمیکرد. اما فیلمها چرا اینچنین شدهاند؟ چرا در آنها خبری از قهرمان طبقه کارگر نیست؟ چرا با اینکه یکسوی قضیه شر مطلق است، در سوی دیگر چیزی جز قربانیانی که با قصاب همکاری میکنند، نمیبینیم و بهعبارت صریحتر و کاربردیتر، اگر آنچه در کف هرم اقتصادی اجتماع است، پرولتاریا نباشد، پس چیست؟
کلیدواژه فهم کل ماجرا در پاسخ به همین پرسش است؛ آنچه میبینیم، بخشی از طبقه متوسط شهری و مدرن است که به آن ناحیه اقتصادی سقوط کرده، نه یک نیروی مولد کار که به قول آن شعار قدیمی مارکسیستی، کافی است زنجیرهایش را بگسلد و با همزنجیرهایش متحد شود. آنچه میبینیم طبقهای است که عادتوارههای فرهنگی و نظم سرمایهداری را پذیرفته و وقتی به کف هرم سقوط میکند، به جای تلاش برای برهم زدن بازی، تنها راهی که به ذهنش میرسد، قمار مجدد است. چیزی مثل ستاندن وامهای جدید برای قمار جدید و صاف کردن بدهیهای قبلی که افراد را بیش از پیش در گرداب فرو میبرد. این جامعهای است که با اراده متوهمانه خود، گیر نزولخورها یا همان زالوهای رأس هرم افتاده و به جای برهم زدن این بازی، مرتب دست به قمارهای جدید میزند و بدبختتر میشود. طبقه یا طیفی که حتی دیگر جامعه نیست و بهشدت اتمیزه و فردگرا شده و هرکس در آن فقط به منفعت خود و برونرفت از چاله فقر حتی به قیمت پا گذاشتن روی سر دیگران فکر میکند.
طبیعتا در این فردگرایی قمارآلود و هار، اتحادی به وجود نمیآید و انقلابی در کار نیست. طبق آنچه فیلمهای این دوره نمایش میدهند، مشکل اصلی دنیا در این روز و روزگار این است که قربانیان با قصابهای خود همدست شدهاند. فردگرایی شدید که قاعده اصلی این بازی است، باعث میشود این قربانیان هیچگاه با هم متحد نشوند و به جای آن، به فکر پا گذاشتن روی سر بقیه و فرار از مهلکه باشند. آنها حتی فکر میکنند میتوانند با فرار از مهلکه، به سکوی قصابان برسند و جزء آنها قرار بگیرند. این رویایی است که خود نظام سرمایهداری برای افراد ساخته؛ تو هم میتوانی جزء زالوها باشی، جزء قصابها باشی، اینجا سرزمین فرصتهاست، همه فرصت بازی و امتحان کردن شانسشان را دارند... طبقه متوسط و مدرن شهری حتی اگر به بدترین وضعیت اقتصادی سقوط کند، در تعاریف سنتی پرولتاریا نمیگنجد.
فیلمهای این دوره به ما میگویند این طبقهای است که رویای سرمایهداری را باور کرده و خیلی بعید است که از چنین خوابی بیدار شود. به همین دلیل سینمای این دوره را نمیشود با سینمای دوران جنگ سرد مقایسه کرد. اگر کسی با همان معیارهای سی-چهل سال پیش و بهعبارتی با همان معیارهای سینمای دوران جنگ سرد، سراغ آثار این دوره برود، همهشان را بهرغم ظاهر ضدسرمایهداری، مدافع این سیستم خواهد دانست؛ چون دیگر خبری از آن دوگانه کلیشهای نیست که در یکسو فقرای مقدس و در سوی دیگر ثروتمندان خبیث را قرار میداد. فقرایی که در سینمای این دوره میبینیم، اساسا نیروی کار مولد نیستند، بلکه متوسطهای مدرن و ورشکستهای هستند که از خودبیگانهاند و هسته سخت خوشباوریشان نمیشکافد و از دامچاله قماری که در آن، حریف، خود طراح بازی است و دستشان را از قبل خوانده، بیرون نمیآیند. شاید به تعبیری بتوان گفت بازی مرکب بیشتر از نقد سرمایهداران، نقد فقرایی است که با باورمندی به بازی آنها، باعث قوام سلطنتشان میشوند. همانطور که فیلم انگل چنین بود یا فیلمهایی مثل جوکر، جواهرات تراشنخورده، متاسفیم دلتنگیم و... چنین بودند.
نقد تمام کسانی که در این کازینوی بزرگ که با دزدی از اموال آنها ساخته شده، وارد میشوند و به جای ستاندن مالشان، سعی میکنند بخشی از آن را توسط قمار با حریفی که خود طراح بازی است، به دست بیاورند. اگر دنبال مصادیق ایرانی برای مولفههای سریال بازی مرکب بگردیم، میشود گفت این مجموعه سرمایهدار زالوصفت را مقابل کارگران هپکو و هفتتپه یا کشاورزان و دامداران خوزستان و اصفهان و سیستان و بلوچستان قرار نمیدهد؛ بلکه سرمایهدار زالوصفت در مقابل طیفی از مرکزنشینان طبقه متوسط قرار میگیرد که در هنگامه بحران مالی، وقتی دارند به لحاظ اقتصادی چند دهک سقوط میکنند، برای نجات خود به صفحه خرید سکه و دلار هجوم میآورند یا طی 6 ماه به اندازه 5 سال از فروشگاهها خرید میکنند تا از موج گرانی جا نمانده باشند. آنها به جای اینکه زیر میز بازی بزنند و جلوی سوءاستفاده از خود را بگیرند، دقیقا در پازل همان سرمایهداران قرار میگیرند که درحال غارت کردنشان هستند. خرید آنها باعث گرانتر شدن کالا و عمیقتر شدن بحران میشود و سود این جریان به جیب همان سرمایهداران زالوصفت میرود. این نه تمام جامعه بشری، بلکه جامعه مدرن است که بهشدت فردگرا و سودانگار رفتار میکند و خوی حیوانی پیدا کرده و آثار هنری جدید، ازجمله همین سریال بازی مرکب، چنین جامعهای را نقد میکنند. این حکم را به بسیاری از دیگر آثار سینمایی تولیدشده طی سالهای اخیر هم میتوان تعمیم داد.