امام هادی علیه السّلام پیشوای جهاد فکری و فرهنگی

دوران امامت امام هادی علیه السلام به دلیل گسترش فرهنگی، گرایش های اعتقادی و بحث های علمی - که از برخورد میان مکاتب کلامی و تحولات فرهنگی مختلف ناشی شده بود - از ویژگی خاصی برخوردار بوده است

امام هادی علیه السّلام پیشوای جهاد فکری و فرهنگی

اشاره

دوران امامت امام هادی علیه السلام به دلیل گسترش فرهنگی، گرایش های اعتقادی و بحث های علمی - که از برخورد میان مکاتب کلامی و تحولات فرهنگی مختلف ناشی شده بود - از ویژگی خاصی برخوردار بوده است. در این دوران، مکتب های عقیدتی گوناگونی چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش یافته و پراکندگی آرای فراوانی در سطح فرهنگی جامعه پدید آمده بود. مباحثی کلان چون: جبر و تفویض، ممکن یا ناممکن بودن رؤیت خداوند، تجسیم و... افکار عمومی جامعه را دستخوش تاخت و تازهای فکری کرده بود. سرچشمۀ این تحولات فکری، در رویکرد دولت عباسی به مسائل علمی و فرهنگی و نیز هجوم فلسفه و کلام دیگر ملل به سوی جامعۀ مسلمانان خلاصه می شود. به طوری که دستگاه حکومتی، کتاب های علمی دانشمندان ملل دیگر را به عربی ترجمه می کرد و در اختیار مسلمانان می گذاشت. این روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدریج ادامه یافت تا به اوج خود رسید. تلاش فراوانی در ترجمۀ کتاب های دیگر ملل، به ویژه یونان وجود داشت و بودجۀ بسیاری در این راه هزینه شد.

پس از آن، این روند تا آنجا ادامه یافت که ثروتمندان و بزرگان دورۀ عباسی نیز به این کار مبادرت ورزیدند و دانشمندان را گرامی داشتند و حتی تعداد کتاب فروشان و کاغذفروشان در بغداد بیش تر از دیگر مغازه ها شد و انجمن های علمی و ادبی زیادی تشکیل گردید و مردم بیش از هر کار، به مباحثات علمی و مطالعه پرداختند.

از سوی دیگر، ارتباط بیش از حد خلفای عباسی با غیر مسلمانان و احترام بیش از اندازه به آن ها، عقاید ضداسلامی را وارد عرصۀ فکری جامعه نمود. آنچه از بررسی زندگانی امام هادی علیه السلام به دست می آید، جهاد علمی و فکری ایشان در برتری دادن مبانی اعتقادی شیعه و گسترش آن در جامعه بود که این مقاله به تبیین تلاش های آن امام همام علیه السلام در این عرصه پرداخته است.

شرایط کلی دوران امام هادی علیه السلام

 امام هادی علیه السلام در سال 220ق، در سن هشت سالگی[1] و بعد از شهادت پدر بزرگوارشان، به مدت سی و سه سال عهده دار امامت و ولایت بر مردم شدند[2] که ده سال آخر عمر را تحت نظر «متوکل عباسی» در سامرا گذراندند[3] و در ماه رجب سال 254ق به شهادت رسیده،[4] در سامرا و در خانۀ خویش به خاک سپرده شدند.[5] ایشان در طول مدت اقامت خویش با تنی چند از خلفای عباسی معاصر بودند که به ترتیب عبارتند از: معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز.[6]

در این دوران، ظلم و جور و غارت بیت المال در دستگاه حکومت رواج داشت و خلفای عباسی به جای برطرف کردن مشکلات مردم و رفع حوایج آنان، به خوش گذرانی و میگساری می پرداختند و اموال بیت المال را به تاراج می بردند. از طرف دیگر، چون موقعیت خود را متزلزل و ناپایدار می دیدند، از طرف علویان احساس خطر می کردند. از این رو، با ایجاد نفرت نسبت به شیعیان، آنان را تحت فشار قرار داده، از هرگونه ظلم و جنایتی نسبت به آنان دریغ نمی کردند. اوج این جنایات در زمان متوکّل عباسی بود؛ چراکه وی بغض و کینۀ شدیدی نسبت به اهل بیت (ع) داشت و شیعیان را مورد شکنجه و آزار قرار می داد و به قتل می رسانید.

«ابن اثیر» می گوید: «کانَ الْمُتَوَکِّلُ شدیدَ الْبغْضِ لِعَلِیِّ بْنِ أَبی طالِبٍ وَ لأهْلِ بَیْتِهِ(ع) وَ کانَ یقْصُدُ منْ یبْلُغُهُ عَنْهُ أَنَّهُ یتَوَلّی علِیّا وَ أَهلَهُ بِأَخْذِ الْمالِ وَ الدَّمِ؛[7] متوکل نسبت به علی بن ابی طالب و اهل بیتش(ع) بغض شدیدی داشت و اگر به او خبر می دادند کسی آن ها را دوست دارد، قصد مال و جانش را می کرد.» کینۀ او نسبت به خاندان نبوت بدان حد بود که قبر مطهر امام حسین علیه السلام را تخریب نموده، دستور داد روی آن را شخم بزنند و زراعت کنند و آنجا را به آب بست.[8]

جایگاه علمی امام هادی علیه السلام

همه در مقابل مقام علمی امام خضوع و خشوع می کردند. حضرت در سامرا مشغول تبلیغ و تعلیم شده، رساله ای در جبر و تفویض دارند که در آن به وسیلۀ آیات و روایات و با ادلۀ عقلی، جبر و تفویض را ابطال کرده و «أمرٌ بَینَ الأمرین» را اثبات کرده اند.[9] در عین حالی که در اطراف خلفا کسانی بودند که خود را فقیه می دانستند؛ اما در بسیاری از مسائل به امام مراجعه می کردند. مسعودی در «مروج الذهب» می نویسد: مرد ذمی - که در واقع از اهل کتاب بود؛ اما زیر پرچم اسلام زندگی می کرد، مشروط بر این که به قوانین اسلام احترام کند و خلاف شرع نکند- نسبت به زن مسلمانی کار زشتی انجام داده بود. او را نزد خلیفه بردند و فقها او را محکوم به اعدام نمودند. هنگامی که می خواستند حکم را اجرا کنند، او زرنگی کرد و شهادتین را بر زبان آورد و از این طریق فقها را فریب داد؛ چراکه «الْإِسْلَامُ یَجُبُّ ما قبْلَه؛[10] اسلام گذشته را ندیده می گیرد»؛ یعنی گذشته اش هیچ می شد؛ اما برخی از فقهای حاضر در این مسئله تشکیک کردند که اسلام او واقعی نیست و... متوکل که امام را می شناخت، گفت: این مسئله را از ابوالحسن الهادی علیه السلام بپرسید. حضرت در جواب نامۀ آن فقیهان نوشتند: او باید اعدام شود و قتل، جزای اوست. فقها خواستند که حضرت دلیل این فتوا را بنویسند. امام از قرآن مجید این حکم را استخراج فرمودند که: (فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا باللَّهِ وَحدَهُ وَ کفرْنا به ما کنَّا بِهِ مُشْرِکینَ* فَلَمْ یک ینْفَعُهُمْ إیمانُهُمْ لَما رَأَوْا بأْسَنا سنَّتَ اللَّهِ الَّتی قَدْ خَلَتْ فی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِک الْکافِرُونَ)؛[11] «پس چون سختی [عذاب] ما را دیدند، گفتند: فقط به خدا ایمان آوردیم و بدان چه با او شریک می گرداندیم، کافریم [؛ ولی] هنگامی که عذاب ما را مشاهده کردند، دیگر ایمان برای آن ها سودی ندارد. این سنّت خداست که [از دیرباز] دربارۀ بندگانش چنین جاری شده و آن جاست که ناباوران زیان کرده اند.»

جهاد علمی امام هادی علیه السلام

امام هادی علیه السلام با استفاده از سلسله برنامه های ارشادی، فرهنگی و تربیتی، مبارزۀ غیرمستقیمی را با حاکمیت آغاز کردند و بی آن که حساسیت دستگاه را متوجه خود سازند، به انجام فعالیت هایی علیه آن ها پرداختند و در مواقع لازم نیز تا جایی که حیات شیعه را به مخاطره نمی انداخت، دامنۀ آن را گسترده تر می ساختند و با این فعالیت ها، بی اساس بودن این تصور را که «امام به دلیل مراقبت دشمن، در مسائل سیاسی مداخله نمی کرد و هیچ گونه مبارزۀ سیاسی نداشت» آشکار شد.

امام در آن شرایط سخت، به بهترین شیوه های مبارزاتی دست می زد که در بسیاری از موارد، دشمن را مرعوب خود ساخته، غافل گیر می کرد. ایشان با استفاده از فرصت های مناسب، با نامشروع معرفی کردن عباسیان، مسلمانان را از هرگونه همکاری با آنان (مگر در موارد ضرورت) برحذر می داشتند و با این کار، چهرۀ این جرثومه های فساد را برای مردم بیش تر آشکار می فرمودند. هم چنین، با نفوذ عاطفی در دل درباریان و دولت مردان و فرماندهان سپاه کفر، زمینۀ انجام امور و کم تر کردن مشکلات جامعۀ شیعه را فراهم می کردند.

جهاد فکری امام هادی علیه السلام علیه فرقه ها

از دیگر اقدامات مدیریتی آن حضرت می توان به تقویت پایگاه های مردمی از سوی ایشان اشاره کرد. امام با دلداری و پشتیبانی از مردم و هم چنین بهره گیری از آگاهی و دانش امامت خویش، شیعیان را با آگاه کردن از آینده، به برچیده شدن بساط ستم امیدوار می کردند و در رفتارهای مدیریتی خویش، در راستای ترویج ارزش های اسلامی، شایسته سالاری، طرد عناصر مفسد و اختلاف افکن، تکریم انسان های شریف و ارتباط مداوم با نمایندگان و مردم را سرلوحۀ فعالیت های خویش قرار داده بودند. آنچه که به خوبی می توان از تاریخ حیات سیاسی، اجتماعی، فکری و فرهنگی امام هادی علیه السلام به دست آورد، یک الگوی صحیح، دقیق، کامل و هدفمند برای جهاد علمی، فکری و فرهنگی جامعۀ اسلامی است.

در دوران امامت امام هادی علیه السلام به دلیل گسترش فرهنگ ها، گرایش های اعتقادی و بحث های علمی، ترجمۀ متون و... جامعه دچار بعضی انحرافات فکری و عقیدتی شد.[12] امام به مناسبت هایی، با این انحرافات برخورد می کردند و با اعلام موضع خویش، نظر حق را بیان می فرمودند و مردم را از باورهای غلط باز می داشتند. منشأ این انحرافات و ایجاد نحله ها و فرقه های انحرافی، همان گسترش روزافزون عقاید و مسائل کلامی فراوان و وارد شده از سایر کشورهای غیراسلامی بود که به واسطۀ ترجمه شدن آن کتب به زبان عربی، در اختیار مردم و مسلمانان قرار می گرفت. این فرقه ها را می توان چنین برشمرد:

الف) غُلات

غلوّ جریانی انحرافی است که در هر یک از شریعت های یهود،[13] مسیحیت[14] و اسلام وجود داشته و دارد. تاریخ پیدایش این گروه به صدر اسلام برمی گردد که پس از شهادت امام حسین علیه السلام به صورت منسجم شکل گرفتند.[15] آن ها دارای گروه های مختلفی بودند؛ لکن از زمان امام رضا علیه السلام تا زمان غیبت صغری، کم تر موردی به عنوان فرقۀ غالی یافت می شود و افرادی که در این دوره غالی نامیده می شوند، طرفدار فرقه های معروف غلات بودند. بنابراین، این دوره را دورۀ غالیان بدون فرقه می نامند.

پیدایش غلوّ از زیان بارترین جریان ها و انحراف های درونی شیعه به شمار می رود که به علت پیشینۀ تشیع، سردمداران آن، نقش مهمی در تخریب شخصیت ائمه(ع) و ترسیم جلوه ای ناپسند از شیعه و انزوای این مکتب داشته است، به نحوی که عده ای در رویارویی با باورهای این گروه، از اصل مبانی و رفتارهای صحیح شیعی پرهیز می کنند.[16] این جریان، علاوه بر آن که توانست بخش بزرگی از نیروی فکری و فرهنگی شیعه را به خود مشغول سازد و میزان بهره برداری آنان را از جامعه، برای معرفی معارف شیعه و اسلام کاهش دهد، توانست شماری از نیروهای شیعی را در درون خود فرو ببرد و آن ها با انتساب خود به ائمه(ع) و طرح باورهای غلوّآمیز دربارۀ آنها، به جعل و دسیسه در روایات به نام آن بزرگواران پرداخته و مخالفت ائمه(ع) با خود را نوعی تقیه قلمداد می کردند.[17]

بعضی از سران غالی که در این دوره می زیستند، عبارتند از:

«فارس بن حاتم» از یاران امام و وکیل حضرت در سامرا. زمانی که امام هادی علیه السلام متوجه اختلاف و درگیری فارس با وکیل دیگر امام، علی بن جعفر همدانی شد، حق را به علی بن جعفر داد و از او حمایت کرد، لذا فارس به مخالفت با امام برخاست و شایع کرد که آن حضرت پس از خود جعفر را به امامت برگزیده است، نه امام حسن علیه السلام را.[18]

و «عروة بن یحیی» که قبل از لغزیدن، از یاران امام و وکیل مورد اعتماد ایشان در بغداد بود؛ ولی پس از چندی از برگرداندن اموال خودداری کرد و حتی گنجینۀ اموال امامت را به آتش کشید. او دروغ هایی را به حضرت نسبت داد و مورد لعن امام و شیعیان واقع شد و سرانجام به نفرین حضرت از دنیا رفت.[19] شیخ طوسی(ره) از او باتعبیر «ملعون غال» یاد می کند.

و «ابن بابای قمی» از یاران امام دهم و یازدهم علیهما السلام بود که پس از مدتی افکار غالیانه پیدا کرد و شاگردی «ابن حسکه» غالی سرشناس را پذیرفت و مدعی نبوت از سوی امام شد و خود را باب امام معرفی کرد.[20] علی بن حسکه و شاگردش که قاسم بن یقطین نام داشت نیز خود را موالی ائمه(ع) معرفی نموده، با سوءاستفاده از دلدادگی دینی شیعیان به اهل بیت (ع)، مطالب انحرافی و غلوّآمیز را به نام دین به جامعۀ شیعی تزریق می کردند و به رواج اباحی گری می پرداختند[21] علی بن حسکه، امام هادی علیه السلام را خدا و خالق و مدبر جهان و خود را نبی و فرستاده از جانب ایشان می دانست که برای هدایت مردم آمده است. آن ها آیات نماز و زکات و سایر واجبات را به صورت انحرافی تأویل می کردند.[22]

ب) صوفیان

برخی با ادعای دوری از دنیا و زهد، بر کرسی وعظ و خطابه نشستند و به دنبال مطامع دنیایی، بسیاری از مردم ساده لوح را فریب داده، آن ها را به انحراف کشیدند و جریانی انحرافی به نام «صوفی گری» را ایجاد نمودند که در دورۀ امام هادی علیه السلام حضور فعال و گسترده ای داشتند. گروه هایی از این فرقه مسجد را کنار گذاشته، با ساختن خانقاه، به جدایی و گوشه گیری از مردم روی آورده و با ژنده پوشی و ظاهرسازی، خود را از جامعه جدا ساختند و آیین های بدعت آمیز را جایگزین عبادات و مراسم رسمی دین کردند.[23]

ج) تجسیم یا مجسِّمه

آن ها ظاهرگرایان و حس گرایانی هستند که برای خداوند اعضا و جوارح قائل شده اند، در حالی که بی تردید یکی از بزرگ ترین رهاوردهای بعثت پیامبران الهی(ع) شناخت درست، دقیق و عمیق از توحید بوده است. اعضای این گروه تصور می کردند که خداوند جسم است. آنان برداشت هایی بسیار سطحی و ابتدایی از دین داشتند و از درک مجردات و چیزهایی که از سیطرۀ جسم و ماده بیرون اند، بسیار ناتوان بودند. از این رو، بسیاری از حقایق هستی را که خارج از گسترۀ مادیات است، انکار می کردند. بر اساس اخبار رسیده، این تفکرات و باورهای انحرافی در زمان امام هادی علیه السلام به قدری فراوان شد که موجب ایجاد اختلافات فراوانی میان شیعیان گردید.

د) واقفی گری

اینان معتقد بودند که امام کاظم علیه السلام زنده و آخرین امام و مهدی موعود است. امام هادی علیه السلام در برابر آن ها موضع قاطعی اتخاذ کرده، با آنان مقابله کردند. روزی یکی از شیعیان نامه ای به امام نوشته و در ضمن آن پرسید: فدایت شوم! این افراد را می شناسید، آیا در قنوت نماز آن ها را لعن و نفرین بکنیم؟ امام نوشتند: «نَعَمْ، اُقْنُتْ عَلَیْهِمْ فی صَلاتِکَ؛[24] آری در قنوت نماز آن ها را نفرین کن.»

ه) تحریف گرایی

قرآن کریم مهم ترین سند حقانیت اسلام است و برخی از ناآگاهان در طول تاریخ تلاش کرده اند تا با خدشه در استواری متن و قائل شدن به تحریف آن، در اندیشۀ امت اسلامی و وحدت میان مسلمانان خلل وارد کنند. اگرچه دانشمندان اسلامی در طول تاریخ بر عدم تحریف قرآن تأکید فراوان نموده اند و میان اندیشمندان مسلمان و فقیهان فریقین در این باب تردیدی نیست؛ اما وجود برخی روایات ضعیف در این خصوص، موجب گشت تا امت اسلامی در برخی از برهه های تاریخی دچار اختلاف و تفرقه گردند. از جمله مباحثی مانند مسئلۀ حادث یا قدیم بودن قرآن، تحریف قرآن و وجود تناقضات در قرآن بود که تدبیر و مصلحت سنجی امام مانع از راهیابی آسیب های این جریان ها به جامعۀ شیعه شد. ابن شهرآشوب می نویسد: (یعقوب) بن اسحاق کندی که از فلاسفۀ اسلام و عرب بود، کتابی با عنوان «تناقضات قرآن» تألیف نمود و سرانجام به اشتباه خود آگاه گردید و آن کتاب را از بین برد.[25] تحریف قرآن از مسائلی بود که فرقۀ حشویه (از اهل سنت) و برخی از غلات مدعی آن بودند[26]  و آن را به وجود آوردند. این اتهام در قرن سوم، موجب حملۀ فرق اسلامی به شیعه شد.[27]

بحث حادث یا قدیم بودن قرآن از اواخر حکومت امویان آغاز شد و ریشۀ آن از شخصی به نام «طالوت بن اعصم» یهودی بود.[28] این بحث از حوزۀ مباحث کلامی پا را فراتر نهاد و با مباحث سیاسی گره خورد و در برخی موارد، مورد حمایت حاکمان قرار گرفت، به نحوی که در زمان مأمون، ملاک ابقا یا برکناری قضات شد و منکران خلق قرآن از کار برکنار می شدند. بسیاری از دانشمندان به سبب این مسئله به زندان افتاده یا تازیانه خوردند. در زمان خلافت هارون «بشر مریسی» که گفته شده یهودی تبار بود، چهل سال این بحث را ترویج کرد. وی به مرگ تهدید و عاقبت متواری شد. مأمون نیز در زمان خویش به این بحث دامن زد و از معتزله و نظریۀ مخلوق بودن قرآن پشتیبانی کرد و آن را باور رسمی دولت اعلام نمود. وی به بازجویی عقاید و سرکوب مخالفان پرداخت و این جریان به «محنة القرآن» مشهور شد.[29]

متوکل در زمان خویش جانب اهل حدیث را گرفت و این بار نظریۀ قدیم بودن قرآن بر جامعه تحمیل شد. با وجود محنت بار بودن این موضوع و پیامدهای زیان بار آن بر جامعه و کشته شدن عده ای بی گناه، این بحث میان شیعیان بازتابی نداشت؛ چراکه ائمه(ع) شیعه را از ورود به آن برحذر داشته، آن را فتنه و اصل طرح این مسئله را بدعتی معرفی کردند که سؤال کننده و جواب دهنده در آن شریک هستند.[30]

مواضع و راهکارهای مبارزاتی امام

امام هادی علیه السلام که رهبری جامعۀ شیعی را بر عهده داشت و پیدایش چنین اختلافات و جریان های فکری و دامن زدن به آنان را به سود دشمنان و تهدیدی بزرگ علیه اسلام می دانست، بحث و جدال دربارۀ مسائل یادشده را بدعت در دین برشمرده، یاران خود را از طرح چنین بحث هایی برحذر می داشتند.[31] ایشان برای هر یک از فرقه های انحرافی و جریان های مخالف اسلام، برنامه و روش جداگانه ای را پیش گرفتند. از جمله:

الف) دستور به اعدام

امام هادی علیه السلام برای برخورد با این گروه از منحرفین و جلوگیری از انحراف مردم به واسطۀ مجالست با آنها، برخوردهای قاطعانه و محکمی را اجرا کردند و سکوت در مقابل آنان را جایز ندانسته، با ارسال نامه هایی به نقاط مختلف، مردم را از پیروی آنان برحذر می داشتند و حتی گاهی دستور قتل شان را صادر می کردند. برای نمونه امام دربارۀ «ابن بابای قمی» فرمودند: «او گمان می کند که من وی را به مقام نبوت برانگیخته ام و او باب من است (و مردم از طریق او به امام نزدیک می شوند). لعنت خدا بر او باد که شیطان او را گمراه کرده است!» سپس خطاب به یکی از شیعیان فرمودند: «اگر توانستی او را بکش که مرا آزرده است.»[32]

هم چنین «محمد بن عیسی» می گوید: «إنَّ اَبَا الحَسَنِ العَسْکَرِی علیه السلام أمَر بقَتلِ فارِسِ بنِ حاتم القَزْوینیّ وَ ضَمِنَ لِمَنْ قَتَلَهُ الجَنَّةَ فَقَتَلَهُ جُنَیْدٌ؛[33] همانا امام هادی علیه السلام به کشتن فارس بن حاتم قزوینی امر فرمودند و برای کسی که او را بکشد، بهشت را ضمانت کردند، پس جنید او را به قتل رساند.»

از جمله نامه های آن حضرت برای مقابله با این گروه منحرف، نامه ای است که ایشان در جواب یکی از شیعیان در مورد اعتقادات علی بن حسکه (یکی از غالیان) نوشتند: «ابن حسکه دروغ گفته است. من او را در شمار دوستان خود نمی دانم... به خدا سوگند! خداوند حضرت محمد(ص) و پیامبران پیش از او(ع) را جز به آیین یکتاپرستی و نماز و زکات و حج و ولایت نفرستاده است. پیامبر (ص) تنها به خدای یکتای بی شریک دعوت کرده و ما جانشینان او نیز بندگان خداییم و به خداوند شرک نمی ورزیم. در صورت اطاعت از خدا مورد رحمت او قرار گرفته و چنانچه از فرمانش سرپیچی کنیم، عقوبت و عذاب خواهیم شد. ما حجتی بر خداوند نداریم و خداوند بر ما و تمام مخلوقاتش حجت دارد. من از کسی که این سخنان را به زبان آورده است بیزاری جسته ، به خدا پناه می برم. خدا آنان را لعنت کند. شما نیز از آنان دوری کنید و آنان را در تنگنا قرار داده و تکذیب شان نمایید و اگر به یکی از این افراد دسترسی پیدا کردید، سرش را با سنگ بشکنید.»؛[34]

ب) قطع رابطه

امام هادی علیه السلام همواره مسلمان را از ارتباط و همنشینی با صوفیان برحذر می داشتند. «حسین بن ابی الخطاب» می گوید: با امام در مسجدالنبی بودم. گروهی از یاران آن حضرت، از جمله «ابوهاشم جعفری» نیز به ما پیوستند. در این هنگام جمعی از صوفیه وارد مسجد شده، در گوشه ای دایره وار نشستند و مشغول ذکر «لا اله الا الله» شدند. امام رو به اصحاب کرده، فرمودند: به این نیرنگ بازان توجه نکنید؛ زیرا آنان هم نشینان شیاطین و ویران کنندگان پایه های دین هستند. برای تن پروری زهدنمایی می کنند و برای شکار کردن مردم ساده لوح، شب زنده داری می نمایند. روزگاری را به گرسنگی سپری می کنند تا برای پالان کردن، خری چند را رام کنند. «لا اله الا الله» نمی گویند، مگر برای فریب مردم. کم نمی خورند، مگر برای پر کردن کاسه های بزرگ و جذب دل ابلهان به سوی خود. با مردم به املاء خود از دوستی خدا سخن می گویند و آنان را آرام آرام و پنهان در چاه گمراهی می افکنند. وردهایشان رقص و کف زدن، و ذکرهایشان ترنم و آوازخوانی است. جز بی خردان و احمقان، کسی به آنان نمی گرود. هر کس به دیدار یکی از آنان، چه در زمان حیات او و چه در پس از مرگش برود، چنان است که به دیدار شیطان و بت پرستان رفته باشد، و هر که به فردی از آنان کمک کند، مثل آن است که به یزید و معاویه و ابوسفیان کمک کرده باشد.

یکی از اصحاب پرسید: هرچند معترف به حقوق شما باشد؟ امام که انتظار چنین پرسشی را نداشتند، با خشم به وی نگریسته، فرمودند: از چنین پرسشی دست بردار؛ زیرا کسی که معترف به حقوق ما باشد، دچار نفرین ما نمی شود. مگر نمی دانی که آنان پست ترین طایفه های صوفیه هستند، در حالی که تمامی صوفیان از مخالفان ما بوده و راهشان با راه ما مغایرت دارد؟ آنان جز یهود و نصارای این امت نیستند و همان ها هستند که سعی در خاموش کردن نور الهی دارند و خداوند نورش را به اتمام خواهد رسانید، هرچند کافران را ناپسند آید؛[35]

ج) مکاتبه و روشنگری

«سهل بن زیاد» از «ابراهیم بن محمد همدانی» نقل می کند که به امام هادی علیه السلام چنین نوشتم: دوستان شما در این شهر در توحید اختلاف دارند؛ بعضی می گویند که خداوند، جسم است و بعضی دیگر می گویند که او صورت است. حضرت در جواب نوشتند: «سُبْحانَ مَنْ لاَ یُحَدُّ وَلا یُوصَفُ، لَیْسَ کمِثْلِهِ شی ءٌ وَ هوَ السَّمیعُ الْعَلیم:[36] منزه است آن که محدود نیست و به وصف در نیاید. چیزی مانند او نیست و او شنوا و داناست.»؛

د) تقویت مهدی باوری

از جمله مبارزات اساسی جامعۀ شیعه در زمان امام هادی علیه السلام تقویت باور مهدویت و آماده سازی جامعۀ شیعه و جهان اسلام برای عصر غیبت بود. با وجود طولانی بودن مدت امامت حضرت، شدت تقیه و دشواری ارتباط با ایشان سبب شد تا روایات زیادی از ایشان بر جای نماند. در میان روایات ایشان آموزه های مهدوی کم شمارند که شاید همان شدت تقیه و کفایت آموزش های پیشین، دلیل این مسئله بوده است. آن چه در این روایات محدود به چشم می خورد، توجه خاص به شرایط دشوار پیش روی شیعه است که امام به شیوه های مختلفی تلاش کردند از مشکلات بعدی خبر داده، راه را برای پذیرش وجود قائم موعود فراهم کنند.

مفصل ترین نقل، در خصوص مادر امام عصر علیه السلام از «محمد بن بحر شیبانی» صحابی امام هادی علیه السلام است که دربرگیرندۀ برخی احوالات و کلمات امام نیز هست.[37] در این نقل، از مادر امام عصر علیه السلام با نام نرجس علیها السلام یاد شده که از شاهزادگان رومی بوده، به خواست خویش با سپاه روم همراه شد و در نبرد با مسلمانان به اسارت و بردگی در آمد و سپس توسط فرستادۀ امام هادی علیه السلام خریداری شد و با امام حسن عسکری علیه السلام ازدواج کرد. هم چنین در سخنان ایشان دربارۀ علائم حضرت حجت علیه السلام صحبت شده که از جملۀ این علائم، انکار تولد ایشان از سوی مردم می باشد.[38]

امام هادی علیه السلام به جهت تقیۀ شدید، از تصریح به نام امامان بعد خودداری کرده، با تعبیر «بِالخَلَفِ بَعدَ الخَلَفِ»[39] از امام زمان علیه السلام یاد می کنند و نام ایشان و پدر او را بر زبان نمی آورند. این سخن، فاصلۀ میان امام هادی تا حضرت مهدی علیهما السلام را معلوم می کند و این که جانشینی که پس از جانشین امام هادی علیه السلام خواهد آمد، همان موعود الهی است.[40] ایشان در «زیارت جامعۀ کبیره» که یک منشور اعتقادی شیعه در زمینۀ امامت محسوب می شود نیز به مسئلۀ ظهور و امامت حضرت حجت علیه السلام اشاره نموده، راهکارها و روزنه های روشنی را به جامعه ارائه می دهند؛[41]

ه) گسترش شبکۀ وکالت

سازمان وکالت در دورۀ امام هادی علیه السلام به مرحلۀ کمال خود رسید. گزارش های تاریخی متعدد نشان می دهد که وکلا، شیعیان را بر مبنای نواحی گوناگون به چهار گروه تقسیم کرده بودند. نخستین ناحیه: بغداد، مدائن و کوفه. دوم: بصره و اهواز. سوم: قم و همدان. چهارم: حجاز، یمن و مصر. هر ناحیه به یک وکیل مستقل واگذار می شد که تحت نظر او کارگزارن محلی منصوب می شدند. ابوعلی بن راشد، سر وکیل عراق،[42] علی بن مهزیار سر وکیل اهواز[43] و ابراهیم بن محمد همدانی سر وکیل منطقۀ همدان بود.[44] با توجه به محدودیت های ایجاد شده برای امام، امکان دسترسی سریع و آزاد به حضرت تقریباً غیرممکن بود. بنابراین، نیاز بود تا نمایندگان امام در همان مناطق مأموریت خودشان، در مواجهه با موارد مشکوک و سؤال برانگیز، آزادی عمل لازم را داشته باشند. با صلاح دید امام، این اختیارات به افرادی خاص واگذار گردید که بعدها این امر موجب چابک سازی و تقویت این شبکه شد. به این ترتیب، نقش مذهبی-سیاسی وکلا افزایش یافت، به نحوی که کارگزاران امام مسئولیت بیش تری در گردش امور یافتند. آنان به تدریج تجربیات ارزنده ای را در سازماندهی شیعیان در واحدهای جداگانه به دست آوردند. عثمان بن سعید عمری و پسرش[45] علی بن جعفر،[46] احمد بن اسحاق اشعری قمی، ایوب بن نوح بن دراج نخعی،[47] ابراهیم بن محمد همدانی[48] و فضل بن شاذان، از جمله افرادی بودند که توسط امام هادی علیه السلام به عنوان اشخاص قابل اعتماد در مسائل مختلف به سایر نمایندگان معرفی شدند.

پی نوشت ها:

[1] بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، چاپ اول، 1403ق، ج 50، ص 113.

[2] مناقب آل ابی طالب (ع)، ابوجعفر محمد بن علی بن شهرآشوب مازندرانی، دارالاضواء، بیروت، 1405ق، ج 4، ص 433.

[3] همان.

[4] الإرشاد، شیخ مفید، دارالمفید، بیروت، 1414ق، ج 2، ص 123.

[5] اعلام الوری یا علائم المهدی(عج)، فضل بن حسن طبرسی، دار المعرفة، بیروت، 1399 ق، ص 339.

[6] مناقب آل ابی طالب(ع)، ج 4، ص 433.

[7] الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دار صادر، بیروت، 1414ق، ج 7، ص 56.

[8] همان، ص 55.

[9] تحف العقول، ابومحمد بن ابی شعبه حرانی، نشر آل علی(ع)، قم، 1388ش، ص 338.

[10] عوالی اللئالی، محمد بن زین الدین بن ابی جمهور، 1403ق، ج 2، ص 55.

[11] مسند الامام الهادی (ع)، عزیزالله عطاردی، تهران، 1391ش، ص 224.

[12] تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، ترجمه: علی جواهر کلام، نشر امیرکبیر، تهران، 1336 ش، ج 3، ص216.

[13] مائده/ 77؛ توبه /: 30 -31.

[14] نساء/ 171.

[15] فرق الشیعة، ص 25.

[16] الامالی، شیخ صدوق ، صص 26 -27.

[17] اختیار معرفة الرجال، ش 401، 402، 994، 995.

[18] فرق الشیعة، ص 84.

[19] اختیار معرفة الرجال، ح 1008.

[20] همان، ش 1001، ح 999.

[21] همان، ش 804، ح 994-995.

[22] همان، ش 802، ح 994-995.

[23] همان، ص 391.

[24] همان.

[25] مناقب آل ابی طالب(ع)، ج 4، ص 424.

[26] همان.

[27] همان.

[28] البته طبق برخی نقل ها اولین کسی که این مسئله را مطرح کرد «احمد بن ابی داود» بوده است. (الطبقات السنیة فی تراجم الحنفیة، ج 1، ص 29)

[29] الکامل ابن اثیر، ج 6، ص 423.

[30] همان.

[31] بحار الانوار، ج 50، ص 214.

[32] اختیار معرفة الرجال، ص 520.

[33] همان، ص 524.

[34] بحار الانوار، ج 25، ص 173؛ اختیار معرفة الرجال، ص 518.

[35] سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 58.

[36] اختیار معرفة الرجال، ص 100.

[37] کمال الدین و تمام النعمة، محمد بن علی بن بابویه صدوق، نشر اسلامیه، تهران، چاپ دوم، 1395ق، ج 2، ص 417.

[38] همان، ص 382.

[39] بحار الأنوار ج51، ص160.

[40] همان.

[41] من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج 2، صص614-617.

[42] اختیار معرفة الرجال، ص 510.

[43] همان، ص 549.

[44] همان، صص 608 و 611 -612.

[45] وسائل الشیعة، محمد بن حسن حرّ عاملی، دار الاعلمی، بیروت، ج 18، ص 100.

[46] اختیار معرفة الرجال، صص 523، 527 و 606 -608.

[47] همان، صص 514، 525، 572 و 612.

[48] همان، صص 608 و 611-612.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر