آیا تا به حال فکر کردهاید چرا یک فنجان قهوه صبحگاهی برای شما ارزشمندتر از همان قهوه در عصر است؟ یا چرا گاهی تصمیماتی میگیریم که بعدا از آنها پشیمان میشویم؟ این سوالات به ظاهر ساده، ما را به قلب یکی از پیچیدهترین و جذابترین مفاهیم در علم اقتصاد میبرد: مطلوبیت.
عصر طلایی مطلوبیت کمّی (1870-1910): رویای اندازهگیری احساسات
تصور کنید در اواخر قرن نوزدهم هستید. انقلاب صنعتی جهان را دگرگون کرده و علم فیزیک با پیشرفتهای خیرهکنندهاش، الگوی موفقیت علمی شده است. در چنین فضایی، اقتصاددانان پیشرو آن زمان - ویلیام استنلی جونز، کارل منگر و لئون والراس - رویای بزرگی در سر داشتند: تبدیل اقتصاد به علمی دقیق همچون فیزیک.
جونز، با شور و شوق یک دانشمند جوان، در کتاب «نظریه اقتصاد سیاسی» (The Theory of Political Economy) (1871) خود نوشت: «لذتی که یک فرد در هر لحظه احساس میکند...کمیتی از دو بعد است.» او حتی رویای ساخت «ماشین مطلوبیت» را مطرح کرد؛ دستگاهی که میتوانست احساسات افراد را اندازهگیری کند. تصور کنید دستگاهی که میتوانست به شما بگوید دقیقا چقدر از خوردن یک سیب لذت بردهاید!
والراس، با رویکردی ریاضیتر، در کتاب «عناصر اقتصاد سیاسی محض» (Éléments d'Économie Politique Pure) (1874) سعی کرد مطلوبیت را در قالب معادلات ریاضی بیان کند. او مطلوبیت را همچون جرم در فیزیک میدید؛ کمیتی که میتوان آن را اندازه گرفت و در فرمولها قرار داد.
اما این رویا با چالشهای جدی روبهرو بود. چگونه میتوان واحدی برای مطلوبیت تعریف کرد؟ آیا میتوان گفت مطلوبیت یک فنجان قهوه دقیقا دوبرابر مطلوبیت نصف فنجان است؟ و چالش بزرگتر: آیا میتوان مطلوبیت یک فنجان قهوه را با مطلوبیت گوش دادن به یک سمفونی موتزارت مقایسه کرد؟
ظهور مطلوبیت ترتیبی و انقلاب اردینال (1910-1945): ترجیح به جای اندازهگیری
با ورود به قرن بیستم، رویای اندازهگیری دقیق مطلوبیت کمکم رنگ باخت. ویلفردو پارتو، اقتصاددان ایتالیایی در کتاب «دستورالعمل اقتصاد سیاسی» (Manuale di economia politica) (1906) ایده جدیدی را مطرح کرد: شاید نیازی به اندازهگیری دقیق مطلوبیت نباشد. او پیشنهاد داد که تنها دانستن اینکه فرد چه چیزی را به چه چیزی ترجیح میدهد، کافی است.
این ایده انقلابی توسط جان هیکس و آر.جی.دی.آلن در مقاله «بازنگری در نظریه ارزش» (A Reconsideration of the Theory of Value) (1934) به اوج خود رسید. آنها نشان دادند که میتوان تمام نتایج مهم نظریه تقاضای مصرفکننده را بدون نیاز به مفهوم مطلوبیت کمّی بهدست آورد. این «انقلاب اردینال» بود.
برای درک بهتر این تحول، تصور کنید به جای اینکه بگوییم «مطلوبیت قهوه برای من 8 واحد و مطلوبیت چای 6 واحد است»، فقط بگوییم «من قهوه را به چای ترجیح میدهم». این رویکرد سادهتر، واقعبینانهتر و از نظر ریاضی قابل مدیریتتر بود.
عصر آزمایش و اکسیوماتیزاسیون (1945-1970): چالشهای جدید و رویکردهای نو
پس از جنگ جهانی دوم، دو رویکرد مهم در زمینه مطلوبیت ظهور کرد: رویکرد تجربی و رویکرد اکسیوماتیک.
موریس آله، اقتصاددان فرانسوی در سال1953 آزمایشی انجام داد که دنیای اقتصاد را تکان داد. او از افراد خواست بین قمارهای مختلف انتخاب کنند. نتایج نشان داد که افراد همیشه مطابق با اصول نظریه مطلوبیت مورد انتظار رفتار نمیکنند.
این یافته که به «پارادوکس آله» (Allais Paradox) در مقاله وی در سال 1953 (Le comportement de l'homme rationnel devant le risque: critique des postulats et axiomes de l'école Américaine) معروف شد، نشان داد که رفتار واقعی انسانها پیچیدهتر از مدلهای ساده اقتصادی است.
از سوی دیگر، اقتصاددانانی مانند جرارد دبرو و کنت ارو به دنبال ایجاد پایه منطقی محکم برای نظریه مطلوبیت بودند. آنها مجموعهای از اصول موضوعه (اکسیومها) را تعریف کردند که اگر رعایت شوند، میتوان یک تابع مطلوبیت با ویژگیهای خاص را استنتاج کرد. این رویکرد اگرچه از نظر ریاضی زیبا بود، اما همچنان با چالش انطباق با رفتار واقعی انسانها روبهرو بود.
انقلاب رفتاری و ظهور نوروساینس (1970 تاکنون): پیچیدگیهای انسانی
دهه1970 شاهد تحولی عظیم در درک ما از مطلوبیت بود. دانیل کانمن و آموس تورسکی، دو روانشناس، با مطالعات خود نشان دادند که انسانها در بسیاری از موارد از اصول عقلانیت اقتصادی پیروی نمیکنند.
آنها در مقاله معروف خود «نظریه چشمانداز: تحلیل تصمیمگیری تحت ریسک» (Prospect theory: An analysis of decision under risk) (1979) نشان دادند که افراد به جای مطلوبیت مطلق، بر اساس تغییرات نسبت به یک نقطه مرجع تصمیم میگیرند. بهعنوان مثال، از دست دادن 100 دلار معمولا دردناکتر از لذت بهدست آوردن 100 دلار است.
این یافتهها منجر به ظهور مفاهیم جدیدی مانند «مطلوبیت تجربهشده» شد. ریچارد تیلر و دانیل کانمن استدلال کردند که باید بین مطلوبیت مورد انتظار (آنچه فکر میکنیم لذت خواهیم برد) و مطلوبیت تجربه شده (آنچه واقعا لذت میبریم) تمایز قائل شد.
فکر کنید به آخرین باری که برای خرید چیزی هیجانزده بودید؛ اما بعد از خرید آن احساس رضایت چندانی نداشتید!
در سالهای اخیر، پیشرفتهای علوم اعصاب افقهای جدیدی را در زمینه سنجش مطلوبیت گشوده است. برخی از محققان در حوزه نوروساینس اقتصادی ادعا میکنند که میتوان مطلوبیت را مستقیما از طریق فعالیت مغزی اندازهگیری کرد. برایان کنوتسون و همکارانش در مطالعهای در سال 2007 نشان دادند که فعالیت در بخش خاصی از مغز (هسته accumbens) با انتظار پاداش پولی همبستگی دارد. آیا این به معنای بازگشت به رویای اولیه اندازهگیری دقیق مطلوبیت است؛ اما اینبار با ابزاری پیشرفتهتر؟
چالشها و مسائل روششناختی: پیچیدگیهای اندازهگیری احساس
در طول این روند، اقتصاددانان با چالشهای روششناختی متعددی روبهرو بودهاند:
مساله قابلیت مشاهده: مطلوبیت مانند دمای هوا نیست که بتوان آن را با دماسنج اندازه گرفت. چگونه میتوان چیزی را که نمیتوان دید یا لمس کرد، اندازهگیری کرد؟
مقایسههای بینفردی: آیا میتوان گفت لذتی که شما از خوردن یک سیب میبرید بیشتر از لذتی است که من میبرم؟ این سوال بهویژه در زمینه اقتصاد رفاه و سیاستگذاری اهمیت دارد.
ثبات ترجیحات: آیا آنچه امروز دوست دارید فردا هم دوست خواهید داشت؟ اگر ترجیحات ما مدام در حال تغییر است، چگونه میتوان آن را در مدلهای اقتصادی گنجاند؟
تاثیر زمینه: یافتههای اقتصاد رفتاری نشان میدهد که ترجیحات ما تحت تاثیر نحوه ارائه گزینهها قرار میگیرد. مثلا انتخاب بین دو نوع قهوه میتواند با اضافه شدن یک گزینه سوم تغییر کند!
اعتبار دادههای خوداظهاری: وقتی از افراد میپرسیم «چقدر خوشحال هستید؟»، آیا پاسخ آنها واقعا معیار دقیقی از شادیشان است؟ این سوال بهویژه در مطالعات مربوط به شادی و رضایت از زندگی مطرح است.
نقش انگیزههای مالی: در آزمایشهای اقتصادی، آیا پرداخت پول به شرکتکنندگان باعث میشود رفتار واقعیتری نشان دهند یا برعکس، رفتارشان را تحریف میکند؟
تفسیر دادههای عصبی: اگر بخشی از مغز هنگام دریافت پاداش پولی فعال میشود، آیا میتوان این را معادل مطلوبیت دانست؟ تفسیر دادههای مغزی و ارتباط دادن آنها با مفاهیم اقتصادی همچنان چالشبرانگیز است.
درسهایی از تاریخ مطلوبیت
بررسی تاریخی مفهوم مطلوبیت در اقتصاد درسهای مهمی به ما میآموزد:
انعطافپذیری مفاهیم علمی: تاریخ مطلوبیت نشان میدهد که مفاهیم علمی میتوانند در طول زمان تکامل یابند و تغییر کنند. آنچه زمانی بهعنوان یک کمیت ساده قابل اندازهگیری در نظر گرفته میشد، امروز بهعنوان یک مفهوم پیچیده و چندبعدی شناخته میشود.
اهمیت شواهد تجربی: از آزمایشهای اولیه آله تا مطالعات اخیر در نوروساینس، شواهد تجربی همواره نظریههای موجود را به چالش کشیده و منجر به پیشرفتهای جدید شدهاند. این نشان میدهد که علم اقتصاد، مانند هر علم دیگری، باید همواره آماده بازنگری در فرضیات خود باشد.
تعامل بینرشتهای: پیشرفت در درک مطلوبیت اغلب نتیجه تعامل بین اقتصاد و سایر رشتهها مانند روانشناسی، ریاضیات و علوم اعصاب بوده است. این نشان میدهد که دیوارهای بین رشتههای علمی باید نفوذپذیرتر شوند.
چالشهای اندازهگیری: تلاش برای اندازهگیری مطلوبیت نشان میدهد که سنجش مفاهیم انتزاعی در علوم اجتماعی با چالشهای خاصی روبهرو است. این موضوع اهمیت توسعه روشهای دقیق و قابل اعتماد برای سنجش را برجسته میکند.
پیچیدگی رفتار انسان: تحولات در نظریه مطلوبیت نشان میدهد که رفتار انسان پیچیدهتر از آن است که بتوان آن را با مدلهای ساده توضیح داد. این امر لزوم توسعه مدلهای پیچیدهتر و واقعگرایانهتر را نشان میدهد.
مطلوبیت؛ آینهای از تکامل اندیشه اقتصادی
روند تاریخی مفهوم مطلوبیت، از رویای اندازهگیری دقیق احساسات تا درک پیچیدگیهای رفتار انسانی، بازتابی از تکامل خود علم اقتصاد است. این روند نشان میدهد که چگونه یک رشته علمی میتواند و باید خود را با یافتههای جدید و چالشهای پیش رو تطبیق دهد.
امروز، مطلوبیت دیگر تنها یک مفهوم انتزاعی در کتابهای درسی اقتصاد نیست. این مفهوم در قلب بسیاری از مسائل مهم جهان امروز قرار دارد: از طراحی سیاستهای اقتصادی گرفته تا مبارزه با تغییرات اقلیمی و حتی توسعه هوش مصنوعی. درک عمیقتر ما از مطلوبیت میتواند به طراحی سیاستهای موثرتر، محصولات بهتر و در نهایت، جوامعی شادتر منجر شود.
اما چالشهای بزرگی همچنان پیش روی ماست. چگونه میتوانیم مطلوبیت را در عصر دیجیتال، جایی که بسیاری از تعاملات ما در فضای مجازی رخ میدهد، درک و اندازهگیری کنیم؟ چگونه میتوانیم بین مطلوبیت کوتاهمدت و بلندمدت تعادل برقرار کنیم، بهویژه در مواجهه با چالشهای جهانی مانند تغییرات اقلیمی؟ و شاید مهمتر از همه، چگونه میتوانیم از درک عمیقتر خود از مطلوبیت برای ساختن جهانی بهتر استفاده کنیم؟
در پایان، مطالعه تاریخ مفهوم مطلوبیت به ما یادآوری میکند که علم اقتصاد، بهرغم تصور رایج، یک علم ایستا نیست. این رشته همواره در حال تکامل و پذیرش ایدههای جدید است. چالشهای آینده در زمینه مطلوبیت، از جمله تاثیر هوش مصنوعی بر ترجیحات انسانی و نقش عوامل زیستمحیطی در شکلگیری مطلوبیت میتواند منجر به تحولات جدیدی در این حوزه شود. همانطور که جرمی بنتام، فیلسوف و اقتصاددان قرن هجدهم گفته بود: «هدف نهایی هر قانونگذار باید بیشترین خوشبختی برای بیشترین افراد باشد.» شاید امروز، با درک عمیقتر از پیچیدگیهای مطلوبیت، بتوانیم این هدف را با دقت و ظرافت بیشتری دنبال کنیم. مطلوبیت، این مفهوم نامرئی اما قدرتمند، همچنان ما را به سوی درک عمیقتر از انسان و جامعه هدایت میکند.