ماهان شبکه ایرانیان

گفت‌وگوی منتشرنشده/ سید احمد خمینی: معاون ساواک گفت عراقی‌ها می‌خواهند آقای خمینی را بکشند و گردن ما بیندازند

بعد من خدمت عمو رفتم... ایشان گفت: «من پیش آقای فلسفی می‌روم.» گفتم: «شما که برادر آقای خمینی هستید با این شخصیت به خانه‌ی فلسفی بروید؟! این حرف است شما می‌زنید؟!»

گفت‌وگوی منتشرنشده/ سید احمد خمینی: معاون ساواک گفت عراقی‌ها می‌خواهند آقای خمینی را بکشند و گردن ما بیندازند

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین،  سید حمید روحانی (زیارتی) از اعضای دفتر امام خمینی در سال‌های تبعید ایشان در نجف، حدود سال‌های 1352-1353 گفت‌وگوی مفصلی را با مرحوم سید احمد خمینی در همان نجف انجام داده است که مشروح آن به‌تازگی پس از 50 سال در نخستین فصل‌نامه‌ی «گواه» منتشر شده. (این فصل‌نامه را مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر می‌کند. بخش‌هایی از گفته‌های سید احمد خمینی را در گفت‌وگوی یادشده می‌خوانید:

... بعد از مرگ تیمور بختیار در عراق، یک روز آقای اشراقی داماد ما به خانه‌ی ما آمد و به من گفت: «پیش ما بیا و یک سری به ما بزن.» من هم به خانه‌ی آن‌ها رفتم. دیدم ایشا نخیلی ناراحت است. گفتم: «چه شده است؟» گفت: «تقی‌زاده، معاون سازمان، این‌جا آمده و گفت که ما می‌خواهیم یک قضایایی را برای شما بگوییم و آن هم این‌که ما بختیار را کشتیم و عراقی‌ها برای این‌که ما را متهم کنند که شما آقای خمینی را کشتید می‌خواهند آقای خمینی را بکشند و به گردن ما بیندازند. خوب است که شما با گذرنامه‌ای که ما برای شما آماده می‌کنیم به عراق بروید و قصه را برای آقای خمینی بگویید.» من به آقای اشراقی گفتم که «بگو تقی‌زاده این‌جا بیاید.» آقا شهاب‌الدین تماس گرفت و گفت فلانی این‌جا آمده است شما هم بیایید. او گفت: «من باید با تهران تماس بگیرم و هماهنگ کنم.» بعد دوباره تماس گرفت و گفت: «با تهران صحبت کردم و تا یک ربع دیگر آن‌جا هستم.» او که آمد من گفتم: «قصه چیست؟» او همان قصه را برای من تعریف کرد. بعد گفتم: «خب! اگر آقای اشراقی برود و فردا رادیو بغداد بیاید سیر تا پیاز ماجرا را نقل کند، شما فکر نکنید که آقای اشراقی این کار را کرده است؛ چون آن‌جا یک عده افراد هستند که می‌شنوند و نقل می‌کنند.» غرضم این بود که موضع این‌ها را درباره‌ی رادیو بغداد بفهمم. مضاف بر این‌که [گفتم] «حرف‌های آقای اشراقی به‌تنهایی نفوذی در آقای خمینی ندارد – این را قبلا با آقای اشراقی هماهنگ کرده بودیم – برای این‌که تاییدی باشد، شما یک گذرنامه به من هم بدهید.» هدفم این بود که به این وسیله از ایران بیرون بیایم؛ چون در آن موقع هنوز سربازی من درست نشده بود.

گفت: «بسیار خوب من این را درست می‌کنم. فقط این ماجرا را به کسی نگویید.» بعد وقتی خواست بلند بشود و برود گفت: «حالا اگر خواستید به دامادها و قوم و خویش نزدیک بگویید اشکالی ندارد.» همین که پایش را از در بیرون گذاشت، به آقای اشراقی گفتم: «این‌ها می‌خواهند این ماجرا را از زبان بنده و شما شایع کنند؛ من سر این ماجرا را برنمی‌دارم تا ببینم عکس‌العمل این‌ها چیست، به ما گذرنامه می‌دهند، قضیه را جدی گرفته‌اند یا نه. علاوه بر این اگر چنین ماجرایی هست چرا از زبان من و شما منتشر بشود؟ احتمال دارد این قصه‌ای باشد که دولت می‌خواهد دنبال کند.» لذا ما این مطلب را به هیچ‌کس نگفتیم.

دولت می‌خواست بگوید ما طرفدار آقای خمینی هستیم

آقای فلسفی این مسئله را به آقای پسندیده نیز منتقل کرده بود در حالی که تا آن موقع ما چیزی نگفته بودیم و از این مسئله هم ناراحت شده بودند. ایشان یک نفر را فرستاده بود به خمین که به عمو نورالدین بگویند تا به تهران بیاید و ایشان نیز به تهران بروند و درباره‌ی این موضوع اقدام کنند.

آقای صانعی آمد و به من گفت که این‌طور شده است. اصل قضیه را من به آقای صانعی گفته بودم. ایشان به من گفت که آقای فلسفی این را به قم منتقل کرده است و حالا عمو می‌خواهد برود. شما هر فکری دارید بکنید. بعد من خدمت عمو رفتم به ایشان گفتم: «بنده چند سوال از شما دارم. گفتم شما که به تهران می‌روید می‌خواهید چکار بکنید؟» گفت: «من می‌خواهم بروم با آقای فلسفی تماس بگیرم و ببینم چه اقدامی باید بکنیم چون این قصه که شوخی نیست جان آقای خمینی وسط است.» گفتم: «آقا این قصه که شما این‌قدر از آن متاثر شده‌اید را من دو ماه است که می‌دانم و به هیچ‌کس حتی شما نگفته‌ام. خب حالا که شما می‌خواهید به تهران بروید آقای فلسفی پیش شما می‌آید و یا این‌که شما پیش ایشان می‌روید؟» ایشان گفت: «من پیش آقای فلسفی می‌روم.» گفتم: «شما که برادر آقای خمینی هستید با این شخصیت به خانه‌ی فلسفی بروید؟! این حرف است شما می‌زنید؟!» ایشان گفت: «خب فلسفی پیش من می‌آید.» گفتم: «اگر فلسفی نیامد چکار بکنیم؟» گفتم: «شما از قم تکان نخورید. اگر هم خواستید اقدام بکنید ماشاءالله طلبه‌ی چیزفهم داریم. علاوه بر این دولت می‌خواهد از این ماجرا به نفع خودش حسن استفاده را بکند و بگوید ما تا این حد پای آقا روح‌الله ایستاده‌ایم؛ چون آقا روح‌الله یک ایرانی است و ما به او علاقه داریم، اگر اختلاف هم هست اختلافی است که بین دو تا ایرانی است و ما باید از جان آقای خمینی دفاع بکنیم.»

قصه همین جا تمام شد؛ اما اثراتی که دولت می‌خواست بر این ماجرا بار کند این بود که می‌خواست بگوید ما طرفدار آقای خمینی هستیم و تا جایی با ایشان بد هستیم که پای جان ایشان پیش نیاید و این یک محبوبیتی برای حکومت درست می‌کرد؛ مضاف بر این‌که اگر خودش هم چنین قصدی داشت، کما این‌که خود آقا این‌گونه برداشت کرده بودند که می‌خواستند در افواه بیندازند که این دولت عراق است که می‌خواهد خمینی را بکشد. در کنار این دو، حکومت می‌خواست از این طریق عکس‌العمل مردم را درباره‌ی این ماجرا بداند. البته ما تمام تلاش خودمان را کردیم که اصل ماجرا را به مردم بفهمانیم. البته باز طلبه‌ها به‌خوبی درک می‌کردند و این‌طور نبود که الکی بخواهند به عراق حمله کنند و کشتن امام را به گردن عراقی‌ها بیندازند و فقط می‌گفتند هرکسی در هر مقامی هست اگر چنین کاری بکند ما ساکت نخواهیم نشست و ایران را به آتش می‌کشیم.

جلسه‌ای هم در مسجد اعظم تشکیل شد و یک نفر هم منبر رفت و صحبت کرد و ما اقدام کردیم. البته نباید بگویم ما اقدام کردیم بلکه درست‌ این است که بگویم در ایران اقدام شد و تمام شهرها به آقایان قم نامه نوشتند که اگر یک مو از سر آقای خمینی کم بشود، ما اعتصاب می‌کنیم و از این دست تهدیدها، تقریبا می‌شود گفت از همه‌ی شهرها نامه نوشتند...

259

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان