ابو بکر محمد بن طغج بن جف از اعقاب شاهان فرغانه بود که همگی لقب اخشید داشتند چنانکه پادشاهان ایران خسرو و پادشاهان روم قیصر و شاهان حبشه نجاشی عنوان داشتند.
جف جد اخشید بدربار معتصم خلیفه رفت و احترام دید و از پس مرگ معتصم بخدمت واثق و از پس او بخدمت متوکل بود هنگامی که جف بهمراه باقیمانده طولونیان ببغداد رفت طغج فرزند وی احترامی چنانکه باید به عباس بن حسن وزیر نکرد.وزیر نیز نزد خلیفه سعایت کرد تا طغج و دو فرزند وی را بزندان کرد و همچنان ببودند تا بسال 294 طغج در زندان بمرد و وزیر دو فرزند وی را آزاد کرد که بخدمتش کمر بستند و پیوسته با او بودند تا آنروز که حسین بن حمدان، عباس بن حسن وزیر را بشمشیر زد و او را از اسب بیفتاد پسران طغج که کینه قدیم را فراموش نکرده بودند وزیر را بشمشیر زدند ابن حمدان از پس این واقعه بدیار ربیعه گریخت و عبید الله بن طغج بشیراز رفت و بخدمت امیر آنجا در آمد و محمد بن طغج ملازمت ابن بسطام ولایتدار شام اختیار کرد و چون او ولایتدار مصر شد با وی به آن ولایت رفت و همچنان ببود تا بسال 297 که ابن بسطام بمرد محمد در آن جنگها که میان تکین سردار ترک با نیروی عبید الله مهدی فاطمی رخ داد همراه تکین بود و شجاعت و کفایت بسیار نمود و بصف خاصان تکین در آمد و بسال 306 به نیابت او ولایتدار عمان و طبریه و کوهستان شراة شد و بسال 307 که تکین بار دیگر ولایتدار مصر شد، حکومت اسکندریه داشت و در جنگهای سردار ترک بر ضد فاطمیان که دل بفتح مصر داشتند شرکت مؤثر داشت.
ستاره محمد بن طغج از سال 306 درخشیدن گرفت که در ولایت طبریه گروهی از قبیله لخم و جذام را که بر کاروان حج هجوم برده بودند بسختی سرکوب کرد و کاروانیان را که جاریه ما در مقتدر خلیفه نیز در آنمیان بود سالم بدمشق رسانید و تکین از اینکار بسیار خشنود شد و عراقیان که در کاروان بودند نامه ها نوشتند و خلاصی خویش را از شر راهزنان بدست محمد بن طغج باز گفتند و آوازه او بلند شد و مردمان از هر دیار نامه ها نوشتند و جوانمردی وی را ستودند، از آن پس که بسال 307 در جنگهای مصر بر ضد فاطمیان شرکت کرد خلیفه عباسی او را لقب اخشید داد و نام وی بر منبرهای مصر و شام یاد شد.
بدینسان کار اخشید در مصر و شام بالا گرفت و در مقابل فاطمیان که از سال 321تا 324 پیوسته در کار حمله بمصر بودند بسختی مقاومت کرد و عاقبت صلحی در میان آمد.
کندی نقل میکند که بدوران ولایتداری دوم اخشید بر مصر که بسال 324 بود با فاطمیان جنگها شد که در آن میانه گروهی از بزرگان مصر بسپاه آفریقا که تا اسکندریه پیش رانده بود پیوستند و اخشید سپاهی بزرگ فرستاد تا فاطمیان را بشکست و ببازگشت وادار کرد.
خلیفه قائم فاطمی که صولت و قدرت اخشید را بدید از در ملایمت در آمد و بخط خویش نامه ای بدو فرستاد شاید از راه ملایمت کاری را که با جنگ از پیش نبرده بود انجام دهد اما اخشید روی وفاق نشان نداد و مناسبات وی با خلافت بغداد همچنان خوب بود تا بسال 328 که محمد بن رائق خزری که از جانب خلیفه فرمان ولایتداری مصر داشت آهنگ آن ولایت کرد و اخشید طغیان کرد و نام خلیفه را از خطبه برداشت و نام خلیفه فاطمی را افزود و در عریش میان ابن رائق و اخشید جنگی شد که شکست از این رائق بود و سوی رمله فراری شد و با وجود آنکه عبید الله طغج در جنگ کشته شده بود، صلحی بنفع ابن رائق شد که همه ولایت شام تا رمله از او باشد و اخشید هر ساله یکصد و چهل هزار دینار بدو بپردازد.مورخان پنداشته اند صلحی چنین از پس آن فیروزی که اخشید یافته بود دلیل ضعف سیاست اوست اما اخشید این صلح را از آنرو میکرد که از نیروی خلافت بغداد بیم داشت و از جانب خلیفه فاطمی نیز هراسناک بود.مرگ ابن رائق که دو سال بعد بود ولایت شام را بی جنگ بقلمرو اخشید برد و مکه و مدینه نیز بحکومت وی پیوست و قدرت او بالا گرفت و بفکر افتاد کار جانشینی فرزند خویش انوجور را محکم کند.
از آن پس در قلمرو اخشید آشوبها شد.علویان مصر بر ضد او قیام کردند.حمدانیان بسال 332 قنسرین را از او بگرفتند و اخشید بدفع ایشان بشام رفت و ابن سراج علوی فرصت را غنیمت شمرد و سوی صعید تاخت و بغارت پرداخت و چون با اخشید مقاومت نمییارست سوی برقه گریخت و بخلیفه عباسی پناه برد.
اخشید بهنگام مرگ کافور خادم را به نیابت فرزند خویش ابو القاسم انوجور برگزید از آنرو که انوجور بیش از چهار سال نداشت و مناسبات وی با کافور همچنان مناسبات شاگرد و استاد بود نام امارت خاص انوجور بود اما همه قدرت بدست کافور بود.
کافور موافقت خلیفه را با ولایتداری امیر خردسال اخشیدی بر مصر و شام و دو شهر مقدس مکه و مدینه جلب کرد و بدینسان کار او بالا گرفت و نام کافور را بخطبه ها گفتند و علاقه سران سپاه و بزرگان دولت را جلب کرد کار چنین بود تا انوجور بزرگ شد و میان او و کافور خلاف افتاد و سپاه دو دسته شد: اخشیدیان که کسان و وابستگان خاندان اخشید بودند و کافوریان یعنی همه کسانی که کافور بمقامات بلندشان رسانیده بود، با وجود اختلاف و دو دستگی سپاه، کافور همچنان امور را در قبضه داشت و هر چه میخواست میکرد و انوجور در کارها دخالتی نداشت جز بنام و هر ساله چهار صد هزار دینار از کافور مقرری میگرفت.
بی گفتگو کافور بقدرت دلبستگی فراوان داشت زیرا از پس انوجور که ابو الحسن علی بن اخشید ولایت یافت، با آنکه ولایتدار جدید بیست و سه ساله بود کافور فرصت خودنمائی بدو نداد و مردم را از دیدار وی منع کرد در حقیقت ابو الحسن در قصر خویش اسیر کافور بود و کاری جز عیاشی و عبادت نداشت، او نیز از کافور مقرری سالانه میگرفت و جز باسم ولایت نداشت و همچنان بود تا بهمان علت که انوجور مرده بود او نیز بمرد (سال 355) از پس ابو الحسن فرزندش احمد وارث مقام او بود اما کافور نگذاشت او را بولایت بردارند باین بهانه که وی خرد سال است و صلاحیت حکومت ندارد و ماهی گذشت و امیری تعیین نشد آنگاه کافور نامه ای از خلیفه عباسی نشان داد که ولایت مصر را بدو داده بود و همراه آن خلعت ها بود و بر منبرها نام او گفتند و عنوان او همچنانکه از پیش بود استاد بود.
بدینسان کافور دو سال و چند ماه بر مصر حکومت کرد دوران وی حوادث بسیار داشت قرمطیان در شام آشوب کردند و شهرها را چپاول کردند و یک کاروان مصری را که بمکه میرفت و بیست هزار شتر داشت زدند، در مصر نیز زلزله های سخت شد و حریقی بزرگ رخ داد که هزار و هفتصد خانه را در فسطاط بسوخت، پادشاه نوبه نیز بر مصر هجومی سخت برد و چند شهر را بسوخت و مردم آنرا با شمشیر بکشت و مالشانرا بغارت برد از همه بدتر کمبود آب نیل بود که بلیه بلیه ها بود.
و نیز بدوران کافور المعز الدین الله خلیفه چهارم فاطمی آهنگ حمله بمصر کرد و با سپاه خویش بحدود غربی ولایت رسید و بر واحه ها دست یافت، کافور نیروئی به مقابله او فرستاد و خلیفه فاطمی را از قلمرو خود براند اما دعوت گران فاطمی را که به حضور وی آمدند به نیکی پذیرفت و بسیار کسان از اطرافیان و بزرگان دولت وی بخلیفه فاطمی وعده ارادت دادند .
ابو المحاس بنقل از ذهبی گوید: «کافور شاعران را تقرب میداد و جایزه های بزرگ می بخشید .هر شب بحضور وی سرگذشت و اخبار دولت اموی و عباسی را می خواندند.ندیمان بسیار داشت، حرمت و شوکت او بزرگ بود، حاجیان فراوان داشت و کنیزان آوازه خوانش بیشمار بودند، غلامان سیاه و سپید چندان داشت که بوصف نمیگنجد.قدرتش از اخشید در گذشت، خلعت و بخشش بسیار میداد، رموز سیاست را نیک میدانست، مدبر و با هوش بود، با معز فاطمی مدارا میکرد و چنان مینمود که دل با او دارد و از سوی دیگر اطاعت عباسیان میکرد و با ملایمت و فریب کار خویش را از پیش میبرد و حکومت میکرد.»
بدوران کافور فقیهان و ادیبان و مورخان بودند که از جمله ایشان قاضی ابو بکرحداد و محمد بن موسی که سیبویه مصر لقب داشت و ابو عمر کندی و حسن بن زولاق را نام میتوان برد.
کافور بسال 357 در شصت و چند سالگی بمرد.دوران امارت وی سیزده سال بود که از جمله دو سال و چند ماه بخویشتن عنوان امارت داشت.
از پس مرگ کافور رجال دولت ابو الفوارس احمد نواده اخشید را که طفلی یازده ساله بود بولایت برداشتند و حسن بن عبید الله بن طغج را که ولایتدار شام بود پیشکار او کردند اما حسن رفتار نکو نداشت و مردم را بیازرد و مصریان بیاشوبیدند و او بناچار آهنگ شام کرد و المعز الدین الله فاطمی آشفتگی مصر را که بغداد نیز فرصت دفاع از آن نداشت غنیمت شمرد و بسال 358 سپاهی بفرماندهی جوهر صقلی بتصرف آن ولایت فرستاد.