شهدا و خاندان شاهد

امام درباره کیفیت ورود به تهران فرموده بودند من اول باید به زیارت شهدا بروم. امام خودشان تصمیم می گرفتند و به این دلیل هیچ کس هم نمی توانست در اراده ایشان تأثیر بگذارد، فرمودند من باید اول بروم سر خاک شهدا، ما گفتیم خطرناک است فرمودند نمی شود

اول باید به زیارت شهیدان بروم

امام درباره کیفیت ورود به تهران فرموده بودند من اول باید به زیارت شهدا بروم. امام خودشان تصمیم می گرفتند و به این دلیل هیچ کس هم نمی توانست در اراده ایشان تأثیر بگذارد، فرمودند من باید اول بروم سر خاک شهدا، ما گفتیم خطرناک است فرمودند نمی شود. ناچار تمام این مقدمات را در بهشت زهرا فراهم کردیم که ایشان تشریف بیاورند آنجا و سخنرانی بفرمایند و عجیب است که امام فرموده بودند. من وقتی آمدم و وارد فرودگاه شدم می خواهم همراه مردم هم راهپیمایی کنم و پیاده بروم به زیارت شهدا منتهی امام می دانستند که این دیگر امکان پذیر نیست. (1)

دستور دادند حقوقی معین شود

پس از فاجعه 15 خرداد خانواده های شهدای این فاجعه چندین دیدار با امام داشتند. بچه های افراد کشته شده را می آوردند و امام آنها را روی دامان خود می نشانید و مورد محبت قرار می داد. در آن جلسه ها بعضی از ذاکرین امام حسین مرثیه هایی می خواندند. امام با دیدن فرزندان شهدا خیلی متأثر می شدند. از همان موقع بود که دستور دادند شهریه و حقوق و مواجبی برای این خانواده ها تعیین شود. (2)

تا این مادر شهید را نیاورید

مادر شهیدی از اهواز برای ملاقات آمده بود، نامه ای نیز نوشته ولی موفق به دیدار امام نشده و دو سه روزی در همان حوالی مانده و سپس به اهواز برگشته و نامه ای نوشته بود که ای امام من به تهران آمدم ولی موفق به دیدار و ملاقات شما نشدم. (3) امام با دست خط خود روی این نامه نوشته بودند تا این مادر شهید را به ملاقات من نیاورید، من به ملاقات کسی نمی آیم. (4)

شب به منازل شهدا می رفتند

ابتدای پیروزی انقلاب که امام در قم بودند شبها به منزل خانواده های شهدا می رفتند. (5)

تا گفتم خانواده شهید است بلند شدند

در اوقاتی که امام به اندرونی تشریف می آوردند بعضی از خانواده های معظم شهدا یا مجروحین به دفتر مراجعه می کردند و تمنایی داشتند یا چیزی را می آوردند که امام تبرک بفرمایند یا استخاره می خواستند.

بیاد دارم هر وقت، چه شب، چه روز، که به در اتاق ایشان می رفتم و در می زدم امام می گفتند : «بسم الله» تا می گفتم خانواده شهید یا مجروحی است که التماس دعا یا تبرکی دارد بلافاصله بلند می شدند و آن خواسته را انجام می دادند.

یک بار به امام عرض کردم خجالت می کشم که این همه مزاحم می شوم. فرمودند: «تو چرا خجالت بکشی من آماده ام برای این کارها. کار دیگری که از من بر نمی آید.» (6)

بلافاصله برخاستند

همسر یکی از شهدای لبنان طی نامه ای به محضر امام نوشته بود که تنها در خواستم از پیشگاه مقدستان این است که یک مهر کربلا برایم لطف فرمائید که تا زنده ام روی آن سر به سجده خدا گذارم و بعد از مرگ نیز آن را در کفنم بگذارم.

یقین داشتم که امام با اطلاع از مضمون نامه، مهر کربلای خودشان را برای این همسر شهید خواهند داد. ولی احتمال می دادم که یا مهر اضافی نداشته باشند و یا در دسترسشان نباشد و به زحمت بیفتند، لذا یک مهر کربلا که مدتی قبل از آن به دستم رسیده بود و هنوز مستعمل نشده بود را احتیاطا در جیبم گذاشتم و مشرف شدیم. وقتی نامه به عرض امام رسید، هنوز جمله درخواست تکمیل نشده بود که امام برای آوردن مهر از جا برخاستند. حقیر بلافاصله به عرض رساندم که من یک مهر دارم و به خدمتشان تقدیم کردم. امام نشستند، مهر را گرفتند و سپس برای آن همسر شهید برگرداندند که برای ایشان ارسال شد. (7)

هدیه را به خود آنان می دادند

امام در مواردی که متوجه می شدند پرداخت کننده وجوه نقدی و طلا و جواهرات به ایشان (که به عنوان هدیه و نذورات بود) از خانواده شهدا است یا خود او فردی فقیر و نیازمند است وجوه یا طلای تقدیم شده را می گرفتند و بعد از قبض و قبول پس می دادند و می فرمودند به خود ایشان برگردانید. از جمله در موارد زیادی از خانواده شهدای ارتش بودند که مبلغ دویست هزار تومانی را که از سوی ارتش به آنها پرداخت می شد طی چک بانکی یا نقدا به محضر امام اهدا می کردند ولی امام بدون استثنا و بدون توجه به نیاز یا عدم نیاز آنان مبلغ پرداختی را بعد از اخذ و قبض به خود آنان بر می گردانیدند. (8)

به فرزندان شهدا انعام می دادند

در مواقعی که امام استراحت می کردند اتفاق می افتاد که بعضی از فرزندان شهدا یا خانواده های شهدا را به اتاق ایشان می بردم. امام بلند می شدند و فرزندان شهدا را مورد تفقد قرار می دادند. به آن ها مهربانی می کردند و انعام می دادند. (9)

خوشا به حال پدرانشان

امام علاقه خاصی به فرزندان شهدا داشتند، وقتی آنها را در تلویزیون می دیدند، می گفتند : «خوشا به حال پدرانشان که ره صد ساله را یک شبه طی کردند. معلوم نیست ما چطور خواهیم مرد.» (10)

بچه های شهدا را می بوسیدند

چند نفر از فرزندان شهدا را به بیت امام آوردند که من آن ها را خدمت امام می بردم. آقا هم اینها را که می دیدند به دست و صورتشان دست می کشیدند و نفری 500 تومان به آنها هدیه می دادند. هر وقت به امام عرض می شد با روی گشاده مثل گل این بچه ها را می پذیرفتند و آن ها را نوازش می کردند و می بوسیدند. و از آن ها می پرسیدند اسمتان چیه؟ پدرتان چی شده؟ بعد به آنها انعام می دادند. (11)

من هم پدرم را ندیدم

اگر بچه شهیدی به دیدن امام آمده بود، بعدا که آقا ما را می دیدند از آن بچه برایمان تعریف می کردند. امام از دیدن آن ها واقعا لذت می بردند و احساس خوبی پیدا می کردند . بعد از فوت دامادشان آقای اشراقی امام به بچه های خردسال آن مرحوم می گفتند: «من هم مثل شما بودم. من هم پدرم را ندیدم.» (12)

کودک شهید را بغل کردند

امام تازه به جماران تشریف آورده بودند. اوایل جنگ بود. بین کسانی که می آمدند برای دیدار امام، زن جوانی بود که تازه شوهرش را از دست داده بود. و یک دختر چند ساله هم همراهشان بود و دختر خیلی بی تاب بود و گریه کرده بود. از صبح فریاد زده بود. تمام سر و صورتش خاکی بود و اشک در گونه هایش موج می زد. مادرش ناراحت بود و دلش می خواست که به یک نحوی این کودک را به خدمت امام برساند، بلکه دست محبت امام کارساز باشد. و این کودک پدر از دست داده را سامانی ببخشد. زن می گفت من هیچ ناراحت نیستم و خودم مقدمات رفتن به جبهه همسرم را فراهم کردم. اما چه کنم که این بچه آزارم می دهد و فکر می کنم که تنها راه این باشد که امام عنایتی بفرمایند. آن وقت برادر من دست بچه را گرفت و رفتیم خدمت امام که در حیاط قدم می زدند. وقتی بچه را دیدند ما انتظارمان همین بود که دستی به سر ایشان بکشند و ما او را پیش مادرش برگردانیم. اما وقتی که امام این دختر گریان را دیدند روی سنگهای کنار حوض نشستند و این کودک را به بغل گرفتند و دست محبت و نوازش به سر و صورتش کشیدند و اشکهایش را پاک کردند. و مدتی با این بچه مشغول بودند. بعد وقتی که خوب آرامش در بچه حاکم شد او را رها کردند و ما به مادرش رساندیم. (13)

فرزند شهید را روی زانو نشاندند

یک وقتی خانمی ایتالیایی نامه ای به امام نوشته بود که همراه آن گردنبندی طلا ارسال کرده بود. در نامه لغتی وجود داشت که مترجم می گفت این لغت انگلیسی نیست و لذا ترجمه کامل نامه مدتی معلق شد. و ما نمی توانستیم نسبت به آن گردنبند اهدایی اقدامی بکنیم . بعد که موفق شدیم نامه را به طور کامل ترجمه کنیم معلوم شد یک زن مسیحی ایتالیایی است که در نامه اش به امام عرض کرده بود. من عیسی مسیح (ع) را در وجود شما متجلی دیدم و شما را واقعا روح خدا یافتم. و اگر چه شما را ندیده ام ولی احساس می کنم که در زمان حضرت مسیح زندگی می کنم. و حیات مسیحی از طریق شما در وجود من دمیده شده است و ادامه داده بود که من به دلیل علاقه ای که به حضرت مسیح (ع) و به شما به عنوان تجسم حضرت مسیح (ع) در این عصر دارم گرانبهاترین و نفیس ترین یادگار ازدواجم را به شما هدیه می کنم تا در هر راهی که صلاح می دانید مصرف کنید. وقتی ما مضمون نامه را همراه گردنبند خدمت امام بردیم، گردن بند را گرفتند و کنار دستشان در جعبه ای که قلمدان ایشان بود گذاشتند . فردای آن روز که فصل زمستان بود و ملاقاتها هم تعطیل بود، ما در محضر امام بودیم. بچه مفقود الاثری را برای ملاقات آورده بودند. چون تنها توی حیاط ایستاده بود، احساس غربت کرده و صدای گریه اش بلند شد. امام سرشان را بلند کردند و داخل حیاط را نگاه کردند و با یک لحن خشنی فرمودند دیدید یک بچه ای دارد گریه می کند (خیلی ناراحت بودند) چرا این بچه اینجاست؟ چرا گریه می کند؟ قضیه عرض شد. فرمودند: همین الان بیاوریدش داخل. کارها را نیمه تمام رها کرده بچه را آوردیم. آثار ناراحتی در چهره امام از دیدن این دختر بچه کاملا مشهود بود، لذا بچه را داخل اتاق آوردیم، آقا دو دستشان را دراز کرده او را در آغوش گرفته و به سینه شان چسبانیدند. و بعد روی زانوی خود نشانیدند و صورت خودشان را به صورت او چسباندند و با او شروع به صحبت کردند. به نحوی که ما که یک متر بیشتر با امام فاصله نداشتیم نمی توانستیم بفهمیم به او چه می گویند. لحظه ای نگذشت که دیدیم آن بچه در آغوش امام متبسم شد و لحظه ای بعد در حالی که امام آن گردنبند را به گردن او گذاشته بودند در کمال خوشحالی اطاق امام را ترک کرد. (14)

خدا کند اینطور باشد که می گوئید

من مشهد بودم؛ پانزده روز بعد از پیروزی، امام گفته بودند زن و فرزندان اندرزگو را بیاورند ببینم. لذا به من تلفن کردند که خودت را هر طور هست برسان به تهران، امام می خواهند شما را ببینند. من اصلا باور نمی کردم که میان این همه زنی که در ایران هست فقط امام می خواهد مرا ببینند؛ تعجب کرده بودم و باورم نمی شد. ولی صبح دیدم به دنبال من آمدند و گفتند باید حرکت کنی. من ساکم را آماده کردم و بچه ها را مرتب کردم و فردا حرکت کردیم آمدیم به تهران. روز جمعه بود که مرا پهلوی امام بردند. امام بچه ها را بوسید، گریه شان گرفته بود، با من احوالپرسی می کرد، بعد که سخنرانی امام تمام شد ما را بردند خدمت امام . در اتاق، امام تک و تنها نشسته بودند. ما هم نشستیم. امام فرمودند: «خدا رحمتشان کند» . من (همسر شهید) اصلا ناراحت نشدم، چون باور نمی کردم که همسرم شهید شده باشد. چون شب به من تلفن کرده بودند و این اعلامیه که با رفقایش نوشته بودند شب نوزدهم بود. من به امام گفتم که باور نمی کنم که ایشان شهید شده باشند، چون که شب نوزدهم به من تلفن کرده بودند. امام فرمودند این خبری است که ما در نجف شنیده ایم، خدا کند که اینطور باشد که شما می گوئید. من دیگر چیزی نگفتم فقط به امام گفتم چه شهید شده باشد چه شهید نشده باشد برای من هیچ فرقی ندارد. من می خواهم بچه هایم هم بزرگ بشوند و آن ها را به دست شما بسپارم و در راه اسلام و قرآن و شما و دین شهید بشوند. همان راهی را که شما می روید بروند به همان راه که امام حسین رفت و همان راهی که پدرشان رفت بروند.

امام خیلی ما را دعا کردند و گفتند ما به وجود شما زنها افتخار می کنیم. یک ربع بیست دقیقه بعد امام باز بچه ها را بوسیدند. یک سکه طلا به هر کدامشان دادند و پرسیدند که خانه دارید یا نه؟ گفتم بله، داریم. بعد آمدیم مشهد. دوباره قم خدمتشان رسیدیم. آنجا هم امام گفتند بچه ها را باز پیش من بیاورید. بعدها به گوشم رسید که برادرزاده های این شهید پهلوی امام رفته بودند. آن ها به من گفتند که امام فرمودند: ما نصف انقلاب را از دست شهید اندرزگو داریم. این را اطرافیان امام گفته بودند که او خیلی مبارزه کرده. خیلی فعال بود. نصف انقلاب را ما از این شهید داریم. (15)

بالاتر از مکه رفته است

وقتی به دیدار امام رفتیم، گفتم: حضرت امام، به همراه مادر همه شهدا تصمیم گرفته ایم که اگر اجازه بفرمائید ما هم به جبهه برویم و لااقل یک سنگی به طرف دشمن کافر که حتی اجساد عزیزانمان را به ما نداده است پرتاب کنیم تا ما هم مانند فرزندانمان شهید بشویم . امام فرمودند: نه همین شما اینچنین فرزندانی دارید این بالاترین اجر است. شما باید صبر کنید و دعا کنید برای پیروزی اسلام. من گفتم: حاج آقا، حسین امسال قرار بود از طرف سپاه به مکه مشرف گردد. امام فرمودند: ناراحت نباشید، حالا بالاتر از مکه رفته است. (16)

خدایا این شهدای ما را قبول کن

پس از شهادت برادران در هویزه به دلیل وظیفه شرعی که باید اخبار را خدمت امام بدهیم، خدمتشان رسیدیم و ضمن گزارشی از آبادان، هویزه و غرب گفتیم که البته در این جریانات تعدادی از برادران ما شهید شده اند. ما در جریان هویزه برادران بسیار خوبی را از دست دادیم. از جمله برادر حسین علم الهدی که من از قبل از انقلاب با ایشان آشنایی داشتم . ایشان فرد صادق و با تقوایی بود. زحمت بسیاری برای اسلام کشید. بی خوابی بسیار داشت و از نظر فقهی و فلسفی هم اطلاعاتی وسیع داشت و در حقیقت ایشان یک سرمایه ای بود برای خوزستان و یک ستونی بود برای گسترش مکتب در خوزستان. وقتی این سخنان را گفتم امام شروع کرد به اشک ریختن. در اینجا من ناراحت شدم که چرا امام را ناراحت کردم. امام با حال ناراحتی دستهایشان را بلند کرده و دعا کردند:

خدایا این شهدای ما را قبول کن!

من به قدری تحت تأثیر این حالت امام قرار گرفتم که همیشه این خاطره در نظرم هست و هیچگاه از یادم نمی رود. (17)

قیافه ایشان متغیر شد

خانمی در تبریز به من گفت که پسر من در دست عراقی ها اسیر بوده و اخیرا شنیدم که پسر اسیرم را شهید کرده اند. آمدم به شما بگویم که به امام بگویید از بابت بچه های ما ناراحت نباشید، ما سلامتی امام را می خواهیم. خدمت امام که این را گفتم، آن چنان قیافه ایشان متغیر شد و اشک از چشمشان آمد که دیدن آن حالت ایشان، انسان را متأثر می کرد. (18)

با اشتیاق عکس ها را امضا می کردند

تا چندی پیش از رحلت امام، روزانه عکس تعدادی از شهدا را که به وسیله خانواده هایشان برای امضا به دفتر رسیده بود، خدمتشان می بردیم، امام علاوه بر امضا در بسیاری از موارد، جمله هایی را نیز روی عکس شهدا می نوشتند. در بعضی موارد می نوشتند: «خداوند رحمت کند شهید سعید ما را» . و گاهی می نوشتند: «خداوند رحمت کند این شهید سعید را» در بسیاری از موارد، هنگام امضای عکس شهدا، آثار غم و اندوهی سنگین در چهره مبارک و مهربانشان ظاهر می شد. گاهی از اسم و رسم صاحب عکس، سؤال می کردند. از جمله یک روز که عکس شهید غلامرضا رضایی را که در هنگام شهادت، هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، برای امضا به دست مبارکشان دادم. چند لحظه ای به عکس خیره شدند و سپس سؤال کردند: «این عکس کیست؟» آقای رسولی گفت: اخ الزوجه (برادر خانم آقای... است» امام با آهنگی غم آلود ذکر «لا اله الا الله» را به زبان آوردند و سپس جمله ای را به همراه با امضا زیر عکس نوشتند.

به هر حال، امضای عکس شهدا هنگامی متوقف شد که امام دچار یک سکته قلبی مجدد شدند. پزشکان توصیه کردند که چون دیدن عکس شهدا ایشان را متأثر می کند و ممکن است روی قلب مبارکشان اثر بگذارد، از آوردن آن ها برای امضا خودداری شود. بدین ترتیب، این برنامه ترک شد. ولی در عین حال، بعضی از افراد، باز هم گاهگاهی عکس شهدا را می آوردند و امام با اشتیاق امضا می فرمودند. (19)

بلافاصله اشک امام جاری شد

در اوایل پیروزی یک بار با جمعی از دوستان که در کانون نشر فرهنگ اسلامی دزفول فعالیت می کردند در قم به محضر امام شرفیاب شدیم. در ملاقات ما همسر یکی از شهدا که شوهر او در کردستان به شهادت رسیده بود حاضر بود. وی در حالی که عکس شوهرش را در دست داشت در کنار امام نشست و از امام خواست به آن عکس نگاه بکنند. امام آرام صورت خود را به سمت عکس آن شهید برگرداندند و عکس را از دست آن خانم گرفتند تا خواهش ایشان را اجابت نمایند . ما که غرق ابهت و عظمت امام و چهره نورانی ایشان بودیم ناگهان متوجه شدیم که به محض دیدن عکس آن شهید اشک از چشم مبارک امام جاری شد. این قطره اشک که بلافاصله از چشم امام جاری شد ما را در دریایی از شخصیت عظیم و ناشناخته ایشان غوطه ور نمود. (20)

در مراسم تشییع شهدا حضور داشتند

امام همزمان با شرکت در مراسم تشییع شهید مهدی عراقی و فرزندش حسام، در مراسم تشییع پیکر شهید محمد قراشاهی نیز شرکت کردند. شهید قراشاهی فرمانده تیپ سقز بود که در جریان محاصره پادگان سقز توسط دمکراتها به شهادت رسید. (21)

آیا شهید شده اند؟

حالت احساسی امام در موقع شنیدن خبر شهادت دوستانشان دیدنی است، با اینکه چون کوه صبورند و صبر می کنند ولی سراپا عاطفه اند.

مثلا وقتی شهید بهشتی شهید شدند ما جرأت نمی کردیم به ایشان بگوئیم. یکی از کارهای من در طول این سه سال بعد از انقلاب رساندن خبر شهادت دوستانشان است که باید به ایشان بدهم . سعی می کنم از مجروح شدن شروع کنم ولی امام این اواخر دیگر فرصت نمی دهند و تا می گویم مثلا آقای مدنی یا دستغیب مورد سوء قصد واقع شدند. می گفتند: شهید شدند؟ سکوت من همه چیز را روشن می کرد. امام از شهادت مرحوم رجایی و بهشتی شدیدا متأثر شدند. و از صمیم قلب می گفتند: «بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد» . (22)

شما باید به من تسلیت بگوئید

ما بارها خدمت امام رسیده ایم که بار اول روز بعد از شهادت آقا بود. امام سخنان خوبی فرمودند از جمله گفتند: آقای مطهری را من بهتر از شما می شناسم و من خیلی به ایشان علاقه داشتم. مصیبت، مصیبت بزرگی است، لکن آن چیزی که آن را بر انسان آسان می کند این است که ایشان در راه اسلام شهید شده اند و ما هرچه در راه اسلام بدهیم، باز هم کم است. و نیز فرمودند، شما باید به من تسلیت بگوئید نه من به شما. (23)

پی نوشت ها:

1 آیت الله شهید محلاتی روزنامه اطلاعات 14/11/ 61

2 حجت الاسلام و المسلمین مهدی کروبی

3 این امر در عین حال بیانگر صداقت تمام اعضای دفتر امام است که دقیقا اینگونه موارد را به عرض ایشان می رساندند. با اینکه محتوای نامه تقریبا جنبه گله و شکایت هم داشته است!

4 حجت الاسلام و المسلمین مهدی کروبی شاهد ش 184

5 حجت الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی ج 2

6 عیسی جعفری

7 حجت الاسلام و المسلمین رحیمیان پاسدار اسلام ش 100

8 حجت الاسلام و المسلمین رحیمیان

9 عیسی جعفری

10 فاطمه طباطبایی

11 عیسی جعفری

12 فاطمه طباطبایی

13 علی ثقفی پیک ارشاد تیرماه 68

14 حجت الاسلام و المسلمین رحیمیان

15 همسر شهید سید علی اندرزگو سروش ش 61

16 مادر سردار شهید هویزه سید حسین علم الهدی شاهد بانوان ش 167

17 سردار سرلشکر محسن رضایی سروش ش 89

18 آیت الله خامنه ای روزنامه جمهوری اسلامی 7/8/ 62

19 در سایه آفتاب ص 163

20 روزنامه کیهان 13/6/.58 نحوه شهادت ایشان بدین صورت بود که مهاجمین در این محاصره عده ای از زنان و کودکان بی گناه را سنگر خود ساخته بودند. شهید قراشاهی برای نجات آنان از دست دمکراتها پرچم سفیدی را به دست گرفت تا با آنان در این باره مذاکره کند ولی دمکراتها او را به شهادت رساندند.

21 حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی جهاد روستا ش 7

22 همسر شهید مطهری روزنامه جمهوری اسلامی 10/2/ 59

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر