خلیفه دوم بیش از هر شخصیت دیگری در فکر و اندیشه سنی تاثیر داشته و همان گونه که دوره او از لحاظ تاریخی مقطع بسیار مهمی در تاریخ اسلام به حساب می آید فکر و عمل او نیز برای مسلمانان سنی مذهب اهمیت بسیار بالایی دارد. این اهمیت تا جایی است که از او به عنوان الگویی یاد می شود که هیچ گونه خطایی نداشته و می توان به هر قول و فعل او عنوان سیره و سنت شرعی استناد کرد. به همین دلیل باید درباره آن سخن گفت.
جایگاه رفیع عمر در اندیشه دینی سنی قابل قیاس با هیچ کس دیگری نیست. در روایاتی که درباره مناقب عمر نقل شده مقامی برای وی در نظر گرفته شده که اندکی کمتر از مرتبت نبوت است!این مقام با تعبیر «محدث » بیان شده است. در تفسیر محدث گفته شده: کسی که به او «الهام » می شود. در روایتی که بخاری و مسلم و دیگران آورده اند از قول ابو هریره نقل شده است که رسول خدا (ص) فرمود: در بنی اسرائیل کسانی بودند که بدون آن که پیغمبر باشند با آنان سخن گفته می شد. اگر در امت من کسی از این گروه باشد، همانا عمر است. به نوشته قسطلانی، شارح کتاب بخاری، «اگر» عبارت مزبور نه برای «تردید» بلکه برای «تاکید» است.
در کنار این قبیل نقلها، مجموعا تصویری از اقدامات خلیفه در عهد پیامبر (ص) بدست داده شده که، قبل از آنی که خدا چیزی را نازل کند، عمر بدان حکم کرده و پس از آن خدا آیاتی در این باره فرستاده است. این نمونه ها را به عنوان «موافقات عمر» می شناسند. جالب است که در برخی از نمونه ها، عقیده رسول خدا (ص) با عقیده عمر مخالف بوده و خدا موافق با عمر آیاتی را نازل کرده است!از عبد الله بن عمر نقل شده است که خداوند درباره امری که دیگران و عمر چیزی درباره آن گفته بودند، آیاتی نفرستاد جز آن که با عمر موافق بود. از جمله این موافقات، نماز خواندن در مقام ابراهیم، آیه حجاب، اسرای بدر، تحریم خمر، نماز نخواندن بر منافقین و اموری دیگر است. آشکار است که چگونه منزلت عمر باید قریب به منزلت نبوت باشد تا بعدها سیره او حتی بر سیره پیامبر (ص) مقدم داشته شود.
در اینجا باید به این نکته توجه داشت که عمر به همان اندازه که در عمل قوی به نظر می آمد از لحاظ فکری ضعیف بود. او خود بارها به این امر اعتراف کرده و برای حل مسائل زیادی از دیگران استمداد کرده بود. علامه امینی در حدود نیمی از جلد ششم الغدیر را تحت عنوان «نوادر الاثر فی علم عمر» به این مسائل اختصاص داده است. به دلیل همین ضعف بنیه علمی بود که چندان از بحث و جدل دینی خشنود نبود و یکبار که کسی معنای «و الذاریات زروا» را از وی پرسید او به کتک زدن وی پرداخت. (1)
یکی از ویژگیهای فکری عمده خلیفه دوم آن است که او اختیارات خود را به عنوان یک حاکم بسیار گسترده می دانست. او نه تنها در محدوده امور سیاسی و اجرایی، بلکه در باره تشریع و قانونگذاری حق خاصی برای خود قایل بود. وی در دوره خلافت خود با اتکا به همین اختیارات، به ابداع- و به تعبیر مذهبی تر بدعت- و ابتکار پرداخته و به هیچ روی خود را مقید به چیزی جز شناخت کلی خود از قرآن و شرع نمی کرد. در مواردی نیز که خود را عاجز می دید، دست به مشورت زده و با رایزنی صحابه، کارها را به پیش می برد. نقل یک حادثه جالب که طبری آن را روایت کرده برای شناخت باور خلیفه درباره اختیاراتش مناسب می نماید: عمران بن سواد، می گوید: نماز صبح را با عمر خواندم و پس از آن در پی او به راه افتادم. پرسید: حاجتی داری؟گفتم: آری، نصیحت!گفت: مرحبا به تو، بگو;گفتم: مردم در چند چیز بر تو عیب می گیرند;عمر در حالی که شلاق خود را زیر چانه، نگه داشته بود، گفت: بگو. گفتم: تو عمره را در ماههای حج حرام کردی، در حالی که رسول خدا (ص) حلال می شمرد و ابوبکر نیز چنین نکرد، عمر گفت: این بدان جهت بود که مردم نپندارند با انجام عمره، حج تمتع از آنان ساقط است. پرسیدم: امر دیگر آن است که تو متعه زنان را حرام کردی در حالی که رسول خدا (ص) حلال شمرده بود. عمر گفت: رسول خدا (ص) به ضرورت حلال کرد و پس از آن که این ضرورت از بین رفت، من آن را ممنوع کردم. پرسیدم: امر دیگر آن که تو رعیت را آزار و اذیت می دهی[به تندی برخورد می کنی]!گفت من هم ردیف- زمیل- محمد (ص) هستم;من شکم آنان را سیر، خودشان را سیراب و برای آنان چه و چه می کنم، اگر چنین نکنم[برخورد تند، ]حق را وانهاده ام[کنایه از این که حق دارم چنین کنم. ] (2) در این نقل فوق که شواهد فراوانی برای تایید محتوای آن وجود دارد دو نکته اساسی هست;یکی آنکه عمر در برابر اعتراض عمران، به هیچ روی مخالفت کار خود را با رسول خدا (ص) انکار نکرد بلکه صرفا درصدد توجیه آن برآمد. ثانیا پاسخ او به اعتراض آخر عمران، با این جمله آغاز شد که: انا زمیل محمد (ص) . من هم ردیف پیامبر (ص) هستم. زمیل در کاربرد امروزی به معنای همکلاسی است و کاربرد قدیمی آن برای دو شخصی گفته می شود که سوار شتری بوده و هر کدام در یک طرف آن نشسته اند و یا آن که دو نفر در روی دو شتر که با هم مسافرت می کنند. در نقل فوق بلافاصله بعد از این جمله، یک جمله معترضه آمده که- و کان زامله فی غزوة قرقرة الکدر- یعنی او[عمر]زمیل رسول خدا (ص) در غزوه قرقرة الکدر بوده است. این جمله هیچ تناسبی با پاسخ عمر نسبت به سؤالات مطروحه ندارد، (3) بلکه بر عکس، بسیار گمراه کننده بوده و عمدا برای انحراف اذهان در اینجا وارد شده است. عمر می گوید: او زمیل رسول خدا (ص) است;همانگونه که او می توانسته امر و نهی کند، چیزهایی را حلال و چیزهایی را حرام کند، او نیز می تواند چنین کند. بدین صورت، خلیفه حدود اختیارات خود را درست همانند رسول خدا (ص) می داند و جز در مورد قرآن، به چیز دیگری باور ندارد.
آنچه که درباره نهی خلیفه از نقل حدیث و کتابت آن (4) نقل شده دقیقا با این اندیشه خلیفه سازگاری دارد، گویا خلیفه بر این باور بود که تنها قران است که می تواند ثابت باشد، اما حدیث چنین وضعیتی را ندارد و هر زمان حاکم می تواند به نحوی که مصلحت می داند عمل کند. به عبارت دیگر آنچه از رسول خدا (ص) نقل شده تنها مربوط به اختیارات او به عنوان یک حاکم بوده و اینها اختیاراتی است که او نیز فعلا به عنوان یک حاکم دارد. بعید است که ما جز، عمر و عثمان که اختیارات خود را در حد تشریع و دخالت در عبادات نیز می دانستند خلیفه دیگری را پیدا کنیم. نصر الله منشی در مقدمه «کلیله و دمنه » این سخن را به عمر منسوب می کند که گفت: آنچه را که «دولت » مردم را از آن باز می دارد پیش از آن است که «قرآن » مردم را از آن باز می کرد. (5) عمر سهم «مؤلفة قلوبهم » را که رسول خدا (ص) از زکات می پرداخت قطع کرد و گفت: اسلام دیگر هراسی از آنان ندارد. (6) او معتقد بود فرد جنبی که نیاز به آب دارد، اگر آب پیدا نکند نباید نماز بخواند;زمانی که عمار یاسر برای او سنت رسول خدا (ص) را در تیمم یاد کرد، عمر به او گفت: اتق الله یا عمار;و عمار پاسخ داد: اگر میل تو چنین است، حدیث پیامبر (ص) را نقل نخواهم کرد! (7) ، جالب این که، او در حیات رسول خدا (ص) شکایت کرد. اما آن حضرت فرمود: اگر من هم در شرایط او بودم همین کار را می کردم. (8) البته اگر چیزی به ذهنش نمی رسید در پی سنت رسول خدا (ص) می بود. (9) ابن عباس می گوید: در زمان رسول خدا (ص) ، ابوبکر و تا دو سال در عهد خلافت عمر، اگر کسی یکباره زنش را سه طلاقه می کرد، آن را یکی می دانستند. اما عمر آن را سه طلاق دانست. (10) مالک بن انس امام مالکیه روایت می کند که: عمر از آن ابا داشت که عجم[از عرب]ارث برد مگر آنکه در میان عرب تولد یافته باشد! (11)
اینها اجتهادات شخصی خلیفه بود که نوعا بر اساس «مصالح » مورد نظر او صورت می گرفت. متعه حج و متعه نساء نیز از مشهورترین امور شرعی اند که رسول خدا (ص) حلال می شمرده و خلیفه آنها را نامشروع اعلام کرده است. (12) گذشت که عمر منشا حلیت آن در دوره رسول خدا (ص) را ضرورت می دانسته است. نمونه دیگر نیز حذف «حی علی خیر العمل » از اذان بود. (13) این در حالی است که کسانی چون عبد الله بن عمر و امام سجاد (ع) همیشه این جمله را در اذان می گفتند. (14) گفته شده: عمر اولین کسی است که قیام رمضان را باب کرد. او این کار را در سال چهاردهم هجری انجام داده و به همه شهرها نوشت تا چنین کنند. (15) این همان نماز تراویح است که هنوز میان سنیان مرسوم است. همین که عمر چنین اختیاراتی را برای خود قائل بود سبب شد تا او در یک زمینه احکام متناقضی صادر کند. نمونه آن در برخی از مسائل ارث بود. (16)
چنین آزادمنشی در امور عبادی، در بخش امور غیر عبادی می توانست ادعای تصرف بیشتری را به همراه داشت. خلیفه از نو آوری پرهیزی نداشت. امیر مؤمنان (ع) نیز در حل و فصل مسایل مستحدثه، ابتکارات فراوانی داشت اما وفاداری او به نص بیش از هر چیز دیگر بود. توسعه یکباره کشور اسلامی در عهد عمر او را با مسایل زیادی روبرو کرد و لذا اغلب می کوشید حتی اگر با مشورت صحابه نیز شده راه حلی برای آن بیابد. مجموعه این راه حلها که از یک سو بر پایه میراث رسول اکرم (ص) و از سوی دیگر مشورت با صحابه و از ناحیه سوم معلول ابتکارات خود خلیفه بود، به وسعت دامنه تشکیلات حکومتی انجامید. احمد امین ضمن مقایسه سیاست موفق عمر و معاویه در برابر سیاست علی (ع) نکته را در این می داند که آن دو خود را در برابر نصوح دینی آزاد می دانستند در حالی که علی معتقد به نصوص دینی بود. (17) سهیل زکار نیز این را که عمر در مسایل جدید برای خود حق تشریح قائل بوده آورده است. (18) دستورات وی به شریح، برای عمل به رای نیز قابل ملاحظه است. (19)
اشاره کردیم که یکی از اصول فکر خلیفه آن بود که تنها می کوشید قرآن را حجت بداند و به همین دلیل اعتنایی به حدیث نداشت. این سخن او که گفت: «حسبنا کتاب الله » (20) در بسیاری از مآخذ تاریخی و حدیثی آمده و هیچ معنایی جز این ندارد که نیازی به حدیث وجود ندارد. البته این منافات با آن ندارد که اگر در مواردی راه حل خاصی به ذهن خلیفه نمی رسید از آنچه از رسول خدا نقل شده بهره نبرد، اما در برابر، اگر چیزی را به مصلحت می دید انجام می داد حتی اگر سیره خاصی از رسول خدا (ص) در این باره وجود می داشت.
یکی از نمونه های روشن این امر نصی بود که درباره امامت علی علیه السلام از رسول خدا (ص) رسیده بود. نه تنها عمر بلکه کسانی دیگر از صحابه نیز این نص را به بخاطر مصلحتی که مدعی آن بودند کنار گذاشتند.
ابن ابی الحدید می گوید: از استادم درباره نص بر امامت علی (ع) پرسیدم و گفتم: آیا براستی ممکن است آنان نص را بکناری نهاده باشند؟او گفت: آن مردم خلافت را در شمار معالم دینی همچون نماز و روزه نمی دانستند، بلکه آنرا از امور دنیوی و در شمار مسایلی چون امارت بلاد، تدبیر جنگ و سیاست رعیت می دانستند و در این موارد نیز اگر مصلحت می دیدند مخالفت با نص رسول خدا (ص) را جایز می شمردند. به عنوان مثال پیامبر (ص) دستور داد تا ابوبکر و عمر در سپاه اسامه حاضر شوند اما آنان چون آن را به مصلحت دولت نمی دانستند نرفتند. رسول خدا (ص) نیز زنده بود، این موارد را می دید و انکار نمی کرد (!) . . . صحابه متحدا و متفقا بسیاری از نصوص[کلمات رسول خدا (ص) ]را ترک کردند و این بدلیل مصلحتی بود که در ترک آنها تشخیص می دادند، نظیر سهم ذوی القربی و سهم مؤلفة قلوبهم;آنان در بسیاری از مسایلی که در قرآن و سنت نیامده بود به آرای خود عمل کردند مثل: حد شرب خمر و. . . ;بسیاری از آنان قیاس را بر نص ترجیح می دادند. آنان مصلحت را بر عمل به نصوص ترجیح داده می گفتند: اگر مصلحت دیدید چنین کنید. . . درباره نص بر علی (ع) نیز آنان[در واقع ابوبکر و عمر]چنین تشخیص دادند که عرب زیر بار او نمی رود و این دلایل متعددی داشت، لذا متحدا تصمیم گرفتند حکومت را به او واگذار نکنند زیرا دیدند عرب از او اطاعت نمی کند، بنابر این به تاویل نص پرداختند اما نص را انکار نمی کردند و تنها می گفتند: حاضر چیزی را می بیند که غایب نمی بیند. اقدام انصار نیز به آنان کمک کرد. پس با ابوبکر بیعت کردند تا فتنه انصار را از بین ببرند. بعد هم در برابر اعتراض علی (ع) پاسخهایی دادند که سن او کم است، عرب او را نمی پذیرد و. . . ابوبکر پیرمرد است تجربه دیده است، عرب او را دوست می دارند و. . . و اگر علی را انتخاب می کردیم عرب مرتد می شد و. . . کدامیک به مصلحت بوده است؟پیروی از نص و آماده شدن برای ارتداد عرب و بازگشت عصر جاهلی یا عدول از نص و حفظ اسلام. . . مردم نیز سکوت کردند. . . ابن ابی الحدید می گوید: استاد من ابو جعفر نقیب امامی مذهب نبود و از سلف تبری نداشت و قول افراطیون شیعی را نمی پذیرفت با این حال چنین تحلیلی داشت. (21)
به هر روی این نکته را باید در نظر داشت که عمر درمقطعی کار خلافت را در دست گرفت که لازم بود تا تشکیلات اداری دولت جدید توسعه یابد. توسعه فتوحات و سرزمینهای تحت سلطه او و نیز جنگها و صلحها سبب شد تا او مجبور شود دست به جعل قوانینی زده و کارها را فیصله بدهد. فهرستی از این اقدامات را کتابی در کتاب «التراتیب الاداریه » آورده است. بسیاری از اقدامات او رنگ فقهی به خود گرفت و در متون بعدی اهل سنت به عنوان مبنای قوانین فقه سنی مورد استفاده قرار گرفت. بیشترین فتاوای وی در کتاب «المصنف » از عبد الرزاق صنعانی فراهم آمده و ابن کثیر نیز در کتابی به عنوان «مسند عمر» گردآوری کرده است.
در دوره او، نخستین بار عنوان «امیر المؤمنین » اصطلاحی برای خلیفه شد. تا پیش از آن او را «خلیفة خلیفة رسول الله » خطاب می کردند. اما بنا به آنچه نقل شده از سال 17 هجری او عنوان امیر المؤمنین را از طرف مغیرة بن شعبه یا ابو موسی اشعری و یا عدی بن حاتم به دست آورد. (22)
از اقدامات اداری خلیفه که در جهت سازماندهی حکومت و ایجاد دولت نقش مهمی داشته تدوین «دواوین » و تشکیل دیوان در سال 20 هجری بوده است. (23) رسول خدا (ص) در ثبت اسامی مسلمانان بویژه جنگجویان پیشقدم بوده است. (24) عمر دستور ثبت نام صحابه را داده و بر اساس ترتیب قبیله ای (25) و نیز سوابق دینی، آنان را طبقه بندی کرد، سپس به تقسیم غنایم هنگفت ناشی از فتوحات پرداخت. عمر از بنی هاشم و از میان آنان از بنی عبد المطلب آغاز کرد. (26) تفاوت سیاست پیغمبر و ابوبکر (27) با عمر آن بود که آنان اموال را به تساوی تقسیم می کردند و عمر تفاوت میان قبایل و نیز سابقه داران با کم سابقه ها در اسلام می گذاشت. گفته شده عمر به دلیل رعایت تساوی توسط ابوبکر، به او اعتراض می کرد. (28) این اقدام خلیفه سبب شد تا در میان اعراب طبقه بندی قبیله ای استحکام یابد و برخی قبایل به استناد همین طبقه بندی بر کسان دیگر ترجیح یابند. این سخن که مقدسی از عمر نقل کرده که گفت: عدالت را از کسری یاد گرفته است! (29) این احتمال را که تا اندازه ای تحت تاثیر نظام طبقه بندی ایرانی بوده تقویت می کند، هر چند شاهد دیگری برای این تاثیر پذیری نداریم. گفته شده که عمر در اواخر عمر خویش، در درستی این روش مردد شد و گفت اگر زنده بماند میان همه مردم به تساوی رفتار خواهد کرد. (30)
ایجاد یک تاریخ منظم نیز که ضرورت کار اداری بود در همین عهد انجام شد. در جای دیگر اشاره کردیم که او طی مشورتی با صحابه، به رای امیر المؤمنین (ع) دایر جهت انتخاب هجرت رسول خدا (ص) به عنوان مبدا تاریخ مسلمانان عمل کرد. این قدم مهمی در ایجاد انضباط اداری بود.
تقسیم بندی در اداره شهرها گرچه شکل ساده آن از زمان رسول خدا (ص) بود، در این دوره توسعه یافت. تفکیک کار قضا از امور مالی و اداره شهر و رهبری جنگها، به تدریج شکل کاملتری بخود گرفت.
درباره منابع اندیشه دینی و سیاسی خلیفه دوم به نکته دیگری نیز باید توجه داشت و آن این که او بجز آنچه از آموزه های اسلامی بدست آورده بود، می کوشید تا از منابع دیگری نیز فکر خویش را بارور کند. یکی از این منابع استفاده از دانشی بود که اهل کتاب حامل آن بوده و در جزیرة العرب، یهودیان بهره کافی از آن داشتند. قبل از هر سخن باید اعتراف کرد که در میان فرق اسلامی، اتهام بهره گیری از معارف یهودی، اتهامی رایج است، بیشتر بدان دلیل که یهودیان بشدت مورد تنفر قرآن و طبعا مسلمانان بوده اند. باید دانست که اهل کتاب بطور عموم و یهودیان بطور ویژه در تمامی متون تاریخی و حدیثی مسلمانان آثاری از خود بر جای گذاشته اند. این تاثیر گرچه در برخی از فرق بیشتر است اما کمتر فرقه ای از آن برکنار مانده است. به هر روی نصوصی در دست است که نشان می دهد اهل کتاب با بهره گیری از آگاهیهای پیشین و نفوذ فرهنگی خود که از دوره جاهلیت به ارث برده بودند برای بدست آوردن موقعیتی در جامعه جدید تلاش زیادی کردند. متون دینی آنان مشترکات فراوانی با دین اسلام داشت و آنان توانستند با بهره گیری از همین زمینه مدعی داشتن آگاهیهایی در زمینه تفسیر قرآن بشوند. افزون بر این، آنان با استفاده از این امر که در متون گذشته آگاهی بعثت رسول خدا (ص) آمده، زمینه آن را تا به آنجا گسترش دادند که گویی در کتب مقدس، آگاهیهای فراوانی درباره سیر تحولات جامعه اسلامی، سرگذشت خلفا و رخدادها و جنگها آمده است. باور داشتن مسلمانان به این مساله، کار اهل کتاب را آسان کرد. بهتر است کلی گویی در این زمینه را که ابن خلدون هم بدان تصریح کرده (31) کنار گذاشته به بحث اصلی خویش باز گردیم.
زمانی که مهاجران مسلمان به مدینه آمدند و اسلام در این شهر شایع گردید، به دلیل نقاط مشترکی که در فرهنگ اسلامی و یهودی وجود داشت زمینه یک ارتباط فرهنگی بوجود آمد. در نقلی آمده است: کانت الیهود یحدثون اصحاب رسول الله، وقتی خبر به رسول خدا (ص) رسید فرمود: آنان را تصدیق و تکذیب نکنید. (32) اما گویا کم کم کار بالا گرفت و حضرت آنها را از شنیدن مطالب آنان و استنساخ آثارشان نهی کردند.
خلیفه دوم از زمانی که به مدینه در آمد گویا برای افزودن بر آگاهیهای دینی و تاریخی خود خواسته است تا از اهل کتاب استفاده کند. او می گوید: من نسخه ای از یکی از آثار اهل کتاب را برای خود استنساخ کردم، وقتی رسول خدا (ص) آن را دید فرمود: این چیست؟گفتم: نسخه ای از اهل کتاب برگرفته ام تا دانشی بر دانش خود بیفزایم. رسول خدا (ص) بشدت خشمگین شد به اندازه ای انصار فریاد السلاح السلاح سر دادند. آنگاه رسول خدا (ص) فرمود: من همه چیز را برای شما آورده ام. . . (33) در نقل دیگری آمده که عمر به رسول خدا (ص) گفت: من به «برادری از قریظه » برخورد کردم که تورات را برای من استنساخ کرد، آیا بر شما عرضه کنم؟این سؤال خشم آن حضرت را برانگیخت. (34)
زهری می گوید: حفصه دختر عمر و همسر رسول خدا (ص) کتابی را که در آن قصص یوسف نوشته شده بود نزد رسول خدا (ص) آورد و برای آن حضرت می خواند، در همان حال چهره آن حضرت بر افروخته شده و فرمود: به خدا سوگند اگر یوسف نزد شما می آمد و من در میان شما بودم و شما از او پیروی می کردید و مرارها می نمودید، گمراه بودید. (35) این که عمر و دختر او در زمان رسول خدا (ص) کوشیده اند تا نوشته های اهل کتاب را بخوانند نمی تواند صرف یک اتفاق باشد. این مساله با نکته ای که ابن شهاب زهری درباره نامگذاری عمر به فاروق گفته روشن می شود. او می گوید: نخستین کسانی که عمر را فاروق نامیدند اهل کتاب بودند، در حالی که هیچ خبری در این باره که رسول خدا (ص) او به این نام نامیده باشد به دست ما نرسیده است. (36)
زمانی که عمر به خلافت رسید با فراغ بال بیشتری در این باره اندیشید و درست زمانی که به یکی از یهودیان مسلمان شده یمنی برخورد کرد توانست از او در این باره بهره بیشتری ببرد. این شخص کعب بن ماتع حمیری معروف به کعب الاحبار است. (37) او پس از رحلت پیامبر (ص) در زمان ابوبکر یا عمر به اسلام گروید و سپس به مدینه در آمد. پس از آن از خلیفه اجازه گرفته عازم شام شد. گو اینکه رفتن وی به شام در زمان خلیفه دوم به بیت المقدس برای امضای پیمان صلح با مسیحیان بوده و کعب وی را همراهی می کرده است. کعب الاحبار در زمان خلافت عثمان در سال 32 یا 33 در شهر حمص در گذشت. (38) این در حالی است که مقبره ای با قبه عالی در مصر برای وی ساخته شد. کعب الاحبار قرنها مورد وثوق و اطمینان بوده و نقلهایش کتابهای تفسیری و تاریخی را پر کرده است. (39) اما در حال حاضر و با تحقیقات نوینی که صورت گرفته چهره کعب الاحبار در پس پرده ضخیمی از ابهام و اشکال قرار گرفته و کار تصمیم گیری علمای رجال و دین شناس اهل سنت را دشوار کرده است.
کعب الاحبار از یکسو مورد توجه خلیفه دوم بود، و از سوی دیگر منبع مهمی برای مطالبی است که در فرهنگ اسلامی به اسرائیلیات شهرت دارد، نقلهایی از تورات و دیگر متون یهودی که در کتابهای تاریخی، تفسیری، عرفانی و ادبی مسلمانان حضوری قاطع دارد. کعب الاحبار و وهب بن منبه دو رکن اصلی نشر «اسرائیلیات » در فرهنگ اسلامی هستند. از زمانی که جریان ضد اسرائیلیات در میان اهل سنت قوی شده، کار تصمیم گیری درباره کعب دشوار شده است. (40) نباید غفلت کرد که چندین برابر آنچه کعب از کتب پیشین نقل کرده دیگران به دروغ به وی نسبت داده و او را بزرگتر کرده اند. ذهبی درباره او می گوید: او آگاه به کتب یهود بوده و ذوق خاصی در شناخت مطالب درست و نادرست آن داشته است. (41) در این میان، اعتماد خلیفه دوم به او، علی رغم شواهد کافی، مورد بی اعتنایی کسانی قرار گرفته که در مجموع به اسرائیلیات و بطور خصوص به کعب بی اعتمادند. ابن کثیر می گوید: کعب الاحبار از بهترین آنها (یهودیان مسلمان شده) است که از آنان نقل می کند. او زمان عمر اسلام آورد و مطالبی از اهل کتاب نقل می کرد. عمر برخی از منقولات او را نیکو می شمرد زیرا مؤید به حق بود، به علاوه عمر در صدد جذب وی بود، پس از آن نقل مردم از وی فزونی گرفت تا جایی که در آن مبالغه شد و او نیز اباطیل زیادی نقل کرد و برخی گفتارش حق بود. (42) ابن کثیر تلویحا پذیرفته است که عمر سبب شد تا وی در میان مردم موقعیتی یافته و به سوی او روی آوردند. هیمنه فرهنگی اهل کتاب سبب شد تا به محض ورود کعب به مدینه مردم در اطرافش جمع شده از وی بخواهند تا اخباری درباره آینده ملاحم و فتن از کتابهای پیشینیان بر ایشان بخواند. (43) آنچه سبب اعتماد مردم به او شد این بود که وی مطالب را مستند به «کتاب الله المنزل » می کرد. مقصود از کتاب همان تورات بود که کعب درباره آن به قیس بن خرشه گفته بود: «هیچ وجبی از زمین نیست مگر این که تمام آنچه تا قیامت بر آن روی می دهد، در تورات نوشته شده است. (44)
کعب مطالب خویش را با تاکید بر آن که از «کتاب الله » نقل می کند در میان مردم رواج می داد. بیش از همه، خلیفه دوم از وی و آگاهیهایش بهره می برد. نمونه های متعددی وجود دارد که این بهره گیری علمی را تایید می کند. هشام کلبی می گوید: به عهد عمر قحطی آمد. کعب الاحبار به وی گفت: زمانی که برای بنی اسرائیل چنین وضعی پدید می آمد به خانواده پیامبرشان متوسل شده دعای باران می خواندند. همین توصیه سبب شد تا عمر عباس را وسیله دعای باران قرار دهد. (45) در نقل دیگری آمده است که، عمر از کعب خواست تا درباره «مرگ » برای او سخن بگوید. در حالی که عمر مرگ را تشریح می کرد اشک از چشمان خلیفه سرازیر شد. (46) عمر در مورد دیگری از او در این باره پرسید: کدامیک از فرزندان آدم (ع) صاحب نسل شدند و او به تفصیل در این باره سخن گفت. (47) زمانی که عمر قصد رفتن به عراق کرد کعب به وی گفت: به عراق مرو، چرا که فساق اجنه در آنجا هستند چنانکه رجال آنها و نه دهم سحرخیز. (48) در نقل سیف بن عمر آمده است که، زمان شیوع طاعون عمر از اطرافیان خواست تا درباره شهرها او را راهنمایی کنند. کعب سخن فوق را درباره عراق در پاسخ مشورت خواهی عمر باز گفت. (49) عبد الله بن مسعود گوید: من و کعب الاحبار نزد عمر بودیم. کعب گفت: اجازه می دهی تا شیرین ترین چیزی که در «کتب الانبیاء» خوانده ام برایت نقل کنم. با تایید عمر، کعب الاحبار قسمتهایی از آن مطالب را که بیش از یک صفحه است نقل کرده است. (50) عمر از کعب خواست تا درباره کعبه برای او سخن گوید و کعب گفت: خداوند یاقوتی مجوف را به زمین فرستاد و. . . (51) زمانی دیگر کعب الاحبار در مسجد نشسته بود که عمر وارد شد و از او خواست تا او و دیگران را «تخویف » کند: «یا کعب خوفنا» . (52) عمر گفت: رسول خدا (ص) به من فرمود: بیشترین ترس من بر امتم از امامان گمراه کننده است;کعب گفت: به خدا سوگند ترس بر امت جز از ناحیه آنان نیست. (53) در نقلی دیگر آمده: کعب در زمان عمر برخاست و پرسید: آخرین سخن پیامبر شما چه بود. عمر گفت: از علی بپرس. و علی (ع) فرمود: در حالی که سر مبارکش بر شانه من بود فرمود: نماز نماز، کعب گفت: این عهد آخرین همه انبیاء است که بدان مکلف و مبعوث گشته اند. (54)
کعب بر آن بود تا خود را عالم به تمامی کتب انبیا شناسانده و در موارد دیگر بتواند آنچه را از «کتاب الله المنزل » نقل می کند به مردم بقبولاند. گویا بعدها کسانی متوجه این اشکال شدند که نمی توان به تورات محرف موجود استناد کرد، بنابر این چگونه می توان سخنان کعب را پذیرفت؟برای حل این مشکل این نقل ساخته شد که کعب از توراتی استفاده می کرده که محرف نبوده است. او در آخرین دقایق عمرش آن تورات را به کسی سپرد تا آن را به دریا بیندازد. توجیه او نیز آن بود که مبادا بعد از وی به آن اتکال و استناد شود. ذهبی پس از نقل این خبر می گوید: اکنون این تورات در دسترس ما نیست و از آن پس نمی توان به تورات موجود استناد کرد. (55) این در حالی است که در همان زمان ابن عباس با محرف خواندن تورات مردم را از سؤال کردن از اهل کتاب بر حذر می داشت. (56)
در نقلی دیگر آمده است که عمر دستور زدن حد را برای شخصی صادر کرده بود. زمانی که آن شخص در حال حد خوردن بود می گفت: سبحان الله، عمر جلاد را از زدن حد منع کرد. کعب الاحبار خندید. عمر گفت: برای چه خندیدی؟کعب گفت: به خدا سوگند که سبحان الله تخفیف عذاب الهی است. (57) زمانی دیگر عمر و کعب ایستاده بودند، حطیئه شاعر شعری خواند به این مضمون که: کسی که کار خیری انجام دهد پاداش او از بین نخواهد رفت چرا که «معروف » بین خدا و خلق او پایدار است. کعب گفت: به خدا سوگند که در تورات چنین آمده است. (58) در مورد دیگری آمده است: عمر درباره شهرها از کعب الاحبار پرسش کرد، او گفت: چون خداوند جهان و مافیها را آفرید، عقل گفت: من به عراق می روم، علم گفت: من با تو خواهم بود. مال گفت: من به شام می روم، فتنه گفت: من با تو هستم. و. . . (59) کعب الاحبار در مجلس عمر وارد شد و با فاصله در کنار وی نشست، عمر از این که چرا در کنار او ننشست سؤال کرد. کعب با یاد از حکمت لقمان گفت: نباید کاملا در کنار صاحب قدرت نشست، چرا که شاید کسان دیگری از تو عزیزتر باشند و در مجلس وارد شوند و تو مجبور شوی اندکی عقب تر بروی، در آن صورت سبک خواهی شد. (60) عمر از کعب پرسید که چگونه علم از سینه کسی که آن را فراگرفته از بین می رود؟ کعب گفت: طمع و دست نیاز به سوی مردم دراز کردن. (61) و زمانی به عمر گفت: وای بر «سلطان زمین » از «سلطان آسمان » ؟عمر گفت: مگر کسی که خود را محاسبه کند. کعب گفت: به خدا سوگند همین مطلب بدون یک حرف کم و زیاد در تورات آمده است. (62) بار دیگر عمر از کعب الاحبار خواست تا درباره تقوی برای او سخن گوید. (63) زمانی عمر به کعب که اجازه رفتن شام را می خواست گفت: از مدینه که محل هجرت رسول خدا (ص) و مدفن اوست خارج مشو. کعب گفت: او در کتاب الله المنزل چنین یافته است که شام گنج خدا در روی زمین است. (64) در مورد دیگری آیه ای مطرح شد
کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها (65)
کعب گفت: من تفسیری از این آیه دارم که مربوط به قبل از اسلام است. عمر گفت: بگو، اما وقتی سخن تو را تصدیق می کنم که با سخن پیامبر (ص) تطبیق کند. کعب گفت: پوست آنها را یکصد و بیست بار در هر ساعت تغییر خواهیم داد. عمر گفت: من همین سخن را از رسول خدا (ص) شنیدم. ! (66) عمر در بیت المقدس درباره محل «صخره » از کعب الاحبار پرسید و او به تفصیل در این باره برای وی سخن گفت. (67)
با وجود این نمونه ها تنها ابوزرعه دمشقی نقل کرده است که عمر به کعب گفت: نقل «حدیث الاول » را ترک کن و گرنه تو را به سرزمین میمونها خواهم فرستاد. (68) در مورد دیگری در ادامه خبری از یکی از اهل کتاب در بیان صفات خلفا از تورات، از عمر نقل شده است که مردم را از نقل از اهل کتاب بر حذر داشت. (69) یکبار نیز شنید که کسی در کوفه کتب دانیال را دارد. عمر او را به مدینه فرا خواند و پس از آن بود که آن شخص پذیرفت تا هر چه در اختیار دارد بسوزاند. (70) چنین موضعی اگر هم بوده نسبت به کعب قاطعانه نبوده و مواردی که پیش از این نقل کردیم نشانی بر درستی نظر ماست. زمانی کعب نزد عمر آمد و اجازه خواندن تورات را خواست. عمر پاسخ داد: اگر می دانی که این کتاب همان توراتی است که خدا در کوه طور سینا بر موسی نازل کرده شب و روز آن را بخوان. (71)
در این مشورتها یکبار عمر متوجه شد که عمر هنوز افکار یهودی خویش را رها نکرده است. در سالی که عمر به بیت المقدس رفت کعب نیز همراه وی بود. در این سفر که گفتگوهایی با دیگران از جمله یک راهب صورت گرفت (72) ، عمر از کعب خواست تا محل محراب مسجد بیت المقدس را معین کند، لذا از او پرسید: به عقیده تو مصلای مسجد را به کدام سمت قرار دهیم؟کعب گفت: به سوی صخره (قبله یهود) عمر گفت: به مذاق یهودیان سخن می گویی!در آغاز ورود به مسجد نیز دیدم که کفشت را بیرون آوردی. (73) اما پس از آن نیز موقعیت وی نزد خلیفه همچنان محفوظ بود.
یکی از نکات جالب در این میان، ادعای کعب الاحبار و دیگر اهل کتاب در یافتن نام و یا صفات خلیفه دوم در کتابهای آسمانی پیشین است. از عبد الله بن مسعود روایت شده: عمر بر اسبی سوار بود که ناگهان اسب او را بر زمین انداخت، در آن حال، ران عمر مکشوف شد. اهل نجران که خالی سیاه بر ران وی دیدند گفتند: این همان کسی است که ما در کتابهای خود، درباره اش چنین یافته ایم که ما را از سرزمینمان بیرون می کند. (74) بعدها وهب بن منبه مدعی شد که وصف عمر در تورات آمده است. (75) اقرع که مؤذن عمر بود می گوید: خلیفه مرا به سوی اسقف فرستاد تا او را بیاورم، او را آوردم به طوری که با عمر در زیر یک سایبان نشسته بود. عمر از اسقف پرسید: آیا یادی از ما در کتب خود می یابید؟اسقف گفت: آری. عمر پرسید: چگونه؟ اسقف گفت: چونان شاخ!عمر شلاق خود را بلند کرد و گفت: بر شاخ من چه؟اسقف گفت: شاخی آهنین، امین و شدید. عمر پرسید: بعد از من، خلافت به چه کسی می رسد؟اسقف گفت: خلیفه صالحی که خود را فدای خویشانش می کند. عمر پرسید: پس از او که؟اسقف گفت: خلیفه ای صالح با شمشیر کشیده و خونهای ریخته! (76) این نقل گرچه مجعول است اما اولا محتمل است بخش اول آن درست می بوده و اسقف چنین مطلبی را تنها درباره شخص عمر گفته، و ثانیا آن که، حتی علی رغم جعلی بودن تمامی آن، انتظار آن افراد را از اسقفان و آشنایان با کتب پیشین نشان می دهد.
ابن شبه پس از آن می گوید: در جریان سفر عمر به شام، در راه پیر مردی نزدیک سپاه آمد و از سنگین بودن خراج سخن گفته خواست تا با خلیفه صحبت کند. طلحه از او پرسید: آیا شما خبر نزول خلیفه را بر خود در کتابهایتان یافته اید؟گفت: آری، ما صفت رئیس شما را و کسی که پیش از او بوده و پیامبرتان را داریم. آنگاه یک یک آن صفات را بیان کرد! (77) از امالی محمد بن حبیب نقل شده که ابن عباس گفت: عمر در اواخر خلافت خود آرزو وی مرگ خویش را می کرد، روزی که من نزد وی بودم از کعب الاحبار پرسید: من مرگ خویش را نزدیک می بینم. اولا عقیده تو درباره علی بن ابیطالب چیست و ثانیا در این باره چه چیزی در کتابهای خود می یابد، چون شما بر این باورید که کار ما در کتابهای شما نوشته شده است. کعب گفت: به عقیده من علی برای این کار روا نیست زیرا او مردی سخت دیندار (متین الدین) است از هیچ خطایی چشم پوشی نمی کند، به اجتهاد خود نیز عمل نمی کند و با این روش نمی توان رعیت را اداره کرد. اما آنچه ما در کتابهای خود می یابیم این است که، حکومت به او و فرزندانش نمی رسد. . . عمر گفت: پس به چه کسی می رسد؟کعب الاحبار گفت: ما چنین می یابیم که بعد از صاحب شریعت و دو تن از اصحابش، حکومت به کسانی خواهد رسید که پیامبر (ص) بر سر اصل دین با آنها جنگیده است، (78) یعنی امویان، یک بار نیز شخصی از اهل کتاب نزد عمر آمد و گفت: السلام علیک یا ملک العرب. عمر پرسید: آیا این چنین در کتابتان آمده؟آیا نیامده است که اول «پیغمبر» است بعد «خلیفه » و بعد «امیر المؤمنین » ؟گفت: آری. (79) جعل از سر و صورت این نقل می بارد. در زمان عثمان، کعب الاحبار در برابر کسی که ضمن شعری گفته بود که پس از عثمان، علی بر سر کار خواهد آمد گفت: دروغ می گویی، خلافت از آن معاویه خواهد بود. (80) به گزارش مورخان، کعب الاحبار منحرف از امام علی (ع) بوده و حضرت نیز او را «دروغگو» معرفی کرده اند. (81) کعب می گفت: او خبر فتح شهرها را در تورات خوانده و این که این فتوحات دست یک مرد صالح انجام خواهد شد. (82)
آشنایی عمر با اهل کتاب بویژه دوستی وی با کعب سبب شد تا عمر در مواقعی با استناد به آنچه بر اهل کتاب رفته مطالبی ابراز کرده دست به اقداماتی بزند. یکی از اصحاب می گوید: رسول خدا (ص) نماز عصر را خواند. پس از آن مردی برخاسته به نماز ایستاد. عمر لباس او را گرفته و گفت: بنشین، اهل کتاب هلاک شدند چرا که بین نمازهایشان فاصله نبود. (83) همچنین تصمیم مهم خلیفه در جلوگیری از تابت حدیث رسول خدا (ص) با تاثیر پذیری او از اهل کتاب بود. (84) زهری به نقل از عروة بن زبیر می گوید: عمر تصمیم به نوشتن احادیث و سنن رسول خدا (ص) گرفت. او در این باره با صحابه مشورت کرد، همه آنان موافق با این اقدام بودند. عمر یک ماه در این باره تامل کرد، آنگاه گفت: من فکر کردم، دیدم که پیش از شما «اهل کتاب » کتابهایی با کتاب خدا نوشتند و بر آنها تکیه کردند و در نتیجه کتاب خدا را رها کردند. اما من کتاب خدا را با چیزی نمی پوشانم. (85) در نقلی دیگر آمده است: عمر آنچه را که دیگران نوشته بودند جمع آوری کرده و سپس آتش زد و گفت: «امنیة کامنیة اهل الکتاب » . (86) و در نقلی دیگر: «مثناة کمثناة اهل الکتاب » . (87) به هر روی علی رغم نهی صریح رسول خدا (ص) از خواندن آثار اهل کتاب که نمونه روشن آن خطاب به خود عمر بود، (88) متاسفانه کسانی آزادانه این افکار را نشر کردند. جالب است که در کنار نشر این گونه افکار، از کتابت و نقل حدیث جلوگیری شد، (89) برای تکمیل این طرح که یک سوی آن اجازه نشر افکار یهودی و از سوی دیگر جلوگیری از نقل حدیث بود، حدیثی از رسول خدا (ص) نقل و یا به عبارت بهتر جعل شد که فرمود: «از من چیزی ننویسید و از بنی اسرائیل هر چه می خواهید نقل کنید. » (90) این در حالی است که کسانی چون ابن عباس و ابن مسعود صریحا از بودن آثار اهل کتاب در دسترس مسلمانان نگران بوده و آنان را نهی می کردند. (91)
یکی از پدیده هایی که در این دوره بوجود آمده و باید اصل آن را از تبعات رواج اسرائیلیات دانست، پدیده قصه خوانی است. کسانی با عنوان «قاص » به نقل قصص تاریخی- دینی یهودیان پرداخته و به عنوان تفسیر آیات تاریخی قرآن، از آنها استفاده می کردند. منبع اصلی آنها برای این قصص، تورات و نقلهای شفاهی رایج در میان احبار یهودی و نصرانی بود. افراد مزبور قبل یا بعد از نماز برای عموم مردم سخنرانی می کردند. پدیده مزبور در زمان پیامبر (ص) و ابوبکر وجود نداشت. از زمان خلیفه دوم، با اجازه او رواج یافت و بعدها همچنان ادامه یافت. پدیده قصه خوانی واکنشهای موافق و مخالف فراوانی را در میان صحابه و تابعین بوجود آورد که ما شرح آنها را در کتابی ویژه آورده ایم. (92) آنچه به اینجا مربوط می شود آن است که نخستین بار، تمیم الداری با اجازه خلیفه دوم کار قصه خوانی را آغاز کرد. (93) عمر به وی اجازه داد تا پیش از خطبه های جمعه به ایراد موعظه از طریق قصه خوانی بپردازد. عثمان بعدا اجازه داد تا هفته ای دو بار چنین کند. (94) تمیم الداری نصرانی مسلمان شده ای بود که قصه های فراوانی درباره زهد وی نقل کرده اند. زهد او مبنای زهدی نصرانی گونه است که بعدها در جامعه اسلامی شیوع زیادی یافت. نمونه این زاهدان را که مرتب اخباری از یهودیان و رهبانان مسیحی نقل می کنند در حلیة الاولیاء ابو نعیم اصفهانی زیاد می بینیم. گفته شده است که، تمیم الداری قصه های مزبور را در کنیسه های شام و از وعاظ آن دیار فرا گرفته بود. (95) شخص دیگری با نام عبید بن عمیر نیز در زمان عمر اجازه قصه خوانی یافت. (96) خواهیم دید که امام علی (ع) سخت با قصه خوانی مخالفت کرد.
پی نوشت ها:
1. الابانه عن شریعة الفرقة الناجیه، ج 1، ص 415، عقیدة السلف اصحاب الحدیث: ابو عثمان اسماعیل بن عبد الرحمن الصابونی، صص 68- 67
2. تاریخ الطبری، ج 4، ص 225، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، صص 122- 121، الفائق فی غریب الحدیث، ج 1، صص 434- 433[ترجمه فوق با اختصار].
3. ابن ابی الحدید توجیه بدتری دارد نک: ج 12، ص 124
4. نک: مقدمه ای بر تاریخ تدوین حدیث از مؤلف همین سطور
5. ترجمه کلیله و دمنه، به کوشش مینوی، ص 4[ما یزع السلطان اکثر مما یزع القرآن].
6. التراتیب الاداریه، ج 1، ص 228، الایضاح، ص 97
7. الغدیر، ج 6، صص 85- 83 از: سنن ابی داود، ج 1، ص 53، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 200، مسند احمد، ج 4، ص 265، سنن نسائی، ج 1، صص 59، 61، سنن بیهقی، ج 1، ص 209 و مصادر دیگر
8. فتوح مصر و اخبارها، ص 249
9. نک: مسند احمد، ج 1، صص 190، 195
10. الغدیر ج 6 صص 180- 178 از: مسند احمد ج 1 ص 314، صحیح مسلم ج 1 ص 574، سنن بیهقی ج 7 ص 336، مستدرک حاکم ج 2 ص 196، تفسیر قرطبی ج 3 ص 130، ارشاد الساری ج 8 ص 127، در المنثور ج 1 ص 279 و مصادر دیگر.
11. الموطا، ج 2، ص 12
12. منابع آن را در آثار اهل سنت بنگرید در: الغدیر، ج 6، صص 198- 213 و علاوه بر آن نک: تاریخ المدینة المنوره، ج 1، صص 716- 720
13. امام سجاد (ع) می فرمود: عمر بدلیل آنکه مردم در امر جهاد سستی نکنند جمله «حی علی خیر العمل » را از اذان برداشت، کتاب العلوم[امالی احمد بن عیسی]، ج 1، ص 92
14. السیرة الحلبیة، ج 2، ص 110
15. طبقات الکبری، ج 3، ص 281
16. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 181
17. ظهر الاسلام، ج 4، ص 38.
18. تاریخ العرب و الاسلام، ص 88.
19. جامع بیان العلم و فضله، ج 2، صص 72- 70
20. عمر این سخن را در جریان واقعه یوم الخمیس یعنی روزی که رسول خدا (ص) درخواست قلم و کاغذ کرد تا چیزی بنویسد تا مردم بعد از وی گمراه نشوند، گفت. درباره مصادر آن نک: البخاری، کتاب العلم، باب کتابة العلم، کتاب الجهاد، باب هل یستشفع الی اهل الذمه و باب اخراج الیهود من جزیرة العرب، کتاب المغازی، باب مرض النبی (ص) ، کتاب المرضی، باب قول المریض: قوموا عنی، کتاب الاعتصام، باب کراهیة الخلاف، المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 438، 439، مسند احمد ج 1، ص 336 دلائل النبوه، ج 7، ص 183، جامع بیان العلم، ج 1، ص 77، کنز العمال، ج 10، ص 292، ح 29475، برای مصادر بیشتر نک: تدوین السنة الشریفه، فهرست مصطلحات، ذیل مورد: حسبنا کتاب الله.
21. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، صص 90- 82
22. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 150، مروج الذهب، ج 2، ص 305، الفتوح، ج 1، ص 157
23. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 153
24. التراتیب الاداریه، ج 1، ص 227، برخی رسول خدا (ص) را در تدوین دیوان آغازگر دانسته اند، همان، ص 228. برخی نیز سیاست عمر در تدوین دیوان را متاثر از نظام ملوکی شام دانسته اند: نک: تاریخ الطبری، ج 4، ص 209، برخی نیز آن را متاثر از دولت ساسانی دانسته اند نک: الفخری، ص 83
25. کتانی در تعریف دیوان می نویسد: دفتر یکتب فیه اسماء اهل العطاء و العساکر علی القبایل و البطون، نک: التراتیب الاداریه، ج 1، ص 225.
26. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ث 153
27. نک: التراتیب الاداریه، ج 1، ص 226
28. حیاة الصحابه، ج 2، ص 222
29. احسن التقاسیم، ص 18
30. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 154
31. نک: مقدمه، بحث از دانش تفسیر
32. المصنف، عبد الرزاق، ج 6، ص 111
33. همان، ج 11، ص 111، لسان المیزان، ج 2، ص 408، و نک: نثر الدر، ج 1، ص 207، غریب الحدیث، ج 4، صص 49- 48، سنن الدارمی، ج 1، ص 116، المصنف، عبد الرزاق، ج 6، صص 113- 112، مجمع الزوائد، ج 1، صص 173- 172، 184، تقیید العلم، ص 52، (و در پاورقی تقیید از: ) جامع بیان العلم، ج 2، ص 42، اسد الغابه، ج 1، ص 235، ج 3، ص 126، ذم الکلام، ص 64،
34. المصنف، عبد الرزاق، ج 6، ص 113
35. همان، ج 6، ص 114، ج 11، ص 110
36. تاریخ المدینة المنوره، ج 1، ص 66، المنتخب من ذیل المذیل، ص 504، در نقلی آمده است که کعب الاحبار به معاویه گفت: عنوان «عمر الفاروق » در تورات آمده است. مختصر تاریخ دمشق، ج 21، ص 186
37. درباره زندگی وی نک: طبقات الکبری، ج 7، ص 447- 446، تهذیب الکمال، ج 24، ص 193، حلیة الاولیاء، ج 6، ص 45، مختصر تاریخ دمشق، ج 21، صص 182- 181، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 489
38. نک: اضواء علی السنة النبویه، ص 148، پاورقی ش 3
39. بیش از همه ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء در ذیل شرح حالش در ج 5 و 6 قریب یکصد صفحه از وی مطالبی نقل کرده است.
40. در دوره اخیر محمود ابوریه بیش از هر محقق دیگری درباره وی نقش منفی کعب الاحبار و نظایر او در زمینه رواج اسرائیلیات سخن گفته است. نک: اضواء علی السنة المحمدیه، صص 194- 145
41. سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 490
42. البدایة و النهایه، ج 2، ص 123
43. الفتوح، ج 4، صص 328- 326، بحار الانوار، ج 45، ص 315
44. اضواء علی السنة المحمدیه، ص 148، به نقل از طبری و بیهقی و نیز استیعاب، ج 2، ص 533، الاسلام و الحضارة العربیه، ص 164
45. انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 7
46. حلیة الاولیاء، ج 6، ص 44، ج 5، ص 365
47. البدء و التاریخ، ج 3، ص 26
48. حلیة الاولیاء، ج 6، ص 23، المصنف، عبد الرزاق، ج 11، ص 251
49. تاریخ الطبری، ج 4، صص 60- 59
50. حلیة الاولیاء، ج 5، ص 391
51. تاریخ مکه، ج 1، ص 40
52. حلیة الاولیاء، ج 5، صص 391، 381، 371، مختصر تاریخ دمشق، ح 21، ص 185
53. مختصر تاریخ دمشق، ج 21، ص 181، معرفة الصحابه، ج 1، ص 233
54. طبقات الکبری، ج 2، ص 262
55. سیر اعلام النبلاء، ج 3، صص 394- 393، به نقل از تاریخ ابن ابی الخیثمه
56. المصنف، عبد الرزاق، ج 6، صص 110، 112
57. حلیة الاولیاء، ج 5، ص 390
58. همان، ج 6، ص 44، المحاسن و المساوی، ج 1، ص 123
59. معجم البلدان، ج 1، ص 48، المنتظم، ج 8، ص 70
60. بهجة المجالس، ج 1، ص 48، مختصر تاریخ دمشق، ج 21، ص 185، الجوهر النفیس فی سیاسة الرئیس، ص 114
61. بهجة المجالس، ج 1، ص 159
62. همان، ج 1، ص 368، حلیة الاولیاء، ج 5، ص 389، تاریخ الخلفاء، ص 125. سیاست کعب این بود که وقتی عمر یا ابوهریره یا اشخاصی دیگر سخنی می گفتند که با مذاق او سازگار بود می گفت: عین این سخن در تورات آمده است. او درباره ابوهریره می گفت: کسی را ندیده ام مانند ابوهریره که تورات نخوانده باشد اما این اندازه سخنان او موافق تورات باشد، نک: اضواء علی السنة المحمدیه، ص 207 از تذکرة الحفاظ
63. مقامات العلماء بین یدی الخلفاء و الامراء، ص 163
64. المصنف، عبد الرزاق، ج 11، ص 251، تمجیدهای کعب از شام در برابر مدینه و مکه فراوان است. این مساله تا اندازه ای ریشه دینی- یهودی و قدری هم انگیزه سیاسی برای تقویت معاویه دارد. شاید هم اغلب آنها بعدها توسط بنی امیه ساخته شده باشد.
65. نساء، 56
66. حلیة الاولیاء، ج 5، ص 375
67. البدایة و النهایة، ج 7، ص 59
68. همان، ج 8، ص 110، مختصر تاریخ دمشق، ج 21، ص 187، ابوریه با توجه به این نقل، گفته است: عمر در ابتدا توجه به سخنان او داشت اما بعدا متوجه خباثت او شد، نک، اضواء، ص 153- 152، همان طور که در متن اشاره شده نمونه هایی که نشان دهد عمر او را در نقل آزاد گذاشته و خود نیز از او می خواسته تا مطالبی برای او نقل کند بسیار فراوان است.
69. تاریخ المدینة المنوره، ج 3، ص 1081
70. المصنف، عبدالرزاق، ج 6، ص 114
71. غریب الحدیث، ج 4، ص 262، الفائق فی غریب الحدیث، ج 1، ص 651، (ان کنت تعلم ان فیه التوراة التی انزله الله علی موسی علیه السلام بطور سیناء فاقراها آناء اللیل و النهار) .
72. حلیة الاولیاء، ج 6، ص 7
73. تاریخ الطبری، ج 3، ص 611، البدایة و النهایه، ج 7، صص 57، 60، و نک: المنار المنیف، صص 90- 89، اضواء، صص 167- 166، (ضاهیت الیهودیه) . یکبار نیز ابن عباس که سخنی را از کعب شنید گفت: اما ترکت الیهودیه؟، نک: الکاف الشاف، ص 139، به نقل از: اضواء، ص 165
74. معرفة الصحابه، ج 1، ص 205، (در پاورقی همو از: ) المعجم الکبیر، ج 1، ص 20، مجمع الزوائد، ج 9، ص 61، طبقات الکبری، ج 3، ص 326
75. معرفة الصحابه، ج 1، ص 213
76. تاریخ المدینة المنوره، ج 3، ص 1079- 1078، تاریخ الخلفاء، ص 121، کسی که این خبر را جعل کرده نسبت به عثمان و علی (ع) عقیده میانه ای داشته است. در نقلی مشابه همین آمده است: عمر در پی کعب الاحبار فرستاد و از او پرسید: صفت مرا در تورات چگونه می یابی؟حلیة الاولیاء، ج 6، صص 26- 25
77. تاریخ المدینة المنوره، ج 3، صص 1080- 1079
78. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، صص 80- 81، در نقلی دیگر آمده است که یهودیان نزد عمر آمده و گفتند: آیه ای بر شما خوانده شده که اگر برای ما بود آن روز را «عید» می گرفتیم، و آن آیه: «الیوم اکملت لکم دینکم. . . » است. عمر گفت: آری بیاد دارم که این آیه در روز «عرفه » بر رسول خدا (ص) نازل شد. !!نک: القند فی تاریخ سمرقند، صص 435- 434
79. المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 529
80. مختصر تاریخ دمشق، ج 25، صص 25- 24، تاریخ الطبری، ج 4، ص 343، النزاع و التخاصم، ص 78، انساب الاشراف، ج 4، ص 495 ش 1278، البدء و التاریخ، ج 5، ص 208، الکامل و التاریخ، ج 3، ص 123
81. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 77
82. الفتوح، ج 1، ص 228
83. اسد الغابه، ج 5، ص 199
84. بحوث مع اهل السنة و السلفیه، ص 97، الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص) ، ج 1، ص 27
85. تقیید العلم، ص 50، (و در پاورقی او از: ) جامع بیان العلم، ج 1، ص 64، کنز العمال، ج 5، ص 239، ذم الکلام، ص 63، و نیز از طریق دیگر در: تقیید العلم: ص 51، و نک: تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 5، کنز العمال، ج 1، ص 174
86. تقیید العلم، ص 52
87. هروی گوید: از یکی از اهل کتاب معنای «مثناة » را پرسیدم، گفت: احبار و رهبان از بنی اسرائیل، بعد از موسی، کتابی ساختند و آن را مثناة نامیدند. نک: غریب الحدیث، ج 4، ص 282
88. نک: غریب الحدیث، ج 4، صص 49- 48، ج 3، صص 29- 28
89. ابوهریره می گوید: تا وقتی عمر زنده بود ما جرات گفتن «قال رسول الله » نداشتیم: البدایة و النهایة، ج 8، ص 110
90. تقیید العلم، ص 31 «لا تکتبوا عنی شیئا الا القرآن. . . و حدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج » .
91. غریب الحدیث، ج 4، ص 48، المصنف، عبد الرزاق، ج 6، صص 110، 112
92. پژوهشی درباره نقش دینی و اجتماعی قصه خوانان در تاریخ اسلام، قم، 1370
93. مسند احمد، ج 3، ص 449، القصاص و المذکرین، ص 22، مختصر تاریخ دمشق، ج 5، ص 321، تاریخ المدینة المنوره، ج 1، ص 186
94. المصنف، عبد الرزاق، ج 3، ص 219، تاریخ المدینة المنوره، ج 1، ص 11، الخطط المقریزیه: ج 2، ص 253، مختصر تاریخ دمشق، ج 5، ص 321
95. المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 8، ص 378
96. القصاص و المذکرین، ص 22