نکاتی چند در خصوص کلمه توحید

چکیده: یکی از مسائل علم کلام که به طور استطرادی در علم اصول مورد بحث قرار می گیرد «کلمه توحید» یا «لا اله الا الله » است. در این مقاله، پس از توضیح کوتاهی در مورد مفهوم استثناء، در خصوص معانی مختلف حرف «لا» و همچنین امکان حذف خبر آن بحثی مطرح می شود تا محل نزاع و اشکال در مورد کلمه توحید مشخص گردد.

چکیده: یکی از مسائل علم کلام که به طور استطرادی در علم اصول مورد بحث قرار می گیرد «کلمه توحید» یا «لا اله الا الله » است. در این مقاله، پس از توضیح کوتاهی در مورد مفهوم استثناء، در خصوص معانی مختلف حرف «لا» و همچنین امکان حذف خبر آن بحثی مطرح می شود تا محل نزاع و اشکال در مورد کلمه توحید مشخص گردد.

در وهله بعد، نگارنده دیدگاه علمای مختلف را در پاسخ به این اشکال مطرح ساخته و در پایان بهترین نظر را برمی گزیند. در این مقال برآنیم تا یکی از مباحث مطرح شده در علم اصول فقه را بازخوانی کنیم. قبل از شروع بحث اصلی و ضمن اعتراف به عجز علمی خویش لازم می دانم تا ابتدا نکاتی را در مورد موضوع این نوشتار یادآوری کنم:

الف) موضوع مورد بحث بیشتر به مباحث علم کلام شباهت دارد تا مباحث علم اصول. اما به مناسبت بحث «مفهوم استثناء» در کتابهای اصولی این موضوع نیز در این کتابها مورد بررسی و مناقشه قرار گرفته است. به طور کلی می توان گفت این موضوع از مباحث استطرادی علم اصول است.

ب) تعرض تقریبا جمیع اصولیین متاخر به این موضوع، بیشتر از باب آن است که این موضوع در متون اصلی علم اصول مطرح شده است و شرح و تعلیق این متون، بویژه کفایة الاصول مرحوم محقق خراسانی، می طلبیده است تا هر آن کس به این مهم مشغول می گردد این بحث را نیز مورد نظر قرار دهد. ج) در این نوشتار بیشتر تلاش شده است تا جنبه اصولی این موضوع مد نظر قرار گیرد، گرچه ناگزیر به حوزه های ادبیات و تفسیر نیز داخل شده ایم. درواقع، اگر این موضوع از زاویه ای دیگر بررسی می شد، طبعا شیوه استدلال دیگری را می طلبید و احتمالا نتایج به طریق دیگری حاصل می شد.

د) آنچه مورد بحث قرار می گیرد، صرفا مناقشه ای علمی است و ضمن آنکه نشانه دقت نظر اصولیین بزرگوار - علیهم الرحمه - می باشد، چون و چرایی است در دفتر درس و بحث. ظاهرا بحث مورد نظر کمتر ثمره علمی در پی داشته باشد، ولی بسیاری از اهل تحقیق معتقدند نداشتن ثمره علمی نه تنها از ارزش آن نمی کاهد، بلکه می تواند منشا جوشش و بینشی ژرف در ساخت اندیشه گردد و این ادعا دفتری گشاده می طلبد که درباره حدود و ثغور آن به بحث بنشینیم و امیدواریم که چنین مهمی حاصل آید. اینک به بررسی موضوع مورد بحث در این نوشتار می پردازیم.

1- از جمله مباحث علم اصول، بحث مفاهیم و از جمله مفاهیم مورد بررسی در این علم «مفهوم استثناء» است. پرسشی که در مورد این مفهوم مطرح می شود این است که آیا از جمله ای که همراه استثناء واقع می شود، دو حکم استفاده می شود یا یک حکم؟ به بیان دیگر، آیا جمله حاوی استثناء، همان طور که حکم را در مستثنی منه ثابت می کند، حکم را از مستثنی سلب می نماید یا خیر؟ به عنوان مثال، آیا از جمله «اکرم القوم الا زیدا» علاوه بر آنکه وجوب اکرام قوم استفاده می شود، عدم وجوب اکرام زید نیز فهمیده می شود یا اینکه جمله مذکور نسبت به اکرام زید ساکت است و احتمال دارد جمله دیگری متعرض بیان حکم اکرام زید شود؟ تقریبا تمام اصولیین مفهوم استثناء را پذیرفته و تصریح کرده اند که استثناء از جمله سلبیه، حکم ایجابی را در مستثنی ثابت می کند و استثناء از جمله ایجابیه، حکم را به صورت سلبی در مستثنی برقرار می سازد. (2) آنان برای اثبات این مدعای خود استدلالهایی نیز آورده اند. (البته از ابوحنیفه نقل شده که این مفهوم را قبول ندارد و استدلالهایی برای رد آن آورده که ارائه آنها از حوصله این مقال بیرون است (3) ). از جمله استدلالها، استدلالی است که مرحوم شیخ انصاری و مرحوم صاحب فصول مطرح کرده اند. (4) اقامه این استدلال سبب بحثها و مناقشاتی شده است که به بررسی آن می پردازیم.

2- ایشان با تمسک به کلمه توحید، یعنی «لا اله الا الله » مدعی هستند که استثناء مفهوم دارد. استدلال ایشان چنین است که - بنابر نقل تاریخ - اعراب فقط با گفتن کلمه توحید و شهادت به رسالت حضرت نبی اکرم(ص) به دین مبین اسلام مشرف می شدند. پس شهادت به این دو جمله در دیدگاه نبی مکرم اسلام(ص) برای ورود به اسلام کفایت می کرده است و این خود دلیل بر آن است که استثناء دارای مفهوم است. چرا که اگر استثناء فاقد مفهوم می بود، جمله مذکور صرفا نفی خدایان را بیان می کرد و اثبات خدای واحد - جل و اعلی - را متکفل نمی بود. پس همین که رسول گرامی اسلام، اعراب را به صرف گفتن این جمله داخل در اسلام می دانستند دلیل بر آن است که استثناء مفهوم دارد. برخی از بزرگان بر این استدلال خدشه هایی وارد کرده اند (5) ،اما ما موضوع سخن خود را بیشتر به نکاتی اختصاص می دهیم که به واسطه این استدلال، در کلمات اصولیین رایج شده است.

3- قبل از ورود به بحث، لازم است ابتدا نکاتی را از ادبیات عرب در مورد حرف «لا» متذکر شویم. حرف «لا» در ادبیات عرب سه معنای اصلی دارد: (6) یک) «لا»ی نافیه که چندین معنا دارد و دو معنای آن مشهور و مورد ابتلاست:

الف: «لا»ی نفی جنس که «لا»ی تبرئه هم نامیده می شود (7) و همانند «ان » عمل می کند، به این معنا که بر سر مبتدا و خبر وارد می شود و مبتدا را که همان اسم «لا»ست مبنی بر فتح می کند. (توجه شود که اسم «لا» منصوب نمی شود بلکه مبنی بر فتح می شود) و خبر را که خبر «لا» باشد بر اعراب قبل، یعنی رفع باقی می گذارد. از ویژگیهای این «لا» آن است که خبر آن در موارد بسیار زیادی بخصوص در نزد اهل حجاز محذوف واقع می شود; (8) مثل «قالوا لاضیر» (9) و «فلا فوت ». (10) ب: «لا»ی شبیه لیس که همانند «لیس » عمل می کند، به این معنا که بر مبتدا و خبر وارد می شود و اسم آن را که همان مبتداست مرفوع و خبر آن را منصوب می کند. (11) دو) «لا»ی ناهیه که بر سر فعل مضارع در می آید و معنای نهی ایجاد می کند. (12) سه) «لا»ی زاید که برای تاکید می آید. همان طور که در آیه شریفه «لا اقسم بیوم القیامة » (13) آمده است.

روشن است که «لا» در کلمه شریفه «لا اله الا الله » از سنخ «لا»ی نفی جنس است و خبر آن حذف شده است. از آنجا که بنابر نظر اکثر علمای نحو نمی توان جمله ای را بدون خبر در نظر گرفت مجبوریم خبر آن را در تقدیر گرفته و این جمله را با توجه به خبر محذوف معنا کنیم. (البته برخی در این مورد که همیشه لازم باشد برای «لا» خبری را در نظر گرفت تشکیک کرده اند که نظر این افراد را در ادامه مطرح خواهیم کرد).

4- حال با توجه به اینکه خبر «لا» حذف شده باشد به تبیین محل نزاع می پردازیم. سؤال این است که خبر محذوف در جمله شریفه «لا اله الا الله » چیست؟ در پاسخ دو احتمال به ذهن می آید. خبر یا می تواند «موجود» باشد یا «ممکن ». مطابق قواعد ادبیات عرب هر جا مطلبی حذف شده باشد و قرینه بخصوصی نیز در کار نباشد باید به سراغ مشتقات افعال عموم از قبیل «موجود»، «کائن » و... رفت. حال، اگر خبر محذوف «موجود» باشد، در جمله یاد شده - با توجه به آنچه در بند 1 آوردیم - یک حکم سلبی و یک حکم ایجابی داریم: «لا اله موجود» و «الله موجود» و اگر خبر محذوف «ممکن » باشد دو حکم ما به این صورت در می آید: «لا اله ممکن » و «الله ممکن ».

توحید، یعنی اثبات وجود حق تعالی و نفی امکان الوهیت از غیر او (14).انسان برای آنکه موحد شناخته شود باید به این هر دو شهادت دهد; یعنی هم باید به وجود حق تعالی شهادت دهد و هم شهادت دهد که خدایی غیر از او ممکن نیست. اکنون با توجه به معنای توحید، اگر خبر محذوف در کلمه توحید را «ممکن » فرض کنیم، نفی امکان الوهیت از غیر می شود ولی وجود حق تعالی مورد شهادت قرار نمی گیرد، بلکه امکان وجود حق تعالی مورد شهادت قرار می گیرد و هستند ممکن الوجودهایی که موجود نیستند، مانند عنقا که ممکن است اما موجود نیست. اگر خبر محذوف را «موجود» در نظر بگیریم وجود حق تعالی مورد شهادت واقع شده است ولی آنچه از خدایان دیگر سلب شده، وجود آنهاست و نه امکان آنها. در حالی که پیشتر دانستیم آنچه در توحید لازم است شهادت به ممکن نبودن خدایان دیگر است و نه صرفا موجود نبودن آنها. (15) 5- مرحوم آخوند خراسانی (16) و به تبع ایشان ،مرحوم آیت الله بجنوردی - علیهم الرحمه - (20) هرکدام با تفاوتهای اندکی که در تقریر مطلب دارند، تلاش کرده اند تا اشکال مطرح شده را پاسخ گویند. پاسخ مرحوم آخوند(ره) این است که لفظ «اله » که در مستثنی منه ذکر شد، به معنای واجب الوجود است و آنچه در جمله شریفه خبر واقع شده «امکان عام » است، زیرا فقط می توان امکان عام را بر خدا حمل کرد و حمل امکان خاص بر واجب الوجود به تناقض می انجامد. چون قسیم یک شی ء را نمی توان محمول آن شی ء قرار داد. (21) بنابراین اگر خبر محذوف را «ممکن » در نظر بگیریم جمله شریفه چنین می شود: «لا واجب الوجود ممکن بامکان عام و الله ممکن بامکان عام ». همین که واجب الوجودی ممکن نبود معلوم می شود ممتنع است و همین که الله - تبارک و تعالی - ممکن است معلوم می شود موجود است، چرا که واجب اگر ممکن باشد موجود است و اگر موجود نباشد ممتنع است.

اگر خبر محذوف را «موجود» در نظر بگیریم جمله شریفه چنین می شود: «لا واجب الوجود موجود و الله موجود» و همین که نفی وجود از واجب الوجودی شد معلوم می شود که ممتنع است. به عبارت دیگر، در واجب الوجود امکان باوجود، مساوق است و لذا هر کدام از دو کلمه «ممکن » و «موجود» خبر واقع شوند، نقش دیگری را نیز ایفا می کنند; یعنی هم امکان و هم موجود را از خدایان نفی می کنند و هم امکان و هم وجود را در ذات باریتعالی اثبات می کنند. بزرگانی از جمله مرحوم امام، مرحوم محقق اصفهانی و مرحوم آیت الله بروجردی و همچنین شهید آیت الله سید مصطفی خمینی - علیهم الرحمة - بر این استدلال مرحوم آخوند(ره) اشکال کرده اند:

الف) کلمه «اله » در عرف عرب نه تنها به معنای واجب الوجود استعمال نشده و در کتابهای لغت آن را «معبود» معنا کرده اند (22) ، بلکه در استعمال مجازی هم از «اله » به معنای واجب الوجود استفاده نشده است. (23) شاید در اصطلاحات علوم فقهی چنین وضع و یا چنین استعمالی مرسوم باشد، اما در محاورات یومیه اعراب چنین نیست. پیامبر اکرم(ص) در حالی این جمله شریفه را به عنوان شهادت از عرب و غیرعرب می پذیرفتند که بسیاری از آنها کمترین اطلاعی از اصطلاحات فلسفی نداشتند. (24) به بیان دقیقتر، اصلا در آن زمان علوم فلسفی چنین اصطلاحی به این معنا نداشتند. از اخبار منقول از ائمه می توان استفاده کرد که کلمه «اله » یا به معنای خلق (25) «اذا لذهب کل اله بما خلق » بوده یا معبود. (26) ب) اساسا ممکن نیست «اله » در موضوع مورد بحث ما به معنای واجب الوجود باشد، چرا که پیامبر اکرم(ص) وقتی این جمله را از کفار عرب می پذیرفتند که آنان بتها را می پرستیدند، اما 6- در جواب اشکال بر کلمه توحید گروهی، از جمله شهید ثانی(ره)، چنین پاسخ داده اند (28) که همان طور که در ادبیات عرب «کان »ی تامه داریم، «لا» هم در این جمله، اسمیه و تامه است و به این دلیل اصلا محتاج خبر نیست تا مشکلی پدید آید. همچنین، بعضی از بزرگان اضافه کرده اند که در تمام مواردی که عرب از «لا» بدون خبر استفاده کرده است، «لا» تامه بوده و اصلا محتاج خبر نیست. (29) این پاسخ مورد مناقشه گروهی از بزرگان از جمله مرحوم مشکینی و مرحوم آیت الله حائری یزدی - علیهما الرحمه - قرار گرفته است. چرا که اولا، بر فرض که «لا» تامه باشد و محتاج خبر نباشد، باز مشکلی حل نمی شود، زیرا معنا کماکان نفی وجود از خدایان است و نه نفی امکان از ایشان. (30) به عبارت دیگر (این تعبیر مرحوم مشکینی در تقریر مطلب است)، هر قضیه محتاج جهت است و جهت به معنای کیفیت نسبت میان موضوع و محمول (31) می باشد. در این صورت اگر جهت قضیه «ضرورت » باشد معنا چنین می شود: «اله معدوم است بالضروره جز الله » و این جمله جز امکان حق تعالی مدلولی را بیان نمی کند و از اثبات وجود حق تعالی قاصر است و اگر جهت قضیه «فعلیه » باشد معنا چنین می شود: «اله معدوم است بالفعل جز الله » و این جمله نفی وجود از خدایان می کند و نه نفی امکان. (32) شاید بتوان به تقریر مرحوم مشکینی اشکالی به این صورت متوجه ساخت که آنچه باعث پیدایش قضایای موجهه می شود جهت است. در قضایای ثلاثیه که مفاد «کان »ی ناقصه می باشند این جهت قابل تصور است، ولی در قضایای ثنائیه که مفاد «کان »ی تامه هستند این جهت قابل تصور نیست، چرا که جهت نسبت ثبوت محمول برای موضوع است در حالی که در قضایای ثنائیه، ثبوت موضوع محل بررسی است و بس. به هر حال، در هر صورت ملاک موجود در قضایا موجهه در موضوع مورد بحث ما قابل تصور است. در نتیجه راه حلی که «لا»ی تامه را مطرح می سازد با بیان مرحوم محقق حائری قابل تامل و تخریب است. ثانیا، هرچند نقل است که «لا» به صورت تامه نیز استعمال شده است (33) ولی حمل جمله شریفه بر استعمالات نادر چندان پسندیده نیست.

7- مرحوم آیت الله حائری یزدی برای دفع اشکال به این صورت استدلال کرده اند که «اله » به معنای خالق است و جمله مذکور چنین معنا می شود: «خالق تمام موجودات موجود نیست جز خدا» که نتیجه این می شود که بقیه موجودات مخلوقات حق تعالی هستند و می دانیم که هرچه مخلوق است، ممکن است. (34) محقق اصفهانی در مقابل این استدلال پاسخی آورده اند (پاسخ ایشان در کلمات بعضی از متاخرین نیز به چشم می خورد)، بدین ترتیب که اگر چه «اله » در کلمات بعض متاخرین نیز به معنای خالق به کار رفته است (35) ،لکن جمله شریفه بر فرض مذکور یک حکم سلبی دارد (غیر خدا خالق نیست) و یک حکم ایجابی (خدا خالق است). مخلوقیت دیگران از مدلولات این جمله نیست، بلکه حکم عقل است و به این دلیل مورد شهادت قرار نمی گیرد. (36) به عبارت دیگر، جمله ای که به عنوان شهادت قرار می گیرد باید با دلالت مستقیم خویش، مطلبی را که مورد شهادت است بنمایاند نه اینکه با اضافه شدن به ادله عقلی دیگر مطلب را تبیین کند.

8- بزرگانی چون مرحوم امام، مرحوم اصفهانی و مرحوم آیت الله بروجردی، به مشکلی که در مورد کلمه توحید مطرح شده چنین پاسخ داده اند که اعراب اصل وجود حق تعالی را قبول داشتند و تنها معتقد بودند خدایان دیگری هم هستند که خدای تعالی رب آنهاست. خدایان ارباب عالم هستند که مسئولیت تربیت موجودات را برعهده دارند. (37) به عبارت دیگر، آنها واسطه در فیض هستند. بنابراین، می توان گفت ایشان در توحید ذات و توحید صفات مشکلی نداشتند و تنها در عبادت، مشرک محسوب می شدند. آنان خدایان را به عنوان شفیع می پرستیدند و قرآن از قول ایشان می فرماید: «ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی » (38) و جمله شریفه در مقام شهادت بر بطلان عقیده ایشان وارد شده است و به این دلیل کلمه «اله » به معنای معبود به کار رفته و خبر هم «موجود» است و جمله چنین معنا می شود: «معبودی موجود نیست مگر خدا» و اساسا این جمله، برای شهادت بر توحید در عبادت وارد شده و توحید در ذات امری مفروغ عنه بوده است. (39) به تعبیری «اله » به معنای مستحق عبادت است; یعنی «هیچ کس مستحق عبادت نیست جز خدا» (40).بعضی از بزرگان از جمله صاحب آراء الاصول به این مطلب اشکال کرده اند که در تاریخ اگر نگوییم بسیاری از مردم از جمله ثنویه، توحید ذات را قبول نداشتند، مسلما این نکته که توحید ذات در بین جمیع مشرکین امری پذیرفته شده بوده محل تردید است و به این جهت کلمه توحید باید متضمن شهادت به توحید ذات هم باشد. (41) مرحوم شهید سید مصطفی خمینی نیز ضمن تاکید بر این مطلب اضافه کرده اند: بر فرض که در آن زمان چنین بوده است، لکن این از مسلمات اسلام است که کافری که معتقد بر ذات باریتعالی - جل و اعلی - نیست هم اگر این جمله و جمله محمد رسول الله را ادا کند، داخل در دین اسلام می شود. درحالی که با توجیه مذکور، تنها این جمله می تواند مشرکین در عبادت را داخل در اسلام کند و نمی تواند به عنوان شهادت چنان کافرینی محسوب شود.

9- مرحوم آیت الله شهید مصطفی خمینی دو راه حل دیگر نیز ارائه کرده اند: (42) الف) خبر هم «ممکن » باشد و هم «موجود» و این از ناحیه ادبیات عرب مشکلی ایجاد نمی کند.

ب) خبر در هر مقام به اختلاف حالات تفاوت می کند. اگر مقام، مقام شهادت بر توحید در عبادت است به گونه ای و اگر مقام شهادت بر توحید ذات است به گونه ای دیگر. (43) به نظر می رسد می توان به دومین راه حل ایشان اشکالاتی وارد کرد، چرا که هر کس یکبار شهادت بدهد وارد دین مبین اسلام می شود و با این حساب اگر کافر غیر معتقد به حضرت حق یکبار کلمه توحید را بر زبان جاری سازد، مسلمان به حساب می آید. در این صورت آن «لا اله الا الله » که یکبار ادا شده است چه معنایی دارد؟ دانستیم هرچه خبر واقع شود، نمی تواند جمله ای بسازد که تمام توحید را افاده کند.

10- از آنچه گذشت به نظر می رسد می توان به یکی از سه طریقه متوسل شد:

الف) راه حل صاحب تحریرات آیت الله شهید این است که خبر دو لغت است که به صورت مشترک نقش خبر «لا» را ایفا می کند و چنان که ابن مالک در الفیه و سیوطی در شرح خویش بر الفیه تصریح کرده اند، این امر در ادبیات عرب امری رایج و متداول است .همین نکته را ابن هشام نیز مورد تصریح قرار داده است (45) و دیگری این را اختیار جمهور علمای نحو معرفی کرده است. (46) در این صورت جمله شریفه می فرماید: «هیچ خدایی ممکن و موجود نیست و خدای تعالی ممکن و موجود است ».

ب) راه حل حضرت امام (47) - مطابق عقیده ای که در شماره 8 گذشت - این است که اعراب اصل وجود خدای تعالی را قبول داشتند و تنها در عبادت شرک می ورزیدند و لذا خبر در جمله شریفه «ممکن » است و معنای جمله چنین می شود: «خدایان ممکن نیستند و خدای تبارک و تعالی ممکن است » و این معنا با ضمیمه اینکه وجود خدا مسلم می باشد و همه کس حتی کسانی که به ظاهر خدا - جل و اعلی - را نپذیرفته اند، در درون خویش به وجود آفریدگاری واقف هستند و فطرت آدمی همیشه به صورت ارتکازی به وجود حق - سبحانه و تعالی - رهنمون است و لذا اصل وجود خدا در پیشگاه همه افراد بشر مسلم و مفروغ عنه است، راهگشای مطلوب می باشد. مطابق این بیان - اگر چه می توان آن را مورد بحث قرار داد - اشکالات صاحب تحریرات و صاحب آراء الاصول که در شماره 8 بیان شد بر طرف می شود. (48)

ج) راه حلی که می توان آن را، در صورت تبیین مفصلتر، بهترین راه حل قلمداد کرد این است که آنچه باعث ورود یک فرد به اسلام می شود صرفا اثبات وجود حق تعالی و نفی وجود دیگر خدایان است و اثبات صفات ذات حق در مراحل بعد و از مراتب کمال اعتقادات است و همچنین نفی امکان خدایان در مرتبه نخست از ایمان جایی ندارد و به نظر می رسد عدم اعتقاد به صفات حق تعالی اگر منجر به تکذیب نبی و یا نفی وجود خدای واحد - جل و اعلی - شود، باعث خروج از دین نمی گردد و این مبنا که می تواند در دایره ای وسیعتر مورد بحث قرار گیرد از جمله مبانی است که می تواند مشکل گشای بحث ما باشد. (49) بنابراین خبر در جمله شریفه موجود است و با این خبر، توحید در مرتبه ای که برای تشرف به دین اسلام لازم است مورد شهادت قرار می گیرد. این جواب به واسطه آنکه خبر را در جمله شریفه «لا اله الا الله موجود» تصویر می کند، بر جوابی که در ذیل شماره 10 / ب آوردیم ترجیح دارد، چرا که «موجود» از مشتقات افعال عموم به حساب می آید، در حالی که «ممکن » چنین خصوصیتی ندارد و پیشتر متذکر شدیم که در مواقعی که لغتی بدون قرینه خاص حذف شود، مطابق قاعده باید از افعال عموم به جای آن استفاده کرده بنابراین، می توان در صورت اثبات جواز اینکه «لا» می تواند بدون خبر استعمال شود، با توجه به آنچه در اینجا مطرح کردیم جوابی را که از مرحوم شهید ثانی در شماره 6 نقل کردیم نیز مصحح اشکال بدانیم.

یادداشتها:

1) تولیت مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) و رئیس هیات امنای پژوهشکده امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی.

2) آخوند خراسانی، کفایة الاصول، جلد 1، ص 209; روح الله موسوی خمینی، مناهج الوصول، جلد 2، ص 225.

3) علاقه مندان می توانند به شرح مختصر الاصول عضدی، ص 265 مراجعه کنند.

4) شیخ محمد حسین اصفهانی، فصول الغرویه، ص 195; شیخ انصاری، مطارح الانظار، ص 187.

5) از جمله: آخوند خراسانی، همان.

6) ابن هشام، مغنی اللبیب، جلد 1، ص 313.

7) جلال الدین سیوطی، البهجة المرضیة، جلد 1، ص 126.

8) همان، ص 133.

9) شعرا (26): 50.

10) سبا (34): 51.

11) ابن هشام، همان، ص 316.

12) همان، ص 322.

13) قیامت (75): 1، (البته این آیه به صورتهای دیگر نیز تجزیه شده است).

14) ملا هادی سبزواری، شرح منظومه، جلد 2، «الهیات بالمعنی الاخص »، ص 511.

15) شیخ انصاری، همان، ص 188; آخوند خراسانی، همان، ص 210; شیخ عبدالکریم حائری، درر الفوائد، جلد 1، ص 207.

16) آخوند خراسانی، همان.

17) فوائد الاصول تقریرات محقق نائینی، آیت الله محمد علی کاظمینی، جلد 1 و 2 ، ص 501. همچنین: اجود التقریرات، تقریرات محقق نائینی، آیت الله ابوالقاسم موسوی خویی، جلد 2، ص 286.

18) نهایة الافکار، تقریرات محقق عراقی، جلد 1 و 2، ص 502، آیت الله شیخ محمد تقی بروجردی.

19) آیت الله خویی، محاضرات فی اصول الفقه، جلد 5، ص 127.

20) میرزا حسن بجنوردی، منتهی الاصول، جلد 1، ص 441.

21) امکان خاص قسیم وجوب و امتناع است. آنچه واجب است ممکن نیست و آنچه ممکن است واجب نیست. ولی امکان عام، حالتی است اعم از وجوب و امکان و یااعم از امتناع و امکان. به عبارت دیگر، در امکان عام آنچه منتفی است یک ضرورت است (یا ضرورت وجوب و یا ضرورت امتناع) در حالی که در امکان خاص طرفین ضرورت (هم امتناع و هم وجوب) سلب می شوند [برگرفته از: حاشیه ملا عبدالله علی التهذیب، ص 219 و المنطق مرحوم مظفر، جلد 1 و 2 و 3، ص 167] و به این دلیل می توان گفت «واجب الوجود ممکن است به امکان عام » در حالی که نمی توان واجب الوجود را به امکان خاص ممکن نامید.

22) معجم مقاییس اللغة، جلد1، ص 127; القاموس المحیط، جلد 4، ص 399.

23) مروج شوشتری، منتهی الدرایه، جلد 3، ص 432.

24) نهایة الاصول، تقریرات مرحوم آیت الله بروجردی، آیت الله حسینعلی منتظری، جلد 1 و 2، ص 313; تنقیح الاصول تقریرات امام خمینی، آیت الله اشتهاردی، جلد 2، ص 321; روح الله موسوی خمینی، مناهج الوصول، جلد 2، ص 226.

25) مؤمنون 23): 91.

26) سید مصطفی خمینی، تحریرات فی الاصول، جلد 5، ص 175.

27) شیخ محمد حسین اصفهانی، نهایة الدرایه، جلد 3، ص 432.

28) محقق حائری، همان، جلد 1 و 2، ص 207; همچنین نگاه کنید به حاشیه مشکینی بر کفایه به نقل از الروضة البهیة شهید ثانی، جلد 2، ص 332.

29) آیت الله ابوالقاسم موسوی خویی، همان، جلد 5، ص 147.

30) شیخ عبدالکریم حائری، همان، جلد 1 و 2، ص 207.

31) محمد رضا مظفر، همان، ص 166 و حاشیه ملاعبدالله علی التهذیب، ص 59.

32) حاشیه مشکینی، جلد 2، ص 332.

33) سیبویه، الکتاب، جلد 1، ص 421.

34) محقق حائری، همان، جلد 1 و 2، ص 207.

35) مؤمنون (23): 91.

36) شیخ محمد حسین اصفهانی، همان، جلد 2، ص 180; روحانی، زبدة الاصول، جلد 2، ص 285.

37) سید محمد حسین طباطبایی [علامه]، المیزان فی تفسیر القرآن، جلد 17، صص 233 و 234.

38) زمر (39): 3.

39) شیخ محمد حسین اصفهانی، همان، جلد 2، ص 442; محقق بروجردی، همان، جلد 1 و 2، ص 313; روح الله موسوی خمینی، مناهج الوصول، جلد 2، ص 226; مروج شوشتری، همان، جلد 3، ص 433.

40) حکیم، حقایق الاصول، جلد 1، ص 477; سید مصطفی خمینی، همان، جلد 5، ص 176.

41) علامه فانی اصفهانی، آراء الاصول، جلد 2، ص 291.

42) سید مصطفی خمینی، همان، جلد 5، ص 176.

43) همان، ص 177.

44) جلال الدین سیوطی، همان، ص 110.

45) ابن هشام، اوضح المسالک، جلد 1، ص 228.

46) محمد محی الدین عبدالحمید، عدة المسالک الی تحقیق اوضح المسالک، جلد 1، ص 228.

47) روح الله موسوی خمینی، مناهج الوصول، جلد 2، ص 226; تهذیب الاصول، تقریرات مرحوم امام، آیت الله سبحانی، جلد 1، ص 458; تنقیح الاصول، تقریرات مرحوم امام، آیت الله اشتهاردی، جلد 2، ص 321.

48) مطابق تقریرات آیت الله سید علی محقق داماد.

49) در دفاع از این عقیده می توان به فتاوی فقهای عظام درباره موضوع مرتد و احکام آن تمسک جست که بحث مفصلتری را می طلبد (عروة الوثقی، مساله نجاست کافر).

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان