ماهان شبکه ایرانیان

شواهد معرفت شناختی(۱)

تاریخ دریافت: 25/4/81تاریخ تأیید: 12/6/81  
چکیده:
کواین حوزه پیش بینی و آزمون را برای تحقیق برمی گزیند. در بحث شواهد (Evidence) می گوید: که تشکیل نظامهای نظری از تحریک حواس شروع می شود که آن، جملات مشاهده ای (observation sentences) را به ما القا می کند. از آنها گزارهای مطلقه مشاهده ای (observation categoricals) استنتاج می شود. آزمون بر اساس این گزاره هاست.
او می گوید که معتقد به یقین علمی دکارتی (Cartesian sceintific certainty) نیست، و بعد به نظریه معرفت شناسی با قرائت طبیعی (naturalized epistemology) خودش به عنوان راه جایگزین اشاره ای می کند. 1 تحریک و پیش بینی
ما در طی نسلها با خلاقیت جمعی و رشد یابنده خود، نظریه نظاممند از دنیای خارج را، از طریق تأثیرات بر روی سطوح حسیمان، منعکس کرده ایم. نظام، در پیش بینی دریافتهای حسی آینده موفق بوده است. ما چگونه این کار را انجام داده ایم؟
علم عصب شناسی، نماهای جدید ناآشنایی را از آنچه که در فاصله بین تحریک و ادراک می گذرد بر ما عرضه می کند. برای گفتن چیزی درباره مسیر از ادراک تا پیش بینی، تعمیم و نظام مندی، ممکن است به روانشناسی، بویژه روانشناسی زبان رجوع شود. ژنتیک تکاملی، نور بیشتری بر موضوعهای اخیر تابانده است که برآوردی از معیارهای شباهت که مبنای تعمیم بخشی و در نتیجه انتظارات ما را تشکیل می دهند بدست می دهد. همچنین تأمل برانگیزی خلاقیت علمی، از طریق نقل حوادث جالب، با تاریخ علم جلوه می یابد.
در میان این کلاف سر درگم، روابط بین تحریک حسی و نظریه علمی مان درباره جهان، بخشی وجود دارد که با رضایت خاطر می توانیم آن را جدا کرده و بدون پرداختن به عصب شناسی، روانشناسی، روانشناسی زبان، ژنتیک و تاریخ توضیح دهیم. این، آن بخشی است که در آن، نظریه با پیش بینی آزموده می شود. این، نسبتِ پشتیبانی شواهد است، و چارچوب و محورهای آن را می توان از طریق کمّی، بیش از تحلیل منطقی ارائه نمود.
این گونه نیست که پیش بینی، هدف اصلی علم باشد. یکی از اهداف عمده، فهمیدن است. هدف عمده دیگر نظارت و تعدیل محیط است. پیش بینی هم می تواند یک هدف باشد، ولی نکته ای که اکنون می خواهم مطرح کنم این است که پیش بینی، آزمون نظریه است، هدف هر چه می خواهد باشد.
این که می گوییم شواهد علم و آنچه که پیش بینی می کنیم مشاهدات است، کاربردی معمولی است. اما مفهوم مشاهده برای تحلیل، مفهومی مشکلزا است، اگر چه وضوح بخشی، با تغییر جهتی به طرف اشیاء و حوادث قابل مشاهده، دنبال شده است. ولی بین آنها و اطلاعات دریافتی بی واسطه ما از دنیای خارج، که تقریباً بکاراندازی گیرنده های حسی ماست، شکافی برقرار است. من با پذیرش خود بکاراندازی یا تحریک، تمام اینها را میان بر زده ام، و به این ترتیب شاید به گونه ای شگفت انگیز از پیش بینی تحریک سخن گفته ام. منظور من از تحریکی که در یک موقعیت داده شده توسط فاعل شناسا تجربه می شود، فقط مجموعه منظمِ زمانیِ تمام تحریکهای دریافت کننده های خارجی اوست که در آن موقعیت بکار می افتد.
به این ترتیب، مشاهده به عنوان یک مفهوم فنی، کنار می رود. شواهد هم، اگر مشاهدات باشند، همین وضع را دارند. ما می توانیم به مسأله شواهد برای علم بپردازیم بدون این که از آنها به عنوان یک واژه فنی کمک بگیریم. در عوض می توانیم با مفهوم جملات مشاهده ای، کارمان را ادامه دهیم. 2 جملات مشاهده ای
پیش از این در صدد بررسی تکیه گاه شواهد علم بودیم. اکنون آن تکیه گاه با هر اسمی به عنوان ارتباط بین تحریک و نظریه علمی لحاظ می گردد. نظریه از جملات تشکیل می شود، یا این که در قالب آنها ارائه می شود؛ و منطق ، جملات را به جملات مرتبط می کند. پس آنچه ما به عنوان حلقه های اولیه در آن زنجیره های متصل شونده نیاز داریم، جملاتی است که مستقیماً و مستحکم با تحریکهایمان مرتبطند . هر کدام از این جملات باید بطور ایجابی با سلسله ای از تحریکات ما و بطور سلبی با سلسله ای دیگر مرتبط باشند. جمله، باید اثبات یا نفی فاعل را، در موقعیت تحریک در سلسله مناسب، بدون تحقیق بیشتر و مستقل از آنچه که ممکن است، او در آن زمان با آن درگیر باشد، با وضوح حکم کند. لازمه دیگر، وضعیت بین الاذهانی است: برخلاف گزارشی از احساس، جمله باید از طرف همه شاهدان صلاحیتدار زبانی موقعیت حکم یکسانی را بدهد.
من آنها را جملات مشاهده ای می نامم. به عنوان مثال جمله های: «باران می آید»، «هوا دارد سرد می شود» و «آن یک خرگوش است» برخلافِ «انسانها جاودانند»، جملات موقعیتی هستند که در بعضی مواقع صادقند، و در بعضی مواقع کاذب. بعضی وقتها باران می آید، بعضی وقتها نمی آید. پس بطور خلاصه، جمله مشاهده ای جمله ای موقعیتی است که در آن متکلمین زبان می توانند بلافاصله در شهادت به موقعیت، موافقت کنند. برای آگاهی بیشتر به فصل 15 مراجعه شود.
مشاهده ای بودن در مرزهایش مبهم است. در آمادگی فردی برای اثبات درجاتی هست. آنچه که برای یک جمله مشاهده ای، مانند: «آن یک غاز است» در نظر بوده است، ممکن است در کمال تعجب در نظر خود فاعل شناسا، هنگام برخورد به نوعی سیاه، او را مردد باقی بگذارد. او ممکن است، مجبور باشد به عرف متشبث شود که در مورد کاربرد لغتش به توافقی برسد. بنابراین ما نیاز خواهیم داشت که هر از چندگاه، ناهمگونی رفتار انسانی را به خودمان یادآوری کنیم، ولی در ضمن، وضوح را با گرایش به مرزها تشویق می کنیم.
طیف تحریکات مرتبط با یک جمله مشاهده ای، بطور اثباتی یا سلبی را، من «معنای محرکِ» اثباتی یا سلبی آن برای گوینده خاص می نامم. هر کدام از تحریکات، با این تعریف، فراگیر است: آن، مجموعه تمام گیرنده های خارجی تحریک شده است، نه فقط آنهایی که باعث آشکار شدن رفتار شدند. به این دلیل، تحریکات واقع شده در یک معنای محرک بطور وسیعی در تأثیرات غیر مؤثّرشان متفاوت خواهند بود، ولی در حوزه تأثیرات مؤثّرشان باید، توسط روشناییهای فاعل شناسا، از بعضی جهات، با هم مشابه باشند؛(4) مشابه، یعنی، در بروز دادنِ رفتارِ مشابه. این که او، به همه آنها عنوان جمله مشاهده ای یکسان می دهد، خودش موردی از رفتار بروز داده مشابه است.
یک جمله مشاهده ای ممکن است از یک اسم یا صفت تنها، که به عنوان یک جمله در نظر گرفته شده است، تشکیل شده باشد؛ به این ترتیب «باران»، «سرد»، «خرگوش» به جای «دارد باران می آید»، «هوا سرد است»، «آن یک خرگوش است» می آید. همچنین جملات مشاهده ای ممکن است ترکیب شوند تا جملات مشاهده ای بیشتری تشکیل دهند. یک راه ترکیب، حرف ربط ساده است به عنوان مثال: «خورشید در حال طلوع است و پرندگان می خوانند.» راه دیگر ترکیب آنها، اسناد دادن است: «این سنگ آبی است» به عنوان ترکیب دو جمله «نگاه کن، یک سنگ» و «نگاه کن، آبی». یک تعبیر معادل به سادگی «سنگ آبی» است؛ آنها همان معنای محرک را دارند. ولی آنها معادل عطف صرف «نگاه کن یک سنگ، و نگاه کن آبی» نیستند. ارتباط آنها نزدیک تر است. عطف، تا وقتی انجام می شود که تحریک نشان دهد، هر کدام از جملات مشاهده ای عضو، در جایی در صحنه واقع می شوند، به این ترتیب یک سنگ سفید در این جا، یک گل آبی در آن جا. به تعبیر دیگر، اسناد، بر روی دو عمل متمرکز می شود، و مستلزم این است که آنها با هم واقع شوند یا بقدر کفایت همپوشانی داشته باشند. آبی باید شامل سنگ شود. همچنین ممکن است فراتر رود؛ ساختار، متقارن نیست.
آنچه ما را به بررسی جملات مشاهده ای سوق داد جستجوی ما برای ارتباط بین مشاهده و نظریه بود. جمله مشاهده ای وسیله بیان پیش بینی است که یک نظریه را بازبینی می کند. این شرط، که آن یک حکم صریح بدهد، چیزی است که آن را آخرین ایستگاه بازرسی می کند. لازمه بین الاذهانی بودن، چیزی است که علم را عینی می کند.
به این ترتیب ممکن است، بگوییم، جملات مشاهده ای وسیله انتقال شواهد علمی است اگر چه بدون خطر کردن تعریفی از خود «شواهد» دادن - ولی آنها همچنین وسایط ورودی(5) آموختن زبان هستند. نخستین دستآوردهای طفل در زبان معرفتی، جملات مشاهده ای ساده شامل «ماما»، «شیر» و نظیر آن به عنوان جملات مشاهده ای تکواژه ای هستند. آنها از طریق شرطی کردن پاسخها با تحریکات، مرتبط می شوند. ارتباط مستقیم آنها با تحریکِ همزمان، اگر بناست که بچه بدون زبان قبلی آنها را کسب کند ضروری است، و لازمه بین الاذهانی بودن، برای این که او عباراتی را از سخن گویان دیگر در موقعیت های مشترک مناسب بیاموزد هم ضروری است.
این که جملات مشاهده ای در هر دو طریق نقش دارند به عنوان وسیله انتقال شواهد علمی و واسطه ورودی به زبان هیچ باعث تعجب نیست. جملات مشاهده ای باید بین زبان، علمی یا غیر علمی، و زندگی واقعی که زبان تماماً درباره آن است ارتباط ایجاد کنند.
جملات مشاهده ای، آن گونه که من آنها را تعریف کرده ام از جملات اولیه ای که واسطه ورودی کودکند، بسیار فراتر می رود. خیلی از آنها، نه با شرطی کردن ساده یا تقلید، بلکه با ساختارهای حاصل از واژه های پیچیده و توسعه یافته آموخته می شوند. شرط مطابقت مستقیم با سلسله های تحریک می تواند به هر یک از دو طریق حاصل شود. این که کدام مستقیماً با شرطی کردن آموخته می شود و کدام بطور غیر مستقیم از طریق زبان بالاتر، از شخصی به شخصی متفاوت است. ولی دو شرط بین الاذهانی بودن و مطابقت با تحریک، ما را مطمئن می کند که هر جمله مشاهده ای می تواند بطور مستقیم آموخته شود. ما می شنویم که همزبانهای ما جمله ای را درست در همان موقعیتهایی که ما به راههای خاص تحریک می شویم، تأیید یا تکذیب می کنند، و ما در این کار با آنها مشارکت می جوییم. 3 جملات با بار نظری
تعریف من از جمله مشاهده ای، طرح خود من است، ولی اصطلاح آن متعلق به من نیست. فلاسفه دیر زمانی در طرق متعددشان چیزی را که واژه های مشاهده ای یا جملات مشاهده ای می نامیدند، مورد بحث قرار داده اند. ولی امروزه رسم شده است که تصورات را مورد سؤال قرار دهند، و چنین ادعا شود که اشیاء قابل رؤیتِ ادعائی، به درجات مختلف با بار نظری هستند . خاطرنشان می شود هنگامی که دانشمندان یافته های خودشان یا یافته های یکدیگر را گردآوری و بازبینی می کنند، بیش از آنچه نیاز است پافشاری نمی کنند که از توافق بین شاهدان آشنا با موضوع مطمئن شوند؛ زیرا آنها انسانهایی اهل استدلال هستند. «مخلوط در 180 درجه سانتیگراد است» و«سولفید هیدروژن آزاد می شود» به قدر کافی برای هر یک از آنها قابل مشاهده است، و گزارشهای ناشناخته تر، توسط بعضی از آنها بقدر کفایت مشاهده پذیر است. به این ترتیب من موافقم که مفهوم عملی مشاهده، نسبت به یک جماعت محدود یا جماعت محدود دیگر نسبی است، تا این که نسبت به تمام جماعت اهل آن زبان . یک جمله مشاهده ای برای یک جماعت، جمله موقعیتی ای است که تمام اعضای آن جماعت بر اساس آن می توانند به صراحت در شهادت بر آن موقعیت توافق داشته باشند.
با این وجود برای اهداف فلسفی می توانیم عمیق تر تحقیق کنیم، و به یک معیار واحد برای تمام جماعت اهل آن زبان برسیم. مشاهده شدنی به این معنا هر چیزی است که بطور بی واسطه توسط هر شاهدی که زبان و حواس پنجگانه اش را در اختیار داشته باشد مورد گواهی قرار گیرد. اگر دانشمندان قرار بود با لجاجت در طلب شواهد بیشتر، فراتر از آنچه برای وفاق کافی است اصرار ورزند، مشاهده شدنیهای آنها اکثرا، به مشاهده شدنیهای همه جماعت متکلم به آن زبان کاهش می یافت. تنها چند تایی، مثل بوی غیر قابل توصیف یک گاز غیر معمولی، در مقابل کاهش مقاومت می کرد.
ولی تمام اینها چه ارتباطی دارند با این که یک جمله با بار نظری یا آزاد از نظر باشد؟ تعریف من، جملات مشاهده ای را از غیر آن، چه با جماعت های خاص در ارتباط باشند یا با جماعت عام، بدون ارجاع به آزادی از نظر، متمایز می سازد. همان گونه که حالا خواهیم دید، معنایی وجود دارد که به آن معنا تمام جملات، حتی ابتدایی ترینشان، با بار نظری هستند و معنایی هست که به آن معنا هیچ کدام، حتی حرفه ای ترینشان، با بار نظری نیستند.
ابتدا به جملات مشاهده ای ابتدایی، واسطه ورودی به زبان آموزی بیندیشید. آنها به عنوان کلها، از طریق شرطی شدن، با سلسله های تحریکات مربوطه مرتبطند. واژه های تشکیل دهنده در آن جا، تنها به عنوان بخشهای (syllables) تشکیل دهنده، آزاد از نظریه هستند. ولی این واژه ها در زمان مناسب در زمینه های نظری تکرار می شوند. دقیقاً این اشتراک واژه ها، در جملات مشاهده ای و جملات نظری است که ارتباط منطقی بین دو نوع جملات را برقرار می کند و مشاهده را متناسب با نظریه علمی می سازد. به نحو گذشته نگر، آن جملاتی که زمانی جملات مشاهده ای ساده بودند، حالا براستی با بار نظری هستند. یک جمله مشاهده ای که شامل واژه ای فنی تر از واژه «آب» نیست به نیروهایی همراه با جملات نظری ملحق می شود که شامل واژه هایی به فنی بودن «O2H» هستند. اگر جمله به صورت تکواژه ای، شرطی شده به موقعیتهای تحریکی، نگریسته شود، بدون بار نظری است و اگر به صورت تحلیلی کلمه به کلمه دیده شود، با بار نظری است، تا آن جا که جملات مشاهده ای اصلاً در ارتباط با علم هستند، و شواهد و آزمایشات را تمهید می کنند، این بار کردن بنحو گذشته نگر نظری باید همراه با آزادی تکواژه ای اولیه از نظر باشد. شک کردنِ در مشاهده ای بودن آنها، به این شکل گذشته نگر، ارتکاب آن چیزی است که فیرْث(Firth, P.100) مغالطه عقب افکنی مفهومی می نامید.
جملات مشاهده ای پیچیده تر، شامل جملات جوامع علمی تخصصی، بطور مشابه دو وجهی هستند، اگر چه از طریق ترکیب آموخته می شوند تا شرطی کردن مستقیم آنچه آنها را جملات مشاهده ای می کند همچنان ارتباط تکواژه ای آنها با سلسله های ثابت تحریک حسی است، به هر شکلی که آن ارتباط حاصل شود. بنحو تکواژه ای، آنها همچنان به عنوان جملات آزاد از بار نظری عمل می کنند، مثل جملات «تبیین گر» س. ی. لویس (C.I.Lewis, P.179)، اگر چه وقتی بنحو گذشته نگرانه، لغت به لغت در نظر گرفته شوند، همان جملات خودشان با بار نظری هستند، مانند جملات «عینی» او.
هنگامی که معرفت شناسی مرحله زبان شناسی را طی کرد، سخن از اشیاء مشاهده شدنی به سخن از واژه های مشاهده ای راه داد. این حرکت خوبی بود، ولی بقدر کافی خوب نبود. جملات مشاهده ای از جملات نظری، تنها اشتقاقاً متمایز بودند، زیرا جملات مشاهده ای، واژه های مشاهده ای را با نادیده گرفتن واژه های نظری یا با بار نظری در برمی گرفت. در نهایت رایشنباخ (Reichenbach) و دیگران احساس کردند که به «اصول پل زننده» نیاز هست تا دو نوع جملات را با هم ارتباط دهند. ما اکنون دریافته ایم که نیاز به پلی نیست، و پل زدن شکل قیاسی غلطی است. با شروع کردن از جملات، همان گونه که ما از جملات شروع کرده ایم، تا شروع کردن از واژه ها، هیچ مانعی برای اشتراک لغات به وسیله دو نوع جمله نمی بینیم؛ و این لغات مشترک است که آنها را ارتباط می دهد.
شروع کردن با جملات، فایده بیشترِ آزاد کردنِ تعریف جمله مشاهده ای از هر تکیه ای بر تمایز بین آزاد از بار نظری و با بار نظری را افاده کرده است. افزون بر آن، امتیاز سوم این حرکت این است که ما می توانیم آنگاه دستاورد و کاربرد جملات مشاهده ای را بدون قضاوت پیشین این که کلمات تشکیل دهنده به چه اشیایی - اگر قرار بر دلالت به شیئی بوده قرار بوده دلالت کنند، مطالعه کنیم. به این ترتیب ما آزادیم که روی طبیعت شی ء انگاری و فایده اش برای نظریه علمی موضوع بحث فصل دوم نظریه پردازی کنیم. انتخاب واژه ها به عنوان نقطه شروع به معنای بدست آوردن زیرکانه شی ء انگاری و دست برداشتن بدون چون و چرا از دلالت عینی بدون توجه به این که شی ء انگاری برای چیست یا این که چه چیزی به آن مربوط می شود بوده است. 4 گزاره مطلقه مشاهده ای
پشتیبانی نظریه توسط مشاهده، به وضوحِ تمام در آزمون واقع می شود، بنابراین بیایید آن را بررسی کنیم. دانشمند ذخیره نظریه پذیرفته شده ای دارد و فرضیه ای برای الحاق احتمالی به آن لحاظ می کند. نظریه به او می گوید که اگر فرضیه مورد بررسی صادق است، آنگاه هر زمانی که یک موقعیت مشاهده ای خاص مهیا شود، معلول خاصی باید مشاهده شود. بنابراین او موقعیت مورد نظر را مهیا می کند. اگر معلول پیش بینی شده ظاهر نشود، او فرضیه اش را ترک می کند. اگر معلول ظاهر شود: فرضیه او ممکن است صادق باشد و بنابراین می تواند بطور موقت به نظریه ذخیره او اضافه شود.
به این ترتیب فرض کنید که گروهی از کانی شناسهای معدنی، جسم معدنی بلوری ناآشنایی از نوع صورتی متمایزی را از زیر زمین بیرون آورده اند. آنها موقتاً از آن با عنوان «سنگ سنگ»(6) یاد می کنند. به خاطر نیاز به نامی بهتر یکی از آنها ترکیب شیمیایی آن را حدس می زند. این فرضیه ای است که وارد جزئیات آن نمی شوم. او از روی دانستنیهای شیمی خود استدلال می کند که اگر این فرضیه شیمیایی صادق باشد، آنگاه هر قطعه ای از سنگ سنگ باید وقتی بیش از 180 درجه سانتیگراد حرارت داده شود، سولفید هیدروژن آزاد کند. این اطلاعات اخیر مشاهده ای اند؛ زیرا کانی شناس ما و همکارانش وقتی سنگ سنگ را می بیند آن را می شناسد و وقتی سولفید هیدروژن را استشمام می کنند آن را می شناسند، و می توانند حرارت سنج را بخوانند.
به این ترتیب، بازپژوهی فرضیه، بستگی به یک رابطه منطقی استلزام دارد. در یک طرف، طرف نظری، ما ذخیره نظری پذیرفته شده به علاوه فرضیه را داریم. این ترکیب، استلزام را ایجاب می کند. در طرف دیگر، طرف مشاهده ای، یک کلیّت لازم را داریم که آزمایش کننده می تواند مستقیماً آزمایش کند، مستقیماً به مقابله بطلبد در این مورد با حرارت دادن قدری از ماده صورتی و بو کردن آن.
کلیّتی که از امور مشاهده ای به این طریق تشکیل می شود «هر گاه این، آن» آن چیزی است که من گزاره مطلقه مشاهده ای می نامم. گزاره مطلقه مشاهده ای از جملات مشاهده ای تشکیل شده است. این «هر گاه» با این قصد نیست که زمانها را تجسم دهد و آنها را مسور گرداند. آنچه مورد نظر است کلیّتی غیر قابل کاهش، پیشینی نسبت به هر دلالت عینی است. این کلیّتی است با این معنا که کیفیاتی که در یک جمله مشاهده ای توصیف شده است بطور غیر قابل تغییری همراه با کیفیاتی است که در جمله دیگر توصیف شده است.(7)
اگر چه گزاره مطلقه مشاهده ای از دو جمله موقعیتی تشکیل شده است، خودش یک جمله «دائمی» است، و بنابراین مورد خوبی برای مشمول نظریه علمی شدن است. به این ترتیب علاوه بر نمونه کاملی برای موقعیت آزمایشی بودن، مسأله ارتباط دادن منطقی نظریه به مشاهده را حل می کند.
آن موقعیت، آن جایی است که فرضیه ای با آزمایش محک زده می شود. موقعیت مقابل هم به همان اندازه آشناست: یک مشاهده اتفاقی ممکن است حدس گزاره مطلقه مشاهده ایِ جدیدی را برای ما پیش آورد، و ممکن است ما فرضیه نظریی برای توضیح آن ابداع کنیم. به عنوان مثال، ممکن است ما متوجه شویم که نی ها به طرف رودخانه خم شده اند. این، گزاره مطلقه مشاهده ای زیر را مطرح می کند:
(1) وقتی یک نی در کنار آبی می روید، «آن» به طرف آن آب خم می شود.
این به نوبه خود یک فرضیه نظری را مطرح می کند: «یک ریشه نی عمدة طرف خودش از درخت را تغذیه می کند.» همراه با پاره های پیشین نظریه که گرفته شود، مثل این که ریشه ها از زمین مرطوب تر بیشتر غذا می گیرند، و این که غذا رشد شاخه ها را تقویت می کند، این فرضیه را مستلزم گزاره مطلقه مشاهده ای می یابیم. گزاره های مطلقه مشاهده ای دیگری هم پیآمد منطقی آن خواهند بود، و محک زدن مستمر فرضیه با محک زدن انواعی از آنها، همراه با محک زدن گزاره مطلقه مشاهده ایی که فرضیه را پیش می آورد ادامه می یابد.
گزاره مطلقه مشاهده ای(1) از تعریف من بنحو ظریفی فراتر می رود: آن از دو جمله مشاهده ای خودکفا تشکیل نشده است. نمی تواند این طور خوانده شود که «وقتی نی ای در کنار آب می روید، نی ای روی آب خم می شود.» جملات مشاهده ای مؤلّفه، این دفعه نه تنها باید مربوط به صحنه واحدی باشند، بلکه باید مربوط به همان قسمت از صحنه، همان نی باشند. اثر «آن» در گزاره شماره(1) این گونه بود. ما آن چیزی را داریم که ممکن است گزاره مطلقه مشاهده ای متمرکز نامیده شود، متمایز از گزاره مطلقه مشاهده ای «آزاد».
در بخش دوم ، تقابلی بین ربط و حمل دیدیم. حال، گزاره مطلقه مشاهده ای آزاد تنها با یک ربط کلیّت می یابد، و اقتضا می کند که هر موقعیتی که یک جهت را نشان دهد، جهت دیگر را هم در جایی نشان دهد. قضیه مطلقه مشاهده ای متمرکز تقریباً بر اساس جمله مشاهده ای حملی کلیّت می یابد. گزاره مطلقه مشاهده ایِ(1) بر اساس حمل «این نی رودخانه ای روی آب خم می شود» کلیت می یابد که بیان کند همه نی ها چنین اند.
«این کلاغ سیاه است» یا «کلاغ سیاه» جمله مشاهده ای حملیِ خلاصه تر و واضح تر است. این به گزاره مطلقه مشاهده ای متمرکز «هر گاه کلاغی هست، آن سیاه است» یا خلاصه و واضح، «تمام کلاغها سیاهند» کلیت می یابد. 5 آزمون و ابطال
گزاره مطلقه مشاهده ای با زوجهای مشاهده ها محک زده می شود. این قضیه بطور تعیین کننده با مشاهده هایی که نسبت به آن سازگارند، قابل تحقیق نیست، ولی با زوجی از مشاهده ها ابطال می شود، یکی مثبت و یکی منفی به این طریق: مشاهده سنگ سنگ در 180 درجه سانتیگراد ولی عدم حضور سولفید هیدروژن، یا مشاهده نی های رودخانه ای که در جهت خلاف آب خم شده اند. قضیه مطلقه مشاهده ای آزادِ «وقتی خورشید بالا بیاید پرندگان می خوانند» با مشاهده طلوع خورشید در میان پرندگان ساکت ابطال می شود.
محک زدن مشاهده ای فرضیه های علمی، به نوبه خود، و در واقع محک زدن جملات بطور کلّی، از محک زدن قضایای مطلقه مشاهده ایی که در بر دارند، تشکیل می شود. در این جا هم [یعنی در مورد فرضیه های علمی]، همان گونه که در حالت گزاره مطلقه مشاهده ای، خودش بود، هیچ تحقیق تعیین کننده ای وجود ندارد، و فقط ابطال هست. یک گزاره مطلقه مشاهده ای را با یک مشاهده مثبت و یک مشاهده منفی ابطال کنید، همه آنچه را که مستلزم آن بوده اند ابطال کرده اید.
معرفت شناسی سنتی زمینه هایی را در تجربه حسی که [آن زمینه ها] مستعد در برداشتن نظریه های ما درباره دنیا، یا حداقل مستعد فراهم کردن قدری افزایش احتمال برای آن نظریه هاست، جستجو می کرد. در مقابل، سِرکارِل پوپر،(sir karl popper) مدت طولانی ای است که تأکید می کند، نقش مشاهده تنها در ابطال نظریه است و نه در تأیید آن. ما حالا از طریقی شکلواره ای(8) در حال بررسی این بوده ایم که چرا چنین است.
ولی هنوز باید همان گونه که در بخش 2 گفته شد، به خاطر داشته باشیم که داریم طرح می دهیم: مرزهای صریح را آنجا قرار می دهیم که هیچ مرزی نمی تواند کشیده شود.(9) زوج مشاهده ها در ابطال ادعاییِ یک گزاره مطلقه مشاهده ای، ممکن است به خاطر تردید غیر قابل پیش بینی در مورد معنای محرک یکی از زوجهای جملات مشاهده ای، مثل مورد قوی سیاه یا کلاغ سفید، غیر قطعی باشد. نظریه ای که دلالت داشت بر گزاره مطلقه مشاهده ایی «تمام قوها سفیدند»، یا «تمام کلاغها سیاهند»، ممکن است با کشف نوع غیر معمول ابطال شود یا ابطال نشود، که بر اساس تصمیم خود ما در مورد معنای محرک مبهم واژه است. در مورد هر دو مثال کاربردهای لفظی ای که عملاً استفاده شده است، که قوهای سیاه و کلاغهای بور را مجاز می دارند، آنهایی هستند که به امکان واژه شناسی یکنواخت تر در نظریه فراگیر کمک می کنند.
علاوه بر این به وضوح صادق است که ما بطور مستمر نه تنها برای ابطال فرضیه ها بلکه برای تأیید آنها استدلال می کنیم. این، به هر حال موضوع محاجه منطقی یا احتمال گرایانه بر پایه عقاید دیگری که هم اکنون موجود است، می باشد. این، جایی است که فنّاوری احتمالات و آمار ریاضی در کار می آید. بعضی از آن عقاید تأیید کننده، ممکن است مشاهده ای باشند، ولی آنها تنها همراه با عقاید دیگر که نظری اند، در تأیید مشارکت می کنند. مشاهده خالص تنها شواهد نفی کننده را، با ابطال گزاره مطلقه مشاهده ایی که یک نظریه پیشنهادی بر آن دلالت می کند افاده می کند. 6 کل گرایی
بیایید به یاد آوریم که فرضیه مربوط به ترکیب شیمیایی سنگ سنگ، به تنهایی پیامد منطقی گزاره مطلقه مشاهده ایش را در بر نداشت. آن را با کمک ذخیره نظریه علمی پذیرفته شده در پی آورد. برای استنتاج یک گزاره مطلقه مشاهده ای از یک فرضیه داده شده ممکن است، ناچار شویم، کمک جملات نظری دیگر و مطالب تکراری عقل عرفی را که نیازی به ذکر آنها نیست، و شاید کمک حتی حساب و بخش های دیگر ریاضی را به دست آوریم.
در آن وضعیت، بطلان گزاره مطلقه مشاهده ای، بطور قطعی فرضیه را ابطال نمی کند. آنچه که ابطال می کند مجموعه مرکبی از جملات است که برای در پی داشتن گزاره مطلقه مشاهده ای مورد نیاز بود. برای پس گرفتن آن مجموعه مرکب، لازم نیست که فرضیه مورد نظر را پس بگیریم؛ می توانیم در عوض جمله دیگری از مجموعه را پس بگیریم. این بصیرت مهمی است، که «کل گرایی» نامیده می شود. پیِر دوهِم (Pierre Duhem) در ابتدای این قرن، بیشتر آن را ارائه داد، ولی نه خیلی زیاد.
دانشمند به آزمایش خود به عنوان محک خاصِ فرضیه جدیدش می اندیشد، ولی تنها به دلیل این که این جمله ای بود که او درباره اش سؤال داشت و برای ردّ آن آماده است. فراتر از این، همچنین وضعیتهایی است که او فرضیه از پیش تصور شده ای ندارد، بلکه فرضیه او تنها بر اثر پدیده ای غیر معمولی پیش می آید. این وضعیتی است که او با نمونه مقابل گزاره مطلقه مشاهده ای رو به رو می شود که بنابر نظریه فعلی او به عنوان یک کلیت، باید [آن گزاره مطلقه مشاهده ای] صادق بوده باشد. بنابراین او به نظریه اش با دیدی انتقادی می نگرد.
با برخورد منطقی افراطی ممکن است تطبیق گزاره مطلقه مشاهده ای رد شده ای را به طریق زیر تصویر کنیم: ما در مقابلمان دستگاهی از صدقهای ادعایی داریم که بطور مشترک یافت شده تا مستلزم گزاره مطلقه کاذب باشد. استلزام، ممکن است در این جا فقط به عنوان قابلیت استنتاج توسط منطق توابع صدق، تسویر، و هوهویت در نظر گرفته شود. (ما همواره می توانیم با وارد نمودن مقدمات مناسب بطور خلاصه و روشن در دستگاه، برای نتایج بیشتر، تمهید مقدمه کنیم.) اکنون یکی یا بیشتر از جملات در دستگاه «س» دارند ناگزیر از فسخ می شوند. ما بعضی از اعضاء دستگاه را از این تهدیدِ بر حکمِ به این که استلزام تعیین کننده بدون کمک آنها هنوز برقرار می ماند معاف می کنیم.(10) به این ترتیب هر صدق منطقی خالصی معاف می شود، زیرا آن به هر حال چیزی به آنچه که دستگاه «س» منطقاً در پی می آورد نمی افزاید. همچنین جملات غیر مربوط گوناگون در دستگاه «س»، معاف خواهند شد. از اعضای باقیمانده دستگاه «س»، آن را که نسبت به نظریه فراگیر ما مشکوک ترین به نظر می رسد، یا کمترین اهمیت را دارد فسخ می کنیم. ما شعار کمترین حذف را لحاظ می کنیم(11) اگر اعضای باقیمانده دستگاه «س» هنوز با هم جمع می شوند که بر گزاره مطلقه کاذب دلالت کنند، ما می کوشیم که یکی دیگر را فسخ کنیم و قبلی را ابقا نماییم. اگر گزاره مطلقه کاذب هنوز مورد دلالت است، سعی می کنیم هر دو را فسخ کنیم. ما این ترتیب را ادامه می دهیم تا زمانی که استلزام خنثی شود.
ولی این فقط اول کار است. همچنین باید ما گروه های دیگری از جملات را در نظریه فراگیرمان، که این باورهای تازه فسخ شده را ایجاب می کنند، در جای دیگر بیابیم؛ زیرا آنها نیز باید خنثی شوند. ما این طریق را ادامه می دهیم تا این که به نظر برسد که سازگاری بازسازی شده است. حذفی که منظور از شعار حداقلِ حذف، حداقل کردن آن است چنین است.
این شعار، بخصوص ما را، در انتخابمان که چه جملاتی از دستگاه «س» را فسخ کنیم، که از هر صدق خالص ریاضی ای محافظت شود، محدود می کند،(12) زیرا ریاضیات در تمام شعبات نظامات ما از دنیا ساری است، و اختلالش بطور غیر قابل تحمّلی تکان دهنده است. اگر سؤال شود که دانشمند چرا ریاضیات را معاف می کند، او احتمالاً می گوید: زیرا که قوانینش ضرورتاً صادقند؛ ولی من فکر می کنم که ما در اینجا توضیحی داریم، تقریباً، از خود ضرورت ریاضی. توضیح در روش اظهار نشده ما در محافظت از ریاضیات با بکار بستن آزادیمان در رد عقاید دیگر بجای آن قرار دارد.
بنابراین، انتخاب این که کدام یک از باورها را رد کنیم، فقط تا آنجا که گزاره مطلقه مشاهده ای رد شده مورد نظر است مساوی است، و نه بر اساس نکات دیگر. ما این گونه فهمیدیم که بهتر است قایق را بیش از نیاز تکان ندهیم.(13) به هر حال سادگی نظریه نتیجه بخش، امر مورد ملاحظه هدایت کننده دیگری است، و اگر دانشمند راهش را به سوی دست آورد بزرگی در سادگی ببیند، حتی حاضر است قایق را به خاطر آن خیلی زیاد تکان دهد. ولی هدف نهایی این است که نحوه تجدید نظر را چنان برگزینیم که موفقیت آتی در پیش بینی را به حداکثر برسانیم، پوشش آتی گزاره های مطلقه مشاهده ای صادق را. راهی برای بدست آوردن این وجود ندارد، ولی به حداکثر رساندن سادگی و به حداقل رساندن حذف، دستورالعملهای معیاری هستند که توسط آنها علم می کوشد که در پیش بینیهای آینده، موجه باشد.
فهم این که چگونه کسی می تواند کل گرایی را به معنایی که پیش روی ماست مورد پرسش قرار دهد، مشکل است. گِرون باوْم (Grünbaum) به راستی بر علیه کل گرایی محاجه کرده است، ولی به معنایی قوی تر از آنچه در این جا به آن پرداخته شده است. او کل گرایی را این گونه تعبیر می کند که کل گرایی ادعا می کند که هر گاه پیش بینی با شکست مواجه شود، ما همواره می توانیم فرضیه مورد تهدید را با تجدید نظر این چنینی ذخیره نظریه مورد قبولی که همراه با فرضیه مورد تهدید، «شکست» پیش بینی را در پی داشت نجات دهیم. من این گونه فرض نمی کنم. خنثی سازی نتیجه منطقی کاذب، همه آن چیزی است که مورد بحث است. توضیح مشاهده مخالفِ غیر قابل انتظار کاملاً قدم دیگری از پیشرفت علمی است که ممکن است در وقت مقتضی انجام شود یا انجام نشود.
کل گرایی در معنای معتدل، تصحیح روشن، ولی سرنوشت سازی از تصور بی پیرایه جملات علمی است، بدان گونه که هر کدام از این جملات با محتوای تجربی جدای از خودش در نظر گرفته شده باشد. محتوا، مورد اشتراک است، حتّی توسط ریاضیات، تا آن جا که ریاضیات اعمال می شود. 7 محتوای تجربی
معانی محرک، حدود نامشخصی دارند، همان گونه که باز هم قوی سیاه و کلاغ سفید دال بر آنند. به هر حال اگر ما حدود صریحی تصور کنیم، می توانیم تعریف به نحو فریب دهنده ای دقیق ولی در عین حال آموزنده از محتوای تجربی به تدریج بنا نهیم.
یک گزاره مطلقه مشاهده ای را برای شخص معینی «تحلیلی» بنامید اگر، همان گونه که در «سینه سرخها پرنده اند» هست، معنای محرک ایجابی یک جزء برای او مشمول در معنای محرک ایجابی جزء دیگر باشد. در غیر این صورت آن را «تألیفی» بنامید. یک جمله یا مجموعه ای از جملات را «آزمایش پذیر» بنامید اگر دلالت بر تعدادی گزاره های مطلقه مشاهده ای تألیفی می کند. دو گزاره مطلقه مشاهده ای را مترادف بخوانید، اگر اجزای متناظر آنها معنای محرک یکسانی داشته باشند. آنگاه محتوای تجربی جمله یا مجموعه ای از جملات آزمایش پذیر برای آن گوینده، مجموعه ای از همه گزاره های مطلقه مشاهده ای تألیفی است که آن جمله یا مجموعه بر آن دلالت دارد، بعلاوه تمام گزاره های مطلقه مشاهده ای مترادف آن، من گزاره های مترادف را اضافه می کنم که تغییر لفظی صرف مانع یکسانی محتوا نشود.
با این گونه تعریف محتوای تجربی و بنابراین ترادف تجربی برای گوینده فردی، می توانیم دو جمله یا مجموعه ای از جملات را برای همه جامعه مترادف بنامیم موقعی که برای هر عضوی مترادف باشد.
بعضی جملات منفرد غیر متصل، کیفیت آزمایش پذیری را دارند، بخصوص خود گزاره های مطلقه مشاهده ای تألیفی. به هر حال، یک مجموعه یا ترکیبی از جملات آزمایش پذیر، غالباً باید نسبتاً بزرگ باشد، و اساس کل گرایی نیز چنین است. مسأله، مسأله توده معنایی بسیار مهمی است.
ما همراه با به کمال مطلوب رساندن معانی محرک باید درجه قابل توجهی از به کمال مطلوب رساندنِ برآوردِ ذکر شده قبلیِ آزمایش فرضیه را قائل باشیم. دانشمند تمام ذخیره فرضهای فنی و آزمایشهای نظری را، و خیلی کمتر مطالب تکراری عقل عرفی و قوانین ریاضی را، که علاوه بر فرضیات مورد نظر جاریش برای دلالت بر گزاره مطلقه مشاهده ای آزمایشش مورد نیاز است، از قبل جدول بندی نمی کند. کار هرکول (Hercules) است، نگوئیم کار آجیاس،(Augeas) که مقدمات و رشته های منطقی لوازمی را که نهایتاً نظریه را با مشاهده پیوند می دهند، اگر با هم پیوند داشته باشند و تا آنجا که پیوند داشته باشند، محاسبه کند.(14)
بدتر این که به نظر می رسد در موارد زیادی این گونه تنظیم مقدمات ضمنی نمی تواند کاملاً گزاره مطلقه مشاهده ای را به دلیل ابهام به نتیجه برساند. وضعیت، با مطلبی تقریباً معمولی توضیح داده می شود.
(1) کلرید سدیم در آب حل می شود.
این مطلب با رسوائی، تنها بطور مساوی با چیزهای دیگر قابل دفاع است و چیزهای دیگر، مبهم باقی مانده اند. معمولاً ما با گزاره (1) به عنوان مطالب صادق برخورد می کنیم و آن را به وضوح یا بطور ضمنی به عنوان مجموعه ای از اصول کمکی می پذیریم. اگر آزمایش کننده ای که با نتیجه ای منفی رو به رو شده است، چنین انتخاب کند که فرضیه اش را با تغییر غیر مجاز اصول کمکی نجات دهد، و بخصوص با تغییر گزاره (1)، به این کار با ایجاد نظریه ای فرعی که بر گزاره (1) استثنایی را لحاظ کند، اقدام می نماید. بطور کلی گزاره (1) به عنوان یک گزاره مبهمِ با احتمال بالا که تنها در جایی می تواند مورد پرسش قرار گیرد که مورد مخالفِ غیر محتمل بتواند بطور قابل قبولی لحاظ شود، مورد قبول است.
از تعمق ساده در گزاره های مطلقه مشاهده ای، به نظر می رسد که محافظت مشابه، بیشتر علم را حفظ می کند. حتی این محاجه شده است که عمومی ترین قوانین علمی، از شواهد بطور کلّی می گریزند. یوسیدا (Yosida PP.207-208) می نویسد که آنها «ممکن است از مُد بیفتند،... هیچ گاه با مشاهده مستقیم ابطال نمی شوند، آنها سربازان قدیمی ای هستند که هرگز نمی میرند و فقط ضعیف می شوند.»
در این بین، نکته اصلی آموزه گزاره های مطلقه مشاهده ای توضیح نحوه ارتباط تحریک حسی با نظریه علمی تا زمانی و تا جایی است که علم از بند و بست تجربیش جدا نشده است. دلمشغولی من ساختار منطقی محوری شواهد تجربی بوده است. در عبارات آمیخته کانت (Kant) و راسل،(Rusell) پرسش این است که چگونه معرفت ما از دنیای خارج ممکن است. علم نسبت به تحریک حسی هم در گذشته و هم حال، بنحوی پاسخگو است، ولی نحوه پاسخش بعد از جدا شدن از بند و بست، از طرح اندازی من می گریزد. بنابراین، تعریف من از محتوای تجربی، تنها شامل جملات و مجموعه های جملاتی که در مفهوم تعریف شده مطلقاً دال بر گزاره های مطلقه مشاهده ای تألیفی، «آزمایش شدنی» است، می شود. 8 معیارها و اهداف
من در زمره اقلیت بزرگ یا اکثریت کوچکی هستم که رؤیای دکارتیِ (Cartesian) اساسی برای یقین علمی محکم تر از خود روش علمی را رد می کنند. ولی می بینیم که من مشغول به آنچه که نسبت به معرفت شناسی سنتی محوری است، یعنی ارتباط علم با واقعیات حسی، باقی می مانم. من به عنوان نسبتی درآیند برآیندی در میان ساکنان انسانی دنیای خارجیِ از پیش پذیرفته شده، نسبتی که به عنوان فصلی از دانش آن دنیا، بر روی تحقیق گشوده است به آن روی می آورم. برای تأکید بر عدم موافقتم با رؤیای دکارتی، از گیرنده های عصبی و تحریک آنها نوشته ام تا از حس و یا احساس. من این جستجو را معرفت شناسیِ با قرائت طبیعی(15) می نامم، ولی دعوایی با سنت گرایان که به استفاده من از واژة اول(16) اعتراض دارند ندارم. من با آنها موافقم که عدم قبول رؤیای دکارتی، فاصله گرفتن جزئی نیست. ولی آنها در این که اعتراض می کنند که عنصر معیاری، که چنین خصیصه معرفت شناسی است، کنار می رود، اشتباه می کنند. تا آن جا که معرفت شناسی نظری در فصلی از علم نظری، قرائت طبیعی می یابد، به همین ترتیب معرفت شناسی معیاری در فصلی از مهندسی،(17) قرائت طبیعی می یابد: فنّاوری پیش بینی تحریک حسی.
قابل توجه ترین معیار معرفت شناسی با قرائت طبیعی، در واقع با چنین عنصری در معرفت شناسی سنتی تطابق دارد. این به سادگی، شعار تجربه گرایی است: «هیچ چیزی در ذهن نیست که قبلاً در ذهن نباشد.» این نمونه کاملی از معرفت شناسیِ با قرائت طبیعی است، زیرا که این یافته ای از خود علوم طبیعی است، هر اندازه خطاپذیر باشند، که اطلاعات ما درباره دنیا تنها از طریق تأثیرات بر گیرنده های حسی ما می رسند. با این حال این نکته، دستوری است و ما را علیه دریافت کننده های اطلاعات از راه های غیر حسی (Telepaths) و پیشگوها هشدار می دهد.
بعلاوه، معرفت شناسیِ با قرائت طبیعی، در بُعد دستوریش مشغول به روش آزمایش و خطا بطور کلی است با تمام خط مشی حدس عقلی در چارچوب دادن به فرضیات علمی در صفحات حاضر من تقریباً به آزمایش یک نظریه بعد از طرح آن پرداخته ام، این جایی است که شرایط صدق و محتوای تجربی قرار دارند؛ بنابراین، من از مرحله طراحی که مرحله ای است که در آن ملاحظات دستوری وارد می شوند، پرهیز کرده ام. یولیان (Ullian) و من تا اندازه ای در کتاب «شبکه کامل باور» (T he web of Belief) در آن وارد شدم، و پنج کیفیت ممتاز را برای یافتن در یک فرضیه برشمردیم: محافظه کاری، کلیت، سادگی، ابطال پذیری و اعتدال. سفارشات بیشتری بطور نقلی در تاریخ علمِ معتبر در اختیار است. به سبکی فنی تر، معرفت شناسیِ با قرائت طبیعیِ دستوری، با قدری خطای احتمالی مجاز، انحراف گهگاهی، و هر چیز دیگری که در ریاضیات آماری وارد می شود، درآمیخته می شود (نگاه کنید به قسمت پنجم).
ولی وقتی من پیش بینی را به عنوان ایستگاه بازرسی علم ذکر می کنم، به آن به عنوان دستوری نگاه نمی کنم. من به این عنوان به آن نگاه می کنم که به تعبیر ویتگنشتاین (Wittgenstein) بازی زبانی خاصی را تعریف می کند: بازی علم، در مقابل بازیهای زبانی خوب دیگر مثل قصه و شعر. ادعای یک جمله در رابطه با وضعیت علمی بر اساس آن چیزی است که آن جمله به نظریه ای که ایستگاه های بازرسیش مورد پیش بینی اند می دهد.
من در بخش یک این را مورد تأکید قرار دادم که پیش بینی، هدف اصلی بازی علم نیست. پیش بینی آن چیزی است که در بازی، تعیین کننده است، مثل گُلها و اخراجها (Runs and outs) در بیسبال. پیش بینی، گهگاهی هدف است، و در زمانهای ابتدایی، ارزش حیاتی علم را به علم ابتدایی می داد. ولی امروزه اهداف بسیار بزرگ بازی علم، فنّاوری و شناخت است.
بازی علم مختص ساحت مادی، هر معنایی که داشته باشد، نیست. اجسام مدتهاست که به صورت انبوه ذرات، پخش شده اند، و اطلاعات آماری باوس اینشتاین (Bose-Einstein) (فصل 13) فردیت ذره را مورد پرسش قرار داده است. حتی انتقال فکر (Telepathy) و غیب گویی هر اندازه در حال افول انتخابهای علمی اند. شواهد فوق العاده ای لازم است تا آنها را زنده کنیم، ولی اگر قرار بود این اتفاق بیفتد، آنگاه تجربه گرایی، خودش معیار تکمیل کننده معرفت شناسی با قرائت طبیعی، که مشاهده کردیم کنار گذاشته می شد. زیرا بخاطر داشته باشید که آن معیار، و معرفت شناسیِ با قرائت طبیعی، خودش، اجزاء مکمل علمند، و علم خطاپذیر و اصلاح پذیر است.
علم بعد از این گونه نابسامانی هنوز علم بود، همان بازی زبانی قدیمی، هنوز بر محور ایستگاه بازرسی پیش بینی حسی می گردید. سقوط تجربه گرایی، درآیندهای اضافی ای را از طریق انتقال فکر یا الهام جایز می شمرد، ولی بازرسی علم حاصل هنوز حسیات پیش بینی شده بود.
در آن حالت افراطی، به راستی ممکن است، خوب باشد که خود بازی را متعادل کنیم، و پیش بینی درآیندهای انتقال فکری و درآیندهای الهی را، علاوه بر درآیندهای حسی به عنوان ایستگاه های بازرسیِ بیشتر اختیار کنیم. این بی جهت است که تعاریف را در مقابل احتمالات ناموجه محافظت کنیم. منابع
1- Duhem, Pierre. La theorie physique: son objet et sa structure.
2- Paris, 1906.
3- Firth, Roderick. "Reply to Sellars." Monist 64 (1981), PP. 91-101.
4- Lewis, C. I. An Analysis of Knowledge and Valuation. La Salle: Open Court, 1946.
5- Popper, Sir Karl. The logic of Scientific Discovery. New York: Basic Books, 1959.
6- --- Wird and Object. Cambridge: MIT Press, 1960.
7- Quine, W. V., and J. S. Ullian. The Web of Belief. New York: Random House, 1970. Rev. ed., 1978.
8- Russell, Bertrand. "On Denoting." Mind 14 (1905), PP. 47-493.
9- Yosida, Natuhiko. "Scientific Laws and Tools for Taxonomy." Annals of the Japanese Association for the Philosophy of Science 6 (1984), PP. 207-218.
 

1 این مقاله ترجمه فصل اول کتاب «Pursuit of Truth» اثر «W.V. Quine» (چ اول 1992-1990) چ سوم 1996، انتشارات دانشگاه هاروارد است.
2 ویلاردوار اورمن کواین(Willard Var Orman Quine) فیلسوف و منطقدان بزرگ آمریکایی در سال 1908 در ایالت اهایوی آمریکا به دنیا آمد. ثلث اول عمرش عمدة صرف منطق شد و در بقیه عمر چهره ای عمدة فلسفی از خود بروز داد. اغلب مورخان فلسفه، او را بزرگ ترین فیلسوف تحلیلی نیمه دوم قرن بیستم می دانند. کواین استاد ممتاز دانشگاه هاروارد آمریکا بود. او در 25 دسامبر سال 2000 در سن 92 سالگی چشم از جهان فرو بست.
3 دانشجوی دکتری فلسفه دانشگاه تهران.
4 بنابراین، آنها در مقام ادراک مشابهند، نه در مقام دریافت «ریشه های دلالت، صص 16-18».
5 Entering wedge: کَوَه ورودی، ولی چون گوه در فارسی امروز رایج نیست به جای آن واسطه ورودی آورده شد. [م]
6 litholite مرکب از دو واژه «litho» و «Lite» در ترکیب می آید. و به معنای تشکیل سنگ است. اصل آن واژه یونانی «lithos» به معنای سنگ است. «lite» پسوند است و در نامگذاری اسامی کانیها شرکت می کند. این هم از همان ریشه یونانی «lithos» است. The Oxford Eacylopedic English Dictionary] ذیل «lite» و «litho-»[ ترکیب «سنگ - سنگ» برای آن مناسب به نظر می رسد.
7 نباید گزاره مطلقه مشاهده ای را با گزاره شرطیه مشاهده ای، مفهوم کمتر ثمربخشی که من در سال 1975 مطرح کردم، اشتباه گرفت. گزاره شرطیه مشاهده ای از دو جمله ثابت که هر کدام بر اساس جمله مشاهده ایی با کمک نظریه ساخته شده است تشکیل می شود. نگاه کنید به کتاب نظریه ها و اشیاء، صص 27-26.
8 شاید اصطلاح «طرح اندازانه» آقای خرمشاهی بهتر باشد. ایشان طرح اندازی را برای schematism بکار برده است. [علم و دین، باربور، ترجمه خرمشاهی، واژه نامه]
9 منظور این است که این مرزها را در اقصی نقاط و جایی که دیگر تصور مرزی نمی رود قرار می دهیم. [م]
10 منظور این است که جملاتی را که در سرنوشت نتیجه صادق نهایی نقش دارند و قابل حذف نیستند (یا نتیجه کاذب فعلی به آنها مربوط نیست) مشخص می کنیم و از جریان فسخ کردنها کنار می گذاریم. [م]
11 در نگاه اول، سیاق کلام ممکن است به نظر آورد که این کنار گذاشتن های پی در پی، کجا با کمترین حذف همخوانی دارد. ولی باز هم باید توجه داشت که آنهایی که معاف شده اند، جزء حذف شده ها نیستند بلکه از حذف معاف شده اند، که با شعار کمترین حذف کاملاً همخوانی دارد. [م]
12 ظاهرا منظور این است که چون صدق خالص ریاضی، بنابر نظر رایج، قابل فسخ کردن نیست، پس در انتخاب این که چه جملاتی از دستگاه س را فسخ کنیم، محدود به حدود صدقهای ریاضی می شویم - حداقل حذف، ایجاب می کند که صدقهای ریاضی از فسخ معاف شوند و فسخ محدود به جملات دیگر شود. [م]
13 کنایه است از این که کاری غیر لازم نکنیم که لطمه ای به این امر ظریف بزند و مشکل ایجاد کند. [م]
14 آجیاس، پادشاه افسانه ای است که اصطبلهای بسیارش هیچ گاه تمیز نشده بودند، و هرکول آنها را در یک روز با برگرداندن آب رودخانه آلفوس و جریان دادن آن از میان آنها تمیز کرد. «The Oxford Encyclopedic English Dictionary , 1991» ذیل عنوان «Augean» (کنایه است از دشواری و محال بودن کار.) [م]
15 منظور برخورد به روش علوم طبیعی با معرفت شناسی است. [م]
16 در متن واژه latter دوم، بعدی بکار رفته، ولی چون جای صفت و موصوف در فارسی عکس انگلیسی است، آن را «اوّل» ترجمه کرده ام.
17 منظور علم عملی و کاربردی است.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان