بایسته های پژوهشی ؛ مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمین محمد صادق لاریجانی

ضمن تشکر از حضرت عالی که فرصتی را در اختیار ما گذاشتید، مستحضرید که یکی از بخش های مجله پژوهش وحوزه، بایسته های پژوهشی است

ضمن تشکر از حضرت عالی که فرصتی را در اختیار ما گذاشتید، مستحضرید که یکی از بخش های مجله پژوهش وحوزه، بایسته های پژوهشی است. این بخش به دنبال تعیین اولویت های پژوهشی در حوزه دین است. چون تا زمینه ها وعرصه های پژوهش و اولویت های آنان روشن نشود، امر پژوهش به تکرار کشیده خواهد شد و خلاهای روز را پر نخواهد کرد، به همین خاطر خدمت شما رسیدیم تا مباحثی درباره بایسته های پژوهشی طرح و بررسی شود. به عنوان اولین سؤال به نظر شما امروزه بایسته های پژوهشی در حوزه علوم اسلامی کدامند؟

حجة الاسلام لاریجانی: بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد واله الطاهرین. من هم از سروروان و برادران گرامی تشکر می کنم. البته همان طور که فرمودید اصل توجه به بحث پژوهش در حوزه های علمیه و مؤسسه های اموزش عالی کشور و این که پژوهش چه سمت و سوهایی باید داشته باشد و از چه روش ها و ابزارهایی باید استفاده کند و مخصوصا این که چه برنامه هایی در دراز مدت برای آن تدوین شده بحث بسیار مهمی است. طبعا حوزه هم به لحاظ ساختار علمی که دارد فراتر از بحث تبلیغی اش این پرسش ها در آن مطرح است.

پاسخ به این پرسش ها سهل نیست و هر یک نیاز به تامل بسیار، اطلاعات دقیق از اوضاع تحقیق در حوزه، نیروهای موجود و بالقوه در آن و امکانات مادی قابل اعتماد دارد. ولی در هر حال پاره ای نکات کلی وجود دارد که توجه به آن ها خالی از فایده نیست:

نکته هایی درباب پژوهش

نکته اول - آموزش و پژوهش: آموزش و پژوهش تا حدی در هم تنیده اند; یعنی نمی توان گفت مرز کاملا دقیقی بین این دو وجود دارد، به علاوه آموزش بی پژوهش مسلما نه مفید است و نه مطلوب، ولی در هر حال این را هم نمی توان انکار کرد که مصادیقی از «پژوهش » وجود دارد که در «پژوهش » بودن آن تردید نیست. فرض کنید استادی با شاگردی سال ها کار می کند، آموزش های لازم را به او می دهد گرچه همین ها توام با پژوهش فی الجمله هم هست ولی از یک زمانی به بعد دیگر بسیاری از کارها و موضوعات را به عهده خود شاگرد می گذارد که تحقیق کند. می توان گفت این مصداق مسلم پژوهش است.

نکته دوم - نهادینه شدن پژوهش: ما در هر حیطه ای - مخصوصا در علوم حوزوی - که هستیم نیاز به طرح های پژوهشی داریم، از جمله اموری که احساس می کنیم حوزه های علمیه به آن توجه جدی نکرده اند و آن هایی هم که توجه می کنند توجهاتشان شخصی است همین مسئله طرح های پژوهشی است. ما باید این امر را نهادینه کنیم. ببینید الان در حوزه، پژوهش هایی که صورت می گیرد عمدتا پژوهش های خودرو و شخصی است; یعنی کسی به موضوعی علاقه مند می شود و دنبالش می رود و در انجام طرح با مشکلات زیادی هم مواجه می شود، و بسیاری اوقات هم ناقص می ماند. همین طرح «جامع احادیث شیعه » که به امر مرحوم آیة الله العظمی آقای بروجردی - قدس سره - شروع شد را در نظربگیرید. اگر از این طرح حمایت معنوی و مادی گسترده می شد می توانست به صورت قابل استفاده تر، ماندنی تر و با فهارس و نمایه های دقیق موضوعی و رجالی، در دسترس محققان قرار گیرد. اگر بتوان اجرای این طرح ها را نهادینه کرد مراکزی با هیئت های علمی مجرب برای همین طرح های پژوهشی طلبه را راهنمایی کنند و به کار تحقیقی شان هت بدهند بالاخر استادی که فی المثل بیست سال در رشته ای کارکرده مسلما طرح های بسیاری در ذهنش هست که می تواند به طالبان علمی که مقدماتی را طی کرده اند ارائه بکند و در مراحل مختلف به لحاظ منابع، نحوه کار و بررسی انتقادی به علاقه مندان پژوهش کمک کند.بنابراین قبل از این که ما حیطه های خود پژوهش را تعیین کنیم باید توجه کنیم که نیاز به طرح های پژوهشی داریم آن هم به نحو نهادینه. مقصودم این است که اصل جریان پژوهش نباید صرفا صورت شخصی و فردی داشته باشد، مراکزی باید به تقسیم و نهادینه شدن کمک کنند.

نکته سوم - ضرورت استاد راهنما: همین الان که در حوزه پاره ای تحقیقات در حال انجام است نیاز به استاد راهنما خیلی حس می شود، در همین مدارج علمی هم که برای برخی از برادران که در درس خارج شرکت می کنند مطرح شده نیاز مبرم به استاد راهنما وجود دارد و معمولا هم با مشکل روبه رو هستند. بنابراین برای این هم باید یک فکری کرد و اساتید راهنمایی را معین کرد با آنها صحبت کرد که لا اقل پاره ای از وقتشان را برای کارهای تحقیقی کسانی که می خواهند به پژوهش بپردازند، اختصاص بدهند.

نکته چهارم - تقسیم کار: در حوزه علوم دینی نواحی مختلفی برای کار وجود دارد زمینه هایی که در آن ها کار عمده ای صورت نگرفته و بکر است. پژوهش در برخی از این زمینه ها اکنون یک ضرورت است مثل کلام جدید و هر منوتیک ولی همین دغدغه و احساس نیاز در حیطه های مختلف، مشکل ساز است. توانایی های افراد محدود است لذا باید به نحوی تقسیم کار صورت گیرد تا نتایج مطلوب تری به دست آید. مراکزی مثل همین معاونت پژوهشی حوزه می تواند در این تقسیم کار و جهت دهی به پژوهش ها نقش خوبی ایفا کند. ما الان مراکز مختلفی در همین شهر مقدس قم داریم که گاهی کارهای موازی انجام می دهند مشکل همین است که هم آهنگی در پژوهش صورت نگرفته است و تقسیم کار نشده است.

نکته پنجم - اطلاع رسانی: از جمله نکات مهمی که در بحث پژوهش مخصوصا در حوزه باید روی آن سرمایه گذاری کرد مسئله اطلاع رسانی درباب پژوهش است. متاسفانه الان در خیلی از بحث هایی که صورت می گیرد محققین ازکارهای یکدیگر مطلع نیستند نفس ظهور و انتشار تحقیقات و پژوهش ها از ارکان اساسی ترویج وتوسعه علم است. ببینید الان وضع ما در حوزه ها متاسفانه این طوری است که مثلا استادی بحث خارج را شروع می کند، تحقیقات خیلی عمیق هم دارد، اما تقریرات ایشان بعد از بیست یا سی سال چاپ می شود! یعنی در زمانی که ممکن است اصلا این بزرگوار در حیات نباشد یا اگر هم باشد حال و مجالی برای بحث علمی نداشته باشد. من فکرمی کنم یکی از وظایف عمده ای که اکنون برای توسعه پژوهش به عهده داریم همین مسئله اطلاع رسانی در پژوهش و بروز کارهای تحقیقاتی افراد است. یکی از راه های اطلاع رسانی وجود مجله های تخصصی در حوزه های فقه، اصول، کلام و یا... است که باید به این امر بپردازند. البته الان پاره ای مجلات تخصصی داریم ولی فکر می کنم لااقل برخی در آن سطحی نیست که انتظارش می رود. به علاوه هنوز نقد و بررسی به تعبیر امروزی ها نهادینه نشده است; مثلا خوب است یک عالم وظیفه خود بداند که به نقد آثار عالم دیگری بپردازد و حرف های او را مورد اعتنا قرار دهد و این طور نشود که حجاب معاصرت مانع از این شود که علمای هم عصر، روابط علمی نزدیک و صمیمی با یکدیگر داشته باشند. به نظر من این از ارکان ضروری توسعه در پژوهش است. یعنی ما هر چه در این سو جلو برویم به توسعه پژوهش در حوزه و به پیشرفت علوم در حوزه کمک کرده ایم. در این جا لازم است به امر دیگری که می تواند در جهت اطلاع رسانی مفید باشد اشاره کرد و آن تشکیل سمینارهای علمی کم هزینه است. در زمان حاضر چنین امری در میان ما خیلی مرسوم نیست و این خود، یک نقص است. به نظر من این سمینارها محل تضارب آراست و کار بسیار معقولی است. عرض من این است که سمینارهای جدی و علمی، مکان بسیار مناسبی است تا دانشوران هم عصر با یکدیگر مراوده علمی گسترده و منظم داشته باشند. خود این کمک می کند به این که دانشجویان و طلاب هم گرایش پیدا کنند. فرض کنید سمیناری باشد در یک بحث اصولی. چند تا عالم بنشینند آرای خودشان را عرضه کنند فضلایی هم که شرکت کرده اند گاهی اشکال بکنند. به این ترتیب برای تحقیقات آینده مسیرهایی پیدا می شود و این چیزی است که در همه جهان معمول است و من فکر می کنم در این جا هم برای توسعه در پژوهش های حوزوی در هر قسمتش ما به این چنین کاری نیاز داریم.

اولویت های پژوهشی

حال می رسیم، به بحث اصلی; یعنی پژوهش باید در چه حوزه هایی متمرکز شود یا اولویت ها در پژوهش چیست؟ واقعیت این است که تشخیص این مطلب و پاسخ به این پرسش خود یک بحث اجتهادی است; یعنی هر نظری هم که بنده الان این جا مطرح کنم در واقع خودش یک نظریه است که از آن دفاع خواهم کرد ولی در عین حال باید آن را نقد کرد، چون این مسئله که چه علومی در حوزه باید مورد آموزش و پژوهش باشد، خود به چند مؤلفه مبتنی است:

مؤلفه اول - تعیین رسالت حوزه: یکی این که ما اصلا به چه نظریه ای درباب وظایف و رسالت حوزه قائلیم؟ خوب مسلما تبلیغ یکی از وظایف حوزه است. اما حال بحث پژوهش است; یعنی بحث فعلا در مرحله فهم دین است و تبلیغ در مرحله ای متاخر مطرح می شود و الان مورد بحث نیست. ما کسانی در حوزه داشتیم و داریم که می گویند مثلا شغل اصلی و بلکه تنها مشغله علمی طلاب باید فقه و مبانی آن باشد. اگراین نظر درست باشد یک نوع برنامه ریزی آموزشی و پژوهشی لازم دارد. ولی اگر نظر دیگری داشته باشیم، طور دیگری باید برنامه ریزی کرد. به نظرمی رسد که خود این هم یک بحث اجتهادی است که رسالت حوزه درباب شناخت دین چقدر است؟ فقط فقه است یا معارف دیگری دینی مثل تفسیر، اخلاق، کلام، فلسفه و علوم دیگر را هم شامل می شود. البته چگونگی تقسیم کار هم خود بحث دیگری است ولی اصل این که در یک ظرف ایده ال اگر نیروهایی کافی و کار آمد داشته باشیم به چه معارفی باید بپردازند، به نظر من این خودش یک بحث اجتهادی است.

مؤلفه دوم - تعیین مسئله ارتباط معارف دینی و علوم بشری: مؤلفه دیگری که باز این بحث تشخیص پژوهش های حوزوی به آن مبتنی است مسئله ارتباط معارف دینی و معارف بشری است. همین بحث هایی که امروزه هم در هرمنوتیک و در تفسیر متون مطرح است اگر انصافا این مطلب ثابت بشود که معارف دینی ما واقعا مبتنی بر معارف بشری است و با آن ها هماهنگ هستند و هر تحولاتی که در معارف بشری رخ بدهد در هر حیطه ای، در معارف دینی تاثیر می گذارد، در این صورت برنامه های پژوهشی در حوزه سمت و سوی خاص خواهد گرفت ولی اگر ما معتقد باشیم که نه، آن ادعا درست نیست و معارف دینی خودشان دارای یک نحو استقلالی هستند، حالا به هر حدی که قابل تصور هست، آن وقت برنامه های پژوهشی جور دیگری خواهد شد پس این هم یک بحث است.

مؤلفه سوم - عقلا نیت در پژوهش: مسئله عقلانیت ( Rationality ) در پژوهش شاید قدری جدید و نا مانوس باشد ولی مسلما اصل مفهوم و اصل ایده، مفهوم ایده ای است که تقریبا همه علما با آن آشنایی داشته اند وامروزه هم این حث خیلی مهم است. می دانید که تلاش هایی صورت می گیرد که بگویند همه علوم به هم مرتبطند و امکان ارتباط بین همه معارف هست و از این جا نتیجه می گیرند که حوزویان باید در تمام علومی که بشر در آن کار می کند، خود را درگیر کنند. البته به لحاظ عملی هیچ تصویر معقولی برای این نظریه ارائه نمی کنند ولی به هر حال معتقدند که معارفی که عالمان با مراجعه به کتاب و سنت به دست می آورند متناسب با معارف عصری آنها است، اگر در آن علوم مجتهد باشند اجتهادشان در این جا هم سرایت می کند، اگر مقلد باشند این جا هم مقلد خواهند بود.

این ادعایی مبنایی است که به گمان من کاملا نادرست است ولی الان بحثم چیز دیگری است. سخنم این است که صرف امکان ارتباط یا حتی وجود ارتباط بین معارف کافی نیست تا این که ما را موظف کند در آن حیطه ها به پژوهش بپردازیم; یعنی مسئله پژوهش خود نیازمند نوعی عقلانیت است; یعنی باید ابتدا معیار عقلانیت را به دست آورد که چه پژوهشی معقول است؟ چه کسی گفته هر امکان ارتباطی، پژوهش را معقول می سازد. من همیشه مثالی افراطی برای دوستان می زنم و می گویم اگر به ما بگویند در چین در یک چاهی مرتاضی هست و مطالبی دارد اگر او آن مطلب را به شما بگوید درهایی از معارف در فقه برای شما گشوده می شود ممکن است بگویید این که شما می گوئید امکان دارد ولی دلیلی ندارد ما دنبال این امکان برویم; یعنی عقلانیت پژوهش ومعقول بودن پژوهش خود امری است چون پژوهش یک عمل و کار است که در آن باید معیارهای عقل عملی را به کار برد. در این جا به یک عقلانیت عملی ( Practical rationality ) نیازمندیم، علمای ما از دیرباز به این نکته توجه داشته اند و میزان فحص لازم را به عقلایی بودن مقید کرده اند. می گویند در مقام تحصیل احکام و یافتن روایات فحص در حد عقلایی لازم است. تحقیق هم همین طور است.

البته نکته ای عمیق تر از این هم وجود دارد شما حتی اگر ارتباطی را کشف بکنید یعنی بفهمید اصلا ارتباط قطعی ست باز هم خودش اول کلام است، زیرا در این جا باید پرسید: آیا شارع اعتماد به این ارتباطات را قبول دارد یا نه؟ ما به دینی سرسپرده ایم چه اشکالی دارد که این دین به ما بگوید که اگر علم جفر بخوانی، ممکن است در فقه بتوانی یک سری استدلال هایی بکنی ولی این چنین استدلالهایی را من قول ندارم. راه جفر را در استنباط و کشف معارف دینی قبول ندارم. این کاملا معقول است. بنابراین به نظر من علاوه بر این که باید نظریه ای درباب ارتباط معارف تنقیح کنیم چون بعضی وجوهش در پژوهش تاثیر می گذارد این را هم باید تنقیح کنیم که از چه عقلانیتی در فحص دفاع می کنیم و چه عقلانیتی را قبول داریم. آیا معتقدیم مطلق امکان ارتباط، کافی است، که در این صورت سمت و سوی پژوهش و نیز حیطه های آن شکل خاصی خواهد گرفت و اگر بگوییم چنین امکان ارتباطی برای پژوهش کافی نیست، طبعا هم در جهت گیریهای پژوهشی و هم در حیطه آن تفاوتهای اساسی بوجود خواهد آمد.

این سه رکنی است که به نظر من مهم است برای این که ما بتوانیم حیطه های پژوهشی را تشخیص بدهیم. حالا شاید بد نباشد آنچه را در این باب به ذهن قاصرم می رسد مطرح کنم گرچه ممکن است از حد یک پیشنهاد فراتر نرود.

رسالت حوزه

درباب رسالت حوزه معتقدم که تمام حیطه هایی که به فهم کتاب و سنت بر می گردد و بلکه فراتر، به فهم دین برمی گردد جزء رسالت حوزه است و واقعا هیچ انحصاری به فقه ندارد; مخصوصا این استدلال از برخی شنیده می شود که اگرشما در فقه کار کنید در حیطه های دیگر هم دارای قدرت استنباط می شوید به نظر صحیح نمی آید. بالاخره حیطه های دیگر هم موضوعات خاص خودش را دارد و گاه روش های تحقیقی اش فرق می کند. حتی اگر فرق هم نکند نمی توانیم بگوییم صرف این که مثلا در فقه جزئیات تخصصی یک فرع فقهی درباب دین و رهن و... را فرا بگیریم مسائل نظری عمده در باب اخلاق هم حل می شود. به نظر من، این حرف درستی نیست و ساده انگاری بی دلیلی است. بنابراین درباب رسالت حوزه، سوای بحث تبلیغ که رسالت حوزه است، در مقام فهم کتاب وسنت معتقد به نوعی توسعه ام یعنی کل حیطه های معارف دینی تحت رسالت حوزه است; فهم کتاب و سنت مسلما دارای شعبه های مختلف است; تفسیر جزء حیطه کار می شود، پاره هایی از مباحث تاریخی، علوم انسانی، کلام و فلسفه داخل در حیطه تحقیق و پژوهش حوزوی می شود. در اینجا توجه به یک اشتباه رایج، ضروری است. اگر ما می گوییم فهم کتاب و سنت رسالت اصلی حوزه است معنایش این نیست که، فلسفه و کلام از حیطه پژوهشهای حوزوی بیرون است. بسیاری از مطالب کتاب و سنت نوع کلام و سنخ محتوایی اش سنخ کلامی و فلسفی است، نمی گوییم دین، از سنخ کلام یا فلسفه است که بحث دیگری است. این را باید پذیرفت که دین، محدود به کلام یا فلسفه نیست اما بسیاری از مدعیات دینی، مدعیات فلسفی - کلامی است. در قران، کلمه شریفه «لااله الاالله » (1) آمده است. گرچه قرآن کتاب فلسفه نیست ولی محتوای این سخن فلسفی، کلامی و عرفانی است. این که درکل این عالم، الهی الا الله نیست یک ادعای متافیزیکی و فلسفی است. سخن من این است که قرآن و سنت ذو مراتب است مدعیاتی در آن ها هست که برخی به کلام مربوط می شود، بعضی به فلسفه، و برخی به علوم دیگر. بنابراین تا آن جایی که به این ها ارتباط دارد باید دنبالش برویم یعنی در اصل، وظیفه ما است.البته باید اضافه کنم مقصود این نیست که حالا همه مشغول مثلا فلسفه یا کلام بشوند چه بسا معتقد باشیم که باید به فقه توجه خاصی کرد; به این معنا که این «قدر متیقن » وظیفه ماست. ما که نمی توانیم از یک کشور دیگر فقیه بیاوریم و بگوییم پژوهش های فقهی را اداره کن! درهر حال در قبال آن نظری که معتقد است در حوزه های علمیه مثلا فقه کفایت می کند، من معتقدم که چنین نیست و در تمام حیطه هایی که به فهم کتاب و سنت مربوط می شود باید کار بشود و استدلالم نیز این است که کشف معارف دینی برای ما یک وظیفه است وانصافا شواهد زیاد روایی و قرآنی می توان اقامه کرد که ما موظفیم در معارف دینی تامل و تعقل کنیم. مثلا در آیاتی که خداوند توبیخ می کند چرا در قرآن تدبر نمی کنید مثلا «افلا یتدبرون القران ام علی قلوب اقفالها» (2) نفرموده چرا درخصوص آیات احکام تدبر نمی کنید! سخن خدای سبحان این است که چرا در قرآن تدبر نمی کنید. همین طور روایاتی که از آنها می توان اصل غور در معالم دین را استفاده کرد. در همان آیه «نفر» که در بحث های اصولی از آن استفاده می کنند یعنی: «فلولا نفر من کل فرقة طائفة لیتفقهوا فی الدین ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم ...» (3) انصافا تفقه هیچ انحصاری به خصوص فقه ندارد بلکه مطلق فهم کتاب و سنت است و فهم فقهی تنها بخشی از آن است. البته در آن جا بحث هست به خاطر این که «یحذرون » که در ذیل آیه هست آیا تناسب دارد با مطلق معارف یا معارف عملی و احکام. ولی در هرحال «تفقه » در اصطلاح قرآنی و روایی امر اعمی است.

دیدگاه ها درباره ارتباط معارف دینی و معارف بشری

اما نسبت به رکن دوم که به چه نظریه ای درباب «ارتباط معارف دینی و معارف بشری » معتقدم، این هم بحث مهمی است که بالاخره تشخیص دایره پژوهش متوقف به آن است. در این جا می توان گفت سه نظریه مطرح است که به نظر من دوتای آن افراطی است: یکی نظریه نسبیت گرایی مطلق است که درامثال «قبض و بسط » طرح شده و از آن دفاع می شود و ریشه اش هم در پاره ای بحث های فیلسوفان علم و نیز هرمنوتیک غربی است. اینان معتقدند که تمام معارف به هم مربوطند از آن طرف هم ادعا می کنند که معارف دینی وابسته به معارف بشری دیگرند نه عکس. و الا صرف ارتباط لازم نمی آورد که فقط علمای دین سراغ معارف بشری بروند چرا در علوم بشری برای تنقیح مباحثشان سراغ علوم دینی نمی روند؟ این ها برای حل این مشکل می گویند نه، معارف دینی مصرف کننده اند ولی معارف بشری مستقل اند (لااقل در علوم مولدشان) و لذا به لحاظ عملی هم توصیه می کنند که هر چه می توانید ذهنتان را از معارف بشری پر کنید. مقتضای این نظریه آن است که در مقام پژوهش باید در همه حیطه ها - حتی ریاضیات، فیزیک، شیمی - هم کار کرد. به نظر من مبنای نظری این حرف نادرست است، اگر بین معارف بشری، رابطه هست چرا ریاضی دان ها فقه نمی خوانند. ادعای این که فقه وتفسیر مبتنی است بر معارف دیگر و به اصطلاح این ها علوم مصرف کننده اند و آن ها علوم تولید کننده، ادعای غلطی است، چون تولیدکنندگی و مصرف کنندگی معارف، حیثی است; یعنی علوم دینی از یک حیث مصرف کننده اند و از یک حیث دیگر مولد است. این ها توجه نکرده اند که ما در علوم دینی متکی به وحی هستیم; یعنی وحی همچون گنجی به ما عرضه شده است (منتها از طریق زبان) و ما از راه این گنج می خواهیم معارفی را کشف کنیم نه این که می خواهیم با تجربه خودمان جلو برویم. بنابراین علوم دینی با اتکا به پشتوانه وحی ممکن است مولد نظریاتی در حیطه علوم، تاریخ و فلسفه و ... باشند. به عنوان مثال آیه شریفه «اذا الشمس کورت » (4) که دلالت می کند خورشید زمانی گرفته می شود، ونورش تمام می شود، این یک ادعای علمی است، نمی گوییم قرآن از سنخ علوم است ولی محتوای ادعا، ادعای علمی است. اگر علم امروزمثلا ادعا کند که همیشه این خورشید هست، ما از منبع وحی نظریه دیگری در باب تاریکی و زوال خورشید استفاده می کنیم. این تولید یک اندیشه است. کجای این نحوه فهم کتاب و سنت، مصرف کنندگی محض است؟! بنابراین من فکر می کنم اصل این ایده که تمام معارف به هم متکی اند و فقه وتفسیر مصرف کننده محض هستند، حرف نادرستی است.

نظریه افراطی دیگری که در مقابل نظریه قبلی است این است که می گوید: علوم دینی اصلا حصار کاملا حصینی دارند و هیچ رابطه ای با علوم بشری بر قرار نمی کنند و در هم تاثیر ندارند و لذا علوم بشری - حتی معارف عقلی محض مثل فلسفه وکلام یا علوم تجربی یا علوم نقلی - را نباید با وحی و دین مرتبط ساخت.به نظر من این یک افراط محض است و دلیل متقنی هم برایش وجود ندارد و پاره ای از روایات هم که اخباریون به آن تمسک می کنند قابل جواب است. پس به نظر می آید که ما از یک نظریه معتدل تری باید دفاع کنیم و آن نظریه «ارتباط کانالیزه میان معارف بشری و معارف دینی » است. می توانیم ادعا کنیم معارف دینی در عین حال که برای خودشان استقلالی دارند از کانال های خاصی به معارف بیرونی دیگر مرتبط اند واین ارتباط دو طرفه است; یعنی هم معارف دینی می تواند در آن ها تاثیر بگذارد و هم آن ها در معارف دینی. منتها سؤال مهم این است که این کانال ها کدام اند؟ این هم باز یک بحث اجتهادی است یعنی واقعا من الان اگر این جا ادعایی بکنم ادعایی شخصی است و خودش بحث می خواهد و در هر حیطه ی خاص هم بحث های خاص خودش را می طلبد; مثلا فقه از چه کانال هایی به فلسفه مرتبط است؟ در این جا مجتهد باید نظر دهد که از چه کانالی فقه با دیگر معارف مرتبط است. چه بسا من ادعایی بکنم و دیگری بگوید نه ادعای شما درست نیست و این مسئله فقهی آن طور که ادعا می کنی هیچ اتکا و ابتنایی به فلسفه ندارد.

پس بحث ما الان این است که این تئوری را بپذیریم که هیچ منعی وجود ندارد که یک معرفت عقلی واقعا از طریق علم اصول در فقه تاثیر بگذارد یا یک مسئله تاریخی در فقه تاثیر بگذارد،اما دقیقا کجا و چگونه؟ این کاری است که باید یک مجتهد در درون علم انجام بدهد.

عقلانیت در پژوهش

مؤلفه سوم مسئله «عقلانیت در پژوهش » بود. در این جا هم من از نظری که علمای ما شاید بدون تصریح مطرح کرده اند دفاع می کنم و آن این که صرف «امکان ارتباط » بین معارف برای پژوهش کافی نیست، ما می خواهیم در پژوهش سرمایه عمرمان را مصرف کنیم ونمی توانیم به دنبال هر احتمال نیش غولی هم برویم، البته در طول تاریخ علوم شاید بوده اند کسانی که با احتمال گاهی کشفی هم کرده اند. ولی بحث موردی نیست. بلکه بحث درباره برنامه پژوهشی است، ما نمی توانیم به علما توصیه کنیم که دنبال هر احتمال بعید غیرعقلائی را بگیرید، این به نظرم توصیه ی نامعقولی است. سخنی که فقها واصولیین ما در برخی جاها به طور پراکنده دارند این است که درمورد احتمالات عقلایی، تاثیر باید معتنابه باشد تا بتوان بدان احتمال اعتنا کرد; مثلا درباب «عام و خاص » بحث کرده اند که اگر احتمال عقلایی مخصص بدهیم باید فحص کنیم، در اطلاق و تقیید همین را گفته اند، درباب فحص در کتاب و سنت همین سخن را مطرح کرده اند که میزان فحص چه حدی است گفته اند جاهایی که احتمال عقلایی می دهیم باید فحص کنیم. حال مقصود ما این است که همین نظر را می توان توسعه داد در کل معارف دینی. آن چه که انصافا لازم است همین مقدار است.

بنابراین از آن چه که گفتم نتیجه می گیریم که دایره پژوهش در حوزه هیچ انحصاری به فقه ندارد.

: به نظر شما کدام رشته علوم اسلامی را باید به برنامه های پژوهشی حوزه افزود و یا درباره آن پژوهش های بیشتر و عمیق تر صورت بگیرد؟

حجة الاسلام لاریجانی: الان در حوزه رکن اصلی بحث ها را فقه واصول تشکیل می دهد و اصول به معنای مبانی فقه است. یک سؤال این است که در همین فقه واصول چه کارهایی می توان انجام داد. و سؤال دیگر هم این است که رشته ها و زمینه های دیگر برای پژوهش و تحقیق کدام است. از بحث قبلی به نظر می رسد روشن است که ما هیچ دلیلی نداریم که دایره پژوهش را به فقه و اصول محدود کنیم، مسلما تفسیر، اخلاق، علوم اجتماعی و امثال آن، عرصه های معقول و لازمی است که باید به آن ها وارد شویم. هر چند عده ای روان شناسی اسلامی یا فلسفه اسلامی و... را اصلا نادرست می دانند ومی گویند اصلا پسوند «اسلامی » در این گونه مباحث غلط است و استدلالشان این است که اسلام یک تفسیر ندارد به تعبیر امروزی ها یک قرائت ندارد، بنابراین نمی توانید بگویید اسلام چه نظریه ای درباره فلسفه یا روان شناسی دارد. همه این ها فهم های ماست. به نظر من این حرف بسیار نادرستی است و ریشه های آن را باید در همان نسبی گرایی دنبال کرد. نسبی گرایی نادرست است. ما همان طور که حرف همدیگر را می فهمیم و یک فهم حجت داریم به همین معیار در کتاب و سنت فهم های حجت و فهم های عقلایی داریم که عقلا در محاورات به عهده همدیگر می گذارند. پس اگر صحبت از فلسفه اسلامی می کنیم مقصود آن مدعیات فلسفی است که از متن کتاب و سنت به نحو حجت استنباط می شود.به تعبیر دیگر ما به یک ظهور عینی در کلمات قائل هستیم; یعنی می گوئیم بالاخره متکلم که حرفی می زند عبارت هایش دلالت هایی دارد که فارغ از خواست من و شما و فارغ از ذهنیت من و شماست و آن معیار و حجت بین من و شماست. اگر کسی فی المثل امروز معامله ای در محضری انجام بدهد فردا نمی تواند بگوید هر چه گفتم شوخی بود. این مورد قبول عقلا نیست. نمی تواند بگوید مقصود من از «فروش منزل » این بود که «باران می آید»، کسی قبول نمی کند، سر این عدم قبول این است که زبان عینیت دارد و در دلالت های خودش تابع خواست من و شما نیست. قراردادهایی عقلایی است که دلالت را محقق سازد و این قراردادها بعد از تحقق دیگر تابع اراده های من و شما نیست و همان هم حجت بین ماست وهمین هم هست که محاوره و تفاهم را ممکن می کند. حال که چنین است و زبان دلالت عینی و پشتوانه های دلالی فارغ از خواست من وشما دارد، متن کتاب و سنت هم چنین وصفی دارد و آن دلالت های عینی قابل اعتماد است. در باب وجود خدا، توحید، ارث، نکاح، قضا، دین و لذا می توان پرسید نظر اسلام راجع به این امور چیست؟ این کاملا سخن معقولی است. بنابراین می توانیم بگوییم که امکان این که روان شناسی اسلامی داشته باشیم هست از باب این که اسلام می تواند در حیطه مدعیات روان شناختی سخن داشته باشد اسلام می تواند مشکل مبنایی راجع به حقیقت انسان، روح انسان، مراتب وجود انسان و نیت های انسان سخن داشته باشد و این ها همان چیزهایی است که در روان شناسی به آن اتکا می شود.

و از آن مهم تر که گاهی راه ما را با دیگران از پایه مختلف می کند. کثیری از تحقیقات روان شناسی در غرب بر اساس تئوری های ماتریالیستی است که معتقدند انسان برخاسته از ماده و روان آدمی نوعی کنش مادی است. ما در اساس با این ها متفاوتیم; یعنی ما به عنوان یک متدین در اساس با تئوری این ها مشکل داریم. حال اگر کسی روان شناسی مبتنی بر ماتریالیسم را اختیار بکند و بعد براساس آن نسخه های روحی و نفسانی تجویز بکند این چنین شخصی توصیه هایش دینی نیست. در اینجا سخنی از الوین پلانتینجا ( Alvin Plantinga ) به خاطرم آمد. پلانتینجا از فیلسوفان و متکلمان مسیحی و به نام روزگار ماست. آثار فلسفی و کلامی جالب و دقیقی هم دارد. من اخیرا مقاله ای از وی دیدم که در آن جا به فیلسوفان مسیحی توصیه هایی می کند، یکی از توصیه ها این است که ما باید برنامه پژوهشی برای خودمان راه بیندازیم تا بدانیم که چه مبانی در شناخت، اخلاق و رشته های دیگر اتخاذ کنیم و چگونه با یک نگاه دینی وارد عرصه ها شویم; یعنی نه این که بحث دینی کنیم، بلکه بگوییم که ما به لحاظ دینی از این تئوری شناخت می خواهیم دفاع کنیم; یعنی راهمان را از اول با آن کسی که درباب شناخت به طور کلی نسبی گراست عوض کنیم; یعنی ما که متدین هستیم می توانیم بگوییم که دین ما شناخت رئالیستی را قبول دارد، و البته مقصود وی این است که روی این نظر سرمایه گذاری فلسفی کنیم نه این که در مقام استناد، به دین استناد کنیم بلکه تلاش شود اراء فلسفی و کلامی که دین به نحوی بر آن مبتنی است یا مورد پذیرش دین است، بازیافته شود و به نحو فلسفی روی آن کار شود. واقعا به نظر من روان شناسی اسلامی به این معنا کاملا درست است، اگراین طور باشد آن وقت کارهای مهمی را به عنوان برنامه پژوهشی باید راه بیندازیم.

پس به لحاظ مصادیق در همه این حیطه ها می توان کار کرد، منتها دونکته باقی می ماند:

یکی این که فقه واصول باید مرکز توجه ما باشد، چون ما نمی توانیم فقیه از خارج وارد کنیم ونمی توانیم بگوییم که ما مشغول فلسفه می شویم ولی فقه را مثلا از یک کشور خارجی بیاوریم، این که بی معناست.

نکته دیگر این که در خود فقه و اصول برنامه های پژوهشی جدیدی را باید طراحی کرد. انصافا در مثل اصول که مبنای فقه را عمدتا تشکیل می دهد به نظر می آید، کارهای جدیدی را می توان انجام داد و من احساسم این است که گاهی طلبه های جوان و با استعدادی هستند که چند سال علم اصول می خوانند و آخر می گویند چیزی عایدمان نشده است. این اصول به چه درد می خورد؟ ممکن است برخی از سخن ها درست نباشد ولی لااقل برخی از آن ها حق است. من فکرمی کنم از جهات مختلفی این اصول را می توان منظم تر کرد مطالبی به آن افزود که کاراتر باشد; به عنوان مثال بحث های تفسیر متون و هرمنوتیک به گونه ای باید به علم اصول راه پیدا کنند، چون نتایجی که از آن به دست می آید نفیا و اثباتا درباب معارف دینی انصافا کمتراز بحث «معنای حرفی » نیست بلکه خیلی مبنایی تر است حتی به خود علم اصول هم ممکن است حاکم باشد. ما اخیرا کاری در اصول شروع کرده ایم به همین هدف. یعنی یک سری بحث هایی را آمده ایم به عنوان مبنای علم اصول مطرح کرده ایم تحت عنوان مبادی یا فلسفه علم اصول و گفته ایم قبل از این که شما وارد خود علم اصول بشوید بایداین ها را تنقیح کرده باشید. مثل بحث اعتباریات یا آراء کلی در باب زبان و معنا و تفهیم و تفاهم و بحثهای کلی هرمنوتیکی و بحثهای کلی عقل عملی و حسن و قبح ها و بایدها و نبایدها.

در فقه هم به نظر می رسد همین طور است، چه بسا وارد کردن بعضی بحث های حقوقی در فقه مؤثرباشد، بعضی بحث ها و موضوعات فقهی جدیدتر را مورد بحث بیشتری قرار داد و کارهای کلان تری در فقه کرد; مثلا بحث عدالت واقعا می تواند وارد فقه بشود؟ ممکن است کسی سد بکند این راه را که البته بحث می خواهد، بالاخره آیا از طریق عدالت می توان به فتاوایی رسید یا نه عدالت دایره اش بسته است و به لحاظ مصداقی هر آن چه که از کتاب و سنت فهمیده می شود کافی است. در هر حال این بحث ها اگر صورت بگیرد در فقه هم نواحی جدیدی برای کار به وجود خواهد آمد که خیلی از آن ها از ناحیه موضوعات جدید می آید.

: از دیر باز قدما و فقهای ما پژوهش های عمیقی را در حوزه ها انجام داده اند امروزه هم بحمدالله بستر تحقیق و پژوهش فراهم شده و فرهیختگان و پژوهش گران پژوهش هایی را هم ارائه داده اند، به نظر شما سطح کیفی پژوهش هایی که امروزه در حوزه ها در حال انجام است در مقایسه با گذشته چگونه است؟

حجة الاسلام لاریجانی: قضاوت در این باب متوقف بر این است که انسان به پژوهش هایی که صورت می گیرد احاطه داشته باشد و من متاسفانه چنین احاطه ای ندارم; یعنی واقعا نمی دانم که مراکز مختلف پژوهشی چه کارهایی انجام می دهند. فی الجمله تا آن جایی که مطلع هستم در حیطه های غیر فقه و اصول کارهایی که اکنون صورت می گیرد خیلی جلوتر از کارهایی است که قبلا صورت می گرفت، برخی اصلا جدید است; وانصافا به نظرم قابل تشویق و قدردانی است. اما در خصوص فقه واصول نمی دانم پژوهش هایی که فعلا صورت می گیرد واقعا عمیق تر از قبل است یا نه، این شک برای من واقعا وجود دارد. در برهه هایی هم در حوزه قم و هم در حوزه نجف کارهای عمیقی صورت می گرفت، اما حالا نمی دانم چنین چیزهایی صورت می گیرد یا نه، برخی گفت وگوها شاید قدری مایوس کننده است ولی در قبالش نیروهای جوانی به حوزه آمده اند و در بحث های فقه واصول شرکت می کنند که دارای استعدادهای بسیار بالایی هستند و پیشرفت های خوبی کرده اند این ها اسباب خوشحالی است ولی نمی دانیم برایندش در نهایت چیست واقعا معنایش این است که بهتر از سابق است یا نه؟ برخی از بزرگان چندان خوش بین نیستند و معتقدند قبلا وضع بهتر بوده است ولی به نظر بنده باتوجه به نیروهای مستعدی که به حوزه ها آمده اند باید خوش بین تر بود و نتایج مثبتی را توقع داشت. ولی درهرحال قضاوت مسلم در این باب دشوار است.

: سطح کیفی پژوهش هایی که در گذشته و اکنون در حوزه های علمیه انجام گرفت در مقایسه با پژوهش های مراکز غیر حوزوی داخل و خارج از کشور چگونه است؟

حجة الاسلام لاریجانی: واقعیت این است که توقع ما از حوزه نباید زیاد باشد گرچه من قبول دارم که حوزه های علمیه مشکلات فراوانی دارند باید بالاخره یک سامانی داد به این وضعی که هست و واقعا خیلی تا آن سطح مطلوب فاصله داریم ولی گاهی توقع ها بیش از اندازه است. گاهی در برخی زمینه ها با تحقیقات جاری در خارج از کشور مقایسه می شود. در خارج از کشور دامنه پژوهش بسیار گسترده است و به وضوح در بسیاری زمینه ها از ماها خیلی بهتر پژوهش می کنند وسر آن هم این است که هم نیروهای بسیاری در اختیار دارند و هم هزینه های تحقیقاتی شان بسیار بالاست و قابل مقایسه با حوزه های علمیه نیست. لذا باید توقع ما از حوزه به اندازه توانمان باشد. در حوزه علمیه ای مثل قم با نیروهای محدودی که هست انصافا به نسبت، کارهای پژوهشی خوبی انجام می گیرد منتها در کل وقتی با مجموع تحقیقاتی که در عالم صورت می گیرد بسنجید به نظر من قابل مقایسه نیست! و توقع غیر از این هم بیجا است. البته معنای این سخن این نیست که تحقیقات در حوزه دچار کاستی هایی نیست مخصوصا اینکه باید در حوزه ها نسبت به تقسیم کار و تمرکز بر روی موضوعات تحقیقی، سرمایه گذاری کرد.

: حضرت عالی برای پژوهش های دینی قائل به خصوصیاتی هستید یعنی معتقدید که پژوهش های دینی باید دارای ویژگی های خاصی باشد، این ویژگی چیست؟

حجة الاسلام لاریجانی: ما در پژوهش های دینی طبیعتا خصوصیاتی برای پژوهنده قائل هستیم; مثلا توقع داریم که پژوهش گر به صفت «اخلاص » آراسته باشد، چون یکی از وجوه تمایز حوزه های علمیه با بیرون حوزه ها این است که ما در حوزه ها با یک نگاه تقدسی به کار علمی نگاه می کنیم در حالی که مراکز علمی داخل یا خارج از کشور نگاه ابزاری به علم دارند در حالی که لااقل نگاه علمای بزرگ ما این نبوده است واگر کسی نگاه ابزاری به علوم کرد باید به عنوان یک افت به آن نگریست.

ویگی دیگر این است که درموضوع پژوهش نیز - همان طور که شاید از میان بحث ها روشن شده باشد - باید توجه اصلی به معارف دینی باشد. ممکن است کسانی در حوزه بگویند که باید در همه علوم از جمله علوم تجربی و فیزیک و شیمی و... کارکرد ولی به نظر من این نظریه به لحاظ پژوهشی خطاست، چون رسالت اولیه حوزه، فهم کتاب وسنت است و تا هر کجا که نیاز باشد برای این فهم باید جلو برویم، آن هم به شرط این که اولویت ها را مراعات کنیم و به نظر من ازجمله اولویت اول در پژوهش های حوزوی فقه و اصول وتفسیر است، سپس باید به طرف محیط دایره به اندازه ای که نیرو داریم حرکت کنیم: کلام، فلسفه وعلوم اجتماعی و انسانی، همه از بایسته های پژوهشی حوزه است.

: از این که فرصت بسیار مناسبی را در اختیار ما گذاشتید ودر محضرتان بودیم تشکر می کنیم.

حجة الاسلام لاریجانی: بنده هم از دوستان که زحمت کشیدند و تشریف آوردند، متشکرم.

امیدوارم در آینده در بعضی زمینه های خاص مثل علم اصول بعضی طرح های جدیدی که مدتی است به آنها مشغولم، تقدیم دارم. ان شاءالله.

وصلی الله علی سیدنا محمد واله الطاهرین

پی نوشت ها:

1 . محمد / 91 و صافات /53 .

2 . محمد/42 .

3 . توبه/221 .

4 . تکویر/1 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر