که کمان شد زغمش، قامت چون شمشادم
مرحوم علامه طباطبایی قدس الله سره حکیمی بزرگ، مفسری کم نظیر، و شاعری نکته نج بود،هر شعری که از او منتشر شده، به حق در درجه ای بسیار والا قرار دارد.
آن استاد بزرگ فلسفه و عرفان، صرف نظر از فضایل گوناگون، شعله ای از ولاء و محبت به خاندان رسالت بود و بالاخص به سالار شهیدان، حضرت حسین بن علی علیمها السلام عشق می ورزید. چندان که به هنگام استماع مصیبت، اشگ عشق، مرواریدوار بر گونه اش می غلتید، و محاسنش را معطر می کرد.
استاد علامه طباطبایی حوالی سالهای 1327-1328شمسی، مخمسی را سروده که در آن به استقبال استاد بزرگ شعر و عرفان حافظ شیرازی رفته،و ولاء خود را در آن سبت به «ابو الشهداء» مجسم ساخته است. وی این مخمس را طی نامه ای به برادر عارف خود، مرحوم آیت الله حاج سید حسن الهی، ارسال داشته تا در مجلس عزایی که عصرهای شنبه در منزل بیت الشرف مرحوم حاج سید احمد قاضی طباطبایی برادر مکرم آیت الله آقای حاج سید علی قاضی طباطبایی قدس سرهما منعقد می گردید، قرائت شود.
اینک هیئت تحریریه فرصت را مغتنم شمرده به مناسبت این که این فصلنامه در آستانه ماه محرم منتشر می شود، به نشر آن اقدام می نماید تا از این طریق برگ ولایی از استاد بزرگوار، به خوانندگان مجله تخصصی عم کلام تقدیم نموده باشد.
هیئت تحریریه
گفت آن شاه شهیدان، که بلا شد، سویم
با همین قافله ام، راه فنا می پویم
دست همت ز سراب دو جهان می شویم
شور یعقوب کنان (1) یوسف خود می جویم
که کمان شد ز غمش، قامت چون شمشادم
گفت هرچند عطش، کنده بن و بنیادم
زیر شمشیرم و، در دام بلا، افتادم
هدف تیرم و، چون فاخته پر بگشادم
«فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
من به میدان بلا، روز ازل بودم طاق
کشته ی یارم و، با هستی او بسته وثاق
من دل رفته کجا و، و کجا دشت عراق
«طایر گلشن قدسم،چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه، چون افتادم »
تا در این بزم بتابید مه طلعت یار
من کنم خون دل و، یار کند تیر نثار
پرده بدریده، و سرگرم به دیدار نگار
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر، یاد نداد، استادم »
تشنه ی وصل وی ام، آتش دل کارم ساخت
شربت مرگ همی خواهم و جانم بگداخت
از چه از کوی تو ام دست قضا دور انداخت
«کوکب بخت مرا، هیچ منجم نشناخت »
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم »؟
لوحه سینه من، گر شکند سم ستور
ور سرم سیر کند، شهر به شهر از ره دور
باک نبود، که مرا نیست به جز شوق حضور
«سایه طوبی و غلمان و قصور و قدر حور
به هوای سر کوی تو، برفت از یادم »
پی نوشت:
1. کنعان.