ماهان شبکه ایرانیان

تعادل طلایی ؛ گفت وگو با: مهندس مهدی کلهر

استاد مهدی کلهر، چهره نام آشنای عرصه فرهنگ و هنر کشورمان سفر و حضر، ساعت ها و روزهای فراوانی پیش و بعد از انقلاب، مریدوار در کنار شهید باهنر بوده و خاطرات ویژه ای از آن شهید در سینه دارد که دریغ بود از آن همه، بی بهره بمانیم .

استاد مهدی کلهر، چهره نام آشنای عرصه فرهنگ و هنر کشورمان سفر و حضر، ساعت ها و روزهای فراوانی پیش و بعد از انقلاب، مریدوار در کنار شهید باهنر بوده و خاطرات ویژه ای از آن شهید در سینه دارد که دریغ بود از آن همه، بی بهره بمانیم .

او دعوت ما را برای این گفت و گو با لطف و مهربانی همیشگی خود پذیرفت . استاد کلهر از جمله کسانی است که سال ها با پیش از انقلاب، دکتر باهنر را به عنوان الگویی از مسلمانی با تعادل طلایی از علم و ایمان می شناخت . آنچه در پی می خوانید، حاصل این دیدار است . ذکر این نکته نیز بجاست که طبق روال کیهان فرهنگی قرار بود در آغاز هر گفت و گو، زندگینامه مصاحبه شونده یا مصاحبه شوندگان نیز ذکر شود و اگر این گفت و گو خارج از این روال است، به دلیل چاپ زندگینامه ایشان در ویژه نامه شماره 194 کیهان فرهنگی است .

کیهان فرهنگی: جناب کلهر! در گفت گویی که سال 18 با هم داشتیم و در ویژه نامه شماره 491 کیهان فرهنگی به چاپ رسید، خاطره جالب و مهمی از شهید باهنر برایمان نقل کردید و فرمودید که در سال های 55 بین شما، شهید باهنر و چند نفر دیگر، این بحث مطرح شده بود که برای شرایط خاص و انقلابی، باید نیروی نظامی و چریکی تربیت شود . به همین خاطر در سال 65 زمینی را در جاده تنکابن در محل دره 2000 خریده بودید تا در یک جای دور از دسترس و ظاهرا تحت پوشش ساخت و ساز مدرسه و حمام برای روستاییان و یک محل استراحت، به تربیت نیروی نظامی برای شرایط انقلابی بپردازید تا در شرایط خاص از آنها استفاده کنید . در ادامه این یادآوری، می خواهیم از ابتدای آشنایی تان با شهید باهنر برایمان صحبت کنید .

مهدی کلهر: بسم الله الرحمن الرحیم . اجازه بدهید بحثم را با یک مقدمه ای شروع کنم . من با فاصله کمی از فوت پدرم، از یک دنیای بسته و خیلی مذهبی، چه از نظر خانواده و چه از نظر دبیرستان، یکباره وارد یک محیط هنری خیلی لائیک یا ضدمذهبی مثل دانشکده هنرهای زیبا شدم . آن زمان به خاطر این که می خواستم کار نمایش را دنبال کنم، به کاخ مرکزی جوانان می رفتم . بعد هم وارد کارگاه نمایش شدم . آن موقع اصلا محیط و گروهی که من با آنها ارتباط داشتم، خیلی متفاوت بود . با آدم ها و محیطی که در آن تربیت و بزرگ شده بودم .

کیهان فرهنگی: این جریان مربوط به چه سالی است؟

مهدی کلهر: تقریبا حدود سال های 48 به بعد . البته من برای ورودم به کار نمایش و تئاتر توسط برادرم حاج آقا مجتبی از حضرت امام (ره) استفناء کرده بودم و به صورت فردی برای این قصه مجوز داشتم، گرچه در آن شرایط، از یک منظر دیگری به زندگی، دوران طفولیت، خانواده و دوران دبیرستانم نگاه می کردم و دیگر نه تنها روحانیت سنتی و متدینینی که می شناختم برایم جاذب نبودند، شاید خیلی جاها برایم دافع هم بودند و می توانم بگویم تولد دوباره من در بعد مذهبی و ایمانی تاحد زیادی به آشنایی ام با کسانی مثل مرحوم رجایی و باهنر مربوط می شود . البته، مرحوم باهنر خیلی بیشتر . این حرف به این معنا نیست که در رجال انقلابی آن روز چنین افرادی نبودند، حتما بوده، ولی به علت شناخت زیادی که از مرحوم باهنر دارم، اگر از من بپرسند از میان رجال معاصر چه کسی کاملا از دو بعد علمی و ایمانی به یک تعادلی رسیده بودند؟ من باهنر را ذکر می کنم .

کیهان فرهنگی: اولین دیدارتان با شهید باهنر چگونه صورت گرفت؟

مهدی کلهر: من اولین بار آقای باهنر را در دفتر نشر فرهنگ اسلامی دیدم . آن موقع من اولین زندانم را در رابطه با مسایل سیاسی رفته بودم . بهانه دیدار ما هم ظاهرا نوشته ای بود که آقای باهنر قبلا آن را دیده بود . بنا بود دیدار ما یک جور آشنایی باشد که ادامه پیدا کند .

کیهان فرهنگی: می خواستید آن نوشته را در دفتر نشر فرهنگ اسلامی چاپ کنید؟

مهدی کلهر: نه، آن موقع می دانستم که آن نوشته چاپ نمی شود . آن متن، متنی نمایشی بود که رنگ سیاسی هم داشت .

کیهان فرهنگی: این ملاقات مربوط به چه سالی است؟

مهدی کلهر: دقیقا نمی دانم ، شاید مربوط به سال 54 یا 55باشد . آن موقع هم دفتر نشر فرهنگ اسلامی در خیابان باریکی موازی با خیابان تخت جمشید قدیم و طالقانی امروز بود و ساعت ملاقات هم به خاطر حفظ اصول کار سیاسی، دیروقت شب انتخاب شده بود . ما آن موقع یک ساعت همدیگر را دیدیم .

کیهان فرهنگی: ارزیابی شما از شخصیت دکتر باهنر در ملاقات اولیه چه بود؟

مهدی کلهر: آقای باهنر به قول فرنگی ها، آدمی «منوتون» یا یکنواخت بود . خیلی صبور بود . خیلی مستقیم به هردو معنا بود، هم با صداقت و صراحت و هم به معنی بااستقامت . شخصیت اش خیلی برایم جالب و جاذب بود . رابطی که قرار بود ما را به هم معرفی کند، آدم شوخی بود که اصلا شخصیت اش برخلاف شخصیت آقای باهنر بود . بعد از آن ملاقات، من با فاصله کمی جذب آقای باهنر شدم، به حدی که پس ا آن، هروقت قرار بود ایشان به سفر برود - و غالبا این سفرها درارتباط با آن برنامه ای بود که در دره 2000 تنکابن داشتیم - من همه کارهایم را بدون تردید رها می کردم و با ایشان به سفر می رفتم . آن زمان من با اختلاف سنی که با آقای باهنر داشتم و هنوز جای پدر در ذهنم خالی بود، جذب آقای باهنر شدم .

کیهان فرهنگی: آن زمان آقای برقعی را هم می شناختید؟

مهدی کلهر: اتفاقا خاطره ای که می خواهم برایتان بگویم، به ایشان هم مربوط می شود . درست یادم هست در یکی از سفرها که به شمال می رفتیم دوست مشترک من و آقای باهنر، یعنی آقای سیدرضا برقعی رئیس دفتر نشر فرهنگ اسلامی هم همراه ما بود . باز یادم هست، آن موقع، ما پس از 24ساعت کار سخت، قرار بود به شمال برویم و تفری کنیم . نزدیک ظهر در شمال بحث ما این بود که ناهار چه بخوریم؟ آقای برقعی گفت: ماهی اوزون برون بخوریم! من براساس سابقه ذهنی که داشتم و می دانستم که اوزون برون حرام است، گفتم: اوزون برون حرام است، شما که روحانی هستید چطور می خواهید بخورید!؟ دکتر باهنر هم حرف مرا تأیید کرد و گفت: من هم اینطور می دانم و نمی خورم . آقای برقعی با آن روحیه ای که داشت شروع کرد به شوخی و خنده و گفت: من فکر می کردم با چند نفر تحصیل کرده روبه رو هستم! اصلا اینطور نیست . خب، با این که سفر ما سفری کوتاه با هدف تحقیقاتی نبود و دوست نداشتیم وارد یک موضوع جدی پردردسر بشویم، ولی آقای باهنر پیشنهاد آقای برقعی را پذیرفت و تمام برنامه ما به سمت یک پژوهش عملی روی ماهی اووزن برون چرخید و این درسی برای من بود .

کیهان فرهنگی: بنابراین، باید می رفتید و ماهی اوزون برون هم صید می کردید .

مهدی کلهر: بله همین کار را کردیم و ماهی گیری را دیدیم و باید منتظر می ماندیم تا تور از دریا بیاید واین اتفاق روز بعد افتاد . آقای برقعی ماهی اوزون برون را گرفت و دست مرا از سر ماهی تا دم آن کشید؛ احساس کردم مثل خواب فرض نرم بود و برعکس آن که دست کشیدم، احساس کردم مثل سمباده زبر است و فلس ها می خواهند دستم را پاره کنند! آقای برقعی گفت: ببین! قرار که نیست فلس ماهی بزرگ یا کوچک باشد . آقای باهنر گفت: درستمی گوید: فلس بهمعنای بافت استخوانی روی پوست است و اصلا شرطی ندارد که چه اندازه ای باشد . نکته جالب در این جریان این بود که وقتی انسان سال ها غذایی را - حتی به اشتباه - حرام بداند و نخورد، به خوردن آن یکباره تمایل چندانی ندارد و یک حالت پس زدگی دارد . من آن موقع، به عکس العمل دکتر باهنر به عنوان برادر بزرگتری که به او خیلی علاقه مند بودم، خیلی دقت کردم ببینم چه خواهد کرد؟ ایشان آمد و گفت: می خوریم! جایی رفتیم و خوردیم . خب، من ازمزه آن خوشم نیامد، ولی از این که می دیدم باهنر آدمی است که تا دیروز براساس یک الگو و چارچوبی یک چیزی را ممنوع وحرام می دانسته و حالا که آن وضع رفع شده، دیگر آن گذشته را با خودش نمی آورد، این برای من جالب بود . عجیب این که این اتفاق برای من دنباله هم داشت .

کیهان فرهنگی: منظورتان کارهای پژوهشی ماهی شناسی است؟

مهدی کلهر: نخیر، دنباله آن، وجه سیاسی اقتصادی قضیه بود . بعد از انقالب، در خرداد سال 60 من به عنوان نماینده نخست وزیر برای ملاقاتی با آقای احمد مختارامبو، مدیرکل یونسکو به خارج رفته بودم . آن موقع داشتند ما را از یونسکو اخراج می کردند .

کیهان فرهنگی: چرا؟

مهدی کلهر: به خاطر این که ما چند سال حق عضویت نداده بودیم . خب، جنگ بود و ما شرایط اقتصادی بدی داشتیم . من آنجا فرماندار بندرانزلی را در سفارت خودمان دیدم که آمده بود خاویار اوزون برون را بفروشد . در آن سال ها، وضع فروش خاویار ما هم تق و لق شده بودو ما داشتیم مشتری های بین المللی مان را از دست می دادیم . البته ایشان نامه ای از شهید بهشتی برای این قضیه داشت، ولی خوب یادم هست که داخل سفارت ما می گفتند: اوزون برون حرام است . من آنجا خاطره قبل از انقلاب آقای باهنر و برقعی و خودم را نقل کردم و فضا را آرام کردم . باز چند سال بعد از شهادت مرحوم رجایی و باهنر، یک روز منزل یکی از اقوام بودم - مرحوم حسن سعید - ایشان نماینده آیت الله خویی در تهران بود . از دفتر حضرت امام به ایشان زنگ زدند و پرسیدند: نظر آقای خویی راجع به ماهی اوزون برون چیست؟ مرحوم آقای سعید به من گفت: کلهر! تو میدانی اوزون برون چیست؟ من اصلا نمی دانم اوزون برون چیست باز من آن ماجرا را مفصل برای او هم گفتم . کار منجر شد به این که ایشان با دفترحضرت امام تماس گرفتند و گفتند: کلهر اینجاست و می گوید به عنوان یک شاهد اصراردارم و قاطعانه به شما می گویم که ماهی اوزون برون فلس داراست و همین مقدمه ای شد برای آن کاری که مرحوم آقای احسان بخش با کمک شیلات درشمال انجام دادند و بعد ماهی اوزون برون حلال اعلام شد . این برکت آن سفر کوتاه یک روز من با شهید باهنر و مرحوم برقعی بود .

جدای از آن، مرحوم سیدرضا برقعی درآن سفر برای ما تعریف کرد که چه شد که ماهی اوزون برون درگذشته برای ما حرام شد و این موضوع برای ما جالب بود .

کیهان فرهنگی: گویا دربنیاد تاریخ هم پژوهشی تاریخی دراین باره داشتید، خوشحال می شویم که ادامه موضوع را هم بشنویم .

مهدی کلر: قضیه این بود که درزمان ناصرالدین شاه، فردی ارمنی به نام تومانسیان به ایران می آید و شروع می کند به اخذ امتیازهایی و از جمله انحصاری صید خاویار شمال ایران را از شاه قاجار می گیرد . این شخص، یکی از استعمارگران بسیار زیرک بود . به نظر من سودی که او ازاین راه برد خیلی بیشتر از رویتر و دیگران بود . او با مشاورین زیرکی که داشت و یکی از آنها یک یهودی قفقازی بود، به این نتیجه رسیده بود که برای این مردم، ماهی اوزون برون را صید نکنند، آن را حرام اعلام می کنند، و می بینیم که به خاطر جهل و بیسوادی حاکم بر آن زمان وعدم پیگیری مسئولان ، نزدیک به یک قرن، ماهی اوزن برون حرام اعلام شد . من تابلو دفتر تومانسیان را درتهران، نزدیک میدان امام خمینی درخیابان چراغ گاز دربالا خانه ای دیده بودم . البته دیگر خود او زنده نبود و فرزندانش آنجا بودند . این اطلاعات تاریخی بود که مرحوم برقعی از این قضیه داشت و همانطور که گفتید برای کاری تحقیقی در بنیاد تاریخ به درد من خورد واین موضوع را تعقیب کردم .

کیهان فرهنگی: بعد از آشنایی و دوستی تان با شهید باهنر، معمولا درباره چه مسایلی بیشتر بحث و گفت وگو داشتید؟

مهدی کلهر: اجازه بدهید دراین ارتباط خاطره ای برایتان بگویم . قبل از انقلاب، آقای باهنر یک ماشین بنز 190 سفید دست سوم یا چهارم خریده بود . یادم هست یک روز قرار گذاشتیم برای رفع خستگی به شمال برویم، درآن سفر، با مرحوم دکتر مبشری، آقای سیدرضا برقعی و آقای دکتر باهنر همراه بودیم، فکر می کنم آقای مهدیان هم بود .

از اول مهر قرارمان این بود که درآن سفر دیگر حرف سیاسی نزنیم و چند روزی را درشمال فقط گردش کنیم، ولی عملا اینطور نشد . از جاده کرج بحث سیاسی ما شروع شد!

من خیلی اصرار داشتم که به آقای دکترباهنر بقبولایم که بدنه حکومت شاه ترک برداشته و با یک تکان ریختنی است، ولی ایشان می خواست مرا مجاب کند که اصلا این جور نگاه کردن به یک حکومت پلیسی فوق العاده مثل حکومت شاه اشتباه است .

این سفر گذشت، تا این که در اصفهان حکومت نظامی اعلام شد . من آن موقع در جنگل های شمال، در همان دره 2000 تنکابن بودم و از طریق یک رادیو ترانزیستوری این خبر را شنیدم . به سرعت خودم را به تهارن رساندم . در یک بعدازظهر، آقای باهنر مرا در تهران ملاقات کردم . یک قراری داشتم و باید به اصفهان و شیراز می رفتم و آقای باهنر خیلی نگران من بود . من خیلی خوشحال بودم و می گفتم آن اتفاق افتاد و آن تکان داده شد و ترک دارد باز می شود و دیوار می ریزد . عصر همان روز، من راهی اصفهان شدم و کارهایم را آنجا انجام دادم و به تهران برگشتم و دوباره به خاطر کاری که داشتم به شیراز برگشتم . در همین فاصله، یکی از علمای شیراز - مرحوم طاهری، پدر خانمم فوت کرده بود و فرصتی پیش آمد که من با استفاده از تجربه ای که از مراسم تشییع جنازه پدرم داشتم، با کمک آیت الله دستغیب، با بردن جنازه به داخل بازار، مراسم را به یک تظاهرات انقلابی در شیراز تبدیل کنم . آن زمان ساواک شیراز، یکی از قوی ترین ساواک های ایران بود و شخصی به نام «جوان» رئیس آن بود . البته بعد از تظاهرات شیراز، من دیگر مخفی شدم و بعد هم به تهران برگشتم و یادم هست که 23رمضان بود و آن موقع در توزیع مقداری از اعلامیه های حضرت امام در شمال تهران شرکت داشتم . کیهان فرهنگی:

تشخیص شما درباره ترک خوردن دیوار حکومت پهلوی در سال 56 و فروریختن قریب الوقوع برج و باروی آن رژیم، مبتنی بر چه چیزی بود؟

مهدی کلهر: آن تشخیص برای من یک چیز حسی بود . یادم هست که بعد از پیروزی انقلاب، حزب جمهوری اسلامی در کانون توحید در خیابان پرچم تشکیل شده بود . یک روز که من به سمت حزب می رفتم تا دیداری با آقای بهشتی داشته باشیم، در راه آقای دکتر باهنر که از حزب می آمد . مرا دید . ایستاد و علامت داد و پیاده شدیم . آقای باهنر تا مرا دید، بعد از سلام با تعجب گفت: کلهر! کی باور می کرد حکومت شاه به این زودی و به این سرعت بریزد!؟ بعد، یک لحظه خودش گویا آن سفر شمال را یادش آمد، خندید و گفت: تو از کجا فهمیده بودی؟ من واقعا نمی دانستم چه باید بگویم . آن تشخیص، همانطور که گفتم، یک چیز حسی بود، البته برای خودم نشانه هایی داشتم، نشانه شناسی کرده بودم، ولی نه در حد آن چیزی که بتوانم شرح کنم . کیهان فرهنگی: بعد از پیروزی انقلاب هم با شهید باهنر ارتباط داشتید؟

مهدی کلهر: بله، بعد از انقلاب ما ارتباط کاری هم پیدا کردیم . اتفاقا اوایل انقلاب، وقتی من به آموزش و پرورش رفتم، محل کارم اتاقی بود در ساختمان شماره 4 آموزش و پرورش، گفتند: شهید باهنر قبلا در همین اتاق و روی همین صندلی که شما نشسته ایی می نشسته . البته ما به خاطر شرایط کاری سخت، کمتر آقای باهنر را در آن ساختمان می دیدیم، ایشان تنها در جلسات کتاب های درسی با ما سر می زد و از نظریاتشان استفاده می کردیم . یادم هست برای تألیف کتاب های درسی هنر در سال 58 از ایشان کمک می گرفتیم و نظریات جالبی ارایه می کردند .

کیهان فرهنگی: جناب کلهر! درشروع گفت وگو، تصویر جالبی از اولین ملاقاتتان با شهید باهنر ارائه کردید، درسال های بعد و درپایان راه، ایشان را چگونه دیدید؟

مهدی کلهر: خب، من پس از اولین ملاقاتمان در دفتر نشر، 5 - 6 سال با شهید باهنر ارتباط داشتم و تقریبا از همان اوایلی که با هم آشنا شدیم، یک فعالیت مشترک سیاسی فرهنگی درکنار هم داشتیم . آقای باهنر جای برادر بزرگ من بود .

ببینید! دریک سال هایی انسان نیاز دارد از کسی سؤالاتی را بپرسد . کسی که شرح صدر و بزرگواری خاصی در او سراغ داشته باشد . من درمصاحبه هایم همه جا از باهنر به برادر بزرگم تعبیر کرده ام . اغراق هم نیست و هنوز هم این اعتقاد را دارم . یک ماه قبل از انفجار نخست وزیری، یک روز آقای باهنر به من گفت: کلهر! تو برادر حاج آقا مجتبی هستی؟ گفتم: بله .

کیهان فرهنگی: یعنی تا آن زمان ایشان نمی دانست که شما برادر حاج آقا مجتبی و حاج آقا مرتضی هستید؟

مهدی کلهر: نخیر، به ایشان نگفته بودم و وقتی فهمید، خیلی به هم ریخت و پرسید: چرا به من نگفتی؟ من خندیدم و گفتم: چرا باید می گفتم؟ ببینید! خیلی از آدم ها درشرایط عادی هم متعادل نیستند، ولی آقای باهنر و رجایی درشرایط غیرعادی هم متعادل بودند و این خیلی مهم است . عظمت آنها دراین بود که در سخت ترین شرایط، آرامش داشتند و این آرامش آنها به دیگران منتقل می شد . من فکر می کنم بزرگتر از واقعه هفتم تیر در دنیا برای هیچ انقلابی اتفاق نیفتاده باشد، آن روز من نزدیک به 9 ساعت با آقای باهنر درخیابان ها و بیمارستان های تهران و پزشک قانونی بودم، و ذره ذره حرف و حرکاتش را زیرنظر داشتم، چون برایم مهم بود . او برای من حکم مرشد را داشت . متأثر بود ولی ذره ای تزلزل در او ندیدم . آنچه از شهید رجایی و باهنر برایم به یادگار مانده، استواری آنها درشرایط دشوار بود و فکر نمی کنم چیزی توانسته باشد در زندگی تعادل باهنر را به هم بزند .

کیهان فرهنگی: جناب کلهر! چه زمانی از شهادت دکترباهنر و آقای رجایی باخبر شدید؟

مهدی کلهر: سال 60 اتفاقاتی رخ داده بود و من از قدیم یک کسالت خونی داشتم و بعد ازهفتم تیر، این کسالت خیلی شدید شده بود و من آن زمان را از لحاظ جسمی روزهای سختی داشتم . بعدازظهرها می خوابیدم و شب ها خیلی کم می خوابیدم . هشتم شهریور بود که خواب دیدم امام خمینی دراتاقی نشسته بود و پسر بچه کوچکی مرتب از سروکول ایشان بالا می رفت و امام عصبانی بود، اما شیطنت های این بچه را تحمل می کرد، من کنار در اتاق نشسته بودم و ناراحت بودم که چرا امام این بچه را از خودش دور نمیکرد . آخر هم این بچه باعث شد که عمامه امام از سرش بیفتد و من از خواب پریدم . خیلی نگران بودم . هنوز خودم را جمع نکرده بودم که تلفن زنگ زد . یکی ازمدیران من بود که آن موقع در مرکز سینمایی بود . سلام کرد . از لهجه اش او را شناختم، بدون مقدمه پرسید: از آقای رجایی چه خبر؟ من فهمیدم که آن خواب من باید ربطی به این سئوال او داشته باشد، گفتم: هیچ، خبری ندارم . گفت: درباره این انفجاری که در شورای امنیت بوده، خبری نشنیده ای؟ و وقتی من موضوع را پیگیری کردم، متوجه شد که من واقعا خبری ندارم، سعی کرد که بگوید چیزی نیست . ولی من فقط سراغ رجایی و باهنر را می گرفتم . خودم هم نمی دانستم چرا؟

پرسیدم: تو کجایی؟ گفت: دفتر خبر صدا و سیما . من معطل نشدم، لباسم را پوشیدم و به طرف نخست وزیری رفتم، خب، فضا همان فضایی بود که در فیلم های خبری دیده اید . گفتند آقای بهزاد نبوی گفته که آنها بیمارستان هستند و حالشان خوب است . آن شب هم یادم هست که آقای بهزاد نبوی از تلویزیون صحبت کرد و گفت: اینها حالشان خوب است، مثل این که می خواستند به مردم دلداری بدهند . خبر شهادت را مردم خودشان دریافت کردند . من حال درستی نداشتم، با این حال صبح هم به نخست وزیری رفتم . یکی از دوستان آموزش و پرورش را دیدم که آن موقع در نخست ویزری کار می کرد . گفتم: ما این جوری به شما تحویل دادیم؟! گفت: ما بالاخره آنچه که باید انجام می دادیم، انجام دادیم و باز این اتفاق افتاد!

کیهان فرهنگی: جناب کلهر، سپاسگزاریم از این که اجازه دادید لحظاتی در حضورتان باشیم، سؤال دیگری باقی نمانده، اگر خودتان مطلبی را لازم می دانید بفرمایید .

مهدی کلهر: من دو نکته را به این بحث اضافه کنم، بعد از شهادت مرحوم رجایی و باهنر در هشتم شهریور، با فاصله یک ماه من به حج رفتم و بعد از حج، شروع کردم به طواف مستحبی برای آقای رجایی و باهنر . من در آن طواف باهنر را دیدم، ابتدا فکر کردم شاید من تصور می کنم، یا خواب می بینم، ولی دیدم نه، خود ایشان است . با همان لباس عادی هم بود . در یکی از چرخش ها و طواف ها بود که او را گم کردم، ولی طواف را تا آخر رفتم . این موضوع را برای یکی از دوستانم تعریف کردم، او حال مرا نمی دانست، شاید حمل برجنون کرد! موضوع دیگری که می خواهم بگویم این است که من پس از شهادت رجایی و باهنر، تا مدت ها هر وقت دلتنگ می شدم یا به هم می ریختم، به مزار شهید باهنر و شهید رجایی می رفتم .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان