گفتگو

در باب گفتگوی ادیان و تمدنها، بسیار سخن رفته است و گاه از نقطه عزیمتهائی که کمتر نظری بوده اند. حوزه تفکر اسلامی، هرگز از گفتگوی منطقی با سایر ادیان، نه ضرر کرده و نه گریخته است. اسلام در درجه نخست، «دین گفتگو واستدلال » است و تنها وقتی جباران تن به گفتگوندهند و به حقوق معنوی و فرهنگی و مادی بشر،تجاوز کنند، اسلام، دین جهاد نیز خواهد بود.

مقدمه:

در باب گفتگوی ادیان و تمدنها، بسیار سخن رفته است و گاه از نقطه عزیمتهائی که کمتر نظری بوده اند. حوزه تفکر اسلامی، هرگز از گفتگوی منطقی با سایر ادیان، نه ضرر کرده و نه گریخته است. اسلام در درجه نخست، «دین گفتگو واستدلال » است و تنها وقتی جباران تن به گفتگوندهند و به حقوق معنوی و فرهنگی و مادی بشر،تجاوز کنند، اسلام، دین جهاد نیز خواهد بود.

خوشبختانه جدا از هیاهوی ژورنالیزم،متفکران مسلمان پس از انقلاب سالهاست که ازمواجهه استدلالی با سایر دیدگاهها تحاشی نکرده و به استقبال مباحثات علمی رفته اند.

از موارد اخیر این حلقات گفتگو، کنفرانس دوروزه ای بود که چند ماه قبل در قم با حضور جمعی از اساتید دانشگاههای آمریکا و هیئتی ازاندیشمندان حوزه علمیه قم برگزار شد. در این سمینار، طرفین، دیدگاههای اجمالی خود را درقلمرو مباحث مهمی چون پلورالیزم، سکولاریزم،فمینیزم، دمکراسی و جامعه مدنی را به بحث گذاردند. استادان ایرانی به سرپرستی استادمصباح یزدی و استادان آمریکائی به سرپرستی دکتر جان اسپوزیتو، مدیر مؤسس مرکز تفاهم اسلام و مسیحیت، تاریخ و امور بین الملل دردانشگاه جرج تاون و رئیس انجمن مطالعات خاورمیانه در آمریکا، و سر ویراستاردایرة المعارف نوین اسلام (انتشارات آکسفورد،1995) با حضور خانم دکتر ایون حداد از دانشگاه ماساچوست و مسئول آکادمی مذهبی آمریکا درنیوانگلند، آقای دکتر توماس میشل، استاد دانشگاه کلمبیا نیویورک و رئیس تشکیلات اداری شورای اسقفی در گفتگوی بین مذاهب واتیکان و دکتر جان وول، استاد دانشگاه جرج تاون و هاروارد آمریکابود. همچنین آقای دکتر عبدالعزیز ساچدینا، استادمسلمان دانشگاه ویرجینیا نیز هیئت مسیحی آمریکا را همراهی می کرد. طبق قرار، این سلسله بحثها با اصرار طرفین ادامه خواهد یافت وکنفرانس آینده، بعلت چالشی که بر سر موضوع «سکولاریزم » صورت گرفت و نیز اهمیت این موضوع، با توافق طرفین، بر مسئله «سکولاریزم »تمرکز خواهد یافت. آنچه خوانندگان محترم، اینک ملاحظه خواهند کرد، گزارشی از سمینار مذکور درقم است:

استاد مصباح: بسم ا... الرحمن الرحیم خوشوقتم که در این روز و در این مرکز آموزشی و پژوهشی،هیات علمی ایالات متحده آمریکا و اساتید محترم دانشگاه و همراهان را ملاقات می کنم و امیدوارم که جلساتی که این دو روز برگزار می شود گامی باشد برای تفاهم بیشتر بین دو مرکز علمی و بین دانشمندان دو دین مهم آسمانی و ابراهیمی، یعنی اسلام و مسیحیت، و وسیله ای باشد برای همکاری مشترک درجهت تحقق بخشیدن به اهداف الهی که متوجه هر دو دین مهم جهانی است.

من به خانم دکتر حداد و آقایان اسپوزیتو و همراهان، خیرمقدم عرض می کنم و امیدوارم که در این ایام سفر خوشی را در کشور ما بگذرانند و با تجربه های خرسندکننده ای از کشور ما به میهنشان بازگرداند. البته در گذشته بین دانشمندان اسلامی و ایرانی با سایر اساتید دانشگاههای دنیا و رجال مذهبی رفت و آمدها وگفتگوهایی وجود داشته است و خود من شخصا در سی و پنج کشور دنیا در محافل دانشگاهی و مذهبی سخنرانی و گفتگو کرده ام و ملاقاتهای بسیار دلنشین وخرسندکننده ای داشته ام امیدوارم که حضور این هیات در کشور ما گامی در جهت تحقق اهداف مشترکمان باشد و نتایج مطلوبی برای هر دو کشور به بار بیاورد. من وقت شما را نمی گیرم و فرصت را برای شروع بحثهای مطلوب برای هر دو هیات باز می گذارم.امیدوارم که خدای متعال به ما توفیق دهد که آنچه مرضی او و در راه خدمت به بندگان اوست انجام دهیم. من از جناب آقای دکتر لگنهاوسن خواهش می کنم که مدیریت جلسه را برعهده بگیرند.

دکتر محمد لگنهاوسن: ابتدا دکتر اسپوزیتو را معرفی کنم. ایشان مدیر سازمان گفتگو بین مسلمانان و مسیحیان در دانشگاه جرج تاون است و اکنون بنمایندگی از استادان میهمان،صحبت کوتاهی برای آغاز بحث خواهند داشت.

دکتر جان اسپوزیتو: من هم خوشحالم که در اینجا حضور یافتم. و وقتی ما در جرج تاون مرکزتفاهم اسلام و مسیحیت را تاسیس کردیم فکر نمی کردیم بعد از پنج یا شش سال این چنین برنامه ای درایران داشته باشیم و اکنون خوشحالم که چنین برنامه ای با این دقت و نظم در ایران و قم انجام می شود.

رسالت تفاهم بین اسلام و مسیحیت این است که به مسائل مشترک بپردازد و ما برای تفاهم بیشتر،هم به مسائل دینی بپردازیم و هم به مسائل جهانی.

مطالبی که ما فراهم کرده ایم متنوع است و مخاطبان ما هم رهبران دینی و هم رجال سیاسی هستند.

من خیلی خوشحال هستم که این کنفرانس در نتیجه همکاری ما و مؤسسه شما برگزار می شود و به نظر بنده بهترین راه برای ادامه این گفتگو است.

خیلی خوشحال هستم که سرپرستی این گروه را بر عهده دارم و باعث افتخار من است که آقای میشل از واتیکان و آقای ساچدینا از دانشگاه ویرجینا حضور دارند و به علاوه هیئتی که از دانشگاه جرج تاون آمدیم.

دکتر لگنهاوسن: اینک کنفرانس و گفتگو را با سخنرانی استاد مصباح یزدی آغازمی کنیم. خواهش می کنم.

استاد مصباح: برای این کنفرانس، موضوعاتی پیشنهاد شده بود که با توجه به محدودیت وقت در این نشست، یکی از موضوعات، پلورالیسم از دیدگاه اسلام، قرعه اش به نام بنده درآمد. من با اجازه آقای اسپوزیتو و سایر آقایان و خانمهای شرکت کننده درفرصت کوتاهی که در اختیار دارم توضیحی مختصر در این مورد خواهم داد.

پلورالیزم: می دانیم که میان انسانها یک سلسله معلومات مشترک وجود دارد که در طول تاریخ بشریت هیچگاه مورد تردید و تشکیک واقع نشده است گواینکه از افرادبسیار نادری، نقل شده است که این مطالب را هم قابل تشکیک تلقی کرده اند.

این معلومات مشترک، شامل حوزه های مختلفی از محسوسات و معقولات است - هیچ انسانی در مورداینکه نور در عالم وجود داشته است شک ندارد و همچنین هیچ انسانی در مورد تغییراتی که در عالم پدیدمی آید شک نمی کند. در مورد مسائل منطقی و بعضی از مسائل اخلاقی هم چنین امور مشترکی وجود داردکه همواره در طول تاریخ مورد اتفاق همه انسانها بوده و هست. پس این فرض که تمام معلومات انسان مورد شک واقع شود و یا نسبی باشد، قابل قبول نیست و فکر نمی کنیم حتی کسانی که به شک گرایان و یانسبی گرایان موسوم هستند، وجود این معلومات مشترک را به کلی انکار کنند. از طرفی دیگر، یک سلسله قضایا هست که در طول تاریخ انسانی، مورد اختلاف و بحث واقع شده و دانشمندان و متخصصین در موردآنها نظرات مختلفی ابراز کرده اند و نیز در میان عامه مردم، اختلاف نظرهایی در این مورد وجود داشته است. در میان این دسته از مسائل، قضایایی یافت می شود که در برهه ای از زمان، مجهول بوده و پاسخ یقینی نداشته است ولی در سایه پیشرفت علوم و تجارب و تحقیقات علمی، پرده ابهام از آنها زدوده شده وبه صورت قابل قبولی حل شده و به صورت مشترکات انسانی درآمده است.

از این نگاه اجمالی به تاریخ تفکر بشر، چند نتیجه بگیریم:

اول اینکه، یک سلسله معلومات قطعی و یقینی برای انسانها وجود دارد که در طول تاریخ بشر برای هیچ عاقلی مورد تشکیک واقع نشده است مگر احیانا کسانی که اختلالات روانی و ذهنی داشتند، مثل وجود نور و وجود تغییرات در عالم. پس شکاکیت و نسبی گرایی مطلق، قابل قبول نیست.

نتیجه دوم، اینکه در میان انسانها مطالب مجهول و مشکوکی وجود دارد که در مورد آنها نظرات مختلفی ابراز شده و هنوز به نتایج قطعی نرسیده اند بنابراین ادعای یقین در مورد همه معارف بشری هم پذیرفتنی نیست.

نتیجه سوم، اینکه بسیاری از مسائل، در زمانی، مجهول و مشکوک بوده ولی در سایه تحقیقات وتلاشهای انسانهای کنجکاو و پشتکاردار، این مسائل حل شده و بسیاری از آنها به نتایج قطعی و یقینی هم رسیده است. توجه به همین مطلب سوم است که دانشمندان و متفکران جهان را در طول تاریخ، وادارکرده که تلاشهای علمی و فلسفی خود را ادامه بدهند به امید اینکه به نتایج روشنی دست پیدا کنند وبعضی از مجهولات بشر را برایش معلوم کنند. اگر چنین امیدی نبود که مجهولات در سایه تلاشهای علمی و فلسفی، تبدیل به معلوم شود و رفع شک و ابهام شود، جا نداشت که دانشمندان در سراسر تاریخ، این همه تلاشهای قابل تحسین انجام دهند و راه برای حل بسیاری از مبهمات و مجهولات بشری باز کنند.

حتی تشکیل خود این کنفرانس، می تواند نمونه ای از این تلاشها باشد که برای رفع بعضی از ابهامها و حل بعضی از مجهولات تشکیل شده است و اگر نبود امید به اینکه ما در سایه بحث و گفتگو، به نتایج روشنی برسیم و بعضی از مشکلات و مجهولات ما حل شود، تحمل این همه زحمت مسافرت و مشکلات هیئت محترم، توجیه معقولی نمی داشت. از همین جا می توانیم نتیجه دیگری هم بگیریم و آن این است که تصور اینکه هر گروهی از مردم یا دانشمندان، معتقد به هر اعتقادی هستند، بر حق هستند و جای اعتراضی بر آنها وجود ندارد، تصور عاقلانه ای نیست و فطرت بشری چنین چیزی را نمی پذیرد که درمسئله واحد، همه نظرات مخالف، درست هم باشند و به عبارت دیگر، پلورالیسم فکری مطلق، خلاف فطرت انسانی است. بنابراین وجود اختلاف نظرها در مسائل فقهی و اعتقادی و علمی و فلسفی بایدانگیزه ای باشد که متخصصین و دانشمندان به بحث و گفتگو بنشینند تا از میان عقاید، آنچه را به حق نزدیکتر است و دلایل متفن تری دارد، شناسایی کنند و خاضعانه در مقابل حقیقت، تسلیم شوند و آنها رابپذیرند.

حال می پرسیم با وجود اینکه برای همه روشن است که در هر مساله ای باید حتی الامکان، دنبال پاسخهای یقینی و نهایی بگردیم، چگونه است که طرز تفکری به نام پلورالیسم در مسائل فکری و عقیده ای در جهان مطرح شده و طرفداران زیادی پیدا کرده است؟ این موضوعی است که می خواهم چند دقیقه درمورد آن صحبت کنم.

پلورالیسم، دست کم، دو معنا می تواند داشته باشد: یک معنا اینکه کسانی در مقام نظر و اعتقاد، معتقدباشند که یک مساله، دو پاسخ متفاوت واقعی دارد و هر گروهی می تواند یکی از این پاسخها را بپذیرد هرچند صددرصد مخالف و مناقض با پاسخ دیگر باشد.

معنای دیگری که برای پلورالیسم، تصور می شود این است که صرف نظر از مقام اعتقاد و نظر، در مقام عمل، طرفداران دو نظریه با هم زندگی مسالمت آمیزی داشته باشند و رابطه خود را براساس ارزشهای انسانی و احترام متقابل برقرار کنند.

من ابتدا معنای دوم را مورد توجه قرار می دهم و عرض می کنم که سنت همه حق جویان عالم، اعم ازدانشمندان و فیلسوفان و طرفداران ادیان و انبیا و همه خداپرستان و حق جویان، این بوده که با کسانی که اختلاف نظر داشتند روابط انسانی و محترمانه برقرار کنند و با حفظ کرامت و احترام طرف مقابل، به بحث و گفتگو بپردازند و در خارج از جو بحث و مناظره هم روابط انسانی را رعایت می کردند و نسبت به یکدیگربراساس عدل و داد و احترام متقابل، رفتار می کردند. شاید شنوندگان عزیز ما توجه داشته باشند که متن قرآن ما و کلمات پیامبر«ص » و امامان «ع » ما دلالت بر این مطلب دارند و همچنین در سیره عملی پیشوایان دینی ما همواره این سنت وجود داشته است و آیاتی که در آغاز این کنفرانس، تلاوت شد صریحا بر این معنا دلالت دارد. البته در اینجا استدراکی بکنم که در یکی از آیات شریفه، اشاره شد که در میان انسانها، متاسفانه افرادی پیدا می شدند، و شاید الان هم باشند، که حسن نیتی در رفتارشان با دیگران ندارند و با قصد سلطه بر دیگران و ظلم وتجاوز به حقوق دیگران، گفتگوها و بحثهایی را بهانه قرار می دهند. در قرآن شریف به این گروه اشاره شده و کلمه «الا الذین ظلموا»: یعنی با پیروان سایر ادیان، به نیکی به بحث و گفتگو بنشینید مگر کسانی که اهل ستم و تجاوز به حقوق دیگران هستند. چنین افرادی، قبلا بوده اند و هم اکنون هم وجود دارند و چنین کسانی طبعا مورد بحث مانیستند. اما معنای دیگری که برای پلورالیسم، تصور می شود این است که گفته شود یک مساله، دو جواب متناقض داشته باشد و هر دو جواب هم صحیح تلقی شود!! و ما باطرفداران هر دو نظریه، از نظر فکری و اعتقادی، یکسان برخورد کنیم و بگوییم که مثلاهر دو بر حق هستند!! این از نظر دیدگاه ما قابل قبول نیست. هر کسی درست بیندیشدچنین گرایشی نمی تواند داشت.

پس در مقام نظر باید اجمالا بپذیریم که هر مساله ای، جواب قطعی و یقینی آن،یکی بیشتر نیست. البته حل بعضی مسائل، مشکل است و لذا صاحبنظران در مقام پاسخ به آن، دچاراختلاف و نظر می شوند. در برابر چنین مسائلی، اگر فکر کنیم که این مسائل قابل حل نهایی نیستند، باعث می شود که دست از تلاش علمی برای آنها برداریم و رکود خطرناکی بر جهان علم و اندیشه حاکم می شود.

من عرایض خود را در سه جمله خلاصه می کنم، یکی اینکه انسانها در قلمروهای گوناگون معرفتی، یک سلسله یقینیاتی دارند که باید برای تحقق آنها تلاش مشترکی انجام دهند چنان که ما مسلمانان ومسیحیان، هم در امور اعتقادی، یقینیاتی داریم و هم در مسائل و ارزشهای اخلاقی، و برای تحقق گسترش عقاید توحیدی در جهان و گسترش ارزشهای اخلاقی باید تلاشهای مشترکی داشته باشیم. ودرباره مسائلی که مورد اختلاف است اولا باید سعی بلیغی داشته باشیم که با همکاری، به جوابهای مطمئن تر و یقینی تری نائل شویم و یکی از راهها بحث و مناظره و گفتگو است و سوم اینکه حتی مادام که در این مسائل اخیر و مورد اختلاف، به نتایج یقینی نرسیده ایم، روابط سالم و دوستانه ای با همدیگر داشته باشیم تا با تلاش مشترک بتوانیم در جهت حل آن مسائل به یکدیگر کمک کنیم و اگر احیانا گروهی به نتایج صحیحی رسیدند از دست آورد آنها دیگران هم استفاده کنند. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

دکتر لگنهاوسن: از استاد مصباح متشکرم و اکنون می خواهم آقای دکتر ساچدینا را از دانشگاه ویرجینا معرفی کنم که ایشان هم بحثی در مورد پلورالیسم دارد تا بعد از شنیدن اظهارات ایشان، یک بحث آزاد داشته باشیم.

دکتر ساچدینا: بسم ا... الرحمن الرحیم مساله تعددگرایی و یا تکثرگرایی در دنیا اخیرا مد شده ولازم است که مفهوم آن را بدقت توضیح دهیم. آقای پروفسور مصباح اینرا به وضوح رساندند و من همان معنای دوم را که ایشان تائید فرمودند، در این مورد می پذیرم و بیشتر در آن مورد صحبت می کنم.پلورالیزم بمعنای اول را من هم قبول ندارم. حتی به نظر می رسد که «تعددگرایی »، ترجمه دقیق پلورالیسم نباشد و پیشنهاد من این است که «تعددپذیری » بگوییم. مردم با ادیان مختلف زندگی می کنند. قرآن کریم هیچ وقت رد نکرده که مردم تکوینا نمی توانند ادیان یا عقاید مختلفی داشته باشند البته قرآن، راه صحیح را نشان داده است ولی انسان بالاخره فاعل مختار است و می تواند با اراده ای که خداوند به او داده است بپذیرد یا رد کند، و نتیجه انتخابش را هم خواهد دید. بین ادیان ابراهیمی، اسلام، تنها دینی است که نقش مهمی در آینده بشر به صورت تحقق در این جهان دارد و می داند که چگونه در همین جهان، آن ایده آل را پیاده کند یعنی مساله عقیده داشتن در اسلام آنطور که پلورالیسم در غرب، بحث می شود نیست.معمولا در غرب می گویند که عقیده، امری شخصی و خصوصی است و نباید دین و عقیده را در صحنه عام وامور اجتماعی و حکومتی بیاوریم بلکه باید در کلیسا و در زندگی شخصی، محدود کنیم تا اختلاف نظر درصحنه عمومی پیش نیاید. برعکس، اسلام می گوید که دین، نه فقط عقیده خصوصی، بلکه پدیده ای اجتماعی نیز هست و باید ایده آل هایش را در جامعه پیاده کرد. این است که اسلام، ویژه روحانیت انسان نیست بلکه در خصوص مادیت انسان و اینکه چگونه این مادیت را به راه کمال برساند نیز بشدت حساس است و تفکیک افراطی بین امور خصوصی و عمومی را دین اسلام اصلا نمی پذیرد چون در واقع هم، انفکاک اصلا وجود ندارد.

پس نمی توانیم بگوییم که پلورالیسم و اختلاف نظر، می تواند در جنبه درونی انسان باشد و انسان حق دارد که هر عقیده ای به امور خصوصی بین خدا و بنده!! داشته باشد.خیر، اسلام می گوید که عقیده درست داشتن در جامعه ضروری است چون در سرنوشت جامعه تاثیر دارد. تز من این است که همانطور که آیت الله مصباح گفتند، سنت الهی است که نوعی تعددپذیری را در جامعه بپذیریم و بتوانیم همزیستی را یاد بگیریم یعنی ما ادب اختلاف داریم. و البته باید قواعد و ضابطه ای هم داشته باشد که بتواند زندگی اجتماعی را به سوی کمالی که خداوند می خواهد سوق بدهد. در عین حال، یک چیزی را همه بپذیریم که خداوند اگر می خواست می توانست همه ما را از ابتدا مؤمن ویکنواخت بیافریند: ولو شاء ربک لجعلکم امة واحدة، مساله اینطور است ولی اختلاف،گویا یک راز الهی است. ما می خواهیم نقاط مشترک را پیدا کنیم تا تسامح و تساهل به وجود بیاید و آن مساله فاستبقوا الخیرات است. خیرات، ارزش های اخلاقی است. درقرآن کریم، «خیر» یعنی ارزش و معروفی که هر انسانی، اگر عقل سالمی داشته باشدمی تواند آنرا درک کند و بنابراین، هیچ دلیلی ندارد که در اختلاف نظرها، آن روش اخلاقی و حسن نظر یاروابط انسانی را ترک کند بلکه اینها را بایستی جمع کند که بتواند جامعه سالمی به وجود بیاورد علیرغم اینکه اختلاف نظر هم باشد. المیزان علامه طباطبایی هم در چندین مورد که کان الناس امة واحدة، آمده،ایشان در این مورد توجه خاصی داشتند که خداوند، فطرتی در انسان ها به وجود آورده که اگر به درستی تربیت شود، همه به آن حقایق می رسند. آن حقیقت که ما دنبال آن می گردیم در عصر حاضر به دو صورت، اهمیت دارد. یکی اینکه در جاهای مختلف ادیان مختلف با هم دعوا دارند; در هندوستان، سری لانکا وبوسنی، همه جا ادیان با همدیگر در تصادم هستند و ما به دنبال اصولی می گردیم که به مردم، حالی کنیم دین خود را داشته باشید ولی می توانید جنبه مشترک را هم داشته باشید آن جنبه مشترک همان است که می توانیم به آن پلورالیسم نام می دهیم.

ما می توانیم جلوی خونریزی بین انسانها را بگیریم، من در تمام انجیل و تورات مطالعه کردم هیچ آیه وپیغامی ندیدم که همردیف آن آیه قرآنی باشد که مساله پلورالیسم بمعنی درست و این که انسانها باهمدیگر حسن توافق و اخلاق داشته باشند را اثبات کند. یعنی ارزشهای انسانی را که: «لکل منکم جعلناشرعة و منهاجا و لو شاء الله لجعلکم امة واحدة لیبلوکم فیما اتاکم،... فاستبقوا الخیرات،» خداوند می گویدکه شما اختلافاتی دارید ولی نکته مشترکی می توانید داشته باشید که همان ارزشهای اخلاقی است، باهمدیگر مسابقه بدهید در کارهای خوب و نیک، این است. اما بالاخره آن اختلاف خواهد ماند. لکم دینکم ولی دین. این چیزهایی است که نمی توانید حل کنید این عبادتهایی که آنها می کنند شما نمی توانید انجام دهید و مسائل را از راه کلام نمی توانید حل کنید اگر بخواهیم از این راه جلو برویم که مسائل اصولی را بین ادیان حل کنیم به نتیجه نمی رسیم. ولی علم اخلاق داریم که جنبه های مختلف را در خود وارد می کنند که انسان چگونه می تواند انسان باشد. و از آن جهت می توانیم همکاری داشته باشیم چون نقطه مشترکی است که جزء یقینیات است. مثلا هیچ انسانی نمی تواند منکر حق دیگران باشد و این جنبه، جزء یقینیات است. البته متاسفانه پدیده بدی که الان در جهان غرب پیدا شده، این استکه اخلاق هم نسبی و فرهنگی شده است. اخلاق که به صورت نسبی درآمد، اصلا آن روح مشترک به هم می پاشد و چون به هم پاشید،دیگر آن نقطه ای که بتواند همزیستی به وجود بیاورد و ارزشهای انسانی و اخلاقی باشد، مشکوک شده یا به صورت مسائل سیاسی درآمده که سیاست جهانی، آنها ارزشها را نسبی می خواند.

دکتر لگنهاوسن: در اینجا از حجة الاسلام رشاد می خواهم که بحث خود را تحت عنوان دمکراسی قدسی، ارائه کنند.

حجة الاسلام رشاد: بنده پیش از طرح مقاله ام، دو سه نکته را پیرامون مبحث پلورالیسم عرض می کنم که مقداری ناظر بر فرمایشات جناب آقای دکتر ساچدینا است.

من تصور می کنم که بین آن عواملی که ما را به سمت مطرح کردن مقوله پلورالیسم می راند باید تفاوت بگذاریم. یعنی ببینیم تا چه میزان، علل اجتماعی و روان شناختی و سیاسی، سبب می شود که ما مقوله ای به نام پلورالیسم مطرح کنیم و تا چه اندازه، دلایل متقن قابل قبول برای حقانیت پلورالیسم مطلق داریم. فکر می کنم که در بین عواملی که پشتوانه مطرح شده پلورالیسم هستند، «علل »، سهم بیشتری دارند و ما به جای اینکه از پلورالیسم مطلق دم بزنیم که شاید پشتوانه دلیل متقن نداشته باشد، از مدارا و تحمل تفکرات مختلف بهره بگیریم.

آیاتی که مورد استشهاد واقع شدند، بیشتر، همان مدارا و تسامح یا حداکثر، یک نوع پلورالیسم نسبی که در دایره کوچکتر مشترکات و مسلمات پذیرفته شده داریم ولی خارج از دایره کوچک، تفاوت هائی است که بخشهایی از موارد متفاوت در یک دین حق باشد و در تفکرات دیگر حق نباشد.

راجع به آن نکته ای که دکتر ساچدینا فرمودند که بشریت می تواند بر مساله اخلاق تکیه کند، این تذکر را می دهم که خود ایشان هم فرمودند که وقتی اخلاق، نسبی انگاشته می شود و فهرستی از ارزشهای اخلاقی بین دو ملت و دو فرهنگ و احیانا دودین از ادیان مختلف جهان فراهم کنیم و مقایسه کنیم چه بسا به نقاط مشترک نرسیم به جهت اینکه در تعاریف و مبانی ومصداقها بسیار تفاوت است یا نقاط مشترک، قلیل است و اینک اگر بگوییم در محور اخلاق، بشریت را هم به اشتراک دعوت کنیم و تصورکنیم مشترک هستند، آنجا هم اگر به پلورالیسم مطلق، معتقد شدیم، مشکل حل نمی شود چرا که پلورالیسم و تکثر اخلاقی هم وجود دارد و به جانبداران مکاتب اخلاقی مختلف به هیچکدام نمی شود گفت که از دیدگاه خود دست بردارند.

من فکر کنم بعضی از ادله و همچنین آیات و روایات، بیشتر ناظر بر نفی جبر تکوینی است در تفکر واندیشه، و نافی تکلیف تشریعی نیست و به آن ادله نمی شود تمسک کرد که ما از نظر تشریعی، به نوعی نسبیت و اباحه گری تن در دهیم و در مجموع پلورالیسم مطلق، با چالشهای اساسی مواجه است که بایدآنرا حل کرد اما تساهل و مدارا و تلورانس، قابل دفاع است و اصولا بدون آن، حیات جمعی ممکن نیست دوام پیداکند ولی شرط دوام مناسبات سالم و مسالمت آمیز انسانی حتما عقیده به پلورالیسم مطلق نیست.

در بحث تسامح و تساهل، دو بحث مهم است: یکی تعیین قلمرو و محدوده تسامح و تساهل است.اینکه آیا اسلام با هر عقیده و فکر و با هر دینی، آیا تسامح و تساهل عملی دارد یا با ادیان خاص؟ مطلق است یا مقید؟ این یک بحث و بحث دیگر در مبنا و پشتوانه فکری تسامح و تساهل است. ما که می گوییم باید تسامح روا داشت و تساهل کرد بر چه پشتوانه فکری و نظری مطلب خود را استوار می کنیم.

دمکراسی

ابتدا دو تذکر در باب نظریه دمکراسی قدسی بدهم:

1. سازگارانگاری و ناسازانگاری دین و دموکراسی ،بستگی تام دارد، به تعریف دین و دموکراسی ازسویی، و نوع نگاه به هستی، انسان و جامعه از سوی دیگر. دین درونگرا و فاقد نظامات اجتماعی نمی تواندنسبتی (مثبت یا منفی) با دموکراسی داشته باشد. البته هرگونه دینی، حقیقة با دموکراسی تکثرگرای لیبرال، در تعارض است. و این «معارضت » با اصل مماشات و مدارات دینی منافات ندارد.

2. اسلام، به مثابه دین جامع کامل، عبارت است از مجموعه یی از گزاره های حقیقی واقع نما درباره جهان و انسان، و نیز مجموعه یی از آموزه های دستوری و ارزشی جهت تبیین و تنظیم نسبت و مناسبات انسان با جهان و انسانهایی دیگر، اسلام دینی خردمندانه، جامع و جامعه گراست، لهذا در چارچوب گزاره هاو آموزه های آن، می توان نوعی نظامات اجتماعی دموکراتیک را طراحی و ارائه کرد.

پیش انگاره های دمکراسی قدسی عبارتند از:

1- خدا، خالق هستی (از جمله طبیعت و انسان) است، پس مالک آن، و پس ملک آن می باشد.

2- آفرینش، هدفدار و همه پدیده ها - از جمله انسان - پیوسته در صیرورت از نقص به کمال مطلوب خویش اند. دنیا و عقبی نیز به مثابه منازل سیر و صیرورت انسان، به هم پیوسته و در طول هم اند و لزومادر تعارض با همدیگر نیستند.

3- انسان، موجودی مدنی الطبع، منفعت طلب، خیراندیش و مکلف است. جامعه هر چند از پیوستن آحاد انسانی پدید می آید اما طبیعتا محکوم به قواعد و قوانین خاصی است، و فرد در پیوند با اجتماع -علاوه بر تکالیف فردی - حقوق و تکالیف ویژه یی پیدا می کند. در تعارض میان مصلحت و منفعت فرد وجامعه، بالحاظ اهم و مهم، گاه حق جمعی بر حق فردی، گاه حق فردی بر حق جمعی مقدم است. مناسبات آحاد اجتماع در چارچوب حق و تکلیف دو سویه قابل تبیین است.

4- دارنده و فرمانروای هستی، وحی و خرد را تواما، کارافزار رهنمون انسان در مناسبات فردی اجتماعی او قرار داده است. خرد نیز نقش پیامبرانه دارد و پابه پای وحی(نقل) حجت است، این دو عنصر،منبع شناخت دین محسوب می شوند، عقل جمعی شایستگان بر عقل منفرد رجحان دارد.

نتیجه آنکه: محتوای و هندسه مناسبات اجتماعی انسانی باید با بهره گیری از «آموزه ها و ارزشهای وحیانی » و به اتکاء «استطاعت عقلانی » انسان سامان پذیرد.

عناصر تشکیل دهنده حوزه نظری و عملی حکومت موارد هفتگانه زیر می باشد:

1. فلسفه سیاست: مبانی جهان شناختی و انسانشناختی حاکم بر سیاست.

2. اهداف سیاست: اهداف حکومت در سه سطح قابل تبیین هستند: اهداف موضوعی(نهایی) که عبارت است از تامین کمال و سعادت ابدی انسان، و اهداف طریقی(میانی) مانند استقرار عدالت، آزادی وامنیت) و اهداف ابزاری، مانند تحقق توسعه. هر یک از این سه دسته، به ترتیب نقش مقدمه و وسیله تامین و تحقق اهداف بالاتر را ایفاء می کنند.

3. حقوق اساسی، مدنی، کیفری و بین المللی، و احکام جاری در عرصه سیاست، اقتصاد و حقوق.

4. اخلاق سیاسی، اقتصادی و حقوقی: ارزشهای متعالی و شیوه های رفتاری شایسته یی که کارگزاران حکومت و مردم باید بدانهاملتزم باشند، مانند: لزوم تواضع حاکمان در برابر مردم، و انتقاد ناصحانه وخیرخواهانه مردم نسبت به عملکرد دولتیان، و نیز مانند ضرورت اجتناب کارگزاران از تجمل وتشریفات، و پرهیز مردم از رفتارهای مسرفانه.

5. برنامه: تدابیری که دست یابی به اهداف و تحقق حقوق و قوانین و اخلاق را ممکن می سازد.

6. سازمان حکومت: منظور مدلهای ساختار دولت و نهادهای تشکیل دهنده حکومت است.

7. آیین هاو روشها: مقررات ناظر بر شیوه های تحقق و اجراء قوانین، اخلاق، برنامه و سازمان، مانندکیفیت سنجش و پرسش نظر مردم در گزینش و برگماری کارگزاران حکومت.

دین منبع تبیین فلسفه و اهداف نهایی حکومت و سیاست، قلمداد می شود، چون عقل از نظر اسلام حجت و پشتوانه اندیشه دینی تلقی می شود، تشخیص عقلاء حجت و حق است، از همین رو انتخاب هدفهای میانی، ابزاری و کاربردی، می تواند به عهده عقلاء و مردم باشد.

«حقوق و احکام اجتماعی » به سه دسته تقسیم می شوند: 1- «مصرح » در متون دینی 2- «مستتر» و قابل استنباط از اصول و کلیات دینی و عقلی 3- «مسکوت ».

حقوق و احکام «مصرح » و «مستتر» به اتکاء متون وحیانی و عقل، و با فرایند علمی تعریف شده یی - که «منطق اجتهاد» نامیده می شود- توسط فقیهان و حقوقدانان اسلامی و با لحاظ مقتضیات زمانی و مکانی تبیین می گردد- دسته سوم از احکام و مقررات که در اصطلاح دینی « مباحات » نامیده می شوند به نظرعقلاء و مردم وانهاده شده است. «اخلاق اجتماعی » اسلام، هر چند مستند به متن دین است، اما یکسره عقلانی است، البته تشخیص بسیاری از موارد و مصادیق رفتار اخلاقی در چارچوب اندیشه دینی با عرف مردم است. عناصر سه گانه دیگر، یعنی: «سازمان »، «برنامه » و «روش » که ساز و کارهای حکومت را تشکیل می دهند، با بهره گیری از دست آوردهای علوم انسانی و اجتماعی و با رویه های متعارف عقلانی و عقلایی وبا رای مستقیم، یا غیر مستقیم مردم (توسط منتخبین آنان) تعیین می گردد. چون مردان آسمانی شایسته ترین انسانها برای تحقق اراده الهی و هدایت بشر به سمت سعادت حقیقی هستند، رهبری عالی جامعه، در عصر حیات و حضور انسان های معصوم آسمانی به عهده آنان است، و در شرایط دیگر، تصدی این امر با یکی از دین شناسان برجسته عصر (متبحر در فلسفه، اهداف، احکام و اخلاق دینی) که فردی زمان آگاه، دادورز، پرهیزکار، و مدیر قادر، و مورد انتخاب مردم باشد، خواهد بود. هرلحظه رهبر شرائط وصفات مزبور را از دست بدهد، خود به خود از رهبری معزول است. چند تذکر در اینجا لازم است:1- تصمیم در مورد سه عنصر آخر نمی تواند منافی با 4 عنصر نخست و آموزه های مصرح و مستنبط ازمتون دینی باشد.

2- رهبر، در تصمیمات اساسی، مکلف به رایزنی با خبرگان و متخصصان می باشد. هرگاه تامین مصالح جامعه، تنها با اعمال نظرات کارشناسان قابل تامین باشد، التزام به این نظرات بر رهبری لازم است.

3- رهبر، حق دارد در شرایط فوق العاده، که تامین یا حفظ مصالح مهم اقتضاء می کند، هم در حوزه تشریع وحیانی، و هم در حوزه آراء مردمی (مباحات)، حکم ثانوی موقت صادر نماید. رهبر هرگز حق ندارد نظرات و خواست شخصی خود را بر مردم و ارکان حکومت تحمیل نماید.

4- مردم در قبال صواب و صحت تشخیص صفات و شروط رهبری مسئول اند، در صورت بی دقتی درانتخاب، اگرفردی را که شایسته این منصب نیست برگزینند در پیشگاه خدا مؤاخذه خواهند شد. پس:

1- مشروعیت ذاتی حکومت مبتنی بر «دموکراسی قدسی »، ناشی از اراده الهی است، اما از لحاظساختاری و رفتاری، دولت دینی مردمگرا و متکی به مقبولیت مردمی است. دلیل نامگذاری نظریه به «دمکراسی قدسی » نیز همین نکته است.

2- در چنین حکومت دینی یی، اصول و ویژگیهایی از قبیل موارد زیر پذیرفته و قابل تحقق است:

تفکیک قوی; مشارکت آحاد مردم در تعیین ساز و کار حکومت و گزینش کارگزاران اصلی نظام حاکم;نظارت مستقیم و غیرمستقیم مردم بر همه مراحل تصمیمات و اجرائیات مقامات و قوای حکومت;تشکیل احزاب و انجمنهای صنفی سیاسی; قانونمداری و برابری آحاد جامعه حتی رهبر و سران قوا دربرابر قانون; حفظ حریم و حقوق اقلیتها و مخالفان; اقتصاد آزاد متعهد، دولت پاسخگو و ...

3- در حکومت مبتنی بر «نظریه دموکراسی قدسی »، تقوی، تخصص و مردمگرایی، به هم تنیده شده،و برخورداری از مزایای هر سه ارزش در جامعه فراهم می گردد.

4- اشتراک عقیده (در فلسفه، اهداف، احکام و، اخلاق سیاسی)، و ارادت معنوی میان مردم و زمامدارعالی و کارگزاران، که چونان خون در بافت و ساخت حکومت جریان دارد، موجب همدلی و همعزمی مضاعف (حقوقی و ایمانی) می گردد.

5- جریان «قاعده حق و تکلیف دو سویه » میان مردم و زمامداران و همچنین میان آحاد ملت با هم،همه اجزاء حکومت و جامعه را در برابر هم مسؤول و متعهد می سازد.

اتکاء به اهرم دوگانه (حقوقی و ایمانی) و عنصر مسؤولیت آور «حق و تکلیف دو سویه » کارآمدی نظام سیاسی را تامین می کند. با توجه به پیش انگاره های چهارگانه و کلیات یاد شده در زمینه عناصر هفتگانه،و نکات پنجگانه بالا، تفاوتها و امتیازات فراوانی میان حکومت مبتنی بر «دموکراسی قدسی » باحکومتهای مبتنی بر «دموکراسی لیبرال » و «دموکراسی ایدئولوژیک و سکولار» و «دیکتاتوری » و «توتالیتر»و... قابل تبیین است.

دکتر لگنهاوسن: اینک از خانم دکتر ایون حداد خواهش می کنم مقاله خود را در حوزه مسائل زنان،ارائه کنند.

خانم دکتر ایون حداد: من بحث جامعه شناختی و تاریخی در مورد وضعیت زن مسلمان می کنم و به کارکرد مسیونرهای مسیحی و مستشرقین هم اشاره می کنم. مثلا از همان ابتدا، مستشرقین، تصاویرعریان زنان مسلمان را می کشیدند با اینکه می دانیم که تخیلی بوده و اینها دسترسی نداشتند ولی چون نمی توانستند تصاویر عریان زنان اروپایی را در معرض دید قرار دهند آنها را به اسم زنان مسلمان ارائه می کردند. مسیونرها هم در چند مرحله تلاش کردند که از طریق زنان و گرایشات جنسی، اعتقاد مسلمانان را تغییر دهند برای مثال آقای سامر کتابی نوشت به عنوان «فریادی برای کمک به خواهران مسلمان درشرق » که در آن صحبتها شد از باصطلاح ظلمهایی که به زنان مسلمان در شرق روا داشته می شد و در آن تصاویری که از زنان مسلمان و یهودی و مسیحی بود که تفاوتی نداشت و همگی یکسان بودند و با توجه به اینکه وی در کار آموزش زنان بود در آخر کتابش عکسی می بینیم که همه خانمها بدون پوشش روی سرباشند و فقط با یک روبان روی سرشان نشان داده می شوند.

مرحله دوم، مرحله آموزش زنان بود و آنها مدارسی تاسیس کردند. زنان آمریکایی آمدند و استفاده کردند از وضعیت فرهنگی زنان مسلمان، و گفتند اگر کسی می خواهد مسیحی باشد نباید مثل زنان مسلمان ایرانی و بابلی یا عراق باشد.

مرحله سوم این بود که چگونه آنها در جوامع مسلمانان با استفاده از تدریس و آموزش زنان استفاده کنند و از این طریق، ارزشهای جوامع اسلامی را مخدوش کنند. در این مرحله می بینیم که زنان تبدیل به ابزاری برای مخدوش کردن جامعه اسلامی شدند ما لیستی در این مورد داریم که به زبان انگلیسی ترجمه شده است. در مرحله بعد، مقابله بین شرق و غرب را داریم و همچنین روی کار آمدن پدیده دولت و ملت را، و در این مرحله، تغییرات زیادی را از جمله تغییرات شکل هویت زنان را شاهدهستیم. یکی از تاثیرات بر روی قوانین دولت و ملت بوده و قوانین زیادی در مورد زنان،تبیین شده که در شریعت اسلام نبوده است. در این پروسه برای مثال می بینیم که ابتدادر بعد ایدئولوژیک در کشورهای مثل سوریه و عراق یک تعریف سکولاریستی به زنان داده می شود هر چند که می گفتند در چهارچوب اسلام است. در این روند می بینیم که نقش زنان در کشور مسلمان، بسیار تغییر پیدا می کند البته من متخصص کشورهای شیعه نیستم و تخصصی به عنوان مثال در مورد ایران ندارم و بیشتر تخصص من درکشورهای شیعی مثل مصر و تونس و لبنان بوده است. بنابراین برای نمونه به نوشته های قاسم امین که در اوایل قرن در مورد زنان نوشته مراجعه شود که می گوید لذا اگرهماکنون به نقش زن در کشورهای عرب و سنی مذهب نگاه کنیم با نقش زن در دوره ویکتوریا تفاوت دارد. استدلالهایی که در پایان قرن هست، این است که بیش از اندازه در تصاویر مستهجن در کشورهای اسلامی وارد شده است چون آنها لذت و سرگرمی کمتری دارند!!

ایده کلی این است که در قرن نوزدهم آنها بیشتر در جامعه مشارکت داشتند تا الان که محدودتر هستند. ایشان می گوید که در قرن نوزدهم، نقدی که غربی ها به جهان اسلام داشتند این بودکه می گفتند زن مختص به کار جنسی است و این پوشش را استفاده می کند برای کار نامشروع، ولی الان برعکس می گویند که بیچاره زنان مسلمان، تفریحی ندارند و از لحاظ جنسی در مضیقه اند!!

جالب است که بدانید هماکنون زنان مسلمان، سمبل اسلام شمرده می شوند و در کشورهای سنی می بینیم که وقتی می خواهند تعاریفی از کشورهای اسلامی ارائه دهند، می روند سراغ زنان و می گویند که زنان، از نمودهای اصلی عناصر اسلامی هستند و اینها پرچمداران سنت اسلامی هستند چون به بچه های خود آموزش می دهند. قبلا سمبل مسیحیت، یک صلیب بوده و سمبل اسلام، هلال و ستاره بوده ولی هماکنون حجاب است که نمودی از تمدن اسلامی به حساب می آید.

یک مشکل هم مشکل تعریف زن در وضعیت کنونی است، در کشور سعودی می بینیم که اختلاف نظردر مورد تعریف به عمل می آید. وضعیت مشابهی در غرب وجود دارد. ما در آنجا درگیر ارائه یک تعریف دقیق از زن هستیم با توجه به اینکه میلیونها نفر از زنان آمریکا کماکان تعریف خود را در چهارچوب انجیل ارائه می دهند.

برای مثال در کنفرانس سازمان ملل که چندی قبل در مورد زنان تشکیل شد، دیدیم که کلیسای کاتولیک در مورد آوردن بندهایی در مورد سقط جنین و همجنس بازی ناراحت بود و در این زمینه بامسلمانان در صدور بیانیه مشترکی همکاری کردند و تصمیم گرفتند که با همدیگر کار کنند.

بنابراین هماکنون به مرحله ای رسیدیم که گفتگوی تمدنی بین شرق و غرب نیست ما با تمدنی مواجه هستیم که ارزشهای سکولار را تبلیغ می کنند و می گویند اینها جهان شمول است و باید به همه انسانهاتعلق گیرد و اطلاق شود و لذا می بینیم که طرفداران هر دو دین با این نوع طرز تفکر غربی مخالف هستندو اظهار ناراحتی می کنند.

من در این زمینه تدریس می کنم و یک ترم تحصیلی در این مورد بحث می کنم. موضوعی که هماکنون برای ما مشکل شده، نقش زنان مسلمان در آمریکا است که آنجا پنج میلیون مسلمان داریم و علاوه براینها سیاهان آمریکا به اسلام رو می آورند. هماکنون سؤال ما این است که نقش جدید زنان مسلمان درآمریکا چه خواهد بود؟ و در این زمینه چطور این دختران جوان در آمریکا باید تربیت و بزرگ شوند وجایگاهشان کجاست!؟ یکی از مسائلی که با آن روبرو هستیم مهاجرت مسلمانان از شصت کشور جهان است. اینها به آمریکا می آیند و ما نمی دانیم کدام فرهنگ اسلام واقعی است؟ اندونزی، آفریقا، سعودی،لبنان، پاکستان، هر کدام از این فرهنگها نقش زنان را به گونه ای تصویر می کنند و ما نمی دانیم واقعاامت اسلامی کدام است؟

دکتر لگنهاوسن: متشکرم و از آقای غروی می خواهم در مورد شان زن در اسلام، مقاله خود را ارائه کنند:

حجة الاسلام غروی: زن دراسلام: در قرآن، آنجا که جایگاه انسان در خلقت مطرح می شود، سخن ازانسان است و تفاوتی بین مرد و زن گذاشته نشده است: «خلق لکم ما فی الارض جمیعا»، خداوند برای شما آنچه روی زمین است، خلق کرد، آفتاب و خورشید و ماه و دیگر کواکب را مسخر قرار داد و آنها را برای همه شما اعم ازمرد و زن، قرار داد. در هدف خلقت زمین و حتی آسمان، هیچ تفاوتی بین مرد و زن وجود ندارد.

درباره معاد هم وقتی که ضرورت معاد را قرآن تبیین می کنند می فرمایند که اگر معاد برای انسان نباشد این خلقت زمین و آسمان باطل است که از این سری آیات مثل آیات 191 سوره بقره و 73 سوره انعام و 19 سوره ابراهیم و 5 زمر استفاده می شود که بالاخره این زمین و آسمان برای انسان و برای معادانسان است که اگر معاد نباشد خلقت انسان بی هدف است اما اینجا هم بحث انسان است نه جنسیت.

آنجا که سخن از کرامتهای وجودی انسان مطرح است، خداوند می فرماید ما این کرامتها را به انسان عطا کردیم و باز سخن از انسان - نه جنسیت - است ولقد کرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و البحر، ما همه آدمیان را مکرم داشتیم و آنها را بر خشکی و دریا مسلط کردیم و همه آنها را از طیبات، روزی نمودیم ووقتی صحبت از کرامتهای خداوندی راجع به انسان است، فرقی بین مرد و زن گذاشته نشده است یا آن که: ولقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم، ما انسان را از بهترین ساختار خلق کردیم یعنی باز سخن ازانسان است و هیچ تفاوتی بین زن و مرد گذاشته نشده است.

آنجا نیز که سخن از کرامتهای اکتسابی انسان است که در پرتو رفتارهای اختیاری انسان حاصل می شود و رفتاری منبعث از ایمان است و با انگیزه الهی انجام می گیرد، باز سخن از انسان - نه جنسیت -است که یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر وانثی وجعلناکم شعوبا و قبائل ان اکرمکم عندالله اتقیکم، ما شمارا از مرد و زن، خلق کردیم و گرامی ترین شما نزد خدا باتقواترین شما است.

آنجا که سخن از هدف اصلی خلقت یعنی کمال اصلی انسان است، باز سخن از انسان است. ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون، ما جن و انس را خلق نکردیم الا برای عبودیت.

باز آنجا که سخن از حیات واقعی و انسانی مطرح است، هر کسی که عمل صالح انجام دهد اما این عمل به پشتوانه ایمان او باشد چه مرد چه زن ما به او حیات طیبه ای و حیات اصلی انسان را در واقع به او عطاخواهیم کرد و اجر و پاداش او را به بهتر از آنچه که عمل کردند به او خواهیم داد.

همچنین قرآن اگر سخن از اولی الباب و کسانی که صاحب فکر و عقیده می گوید، آنجا هم صحبت زن مطرح است همچنین می فرماید: انی لااضیع عمل عامل منکم من ذکر وانثی، من ضایع نمی کنم عمل هر یک از شما را چه مرد باشد چه زن. تعبیر «اولی الباب » که تعبیر بسیاربالایی است، اطلاق به زنان با ایمان شده است ضمن آنکه اصولا آیاتی که ارزشهای معنوی را راجع به مردان مطرح می کند همان ارزشها را عینادرموردزنان بازگوکرده است.

جایی که قرآن جوهره انسان را می خواهد بیان کند می فرماید که «اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة »، شما تقوای خدا را داشته باشید آن خدایی که شما از یک نفرخلق کرد و «خلق منها زوجها»، یعنی از همان گوهر، همسر او را آفرید که در واقع طینت آدم، همان است که طینت حوا و از همان جوهره است اینطور نیست که احیانا آنچنان که در بعضی از کتابها وجود دارد که مثلا انسان زن از پهلوی چپ آدم خلق شده باشد.

پس مرد همچون زن در ارزشها و در اصل انسانیت، شریک هستند و سعادت وشقاوت مشترکی خواهند داشت. ولی در عین حال تفاوتهایی بین مرد و زن وجود دارد وحکمت این تفاوت ها آن است که بتواند یک جامعه خوب و مطلوب را بسازد و نهادخانواده شکل بگیرد و در نهاد خانواده، بنیاد جامعه صحیح و سالم به وجود آید. تاانسانهای صالح را در خود پرورش می دهد. قرآن با توجه به تفاوتهای جنسیتی مرد و زن و توانمندی های خاص هر کدام، اهمیت به نهاد خانواده و آسیب شناسی های فردی و اجتماعی مرد و زن داده و به خصوص زن که لازمه جنسیت او ایجاب می کند که احیانا بیشتر مورد سوءاستفاده قرار بگیرد وابزار و مطامع مردان قرار بگیرد، با توجه به این نکات، برخی مسؤولیتها را خداوند از دوش زنان برداشته است. اصولا در فرهنگ اسلام و قرآن مسئولیت اجتماعی، به عنوان یک «ارزش » مطرح نمی شود بلکه به عنوان «مسؤولیت » مطرح می شود و موقعیت اجتماعی و مراتب اجتماعی آن صرفا موقعی دارای ارزش است که به عنوان مسؤولیت به آن توجه شود. در نتیجه، برخی مسؤولیتها از زن برداشته شده و برخی ازمسؤولیتهای متناسب با وی، به او داده است مثلا ولایت در حکومت و قضا از زن برداشته شده یا فرض کنید جنگ و جهاد از زن برداشته شده است یا تکلیف نفقه در نظام خانواده از زن برداشته شده است و درمقابل، مسؤولیت تربیت کودکان به زن داده شده و به آن بسیار توجه شده است چرا که این مسؤولیت را به نظر اسلام، دیگر نهادها نمی توانند بخوبی متحمل شوند.

البته اسلام، استقلال اقتصادی به زن داده است، زن حق مالکیت دارد و در این رابطه هیچ فرقی بین زن و مرد نیست ولی وظیفه نفقه خانه و خانواده به عهده مرد گذاشته شده و این مشکل از دوش زن برداشته شده است و اگر در بعضی از حقوق به حسب ظاهر، بین زن و مرد اختلاف است، مثل اختلافی که در ارث و احیانا در دیه یا مواردی چون عاقله است و جنایتهای خطائی که از کسی سر می زند از نظر اسلام به عهده فامیلهای پدری و آن هم کسانی که ذکور هستند می باشد و از شانه زنها برداشته شده به عبارت دیگر چند نمونه اختلاف حقوقی که در زن و مرد است، مربوط به این است که ثقل آن وظیفه نفقه دادن ومسؤولیت اقتصادی در خانه و خانواده از دوش زن برداشته شده است. یا مثلا پوشش، در مورد پوشش خاص زن، محدودیت بیشتری ملاحظه می شود چون زن و لذا جامعه هم آسیب پذیرتر است. چنین احکامی برای آن است که نظام و نهاد خانواده، استحکام پیدا کند. اسلام می خواهد هر گونه التذاذ جنسی از سطح جامعه، منتقل به نهاد خانواده شود برای اینکه نهاد خانواده استحکام بیشتری پیدا کند. اگر نهادخانواده امروز در غرب بسیار متزلزل است و بسیاری تن به ازدواج نمی دهند به خاطر اینست که هر گونه التذاذ جنسی در خارج از خانه برایش تامین است و بنابراین خانواده را به عنوان یک مشکل می بیند وسختی مسئولیت آن را تحمل نمی کنند. در اسلام، زنها در بسیاری از احکام اجتماعی، با مردها مشترک هستند، در امر به معروف و نهی از منکر و بسیاری از احکام اجتماعی دیگر مشترک هستند. اسلام جلوی مشاغل زنان را نگرفته است و هرگز نگفته که زنان نباید فعالیت اجتماعی داشته باشند. بلکه اسلام آنان رادر چهارچوبی ملاحظه می کند تا نهاد خانواده آسیب نبیند و الا حتی برخی مشاغل و وظایفی که زن می تواند عهده دار شود آنها را به عنوان واجبهای کفایی مطرح می کند که زنها باید آن مشاغل را عهده دارشوند مثل پزشکی و جراحی و مسائل تربیتی و از این قبیل.

استاد مصباح: من از سخنرانی خانم دکتر حداد تشکر می کنم ایشان بحث جالبی را در مورد زن مطرح کردند که البته بیشتر جنبه تاریخی و جامعه شناختی و مردم شناختی داشت. درباره سخنرانی ایشان نکته های متعددی قابل توجه است که من به خاطر ضیق وقت فقط فهرست وار اشاره می کنم. البته تذکر این نکته به این معنا نیست که خود ایشان توجه نداشتند بلکه برای این است که توضیح بیشتری دراین زمینه داده شود. یکی درباره واژه غرب و شرق است است که در ادبیات معاصر به کار می رود و چندمعنای متفاوتی می تواند داشته باشد. مسلما در این بحثها منظور غرب و شرق جغرافیایی نیست. گاهی غرب تقریبا مترادف با مسیحیت تلقی می شود و شرق به عنوان سایر مذاهب غیر از مسیحیت است. اما درفرهنگ ما امروز که غرب و شرق می گوییم و طبعا فرهنگ غربی با یک بار ارزشی منفی تلقی می شود، بدان معنی نیست که ما برای مسیحیت ارزش منفی قائل شویم. بلکه به خاطر این است که مردم مغرب زمین اتفاقا از مسیحیت اعراض کرده اند و امروز یک فرهنگ غیر دینی و بلکه ضد دینی را پذیرفته اند. نکته دوم اینکه اگر بخواهیم اسلام و نظام اسلامی را بشناسیم باید از متدلوژی علوم نقلی استفاده کنیم نه از متدجامعه شناختی. اگر بخواهیم مسیحیت را بشناسیم راهش این نیست که از خیابان های کشورهای غربی یااز هالیوود آنرا بشناسیم. متقابلا اسلام را هم از جامعه شناسی کشور مصر و سوریه یا مهاجران مسلمان درآمریکا نمی توان شناخت.

نکته سوم، این است که رابطه بین فرهنگ و دین، تابع تعریفی است که از این دو واژه داشته باشیم، به نظر ما واژه «فرهنگ »، می تواند تعریف وسیعی داشته باشد که دین هم جزء فرهنگ باشد.

نکته چهارم اینکه اگر ما ببینیم که در طول تاریخ در جوامع مختلف رفتارشان نسبت به زنها تفاوت پیدا کرده از جمله در جوامع اسلامی، رفتار مسلمانان نسبت به زنها تفاوت پیدا کرده است یکی از دلایل مهم این است که ارزشهای اسلامی با آداب و رسوم قومی و محلی توام شده است و این اختلاط موجب این شده که کسانی تصور کنند که کل ارزشها و آدابی که در میان قومی مسلمان نسبت به زن مطرح است، ازناحیه اسلام است در صورتی که اینطور نیست و بسیاری از این ارزشها به آداب و رسوم محلی و قومی وغیراسلامی آنان برمی گردد.

این نکته که اشاره کردند مسلمانان شرق آسیا و آفریقا و مسلمانان خاورمیانه وقتی وارد کشور آمریکامی شوند دارای فرهنگ های مختلف هستند و معلوم نمی شود که کدام از اسلام است، این نکته صحیحی است و این اختلاف به خاطر همین است که هر کدام بخشی از آداب و رسوم خودشان را به احکام اسلامی اضافه کرده اند.

بنابراین اگر بخواهیم نظر اسلام را در مورد زن بشناسیم باید از متدلوژی صحیح تحقیق در علوم نقلی یعنی رجوع به منابع معتبر اسلام که عبارت از کتاب و سنت است، استفاده کنیم نه به اینکه نگاه به آراء ورفتار اشخاص و اقوام داشته باشیم.

یک نکته در آخر اشاره می کنم که مربوط به ادبیات عرب و زبان قرآن می شود و آن این است که درهمین آیاتی که جناب آقای غروی اشاره کردند در مواردی، ضمیر جمع مذکر به کار رفته که کسانی تصورمی کنند که مخاطب فقط مردها هستند. ولی به این نکته باید توجه کرد که در زبان عربی، وقتی مخاطبان شامل مرد و زن هر دو باشد خطاب را به صورت مذکر می آورند در همین جا شاهدی داریم آیه ای که قرائت فرمودند «لااضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثی »، می فرماید عمل هیچ یک از شما را ضایع نمی کنم خواه مرد و خواه زن. اگر «منکم » خاص مردان بود جا نداشت که عبارت «خواه مرد و خواه زن » را اضافه فرماید.

روز دوم سمینار

سکولاریزم:

دکتر لگنهاوسن: کنفرانس امروز را شروع می کنیم با سخنان آقای رحیم پور در مورد سکولاریسم وبعد از ایشان، آقای دکتر جان وول در مورد نظریات آقای رحیم پور بحث می کند و مقاله خودشان را هم مطرح می کند بعد هم مدتی را صرف سؤال و جواب با آقای رحیم پور خواهیم کرد.

رحیم پور: بسم الله الرحمن الرحیم، لتجدن اقربهم مودة للذین آمنوا الذین قالوا انا نصاری، ذلک بان منهم قسیسین و رهبانا وانهم لا یستکبرون. در آیه 82 سوره مائده، خدای متعال، خطاب به نبی اکرم «ص »می فرمایند که دوستانه ترین و نزدیکترین موضع را به مؤمنین و مسلمین، آنان دارند که خود را نصاری می نامند و عده ای از آنان، قسیس و راهب اند و اهل استکبار نیستند.

عرائضم را با اجازه حضار محترم از این نقطه سرمی گیرم که روند دین زدایی از مناسبات اجتماعی وسیاسی و مادی کردن منشا و محتوای حقوق و وظایف بشر، وقتی شروع شود دیگر منطقا توقف ناپذیراست یعنی حتی به سکولاریزه کردن اخلاق و خود دین، حتی در تجریدی ترین معارف دین نیز می انجامد.

از نقطه نظر اسلامی، تن دادن به تلفیقی از دین و سکولاریسم که مبتنی بر تقسیم کار میان خدا ودولت باشد، نهایتا دین را در معبد حبس می کند و میان ابعاد حیاتی انسان فاصله می اندازد. بنابراین سکولاریسم نهایتا نوعی مثله کردن شخصیت انسان و جدایی انداختن میان ابعاد گوناگون شخصیت اوست در حالی که ابعاد و نیازهای گوناگون انسانی، منشوروار در یکدیگر می تابند و قابل چنین تفکیکی ازیکدیگر نیستند.

چون تفکیک قلمروی دین و دنیا، و پذیرش سکولاریسم، اصلا مسبوق به تفسیر خاصی از خدا وصفات خدا و نیز تفسیر خاصی از انسان و استعدادهای ویژه انسان است. لذا نخستین نقطه تعارض بین اسلام و سکولاریسم، در تئولوژی نقش می بندد. چون نخستین سؤال، این است که خدا، چه خدایی بایدباشد که دعوت به عبودیت بکند اما از روش عبودیت و چگونگی آن سخن نگفته باشد و به انسان، ازموقعیت وجودی او اطلاعاتی نداده باشد؟ خدا چه خدایی باید باشد که حقوق انسان را در این عالم، معلوم نکرده باشد، مسؤولیتهای او را به روشنی ترسیم نکرده باشد، از عشق، سخن گفته باشد اما راه وصول به درگاه معشوق را نشان نداده باشد؟

دومین و سومین نقطه اصطکاک اسلام و سکولاریسم، در قلمرو اخلاق و ارزشهای اخلاقی و صریحتر ازآن، در ناحیه عمل، به ویژه عمل اجتماعی، بروز می کند. به عقیده ما، دین خدا به طهارت انسان در هر سه بعد، یعنی هر سه بعد نظری، اخلاقی و عملی، اندیشیده است و عمل و اندیشه، جدایی ناپذیر هستند. امام صادق «ع » از حضرت عیسی بن مریم «ع » نقل کردند که ایشان فرمود: گناه، آتشی است که به خانه دل می افتد و می سوزاند اما فکر گناه، حتی اگر گناهی واقع نشود، نیز دوده ای است که دست کم، خانه را سیاه می کند (تحف العقول). یعنی تعامل نظر و عمل، اینقدر شدید است. بحث ما در مورد رابطه دین باسکولاریسم نیست. بحث از نسبت اسلام با سکولاریسم است چون بسا ادیان و آئین ها که اساسا مدعیات جدی و اصولی در امور عمومی، (Public) ندارد. وصول به نیروانای بودا، نسبت به هر جامعه و حکومتی و باهر نظام سیاسی و حقوقی ظاهرا علی السویه است. آئین شینتو و هندوئیسم و تائویسم و بت پرستی و شمایل پرستی که وارد برخی مناسک ابراهیمی شده اند اینها از بحث ماخارج است چون امتناعی از سکولاریسم نشان نمی دهند و تصویری از دیانت دارند که باغیردینی بودن شؤون دنیوی زندگی هم سازگار است. تفسیر ما از معنویت، با تفسیرعرفان هندی شمردگان آمریکا، عرفان سرخپوستی و نظراتی از قبیل کارلوس کاستاندایا عرفان از نوع کریشنا مورتی هم متفاوت است.

البته در جهان مسیحی هم ما شاهد مجاهدات بسیار مسیحیان مؤمن و کشیشانی مصلح در طول تاریخ بوده ایم که با اتکاء به روح مقدس حضرت عیسی بن مریم «ع » و روح دعوت توحیدی او وارد صحنه دفاع از حقوق الاهی بشر شدند و به نام الهیات رهایی بخش به پای عدالت اجتماعی و حاکمیت فضائل اخلاقی، شهدای بسیاری فداکردند. اگر پیام اجتماعی و انسانی دعوت عیسی بن مریم «ع » نبود، کار به عروج حضرت عیسی «ع » به عقیده ما و به صلابه کشیدن ایشان به عقیده شما، منجر نمی شد. هیچ کس را به خاطر صرفا مقداری موعظه اخلاقی و بیان معارف ماورای طبیعی در حوزه کوچک علمی به صلیب نمی کشند. اما از آنجا که کلیسا در اغلب قرون وسطی و در دوران عظمت خود، به «آئین دوشمشیر» و تفکیک نهاد دین از نهاد دولت، معترف بودند ما در مورد مسیحیت هم بحث نمی کنیم.

اما اسلام، تعریفی از انسان و از کمال انسان دارد که با سکولاریسم قابل جمع نیست. نقطه شروع نزاع انسان و سکولاریسم، تعریف خود انسان است. اختلاف در علوم سیاسی و نحوه توزیع قدرت در جامعه،ناشی از اختلاف در فلسفه سیاسی است و اختلاف در فلسفه سیاسی، ناشی از اختلاف در فلسفه حقوق واخلاق است و ریشه همه اینها، اختلاف در آنتولوژی و تئولوژی است. و اما شاید مادر همه اختلافات،اختلاف در حوزه اپیستمولوژی باشد.

چون فرصت نیست من تنها به سه رکن از ارکان سکولاریسم اشاره می کنم که در این سه نقطه، قطعااسلام با سکولاریسم مخالف است.

یکی «تفکیک نظر از عمل »، دوم «تفکیک امر عمومی از امر خصوصی »، سوم «تفکیک احکام حقیقی ازاحکام اعتباری ».

در مورد رکن سوم باید گفت اگر اخلاق و حقوق را جزء مقولات اعتباری بدانیم ما معتقدیم اینها ریشه نفس الامری دارند یعنی در عالم واقع، پشتوانه دارند و لذا قرارداد محض نیستند.

در مورد رکن اول، ما انسان را موجودی سه ضلعی می دانیم که شامل افکار، اخلاق و اعمال است. و لذادین هم باید ناظر بر هر سه ضلع انسان باشد بنابراین، اسلام، عبارت از عقاید و اخلاق و احکام است. حال آنکه سکولاریسم، این سه ضلع را از یکدیگر تفکیک می کند. در اسلام، طرز فکر آدم ها، مهم است چون محتوای معرفتی ایمان، جهت دهنده به شخصیت و عمل انسان است و لذا عقاید دینی، از قبیل دگمهای حزبی نیستند بلکه نوعی «معرفت » هستند. نوع نگاه به عالم و آدم و مرگ و حیات، باید واقع بینانه و درست باشند. در تعبیر قرآنی، «کفر»، کتمان واقعیت، به ویژه بخش اصلی و ماورای طبیعی واقعیت است. درروایتی از پیامبر اکرم «ص » نقل شده که فرمودند که شروع مراتب کفر، این است که به فندق، بگوئی گردو وبه گردو، بگویی فندق. بنابراین ما گزاره های خبری اسلام را در امور معنوی و مادی و دنیوی و اخروی، «صادق » یعنی «مطابق با واقع » می دانیم. بعبارت دیگر در این عالم، حقایقی در کار است و در راس آنهاتوحید و معاد و نبوت است که ندانستن و نپذیرفتن آنها مانع کمال انسان است و انسان باید این آگاهی های ربانی و ملکات اخلاقی را از طریق «عمل صالح »، در شخصیت خود، نهادینه و تثبیت کند. زبان دین، زبانی صرفا سمبلیک و شاعرانه نیست. وحی، شعر و مکاشفه بشری نیست و قرآن، دیوان شعر یک صوفی که از خلوت خود بیرون آمده باشد، نیست. چنانکه تورات و انجیل واقعی هم اینطور نبودند.بنابراین، وحی، نمی تواند یک تجربه عادی روانی دانسته شود بلکه حقیقتا - نه مجازا - کلام خداست و لذادر قلمرو عقاید، نسبی انگاری و صحیح دانستن گزاره های متناقض یعنی پلورالیسم افراطی، صحیح نیست و غلط است.

در باب اخلاق هم، ارزشهای اخلاقی، اصل درک حسن ارزشهای اخلاقی در کلیات و اصول، درکی عقلی رذایل اخلاقی مثل بخل و کبر و حسد و کینه، آدمی را از فیوضات ملاقات بزرگی که با خداوند، در پیش است، محروم می کند و انسان را در معرض عذاب تکوینی آفرینش، قرار می دهد. پس اخلاق هم نه از دین و نه از عقل و نه از سایر ابعاد شخصیتی انسان، قابل تفکیک نیست. البته باید توجه داشت که فضیلت اخلاقی غیر از آداب اجتماعی و کسب آبرو است.

رکن دوم سکولاریزم، تفکیک افراطی امر خصوصی از امر عمومی است. این را اجمالا بگویم مامعتقدیم که انسان، تنها به دنیا می آید، تنها می میرد و تنها برانگیخته می شود ولی در عین حال، سرنوشت همین انسان تنها، با سرنوشت دیگران کاملا گره خورده است.

او همانطور که مسؤول اعمال و اخلاق و عقاید اختیاری خود است، مسؤول برخی اعمال دیگران،مسؤول حفاظت از حقوق دیگران نیز هست و چنانچه در باب حقوق خود، حساس است در باب دیگران نیز باید باشد. او موظف به مراقبت از حریم منکر و معروف و اخلاق الهی است و در این امر همه مؤمنین بریکدیگر ولایت دارند بعضهم اولیاء بعض، در باب دفاع از حریم اخلاقی جامعه، امر به معروف و نهی ازمنکر، همه نسبت به همدیگر ولایت دارند. البته در تعالیم اسلام، هر کسی حریم خصوصی نیز دارد که تجسس در این حریم بر دیگران حرام است اما بسیاری از امور خصوصی وجود دارند که در جریان زندگی جمعی، دیگر خصوصی نمی مانند و جمعی می شوند. متاسفانه «اندوید و آلیزم »، این حریم خصوصی را اولابه نحو افراطی، گسترش داده و ثانیا آن را صرفا معطوف به امیال فردی و مبتنی بر اصالت لذت کرده است و در این دو نکته است که اسلام با سکولاریسم، مخالف است نه در پذیرش اصل حریم فردی و ملکیت خصوصی!

این در رابطه با تز سکولاریسم که امور عمومی را، امر غیردینی و اخلاق را امر خصوصی می داند.

سومین تفکیک هم تفکیک دانش از ارزش و حکمت عملی از حکمت نظری است. در قرون اخیر درغرب، اتفاق مهم و سرنوشت سازی افتاده است که در دو نقطه عطف، یکی در حکمت نظری و یکی درحکمت عملی، قابل ارزیابی است. اتفاق نخست در حکمت نظری، آن بود که این حکمت، با درب بسته شکاکیت روبرو شد و قدرت داوری در مورد مهمترین مقولات حکمت نظری و از جمله الهیات، بسته شد ولذا مقولات اصلی و زیربنائی در انسان شناسی و جهان بینی، جدلی الطرفین دانسته شد (دیالکتیک های کانت) و لذا منطق و فلسفه و کلام و الهیات، به ویژه، زیر ضربه پوزیتویسم و فلسفه تحلیلی و بعضی ازرویکردهای هرمونیتیکی تقریبا تعطیل شد. نقطه عطف دوم، اتفاق بدتر و عملی تر بود که نتیجتا در حوزه حکمت عملی رخ داد یعنی اقتصاد، سیاست و حقوق و اخلاق.

بعد از مسدود شدن باب حکمت نظری، دیگر حکمت عملی، نقطه شروع محکم و پشتوانه نظری واخلاقی ندارد و همه چیز بر گرد منافع مادی حلقه زده است. در باب اقتصاد، سرمایه داری با نفی عدالت به نفع اقتصاد آزاد، که به طور تعدیل نشده، ابتداء در نظریات مالتوس و ریکاردو و مکتب منچستر در قرن نوزدهم خود را نشان داد و انکار مفهوم عدالت در برابر آزادی اقتصادی بروز صریحی داشت و بعدها درغالب دولت رفاه و... تلطیف شد. در باب حقوق، نه فقط حقوق فقهی و شرعی بلکه حتی حقوق طبیعی راسیونالیستی هم کنار گذاشته شد و بالاخره در باب سیاست، صریحا کسانی مثل فریدریش فونهایک، پوپرو فوکویاما می گویند که سیاست اساسا فلسفه، اساس و غایت ندارد و نباید داشته باشد و هر نوع ایدئولوژی را مترادف با توتالیتریسم می دانند و می بینیم که بعنوان نمونه، همان ادبیات تبلیغاتی ضد مارکسیستی که در دهه های گذشته توسط نظام لیبرال - سرمایه داری غرب مصرف شده، اکنون بر علیه انقلاب اسلامی دارد مصرف می شود. سکولاریسم سیاسی با تفکیک اخلاق خصوصی از اخلاق حکومت، در نظریات ماکیاولی و هابز طرح می شود و به تدریج در دو شیوه سکولاریستی، یکی سکولاریسم توتالیتر، و یکی سکولاریسم لیبرال، بر دنیا حکومت می کنند. یکی تحت تاثیر فلسفه کانت و یکی تحت تاثیر فلسفه هگل.یکی در فاشیسم و استالینیسم، خود را نشان می دهد و یکی در جامعه مدنی نظام سرمایه داری که بادکترین عدالت، مخالف است.

نزاع اسلام با تمدنی است که مبتنی بر اصالت لذت و سود باشد، مخالفت اسلام با سکولاریسم،مخالفت اسلام با تمدنی مبتنی بر لذت و سود، و براساس پلورالیسم معرفتی و نسبی گرایی اخلاقی و آن نظام سیاسی است که ظاهرش دموکراسی و باطنش نوعی الیگارشی بسته و اقتصاد آزاد در دست کمپانی سرمایه داری است نه آحاد مردم، و امروز متاسفانه همین نظام است که مدعی نظم نوین جهانی هم می باشد.

دکتر لگنهاوسن: از جناب آقای رحیم پور متشکرم و حالا از آقای دکتر جان وول می خواهم که دررابطه با اظهارات آقای رحیم پور، سخنرانی خود را ارائه کنند.

دکتر جان وول: من خوشحالم که امروز اینجا هستم و از این برنامه خیلی راضی هستم. می خواستم پیشنهاد کنم به کسانی که در راس برنامه هستند که این جلسات و سخنرانی ها به صورت متمرکز پیگیری شود. به عنوان مثال برای دو روز روی موضوع سکولاریسم بحث شود به خاطر اینکه موضوعاتی که انتخاب کردیم هر کدام بسیار دامنه وسیعی را شامل می شوند و نکات مهمی در موضوع مطرح می شود.

اینجا ما مساله خیلی جالبی داریم. حدیثی که شما (آقای رحیم پور) از پیامبر اسلام، نقل کردید، برای من خیلی جالب بود و من را تحریک کرد که در مورد همان فکر کنم.

آقای رحیم پور مباحث فشرده و مهمی در مورد اپیستمولوژی و ماوراءالطبیعه مطرح کردند اما آیا رد وانکار سکولاریسم می طلبد که تمام این مباحث پیچیده را دربرگیرد و بحث کنیم؟

بیشتر آن چیزهایی که آقای رحیم پور گفتند من قبول دارم. آری بحث سکولاریزم، بار معرفت شناسی و هستی شناسی دارد همه را قبول می کنم. ولی آنچیزی که باید مخالف آن بود همینطور که آقای رحیم پورهم اشاره کردند، فاشیسم است که در نوشتار هابز باید جستجو شود.

سکولاریسم در برابر تمامیت گرائی است چون سکولاریسم بخش آزاد می دهد ولی تمامیت گرایی می خواهد کنترل روی هر چیز داشته باشد. من نمی خواهم بگویم که ما از سکولاریسم یا دولتهای سکولارحمایت می کنیم. فقط می خواهم بگویم یک تفاوتی بین دولت سکولار و دولت توتالیتر است و باید به این تفکیک توجه داشته باشیم چون اگر قبول کنیم که یک دولت سکولار، اشکال اخلاقی دارد ما این اشکالها را نمی توانیم حل کنیم. اگر مرد انقلابی هستم و می خواهم انقلاب علیه یک ساخت سکولار بکنم این نوع انقلاب با آن نوع انقلاب که باید در جامعه توتالیتر کنم فرق می کند. فکر می کنم که ما باید متمرکز درتعریف سکولاریسم شویم. برای فهمیدن سکولاریسم فکر می کنم که مهم این است که برای تشخیص حقوق سکولاریستی آنرا فقط یک حادثه و یک جریان که در جامعه اروپا و شمال آمریکا اتفاق افتادببینیم. آقای رحیم پور، مسئله را خیلی پیچیده کردند. سکولاریزم، یک نظریه کلامی نیست. سکولاریزم یک جریان اجتماعی بود نه به عنوان یک نظامی که در الهیات پایه داشت. یک چیز عملی بود که در اروپا برای تنظیم حکومت به این روش دست یافتند نه بر اساس یک قول در فلسفه اخلاق یا معرفت یا چیز دیگر. سکولاریسم، سازمان کلیسایی یا نهاد کلیسایی را از دولت جدا کرد و این را در بند اول قانون اساسی آمریکامی بینیم. هدفش این بود که قدرت دولتی را که از دولت مرکزی می آید از قدرتی که درایالت باقی ماند جدا کند. مثلا ایالت ماساچوست، یک کلیسا رسمی داشت و این ایالت نمی خواست که دولت واشنگتن به آنها دستور دهد بعد در توسعه این جریان سعی کردنداین تفکیک بین قدرت دولت مرکزی و قدرتی که ایالت داشت گسترش پیدا کرد هدف اولیه این بود نه تفکیک دین از دولت، البته کم کم می رساند به آنچه آقای رحیم پورفرمود که باید دین از دولت جدا شود ولی این بعدا اتفاق افتاد. اینجا شما و من هر دوقبول کنیم که آن چیزی که هر دو مخالف آن هستیم، این سکولاریسم با این معنای سخت و دقیق که آقای رحیم پور گفت نیست. آن چیزی که مخالف هستیم، مادی گرایی در مدرنیسم است. حتی دولتهائی مثل سوئد که دولت سکولار ندارد چون کلیسای رسمی دارند ولی طرز تلقی آنجا خیلی نزدیکتر است از آن نقشی که شما از دولت آمریکا دارید. ضرورتی ندارد که توجه کنیم که «هایک »، مثلا سکولاریست است و یک نظریه اخلاقی دارد و از قرن هفدهم وهجدهم اروپا و رشد مادی گرایی و فکر پوزیتویستی را که کم کم غالب می شود در فکر مدرن غرب. تعقیب وکالبد شکافی کنیم. این ریشه یابی ها لازم نیست و ربط با سکولاریسم ندارد. الان وقتی ما نگاه می کنیم به قرن بیستم خیلی ایدئولوژی می بینیم که شک و تردید داریم در مورد آنها و مربوط به فلسفه های پست مدرن هستند البته اگر نگاه فراتری داشته باشیم به پست مدرنیسم، نه فقط آن پست مدرنیسم که چندزبان شناس در فرانسه مطرح کردند بلکه بعنوان جریانی که عکس العمل مدرنیزم بود. و همینطور که قسمتی از مدرنیسم که سکولاریسم بود، نقصی دارد و می بینیم در تمام جهان یک رشد فکر دینی، نه فقطنهضت اسلامی بلکه همه ادیان جهان بوجود آمده که همه الان می خواهند دخالت کنند در سیاست ودولت و این گونه چیزها و همه می خواهند از آن سکولاریسم تنگ رها شوند. متشکرم

دکتر لگنهاوسن: ضمن تشکر از دکتر جان وول، بابت فرمایشات ایشان آقای رحیم پور جوابی دارند:

آقای رحیم پور: از جناب دکتر وول بابت بذل عنایتی که به عرائض بنده کردند متشکرم. بنده ملاحظه کردم با توجه به اینکه رشته جنابعالی - دکتر جان وول - تاریخ است، طبیعی است که در بررسی حوادث فکری دو سه قرن اخیر غرب صرفا به قشر تاریخی حوادث بیشتر توجه کنید ولی جناب آقای دکتروال، من اشاره به پشت صحنه تاریخ کردم یعنی به تحولاتی که اگر در عالم اندیشه و اخلاق، اتفاق نیفتاده بود این اتفاقات تاریخی در دو سه قرن اخیر غرب، محال بود رخ دهد. در قشر تاریخی حوادث، البته همه چیز خیلی ساده اتفاق می افتد و نباید پیچیده اش کرد ولی در عالم فلسفه، هیچ شعاری، اتفاقی داده نمی شود. اگر مبانی اخلاق و معرفت و دین، دچار تزلزل شد اتفاقات بسیار مهم دیگری به تبع، در عالم سیاست می افتد. برخلاف دکتر وول من معتقدم که اتفاقا بحث سکولاریسم در درجه اول، بحثی کاملاکلامی است. البته شما به عنوان یک مسیحی، احتمالا حق دارید که از تجربه مسیحی و تجربه قرون وسطی خودتان نتیجه ای بگیرید که به سکولاریسم، حتی یک سکولاریسم تنگ و ترش منجر شود ولی مابراساس دیدگاهی که نسبت به انسان و معیشت داریم طور دیگری داوری می کنیم. آیا جنابعالی اطلاع ندارید که چه ارتباطی بین قانون اساسی آمریکا با نظریات جان لاک در باب معرفت شناسی و اخلاق وجوددارد؟ آیا چنین ارتباطی را انکار می کنید؟! اما در این مورد که توتالیتریزم چیست و آیا ماهیتا با لیبرالیزم،تفاوت جوهری دارد یا خیر؟! اتفاقا باید عرض کنم که نخستین دکترین سکولاریسم اتفاقا از نوع توتالیتریزم در آثار ماکیاولی و هابز بوده است و سکولاریسم نه تنها متباین با توتالیتریزم نیست بلکه بسترآن بوده است. شما باید توجه داشته باشید که در بسیاری از اصول موضوعه فاشیسم و لیبرالیسم، نقطه شروع معرفتی و اخلاقی مشترکی داشته اند، یعنی تعریفی که از انسان ارائه می دهند و نگاهی که به ارزشهای اخلاقی دارند، در اصول، چندان متفاوت نیست گر چه ثمره عملی آنها در جامعه، یعنی مدل سیاسی که ارائه دادند متفاوت است. همچنین من توجه می دهم شما را به تفکیک توتالیتریزم پیچیده ازتوتالیتریزم ساده. جدا از شعارهای نظری که داده می شود، فاشیسم و استالینیسم، انواع بسیط و ساده ازتوتالیتریزم هستند ولی نظام سرمایه داری، یک توتالیتریزم پیچیده است. آیا شعار یکسان سازی فرهنگ جهانی و نظم نوین واحد جهانی، شعار توتالیتر نیست؟ آیا استانداردهای آمریکایی حقوق بشر و حقوق زن به عنوان دستورالعمل به جهان ابلاغ نمی شود!؟ ما حتی صدای اعتراض را از فرانسه و اروپا می شنویم دربرابر فشار فرهنگ توتالیتر آمریکا، که آنها می گویند فرهنگ آمریکا برای خود مردم آمریکا باشد و برهمین اساس، اعتراضهایی در فرانسه و سایر اروپا صورت گرفته است. آیا میلی تاریسم آمریکا و روش هالیوودی در فرهنگ سازی، آیا اینها خشن ترین نوع توتالیتریزم را در دنیا تبلیغ نمی کنند؟

دکتر جان وول: بله، نکته ای که در بحث شما بود من قبول کردم. شما به بعد عملی و بعد نظری، توجه داشتید این به نظر بنده چیزی مهم است ولی اگر سکولاریسم را نباید فقط در بحث کلامی و الهیات بنگریم. بلکه باید بعد تاریخی را هم توجه کنیم که به سکولاریسم در تاریخ برسیم.

آقای رحیم پور: بنده عرض نکردم که سکولاریزم، منحصرا بحث کلامی است بلکه عرض کردم بحثی منحصرا تاریخی نیست و ریشه های نظری فاجعه نباید مغفول بماند و جنابعالی هم ظاهرا با من موافقید.

دکتر توماس میشل: ما باید روشن کنیم معنای دین یا کلیسا و دولت چیست؟ ابتدای سکولاریسم در اروپا با این کوشش شروع شد که در سازمانهای کلیسایی نباید همان بشود که در دولت است. و الابعقیده من اصلا ایمان از سیاست نمی تواند جدا باشد. منظورم این است که ایمانی که به ارزشهای دینی داریم نفوذ دارد در انتخابات ما و اصلا نمی تواند از آن جدا شود. فکر می کنم که الهیات آزادی بخش بنحوی برجسته، این عدم جدائی را نشان داد. بنده شخصا خیلی اوقات می بینم که سیاست دولت آمریکا را قبول ندارم و ریشه اش هم این است که ایمان من آن را قبول نمی کند. مهمترین نقادان سیاست آمریکا یا غرب،گروههای مذهبی هستند. مثال عرض می کنم که پنجاه و چهار اسقف آمریکا یک نامه برای اعتراض به سیاست آمریکا نسبت به تحریم عراق امضاء کردند. پس به نظر من گمراه کننده است که اگر ما جداشدن دین و دولت را در کشورهای غرب ببینیم بدون توجه به نقشی که ایمان مذهبی در سیاست مردم مذهبی دارد. فاصله بین کلیسا و سیاست فرق دارد با عدم فاصله ایمان از سیاست که اصلا فاصله افتادنی نیست چون اعتقاد از سیاست، جداشدنی نیست.

آقای رحیم پور: من توجه دکتر میشل را به تفکیک دو مسئله جلب می کنم. یکی اینکه ایمان قلبی کسی مؤثر در موضعگیری او باشد و دیگری آنکه آیا اهداف دینی درحاکمیت هم تعقیب بشود و مثلا قانون دینی بر جامعه، حکومت کند یا نه؟! سکولاریزم که ما از آن صحبت می کنیم در وجه تفکیک دین از حکومت است که شاید معنی دقیقتری از تفکیک دین از سیاست باشد. سؤال من از آقای دکتر میشل مشخصا این است که آیا یک دولت سکولار می تواند شریعت را نیز اعمال کند؟

دکتر میشل: بله، من فکر می کنم که ممکن است. البته مسلمانان که با آنها صحبت کردم بعضی می گویند محال است و بعضی می گویند می تواند باشد ولی در غرب الان برای آن راه حل جستجو می کنند. مثلا در روانشناسی استاد خود من فضل الرحمان دیدگاهش این بود که دولت سکولار می تواند مذهبی باشد و می تواند غیرمذهبی باشد ونیز می تواند ضدمذهبی شود. در مورد هند باید بگویم دولت سکولار بهترین راهی است که مسلمانان می تواند شریعت را حفظ کند حداقل در زندگی شخصی شان.

آقای احمد واعظی: معمولا وقتی بحث می شود راجع به دین و سیاست، نوع تلقی که غربی ها در مقوله دین و سیاست دارند این است که کارکرد ایمان را در مقوله سیاست ارزیابی می کنند،همانطور که آقای توماس میشل و آقای جان وول در جواب آقای رحیم پور، فقط به مقوله ایمان و حداکثر،حفظ ایمان فردی و دین فردی، می پردازند. در حالی که ما وقتی راجع به دین و سیاست بحث می کنیم به کارکرد دین به عنوان شریعت و به عنوان مجموعه ای از قوانین اجتماعی در مقوله سیاست نظر داریم نه فقط ایمان شخصی سیاستمداران یا داوری مؤمنان راجع به سیاست. سخن ما این است که دین و شریعت ما از آن جهت که دارای یک سری قوانین اجتماعی کلان سیاسی غیر از جهات و ایمان فردی است، آن بخش از دین هم باید در عرصه اجتماع پیاده شود و دولتمردان و حاکمان سیاسی در تدابیر و تصمیم گیری خود باید نگاه به شریعت و محتوای اجتماعی دین داشته باشند ولی شما در غرب، در کتب مربوط به دین وسیاست فقط از کارکرد ایمان در عرصه سیاست بحث می کنید.

دکتر جان اسپوزیتو: من فکر می کنم که گاهی اوقات اشتباه می کنیم و همه چیز را یکپارچه می بینیم مثلا وقتی غرب راجع به جهان اسلام فکر می کند همه را یک گونه می بیند در حالی که متفاوتندهمینطور وقتی شما نگاه به غرب می کنید فکر می کنید سکولاریسم به عنوان جدا شدن دولت از دین، یک طرز تلقی ضد دین ایجاد می کند. درحالی که در پنجاه سال اخیر در آمریکا آزادی برای مذاهب مختلف است. وقتی ایران به غرب نگاه می کند فقط به سکولاریسم نگاه می کند که غیردینی است در حالی که هشتاد درصد آمریکایی ها مذهبی هستند و به خدا ایمان دارند. در یک نگاه، می گوئید که آنجا چه بلادکفر است که پر از مصرف الکل و همجنس بازی و سقط جنین است اما روز یکشنبه هم به کلیسا بروید،می بینید که پر است.

دکتر لگنهاوسن: حالا با توجه به کمبود وقت، با آنکه بعضی حضار، جواب به دکتر میشل و دکتراسپوزیتو دارند، صرفنظر می کنیم و فقط به جمع بندی کوتاه استاد مصباح در این موضوع گوش فرامی دهیم.

استاد مصباح: من تشکر می کنم از آقای رحیم پور و همچنین دکتر جان وول و دکتر میشل به خاطربحثهای خوبی که در زمینه سکولاریسم مطرح کردند و متاسفم از اینکه وقت بسیار کوتاه است و فرصت رسیدگی به همه این بحثها نیست امیدوارم همانطور که آقایان خواستند بتوانیم برای کنفرانس آینده اصلاموضوع سکولاریسم را موضوع واحدی برای کنفرانس قرار دهیم تا بحث کافی در اطراف آن انجام بگیرد.

من اجازه می خواهم که دریافت خودم را از مجموعه بحثها که عنوان شد به طور فهرست وار اشاره کنم.سکولاریسم یک وقت به عنوان پدیده تاریخی مورد توجه قرار می گیرد که در یک نقطه از جهان مطرح شده و تحولاتی پیدا کرده و به سایر کشورهای دنیا هم صادر شده است و به عنوان پدیده تاریخی، بحث می شود که چه عوامل تاریخی موجب پیدایش این پدیده شد. طبعا در یک پدیده تاریخی مثل سکولاریسم، عوامل سیاسی و اجتماعی خاصی می تواند مؤثر باشد ولی همه ما می دانیم که پدیده های اجتماعی تک عاملی نیستند و عوامل مختلفی می تواند در پیدایش و رشد و تحول آنها مؤثر باشد حتی اگر علت قریب برای پیدایش آن هم یک عامل تاریخی یا یک جریان سیاسی باشدتحولات آن معلول عوامل سیاسی و فرهنگی و مذهبی و سایر عوامل اجتماعی می باشد. پدیده سکولاریسم، پدیده ای نیست که در آمریکا آغاز شده باشد و با تنظیم رابطه بین دولت مرکزی و دولتهای ایالتی تحقق یافته باشد. قبل از اینکه در آمریکا مطرح شود، گرایش سکولاریستی در اروپا مدتها مطرح بود و عوامل مختلفی باعث این شد که این گرایش تقویت شود و حتی به کشورهای دیگر هم صادر و حتی تحمیل شود. در این تحول و گسترش فکر سکولاریسم نمی توانیم از عوامل اقتصادی و عوامل توسعه طلبانه بعضی از کشورهای استعمارگر، چشم پوشی کنیم، تازه همه این مطالعات برای این لازم است که ما سکولاریسم را به عنوان یک پدیده تاریخی مورد مطالعه قرار دهیم و علل و عوامل پیدایش وشناخت آنرا بررسی کنیم اما آنچه برای ما اهمیت بیشتری دارد این است که ارتباط این فکر را با دین و به خصوص دین اسلام بررسی کنیم، طبعا وقتی بخواهیم با جریانات عینی جامعه و بین المللی تطبیق کنیم ناچار پای ما به بعضی از بحثهای سیاسی، کشیده می شود. ما با توصیه به اینکه حتی المقدور سعی کنیم بحث را از جو علمی و فرهنگی و فلسفی خود خارج نکنیم و سیاسی نکنیم، پیشنهاد می کنیم که در موردچند موضوع مطالعه شود. این مسائل را می توانیم به عنوان سرفصلهایی برای کنفرانس آینده پیشنهادکنیم. بحث اول در مورد مفهوم سکولاریسم است. سکولاریسم گاهی به عنوان تفکیک نهاد دین از نهادحکومت در جامعه مطرح می شود و منظور این است که مؤسساتی که نماینده یک نهاد هستند عملا در کاریکدیگر دخالت نکنند و به خصوص مؤسسات کلیسا در کار مؤسسات دولتی دخالت نداشته باشند این مفهوم از سکولاریسم در واقع به معنای نوعی تقسیم کار بین نهادهای جامعه است اما برای ما این سؤال مط رح است که آیا اگر دین اسلام را بخواهیم از حکومت جدا کنیم یعنی نهادهای دینی را از نهادی حکومتی جدا کنیم آیا این کار عملا قابل تحقق است یا خیر؟ دشواری این سؤال از آن جهت است که دین اسلام برخلاف بعضی ادیان دیگر تنها به رابطه بین انسان و خدا محدود نمی شودو در مسائل اجتماعی تنها به توصیه های اخلاقی اکتفا نمی کند بلکه در مورد مسائل حکومتی و اجتماعی و قضایی و سایر مسائل اجتماعی، قانون مشخص ارائه می دهد، با توجه به این حقیقت، این سؤال مطرح می شود که آیا می توانیم در جامعه، مؤسساتی داشته باشیم که فقط به مسائل و جهات مذهبی بپردازند و مؤسسات دیگری که فقطبه مسائل دولتی بپردازند؟

معنای دیگر سکولاریسم این است که اصولا جایگاه دین از جایگاه سیاست، حتی در مقام اندیشه وفکر، جدا شود. حتی در رسانه های گروهی و نشریات علمی، از دیدگاه تئوریک، دین را از سیاست جدامی خوانند نه فقط مؤسسات دینی را از مؤسسات دولتی جدا کنند. به هر حال بحث در مورد مفهوم سکولاریسم، یکی از سرفصلهایی است که باید در آینده این سمینار مورد توجه قرار بگیرد. موضوع دوم،پیدایش سکولاریسم به عنوان پدیده تاریخی و زادگاه این فکر و عوامل رشد و توسعه آن است. اینجاست که به بحث دیگری منتقل می شویم و آن انگیزه ایجاد این پدیده اجتماعی و عوامل تقویت آن در جامعه زادگاه آن بوده است. بررسی زمینه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خاصی که این پدیده در آنجا تحقق پیدا کرده، در اینجا ضرورت دارد. مساله دیگر، مساله تحول سکولاریسم است. بسیاری از پدیده های تاریخی است که به شکل خاصی متولد می شوند ولی همانگونه نمی مانند و تغییر شکل و حتی ماهیت می دهند. و از جمله بحثهایی که باید مطرح شود اشکال مختلف سکولاریسم است و مقایسه آنها بانظامهای مختلف ارزشی و سیاسی جهان. و از جمله بحثها می تواند این باشد که سکولاریسم در کشورهای مختلف چه آثار مثبت یا منفی را بر جای گذاشته است که این در واقع یک بحث جامعه شناختی است وباید با متد خودش بررسی شود. من از اینکه بحثم طولانی شد معذرت می خواهم.

دکتر لگلنهاوسن: بسیار متشکرم، اینک نوبت به آقای دکتر اسپوزیتو رسید که در مورد جامعه مدنی صحبت کند.

دکتر جان اسپوزیتو: من از این برنامه که امروز در قم ترتیب داده شد بسیار خوشوقت شدم. من چهارمین یا پنجمین بار است که به ایران می آیم و جلساتی بوده است ولی این گردهمایی بسیار خوبی بودبا توجه به مقالاتی که از طرف علماء ایرانی ارائه شد. این را می گویم چون ما خیلی جاها می رویم ولی می بینیم که این مطالعات و دقت ها وجود ندارد. من دیدگاهم را می خواهم در مورد سه موضوع اسلام،دموکراسی و جامعه مدنی بیان کنم با توجه به سابقه قبلی که دکترا را در مطالعات اسلامی گرفتم، و مبحث تئوری و عمل را از همدیگر جدا نمی کنم. در دهه اخیر ما شاهد بیداری جنبشهای سیاسی و اجتماعی واسلامی بودیم و همچنین ظهور دولتهای اسلامی و یا متمایل به اسلام و انتخابات و احزاب و نهادی مالی ودیگر نهادهای مربوط به اسلام.

در همین مدت ما در بسیاری از نقاط جهان در دهه 90 از جمله در کشورهای اسلامی شاهد رشد رونددموکراسی به شکل رشد گفتگوهای سیاسی و انتخابات بودیم. معهذا مهم است که بدانیم بعد از جنگ دوم خلیج فارس، جامعه مدنی اسلامی در کشورهای مثل الجزایر و مصر و ترکیه، تحت کنترل و سرکوب قرارگرفته است. در همین زمان به رغم رشد جامعه مدنی و دموکراسی در بسیاری از نقاط اسلامی می بینیم که خیلی از سیاستگزاران غربی، سیاست دوگانه ای را اتخاذ می کنند و از یک استاندارد واحد حمایت نمی کنند بلکه استاندارد دوگانه در مورد کشورهای خاورمیانه و ترکیه و بوسنی مشاهده می شود.

هر متخصصی در غرب و حتی در جهان اسلام می پرسد که آیا اسلام با دموکراسی و جامعه مدنی سازگاری دارد یا خیر؟

در حقیقت افراد و نهادهایی بودند که خارج از کنترل و سلطه دولت به نیازهای مردم و جامعه پرداختند بعضی به عنوان میانجی بین دولت و مردم عمل کردند و بعضی در بین مردم و برای مردم کارکردند ما می توانیم به نقش اوقاف اسلامی اشاره کنیم در جهت تاسیس مدارس و بیمارستان و یا مراکزآموزشی، و همچنین به نقش علما و فقها در تبیین قوانین اسلامی که همه اینها بعنوان نهادهای جامعه مدنی، موجب محدود شدن قدرت دولت ها می شده است. و در بسیاری از نقاط جهان مسلمانان به این نتیجه رسیده اند که حکومت غربگرا به شکست انجامیده است، آنها علیه دولتها و حکومتهای تمامیت خواه و حکومت نخبگان در مقابل اکثریت یعنی دولتهای پلیسی واکنش نشان می دهند. آنها به سلطه جویی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی واکنش نشان می دهند. این واکنش ها شکل بیداری اسلامی به خود گرفته ویک بدیل اسلامی را ارائه کرده است که سعی در اسلامی کردن دولت و جامعه دارد. این روند نه تنها منجرپیروزی انقلاب اسلامی در ایران شد بلکه ظهور جمهوری اسلامی را در بر داشت و همچنین به یک پدیده دیگر منجر شد که من اسم آنرا به همراه همکارانمان انقلاب آرام می نامم و نتیجه اش، کار ظهور یک سری نخبگان مسلمان و نهادهای اسلامی است که سعی می کنند پاسخگوی نیازهای جامعه باشند. بخشی از این فعالیتها توسعه نهادهای اجتماعی و نهادهای رفاه و آموزشی بوده است. این نهادسازی اغلب به عنوان ایجاد دولت سایه در کنار دولت اصلی قلمداد شده است و همچنین به مثابه حضور فعالان اسلامی درنهادهای ایجاد شده بوده و منجر به مشارکت سیاسی، آزادی و قانونمندی بیشتر در جامعه شده است وکمک به تحول تدریجی جامعه به سوی اسلام، از پائین به بالا کرده است. به این تحول مسالمت آمیز، ازسوی دولتهای تمامیت خواه به عنوان یک تهدید نگاه می شود. به همین دلیل ما می بینیم که دولتهای الجزایر، تونس و ترکیه، این فعالان اسلامی را سرکوب می کنند. در مورد جامعه مدنی اسلامی و دموکراسی و ابعاد مختلف این قضیه، حتما شما مستحضر هستید که بسیاری از مسلمین، عقاید متنوع در این مورددارند. من و آقای دکتر وول، کتابی تحت عنوان «اسلام و دموکراسی » نوشتیم که جنبه های مختلف این قضیه را در بعد نظری و عملی هم مسلمان و هم غربی ها را بحث کردیم. قضیه این است که چه تفسیری ازاسلام باشد؟ مسلمانان می توانند انتخاب کنند که آیا اسلام با دمکراسی سازگار است؟ عده ای می گویند که سازگاری دارد و عده ای می گویند ناسازگاری دارد. و دیگران نیز هستند که می گویند دموکراسی و جامعه مدنی، مفاهیم غربی هستند و قابل انتقال به کشورهای اسلامی نیستند و لذا این جالب است که می بینیم هم بخشی از مسلمانان و هم بخشی از غربی ها مخالف این موضع و نظریه هستید. من فکر می کنم که دموکراسی و جامعه مدنی، انواع گوناگون دارد و مشارکت سیاسی خود را به شکل گوناگون می تواند نشان دهد و لذا دموکراسی و جامعه مدنی می تواند به صورت زمینه های مختلف اجرا شود. یکی از موضوعات،تکثرگرایی و نقش مسلمانان در جوامعی با تفکر غیراسلامی است. ما در این رابطه، به افکار و واکنش زیادی برمی خوریم. بعضی آن سیاست ذمی را در نظر دارند و نویسنده هایی از مصر و اندونزی هستند که می گویند باید درک و تفسیر جدیدی از اسلام ارائه کنند که غرب قبول کند و بپسندد. مفهوم دیگر که مطرح است همان تساهل است تساهل در اسلام و غرب وجود دارد و به این معنا است که من اجازه می دهم که اختلاف و نارضایتی باشد. اعتقاد من این است که ما باید فراتر از این برویم یعنی نه فقط تحمل کنیم که تقابل واقعا وجود دارد بلکه باید اصلا قبول کنیم تفاوت و تکثر را، لذا بر اساس این تفکر می توانیم به تفاهم دوجانبه و احترام متقابلی برسیم که در جامعه چند مذهبی زندگی کنیم. این به معنای صرف نظرکردن از هویت و سرنوشت و ایمان مخصوص خودمان نیست. موضوع دیگر در مورد جایگاه اقلیت ها است. پنجمین نکته: جایگاه زن در جامعه است. این یک چیزی است که تازه مثلا دهسال پیش جعل شده درغرب که کاری کنیم که زنها در جامعه نیرو و قدرت پیدا کند. این در غرب هم وجود دارد که زن همواره معضل و مشکل داشته است. و باید تلاش کنیم که زن را به قدرت برسانیم. این مشکل است. به خصوص درغرب، می بینیم در جاهای مختلف در جهان اسلامی که خانمها بیشتر در مورد ایمان خود یاد می گیرند ونقش بیشتری دارند در جامعه خودش. می دانیم که نقش زن در اسلام خیلی اصیل و مهم بود در جامعه اسلامی برای بیش از چهارده قرن همیشه نقش مهمی دارد. اسلام در طول چهارده قرن پاسخ مسائل مختلف تمدنی و فرهنگی و زیستی را در بر داشته است و الان هم چنین نقشی را می تواند داشته باشدیعنی نشان داده که در دنیای معاصر اقتباس کند و احتیاج به اجتهاد جدید داریم. یک جهت تفسیر فردی دارد و همیشه این ریسکی است ولی در آخر جامعه باید تصمیم بگیرد که از چه چیز استفاده کند و چه چیز را قبول کند و با این می تواند پیش بروند. اجتهاد یک مساله عقلانی و انفرادی است. بالاخره یک شخص بایستی در فکر باشد که نتایجی را به دست بیاورد ولی این تصمیمات را پیاده کردن کار قوم وجامعه است. آنرا باید بگیرد و بتواند در مواضع مختلف برای مصالح خودش این را به کار ببرد.

آقای رحیم پور: سال گذشته با دکتر اسپوزیتو (اگر یادشان باشد) در مورد شورا و اجتهاد و همین پیشنهاداتشان بحثی داشتم که منتشر هم شده است. یک مقاله مشترک از ایشان و جان وول را هم نقدکردیم. هر دو در «کتاب نقد» آمده اند. فرمایشات ایشان قابل تفکیک به نکات کاملا درست و نکاتی قابل تامل است که به فرصت دیگری می گذاریم.

دکتر لگنهاوسن: از آقای واعظی دعوت می کنم که در موضوع جامعه مدنی بحث کنند.

حجة الاسلام واعظی: جامعه مدنی: می دانیم که تفاسیر بسیاری متنوع و متعددی از جامعه مدنی وجود دارد یعنی از قرن هفدهم تاکنون شاید قریب به هفت و هشت تفسیر از جامعه مدنی وجود داشته باشد لذا برای بحث راجع به کارکرد جامعه مدنی که آیا مطلوب است یا غیرمطلوب؟ باید به سمت تحقق آن برویم یا خیر؟ باید بدانیم که به سمت کدام قسمت از آن برویم؟ به عنوان مثال آقای اسپوزیتو در بحث خود در رابطه با کارکرد جامعه مدنی در جهان اسلام معاصر سخن گفتند بر اساس بعضی از تفاسیر اصلا مادر جوامع شرقی یا جوامع اسلامی جامعه مدنی نداریم. چون فرصت کافی نیست بحث خود را متمرکزمی کنم به معنایی از جامعه مدنی که اخیرا در ربع قرن بیستم در طی این سی چهل سال اخیر در اندیشه سیاسی معاصر مطرح شده و در اروپای مرکزی و اروپای شرقی در مقابل حکومت چپ گرا، مخالفان سیاسی، تز جامعه مدنی را مطرح کردند و با این تز به مقابله با حکومت برخواستند من می خواهم خصوصیات این تز را بگویم و آنچه را که معتقدیم در تقابل با این تز مطرح کنم.

مراد اینان نهادهای مردمی یا تجمعات و گروههای انسانی نیست که به رفع نیازهای مردم فارغ ازدخالت دولت بپردازند بلکه جامعه مدنی که آنها مطرح می کنند دارای جهت گیری خاص سیاسی و فرهنگی و عقیدتی است. مشخصه های اصلی این تفسیر جامعه مدنی را که توسط این دسته از متفکرین سیاسی مطرح می شود بنده به طور خلاصه در چند ویژگی خلاصه می کنم. در درجه اول، از نظر اینها حکومت نبایدتمامیت طلب باشد. دوم آن است که با حکومت ایدئولوژیک و اینکه مرام خاصی در حاکمیت سیاسی دخالت داشته باشد مقابله می کنند. ویژگی سوم، پلورالیسم همه جانبه است چه در مقوله سیاست و چه درمقوله تفکر یعنی جامعه را در ابعاد مختلف پلورالیته بکنند یعنی نه تفکر سیاسی خاص و نه اندیشه خاصی در جامعه حاکم باشد به تعبیر دیگر تفسیر جدیدی از دموکراسی عرضه می کنند دموکراسی را دیگرحکومت اکثریت عرضه نمی کنند به این شاهد که در نازیسم و کمونیسم، اکثریت از آن حاکمان بود. جامعه دموکراتیک در نظر آنان یعنی هر چه بیشتر متکثر باشد، هر چه بیشتر بی رنگی حاکم باشد. ویژگی دیگر ازنظر قانون گذاری است. در مساله حاکمیت قوانین اجتماعی، آنها بر این نکته اصرار می ورزند که قانون بایستی بر اثر تنازعی که در خود گروههای اجتماعی وجود دارد، پلورالتیه شود چون جامعه تبدیل به اصناف و گروهها و تشکل ها شده و از حالت همسانی و یکسانی به لحاظ جهت گیری خارج شده، گروهها واصناف و تشکل ها که بر اساس منافع و مصالح فردی و گروهی خود کار می کنند آنها باید قانونگذاری کنند.به عنوان مثال اگر همجنس گرایان، گروهی تشکیل دهند با فشار اجتماعی باید بتوانند به خود رسمیت بخشند و صحنه قانونگذاری در جامعه، باید صحنه ای باشد که خود افراد در اصناف وگروهها بتوانند در قانونگذاری دخالت کنند. بنابراین جامعه ای که چنین زمینه ای در آن وجود دارد از لحاظ آنها جامعه مدنی است. همانطور که عرض کردم این جامعه آن جامعه ای نیست که بشود در نظام اسلامی و اندیشه دینی به کرسی بنشیند. بنده مختصرا به واکنشهایی منفی که در خود غرب نسبت به این جامعه مدنی وجود دارد وهمچنین به ناسازگاری این تفسیر از جامعه مدنی با اندیشه دینی، اشاره می کنم.واکنشهای منفی در غرب نسبت به جامعه مدنی به این تفسیر، دو دسته است:

یک) واکنش چپ گرایان و مارکسیستها که اساسا داشتن جامعه مدنی به این تفسیررا امر ناممکنی می دانند یعنی عملا در نظام سرمایه داری موجود، چنین ویژگی برای جامعه مدنی نوعا وجود ندارد چون اساسا در نظام سرمایه داری موجود و نظام سیاسی غرب این گروههای مردمی و تشکل ها و احزاب و اصناف به واقع استقلال ندارند و توسطکمپانی های اقتصادی و اهرمهای نامرئی قدرت هدایت می شوند و آن ایده آل جامعه مدنی یعنی مشارکت مستقلانه مردم و تصمیم گیری و فعالیت مستقل از حاکمیت توسطخود مردم عملا در غرب به هیچ وجه چنین نیست و آن غولهای رسانه ای و صاحبان قدرت اقتصادی درکوچکترین تصمیم گیری سیاسی و تمایلات سیاسی دخالت می کنند.

واکنش دومی که در غرب نسبت به جامعه مدنی است می گوید جامعه مدنی، امر نامطلوبی است چون تکه تکه کردن و گروه گروه کردن مردم و اجازه دادن به اینکه همه به دنبال منافع فردی و منافع گروهی خود در جامعه مدنی به تعارض بپردازند موجب مسخ و تک بعدی شدن انسان و دامن زدن به خودخواهی و نفع طلبی و غافل شدن انسان از جنبه متعالی خود و از جنبه مثبت دیگر حیات انسانی می شود.

آیا این ایده از جامعه مدنی با تعالیم اسلامی سازگار است یا خیر؟ به اعتقاد بنده در چند جهت اساسی، خصوصیاتی در جامعه مدنی به این تفسیر وجود دارد که با اسلام، ناسازگار است. بعد اول،ناسازگاری در مساله تقنین و قانون گذاری است. اسلام یک قوانین دارد که از انسانها می خواهد نسبت به آن قوانین، تبعیت داشته باشند; تلک حدود الله فلا تعتدوها. این حدود و قوانین الهی باید بر بشر حاکم باشد. در مساله قانونگذاری هیچ وقت اسلام این اجازه را نمی دهد که قانون دستخوش منفعت طلبی ورقابت گروهی و پسند عامه مردم شود حتی پارلمان و مجلس در نظام اسلامی به عنوان یک قوه قانونگذاری، کارش برنامه ریزی و جعل قوانین سازگار با قوانین شریعت است و حتی این حق را ندارد که قوانینی بر خلاف قوانین الهی، تشریع کند.

نکته دوم آن است که اسلام، یک ایدئولوژی است یعنی یک نظام هماهنگی به لحاظ قوانین وفرهنگ سازی و به لحاظ سازندگی انسان و به لحاظ روحیات و اخلاق و رفتار است یعنی اسلام صرف ایمان و اعتقاد نیست بلکه دارای بعد دستوری و دارای بعد عملی و اجتماعی است به تعبیر دیگر اسلام،فرهنگ ساز است و از فرهنگ خاصی دفاع می کند، از مرام و فرهنگ خاص دفاع می کند، بعد ایدئولوژیک دارد، حال آنکه یکی از مشخصات اصلی که خیلی مورد تاکید این تفسیر از جامعه مدنی است، نفی جهات ایدئولوژیک است.

نکته آخر اینکه اسلام در عین حال که به تنوع افکار و گروهها و تنوع دیدگاه بها می دهد در عین حال به هیچ وجه، تفرقه را در جامعه اسلامی و جدا شدن انسان را از همدیگر و گروه گرایی افراطی را نمی پذیرد.اسلام، جامعه دینی خود را دعوت به اعتصام به حبل الهی می کند واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا درحالی که شعار اصلی این تفسیر از جامعه مدنی بها دادن به ارزش تفرق است و اینکه خود تفرق و تکثر،مطلوب است در حالی که در اسلام، آن وحدت و انسجام در مسیر حرکت الی الله است که مطلوب است،این نکته را هم اشاره کنم که ریاست محترم جمهور ما در سخنرانی خود در اجلاسیه سران کشورهای اسلامی به صراحت عنوان کردند که جامعه مدنی مورد نظر وی با جامعه مدنی در دیدگاه غربی بسیارمختلف است و من در صحبتهایم سعی داشتم که بعضی از جهات مخالفت جامعه مدنی که ما می گوییم وجامعه مدنی که غربی ها می گویند عنوان کنم یعنی جامعه مدنی ما ریشه در مدینة النبی دارد و جامعه مدنی که امروزه در مغرب زمین مطرح می شود کاملا فرق می کند.

دکتر لگنهاوسن: متاسفانه فرصت این سمینار پرارزش بپایان رسید و در انتها می خواهم چند نکته از دکتر اسپوزیتو بعنوان خداحافظی و چند نکته هم از استاد مصباح بعنوان اختتامیه داشته باشیم. بنده عذرخواهی می کنم که در ترجمه گاهی چیزهایی را فراموش کردم، انشاءالله خدا این تلاش ناچیز را از من قبول کند.

دکتر اسپوزیتو: من می خواهم از حضار این جلسه و بانیان تشکر کنم، این دو روز که با هم بودیم خیلی جالب و بی نظیر بود. ما وقتی به قم آمدیم البته انتظاراتی داشتیم ولی اینجا خیلی بیش ازانتظاراتمان دیدیم. الآن نزدیک به ابتدای قرن بیست و یکم میلادی، همه ما به عنوان شهروند جهان هستیم و فکر می کنم همه مسؤولیت داریم و نباید مسؤولیت خود را محدود به جامعه خود کنیم، من ازشما میزبانان محترم تشکر می کنم مخصوصا از استاد مصباح و آقای حقانی و همکاران من در ت اپا که این ارتباط را تامین کردند و از اینکه دیدم که در این کنفرانس می توانم از کامپیوتر استفاده کنم نیز جدامتشکر هستم.

استاد مصباح: من احساس تاسف می کنم که دوران این سمینار کوتاه بود و ما مایل بودیم که فرصت بیشتری می داشتیم و در مورد مسائل مهم زندگی انسانی با هم گفتگو می کردیم.

امیدواریم انشاءالله در آینده نزدیک بتوانیم به این بحثها ادامه دهیم و به وظیفه الهی و وجدانی که احساس می کنیم نسبت به خلق خدا در زمین داریم عمل کنیم. من از هیات محترمی که از ایالات متحده آمدند به سرپرستی جناب آقای دکتر اسپوزیتو و با همکاری خواهر دکتر حداد و با شرکت دکتر میشل ودکتر جان وول و آقای دکتر ساچدینا تشکر می کنم که راهی دور را پیموده اند و برای شرکت در این بحث مفید، رنج سفر را بر خود هموار کردند. همچنین از حضار محترمی که در اینجا شرکت داشتند از اساتید ومحققینی که در این چند روز با حضور مستمر خود بر شکوه جلسه افزودند و خواهران و برادران دانشجوتشکر می کنم. از جناب دکتر لگنهاوسن که مدیریت جلسه را به عهده گرفتند تشکر می کنم. از همه سپاسگزارم و از خدا اجر وافر برای همه طلب می کنم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر