از جناب آقای دکتر رضا داوری، کتابی تحت عنوان «درباره غرب » به چاپ رسیده که حاوی هشت مقاله است . هر چند بیشتر آنها در برخی نشریه ها به چاپ رسیده بود، ولی مجموعه این مقاله ها با حجم 115 صفحه از سوی انتشارات هرمس، برای نخستین بار در سال 1379 منتشر گردید . ششمین مقاله آن، به نام «نظر علامه طباطبایی درباره غرب » است که مؤلف محترم به بررسی نظر علامه درباره غرب - بر اساس جلد چهارم المیزان - پرداخته است .
بدیهی است که پرداختن به چنین موضوعی، نیازمند تحقیق همه جانبه موضوع در همه آثار قلمی علامه طباطبایی و به خصوص تفسیر المیزان است . هر چند اکتفا به یک جلد، در حد یک مقاله چندان قابل مناقشه نیست، ولی در همین حد هم به نظر می رسد در پاره ای از موارد، در ترجمه یا برداشت عبارت های المیزان دقت لازم به عمل نیامده است . بنابر این ما ضمن نقل عبارت های المیزان، همراه با ترجمه و توضیح، مطالب جناب دکتر داوری را از مقاله فوق بیان کرده، موارد اختلاف با مقصود علامه را متذکر خواهیم شد تا شاید مفید واقع شود .
علامه طباطبایی با بیان شیفتگی و حیرت زدگی برخی افراد، نسبت به پیشرفت مادی مغرب زمین، و مشاهده صدق، صفا، امانت، سرزندگی و خوش خلقی آنها در درون خود، در مقام بیان مغالطه ایشان برآمده چنین اظهار می دارد: «و اما استعجابهم بما یرون من الصدق والصفاء و الامانة و البشر و غیر ذلک فیما بین افراد الملل المترقیه، فقد اختلط علیهم حقیقة الامر فیه، و ذلک ان جل المتفکرین من باحثینا معاشر الشرقیین لایقدرون علی التفکر الاجتماعی و انما یتفکرون تفکرا فردیا . فالذی یراه الواحد منا نصب العین، انه موجود انسانی مستقل عن کل الاشیاء، غیر مرتبط بها ارتباطا تبطل استقلاله الوجودی (مع ان الحق خلافه)، ثم لا یتفکر فی حیاته الا لجلب المنافع الی نفسه و دفع المضار عن نفسه، فلا یشتغل الا بشان نفسه، و هو التفکر الفردی و یستتبع ذلک ان یقیس غیره علی نفسه، فیقضی فیه بما یقضی علی هذا النحو من الاستقلال; و هذا القضاء ان صح فانما یصح فیمن یجری فی تفکره هذا المجری، و اما من یتفکر تفکرا اجتماعیا لیس نصب عینیه الا انه جزء غیر منفک و لا مستقل عن المجتمع و ان منافعه جزء من منافع مجتمعه، یری خیر المجتمع خیر نفسه و شره شر نفسه و کل وصف و حال له، وصفا و حالا لنفسه; فهذا الانسان یتفکر نحوا آخر من التفکر ولا یشتغل فی الارتباط بغیره الا بین هو خارج عن مجتمعه و اما اشتغاله باجزاء مجتمعه فلا یهتم به و لا یقدره شیئا (1) » .
ترجمه: «و اما شیفتگی و دل دادگی چنین افرادی از مشرق زمین، نسبت به صدق و صفا و امانت و خوشی و مانند آن که در بین افراد ملل مترقی (مغرب زمین) مشاهده می کنند، در واقع حقیقت مساله بر آنها مشتبه شده است; زیرا اغلب اندیشمندان ما - مشرق زمینان - توانایی تفکر اجتماعی نداشته و فقط در حیطه تفکر فردی به سر می برند . (فکر فردی، تفکری است که) هر یک از ما فقط خودش را به عنوان موجود انسانی، مستقل از هر موجود دیگر ببیند، به طوری که ارتباط با آنها را از بین برنده استقلال خود حساب کند (با این که حق، غیر از این است) . چنین اندیشه ای او را وامی دارد که جز به جلب منفعت خویش و دفع ضرر از خود نیندیشد; در نتیجه جز به شئون خویش به چیزی مشغول نمی شود و این همان تفکر فردی است و لازمه چنین تفکری، آن است که دیگران را نیز به خود قیاس کند و همان استقلالی را که برای خود قایل است برای آنها هم قایل باشد .
چنین اندیشه ای - اگر صحیح باشد - در مورد کسانی می تواند درست باشد که چنین فکر فردی داشته باشند; اما کسی که از تفکر اجتماعی بهره مند است، یعنی هیچ گاه خود را منفک و مستقل از جامعه نبیند، بلکه منافع خود را جزیی از منافع جامعه بشمارد، چنین فردی خیر و شر جامعه را خیر و شر خود دانسته و هر نوع ویژگی و حالتی از جامعه را وصف و حال خود می داند . چنین انسانی، به گونه ای دیگر می اندیشد . او در ارتباط با غیر خود، در درون اجزای جامعه خویش اهتمام نمی ورزد، بلکه برای او (نحوه سلوک با) بیرون از جامعه خویش مهم است .»
مرحوم علامه در این تحلیل، نحوه تفکر را به دو دسته فردی و اجتماعی تقسیم کرده است و عیب و ایراد اندیشه بسیاری از متفکران (و یا عموم) مشرق زمین را در دور بودن از تفکر اجتماعی می داند .
او هم چنین، جامعه و افراد را به انسان و اعضایش تشبیه کرده، می گوید: هر یک از اجزا و اعضای جسم انسان مثل چشم، گوش، دست، پا و غیره، در خدمت انسان بوده و خواهان چیزی هستندکه انسان خواهان آن است; یعنی دنبال خیر و شر بیرون از خویشند . اما روابط این اجزا با خود و با انسان، به گونه ای است که به ندرت باعث ضرر و آسیب یکدیگر می شوند . آن گاه می گوید: «و فی حکمه حال افراد مجتمع انسانی اذا تفکروا تفکرا اجتماعیا، فصلاحهم و تقویهم او فسادهم و اجرامهم و احسانهم و اسائتهم، انما هی ما لمجتمعهم من هذه الاوصاف اذا اخذ ذا شخصیة واحدة (2) » .
ترجمه: «افراد جامعه چنین حکمی را دارند، یعنی اگر تفکر اجتماعی داشته باشند و برای جامعه شخصیت واحد قایل باشند; صلاح و تقوا، فساد و جرم، و احسان و اسائه خود را همان صلاح و تقوی، فساد و انحراف، و نیکی و بدی جامعه خواهند دید .»
همان طوری که ملاحظه می شود، علامه در صدد بیان نوعی از تفکر صحیح و حقیقی است که در واقع وجود دارد و باید به آن نایل شد . آن گاه جهت تثبیت و تقریر این مطلب، از قرآن هم استشهاد می آورد: «و هکذا صنع القرآن فی قضائه علی الامم والاقوام التی الجاتهم التعصبات المذهبیة او القومیه، ان یتفکروا تفکرا اجتماعیا کالیهود و الاعراب و عدة من الامم السالفة، فتراه یؤاخد اللاحقین بذنوب السابقین (3) » .
ترجمه: «قرآن هم، در معامله و برخورد با امت ها و اقوامی که تعصبات مذهبی و قومی آنها را وادار به تفکر اجتماعی کرده است، مثل یهود، اعراب و برخی از امت های گذشته، چنین اسلوبی از تفکر را به کار برده است; لذا لاحقان و حاضران را به خاطر گناه پیشینیان مورد مواخذه قرار می دهد» .
نتیجه ای که علامه از این تحلیل دارد، نقد و بررسی همان کسانی است که شیفته صلح و صفا و زیبایی درون ملل متمدن مغرب زمین شده اند . او بر اساس تفکیکی که بین اندیشه فردی و اجتماعی انجام داده است، گوشزد می کند که مبادا از تفکر اجتماعی دور شویم و فقط روابط افراد غربی با یکدیگر را مشاهده کرده، از شخصیت اجتماعی و نحوه معاشرت جوامع آنها با دیگر جوامع - مشرق زمین و غیر آن - غفلت کنیم:
«و یتبین مما ذکرنا ان القضاء بالصلاح و الفلاح علی افراد المجتمعات المتمدنة الراقیة، علی خلاف افراد الامم الاخری لا ینبغی ان یبنی علی ما یظهره من معاشرتهم و مخالطتهم فیما بینهم و عیشتهم الداخلیه، بل بالبناء علی شخصیتهم الاجتماعیه البارزة فی مماستها و مصاکتها سائر الامم الضعیفه و مخالطتها الحیویة سائر الشخصیات الاجتماعیه فی العالم (4) » .
ترجمه: «از آنچه که گذشت، روشن می شود که نمی توان با مشاهده نحوه سلوک و معاشرت افراد با یکدیگر درون جوامع متمدن و پیشرفته مغرب زمین، حکم کرد که آنها بر خلاف افراد سایر ملل از صلاح و سعادت و یا شقاوت و نکبت برخوردارند; بلکه چنین حکمی باید با توجه به شخصیت بارز اجتماعی آنها در برخورد و مواجهه با سایر ملت های ضعیف و نحوه روابط حیاتی شان با دیگر شخصیت های اجتماعی دنیا، صورت گیرد» . علامه سرانجام باتوجه به چنین مبنا و ملاکی به ارزیابی غرب می نشیند و چنین اظهار می دارد:
«و لعمری، لو طالع المطالع المتامل تاریخ الاجتماعیة من لدن النهضة الحدیثة الاوروبیة و تعمق فیما عاملوا به غیرهم من الامم و الاجیال المسکینة الضعیفة، لم یلبث دون ان یری ان هذه المجتمعات التی یظهرون انهم امتلؤوا رافة و نصحا للبشر یفدون بالدماء والاموال فی سبیل الخدمة لهذا النوع واعطاء الحریة و الاخذ بید المظلوم المهضوم حقا و الغاء سنة الاسترقاق و الاسر، یری انهم لا هم لهم الا استعباد الامم الضعیفة مساکین الارض ما وجدوا الیه سبیلا بما وجدوا الیه من سبیل، فیوما بالقهر و یوما بالاستعمار و یوما بالاستملاک و یوما بالقیمومة و یوما باسم حفظ المنافع المشترکة و یوما باسم الاعانة علی حفظ الاستقلال و یوما باسم حفظ الصلح و دفع ما یهدده و یوما باسم الدفاع عن حقوق الطبقات المستاصلة المحرومة و یوما . . . و یوما . . . ; و المجتمعات التی هذا شانها، لا ترتضی الفطرة الانسانیة السلمیة ان تصفها بالصلاح او تذعن لها بالسعادة وان اغمضت النظر عما یشخصه قضاء الدین و حکم الوحی والنبوة من معنی السعادة (5) » .
ترجمه: «و به جانم سوگند، اگر مطالعه کننده اهل تامل، تاریخ اجتماعی غربی ها را از آغاز نهضت جدید در اروپا مورد مطالعه قرار داده ونحوه رفتارشان را با امت های ضعیف و درمانده مورد مشاهده و تعمق قرار دهد، برخلاف ادعاهای ظاهرشان که جز رافت و خیر بشر را نمی خواهند و در راه حریت و آزادی انسان ها و نجات مظلومان و شکستن سنت بردگی واسیری، از جان و مالشان مایه می گذراند، آنها را جز افرادی که هر روز با اسمی خاص، در صدد به بندگی کشیدن ملت های ضعیفند، نخواهد یافت . روزی از طریق قهر و غلبه، روز دیگر از راه استعمار; روزی از طریق ادعای مالکیت و روزی دیگر از راه ادعای قیمومت و سرپرستی; روزی به اسم حفظ منافع مشترک و روز دیگر با نام کمک در حفظ استقلال کشور دیگر; روزی با اسم حفظ صلح و آرامش و دفع تهدیدها و روز دیگر با نام دفاع از طبقات محروم و هر روز به بهانه ای; و جوامعی که چنین ویژگی هایی دارند، فطرت انسانی هرگز آنها را به صلاح نشناخته و حکم به سعادت آنان نخواهد کرد، اگرچه از حکم دین و وحی و نبوت درباره معنای سعادت نیز صرف نظر شود .»
حال با چنین پیشینه ای از نظرات مرحوم علامه طباطبایی، به سراغ برخی از عبارات مقاله مورد نظر می رویم:
1 . دکتر داوری در مقام استنباط از سخنان علامه طباطبایی درباره دو نوع تفکر فردی و اجتماعی، چنین می گوید: «نکته مهم دیگری که (طباطبایی) متذکر شده اند این است که در میان جامعه های کنونی فقط غرب نیست که اساس جامعه را بر عقل عملی مستقل از وحی قرار داده، بلکه جامعه های اسلامی از این حیث وضعی بدتر از غرب دارند» . ایشان برای صحت این برداشت، عبارت علامه را بیان می کند: «بیشتر فضلای ما، دارای طرز تفکر اجتماعی نیستند . . . (6) » . ما ترجمه این قسمت را در ابتدای این نوشته ذکر کرده ایم . نقدی که متوجه عبارت فوق است، آن است که مرحوم علامه در صدد بیان تفکر عملی در مقابل نظری نیست، بلکه از نظر او تفکر - اعم از نظری و عملی - ممکن است فردی یا اجتماعی باشد .
تقسیم تفکر به فردی و اجتماعی تقسیم بر اساس روش و اسلوب تفکر است نه محتوای آن، و حال آن که قضاوت ارزشی بین جوامع و ملت ها، به این که یکی برتر و دیگری پایین تر است، بیش از آن که به روش تفکر بستگی داشته باشد، به محتوای آن توجه دارد .
2 . با توجه به مطلب فوق، این سخن جناب دکتر که «به نظر آقای طباطبایی، غرب از ما و اقوام نظیر ما برتر است (7) » نه تنها هیچ شاهد منطقی از بیرون ندارد، بلکه از هیچ جای سخنان علامه قابل استنباط نیست و اتفاقا ایشان حملات تند و تیزی علیه غربی ها داشته اند که بیان کردیم .
به نظر می رسد منشا چنین استنباطی، اشتباه در ترجمه یا تطبیق عبارت علامه است آن جا که می گوید: «هذا الانسان یتفکر نحوا آخر من التفکر و لا یشتغل . . .» .
منظور ایشان - با توجه به سیاق سخنان او که در صدد بیان دو نوع تفکر بر حسب واقع بوده اند - کسی است که از تفکر اجتماعی بهره مند است، نه انسان غربی . وی اصلا در صدد بیان این نیست که تفکر مغرب زمین، اجتماعی است یا نه; ممکن است اجتماعی هم باشد اما علامه در این جمله، لازمه تفکر صحیح را بیان می کند در حالی که جناب دکتر، کلمه «وهذا الانسان » را به آدم غربی ترجمه و تطبیق کرده اند . این اشتباه، در ترجمه عبارت زیر هم تکرار شده است:
«و تبین مما ذکرنا ان القضاء بالصلاح والفلاح علی افراد المجتمعات المتمدنة الراقیه . . .» .
ترجمه دکتر: «بنابراین ملاک قضاوت ما درباره کسی که طرز تفکرش اجتماعی است . . . (8) » .
منظور علامه این است که ما در شناخت هر جامعه ای و از جمله جوامع غربی (که مورد بحث است) باید تفکر اجتماعی داشته باشیم، یعنی نحوه سلوک آنهارا با سایر ملل ملاحظه کنیم . در حالی که ترجمه ایشان، داشتن تفکر اجتماعی را برای غربی ها مسلم گرفته و به اصل متن نسبت داده است .
3 . با توجه به آنچه که در بند (1) آمده است، تقسیم تفکر به فردی و اجتماعی نمی تواند تنها معیار داوری ارزشی باشد; زیرا محتوای این دو تفکر هم نقش اساسی دارد . لذا با اعتراف به این که غربی ها دارای تفکر اجتماعی هستند اما ملت های دیگر بی بهره یا کم بهره اند، نمی توان از جهت نحوه اندیشیدن اجتماعی، امتیاز مطلق قایل شد و تنها کاستی آن را فقدان عقل قدسی (یعنی ظلم نمودن به دیگر جوامع) دانست; زیرا مبدا و مقصد جامعه نیز در اندیشه اجتماعی او مؤثر است . این که جوامع غربی چه مقصد و غایتی در زندگی و حیات اجتماعی خود دارند و برای رسیدن به آن چگونه می اندیشند؟ هر دو سئوال برای پی بردن به ماهیت غرب مهم است . اما به نظر می رسد که جناب دکتر، مشکل جامعه غربی را چیزی بیشتر از فقدان عقل قدسی (به معنی عدم مراعات عدل در روابط با دیگر جوامع و ملت ها) دانسته، اظهار می دارد: «جامعه ای که تفکر اجتماعی دارد، در درون دارای نظم و عقل و صلاح نسبی است اما عادل نیست و شاید مستولی و استعمارگر و متجاوز به حقوق و حیات دیگران باشد; جامعه غربی چنین جامعه ای است (9) » . وی هم چنین گفته است: «اگر غرب را با جامعه های موجود در دیگر مناطق روی زمین قیاس کنیم، از جهاتی آن را برتر می یابیم . ضعف و نقص آن را وقتی می توان دریافت که عدل و جامعه عادله تابع عقل قدسی را در نظر آوریم; چنین جامعه ای هنوز تحقق نیافته است (10) .»
نقد مهم سخنان دکتر این است که هر چند جامعه غربی ممکن است، دارای تفکر اجتماعی قوی باشد، اما نقص آن فقط در نقض عدالت نسبت به جوامع دیگر نیست; زیرا ممکن است تفکر اجتماعی او در راستای تحقق هدفی غیر الهی و غیر انسانی باشد - که در این صورت، جامعه ضاله و گمراهی خواهد بود که هدف و راه وصول به آن با یکدیگر هماهنگ و همراه بوده - اما اصل هدف چیزی جز شقاوت و نکبت نیست و چنین جامعه ای شاید در تامین نظم اجتماعی خود هم مشکل داشته باشد .
خلاصه این که دست یابی به نظرات مرحوم علامه طباطبایی درباره غرب، نیازمند تامل و تحقیقی فراتر از آن چیزی است که در برخی از جلدهای المیزان دیده می شود و امید است این امر با ژرف نگری اساتیدی چون جناب آقای دکتر داوری انجام پذیرد .
پی نوشت:
1) طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج 4، ص 105 .
2) همان، ج 4، ص 105 .
3) همان، ص 105 - 106 .
4) همان، ص 106 .
5) همان; ص 106 - 107 .
6) داوری اردکانی، رضا، درباره غرب، ص 70 - 71 .
7) همان، ص 72 .
8) همان .
9) همان .
10) همان، ص 74 .