ماهان شبکه ایرانیان

نیازهای بشری و دانش روز در فرایند نظریه پردازی دینی

با سپاس از حضرتعالی که این فرصت را در اختیار ما قرار دادید; اندیشه دینی، گاه با این اتهام روبرو بوده است که با دانش بشری و نیازهای مادی انسان همگرایی لازم را ندارد; حضرت عالی در برابر این گونه تلقی ها، چه پاسخی ارائه می کنید؟

با سپاس از حضرتعالی که این فرصت را در اختیار ما قرار دادید; اندیشه دینی، گاه با این اتهام روبرو بوده است که با دانش بشری و نیازهای مادی انسان همگرایی لازم را ندارد; حضرت عالی در برابر این گونه تلقی ها، چه پاسخی ارائه می کنید؟

یکی از مسائلی که اندیشمندان اسلامی و غیر اسلامی بر روی آن کار کردند، عدم تنافی دین به طور مطلق، یعنی وحی با علم است، بلکه نظر دین که جنبه وحیانی دارد، به علم جنبه ابزاری است; یعنی با علم و پیشرفت علم اهداف دین بیشتر تحقق می یابد; قرآن کریم می فرماید: «هو انشاء کم من الارض و استعمرکم فیها .»

ما انسان را از زمین آفریدیم تا زمین را آباد کند و شما را به آبادانی زمین گماردیم; پس انسان از زمین برخواسته است و مقصود از این برخاستن، این است که حاجات ونیازهای زمینی دارد . انسان به صورت طبیعی نیازهای زمینی دارد که این نیازهای زمینی در واقع ابزاری برای تامین نیازهای آسمانی است . لذا در درجه اول وظیفه انسان آباد ساختن زمین است، چون با فقر و فلاکت هیچ کاری صورت نمی پذیرد و آنچه موجب رونق و پیاده کردن اهداف عالیه دین است، همین رونق بخشی به آبادانی زمین است .

حال این آبادانی زمین به چه وسیله ای ممکن است . انسان فاقد علم نمی تواند زمین را آباد کند . این علم است که زمین را آباد می کند; رونق گرفتن علم و صنعت، یعنی تحقق بخشیدن به اهداف اولیه دین .

هر چه علم و صنعت پیشرفت کند، به آن هدف اولیه دین نزدیک تر می شویم . لذا نظر دین به دنیا به طور مطلق نظری ابزاری است و ابزار باید مستحکم و خوب باشد . اگر دندانه اش شکسته و کند باشد، نمی شود با آن کار کرد، لذا پیرامون آیه «اولم یروا انا ناتی الارض ننقصها من اطرافها» ، مفسران اظهار داشته اند که این یک تهدید است; یعنی اگر شما کفران نعمت کنید، یکی از عذاب هایی که ممکن است دچار شوید این است که آبادی زمین را از شما می گیریم . امام صادق (ع) نیز می فرماید: از بین رفتن آبادی زمین به فقدان علما است; یعنی ما دانشمندان را از شما می گیریم و آن وقت شما به امتی جاهل تبدیل می شوید و وقتی امت جاهل شدید، روبه ویرانی می روید .

پس آبادی زمین به وجود دانشمندان وابسته است و علم و دانش یکی از نعم بزرگ الهی است . اصولا به دنبال این مسئله است که دین بر گسترش علم و تنوع علم در تمام ابعادی که موجب آبادی و رونق زندگی روی زمین است، تاکید دارد تا اینکه نیازهای بشر را برطرف کند . لذا یکی از توصیه های قرآن، مخصوصا برای علما این است که این علم نعمت الهی است و این علم را باید در دمت بشر قرار دهیم .

این دستور اسلام است; پس دین برای برطرف کردن نیازهای بشر مشوق علم است; یعنی اگر علم نباشد، دین در آن جامعه ضعیف است . «کاد الفقر ان یکون کفرا» همین است . اگر یک ملت فاقد علم و صنعت باشد و اساسا به فقر اقتصادی دچار شد، نمی تواند دینش را حفظ کند، لذا دین مشوق علم است و علم مکمل دین است . اینها لازم ملزوم یکدیگر هستند و اساسا برآورده کردن و برآورده شدن نیازهای انسان ها در هر دوره، با پیشرفت علم و تشویق دین محقق می شود .

آیا شواهدی که در چارچوب زندگی تاریخی متدینان وجود دارد، این همسازی و سازگاری را تایید می کند؟

آنچه در تاریخ اسلام بلکه در تاریخ ادیان قابل مشاهده است این است که شجاعت و شهامت یک گروه و سخاوت و جود گروه دیگر، دست به دست هم داده است; «لو السیف علی و مال خدیجه » . این از روز اول مطرح بوده و اصلا ما وقتی در تعالیم ائمه ( علیهم السلام)، بلکه مطلق بزرگان دین در دوره بنی العباس و بنی امیه دقت کنیم، می بینیم که ائمه ما در مسائل علمی و فنی مشوق بودند و اگر گاهی اوقات حکام به بن بست می رسیدند، ائمه به آنها کمک می کردند .

عبدالملک مروان، خلیفه اموی از جانب پادشاه روم بر تحریم ضرب سکه تهدید شد; چه این که درهم را ایرانی ها ضرب می کردند و ضرب سکه دینار توسط رومی ها بود، حتی اگر در مدینه ضرب درهم می کردند، باز به تقلید از ایرانیان بود و دنانیر را از رومیان تقلید می کردند . آن وقت مصر هنوز بر نصرانیت باقی بود و پارچه هایی می بافتند که حاشیه آن پارچه به لاتین صب اسلام نوشته بودند، مسلمان ها متوجه این نکته شدند و دولت وقت که عبدالملک بود، دستور داد جلوی اینها را بگیرند، این خبر به پادشاه روم رسید، پادشاه روم به عنوان اینکه حافظ مصالح مسیحیت در جهان بود، تهدید کرد که اگر شما جلوی این پارچه ها را بگیرید، من بر سکه های طلا به لاتین صب اسلام ضرب می کنم . عبدالملک دچار حیرت شد که چه بکند، چون سکه های دینار به وسیله رومی ها ضرب می شد تا اینکه پیشنهاد دادند که این مسئله را نزد باقرالعلوم (ع) طرح کنیم . حضرت را به دمشق آوردند و امام باقر (ع) فرمودند: راه ورود آن پارچه ها را باز نکن و از تهدید هم مترس و اصلا ما سکه را از امروز خودمان می زنیم . اینها گفتند: ما بلد نیستیم . حضرت فرمود: من بلد هستم و یادتان می دهم . آن وقت حضرت قالب ریزی و بقیه کارها را انجام داد . از آن به بعد ضرب درهم و دینار نیز به دست خود مسلمانان انجام گرفت و شهادتین را بر روی سکه نوشتند .

این داستان را جرجی زیدان نقل می کند . البته وظیفه اولیه ائمه ترویج اصول و معارف دینی است، اما گاهی اوقات وارد این نوع مسائل هم می شدند . از این نوع وقایع، در زمان امام صادق (ع)، امام رضا (ع) و امام حسن عسکری (ع) هم پیش آمد و علما نیز از این کارها انجام می دادند . شما نجف آباد را ببینید، طرح شهر نجف آباد از شیخ بهایی است و حتی آب قنات وقتی وارد شهر می شود، به 5 راه تقسیم می شود . وقتی انسان وارد شهر نجف آباد می شود، با اینکه نقشه برای آن زمان است، خیال می کند طرح و نقشه برای امروز است . یک شهر بسیار مدرن از نظر خیابان بندی و ... . کتابهای گوناگون شیخ بهایی هم بیان کننده همین مطلب است و اصولا خاصیت وحی همین است; یعنی در مسیحیت و یهودیت هم همین طور است; «هو انشاکم من الارض و استعمرکم فیها» ; یعنی شما را به آبادانی زمین گماشت .

بنابراین، وظیفه انسان ها به حکم دین، رونق بخشیدن به علم و صنعت برای آباد شدن زمین است . لذا اگر ما همین تاریخ سطحی را مطالعه کنیم، شواهد بیش از اندازه ای وجود دارد . وضع فعلی مسلمانان به این دلیل است که اسلامشان ضعیف است نه اینکه فقط علمشان پایین است . کدامیک از رؤسای کشورها مسلمان هستند . کدامشان هستند که برای آمریکا تا کمر خم نشوند «و لاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار» ; این صریح قرآن است . کدامیک در برابر طاغوت زمان خاضع نیستند؟!

یکی از نویسندگان بزرگ مصری کتابی دارد که «الاسلام شی ء و المسلمون شی ء آخر» نام دارد، لذا حرکت امام راحل (ره) موجی ایجاد کرد که احیای اسلام و احیای چهره دیگر اسلام بود که این چهره، چهره واقعی اسلام است که با چهره امروز در تضاد است . لذا امام به عنوان یک دین شناس دسته اول در فرمایشات خود درباره علم، صنعت، پیشرفت، تمدن، توسعه، جهان شمولی و رابطه با همه ملت ها بسیار عالی حرف می زند که این نماینده دین است . اگر انسان بر افکار و اندیشه های امام مطالعه کند، می فهمد که اصلا تناسب میان دین، علم و صنعت تا کجا است؟!

مناسبات حوزه های دینی با دانش های نوین چگونه است؟ آیا این تعامل رضایت بخش است؟

حرف غلطی، بسیار پیش تر هم مطرح می شد که چرا در حوزه های علمیه، علم طب، فیزیک و شیمی مطرح نیست . در کشورها حوزه های علمی متنوع است . دانشگاه هایی برای علم فیزیک و علم شیمی وجود دارد; دانشگاه هایی برای مهندسی، برای فلکیات وجود دارد و اینجا دانشگاه فقه است و باید در اینجا فلکیات ریاضیات و طبیعیات تا اندازه ای که مربوط به فقه می شود، خوانده شود; یعنی یک فقیه باید از فلکیات این قدر مطلع باشد که بتواند مسئله طلوع شمس و غروب شمس، افق و نحوه قبله را به طور تحقیقی نه تقلیدی بفهمد . من خود در نجف، علاوه بر درس های دیگر، شرح لمعه تدریس می کردم، و در آن تخصص داشتم . کتاب صلاة، باب قبله و کتاب میراث را از روی تحقیق می دانستم و حتی شرح لمعه ای که کلانتر چاپ کرده، این دو بخش، یعنی کتاب میراث از اول تا آخر و کتاب القبله قلم من است; یعنی یک فقیه باید در این مسائل محقق باشد نه اینکه مقلد باشد .

این توقع که چرا ما یک دانشگاه فیزیک در قم نداریم، به حوزه ربطی ندارد . یک وقت شما می گویید: یک دانشگاهی که در یک جهتی تخصص دارد، چرا تخصص های دیگر در آن نیست . این حرف غلطی است . اما اینکه می گویید: از معلومات عمومی و سایر علوم باید در آن باشد، مورد قبول من است; الآن در دانشگاه نجوم، ادبیات هم خوانده می شود، در دانشگاه ادبیات مقداری ریاضیات خوانده می شود; یعنی باید در دانشگاه ادبیات دانشجو در حد عمومی از ریاضیات اطلاع داشته باشد .

پس اگر مقصود این است که در حوزه فقاهت از سایر علوم در سطح عمومی بحث شود، بسیار خوب است، اما اینکه می گویید: باید به صورت تخصصی این علوم را بخوانند، به صورتی که چند تا دانشگاه در یک دانشگاه ادغام شود، مورد قبول نیست; یعنی می گویند: چرا دیگر ابن سیناها از حوزه ها بیرون نمی آیند . اما حوزه برای تولید علامه حلی ها درست شده است . البته علامه حلی خودش فلکی بود، ریاضیدان بود، ادیب بود، طبیعی شناس بود، اما در اصل فقیه بود .

البته معتقد هستید که در سطح عمومی و آگاهی های اولیه باید زبان دانش روز را یادداشت .

واقعیت این است که یک فقیه چیزی را باید بداند که تا دیروز در حوزه ها مطرح بود و کتاب هایش موجود بوده است; مثلا فرض کنید در دوره گذشته، ما فلکیات و ریاضیات جدید و قدیم را خواندیم، بعد علم طب را خواندیم، مانند شرح لمعه، کتاب شرح نفیسی که در طب است را خواندیم . استادی از هند به کربلا آمد و این کتاب را تدریس می کرد . اینها در قدیم رسم بود و بسیاری از این علوم باید در حوزه باشد; یعنی یک فقیه باید از طب آگاه باشد، فلکیات را بلد باشد و ما هم دنبال این چیزها بودیم و می خواندیم . من بعضی از مرض های بسیار صعب العلاج را از روی کتاب شرح نفیسی معالجه کردم، چون یک جلد آن «شرح الاسباب » است و دیگری «شرح للعلاج » است . کتاب بسیار خوبی است . من الان چند جلد کتاب طب دارم . مردم به علمای گذشته برای مسائل طبی مراجعه می کردند . البته نباید به صورت تخصصی توقع داشت، ولی به صورت عمومی باید باشد . علامه حلی در مورد علائم مرگ، در باب احتضار، برای کسی که مشکوک است که مرده است یا زنده، چهارده علامت ذکر می کند و بعد می گوید و «غیره » . یکی از طبیبان حاذق در زمانه ما گفت: به خدا قسم علم هنوز به «غیره علامه » نرسیده است; یعنی هنوز آن 14 علامت 15 نشده است، این دلالت بر این دارد که ایشان بر علوم بشری آن روز احاطه داشته است .

فرایند تولید دانش و تربیت نخبگان علمی چگونه پدید می آید؟

کسی که به دانشگاه پزشکی می رود، به این دلیل که در آمدش زیاد است، عاشق این علم نیست . او به این علم به صورت ابزاری نگاه می کند، لذا به هیچ جا نمی رسد و فقط یک پزشک معمولی می شود که بنشیند و از ظهر تا شب 500 تا 600 نسخه یزیت بنویسد و مقداری پول تحصیل کند . اینها کاسب هستند و ارزش اینها به اندازه بقال و عطار است که خدماتی را برای مردم انجام می دهند و پولی را دریافت می کنند; اما هیچ کدام «بوعلی » نمی شوند . متاسفانه در حوزه علوم روز هم غالبا تقلیدی است . در مصاحبه ای در مشهد، در مورد شبیه سازی انسان از من سؤالی کردند که ما الان داریم خودمان بر روی این مسئله تحقیق می کنیم که این شدنی است یا نه؟ آیا این کار را ادامه بدهیم یا اینکه منتظر شویم ببینیم که غربی ها در آخر چه می گویند و چه می کنند؟ گفتم این حرف دومتان صد در صد غلط است، اصلا علت تاخر ما همین است که همیشه نشستیم تا ببینیم دیگران چه می گویند . من به نام دین، و به نام قرآن به شما حکم می کنم که حرف آخر را شما بزنید; یعنی شما به دنیا اعلام کنید که این شدنی است یا نه! خیلی خوششان آمد و چاپ کردند .

ما باید حرف آخر را بزنیم . نه اینکه منتظر شویم و ببینیم که بقیه چه می گویند . فرق بین یک امت عقب افتاده و پیشرفته همین است . امت پیشرفته در صدد است که خود حرف آخر را بزند و امت عقب افتاده منتظر این است که دیگران حرفشان چیست؟! لذا ما باید این لباس مذلت را از تن بیرون بیاوریم و خود بر جهان حاکم باشیم; خودمان حرف آخر را به دنیا ارائه دهیم . نظرات علمی را ما باید بدهیم تا دنیا در مورد آن فکر کند .

در حوزه نظریه پردازی و تولید دانش، همکاری حوزه های علمیه و متخصصان علوم جدید را چگونه ارزیابی می کنید؟

در جهان تسنن در سال هفت یا هشت سمینار جهانی، در کشورهای مختلف با بودجه های کلان برگزار می شود . آن وقت 50 فقیه یا 50 متخصص در فنون مختلف می نشینند مثلا می گویند که نظر ما این است که زن در سن 45 تا 55 سالگی حیضش قطع می شود و بعد خون نمی بیند، نه اینکه اگر خون ببیند استحاضه است، این را چه کسی تشخیص می دهد، کارشناسهای مخصوص زنان، آنها هم در جلسه نشسته اند و می گویند اگر زن از 55 سالگی احیانا خونی ببیند، این همان حیض است . در مسئله منی اصلا زن منی ندارد، زن اصلا به غیر از نزدیکی به طور دیگر جنب نمی شود; این چیزی است که ابن سینا هم گفته است . در جهان تسنن می بینید که متخصصین مختلف می گویند: «اینطور هست، این طور نیست .»

در حوزه نظریه پردازی دینی، چه ضعف های ملموس و محسوسی را داریم؟

علامه حلی در مورد مسئله حیض می گوید: اصلا مسئله خون حیض ربطی به شرع ندارد . شرع باید حکم خود را بدهد و این به جرات زیادی نیاز دارد . او می گوید: این نکته را ما باید در حوزه علم بفهمیم، نه در حوزه شرع . مرحوم صاحب ریاض هم اینگونه می گوید: ما نباید از شرع بپرسیم، پسر چه وقت محتلم می شود، زیرا احتلام یک امر طبیعی است . محقق حلی (صاحب شرایع) می گوید: زن به طور مطلق تا 60 سال امکان حیض شدن دارد، فرقی میان سیده و غیر سیده هم نیست و معلوم هم نیست که این حرف از کجا در آمده; فرق میان سیده و غیر سیده هیچ اساسی ندارد . وقتی این آقایان در حوزه علم، احکام فقهی را جاری می کردند، از روی علم این حرف ها را می زدند . «محقق » آدمی نیست که بی گدار به آب بزند . ما وقتی در کلمات شیخ مفید، شیخ طوسی، علامه حلی و شهیدین دقت می کنیم، می بینیم که فقهشان به گونه دیگری است . امروزه فقه ما صورت تقلیدی پیدا می کند; یعنی اجتهاد تقلیدی شده و تقلید در اجتهاد امر ناگواری است .

چرا در عرصه طرح نظریات فقهی جرات ها و جسارت های مناسب کمتر دیده می شود؟

من برای شما یک مثال می آورم که چرا بعضی ها جرات و شهامت دارند، ولی بعضی ها ندارند . یک بحثی است که سلف در صدر اول از تفسیر قرآن خودداری می کردند; مثلا ابوبکر «ای ارض تقلونی اوای سماء تقلونی ان قلت من القرآن ما» . یا از خلیفه دوم سوال کردند که معنای «ابا» چیست گفت: «نمی دانم، به خدا واگذار کنید» .

بنابراین، این بحث پیش آمد که وقتی سلف از تفسیر کردن قرآن سرباز می زنند، با اینکه آنها نزدیک به عصر نزول بودند و حضور داشتند، پس دیگر وای به حال ما، اما مثل ابن تیمیه می گوید: اینها به خاطر این از تفسیر خودداری می کردند و زیربار تفسیر نمی رفتند که علمش را نداشتند و الا هیچ وقت علی ابن ابی طالب از تفسیر سرباز نمی زد . ابن عباس از تفسیر سرباز نزد، خلاصه اینها جرات نداشتند که قرآن را تفسیر کنند، چون مایه اش را نداشتند . امروز هم همینطور است; واقعیت این است که اینها مایه علمی ندارند; یعنی وقتی کسی شبهه می کند، نمی توانند جواب بدهند من قصد خودستایی ندارم و نیازی هم به این حرف ها ندارم، اما اینکه بعضی اوقات بعضی از این آرا را می دهم و علنی ارائه می کنم، بعضی به من گفتند: تو بیم نداری، گفتم: نه، چون کسی جرات نمی کند که به من شبهه کند، چون می داند که من با دلیل قاطع جوابش را خواهم داد، بله یک آدم ضعیف، چیزی به نظرش می رسد; مایه علم قوی ای هم ندارد، او می ترسد . شهامت و جرات علمی برای کسی است که مایه علمی داشته باشد، من نمی گویم که مایه علمی دارم، ولی در تفسیر و در فقه حرف های تازه زیادی دارم و این حرف ها را با کمال شهامت اعلام می کنم، چون تا زیربنا را محکم نکرده باشم، نمی گویم .

صاحب بن عباد حرف خوبی می زند; او می گوید: «من کتب فقد استهدف » ; تو اگر می خواهی از حرف مردم در امان باشی، اصلا وارد گود نشو، اما اگر آمدی و وارد میدان شدی و بنا کردی چیز بنویسی، خود را آماج تیر کن . پس کسی که از اول از تیر بترسد، از حرف مردم بترسد، اگر برود و بقالی باز کند و چیز بفروشد، ثوابش بسیار بیشتر است . من به خیلی ها گفتم که اگر آیت الله خویی استاد معظم ما، از اول در رواق حضرت امیر می نشست و برای خانم ها و زواری که می آمدند، مسئله می گفت، خیلی ثواب داشت و کسی هم به ایشان کاری نداشت، اما آقای خویی نمی شد که در تمام شئون علوم اسلامی صاحب نظر بود . من می دیدم که بعضی از تجار بزرگ بغداد نزد ایشان می آمدند و مسائل نو مطرح می کردند و دلیلشان این بود که چون شما را یک مجتهد بسیار قوی و با شهامت می دانیم، از شما استفتا می کنیم . خدمت آقای خویی می آمدند، چون می دانستند که این شخص مسائل را با ضرس قاطع می گوید .

نکته ای که من باید به شما بگویم این است که در فقاهت قدما احتیاط وجود ندارد (الاحوط)، چرا که آنها عالم بودند و می دانستند که اینطور است، یا اینطور نیست و قاطع جواب می دادند . دو قرن است که در فتاوا کلمه احوط زیاد شده است . این علامت پایین آمدن سطح علمی است; یعنی این فقیه نمی تواند تصمیم بگیرد، زیرا دلیل برایش کامل و روشن نیست; از طرفی از خدا هم می ترسد، لذا احتیاط می کند . احتیاطهای وجوبی، یعنی شخص در این مسئله به قطع نرسیده است .

احتیاط دو نوع است; یک وقت احتیاط از نظر مقلد است، مثلا می گویید: اگر دو تا آب است و نمی دانید کدام مضاف است و کدام کر، احتیاطا دو تا وضو بگیرید . اما احتیاط از نظر مجتهد در کلام فقهای قدما اصلا وجود ندارد، به عکس حالا ما می بینیم که در رساله ها، هیچ مسئله ای نیست که در آن یک احتیاط یا واجب یا مستحب نباشد این احتیاطها پدر مردم را در می آورد .

یک مسئله گو در رواق حضرت امیر (ع) می نشست . ایشان با یکی از آقایان خوب بود و با دیگری میانه خوبی نداشت و زوار نوعا ابتدا به نجف یا کربلا می روند و سپس در کوفه قصد اقامت می کنند . میان نجف و کوفه 10 کیلومتر فاصله است . آن وقت در اثنای اقامت اگر بخواهد به کوفه برود اقامتشان به هم می خورد، آنگاه این مسئله گو می گفت: مجتهدین با هم خیلی فرق می کنند و درباره آن مجتهدی که با او خوب نبود می گفت: خداوند نماز سفر را قصر قرار داده، برای اینکه مردم در تساهل و راحت باشند، این آقا می گوید اگر آمدی نجف قصد کردی و بعد رفتی کوفه و برگشتی نماز جمع بخوان، اما درباره آقایی که مورد نظرش بود می گفت: ایشان می فرمایند اگر آمدی نجف قصد اقامه کردی و در اثنای اقامه به مسجد کوفه رفتی، وقتی برگشتی از نو قصد اقامت کن و نماز را تمام بخوان، در واقع هر دو یک چیز می گفتند: اما این شخص دو جور بیان می کرد .

زمانی من خدمت آیت الله مدنی در همدان در دره مرادبیگ بودیم، آن وقت ایشان مرتب به همدان رفت و آمد می کرد . من به ایشان گفتم: شما نماز را چه کار می کنید، ایشان فرمودند: در روایت هست که اگر کسی قصد اقامت کرد «صار کاحد» هم می شود و من چون در همدان قصد اقامت کردم، می شوم همدانی و چون همدانی هستم، همدانی اگر بیاید دره مرادبیگ نمازش تمام است . من به روایت رجوع کردم و دیدم که همین طور است و در روایات می گوید: با قصد اقامت، اگر از حد ترخص هم خارج شوی، قصدت به هم نمی خورد . پس چرا ما مردم را به مشکل می اندازیم .

یک قصه شیرین هم به یادم آمد، خوب است که بگویم . قدیم رسم بود که از نجف پیاده به کربلا می آمدند; دو تا از طلبه ها از نجف حرکت می کنند و چند کیلومتر که از نجف دور می شوند یک دزد یا حرامی به آنها بر می خورد و می گوید: لباس هایتان را در بیاورید . اینها می گویند ما چه کم داریم . این یک آدم است و ما دو تا هستیم و این دزد را می گیرند و کتک مفصلی به او می زنند تا اینکه بی هوش می شود و به زمین می افتد . بعد این دو به راه خود ادامه می دهند . در بین راه فکر می کنند که نکند دوباره به هوش بیاید، بر می گردند و می گویند: احتیاطا یک مقدار دیگر هم بزنیم و چند تا مشت و لگد دیگر هم احتیاطی می زنند و می روند تا می رسند به یک کوخی، اینها مردمانی بودند که از زوار مهمان نوازی و پذیرایی می کردند . زنی آنجا بود و از اینها پذیرایی کرد . یک وقت می بینند که آخر شب یک نفر دارد لنگ لنگان می آید . اتفاقا همان دزد بوده، تا اینها او را می بینند وحشت می کنند . دزد می گوید: چون در خانه من هستید در امانید، ولی من به شما بگویم که آن احتیاطتان پدر من را در آورد . خواهش می کنم اگر خواستید کسی را بزنید احتیاط نکنید .

مردم از دین سهولت فهمیدند شما برای مردم صعوبت ایجاد می کنید; بنابراین مسئله شهامت و شجاعت در فتوا از قدرت علمی نشات می گیرد .

با سپاس از فرصتی که در اختیارمان گذاردید .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان