آزمون حضرت سلیمان و درخواست فرمانروائی بی نظیر
در
سرگذشت حضرت سلیمان دوآیه از آیات مشکل قرآن به شمار می رود که یکی مربوط به
امتحان و آزمون اوست ودیگری مربوط به درخواست فرمانروائی بی نظیر برای خود، از
خدا.
اینک به
تفسیر هر دو آیه می پردازیم:
1 -
امتحان و آزمون سلیمان
(ولقد
فتنا سلیمان و القینا علی کرسیه جسدا ثم اناب)(ص 34).
«ما
سلیمان را آزمودیم و جسد بی روح انسانی را بر تخت او افکندیم، او به سوی خدا انابه
و بازگشت نمود».
از این
آیه استفاده می شود که خدا سلیمان را با افکندن جسدی بر تخت او آزمود.
و اما این
که این جسد از آن چه کسی بود و چگونه سلیمان با این کار در بوته آزمایش قرار گرفت،
از خود آیه چیزی استفاده نمی شود. ولی جمله «ثم اناب »حاکی از آن است که از او
کاری سر زده بود که برای جبران آن راه انابه را پیش گرفت. در اینجا می توان به
روایتی اعتماد نمود که می گوید: سلیمان دارای فرزندی بود که به او سخت دل بسته
بود. خداوند با گرفتن جان او، به گونه ای که حضرت سلیمان جسد فرزند را در برابر
خود مشاهده کرد، پایه صبر و شکیبائی اورا آزمود. درست است که دل بستن به فرزند و
او را مظهر آمال و آرزوهااندیشیدن برای هچ کس نه افراد عادی و نه پیامبران گناه
نیست، ولی شناختی که پیامبران از خدا و جهان دارند و این که باید همه چیز را به او
تفویض کرد،چنین تعلق و آرزو با آن مقام بالا چندان سازگار نبود، زیرا باید در عین
علاقه به فرزند، کار را به خدا سپرد و جریان آینده را در دست او دانست و
پیوسته گفت: (افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد)(غافر 44). جمله (ثم اناب)
ناظر به این تنبه و آگاهی است.
2 -
درخواست فرمانروائی
(قال رب
اغفرلی و هب لی ملکا لا ینبغی لاحد من بعدی انک انت الوهاب)(ص 35).
«گفت خدایا
مرا بیامرز و به من حکومتی را ببخش که پس از من سزاوار کسی نباشد، به درستی که تو بسیار
بخشاینده ای ».
در تفسیر
این آیه دو سوال مطرح است:
1 - چرا
برای خود فرمانروائی طلبید؟
2 - چرا
فرمانروائی بی مانندی را درخواست کرد؟
درباره
سوال نخست می توان گفت آنچه از ملک و حکومت به اذهان تبادر می کند،همان فرمانروائی
مهار نشده است و درخواست چنین حکومتی شایسته انسان خردمند نیست، تا چه رسد به
پیامبران الهی. ولی سلیمان از خدا قدرت مهار شده ای را درخواست کرد که نبوت و عالم
وحی کنترل کننده آن است و در سایه این حکومت،مردم به آئین حق می گروند و افراد به
حقوق خود می رسند. گواه بر این که چنین ملک و حکومت، که براساس عدل و داد استوار
باشد، شایسته مقام اولیاست، این است که خدا خود را ملک نامیده و پس از آن کلمه
«القدوس » آورده است. آنجاکه می فرماید: (هو الله الذی لا اله الا هو الملک
القدوس)(حشر 23).
«اوست خدائی
که جز او خدائی نیست و او فرمانروای منزه و پیراسته است ».
شاید با
آوردن کلمه «قدوس » پس از «ملک » می خواهد برساند که حساب این ملک با ملک های دیگر
جداست. این ملک در نهایت قدرت، از هر کار ناشایست پیراسته است. بنابراین، خواستن
چنین ملک برای هدف عالی، خواستن کار الهی است مثل این است که کسی بگوید: خدایا به
من ثروت بده تا در راه تو انفاق کنم.
پیامبر
گرامی اسلام(ص) درباره سلیمان می فرماید: «ارایتم ما اوتی سلیمان بن داود من ملکه
فان ذلک لم یزده الا تخشعا ما کان یرفع بصره تخشعا لربه » (1) .
«عظمت و
قدرت و حکومتی که خدا به سلیمان بن داود داد، برای او جز خضوع درمقابل خدا نیفزود.
او به خاطر خضوع در برابر خدا چشم به بالا نمی دوخت ».
درباره
سوال دوم یادآور می شویم که حکومتی که او درخواست کرده بود، چنان گسترده و فراگیر
بود که قلمرو آن محدود به انسانها نبود، بلکه نیروهای طبیعت، مانند باد و حتی
جنیان و مرغان، در تحت فرمانروائی او قرار داشتند;چنان که آیات قرآن گویای این
مطلب است. پرواضح است که چنین قدرت عظیمی شایسته انسانهای غیر معصوم نیست. زیرا او
از عهده مهار آن برنیامده و چه بسا موجب فساد و تباهی در زمین می گردد. این تنها
سلیمان و افرادی همانند اویندکه شایستگی چنین قدرتی را دارند و مقصود از جمله (لا
ینبغی لاحد من بعدی) همین است. یعنی فرمانروایی ای را به من عطا فرما که شایسته
غیر از من به عنوان یک پیامبر (نه به عنوان یک انسان) نیست. به عبارت دیگر:
فرمانروایی را خواست که فقط شایسته مقام نبوت است و لاغیر.
قال الامام
الحسین(ع)
«انکم ان
لم تنصرونا و تنصفونا قوی الظلمه علیکم وعملوا فی اطفاء نور نبیکم » (تحف العقول،
ص 237) اگر شما امت، ما اهل بیت پیامبر را یاری نکنید و از روی انصاف با ما رفتار
نکنید، ستمکاران به شماقدرت یابند، و در خاموش کردن نور پیامبرتان می کوشند.
پی نوشت:
1- روح
البیان، ج 8، ص 39.