ماهان شبکه ایرانیان

فلسفه دین(بخش ۳۶)

مساله وحدت و توحید، از مسائلی است که همواره فکر انسان رابه خود مشغول داشته است.

وحدت و توحید

مساله وحدت و توحید، از مسائلی است که همواره فکر انسان رابه خود مشغول داشته است.

برخی وحدت شهودی شده و برخی به وحدت وجود گراییده اند. وحدت وجود برخی به معنای وحدت موجود است; بدون این که سخن از تجلی یا تشکیک به میان آورند. این همان وحدت وجودی است که فقیهان رابر آن داشته که به کفر و نجاست قائلان به آن، فتوی دهند (1) .

عارف، وجود و موجود را یکی می داند; ولی معتقد است که ماسوی الله همه، تجلیات اویند. خورشید حقیقت وجود است که باتجلیات خود، تمام مراتب عالم امکان را منور ساخته و هر چه برآن، نام هستی می نهیم، جلوه های ذات بیمانند و پرفروغ اویند.

صدرالمتالهین هرچند قائل به تشکیک شده، ولی با توجه به این که معلول را شانی از شوون علت می داند، و معتقد است که معلول،جز فقر محض و تعلق صرف نیست. معلوم می شود که او نیز گرایش به عرفا پیدا کرده و از معلولیت، وجود استقلالی در برابر علت،نفهمیده است.

در مقابل وحدت وجود، کثرت وجود است. آنهایی که به کثرت وجودگراییده اند، معتقدند که وجود، حقیقت واحد نیست، بلکه حقایقی مستقل و متباین است و بنابراین، هیچگونه سنخیتی با یکدیگرندارند و اگر چنین باشد، چگونه ممکن است که ماسوی الله راهرکدام آیتی از وجود حق بدانیم. با این که آیت، به معنای نشان است و محال است که نشان از صاحب نشان، بی نشان باشد.

قرآن کریم، همه جا ممکنات را به عنوان آیات مطرح کرده و ازانسانها خواسته است که در آیات خدا فکر کنند و از طریق مطالعه در آیات، خدا را بشناسند و به حق بودن و حکیم بودن او پی ببرند. چنان که فرموده:

(ان فی خلق السموات والارض واختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم ویتفکرون فی خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار) (2) .

«در آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز، برای صاحبان خرد، آیاتی است. آنان که ایستاده و نشسته و بر پهلو خوابیده،یاد خدا می کنند و درباره آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند(ودرپرتو تفکر روشن به اینجا می رسند که می گویند:) پروردگارا، این را به باطل نیافریده ای منزهی تو. پس ما را از عذاب آتش نگاه دار» .

اگر آیات خدا باطل نیست، حق است و اگر حق است، حق مطلق نیست;ولی می تواند از حق مطلق خبر دهد. نه باطل، آیت حق است و نه ظلمت، آیت نور و نه ظل و سایه، آیت حرور.

بینش و گرایش وحدت یا کثرت وجودی، حکایت روشنی از اصالت وجوددارد; ولی در مقابل اصالت وجود و واقعیت داشتن هستی و منشاآثار بودن آن، اصالت ماهیت، مطرح است; حال آن که ماهیت یاچیستی شیی، هنگامی واقعیت دار می شود و آن گاه، منشئیت آثارمی یابد، که هستی یابد. اگر تحقق هرچیزی به هستی است، پس هستی متحقق بالذات و چیستی متحقق بالعرض است.

اگر با نگاه اصالت ماهیتی به جهان بنگریم، هیچگونه سنخیتی میان اشیا، نمی یابیم، چرا که ماهیات، خاستگاه کثرتند، نه وحدت.

قرآن کریم، فکر و ذهن و بینش و شهود ما را به سوی وحدت، سوق می دهد، نه به سوی کثرت.

خداوند متعال می فرماید:

(و ما امرنا الا واحده) (3) . «امر ما جز یکی نیست » .

و صد البته که امر او چیزی جز فعل او نیست; چرا که می فرماید:

(انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون) (4) .

«همانا امر خدا چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، به اوگوید: باش و او باشد» .

فعل واحد، مبدا واحد دارد. پس فاعل هم یکی است; گفتن این که «او یکی است » کار ساده ای نیست. اگر ذهنمان را ورزش و پالایش ندهیم، خیال می کنیم یکی بودن او مانند یکی بودن کوه یا درخت یاماه یا خورشید یا ستاره یا زید و عمرو است; حال آن که چنین نیست امیرالمومنین(ع)فرمود:

«کل مسمی بالوحده غیره قلیل » (5) . «هرچیزی غیر او که برآن،نام وحدت و یگانگی نهند، کم است » .

بنابراین، باید ذهن انسان، از وحدت عددی -که با آن، آشنایی کامل دارد- فراتر رود; هرچند وحدت عددی، وحدتی ست حقیقی و نه از سنخ وحدتهای غیر حقیقی، ولی وحدتهای حقیقی دارای مراتبی است. یکی از این مراتب، همان وحدت عددی است وحدت عددی، قابل تکرار و کثرت است. هراندازه واحدهای عددی بیشتری در کنار هم نهیم، یا برهم انباشته کنیم، به کثرت بیشتر یا بزرگتری می رسیم.

آری قطره قطره جمع گردد، وانگهی دریا شود.

پس وحدت عددی، کمترین و کوچکترین است. آیا وحدت خداوند، ازسنخ چنین وحدتی است؟ چنین خدایی، کوچک و بی شکوه و کم اهمیت است این خدا چیزی یا کسی نیست که در برابر خود ما را به حیرت آوردو رازمندیش ما را به شگفت اندازد. این نه آن خدایی است که نیاشگر، خاضعانه از او تقاضا کند که: «رب زدنی حیره » (6) .

«بار پروردگارا بر حیرتم بیفزای » .

امام سجاد(ع)در راز و نیاز عاشقانه و متحیرانه خود به پیشگاهش عرض کند:

«و حارت فی کبریائک لطائفس الاوهام » (7) . «در بزرگی و عظمت بی کران تو اوهام و پندارهای لطیف، به حیرت فرو رفت » .

امیر المومنین(ع)از وحدتی دیگر سخن می گوید: وحدتی که باتناهی و قلت و محدودیت، بیگانه است; بلکه لایتناهی و نامحدوداست و اگر بگویی کثرت دارد باید توجه کنی که این کثرت هم کثرت عددی نیست; چنانکه وحدت او هم وحدت عددی نیست. بنابراین، وحدت عددی هرچند وحدت حقیقیه است، ولی وحدت حقیقیه غیر حقه است. پس بهترین نامی که می توان بر او نهاد، این است که بگوئیم وحدت او،وحدت حقیقیه حقه است.

بدین جهت است که تحلیل عقلانی ما از عبارت کوتاه نهج البلاغه-که یکی از متون معتبر دینی است- چنین نتیجه می دهد که یگانگی ووحدت او در سلسله مراتب وحدت و یگانگی، فوق همه مراتب است.

وحدتی که با عدم تناهی و نامحدود بودن، همراه و مساوق است.

با این بینشی که درباره وحدت او پیدا کردیم، برمی گردیم به وحدت امر او که همان فعل او است، هرچند در آیه ای که ذکر شد، ازآن تعبیر به قول شده است، چرا که امیرالمومنین(ع) فرمود:

«یقول لمن اراد کونه «کن فیکون » لا بصوت یقرع و لا بنداءیسمع و انما کلامه سبحانه فعل منه انشاه لم یکن من قبل ذلک کائنا و لو کان قدیما لکان الها ثانیا» (8) .

«به هرکه اراده هستی او کند، گوید: باش پس باشد، نه به آوازی که در گوشها فرو رود و نه ندایی که شنیده شود. همانا سخن او فعل اوست که آن را ایجاد کرده و از پیش، موجود نبوده و اگرقدیم بود، خدایی دیگر بود» .

بنابراین، با استفاده از قرآن، می گوییم: امر او یگانه است وبا استفاده از خطبه علوی فوق، می گوییم: امر او همان فعل اوست.

پس فعل او هم یگانه است. چنانکه ذات او یگانه است; ولی همان طوریکه یگانگی ذات او به وحدت حقیقیه حقه است، باید یگانگی فعل اوهم از سنخ وحدت عددی نباشد; چرا که فعل او نیز نامتناهی است.

پس فعل او نیز به وحدت حقیقیه حقه، موصوف است.

اینجا جای سوال است که چه فرقی است میان ذات او و فعل او؟

پاسخ این است که فرق، معلوم است ذات، اصل است و فعل، فرع.

فرع، تابع و اصل، متبوع است. وحدت خداوند، وحدت حقیقیه حقه اصلیه و وحدت فعل، وحدت حقیقیه حقه ظلیه است.

اینگونه تعبیراتی که در متون اصیل دینی آمده، نیاز به تحلیل عقلانی از نگاه برون دینی دارد و چنین کاری مربوط ست به حوزه فلسفه دین.

قصد ما این نیست که مطالعات فلسفی و کلامی و عرفانی را برتعبیرات دینی تحمیل کنیم و به گونه ای، گرفتار تفسیر به رای شویم. ولی قطعا در این تحلیلات عقلانی فلسفه دینی، مطالعات کلامی و فلسفی و عرفانی -بلکه منطقی و علمی- به ذهن ما این توانایی را داده که بتوانیم قضیه وحدت خدا و وحدت فعلش را تحلیل عقلانی کنیم. در این تحلیل عقلانی راهی نداریم که از اصالت ماهیت،روی گردان شویم و وحدت شهود را هم قانع کننده نینگاریم و رو به وحدت وجود آوریم. آن هم نه وحدت وجود صوفی عامی -که همه چیز راخدا می پندارد- و نه وحدت وجود «ذوق التاله » (9) که هم اصالت رابه وجود می دهد و وجود را منحصر در واجب الوجود می کند و هم اصالت را به ماهیت می دهد و موجودیت واجب را عین ذات و موجودیت ماهیات را به معنای انتساب آنها به وجود می داند; بلکه وحدت وجودی که عارف می گوید و ما سوی الله را تجلیات می داند، نه موجودات و اگراز این حد، تنزل کنیم، تنها وحدت تشکیکی را پذیرا می شویم.

حال به سراغ توحید می رویم. امیرالمومنین(ع)در وصیت خود به فرزند برومندش امام حسن مجتبی(ع)فرمود:

«واعلم یا بنی انه لو کان لربک شریک لاتتک رسله و لرایت آثار ملکه و سلطانه و لعرفت افعال له و صفاته » (10) .

«فرزندم، بدان که اگر پروردگارت را شریکی بود، پیامبرانش نزد تو می آمدند و آثار پادشاهی و تسلط او را می دیدی و افعال وصفاتش را می شناختی » .

آیا این استدلالها درست است؟ آیا تحلیل عقلانی این قضایا ما رابه یک داوری مثبت می رساند، یا یک داوری منفی؟

چرا استدلالها درست نباشد؟ اگر بر این جهان واحد، خدایان متعدد، حکومت می کنند، چرا پیامبران و فرستادگان، همه از جانب یک خدا باشند؟ چرا بقیه، فرستادگانی گسیل نکنند، تا مردم ازآنها و خواسته ها و نظامات و شرایع آنها اطلاع پیدا کنند؟ چراآنها آثار ملک و سلطنت خود را به مردم نشان نمی دهند؟ چرا ازافعال آنها که مظاهر صفات آنها و از صفات آنها که مظاهر ذوات متعدد و متکثر آنهاست، خبری نباشد؟ چرا بر عالم امکان، وحدت نظام و یگانگی و انسجام حاکم باشد، تا ما از وحدت مصنوع، به وحدت صانع و از وحدت آفریده، به وحدت آفریننده استدلال کنیم؟

جالب این که امیرالمومنین(ع)در عبارتی قبل از عبارت فوق، به تحلیل عقلانی دین پرداخته و خود با نگاه برون دینی به محتوای دین، وارد فلسفه دین شده است. در عبارت زیر دقت کنید:

«واعلم یا بنی ان احدا لم ینبی عن الله کما انبا عنه الرسول(ص)فارض به رائدا و الی النجاه قائدا» (11) .

«پسرم بدان که هیچ کس مانند پیامبر خدا(ص)از خدا خبر نداده.

پس از او به عنوان پیشرو و قائد نجات، خشنود باش » .

خبر دادن از خدا، به دو صورت قابل تفسیر است: یکی این که درباره خدا حقایقی گفته و معارفی آورده که هیچ کس بهتر از آن نگفته و نیاورده است. دیگری این که احکام و قوانین و اخلاقیات ومطالبی از خداوند نقل قول کرده که هیچ کس بهتر از آن، نقل نکرده است. حتی پیامبران سلف هم به چنین قله رفیعی دست نیافته اند.

بنابراین، خود رهبران دین، راه تحلیل عقلانی و نگاه برون دینی را بر ما گشوده و بنای فلسفه دین را پی افکنده اند. به همین جهت است که ما حق داریم درباره آیه زیر به تحلیل عقلانی بپردازیم:

(لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا) (12) .

«اگر در زمین و آسمان، خدایانی غیر از خدای یکتا بودند،زمین و آسمان به فساد و تباهی کشانده می شدند» .

تحلیل عقلانی این است که آیا استدلال فوق، جدلی و اقناعی است یا برهانی و یقینی؟ برخی گمان می کنند که جدلی و اقناعی است;چرا که در صورتی تعدد خدایان موجب فساد زمین و آسمان می شود که خدایان باهم سر ناسازگاری داشته باشند; اما اگر باهم کناربیایند و با تشکیل جلسات مشورتی با هم تفاهم کنند و تصمیمات مشترک بگیرند، فسادی لازم نمی آید. خدایان چرا باهم تفاهم نکنند؟

عدم تفاهم، یا نتیجه جهل است یا نتیجه هوای نفس. خدایان نه جاهلند و نه اسیر هوای نفس.

ولی در یک نگاه عمیق، معلوم می شود که استدلال آیه، برهانی ویقینی است. آیه می خواهد بگوید: تعدد ذوات خدایان، مستلزم تعدداراده ها، و تعدد اراده ها، مستلزم تعدد افعال و ناهماهنگی آنهاست و بنابراین، راهی برای تفاهم و توافق و سازش وجود نداردو تعدد آلهه، نتیجه ای جز فساد در زمین و آسمان نخواهد داشت.

چنین نگاهی به آیه، نگاه فلسفه دینی است. با این نگاه برون دینی، هرچه جلوتر رویم، به عقلانیت دین -مخصوصا در بخش عقاید- بیشتر پی می بریم. این عقلانیت، ما را به حقانیت می رساند.

اعتقاد به عقلانیت و حقانیت، انسان را از تردید و دودلی رهامی کند و با اطمینان خاطر، راه سعادت را جز راه دین -آنهم دین یگانه اسلام- نمی شناسد.

نگاهی به برهان فرجه اصل این برهان، مستفاد از روایتی است از امام صادق(ع)مخاطب سخن، مرد زندیقی است که منکر اصل الوهیت است. منتهی از آنجا که قصدش شبهه تراشی است، گاهی منکر اصل الوهیت می شود و گاهی دست به دامن فرض تعدد خدایان می شود.

از آنجا که روایت طولانی است، ما از نقل متن آن، خودداری می کنیم طالبان می توانند برای مطالعه متن، به کتاب کافی مراجعه کنند (13) .

حضرت می فرماید: اگر قائل به دو مبدا شویم، یا هر دوی آنهاقوی یا یکی از آنها قوی و دیگری ضعیف یا هر دوی آنها ضعیفند.

در صورت اول، باید یکی از آنها دیگری را مغلوب کند و گرنه فساد عالم، لازم آید و در صورت دوم، همان که قوی است، خداست ودر صورت سوم، هیچ کدام لایق خدایی نیست.

در صورتی که قائل به دو خدا شویم، یا از هر جهت، باهم اتفاق دارند یا باهم فرق دارند.

اگر از هرجهت، باهم اتفاق دارند، تعدد باطل است; چرا که نظام واحد و تدبیر واحد، حکایت از وحدت و یگانگی خدا دارد.

و اگر باهم فرق دارند، باید میان آنها فرجه باشد، فرجه هم یک واجب قدیم است. پس سه واجب الوجود داریم. از فرض سه واجب، لازم است دو فرجه دیگر هم فرض کنیم. بنابراین، می شوند پنج واجب.

میان این پنج واجب، باید چهار فرجه دیگر فرض کرد. بنابراین، نه واجب داریم و بدین ترتیب، بی نهایت واجب الوجود خواهیم داشت.

مرحوم فیض کاشانی به تحلیل عقلانی حدیث پرداخته و بانگاهی برون دینی به آن، کاری فلسفه دینی انجام داده است. او می گوید:

جمله «لم لا یدفع کل منهما صاحبه » (14) برهانی است که به سه قاعده فلسفی اشاره می کند:

1 - صانع عالم باید قوی در ایجاد و تدبیر همه موجودات باشد.

2 - یک حادثه شخصی را نمی توان منسوب به دو ایجاد از ناحیه دوخالق و دو موجود دانست.

3 - ترجیح بلا مرجح محال است. یعنی محال است که یک حادثه بدون هیچ رجحانی به یکی از دو مبدا انتساب پیدا کند.

سپس درباره جمله «لم یخل من ان یکونا متفقین من کل وجه اومفترقین من کل جهه » می فرماید: برهان دیگری است که بر سه مقدمه عقلی استوار است:

1 - دو چیزی که از هر جهت متفقند، چون ما به الامتیاز ندارند،متعدد نیستند.

2 - دو چیزی که از هر جهت مفترقند، صنع و تدبیر یکی مرتبط به صنع و تدبیر دیگری نیست و بنابراین، محال است که از آنها دوامر واحد شخصی پدید آید.

3 - اجزای عالم چنان به یکدیگر مرتبطند که گویی مجموع عالم شخص واحدی است (15) .

پس از آن می گوید: جمله «ثم یلزمک ان ادعیت اثنین فرجه مابینهما» یا برهان ثالثی است یا تنویر و تشیید برهان دوم است واز آنجا که در برهان دوم، دو مبدا را متفق من جمیع الجهات ومفترق من جمیع الجهات فرض کرد، می خواهد آن برهان را به این صورت تکمیل کند که دو مبدا را متفق از بعض جهات و مفترق از بعض جهات فرض کند. در این صورت، مابه الافتراق آنها غیر ازمابه الامتیاز آنهاست (16) .

پی نوشت:

1) العروه الوثقی(مباحث طهارت و نجاست).

2) آل عمران: 190 و 191.

3) القمر: 51.

4) یس: 82.

5) نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 64، ص 146.

6) مضمونی است که در برخی از ادعیه آمده است.

7) نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 228، ص 737.

8) الصحیفه السجادیه الکامله، صفحه 129 دعای 32(المستشاریه الثقافیه للجمهوریه الاسلامیه الایرانیه بدمشق.

9) یکی از اساطین مکتب ذوق التاله، علامه دوانی است.

10) نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه 31، ص 909.

11) همان.

12) الانبیاء: 23.

13) الکافی، ج 1، ص 81(کتاب التوحید).

14) الشافی، ص 41 و 42.

15) همان، ص 42.

16) همان. 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان