ماهان شبکه ایرانیان

روانشناسی اسلامی؛ موضوع علم روانشناسی و حدود آن از دیدگاه ارسطو و ابن سینا

از دیدگاه منطق و فلسفه، این مساله روشن است که شناخت حقیقی هر علمی از علوم معتبر ممکن نیست مگر این که قبلا موضوع و حدودآن معین گردد. مثلا علم شیمی بحث می کند از خواص اجسام و ترکیب آنها و علم نجوم که مورد مطالعه آن علم به حرکات اجرام آسمانی است و... حال این سوال پیش می آید که موضوع علم روانشناسی چیست؟ و علم روانشناسی پیرامون چه چیزی بحث می کند؟

 

 

از دیدگاه منطق و فلسفه، این مساله روشن است که شناخت حقیقی هر علمی از علوم معتبر ممکن نیست مگر این که قبلا موضوع و حدودآن معین گردد. مثلا علم شیمی بحث می کند از خواص اجسام و ترکیب آنها و علم نجوم که مورد مطالعه آن علم به حرکات اجرام آسمانی است و... حال این سوال پیش می آید که موضوع علم روانشناسی چیست؟ و علم روانشناسی پیرامون چه چیزی بحث می کند؟

این حقیقت مسلم است که از نفس هر انسانی اعمالی، ظاهر و پدیدمی آید مثلا گاهی نفس انسانها پر از امید است، آرزوها و امیدهای گوناگون و وسیعی سراسر نفس انسان ها را تحت سیطره خود قرارمی دهد و گاهی یاس و ناامیدی به جای لذات و امیدها، نفوس انسانها را احاطه می کند. پس انسانها از لذتی به امیدها ولذت ها به سوی ناامیدی ها و از رغبت و میل به سوی عاطفه و...حرکت کرده، لذت ها تبدیل به یاس می گردند و گاهی نیز به عکس جریان پیدا می کند.

بدیهی است که انسانها این حالات نفس را ادراک کرده و چه بسا این احساسات و عواطف در اعتقادات انسانها تاثیر مثبت و یا منفی می گذارند.

پس ما در نفس خود احساس عواطف و ادراک معانی می کنیم و به دنبال آن حکم کردن و تعقل و اراده به وجود می آید، این حالات برای انسانها در طول زندگانی ممتد خویش پیش می آید و روشن است که این صفات نفسی از حوادث داخلی و ذاتی هر انسانی است که درمرحله نخست جز شخص صاحب احساسات و عواطف و ادراک، آنها را درک نمی کند و این به عکس ظواهر و اعمال طبیعی است که در عالم خارج، همواره رخ می دهد از قبیل تاثیر حرارت در اشیاء خارجی وذوب شدن آهن و مس و روی و غیر آن در اثر حرارت و هم چنین حالات پیدا شده در اعضاء و جوارح انسانها و همه موجودات زنده حالت باطنی و درونی نداشته و قابل درک به حواس ظاهر از قبیل دیدن وشنیدن و لمس کردن و... می باشند بخلاف ادراک نفس از طرف یک فردانسانی که در مرحله پیدایش اولیه جز صاحب احساس درونی، آنهارا به طور مستقیم درک نمی کند و هرگز قابل لمس و چشیدن و دیدن نیست.

یک دانشمند غربی به نام «ارنست ماخ »(1838 - 1916م) در این باره چنین اظهارنظر می کند: (1)

«حوادث پیدا شده برای هر نفسی همان حادثه ای است که به طور مستقیم جز شخص صاحب این خانه آن رادرک نمی کند. مثل این که عالم نفس انسانها قفل زده شده و هیچ فردی به داخل آن از خارج نفوذ نمی کند به این ترتیب هر انسانی به صورت طبیعی قدرت ندارد آنچه در نفس غیر خودش موجود است،بشناسد مگر به برخی از اشارات خارجی که روحیات داخلی انسانهارا تفسیر و توجیه می کند و در نتیجه موجب علم انسان به نفسانیات دیگران می گردد.

پس خلاصه کلام این که ظواهر پیدا شده از نفس یک انسانی، ظواهرداخلی آن انسان خاص بوده ابتداء دیگران در احساس آنها دخالتی نداشته، آنها را درک نمی کنند مثل این که درب های داخلی انسانهابه سوی غیر شخص صاحب ادراک بسته شده پس اوست که تنها در رنج وامید و لذت و سایر امیال و افعال درونی خود ابتداء احساس می کند و دلیل وجود آن نیز در باطن انسان همان احساس و شعور وادراک آنها می باشد و در حقیقت وجود این احساس با وجود نفس صاحب احساس یک وجود بوده و شی واحد محسوب می گردند».

سوال و پاسخ

حال این سوال مهم و اساسی مطرح می گردد که ویژگیهای این حالات نفسانی درونی انسانها کدام می باشد؟ تا بتوانیم حالات درونی نفسانی را از غیر آنها تمیز بدهیم؟

پاسخ این است که ظواهر نفس و ادراکات مستقیم آن دو ویژگی دارد: ویژگی اول این است که حوادث نفس و ظواهر آن، زمانی است نه مکانی. یعنی عواطف و افکار و ادراکات انسانها، محل خاصی ندارند یعنی دارای حجم نبوده، ممکن نیست آنها را به نقاط واشکال هندسی برگردانیم.

مولف کتاب «علم النفس »; «جمیل صلیبا» دراین باره چنین می نویسد: (2)

«الظواهر النفسیه زمانیه لا مکانیه و معنی ذلک انه لا محل للعواطف و الافکار و الذکریات ای لیس لها حجم و لایمکن ارجائها الی نقاط و اشکال هندسیه ». «حوادث نفس دارای زمان است نه مکان یعنی محل خاصی برای عواطف و افکار و ادراکات انسانها وجود ندارد. یعنی دارای حجم نیستند و ممکن نیست آنهارا به نقاط و اشکال هندسی برگردانیم...».

سپس اضافه می کند «آیا این حوادث نفس در طرف راست یاس وناامیدی قرار دارند؟ ! یا در طرف چپ آرزو و امید؟! مسلما نه،بلکه آنچه در اعمال و حوادث نفس متصور است، این که آنها تنهادر بستر زمان جریان دارند.

اگر سوال شود که آیا این حوادث نفس متصل به بدن و جسم هستند؟!

در پاسخ آن می گوئیم : البته قانون دقیقی در علم فیزیک وجوددارد که مقارنت و هماهنگی بین ظواهر نفس و ظواهر فیزیکی را بایکدیگر دقیقا معین می نماید و با وجود این ما منکر رابطه اساسی بین مغز و فکر نیستیم...».

ویژگی دوم:

حوادث نفسانی این است که این حوادث از قبیل کیفیات هستند نه از قبیل کمیات یعنی اینها حالاتی هستند که به نفس انسانها عارض می شوند و انسانهای صاحب این حالات، آنها را درک می نمایند که درباطن آنان موجود بوده، قابل ادراک هستند و لکن دارای مقدارمشخصی مثل سایر اشیاء نبوده و با اجسام خارجی قابل مقایسه نیستند مثل این که یک خط را با خط دیگر مقایسه نموده و اندازه و مقدار آن را تعیین می نمائیم پس حوادث درونی انسانها مثل خطوط و سطوح و حرکات قابل اندازه گیری و مقایسه نمی باشند زیرااین حوادث زمانی هستند نه مکانی و از قبیل کیفیات اند نه کمیات. یعنی دارای مقدار نیستند.

حال ممکن است گفته شود آیا ما حرارت را در خارج اندازه نمی گیریم و شدت و ضعف قوای مغناطیسی را با یکدیگر مقایسه نمی نمائیم؟! آیا خود زمان قابل مقایسه نیست؟

پس چه فرقی بین این مقایسه ها و مقایسه حوادث نفس وجود دارد؟!

در پاسخ آن می گوئیم که خود حرارت و ذات آن به طور مستقیم موردمقایسه واقع نمی گردد، بلکه ارتفاع جیوه در میزان الحراره موردملاحظه و مقایسه واقع می شود و به طور کلی می گوئیم که زمان حقیقی که ما آن را در باطن خود احساس و ادراک می کنیم، ممکن نیست آن را مورد مقایسه قرار دهیم زیرا ملازم با حیات داخلی و انسجام آن بوده، مقایسه آن ممکن نیست.

آری انسانها یک حالتی را در باطن خود طولانی می یابند و حالت دیگری را کوتاه. زیرا این جریان داخلی با اختلاف درک و شعور به آنها مختلف می گردد و در نتیجه جریان حوادث نفس گاهی سریع وگاهی کند می شود و لکن نظر به ذات این حوادث موجود در نفس،مقایسه مادی با آنها محال و ممتنع است.

روی این ملاحظات دقیق علمی ممکن است ما به این نتیجه برسیم که روانشناسی علم مستقلی بوده، موضوع آن عبارت است از روح و نفس و قوای نفس و کیفیات و حالات آن. چنان که مرحوم علی اکبر شهابی در کتاب «اصول روانشناسی از نظر تعلیم و تربیت » (3) چنین می نویسد:

«موضوع روانشناسی نفس انسان با زندگانی معنوی می باشد و آثاروی نفسانی می باشد و باید دانست که در پسیکولوژی بحث از کیفیات و حالات روح از قبیل شادیها و غمها و احساسات و افکار و عواطف و محبت و عشق و اراده و حافظه و بحث از خصوصیات و علل هر یک می باشد نه بحث در اصل وجود روح و در تجرد و عدم آن. زیرا قسمت اخیر در فلسفه اعلی یا ماوراءالطبیعه(متافیزیک) مورد بحث واقع می شود. «دکارت » فیلسوف معروف فرانسوی (1596 - 1650م) که خوددارای روش مخصوص و افکار بلندی در فلسفه می باشد، در کتاب خودسخنانی درباره مقایسه زندگانی جسمانی بازندگانی روحانی داردکه از آن جمله این است: «من می توانم درباره عالم محسوس شک کنم و می توانم از خود بپرسم آیا حواس من که به وسیله آنهاعالم خارج را درک می کنم خطا نمی کند؟! آیا احساسی که من ازاشیاء خارجی می کنم از قبیل خواب و خیال نیست؟! ولی هرگزدرباره شک خودم نمی توانم شک کنم. هرگز درباره اندیشه خودم نمی توانم تردید نمایم. و بالاخره هرگز درباره وجودم تا آن زمان که فکر و ادراک دارم، نمی توانم شک کنم. من، فکر می کنم، پس وجود دارم ».

آری مساله مشکلی که در اینجا پیش می آید، این است که چگونه باید به طور صریح و روشن آثار زندگانی درونی را از آثارزندگانی برونی تشخیص دهیم؟ چگونه آثار و مظاهر مادی زندگانی را از قبیل آثار میکانیکی، فیزیکی، شیمیائی را از آثار معنوی و روحی جدا کنیم؟ گرچه به واسطه شدت ارتباط آثار جسمانی وآثار روحانی با یکدیگر در اغلب موارد، این تشخیص مشکل است،ولی در عین حال بعضی از امتیازات برای جدا کردن آثار آن دو ازیکدیگر وجود دارد از جمله امتیازات آن که اولا:

آثار مادی یا جسمانی دارای مکان می باشند و آثار نفسانی فقطدارای زمان هستند (یعنی مثل میل و اراده و شادی و غم محلی ندارند و...). و ثانیا: آثار نفسانی در مغز، دارای مکانی نیستند چنان که آب مثلا در ظرف، اگر مغزی را بشکافند، هرگز درآن اندیشه، گمان، شادی و غم نخواهند دید، بلکه تنها یک دسته سلولهای گوناگونی را مشاهده خواهند کرد و امتیاز دیگر که درحقیقت ناشی از همان اختلاف اول است، آن است که آثار جسمانی چون دارای مکان هستند، محسوس به حواس ظاهری می باشند. ولی آثارنفس، محسوس به حواس ظاهری نیستند، بلکه به واسطه وجدان درک می شوند. هرکسی به وسیله وجدان خود می تواند پی به آثار نفسانی خویش ببرد و بفهمد که چه عاطفه ای در وی پیدا شده چه تصمیمی اتخاذ کرده و چه محبت و عشق یا شادی و غمی دارد؟

دیگر از امتیازات آن که آثار مادی و جسمانی، تحت مقیاس واقع می شود و دارای واحد معین هستند ولی هنگامی که کلمات بزرگ یاکوچک را به شادی یا غم نسبت می دهیم، در حقیقت به طور مجازاستعمال می کنیم نه حقیقت و مقصود از آن شدت یا ضعف است که مربوط به کیفیت می باشد نه کمیت.

نکته مهم: روانشناسی علمی است مستقل.

از مطالب بالا این نکته مهم را نیز استفاده می کنیم که روانشناسی از لحاظ این که بحث از حقایق کلی می کند و در جستجوی پیدایش حقیقت است، با دیگر علوم اشتراک دارد ولی از نظر این که دارای موضوع جداگانه و اسلوب خاصی است، از آنها جدامی گردد.

برخی از علماء، علم روانشناسی را علمی مستقل ندانسته و آن راشاخه ای از تاریخ طبیعی انسان دانسته، می گویند: تاریخ طبیعی انسان یا انسان شناسی، شامل علم تشریح و علم وظائف الاعضاء است وروانشناسی داخل در علم وظائف الاعضاء است زیرا در علم وظائف الاعضا از اعمال مغز گفتگو می کند و اعمال مغز همان کیفیات و آثار معرفه النفسی است. ولی حق این است که روانشناسی خودعلمی مستقل است. زیرا دارای موضوعی مستقل (به نام نفس وکیفیات و آثار آن) می باشد. و روش مخصوصی دارد ولی در عین حال در نتیجه شدت ارتباط آثار جسمانی باکیفیات روحی و بالاخره ارتباط روح و بدن که ضرب المثل قدیم یونانی که «عقل سالم دربدن سالم است » نیز ناظر به همین ارتباط است، روانشناسی نهایت ارتباط با علم وظائف الاعضاء دارد».

این نظر که موضوع روانشناسی، روان و نفس و مطالعه آثار وظواهر و حوادث نفسانی است، تاریخچه طولانی دارد و به فلاسفه یونان قدیم می رسد. چنان که دکتر «علی شریعتمداری » در کتاب «مقدمه روانشناسی » (4) چنین می نویسد: «جمعی از فیلسوفان قدیم از جمله ارسطو موضوع روانشناسی را روح یا نفس می دانستندو در تعریف روانشناسی ترجمه ( PASMCHOLOYY  ) این کلمه را مشتق از دو کلمه یونانی و به معنای علم روح یا علم نفس می دانستند...» (5) .

و نیز مولف کتاب «تاریخ روانشناسی » (6) تحت عنوان موضوع روانشناسی چنین می نویسد:

«ارسطو پس از آن که به صراحت به بیان پیش درآمد فرضیه مشهورموازی بودن نفسانیات و بینات می پردازد، به روشنی نشان می دهد واز دوگانگی ویژه موضوع روانشناسی خبر می دهد».

نظر ابن سینا

این نظر و قول را مرحوم شیخ الرئیس «بوعلی سینا» نیز به صراحت انتخاب نموده، آن را در کتاب «احوال النفس » (7) به سقراط و افلاطون و ارسطو نسبت می دهد و در مقدمه کتاب «احوال النفس » (8) تالیف شیخ الرئیس بوعلی سینا چنین واردشده است:

«لا یخلو فیلسوف من کلام النفس الانسانیه لانها اقرب الاشیاءالینا و هی الی فلک القرب شدیده الغموض و کلما خیل الی المفکرین انهم قد ازدادوا بها علما و بلغوا حقیقه امرها وکشفوا سرها و عرفوا جوهرها اذا بهم یجدون ذلک العلم سرابا والجوهر مظهر و لا یزال الی الیوم حیث کان سقراط و افلاطون وارسطو بل اشد عن الحقیقه بعدا...».

«هیچ فیلسوفی خالی از این نیست که از علم روانشناسی بحثهائی در خلال بحثهای خود دارند زیرا نفس انسانی نزدیک ترین شی به خودانسان است و این نزدیکی نیز در نهایت غموض و پیچیدگی قراردارد و چه بسا بر سایر مفکرین نیز افکاری در این باره پیداشده، و اینها به مسائل سابق ثابت شده برای فیلسوفان قبلی زیادگرویده و به گمان خود حقیقت آنها را یافته و اسرار آنها راکشف و جوهر و باطن آنها را شناسائی نموده اند به این ترتیب مسائل ومطالب مربوط به نفس انسان رویهم انباشته شده و به صورت سرابی درآمده است و جوهر نفس بدون تحقیق باقی مانده و وضعیت همین طور ادامه پیداکرده تا زمان سقراط و افلاطون و ارسطو».

«ابن سینا» نیز شناخت نفس را از دوران جوانی خود شروع نموده و رساله ای به نام «هدیه الرئیس للامیر نوح بن منصور» نوشته وبه این ترتیب اولین تحقیقات علمی و فلسفی خویش را بروز داده وبعد از تحقیقات وسیع در احوال نفس و روان، رساله کوچک دیگری به نام «کتاب النفس » تالیف نمود و در خلال این مدت رساله های مختلفی درباره نفس نگارش نموده و هم چنین مباحث ذی قیمتی نیز درفن ششم از طبیعیات شفا از خود به یادگار گذاشته است و این رسائل باقی مانده از شیخ الرئیس در بین فلاسفه معروفیتی وسیع پیدا نمود و اینک در کتابخانه های عمومی اروپا تاکنون مورداستفاده فلاسفه و دانشمندان معروف غرب قرار گرفته است و تعداداین رسائل اکنون به 45 عدد رسیده است و از اوائل قرن دوازدهم تا قرن هفده مورد استفاده دانشمندان معروف اروپائی واقع شده است تا آنجا که «دکارت » دانشمند معروف غربی در اثبات وجودنفس و روان از آثار فکری منتشر شده از ابن سینا استفاده نموده است، در صفحه یک «کتاب نفس » تالیف ارسطو ترجمه و تحشیه:ع.م. پیرامون موضوع علم روانشناسی چنین می نویسد:

«موضوع تحقیق(درعلم النفس) این است که نخست طبیعت و جوهر نفس رامطالعه کنیم و بشناسیم و سپس از خواصی که به نفس تعلق دارد،آگاهی پیدا کنیم و برخی از آنها به نظر می آید که از تعینات خود نفس می باشد و حال آن که بعض دیگر نیز به حیوان تعلق می گیرد، اما به توسط نفس...».

ادامه دارد

پی نوشت:

1- علم النفس تالیف جمیل صلیبا، ناشر: دارالکتاب، لبنان،بیروت، چاپ دوم، تاریخ نشر، 1404ه - 1984م.

2- ص 58.

3- ص 11 و 14.

4- ص 2 ، چاپ چهارم، تاریخ نشر سال 1369ش - انتشارات جنگل.

5- ص 66.

6- همان.

7- چاپ اول، سال 1371ه - 1952م، ناشر: دارالاحیاء الکتب العربیه، ص 5.

8- همان مدرک.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان