مقدمه
از تورم اصول برای نخستین بار آیة اللّه بروجردی سخن گفت. این نقد او ذهن برخی از اندیشه گران حوزه را به خود منعطف ساخت. با این وصف بحثی مستقل با نگاه های عمیق و علمی هنوز ابعاد موضوع را نکاویده است.تنها مطالبی جسته و گریخته به چشم می آید که بی گمان جمع آوری وتحلیل آنهادستمایه گرانسنگی است. در صورت عدم بررسی عالمانه این موضوع، دو برداشت نادرست از نقد آیة اللّه بروجردی بروز یافته است: 1. برداشتی افراط ی و مطلق نگر که می کوشد نقشی جانبی و حاشیه ای را به اصول تحمیل کند. صاحبان این برداشت چنان سخن گفته اند که گویا اصول چون تورم کرده است، پس باید آن را به حاشیه راند.! حقیقت این است که طرح تورم اصول نه به معنای نفی کارکرد اصول، که راهی برای صیانت از این کار کرداست.تورم را آفتی باید گرفت که براصول عارض گشته و از کاربرد مهم و کارکرد بی بدیل آن در استنباط کاسته است. آیا اگر از تورم جسم به عنوان یک بیماری سخن گفته شود، معنایش نابود ساختن اصل جسم و یا بی اعتنایی به آن است؟!2. برداشتی سطحی که می کوشد توسعه اصول را نادرست قلمداد کند. این برداشت هرگونه افزایشی را بی جا و ناروا می داند. دراین میان برداشت دیگری وجود دارد که نه با اصول، که با بیماری اصول سرناسازگار دارد. این برداشت نفی تورم اصول را نه تنها با توسعه آن همراه و سازگار می بیند، که بالاتر، توسعه اصول بویژه توسعه کیفی آن را عاملی برای تورم زدایی از این دانش به شمار می آورد. دلایل و پشتوانه های این برداشت را باید آشکار ساخت و آن را به صورت یک گرایش و قالب درآورد. اگر به نقد تورم اصول و برچیدن زمینه ها و سازو کارهای این تورم نپردازیم، فربهی روز افزون اصول، به افزایش سردرگمی، نسبت به این دانش می انجامد واین سردرگمی به جان گرفتن دو برداشت افراط ی دانش گرایی و اخباریگری نو خواهد انجامید که در برابر عقلانیت اصولی که فقه بدون آن نمی تواند به سربردقراردارند. گاه زمزمه های این دو برداشت افراط ی هرچند بسیار ضعیف به گوش می رسد. نباید با متورم تر کردن اصول فرصت رشد را به این دو برداشت داد.
بسیاری از رویگردانان از نقد تورم اصول این دغدغه را درسردارند که طرح تورم آن اندیشه ای جدید و بی پیشینه است. کاوش در نظریات وحید بهبهانی وشاگردان اوهمچون محقق کاظمی و نیز امتداد اندیشه انتقادی نسبت به اصول در دیدگاه های آیة اللّه بروجردی و امام خمینی دلیلی روشن براین واقعیت است که میزان و نحوه پرداختن به اصول همواره نقد شده است. امام خمینی بی گمان به اصلاح حوزه می اندیشیده است، اما نباید برنامه های اصلاحی امام را صرفا در پیشنهادهای ساختاری در باره مناسبات حوزوی محدودساخت. وزن اساسی برنامه های اصلاح گرانه امام بردوش اندیشه های اصلاحی او نسبت به اصول و اجتهاد و نظام آموزشی حوزه است. امام گرچه از تورم اصول سخنی به صراحت نگفته، اما به طرح اندیشه هایی دراصلاح اصول پرداخته که درحقیقت راهکارهایی را برای توزم زدایی فراروی مامی گشاید. پس از گذشت سالها جای خالی تلاشهای جدی و پیگیر درمورد اندیشه اصلاحی آیه اللّه بروجردی و حضرت امام کاملا مشهود است. نوشتار حاضربررسی اندیشه انتقادی تورم اصول را پی می گیرد و تحلیلی از دیدگاه های حضرت امام را برای تبیین ابعاداین اندیشه وجه ء همت خود قرار می دهد. از آن جا که موضوع نوشتار موازینی جدید را درمی نوردد، در برخی از مقاطع به ارائه مباحثی می انجامد که بیشتر به یک طرحواره تحقیق می مانند که البته دلایل اتقان را با خود همراه دارند. این نوشتار، هم خود را مصروف ارائه چارچوبی کارآمد درنقد وضعیت کنونی اصول کرده است، از این رو قبل از هرچیز به نقدهای استوار عالمان و طالبان علم نیازمند است، تاوزن واقعی خود را بیابد. به سخن دیگر: نوشتار پیش روی، راه پیشرفت و سالم سازی اصول را از گذر نقد ممکن می داند، با این حساب خود را به نقد محتاج و تشنه می بیند. بحث برپایه محورهای زیر سامان می پذیرد: - پیشنیه نقد دانش اصول، - معنای تورم در اصول، - زمینه های تورم خیز در اصول، - عوامل تورم زا در اصول.
پیشینه نگاه های نقادانه به دانش اصول
اصول، پدیداری و پایداری خود را مدیون نقد است. به شهادت تاریخ در هر برهه که اصول، نقدی از بیرون را به خوددیده، مباحث درونی آن سیری بهتر را در پیش گرفته است. مبررسی کامل نگاه های نقادانه گذشته به اصول، مجالی دیگر و فرصتی بیشتر می طلبد. دراین نوشتار تنها به مهم ترین مراحل نقد اصول یا نقد اصولیان درچگونگی پرداختن به مباحث اصولی می پردازیم. اصول سه مرحله مهم را تاکنون به خود دیده است:
مرحله اول: نقد اعتبار و هویت دانش اصول،
دراین مرحله آنچه زیر سوال رفت، تمام هویت و موجودیت اصول بود. اخباریگری نقدی گسترده را سامان داد و در نتیجه برفقه شیعه سیطره یافت. بحثهای فراوانی درباره نقد اخباریان صورت پذیرفته است، به همین دلیل از ورود به این مسیر خود داری می ورزیم، گرچه براین باوریم که این موضوع به تحلیلی نودرمجالی دیگر نیاز دارد. تنها یادآور می شویم نقد بی پایه اخباریان به رغم نتایج زیانبار زمینه پیدایش رویکردی جدید را به اصول فراهم آورد.شبهات اخباریان دستمایه بحثهای عالمانه قرار گرفت و اصولی نو را در بستر عقلا نیت سامان بخشید. البته اگر اصولیان پیش از اخباریگری، رکوکند وموقعیت و چارچوب اصول را بانگاهی از بیرون، به ارزیابی و نقادی می کشاندند، کار به اخباریگری نمی کشید،در آن صورت اندیشه های اصولی مدام صیقل می خورد و جایگاه و رسالت بایسته اش آشکارو آشکارتر می گشت و در مسیری صحیح تر راه می پیمود. فقدان نقد و نگاه ها از بیرون، راه را بر شبهاتی گشود که اصل اصول را زیر سوال کشید.گرچه آنچه نیز رخ نمود، سرانجام خوشی را رقم زد، اما به قیمت هزینه سنگین سیطره اخباریگری درچند قرن!
مرحله دوم: نقد تقلیدی بودن بررسی و بهره گیری از اصول،
این مرحله راو حید بهبهانی آغازید. اگر اخباریگری حرکتی در مقابل تمامت اصول سامان داد، وحید به عنوان عالمی معتقد به اصول عدم تحقیقی بودن پرداختن به اصول، را در زمان خود به نقد کشید. درحقیقت وحید به دو جریان نقادی دست زد، از یک طرف اخباریگری را به نقد کشید و از طرف دیگر اصول را که تا آن زمان به صورت کمرنگ در حاشیه اخباریگری باقی مانده بود، در بوته ء نقد نهاد. آنچه را نگاه رایج، به وحید نسبت می دهد، تنها نقد شدن اخباریگری توسط اوست، اما واقعیت حاکی از نقدی دو جانبه است. نقد وحید به اصولیان ووضعیت بحثهای اصول آن روز را با توضیحاتی چند می گیریم:
یکم،
اجتهادمایه گرفته ازتقلیدواخباریگری دوروی یک سکه هستند. به واقع یکی تقلید با روکشی از اجتهاد، ودیگری جمود با لعابی از توجه وتمسک به روایان است. وحید با نگاهی ژرف مشکل زمان خود را این دو جریان می دید، از یک طرف به مصاف(مخالفان اجتهاد)، و از طرف دیگر به مصاف (مدعیان اجتهاد)رفت. نقدهای او به (مخالفان اجتهاد) یعنی اخباریان بسیار مطرح و تکرار شده است. نقد اورا به (مدعیان اجتهاد) مطرح می کنیم، او می گوید: ربما یبنی طائفه من هولاء امره علی الاجتهاد و هم و ان کان دیدنهم فی استنباط الحکم تقلید المجتهد الا انهم ربما یتنبهون بعض المسائل فیبنون امرهم علی فهمهم ورایهم...، ()چه بسا گروهی اجتهاد را مبنای خود قرارداده اند، اما استنباط خویش را بر تقلید از مجتهد استوار کرده اند، گو این که در برخی از مسائل نیز خود به نکاتی دست می یابند و به فهم و رای خویش عمل می کنند. وحید مواردی چند را در ضمن بحث از شیوه استنباط ی آنان ذکر می کند و می گوید: برخی درعین حال مدعی آن هستند که به بالاترین مرتبه اجتهاد دست یافته اند.()درادامه بحث خواهیم یافت که وحید در حقیقت از اجتهادی انتقاد کرده که برپایه پرداختنی غیر تحقیقی به اصول شکل می گرفته است، ازاین رو نقد او در حقیقت نقدوضعیت اصول آن روز به شمار می آید.
دوم،
مبنای نگاه و نقد وحید را نفی رویکردبه تقلید و تکیه بردن برتحقیق تشکیل می داد. گفته ها و بحثهای او بیانگر ضرورت تحقیق دراجتهاد ازیک طرف و اجتهادتحقیقی از طرف دیگر است. تحقیق دراجتهاد نگاهی تاریخی عقلایی به اجتهاد است که وحید آن را بارها در بحثهای خودنشان داده است.() متاسفانه این نگاه بعد ازوحید جایگاه شایسته ای نیافت، هرچند تا مدتی عالمانی چند، روش او را دنبال کردند. این موضوع خود مقاله ای جداگانه می طلبد. اجتهادتحقیقی نگاه و شیوه ای کاملا هوشمندانه، عقلانی و جامع نگرانه است که ازنگاه تحقیقی به اجتهاد نیز مایه می گیرد. این شیوه هرگونه تقلیدپیداو پنهان را در اجتهاد و مبادی آن نفی می کند. عظمت وحید را در عرضه کردن اندیشهاجتهادتحقیقی و ترسیم خطوط آن باید جست. امروز ما بیش از هر زمان دیگر به بررسی این موضوع نیازمندیم. ما تنها عادت به گفتن این جمله پیدا کرده ایم که وحید بنیانگذار دوره جدید اصول است، اماهیچ گاه روشها و نگاه هایی را که او به اصول آن روز تزریق کرده، بررسی نکرده ایم... وتابه حال نپرسیده ایم آیا راه او دنبال شده است؟ و اگر نشده است چرا؟ این موضوع در خور بحثی عالمانه و مستقل است و ما در این جا تنها از یک زاویه و به صورتی گذرا بحث را پی می گیریم. سخنانی را در زیر از وی ذکرمی کنیم تا از یک طرف رویکرد او را به اجتهاد تحقیقی و از طرف دیگر نقد وی را به اجتهادتقلیدی آشکار سازیم: کثیرا ما یشتهر من اجتهادهم امور لااصل لها، واصطلاحات لانعلم صحتها... فلولم نبحث لظننا حقیتها، و توهمنا حجیتها کما هو الحال الان بالنسبه الی القاصرین فی علم الاصول.،()درمواردی بسیار از اجتهاد اینان اموری شهرت گرفته است که پایه و اساس ندارد واصطلاحاتی رواج یافته است که درستی آن یقینی نیست. اگر بساط بحث و تحقیق را نگستریم، این گمان بی جا پدید می آید که این امور یا اصطلاحات جامه حقیقت وحجیت برتن دارند،همان طور که این گمان را کسانی که اصول را با نگاهی نارسا برگرفته اند برده اند. البناء علی التقلید... هو الحال بالنسبه الی کثیر من الصلحاء و العلماء الغیر المطلعین باصول الفقه اصلا او بحقه و حقیقته()، بسیاری از صالحان و عالمان که یا اصلا آشنای به اصول نیستند و یا به حقیقت وکنه آن نرسیده اند، تقلید را پیش کشیده اند. وحید پایبندی به بسیاری از قواعد را ناشی از انسی می داند که در دراز مدت به آنها پدید آمده است و نه ناشی از نگاهی تحقیقی به آنها. وی قواعد زیر رابه عنوان مثال یاد آور می شود: امر حقیقت دروجوب است، نهی حقیقت در حرمت است، جمع کردن از طرح کردن بهتر است، اصاله العدم، اصاله البقاء، نهی در عبادت مقتضی فساد است. وحید اضافه می کند: درستی این قواعد هنوز به طور مطلق یا در برخی از موارد ثابت نشده است.()
سوم،
وحید به صراحت نپرداختن به مباحث اصولی را به صورت تحقیقی منشا پیدایی ورواج شبهات دین برانداز و خرافات حقیقت ستیز معرفی می کند: لابد من مزاوله تامه و مهاره فی هذا العلم و ان من القصور فیه یصدر امثال ما اشرنا الیه... من المزخرفات الشنیعه و الخرافات الفضیعه، وکذا من عدم المهاره فیه یبرز الشکوک الواهیه المخربه للدین و الشبهات الواقعه فی مقابل البدیهه المقتضیه لمحو المله... ()، دراصول تلاشی تمام عیار را انجام باید داد و مهارت باید به دست آورد. از کوتاهی دراین دانش، مزخرفات و خرافات زشت به ظهور رسیده است و از عدم مهارت نسبت به آن، شکهای سست دین برانداز، و شبهه های نابود کننده ملت و مخالف بابدیهیات پدیدار گشته است. وی درجای دیگر عامل خرافات را اجتهادها و استنباطهایی معرفی می کند که برریشه هایی از تقلید بنا شده اند.()
مرحله سوم: نقد روشها وکاستی های اصول،
این مرحله به تازه گی آغاز شده است. جرقه های این مرحله را عالمانی همچون آیه اللّه بروجردی، امام خمینی، علامه طباطبایی و شهید صدر و... زده اند. این مرحله هنوز در آغاز مسیر است و تا مقصد، راهی دراز در پیش دارد. به پنج صورت نقد دراین مرحله شکل گرفته که هر نقد را عالم یا عالمانی ارائه کرده است: 1. اصول متورم شده است، 2. میان قضایا و امور اعتباری و قضایا و امورحقیقی خلط شده است، 3. هندسه و سیر مباحث اصول با حرکت، نیازها واولویتهای استنباط تراز نیست، 4. اصول از قواعد استنباط نظامها و ساختارها عاری است، 5.اصول بدون غور در مبانی کلامی به پیش می رود و چنین سیرو حرکتی باکاستی روبه رو است. نقدهای فوق هریک بحثهای فراوان دارد و انجام آن، به تحولی عظیم در پاسخگو کردن فقه به نیازهای زمان می انجامد. نقد اول را بررسی و نقدهای دیگر را به وقتهای دیگر موکول می کنیم.
معنای تورم در اصول
بحث و بررسی، حجم و دامنه مباحث را افزایش میدهد. اصول نیز همانند دانشهای دیگر با بحث و بررسی پرلایه تر وفربه تر شده است. پرسش این است: آیا تورم اصول با افزایش یافتن مطالب پدید می آید، یا آن که تورم مقوله دیگری است؟دراین که تورم به افزایش مربوط می شود،سخنی نیست. باید دید آیا هر افزایش به تورم می آنجامد یا افزایشهای خاص منشا تورم هستند. نمی توان هرافزایشی را عامل تورم زا تلقی کرد، زیرا اصول هم مانندهمه دانشها به توسعه نیازمنداست. نیازهای زمان را استنباط پاسخ می دهد ونیازهای استنباط را اصول برمی آورد، پس همانطور که در برابر توسعه نیازهای زمان راهی جز توسعه استنباط نیست، برای توسعه استنباط نیز مسیری غیر از توسعه اصول به چشم نمی خورد. به سخن دیگر: استنباط فقه سیاسی،اقتصادی و موضوعات پیچیده کنونی و آینده به قواعد اصولی بیشتری نیازمند است، که دراصول اینک به چشم نمی آید و توسعه اصول یعنی پرداختن به مباحث جدیدی که به تولید قاعده های جدید می انجامد.براین اساس هرافزایشی تورم زا نیست. پرسش این است : چه افزایشهایی تورم ایجاد می کنند؟ معیار و ملاک تشخیص آنها چیست؟ و به سخن دیگر: مرز توسعه و تورم را چگونه می توان از یکدیگربازشناخت؟هرافزایشی که در راستای تعمیق، تسهیل و توانا ساختن اصول جهت ایفای نقشی که نسبت به استنباط برعهده دارد، قرار گیرد، منطقی و از مقوله توسعه است و هرافزایشی که اصول را در غیر مسیر تامین نیازهای استنباط قرار دهد یا بهره گیری را از آن دراستنباط دشوار سازد ووقت، فکر و انرژی عالمان رابیهوده صرف و به تباهی کشاند، غیر منطقی و از مقوله تورم است. توسعه با (تولید اندیشه های ناب) پدیدار می گرد و تورم با (تاب دادن اندیشه های تولید نشده). توسعه یک فربهی متوازن و تورم یک فربهی کاذب است.توسعه، هدفها و توانایی های اصول را آشکار، و کارکرد آن را درعرصه ء استنباط تقویت می کند وتورم لایه های زائدی است که براصول فرو می نشیند و هدفها ورسالتهای اصول را در خود گم می کند. تورم اصول جای را برتفکر و تعمق بنیادین و روش شناسانه تنگ کرده است. اگر مشکل تورم را با شناخت زمینه ها و عوامل آن، کشف و علاج نکنیم، ذهنیت انبوه ساز اصولیان لایه های بیشتری از تورم را براصول فرو می نشانند و آیندگان را بامشکلی بزرگ تر از آنچه ما پیش روی داریم، دست به گریبان می کنند. نقد تورم را اگر جدی نگیریم، نمی توان به انجام اصلاحات و توسعه اصول امید بست. امروزه حوزه باید وزن نگاه ژرف کاو و داورمندانه آیندگان را احساس کند، نه آن که خود به قسمتی از تاریخ تورم اصول بدل شود.
زمینه های تورم خیز در اصول
باید زمینه های افزایش پذیر را در اصول شناسایی و بررسی کرد تا به دست آید چه افزایشهایی توسعه، و چه افزایشهای تورم به شمار می آید. به سخن دیگر: چه زمینه هایی و در چه وضعی تورم خیز است و چه زمینه هایی و در چه وضعی توسعه پذیر. زمینه های افزایش پذیر عبارتند از: 1. عنوانهای اصولی، 2. نقد اصولی، 3. قاعده های اصولی یا مطرح در اصول، 4. مثالهای فقهی، 5.تقسیم سازی اصولی.
عنوانهای اصولی،
عناوین در تولید بحث نقشی بسزا دارند. با این وصف دربحثهای اصولی توجه به عنوان در سطح بایسته قرار نگرفته است. این ضعف توجه را در دو محورمی توان پی گرفت:
الف) عدم تولید عناوین جدید،
اندیشه اصولی درحرکت روبه پیشرفت خود همواره به موضوعات ومسائل مهمی برخورده است، اما بساط بحث را تنها در باره شماری از آنها گسترده است. در بسیاری ازموارد تنها یا تا نزدیکی موضوع پیش رفته و یا اگر جرقه ء بحث را هم زده، بحثی درخور را سامان نداده است. عامل اصلی این عدم پیشرفت ضعف عنوان سازی در بحثهای اصولی است. بیشتر اصولیان به عناوین کلیشه ای و همیشگی عادت داشته اند و کمتر به خود اجازه طرح عناوین جدید و متناسب با اوضاع پیشرفت اصول را داده اند. ضعف عنوان سازی را از آن جهت سبب نابسامانی بسیاری از مباحث به حساب آوردیم که هربحث هنگامی شکل می گیرد که مجال مستقل و فضای کافی به آن اختصاص یابد. روشن است اولین گام موثر در فضاسازی و مجال دهی به یک بحث، عنوان دهی است. اگر اصول هندسه، مباحث و سرفصلهای خود را با تولید عنوانهای جدید به صورتی مدام تغییر ندهد، نمی تواند همگام با اندیشه های جدیدی که خود تولیدمی کند، به پیش رود در نتیجه اندیشه های جدید یا راه زوال را در پیش می گیرند و یا درحاشیه مباحث مربوط به عناوین کهنه اصولی رانده و به بحثهای سطحی بدل می شوند. مرحوم شهید صدر به موضوع فوق توجه جدی نشان داده است. وی قواعدی چند راارائه می دهد که در اصول، عنوان مناسب را پیدا نکرده و در زیر عناوین کهنه قرارگرفته اند. وی از مسائلی همچون( امکان یاعدم امکان شرط متاخر)، (امکان یاعدم امکان واجب معلق ) و(ضرورت مقیدبودن تکلیف به مشغول نبودن به مزاحم )و(جایزنبودن تضییع مقدمات مفوته ) نام می برد و معتقد است اصولیان این مسائل را در جایگاه مباحثی استطرادی یا مقدماتی نسبت به مسائلی همچون( مقدمه واجب ) یا (ملازمت میان امربه یک چیزونهی ازضدآن ) نشانده اند.() بسیاری از مسائل نو که در زیر چتر عناوین کهنه جای داده شده اند،کارکردی چشمگیر را در استنباط رقم نمی زنند. ریشه این مشکل را درهمه این مسائل نباید یکی دید. ممکن است برخی از آنها حقیقتا فاقد کارکرد باشند،اما بیقین بسیاری به دلیل کافی و فنی نبودن بحث به ناکارامدی دچار شده اند و همان طور که گذشت کافی و فنی نبودن اندیشه ورزی دراین موارد از قرار گرفتن درحاشیه مباحث کهنه ناشی می شود. به بیان واضح: این مسائل از آن جا که جایگاه عالمانه و شایسته را در بحث باز نیافته اند، کارکرد بایسته را در استنباط از دست داده اند. شهید صدر بعد از آن که به استطرادی و مقدماتی بودن طرح مسائل یاد شده اشاره می کند، می گوید: این مسائل گرچه در واقع دارای ثمراتی مهم هستند، ولی در دیددانش پژوهان غبار زائد بودن برچهره آنها نشسته است، چه آن که در خلال مباحثی جای گرفته اند که ثمرات عملیه آشکار و چشمگیر ندارند: ...ضاعت بذلک علی الطالب قیمه تلک الافکار و مغزاها العملی حتی ان کثیرا من الطلبه یرون ان التوسع فی داخل المساله التی لیس من الواضح ان لها ثمره عملیه مجرد تطویل و توسیع لعملیه لغو لا مبررله()، این موضوع که مسائل یاد شده درحاشیه مباحث کم ثمر یابی ثمر نشسته اند، سبب شد که ارزش این اندیشه ها و مقصد و نتیجه ء عملی آنها برای دانش پژوهان، گم و ناپیدا گردد، تا آن جا که بسیاری از آنان تصور کرده اند که توسعه دادن بحثهای مساله ای که ثمره داشتن آن واضح نیست، طولانی کردن و توسعه دادن به یک کار لغواست که انجام آن توجیهی ندارد. با توجه به آنچه گذشت افزایش عناوین در اصول نه تنها به افزایش تورم اصول نمی انجامد که برعکس گامی درجهت توسعه اصول و طرح اندیشه های نو وکارامد دراین دانش است.
ب) حک و اصلاح نکردن عناوین موجود،
عناوین تنها مجال بحث در باره مسائل را نمی گستراند، بلکه چگونگی شکل گیری آنها رانیز تحت تاثیر قرار می دهد.از این رو باید از یک سو در انتخاب عناوین بحث، دقیق و عالمانه عمل کرد و از سوی دیگر عناوین غیر فنی موجود را حک واصلاح نمود. حک و اصلاح عناوین موجود گاه نتایج چشمگیری را در زدودن بحثهای زائد به بار می نشاند. ضوابط زیر را می توان مبنای حرکت در حک و اصلاح عناوین قرار داد:
1. شفاف کردن عنوان بحث،
عنوان اگر سربسته و دارای ابهام باشد، بحث گاه به بیراهه می افتد.عنوان مانندپرسش ابتدای بحث نقشی مهم در شکل گیری آن دارد. اگر پرسش درست نباشد و یا نادرست مطرح شود، بحث، چارچوب و جهت درستی نخواهد یافت. عنوان نامناسب ونادرست نیز بحث کننده رابه طرح آنچه نباید، می کشاند،()از این رو برخی از عالمان اصول برضرورت شفاف بودن عنوان بحث تاکید ورزیده اند: اخذ العنوان المبهم... من محط النزاع غیر جائز()، به کار گرفتن عنوان مبهم در محل نزاع روا نیست. به کارگیری کلمات غیر دقیق درعنوان،ابهام را درآن سبب می شود. امام خمینی حک و اصلاح عناوین را براساس این ضابطه ضروری شمرده است. وی براین اساس به کارگیری واژه صحت در عنوان معروف (صحیح و اعم) را نادرست دانسته است() و نیز به کارگیری واژه (اقتضاء) درعنوان مبحث(اجزاء) را غیر فنی می شمرد و پیشنهاد می کند عنوان به این صورت در آید:(ان الاتیان بالمامور به هل مجز ام لا؟)()
2. برابربودن عنوان با دایره بحث،
برابر بودن عنوان با دایره و حدود مساله مورد بحث، منطقی و ضروری است. اگر عنوان محدوده ای را نشان دهد که بیشتر از موضوع است، چه بسا بحث بی دلیل باد کند و به طرح مسائل زائد و درهم ریزنده دچار شود و نتیجه گیری درهم بریزد، همین گونه اگر عنوان، کوچکتر از دایره موضوع باشد، بحثهای درچارچوبی کوچک تر از نیازهای واقعی بحث شکل می گیرند و به نتیجه گیری درست نخواهند رسید و به بسترپیشرفت پای نخواهندگذاشت.()امام خمینی در برخورد با برخی از عناوین از این ملاک پیروی کرده است. وی براین اساس عنوان (ان النهی هل یقتضی الفساد) یا(هل
یدل علی الفساد) را نقد می کند و می گوید: الاولالی تعمیم عنوان البحث بحیث یشمل العقلی و للفظ ی() ... ، بهتر این است عنوان بحث را تعمیم دهیم تا هریک از دلالتهای عقلی و لفظ ی راکه در محل بحث مطرح هستند در برگیرد. وی با توضیحاتی در باره نارسایی تعبیر به (هل یدل علی الفساد) یا (دلالت) پیشنهاد می کند عنوان به این صورت تغییر یابد: ان النهی عن شئک هل یکشف عن فساده؟.()روشن است اگر عناوین را با بحث و محتوای آن تراز و برابر کنیم، زمینه طرح بسیاری ازتوضیحات و توجهاتی که در پی نارسایی عناوین مطرح شده اند، از بین می رود. حذف این نوع بحثها بی گمان خود گامی در جهت تورم زدایی محسوب می شود. 3. گویایی عنوان نسبت به نقش قاعده مورد بحث دراستنباط، اگر پذیرفتیم کمک رسانی اصول به استنباط، فلسفه ء اعتبار و ضرورت این دانش را تشکیل می دهد، باید از هرچیزی که این نقش را تقویت و یا شفاف می کند،بهره گیریم و از هرچیزی که آن را کم رنگ وضعیف می نماید، بپرهیزیم. شهید صدر دریک مورد که به تغییر واژه ای دست می زند، در توجیه آن می گوید: انه فی راینا اکثر قدره علی اعطاء الطالب صوره اوضح عن دور القاعده الاصولیه فی المجال الفقهی، ورویه اجلی للکیفیه الممارسه الفقهیه لقواعد علم الاصول،() از نظر ما این واژه جدید تصویر واضح تری را از نقش قاعده اصولی درعرصه ء فقه در ذهن محصل می نشاند و در برابر او چشم اندازی شفاف از چگونگی دست زدن به کار فقهی برپایه قواعد اصولی را می گسترد. بی گمان تراز کردن عناوین و واژه ها با این معیار گامی درجهت توسعه کیفی دانش اصول است.
نقد اصولی
میان نقد اصول و نقد اصولی تفاوت باید نهاد. اولی ناظر به نگاه و نقدی ازبیرون بهاصول است که پیشتر از آن سخن راندیم و دومی به نقدی نظردارد که به عنوان بخشی از تلاش علمی در درون اصول انجام می گیرد و در ردیف واژه هایی همچون بحث اصولی، مساله اصولی، مصطلح اصولی و... معناپیدا می کند. نقد اصولی یعنی تلاش علمی که عالمان دراصول دررد یا بررسی یک دیدگاه به عمل می آورند. بخش چشمگیری از مباحث اصولی را نقد اصولی تشکیل می دهد. در باره هر دیدگاه مطرح دراصول، نقد یا نقدهایی شگل گرفته و گاه نقدها نیز خود، موضوع نقدهای دیگری شده اند. این روند گاه پیش رفته است ونقدهایی انباشته و متراکم پدید آمده اند.بدینسان حجم زیادی را (ان قلتها) به خود اختصاص داده اند. رویکرد به نقد و رد دیدگاه ها دراصول، بیش از تلاشهای دیگر اصولی رواج یافته است. واژه سازی، نظریه پردازی و توسعه قواعد مورد نیاز بندرت انجام می گیرد، آنچه بیشتر به چشم می آید، (وارد آوردن اعتراض براقوال دیگران) است. آیا شکل و روند کنونی نقد در تورم اصول نقش داشته یا نداشته است و باید آن را به حال خود وانهاد؟ به عبارت د یگر: آیا نقد به صورت طبیعی روند علمی ومنطقی خودرا ط ی می کند یا آن که باید ضوابط ی برای آن تعیین و ترسیم کرد تا علمی و منطقی شود؟امروزه قبل از هرچیز نقد اصولی نیازمند نقد است. شالوده تورم اصولی تاحدودبسیار برپایه نقدهای غیر علمی و غیر منضبط شکل گرفته است. نقد اصولی خود بیمار و متورم است و این به بیماری و تورم اصول هرچه بیشتر دامن می زند. اصول امروز بخشی ا ز ارزش و کارآمدی خود را در بازار نقدهای بی پایه از دست داده است. آنچه در زیر می آید،ضوابط ی چند است که به نقدها روح درستی و کارآمدی را ترزیق می کند. البته اذعان باید کرد موضوع نیازمند بحث بیشتری است، تاضوابط نقد به صورت کامل آشکار گردد.
1. مقایسه باید کرد، مقایسه های تحلیلی،
گاه دریک مساله چند قول وجود دارد، نباید اقوال را جداگانه بررسی نمود، مقایسه لازم است. مقایسه عمق مطالب را آشکار می کند و قولها را بهتر و بیشتردرمعرض شناخت و نقد قرار می دهد.مقایسه نگاهی کلان را نسبت به موضوع پدید می آورد وزمینه را برای نظریه پردازی می گستراند. آنچه درحوزه رواج دارد، تنها پرداختن افراد به اقوالی است که از اساتید خود برگرفته اند. نقد درچارچوب اقوال دست به دست گشته، جلو می رود! بندرت شاگردان یک مدرسه و مکتب به اقوال مدرسه ها و مکتبهای دیگر نظر می افکنند و اگر هم گاه به همه اقوال یا عمده آنها نظر می اندازند، نگاهی مقایس ها ی راپی نمی گیرند. بدین اقوال مطرح در مدرسه های مختلف از یکدیگر جدا افتاده اند. گسست اقوال گاه با گذشت زمان بیشتر می شود، درنتیجه فهم مبانی یک مدرسه برای مدرسه دیگر دشوار می شود. نبود مقایسه، نقدها را به سمت قشری شدن ونه جوهری و عمقی بودن سوق داده است. اصول فضای بسیاری را برای تاخت و تاز اندیشوران پیش روی می نهد. دیدگاه های اصولی از میان امواج متلاطم عقل بشری سر برمی آورند و اوج می گیرند.دانشمنداصولی با فراغت بال مقدمات عقلی را به محوطه ذهن خود راه می دهد تا به نتایج اصولی در زمینه های مختلف دست یابد. در چنین علمی هرروز باب مفهوم جدیدی گشوده می شود و فضای تازه ای برای بحث نمودار می گردد. شناساندن این مفاهیم وضع اصطلاحاتی تازه وبرگزیدن قالبهایی خاص را می طلبد و از این جا هر مدرسه همچون مدرسه ء آقا ضیاء، مدرسه ء نائینی و مدرسه حائری و... واژگان و تعابیر و قالبها ومفاهیمی خاص را گاه پدید آورده است، پس همواره باید آراء دانشمندان اصول با یکدیگر سنجیده شود، در غیر این صورت پس از مدتی درک متقابل آنها ازآراء شان از بین می رود، در نتیجه هرمدرسه و مکتب تنها با فرهنگ و ادبیات اصول خود آشنا باقی می ماند. اگر روند دور افتادن مکاتب و مدارس از یکدیگر متوقف نگردد، آینده درهم وپریشانی برای اصول رقم خواهد خورد. ویژگی تفکر اصولی شهید صدر آن بود که توانست نگاهی مقایسه ای را به اقوال پی گیرد و فرایندی نو را برای بحثهای اصولی به ارمغان آورد. این موضوع آن قدر درکتابهای اصولی ایشان تکرار شده که کافی است یک مراجعه گذرا به آنها صورت گیرد.
2. اقوال را باید تقسیم کرد،
دربستر مقایسه و تحلیل اقوال که گذشت تقسیم بندی نسبت به اقوال شکل می گیرد. تقسیم بندی اقوال به دو گونه است:
گونه اول: تقسیم اقوال به چند قول،
گاه تحلیل، پو سته ظاهری اقوال را می شکند و به جوهر و لب آنها دست می یابد. بدین سان آشکار می گردد اقوال گرچه بظاهر متعدد و مختلف می نمایند، اما درواقع به یک قول یا دو یا چند قول کمتر برمی گردند. دستیابی به این نتیجه بحث رامنقبض و سردرگمی ناشی از پردامنگی اقوال را کم و یا برطرف می کند و با از بین رفتن سردرگمی نقدهای بی حاصل، پوچ و توزم زا از میان می رود. شهید صدر از آن روی که اهل مقایسه بود، اهل تقسیم نیز بود.() او بانگاه های مقایسه ای و تقسیم ساز خود بهاقوال، تشتت و گستردگی واختلاف اقوال را به صورتی عالمانه جمع، و درنهایت ساز و کاری برای نظریه پردازی قرارداد. نقدهای او بحق از ظاهر گرایی(پرداختن به قشر اقوال) به صورتی چشمگیر دور شده است.
گونه دوم: تقسیم اقوال به چند رویکرد،
گاه اقوال با یکدیگر اختلاف واقعی دارند و برگرداندن آنها به چند قول واقعا بی معنا و غیر ممکن است، اما از زوایه دیگر آنها را می توان به علت اشتراک داشتن هرچند قول درجهت گیری، به یک حالت به دو یا چند رویکرد تقسیم کرد، دراین صورت پس از تقسیم، هررویکرد را با اقوال زیر مجموعه باید ارائه کرد. رویکرد شناسی نوعی عمق نگری و اندیشه پروری است.دراین بستر نقد بهتر می شکفد ونظریه پردازی بیشتر تحقق می پذیرد. شهید صدر از این تقسیم بندی نیز غافل نمانده است. نگاهی به کتب یا تقریرات او این حقیقت را آشکار می کند.()
3. مطالب درحاشیه را کمترنقد کنیم،
باید پرسید چه چیزی را نقد می کنیم؟ قلم فرسایی درمطالب حاشیه ای و موضوعات کم اهمیت آفتی است که به پوکی نقد اصولی می انجامد. نقدی که درموضوعات کلیشه ای و صدبار مرور شده کم اهمیت محدود می شود، به پژمردگی روح مشتاق نقد می انجامد، بویژه اگر درچنین مواردی دامنه بحث را بگستریم.
قاعده های اصولی و یا مطرح دراصول
آیا افزایش قواعد در اصول منشا پیدایش یا افزایش تورم قرار می گیرد؟ قواعد موجوددر اصول را می توان به دو دسته تقسیم کرد: قواعدی که در ماهیت اصولی نیستند و قواعدی که اصولی هستند . هر دسته را جداگانه بررسی می کنیم.
1. قواعدی که در ماهیت اصولی نیستند،
قواعد بسیاری به درون اصول راه یافته که در ماهیت اصولی نیستند. اصولیان این قواعد را از دانشهای دیگری وام گرفته اند همچون دانش لغت، نحو، کلام،فلسفه و منطق. این قواعد خود به دو قسم (مفید) و (غیر مفید) تفسیم می گردد:
ا - قاعده هایی که غیر اصولی اما مفید هستند،
برخی از این قاعده ها از آن جهت مفید هستند که در استنباط کاربرد دارند و برخی از آن جهت مفید تلقی می شوند که در اثبات قاعده اصولی، مورد استدلال واستفاده قرار می گیرند.
(1) قواعد کاربردی،
بسیاری از قواعدی که در ذات اصولی نیستند، از نقشی حساس در استنباط برخوردار هستند، همچون برخی از قواعد ادبی و لغوی که نقشی کارامد دراستنباط برعهده دارند. آیا طرح این قواعد در اصول روا است؟امام خمینی طرح چنین قواعدی را در اصول روا می دانسته است. وی می گوید: ان کلیه المباحث التی یبحث فیها عن الاوضاع اللغویه و تشخیص مفاهیم الجمل والالفاظ و مدالیل المفردات و المرکبات و تشخیص الظهورات خارجه من المسائل الاصولیه و داخله فی علم الادب و انما یبحث عنها الاصولی لکونها کثیره الدوران فی الفقه و السیلان فی مباحثه و لهذا لایقنع الاصولی بالبحث عنها فی باب من الفقه بل المناسب له بما ان منظوره الاجتهاد فی الاحکام ان ینقح تلک المباحث العامه البلوی و لولم تکن اصولیه()، تمام مباحث مطرح در جهت تشخیص اوضاع لغوی، مفاهیم جمله ها و لفظها، مدلولهای مفردها و مرکبها و تشخیص ظهور آنها از مسائل اصولی، بیرون و درزمره دانش ادب (لغت، نحو و ...) است. شخص اصولی از آن جهت از این مباحث بحث می کند که در فقه و مسائل آن گردش و جریان بسیار دارد، به همین دلیل بحث از این مباحث را دربابی ازفقه قانع کننده نمی بیند، بلکه از آن نظر که منظور او اجتهاد دراحکام است، مناسب می داند که به تنقیح این مباحث که کارکردی عام دارد دراصول بپردازد،هرچند که درماهیت اصولی نیست.
(2) قواعد مورد استفاده و استدلال در اثبات قاعده اصولی،
گاه استدلال و اثبات یک قاعده اصولی نیازمند استفاده از قواعد دانشهای دیگراست، از این رو بسیاری از اصولیان دراین موارد به بحث از این قواعدمی پردازند. بدیهی است چنین استفاده ای ابزاری است و اثبات و بررسی این قواعد، مقصود اصلی بحث را تشکیل نمی دهد. قواعد هردانش را در زیر جداگانه بررسی می کنیم،
منطق،
منطق ابزاری برای اندیشیدن و چارچوبی برای استدلال است. قالبهای منطقی در دانشهای گوناگون و بویژه دانشهای عقلی که استدلالهای پیچیده را درخودجای داده اند، کاربردی چشمگیر دارد. اصول دانشی عقلی است، باراهی ناهموار و مسیری سنگلاخ.دراین راه از خطر فرورفتن استدلال درکام اشتباه غافل نباید ماند. با بهره گیری از ابزار منطق می توان راه را بهتر و با اطمینان بیشتر پیمود. وحید بهبهانی بهره گیری از منطق را در اصول یک ضرورت می شمرد و دلیل آن را هجوم شبهات به عرصه ء بحث اصولی معرفی می کند. از دیدگاه او علم اصول از علومی است که شکها و شبهه ء بی حد و حصر را درخود جمع کرده است. وی اضافه می کند:در علومی این چنین جزبا منطق نمی توان به درستی استدلال کرد.() بهره گیری از منطق گاه طرح برخی از قواعد منطقی را ضروری می سازد. امام خمینی در بحثهای اصولی گاه از واژه ها و قالبها و نکته های منطقی بهره گرفته است، تا هرچه بهتر اندیشه اصولی را به سکملات نتیجه ء درست هدایت کند. نگاهی به کتب اصولی وی درستی این مطلب را آشکار می کند.
فلسفه،
بسیاری از بحثهای اصولی، قواعد فلسفی را به کمک می گیرند. این بهره گیری اخیرا رواج بیشتری پیدا کرده است. آیا بهره گیری درست است و آیا به تورم و افزایش آن در اصول نمی انجامد؟بادقت و تحلیل در بحثهای امام خمینی به دست می آید که وی استفاده از قواعدو دقتهای فلسفی را به طور مطلق روا نمی داند. درمواردی آن را درست، و درمواردی نادرست می شمرد. می توان دیدگاه امام را چنین بیان کرد: الف) دقت فلسفی درنصوص شرعی برای برگرفتن اندیشه و یا تکلیفی اصولی، روا نیست، خواه برای کشف مقصودی باشد که از مجموع عبارت باید برگرفت و خواه برای فهم واژه ای باشد که در عبارت به کار گرفته شده است. نسبت دادن این اعتقاد به امام از آن جهت است که وی تصریح می کند: کتاب و سنت بر پایه معانی عرفی رایج و بازاری بنا شده است.()از همین رو دربحث مفهوم استثنا به برخی از اندیشه های مطرح در باره کلمه توحید(لا اله الا اللّه) توجه نشان می دهد و رد آنها را با دقتهای فلسفی روانمی داند و می گوید: الاجوبه الدقیقه الفلسفیه و ان کانت صحیحه لکنها بعیده عن اذهان اللعامه()، پاسخهای دقیق فلسفی گرچه درست است، اما از ذهن عامه مردم به دور است. ب) نسبت احکام خمسه ء شرعی با یکدیگر را نمی توان برپایه قواعد فلسفی ارزیابی و بررسی کرد. براین اساس امام در بحث اجتماع امر و نهی تضاد میان احکام خمسه را نمی پذیرد.()تفاوت این دو مورد دراین است که درمورد گذشته دریافت حکم شرعی موضوع بحث است و دراین مورد نسبت احکام شرعی.به هرحال درهردو مورد دقت فلسفی روانیست. ج) دقت فلسفی در شناخت متعلق اوامر و نواهی روا بلکه متعین است، زیرا در این جا دقت فلسفی مانند مورد (الف) مراد شارع را نمی کاود، تا با این اشکال مواجه شویم که شارع مراد خویش را در قالب قابل فهم برای عرف ریخته است. با این دقت در پی کشف یک واقعیت هستیم، واقعیتی که عرف دغدغه ءکشف آن را ندارد. و ازطرف دیگر از نفس حکم شرعی مانند مورد (ب) سخن به میان نیست، تا از اعتباری بودن آن سخن گفته شود، بله از متعلق اعتبارشرع که مشمول قواعد فلسفی است سخن به میان است. امام خمینی از همین رو با نگاهی عقلانی و فلسفی بحث اجتماع امرونهی را دنبال می کند و می گوید: اوامرو نواهی به وجود خارجی یا وجود ذهنی تعلق نمی یابند،بلکه به طبیعت موضوع تعلق پیدا می کنند. استدلالهایی که امام کرده، فلسفی است و به امکان و عدم امکان فلسفی نظر دارد. وی برای اثبات عدم امکان تعلق به وجود خارجی می گوید: تا قبل از تحقق وجود خارجی چیزی وجود ندارد، تا حکم به آن تعلق یابد و بعد از تحقق، تعلق حکم به آن چیزی جز تحصیل حاصل نیست. وی برای اثبات عدم امکان تعلق به وجود ذهنی می گوید: تحقق وجود ذهنی باوصف ذهنی بودن درخارج امکان پذیر نیست و حکم به چیزی که قابل تحقق نیست، تعلق نمی یابد.
ب - قاعده های غیر مفید،
گاه انس و گرایش ذهنی عالمان اصول به دانشهای دیگر، به طرح وقاعده های آن دانشها انجامیده است، بدون این که این قاعده ها نقشی را در استنباط یااثبات مساله اصولی برعهده داشته باشند. درگذشته های دور طرح بسیاری از قواعد کلامی یا نحوی در اصول، ازاین عامل نشات می گرفت. غزالی می گوید: ...ذلک مجاوزه لحد هذا العلم و خلط له بالکلام و انما اکثر فیه المتکلمون من الاصولیین لغلبه الکلام علی طبائعهم()، طرح مسائل کلامی در اصول تجاوز کردن از مرز این دانش و خلط کردن آن با کلام است. متکلمان اصولی به دلیل چیرگی کلام بر طبیعتشان، بسیار مسائل کلامی را در اصول مطرح کرده اند.
2- قواعدی که درماهیت اصولی هستند،
این قواعد به دو دسته تقسیم می شود:
ا - قواعد کاربردی،
طرح و بحث این قواعد وظیفه اصلی اصول است. همه واژه ها، عنوان سازی ها، تقسیم سازی ها و... به منظور فراهم آوردن فضای لازم برای بررسی و تاسیس قواعدی از این دست است. بنا بر این نه بررسی این قواعد خاستگاه تورم است و نه افزایش آنها. مهم ترین وجه توسعه اصول تاسیس قواعد مورد نیازی است که تا به حال اصول ارائه نداده است. ازاین قواعد اصطلاحا به مسائل دارای ثمره عملی یاد می شود. گفتنی است برخی از این قواعد از ثمره عملی ناچیز و کاربردی ضعیف برخوردار است. آیاطرح این قواعد نیز ضروری است؟شاید از برخی جملات امام خمینی بتوان استفاده کرد که نباید به طرح این مباحث دست زد. وی بالحنی انکار آمیز می گوید:برخی از متاخران مباحث، کم فائده را دراصول جای داده اند.()و سخن آخر آین که: از دیدگاه امام هرچند طرح قواعد پرکاربرد ضروری است، امادربررسی آن نباید به مباحث و استدلالهای کم فائده دست زد. وی به همین جهت در بحث حجیت خبرواحد، استدلال به ادله عقلی را به دلیل کم فائده بودن وانهاده است ومی گوید: انی قد ترکت البحث فی هذه الدوره عن الادله العقلیه مطلقا لقله فائدتها مع طول مباحثها، من دراین دوره بحث از ادله عقلی را به صورت مطلق کنار نهادم، چه آن که به رغم دراز بودن دامنه مباحث آن، کم فائده هستند.
ب - قواعد غیر کاربردی،
طرح این مباحث بی گمان مضر و تورم زا است. امام خمینی در بحثهای اصولی خود گاه به قواعد فاقد ثمره اشاره می کند. وی دربحث حقیقت شرعیه می گوید: لیس لهذا البحث ثمره واضحه()، این بحث ثمره واضحی دربرندارد. امام حذف مباحثی از این دست را ضروری می شمرد. گفتنی است برخی از اصولیان برای موجه جلوه دادن چنین مباحثی ثمره تراشی کرده اند و گاه به تعلق نذر و امثال آن روی آورده اند. ازدیدگاه امام باید ازاین نوع تلاشها سرباز زد. وی به ثمره سازی عالمانی همچون صاحب کفایه () و مرحوم حائری () برای حقیقت شرعیه وقعی نمی نهد و می گوید:ما ذکر من الثمره فرضیه()، ثمره ای که ذکر شده،فرضی است. نمودار زیر اقسام قواعد مطرح دراصول را نشان می دهد:
مثالهای فقهی
یکی از اشکالات عمده نظام آموزش فعلی، همراه نکردن طرح قاعده های اصولی بامثالهای فقهی است. هرچند بیان مثالهای فقهی حجم بحثها راافزایش می دهد، اما ازیک طرف شناخت بهتر از قاعده های مورد بحث را زمینه سازی و از طرف دیگر قدرت تطبیق و تفریع و ملکه ء استنباط را به تدریج ایجاد و تقویت می کند، براین اساس افزایش مثالهای فقهی برداشتن گامی مهم درجهت توسعه کیفی دانش اصول است، بلکه بالاتر از راه های تورم زدایی دراصول به شمار می رود، زیرا هنگامی که بنا رابرذکر مثالهای فقهی بنهیم، طبعا قواعد غیر کاربردی که دارای مثالهای فقهی نیستند رفته رفته شناخته می شوند و ازمدار بحث خارج می گردند.
تقسیم سازی اصولی
تقسیم بندی، راهبردی موثر جهت تولید اندیشه درعرصه ء دانش است. سنیان دردوره ای که هنوز تقلید براصول، فقه و اجتهاد آنها سایه نگسترده بود، ازتقسیم بندی برای پیشبرد بحثهای اصولی بهره می گرفتند. جوینی یکی از عالمان اهل سنت جایگاهی ویژه را برای تقسیم بندی ترسیم می کند واز آن به مسلک تقسیم یاد می کند: ...ان عسر فعلیه ان یحاول الدرک بمسلک التقاسیم() ، اگرتعریف وحد برانسان دشوار آمد، باید برای درک به مسلک تقسیم روی آورد. بهره گیری شیخ انصاری از شیوه تقسیم دربحثهای اصولی برکسی پوشیده نیست. تقسیم های وی نسبت به قطع، ظن، شبهات، استصحاب و... از تقسیم سازی های مشهور است. بی گمان رویکرد شیخ به این شیوه نقشی بسزا در ظهور او به عنوان شخصیتی تاریخ ساز در اصول داشته است. قبل از شیخ نیز گرچه تقسیم سازی به چشم می آید، اما ویژگی شیخ آن بود که بسیار تقسیم می کرد و بن بست های بحث را با تقسیم کردنهای فراوان و گاه نکفکسگیرمی شکست، تا راه را به اندیشه های ناب و نو بگشاید، به همین دلیل هرکجا پای اندیشه ای نو از شیخ به میان است، تقسیم یا تقسیمهایی نیز مشاهده می شود. با این وصف انکار نمی توان کرد از زمان شیخ به بعد تقسیمهای بی حاصل، بسیاری از بحثهای اصولی را فراگرفته است. این تقسیمها از آن جا که حاصلی درپی ندارند،به نوبه خود تورم اصول را تشدید کرده است. امام خمینی دربحثهای خود به بی حاصلی بسیاری از تقسیمها اشاره کرده است،از آن جمله نسبت به تمام اقسام ظن موضوعی و اغلب اقسام قطع موضوعی می گوید: ان ما ذکر من اقسام الظن الموضوعی مطلقا بل والقطع غالبا مجرد تصورات لاواقع لها...() ، اقسام ظن موضوعی به طور مطلق و قطع موضوعی به صورت اغلب تصوراتی بیش که واقعیت ندارند نیستند. آیة اللّه خویی هم در باره ظن موضوعی می گوید: ان البحث عن امکان اخذ الظن بحکم فی موضوع حکم آخر یخالفه او یما ثله اویضاده و عدمه انما هو بحث علمی بحت، ولاتترتب علیه ثمره عملیه اصلا،اذلم یوجد اخذ الظن فی موضوع حکم من الاحکام فی شئک من الادله ()، بحث کردن از امکان یا عدم امکان قراردادن ظن به یک حکم در موضوع حکم دیگر که مخالف یا همانند یا مضاد با آن است بحثی صرفا علمی است و ثمره عملیه ای برآن مترتب نیست، چه آن که درموضوع هیچ حکمی از احکام شرعی ظن اخذ نشده است. هم امام وهم آیة اللّه خویی با این که به آنچه ذکر شد، تصریح کرده اند، به طرح اقسام ظن موضوعی پرداخته و از آن بحث کرده اند، با این تفاوت که دیدگاه اصلی امام این است که مباحثی از این دست را نباید قاعدتا طرح کرد و او تنها از باب تبعیت ذکر کرده است: طرح کردن این اقسام تنها از باب پیروی از مشایخ است.() و این با توجه به گفته های دیگر امام درمواردمختلف، مبنی بر ضرورت حذف زوائد، معنا پیدا می کند. چگونه می توان میان دو نکته ای که گذشت، جمع کرد؟ از سویی تقسیم سازی را ازنقشی راهبردی در تولید اندیشه برخوردار ببینیم و از سوی دیگر بسیاری ازمباحث را تقسیمهایی بی حاصل و تورم زا به حساب آوریم؟پاسخ این است: نباید دوحوزه را بایکدیگر خلط کرد، پژوهش و آموزش! پژوهش جایگاه تولیداندیشه است و آموزش جایگاه عرضه اندیشه های تولید شده. بهره گیری ازتقسیم سازی در تولید و پیشبرد اندیشه، به پژوهش مربوط می شود، نه آموزش!اشکال ما این است که بدون توجه به جنبه ابزاری و راهبردی تقسیم در پژوهش، تقسیمهارا بی کم و کاست درنظام و کتب آموزشی وارد می کنیم! کژی و اشتباه این است که به تاریخ و جایگاه مصرف تقسیمها توجه نداریم و به طرح و تکرارشان حتی بعد از آن که در محک تجربه، رنگ باختند، دست می زنیم! چرا بایدامثال اقسام ظن موضوعی در نظام آموزشی همچنان مدار بحثهای طولانی سطوح عالیه و خارج قرار داشته باشد؟!چرا باید فرصتهای گرانبها و محدود راسخاوتمندانه در تقسیمهای بی حاصل تقسیم کنیم وناب ترین دقتها را صرف تقسیمهای بی ثمر نماییم و مجال را برای ظهور اندیشه های نو و موضوعات جدیدکه دردهای اجتماعی را درمان و نیازهای زمان راپاسخ می دهند، تنگ کنیم؟!
عوامل تورم زا در اصول
گفته ها و هشدارهایی که تاکنون در نقد وضعیت اصول ارائه شده است، حجمی چشمگیر دارد، با این وصف پیرایش واصلاح اصول همچنان درحد یک آرمان باقی مانده است و عملا این دانش روند رو به تورم خود راادامه می دهد.
تداوم این روند ممکن است از یک طرف اصلاح را دشوار ترسازد و از طرف دیگربازتابهایی را در پیدایش گرایشهایی برضد اصول موجب شود، آن گونه که زمزمه های آن به گوش می رسد، از این رو دلایل ناکارآمدی نقد ها و عوامل تداوم روند کنونی را باید بررسی کرد. در زیر به برخی از این عوامل اشاره می کنیم. البته براین باوریم که پرونده این بحث را همچنان باید مفتوح نگه داشت.
1. بدنه اصلی حوزه هنوز صدای نقد را نشنیده است، درکنار رویکرد به نقد اصول و پیراستن آن، رویکرد دیگری وجود دارد که روند و وضعیت موجود رادرست، و حفظ آن را ضروری می شمرد. هرچند زمان به نفع رویکرد اول به پیش می رود، ولی رویکرد دوم اکنون توانمندتر وپرطرفدار است و این به تداوم روند تورم زای اصول کمک می کند و انجام اصلاحات دراین دانش را دشوار وکم شتاب کرده است. جاذبه های مباحث فنی و کششهای واژگان علمی، عالمان بسیاری را به خود سرگرم کرده است، تا آن جا که حتی فرصت شنیدن یا اندیشیدن به نقدهایی را که رویکرداول مطرح کرده، نیافته اند. برخی از آنان که کم وبیش به این نقدها برخورده اند، به دلایلی برای حفظ وضعیت موجود تمسک کرده اند. امام خمینی می گوید: وقد ادرج المتاخرون بعض المسائل التی لا ابتلاء بها راسا او قلیله الفائده جدا فی فنهم لادنی مناسبه اما تشییدا لاذهان المشتغلین او لثمره علمیه اولدخاله بعیده فی الاستنباط()، متاخران مسائلی چند را با کمترین مناسبت، در اصول وارد کرده اند که نیاز مستقیم به آنها نیست و فائده اندکی را در این فن در بردارند. این کار را یا به خاطرورزیده کردن ذهنهای طلاب، یا به خاطر برخورداری این مسائل از ثمره های و یا به لحاظ نقش با واسطه و دور این مسائل در استنباط انجام داده اند. امام دلایلی ازاین دست را قابل پذیرش نمی بیند و می گوید: والعذر بان الاشتغال بتلک المباحث یوجب تشیید الذهن والانس بدقائق الفن غیر وجیه()، عذر آوردن به این که پرداختن به آن مباحث موجب ورزیده شدن ذهن وانس پیدا کردن به نکات دقیق فن اصول می شود، بی جا است. ایشان درجای دیگر می گوید: ولایتوهم متوهم ان فی تلک المباحث فوائد علمی فان ذلک فاسد، ضروره ان علم الاصول علم آلی لاستنتاج الفقه، فاذا لم یترتب علیه هذه النتیجه فایه فائده علمیه فیه؟!()، نباید توهم کرد دراین مباحث فوائد علمی نهفته است. چنین توهمی نادرست است، چه آن که علم اصول جنبه مقدمی دارد و برای دستیابی به فقه شکل گرفته است. اگرمباحث یاد شده دستیابی به فقه را نتیجه ندهد، چه فائده علمی برآن متصور است؟!. ازدیدگاه امام پرداختن به مباحث زائد تباه کردن عمر است: والمرجو من طلاب العلم و علماء الاصول ایدهم اللّه ان یضنوا علی اوقاتهم و اعمارهم الشریفه و یترکوا مالا فائده فقهیه فیه من المباحث و یصرفوا همهم العالی فی المباحث المفیده الناتجه،() انتظار از طالبان علم و عالمان اصول این است که در صکرلاف فرصتها و عمرهای شریف گشاده دستی نکنند ومباحثی را که فائده های فقهی در برندارد، رها کنند و همتهای بلند را مصروف مباحث سودمند و نتیجه بخش نمایند.
2. تقریر نگاری به شیوه کنونی عامل حفظ تورم شده است، برخی از امامان(ع) همچون امام باقر(ع) و امام صادق(ع) حوزه ها و کلاسهای درسی داشتند. تلاش بسیاری از شاگردان این کلاسها توجه دقیق به گفته ها، ضبط و جمع آوری آنها به صورت کتاب بود. برخی از شاگردان که از فضل بیشتری برخورداربودند گفته های مربوط به یک موضوع را از سایر گفته ها جدا کرده وسرانجام با نامی مناسب به صورت کتاب درمی آوردند، مانند (هشام) که گفته ها و قواعد مربوط به(الفاظ) را جمع آوری کرد و برآن نام (کتاب الالفاظ) نهاد.
دردو قرن اخیر دردرسهای خارج وضعیتی پدید آمده است که با جلسات درس امامان(ع) مشابهت دارد. استاد القا می کند و شاگردان اقوال استادان را تلقی،ضبط و سپس به رشته ء تحریر درمی آورند. این عمل (تقریرات) نام گرفته است. شاید بتوان گفت: رویکرد به (تقریر نگاری) از جلسات امامان(ع) الهام گرفته است. موید مطلب این که: تقریر نگاری فقط درحوزه های علمیه شیعه به چشم می خورد و درحوزه های سنیان ازآن خبری نیست. چنین الهامی اگر به واقع صورت گرفته باشد، از آن نظر که به معنای بناشدن فرهنگ امروز حوزه ها برپایه های گذشته است، ستودنی است، اما باید مواظب بود که در ترزیق فرهنگ جلسات امامان(ع) به اوضاع بعداز آن، از واقعیتهاووجوه تمایز بخش غافل نمانیم. گفته های امامان(ع) سنت می باشد و منتقل کردن حرف حرف آن به تاریخ یک ضرورت است. تاریخ از این نظر که همه گفته های اهل بیت(ع) را دریافت نکرده، بواقع خسارتی بزرگ دیده است، اما آیا در تقریرات نیز حرف حرف را بی هیچ نقد وملاحظه ای باید نگاشت؟!تقریر نگاری هرچند به یقین فراورده های چشمگیری در پی داشته، چه آن که تقریرات درسها اینک منابع مهم و گرانسنگی است که درسهای خارج را به حق سیراب می کند،اما درکنار توجه به این واقعیت نباید به اشکالات تقریر نگاری بی توجه ماند و به زوایا و ابعاد این حرکت، نظری از نوباید انداخت!تقریر نگاران عمدتا به ضبط اقوال اساتید بسنده می کنند. به نظر می آید این بسندگی،تقریرات را به عاملی تورم زا در اصول مبدل کرده است. باید علاوه برضبط و ارائه دیدگاه های استاد، سه کاردیگر را نیز در تقریر نگاری انجام داد، تا تقریرات به پلی برای انتقال همه اقوال نسل گذشته به نسل آینده بدل نشود و اشکالات آن نسل به این نسل راه نیابد:1.باید دروس استاد را از مطالب و موضوعات زائد تصفیه کرد، 2. دیدگاه های استاد را به نقد کشاند، 3.نقل قولهای استاد را کنترل و بازبینی کرد.
1. تصفیه دروس استاد از مطالب زائد،
درست است که فلسفه ء تقریر نگاری انتقال دیدگاه های استاد به دیگران است، ولی باید فلسفه ء انتقال دیدگاه های استاد راهم از یاد نبریم که خدمت به علم و برآوردن نیازهای استنباط است. مقرر باید رسالت، نقش وکارکرد اصول را نسبت به استنباط درک و رعایت کند و به نیازهای نسلی که کتاب را برای آنها می نویسد، پاسخی درخور بدهد، از این رو باید به پیرایش درس استاد از مباحث و موضوعات زائد و غیر کاربردی بپردازد و نسل نورا به میهمانی سفره ای از اقوال متراکم و درهم نبرد. امام خمینی دریک مورد نسبت به مقرر درس نائینی که بحثی غیر کاربردی را تقریر،سپس تلاش استاد را ستوده و از او تشکر کرده است، زبان به اعتراض ونقد می گشاید و می گوید: والتعرض لهذه المباحث مع طولها و عدم فائدتها العملیه المتوقعه من القواد الاصولیه لولا غرض تشیید الاذهان و تحصیل قوه الاجتهاد للمشتغلین و طلاب العلوم لکان الاستغفار منه للمتعرض لها اولی من التشکر لکثیر من المباحث المبحوث عنها فی علم الاصول()، کسانی که به طرح مباحثی ازاین دست که دامنهای دراز دارد و از فائده عملی مترتب برقواعد اصولی تهی است، می پردازند، چنانچه قصد تقویت و تحکیم اذهان و تحصیل قوه اجتهاد برای طلاب را نداشته باشند، باید استغفار کنند، تا چه رسدبه آن که بخواهند تشکر کنند! چنین مباحثی دراصول بسیارند. ازسخن فوق نباید استفاده کرد که امام طرح این مباحث را درصورتی که موجب ورزیدگی ذهن و تحصیل ملکه ء اجتهاد شود، مجاز می داند، چه آن که در جای دیگر به کسانی که به بهانه ایجاد این ورزیدگی مباحث زائد و غیر کاربردی را مطرح می کنند، تاخته است.() مقصود امام این است که اگر طرح کنندگان این مباحث چنین غرضی داشته اند، دیگرمتهم به گناهکاری نمی شوند، ولی البته راه آنها اشتباه است.
2. نقد کردن دیدگاه های استاد،
میان (مقرر ناقل) و (مقرر ناقل) فرق باید نهاد. اصول به مقررانی منتقد و نه مقلدنیازمند است. رویکرد به نقد، شاگردان و مقرران را از فرو غلطیدن درورطه ء تقلید باز می دارد. چشمه ابتکار دراصول ازآن جهت نمی جوشد که شاگردان زبده درسها مهم ترین فرصتهای عمر را صرف نگاشتن دیدگاه هامی کنند، درنتیجه راه و رسم نقد را نمی آموزند و نقادی را تمرین نمی کنند، از این رو عالمان بسیاری برنقد اقوال استاد در پاورقی تاکید ورزیده اند. امام خمینی دو خاطره زیرا در تاکید برنقد ذکر کرده است: مرحوم حاج شیخ عبدالکریم وقتی نوشته خود را به استادشان(مرحوم فشارکی) دادند، ایشان پس از این که نوشته را برگرداندند، فرمودند: خیلی خوب بود، فقط یک نقص داشت و آن این که خط ی زیر آن نکشیده بودی...() آقای شیخ محمد علی اراکی وقتی تقریرات درس مرحوم حاج شیخ را نوشتند و به ایشان ارائه نمودند، مرحوم حاج شیخ بعد از مطالعه فرمود: خوب نوشتی، آنچه را که من گفتم، به آن رسیدی و فهمیدی، ولی نوشته شما یک بدی دارد، لااقل می خواستی یک اشکال به گفتارم بنمایی، حرفهایم وحی منزل نبود تا قابل رد نباشد.() مطالعه تقریرهای موجود نشان می دهدکه به رغم تاکیدهای بسیار، نقد اقوال استادرواج ندارد و تنها برخی آن هم درسطحی غیر چشمگیر به این موضوع توجه نشان داده اند. باید فضای و فرهنگ نقد را قبل از هرچیز پدیدآورد، موانع پیداو پنهان را شناسایی و برطرف کرد. سایه افکندن روابط عاطفی میان شاگرد و استاد بردرس وتقریر گاه از تاییدن گرمای نقد بربحث جلوگیری می کند و مطلب را از شکفتن و برآمدن درذهن باز می دارد. درکلمات امام خمینی نکاتی آموزنده به چشم می خورد که رعایت آن به فضای نقد دامن می زند: یکی این که فضای بحث و تقریر را با مدح و ثنای دیدگاه های استاد مه آلوده نکنیم. وی در یک مورد بعداز نقد دیدگاه مرحوم نائینی، مدح و ثنای مقرر نسبت به او را به باد اعتراض می گیرد،() و دیگر با سوء ظن نگاه کردن به اقوال استاد، وی به شاگردان خود می فرمود: (همیشه گفتار استاد را با سوءظن،تلقی کنید و زود تسلیم گفته های او نشوید،چون درغیر این صورت ملا نخواهید بارآمد.) سعی کنید بعد از گفته او یک (نه) بگویید و یک (انقلت)بزنید.()
3. کنترل و بازبینی نقل قولهای استاد،
گاه استاد به دلیلی درنقل یا تقریر سخن یک محقق به خطا می رود. منعکس کردن سخن استاد در تقریرات بدون آن که اشتباه او تذکر داده شود، خطای دیگری است که از خطای نخست بزرگ تر است. مقرر باید درمواردی که استاد، قولی را نقل یا تقریرمی کند، به کتاب در بردارنده قول مراجعه و درستی نقل یاتقریر را بررسی و کنترل کند و درصورت مشاهده خطا آن را در پاورقی تذکر دهد. امام خمینی دریک مورد که محقق نائینی نسبتی را به اشتباه به شیخ انصاری می دهد، می گوید: والفاضل المقرر رحمه اللّه لحسن ظنه بضبط استاذه و اتقانه لم یراجع حین التقریر ،()مقرر فاضل رحمه اللّه به خاطر داشتن حسن ظن به ضبط «ونوشته » استاد خود واتقان در کار او، هنگام تقریر به کتاب شیخ مراجعه نکرده است.