عن مولانا المهدی علیه السلام: «فی ابنة رسول الله لی اسوة حسنة.» . (1) فاطمه علیها السلام الگوی مهدی علیه السلام و همه ی مهدی زیستان است. پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از پیش تر فرموده بود: «فاقتدوا (فاهتدوا) بالزهرة.» . (2)
چشم به راه مهدی علیه السلام باید الگوی مولا و مقتدای خود را نیک بشناسد تا در فراز و فرود ایام، توانایی موضع گیری مناسب را داشته باشد. ضروری است در ایام سوگ مهدی علیه السلام - فاطمیه - به بازشناسی دوباره ی اسوه اش زهرا علیها السلام بپردازیم.
بازشناسی
زهرا علیها السلام کوثر خدا است. لیلة القدر خدا است. جلوه ی جمال خدا است و تفسیر جلال خدا.
زهرا علیها السلام ادامه ی رسول صلی الله علیه و آله است و همتای علی علیه السلام و مادر مهدی ( علیه السلام) . (3)
زهرا علیها السلام، حصن حصین ولایت است و آموزگار متین شهادت.
زهرا علیها السلام تلاوت بیداری است; سایبان شوق است; تولد بالغ تاریخ است و بهار سرشار دل های آشنا.
زهرا علیها السلام معرف نهایت کمال زن است و اوج عروج یک انسان.
چشمه ی غدیر درباغ دستان پرتوان او، به بلوغی رسید، و غدیریان از دامان عصمت او، به رویشی رسیدند.
ما، درباره ی زهرا علیها السلام بیش تر به توصیف پرداخته ایم و نه تبیین، و آن چه نیاز نسل معاصر ماست، تبیین است، و نه توصیف، تطبیق است و نه توجیه.
پیچیدگی برخورد و عمق نگاه زهرا علیها السلام همچون دشت نیست که نشسته تا آخرش را ببینی و کرانه هایش را در آغوش نگاهت بنشانی، دریایی است بی کرانه، کوهی است به بلندای تاریخ. همین است که هرچه به قله اش نزدیک تر شوی، چشم انداز بیش تری می بینی، در حالی که بیش از یک سویش را ندیده ای.
پیچش گام های زهرا علیها السلام چنان منشوری است که ابعادش به عدد زاویه ی دیدها و حوادث روزهاست.
من می خواهم از این بی کران بلند بی نهایت، سطری بنویسم. آیا توانی هست؟
من می خواهم به عشق نوشیدن قطره ای از جام ولایش وبرگرفتن نمی از یم صفایش، جلوه ای از جلوات و شمه ای از ملکاتش را بنگارم. آیا رخصتی هست؟
چگونه می توان سوزش شمع، خیزش موج، غرش رعد، ریزش ابر، صبوری سرو و ایستادگی نخل را نوشت؟
به راستی مگر می شود آن را که آسمان و خورشید و ماه، وسعت و نور و زیبایی را، اقاقی ها عطر را، کبوتران پرواز را و چشمه ها طهارت را، از او به عاریت گرفته اند، به تحلیل نشست؟
به راستی مگر می شود آن را که با خط خود، غزل آفتاب را بر پوست هر ستاره می نوشت، تحلیل کرد؟
همو که طنین فریادش، همپای ضربت خندق است.
مگر می شود آن را که در جغرافیای خانه ی گلی اش، تاریخ رنج ها و رنج های تاریخ جا گرفته، به تحلیل نشست؟
همو که دشمن در وسعت سینه ی سبزش، برای شمارش دسته دسته ی دردهایش، عمری به درازای زمان می خواهد.
کسی که نوشته ها هم اقرار دارند که هنوز تمامی او بر آنان نیز نامکشوف مانده.
چگونه می شود آن را که خورشید در تابوت او غروب کرد وملایک به عشق دیدار او به سجده در افتادند و با اشک هاشان راهش را تا به خدا علامت گذاردند، تحلیل کرد؟
چگونه می شود آن را که در درنگ کوتاهش، به کوتاهی فرود شتابان فواره تا خاک، تمامی بار امانت خودرا گذارد و رفت، به تحلیل نشست؟
کسی که پایانی به قشنگی گل داشت.
چگونه می شود آن را که برکف، عصای موسی، و بر لب، دم مسیحا، و بر دوش، ردای محمد صلی الله علیه و آله دارد، تحلیل کرد؟
کسی که کوثر و لیلة القدر خدا و سبزترین پاسخ به روح تشنه ی انسان ها در تمامی عصرها و نسل ها است.
مگر آن که «منا» شد و از در، در آمد و آن گاه از دور، تحلیلش کرد و از سایه اش، اندازه اش گرفت و از نشانه ها و علامت ها، تخمینش زد، که دورهای نزدیک و بزرگ های فشرده را این گونه می توان فهمید.
من، از دیر باز، مشتاق قلم زدن در این وادی بودم، اما هر بار اشک ها، راه را می بست و سیلاب ها، مشق ها را می شست و نفس ها را به شماره می انداخت، تا این بار که در روز شهادت زهرا علیها السلام بر سر راه این همه - با خون دل - سدی کشیدم و به عشق آمدن منتقمش، قلم به سراغم آمد.
زهرا علیها السلام و زمان شناسی
بالاترین ظلم ها، غصب وصایت رسول صلی الله علیه و آله است و مهم ترین اقدام، احقاق این حق; که - به شهادت حدیث ثقلین - هدایت، بی همرهی عترت، محال است، محال.
و زهرا علیها السلام این اسوه ی همیشه بیدار و هشیار، گرچه با آن همه تاکیدها و سفارش های رسول صلی الله علیه و آله وجودش نشانه ی راه است و با علی علیه السلام بودنش، علامت همه چیز، اما به همین قناعت نمی کند، که اقدام ها می کند و گام ها برمی دارد.
گام های زهرا علیها السلام (اثنتا عشرة عینا)
1- اسراء (دعوت های شبانه)
«چه زود روز پرشکوه غدیر وخاطره ی بیعت تان را از یاد بردید؟ !» .
شب ها با علی علیه السلام و حسنین علیهما السلام بر در خانه های مهاجران و انصار می رفت و آن ها را به یاد بیعت شان در عقبه و غدیر و دریای فضایل علی علیه السلام، از واقعه ی تبوک و مباهله گرفته تا احادیث ثقلین و سد ابواب و... می انداخت تا شاید چلچراغی برافروزد.
هیچ دری برپاشنه نچرخید; که از شمشیر علی علیه السلام کینه ها داشتند و از بدر و احد، خاطره ها.
هنوز هم تاریخ در انتظار لبیک می سوزد.
2- حصن (دفاع)
«آیا به راستی می خواهی بیت وحی را به آتش کشی و مرا با علی و فرزندانم بسوزانی؟ !»
زهرا علیها السلام را، زخمی، به کناری افکندند و علی علیه السلام را به مسجد کشاندند با شمشیرهای آخته، درب خانه در آتش کینه ها می سوخت.
زهرا علیها السلام با بالی شکسته، خود را به مسجد رساند و با تهدید نفرین، علی علیه السلام - امامش - را رهانید و دست در دست، آرام به خانه اش برد.
هیچ کس به پا نخاست! هیچ کس آبی نریخت! آه آه، چه غربتی! !
3- فدک (افشاگری)
«آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری، اما من ارث نبرم؟ چه سخن ناروایی!»
به بهانه ی غصب فدک، در مسجد، به افشاگری پرداخت. خصم، می پنداشت که او بر زمین از دست رفته می نالد و تو نگو، تنها، اشارتی به زمین است و تمامی از آسمان ولایت،
تحریک و حمایت،
افشا و شماتت.
نزدیک بود که کار تمام شود،
آه در حسرت غیرتی !
4- سکوت
«دیگر هرگز با شما دو تن، سخن نخواهم گفت!»
گاهی رساترین فریادها را از دهان سکوت باید شنید. همه می پرسیدند:
کز چه روی خورشید در چنبره ی کسوف فرو رفت؟ !
5- انذار (هشدار)
«شمشیر آخته، هرج کامل، استبدادی هماره،
ذلتی فراگیر، جمعی پراکنده، فتنه ای کور
بشارت تان باد! اگر... اگر این آب رفته، به جوی باز نگردد و صدف، جای خزف ننشیند!»
این ها، انذارهای بلند منذری بیدار و فوران سبز کوثری زخمی، در بستری درد آلود بر زنانی مقهور بود.
6- اذان
«بلال! باردگر اذان بگو.»
این طنین بیدار چشمه ی آفتاب بود.
شاید که با احیای خاطرات دوران رسول صلی الله علیه و آله سؤالی در اذهان این جماعت مفلوک شکل گیرد که:
گلدسته از جلوت بلال چرا تهی ماند؟
7- سرشک
«شب و روز اشک خواهم ریخت تابه ملاقات خدایم رسم و شکایت بر او برم.»
آن جا که فریادها کارساز نیست، شاید اشک ها، از دل سنگ ها، چشمه ای جاری کند و در اذهان فسرده ی این توده ی مرعوب، سؤالی را به تصویر کشد:
کز چه روی خورشید را خونابه می بارد؟
8- سایبان
«چند روزی بیش میهمان شما نخواهم بود.»
کشتی شکسته ی ما، در سایبان بقیع، در کناره ی قافله ها، پهلو گرفت. بگذار فریاد مظلومیت ولی غریب، به آفاق پرکشد.
شاید همتی بیدار، ساحت رفعت اورا پاسخ گوید.
آیا امید لبیکی هست ؟
ای تولد بالغ تاریخ!
ای بلوغ بیداری!
9- اقرار
«همه، شاهد باشید که این دو تن، مرا آزردند! هرگز از آنان نخواهم گذشت!»
با خود می پنداشتند که می توان قبل از افول زهره، سند مظلومیت را ربود. این اوج تزویر بود.
اما زهرا علیها السلام بیدار، روی بر دیوار، تا بگیرد اقرار.
در شهر هو افتاد ...
10- وصیت
«نماز و تشییعم، بر تبار قابیل حرام.»
همه جا همهمه شد!
این هم تیری دیگر از چله ی بیداری !
11- آیه
«قبر من پنهان; نشانش، بی نشانی است.»
اگر قبرت را نشانی نیست، چه باک
هر سنگ نبشته ای، حکایت تورا دارد.
12- تسلیت
«خدا حافظ علی جان! خدایا! به سوی تو و در جوار کوی تو.»
مرد خیبر، مرد احزاب، تا شنید، از پای افتاد.
آبی بیاورید...
در کنارش می گفت:
«ای کوثر خدا، ای دختر رسول، ای انس مهربان! این دل رمیده ی ما را دیگر چه کسی انیس و مونس باشد؟»
آبی بیاورید...
... یک بار دیگر آسمان گرفت و خنجر تبار قابیل، خورشیدی دیگر را که در ابتدای طلوع خود بود، بر سجاده ی خون، از پای انداخت.
رسول صلی الله علیه و آله از تنهایی در آمد،
و علی علیه السلام غربت خودرا به سوگ نشست،
و حرامیان سرمست، که علی علیه السلام تنها شد،
چون بی همتا شد.
می توان از ابعاد مختلف این منشور خدایی و اسوه ی الهی سخن گفت:
علم، ایمان، عبادتش;
زهد، ورع، اخلاصش;
عصمت، آیات، سور نازل در شانش;
برخورد با پدر، مادر، همسر، فرزندانش;
انفاق ها، ایثارها، کراماتش;
انصاف، پوشیدگی، عشق به شهادتش;
راستگویی، خشیت، سازندگی، تربیتش;
شفاعت، رضا، ادب، مصحفش;
شکوه ها، خطبه ها، مواعظ، احادیثش;
شعرها، دعاها و مجاهدت هایش;
وفا، ولاء و توسل به ساحت قدسش;
... و ... و ... .
و یا از همه ی این ها گذشته، از هشیاری و بیداری و زمان شناسی اش.
و من، تنها، از همین زمان شناسی او - همان مدافعات او از مقام ولایت و ولی الله زمانه ی خود - گفتم و شمه ای از دقت و پیچیدگی برخوردهای او در راه احقاق این حق عظیم - همان اصیل ترین و مهم ترین نیاز امروز و هر روزمان - آوردم تا صدق سخن صادق علیه السلام روشن شود که:
«عرفان فاطمه علیها السلام ادراک شب قدر است و شناخت فاطمه علیها السلام نجات از یک عمر - هزار ماه - سردرگمی » . (4)
و همین کمال زهراست که او را محور قرار داده، (5)
و همین بلوغ بیداری اوست که از او اسوه ساخته. (6)
برادر ! این ها، تنها، اشارتی بود به کارنامه ی دوماهه ی زهرا علیها السلام.
اکنون تو نیک بنگر در کجای راهی و در کدامین کلاس،
که تا رسیدن به او، جز توسل به او راهی نیست.
باید مستانه و دامن کشان، هویی کشید.
یازهرا علیها السلام!
بی کوثر، طلوع را سلامی نیست
زهرا علیها السلام
ای کوثر خدا
ای ادامه ی نبی صلی الله علیه و آله
ای همتای علی علیه السلام
ای حبیبه ی خدا
ای شب قدر خدا
ای مقصود خدا
ای مشکاة خدا
ای مصباح هدی
ای والشمس و ضحی
ای معنی جمال
ای تفسیر جلال
ای تاویل کمال
ای واژه ی وفا
ای آیه ی صفا
ای سوره ی اتی
ای خورشید رسالت
ای قمر ولایت
ای زهره ی هدایت
ای باعصای موسی
ای با دم مسیحا
ای با صلای یحیی
ای ایوب بلاها
ای یعقوب فراق ها
ای یوسف جفاها
ای کوه پر ابهت
ای جاری محبت
ای چشمه ی طهارت
ای اسوه ی خدایی
ای جلوه ی الهی
ای عشق کبریایی
برما ببخشای
کز تهجدت گفتیم
اما از اسرای به تاول نشسته
و عمق نگاه
وپیچش تدبیر تو، هرگز!
از خانه ی گلی تو شنیدیم
اما از رنج قرن ها
و بلوغ بیداری
و راز کوفتن در کوب هایت، هرگز!
وصف تو گفتیم
- وچه بی رمق -
که بلندای خورشید را
در عاریت ماه تمنا کردیم
اما
راز گل یاس را
فوران سبز را
آبی زلال را
چه کسی برما خواند؟
ای آموزگار ظرافت!
تو خود به ما بیاموز
تلاوت بیداری
بلوغ انذار
و رنج قرن ها را
که سخت محتاجیم
دشت را از تدبیر تو نشانی نیست
که بانیم نگاهی، کرانه هایش را درآغوش می نشانم
پیچش تدبیر و عمق نگاه تو
دریایی ست، بی کرانه
کوهی است هم پای تاریخ
که کرانه های بکرش
وام دار ارتفاع نگاه توست
و آن دم که بر قله اش عروج کنی
دیگر از تو، در تو نشانی نیست
ای آفتاب سفر کرده!
من فریاد سبز تو را
که از پشت دیوار قرن ها، هنوز هم به گوش می رسد، شنیدم
و شعله های کومه ات را
که در آتش کینه های سرشار می سوخت، دیدم
من سراغ خونین تو را
از لاله ی سوخته درمیان کنده ها ودیوارهای تاریخ گرفتم
و شاهد تاریکی زمین
در روز نفرین تو برکسانی که آفتاب را به قرص نانی فروختند، بودم
من از گلوی تو، صدای خدا
و بر لب های سوخته ات، آیه ی تشنگی مردم را شنیدم
و رسوایی ننگ مشاطه گان را
در پیچش گام های تو یافتم
من در جغرافیای خانه ی گلی تو
تاریخ رنج ها ورنج های تاریخ را دیدم
من، در ناله های تو برزمین از دست رفته ات
طهارت چشمه ی غدیر را
و در ارتفاع نگاهت،
قیام توفان را دیدم
من اشک های تو را
بر درکوب های کوچه پس کوچه های سرد وخسته ی مدینه یافتم
و خط تو را
که بر پوست هر ستاره، غزل آفتاب را می نوشتی، خواندم
من نشان کبودین تو را
از قافله هایی که از کناره ی بقیع می گذشتند گرفتم
من، در اشک های تو، فوران چشمه ی غدیر را
ودر آذرخش فریادت، ضربت خندق را دیدم
من، با اذان بلال تو
به قیام و سلامی رسیدم
این شعله های عشق توست
که انسان خسته را به میهمانی آفتاب می خواند
در حجم نگاه تو
افق هم، رنگ می باخت
سبزی این سال ها، هنوز هم وامدار آن نگاه بلندی است
که از قله ی ناپیدای تو سرزد
من با نوای آشنای تو از قناعت انجمادها
و از پس کوچه های حقیر خلافت ها رهیدم
من بلوغ بیداری را
آن جا که سایه ی ماه را در پس لایه های ابر به خسوف کشاندی، تجربه کردم
من، انذار تو را ای کوثر زخمی!
بر زنانی مقهور شنیدم
و اوج تسلیت تو را
آن جا که مرد راه را از پای انداخت، شناختم
من، در خاموشی قبرت
تابش هزاران خورشید را، دیدم
اگر قبرت را نشانی نیست، چه باک!
هر سنگ نبشته ای حکایت تو را دارد!
من، فریاد سکوت
بلوغ بیداری
رنج قرن ها
انس مهربان
و در آخر، عروج سبز را از تو آموختم
و شب قدرم را با تو، به سلامی رساندم
که بی کوثر، طلوع را سلامی نیست
ای بلوغ انذار!
چشمه ی غدیر در باغ دستان تو رویید
و غدیری ها، از دامان عصمت تو، به بلوغی رسیدند
و انسان مانده، با انذار تو به رویشی رسید
ای آموزگار ظرافت!
آن جا که مردان از پای فتادند
چگونه رفتن را تو به من آموختی
و آن جا که فریادها در سینه ها گم شد
فریاد خسته ی دردم را تو به بلوغی رساندی
و آن جا که حرامیان، راه را بستند
با اشک هایت، راهم را تا به خدا، تو علامت گذاردی
و در باغ شهادت، مرگ را که بار زندگی آورده بود، نشانم دادی
خورشید، در تابوت تو غروب کرد
و ملائک، به عشق دیدار تو، به سجده در افتادند
و عروج خونینت را خدا، خود، به نظاره نشست
تا زخم هایت را، خود، مرهمی گذارد
و چشمه ی کوثرش را، با تو، به طهارتی رساند
ای تولد بالغ هستی!
ما با چشم اشک
و دست تمنا
روز شهادت تو را
با شمارش دسته دسته ی رنج هایت
به امید آمدن منتقمت، مهدی، به عزا می نشینیم
آیا امیدی هست؟
ای کوثر خدا!
ای ادامه ی نبی!
ای همتای علی!
زهرا جان!