ماجرای پهلوی تو تلخ است...
مریم سقلاطونیی
داغ تو چه قدر نزدیک است.
داغ تو چه قدر زجرآور است.
داغ تو چه قدر کشنده است.
ای تمام غربت جهان
ای تمام دلشکستگی تاریخ
ای تمام رنج های انسان
ماجرای پهلوی تو را چگونه مویه کنیم.
پشت کدام پنجره بایستیم و زیارتنامه ات را خون بنالیم.
سر بر کدام دیوار بگذاریم و داغت را شماره کنیم؟
ای بهار در تیررس خزان زودرس!
چه کسی شب های دلتنگی علی علیه السلام را خون ببارد؛ بعد از این؟
چه کسی دردهای انباشته علی علیه السلام را بشنود؛ بعد از این؟
... بعد از این مدینه شب های بی تو را چگونه تاب بیاورد؟
بعد از این بیت الاحزان سر بر کدام دامن بگذارد؟
بعد از این آسمان چگونه ببارد؟
زمین چگونه قامت نشکند؟
ای هنگامان همیشگی اندوه!
فرشته بخوانمت
یا انسان متعالی؟ کدام یک؟ تو را که در صورت، انسانی و در سیرت، فرشته.
تو را با کلام لحن بسوزیم؟
تو را با کدام زبان مصیبت بخوانیم؟
ای شب های بی ستاره ات زود هنگام!
ای کوه ترین صبر!
کدام داغ تو را بنویسم؛
که سنگدلانه تازیانه ات زدند
که بی رحمانه سیلی ات زدند.
که نامردانه پهلویت را شکستند؟
تو را که دستانت بوسه گاه آفتاب بود.
تو را که چشمانت ضریح آسمان بود
تو را که دریاهای جهان، کنار نامت پهلو گرفتند.
تو را که گل های جهان، عطر نامت را وام گرفتند.
تو را که باران، به یمن نگاه تو نازل شد.
خورشید، فردا را بی تو در کنج کدام خرابه غروب کند؟
دریا، فردا را بی تو در کدام ساحل، سر بکوبد؟
آسمان، فردا را بی تو در کدام کرانه شعله ور شود.
شب های بی تو، مرگ بار است.
روزهای بی تو، داغناک است.
ای مادر پدر!
ماجرای پهلوی تو تلخ است.
بگذار فقط خدا بداند که چه بر مدینه گذشت؟!
بگذار فقط خدا بداند...
چراغ شیون
محمد کامرانی اقدام
سلام بر فاطمه علیهاالسلام !
سلام بر بانویی که به دریایی که تمام آسمان ها در ساحلش پهلو گرفته اند و تمام فانوس ها و ستارگان، در جزر و مد نگاهش شناورند.
سلام بر فاطمه علیهاالسلام ، به تبسم یاس، به شباهت آفتاب و عاطفه.
فاطمه علیهاالسلام ! کدام اندیشه، ریشه در شکوای تو داشت که علی علیه السلام را در تنگنای کوچه زمان، شانه ای استوار بودی و قلبی بی قرار.
فاطمه علیهاالسلام ! پژواک پست کدام پلیدی بود که می خواست پنجره پنجره پلک هایت را خاکسترنشین آتش کینه توزی و عداوت کند؟!
کدام دیوار بود که نمی خواست صدای تو را درخشت خشت خاطرات خویش مخفی کند؟!
کدام پرنده بود که در آسمان نگاه تو بال نمی گشود. کدام رودخانه بود که به دریای دامن تو نمی پیوست؟!
فاطمه علیهاالسلام !
کدام مدینه بود که نمی خواست عطر تنهایی تو را در آتش باد آورده سرکشی ها، سوخته ببیند؟!
ای تو در توترین اندوه بقیع! ای کربلای مدینه! ای سنگ صبور صلابت صنوبری مولا!
ای شکوه و غربت کوچه های بنی هاشم! با کدامین مرثیه به استقبال اندوهت بیایم که در خور غربت تو باشد؟
فاطمه علیهاالسلام !
سلام بر تو که تمام بضاعت خویش را نذر تهیدستان نمودی و تمام تنهایی خویش را پشتوانه علی علیه السلام ساختی.
فاطمه علیهاالسلام !
سکوت پنهانی ات، روشن ترین چراغ شیون شب های اندوه مدینه است و صریح ترین حضور عاطفه، پابه پای علی علیه السلام از «نخلستان» تا «سقیفه»
فاطمه علیهاالسلام !
پابه پای علی علیه السلام ، «سقیفه» در «سقیفه»، «نهروان در نهروان» «دشمن در دشمن» «کینه در کینه» «ظلم در ظلم» و «تاریکی در تاریکی» زخم خوردی، امّا از پای ننشستی، که تو قوّت بازوان خیبرگشایی.
امّا کدام حادثه بود که تو را از علی علیه السلام گرفت؟ کدام دست بود و کدام فتنه که ایستادگی تو را و فاطمه علیهاالسلام بودن تو را بر نتافت؟!
فاطمه علیهاالسلام !
ای پناه تنهایی علی علیه السلام در شب های شیوع زهر و شمشیر! کیست که تو را نشناسد و در برابر تو به جهالت و حقارت خویش پی نبرد؟ کیست که تو را که مادر نوری و دختر آفتاب، نشناسد؟!
فاطمه علیهاالسلام !
هنوز که هنوز است، غدیر چشم های توست که بر برکه مهتاب موج می زند.
فاطمه علیهاالسلام !
چه قدر به کوچه ها خیره شدی تا آمدن علی علیه السلام را با اشک های خویش به نظاره بنشینی؟
فاطمه علیهاالسلام !
چه قدر تنهایی ات را به گوشه چادرت گره زدی که هنوز که هنوز است، هزار مرثیه بغض وانشده در گلوی ما گره خورده است؟
فاطمه علیهاالسلام !
چه قدر نشستی و منتظر آمدن علی علیه السلام شدی و چشم به راه کوچه کوچه اشک های خویش، که تو غیرت ولایتی.
تمام کوچه های نَفَس گیر را در زیر گام هایت پشت سر نهادی تا علی علیه السلام را رو در روی اشک های خویش نکنی.
فاطمه علیهاالسلام !
کدام بغض است و کدام زخم که در دل نهفتی و هیچ نگفتی؟!
کدام داغ است که هنوز که هنوز است به سینه ات می کوبد؟!
فاطمه علیهاالسلام !
عاطفه ات را در کجای بقیع به خاک سپرده ای که قدم به قدم، بوی مهربانی مالامال تو مسجد النبی را غرق در شکفتن ملموس یاس ها کرده است؟!
ای مادر پدر! آتش به عاطفه ات زدند، امّا هیچ دستی نتوانست فاصله سوز تو و علی علیه السلام شود.
ای مادر عاشورا!
نفرین بر آنانی که نفهمی خویش را بیرق بادهای هرزه کردند و آتش خیانت و خفت را برافروختند و خود در این حماقت واپسین خویشتن سوختند.
فاطمه علیهاالسلام !
چگونه از تو نگویم و با تو نسوزم که آتش، دیر زمانی است زمزمه سوختن تو را می کند و نفرین سرخ خویش را نثار آنانی می کند که تو را دیدند و شرم نکردند.
نفرین سرخ آتش بر چهره هایی که چکیده چرک بودند و خلاصه خفت و شالوده شرارت.
ای یاس نیلوفری! ای بهشت پیامبر! ای مهربانی مالامال محمد صلی الله علیه و آله ! سلام بر تو که خلوتگه راز پدر بودی و دمساز تنهایی علی علیه السلام .
پیامبر صلی الله علیه و آله پی در پی تو را می بوسید و گل های لبخند را از لبان تو می چید که این ذکر زمزمه لبان محمد صلی الله علیه و آله بود که: «إذَا اشَتقتُ إِلی الْجَنَّةِ قَبَّلتُ نَحر فاطمه علیهاالسلام ؛
آن گاه که اشتیاق بهشت در قلبم آشکار می شود، گلوی فاطمه علیه السلام را می بوسم.
فاطمه علیهاالسلام !
ای که شیفته شفاعتی و آشفته شهادت! تو بودی که همواره صدایت در خطابه بلند و رسای رسالت و حقیقت جاری بود و کدام کینه توز بود که این همه لطافت و سادگی را بر تو تحمل نکرد!
فاطمه علیهاالسلام ! درود بر تو که سجاده ات جاده ای است که تا همیشه امتداد دارد و عطر روشن ولایت را در کورسوی زمان می پراکند.
فاطمه علیهاالسلام ! درورد بر تو ای زیبنده زیبایی! ای زلال ترین شباهت به پدر!
سینه ام بوی تربت تو را می دهد
نزهت بادی
دلتنگ نیستم! نه!
ولی می خواهم بگویم
تمام ستارگان بر خاک افتاده
نام و نشانی بر مزار خویش دارند؛ مدینة النبی، نجف، بقیع، کربلا، کاظمین، مشهد
اما نام مزار مادر من نیست
نیست!
من تمام خاک ها را بوییده ام
شاید که تربت ناپیدای تو را بیابم
اما تمام خاک ها، عطر دلتنگی های تو را با خود دارد.
خسته نیستم، از جستجوی نام و نشان گمشده مادرم، ولی می دانم که خاک هیچ سرزمینی نمی تواند آفتاب را در خود حبس کند.
نورت، خاک ها را خواهد شکافت، جوانه خواهد زد، بستر می شود و تا بی کران هستی، از آدم ابوالبشر علیه السلام تا بنی آدمی چون من که تو را ندیده اند، به روشنایی صبح سلامت خواهند رسید.
سینه ام را چنگ می زنم
تا انتهای آن
که به قلبم برسد؛ تربت تو همین جاست که هر بامداد، خورشید یاد تو از آن سر می زند.
به خاطر نام عزیز فاطمه علیهاالسلام به پا می ایستم تمام عمر، دست بر سینه، رو به آفتاب، که قبله همه چشم های روشن است و از سینه ای که از گریه لبریز است، سلام می دهم.
به شفق نگاهت که دلم را به خون کشانده است.
یا فاطمه بنت نبی علیهاالسلام !
یک بار سلام دادن به تو، به تمام عمر می ارزد!
زیر همین آسمان سبز
مریم سقلاطونی
این جا گوشه ای از جهان است.
گوشه ای از تمام جهان که غربت زمین را یک جا انباشته است.
این جاست که داغ بهار را بر پیشانی کوچه های بنی هاشم حس می کنم.
این جاست که ناله های بی دریغ کائنات را از خشت خشت دیوارها می شنوی
این جاست که آواز هزار زنجره زخمی را شعله ور می بینی
این جاست که لعن گداخته در و دیوار را می شنوی
این جاست که باید زخم تو در توی شعله های کبود را فرو بریزی در جانت
این جاست که باید سرازیر شوی در اندوهان همیشگی
این جاست که باید در داغ بی کسی خاکستر شوی
این جا... زیر همین بقعه سبز آسمانی
روبه روی همین دیوارهای مرمرین
کنار همین ستون های افراشته
این جا، آغاز غربت انسان است
این جا، آغاز مظلومیت است
این جا، ابتدای داغ های انباشته جهان است
این جا، بدایت زجر است.
این جاست که قالب تهی می کنی از روزهای منافقانه و خدنگ
این جاست که چشمانت شعله شعله می پوکد از هم
این جاست که دلت تکه تکه می سوزد و خاکستر می شود
این جا خانه بهشتی زهرا علیهاالسلام است.
با همان دقایق رازناک نیایش های شبانه اش
با همان عطر ملکوتی درهم فشرده اش
با همان نگاه های دردمندش
با همان مهربانی بی دریغش
با همان ناله های گداخته اش
این جا، پشت همین در نیمه سوخته، هیجده بهار یکجا به خزان نشست.
پشت همین در نیمه سوخته، استخوان در گلوگاه آفتاب نشست
پشت همین در نیمه سوخته، خار، چشمان آسمان را خلید
پشت همین در نیمه سوخته، اقیانوس های جهان گریستند.
پشت همین در نیمه سوخته، یاس های جهان ریشه دادند
این جا خانه شب های دلتنگی زهرا علیهاالسلام است.
این جا خانه ای است که فرشتگان، مقیم آستان مهربانی اش بودند.
خشت خشت این خانه از گل سرخ است.
خشت خشت این خانه از سلام و صلوات است.
این جا، پشت همین در نیم سوخته، تمام مردانگی جهان، یکجا بغض کرد و درهم فروشکست.
روبه روی همین ستون های افراشته...
زیر همین آسمان سبز...
تمام درختان جهان موپریشان کردند.
تمام آب های جهان شعله ور شدند.
...
برخیز، سنگ صبور علی علیه السلام !
میثم امانی
برخیز/ خفتن برای تو زود است هنوز/ هنوز هستند دل هایی که دردهایت را به جان می خرند تا تسلّی دهند قلب آزرده ات را/برخیز/خانه خالی است از تو/گلدان های پنجره مان خشک شده اند/آیینه تو را نمی بیند دیگر/و مَشکی که روزانه بندهای زمخت اش را به دوش می کشیدی، چشم انتظارت نشسته است/ زجر کشیده مادر! / برخیز / برخیز که کودکانِ دل شکسته ات بی مادری را تاب نخواهند آورد / تو مادر حسینی و حسین از دامن تو به معراج کربلا می رود / زود است هنوز که زینب علیهاالسلام تنها بماند / زود است که حسن علیه السلام طعم زیستن با مادر نچشیده طعمِ زیستن با نا همسری را تلخ بچشد / برخیز / سنگ صبور علی علیه السلام ! / برخیز که شانه های استوارم به لرزه در آمده اند / و چین نشسته به پیشانی ام / آیا به یادت بیاورم آن شب هایی را که ظلم سایه گسترانده بود و تو تنها فانوس امید علی علیه السلام بودی که هم چنان می درخشید / به یادت بیاورم یا می دانی که کشتی آرام و قرارم به گل نشسته است / یا می دانی که دیگر سر به سکوت چاه فرو می برم تا نفسی به یادِ همنفسی هایت آرام باشم / برخیز / چشم های تاریخ به سوی ماست / علی علیه السلام چگونه به خانه ای برگردد که فاطمه علیهاالسلام در آن نیست / و کوچه ای را بگذرد که همیشه فاطمه علیهاالسلام از آن گذشته است / به خدا دیوارها هم سر به گریبان فرو برده اند. ابرها هم از فرو ریختن متعجب اند / برخیز / که بی تو به سر نمی شود این زندگی این شهر و این آفرینش حتی! / چه شده است که دیگر پاسخ سلام علی علیه السلام را نمی دهی؟ / چه شده است که دیگر سنگ آسیاب خانه علی علیه السلام نمی چرخد؟ / چه شده است که تنور خانه علی علیه السلام دیگر روشن نیست؟ / و علی علیه السلام مثل پروانه ها بقیع را می گردد تا مگر کور سویی، بویی از تو بیابد / چه شده است که علی علیه السلام دیگر نباید خورشید وجودت را در خانه ببیند؟ / چرا باید خانه علی علیه السلام بی خانم شود؟ / و چرا دختر پیامبر خدا علیه السلام به مظلومیت برسد؟ / برخیز / رفتن برای تو زود است هنوز / تو مادر مدینه و کربلایی! / برخیز / فاطمه علیهاالسلام برخیز / علی علیه السلام می گوید! /
زخم آتشین
خدیجه پنجی
مدینه مبهوت فاجعه بود. از گستاخی این قوم، زمانه، انگشت تحیر به دندان گرفته است.
کوچه بنی هاشم در ازدحام بی شرمی گم شده است.
یک خانه که مهبط فرشتگان است، که قبله دلسوختگان است، که بهشت افلاکیان است، محل آمد و رفت شیاطین شده است.
بر دستان «یداللّه » زنجیر بسته اند، علی علیه السلام را کشان کشان به مسجد می برند ـ علی علیه السلام را! ـ
هیچ مردی نیست که حتی قدمی پیش بگذارد!
هیچ حادثه ای نیست که غدیر را به یاد آورد!
هیچ دهانی نیست تا حقیقت را فریاد بکشد!
علی علیه السلام ـ حقیقت مظلوم تاریخ ـ تنها است.
بر بازوان خیبرگشا بند بسته اند و کسی دستی برای یاری پیش نمی آورد!
ناگهان، دستی بر آمد و صدایی به دادخواهی ولایت بلند شد. دستی به دستان «یداللّه » گره خورد.
دستی مدافع ولایت شد و برای چندمین بار، با علی علیه السلام بیعت کرد.
و دست، دست یک زن بود، یک زن مرد آفرین، پاره تن رسول صلی الله علیه و آله
بند دستان علی علیه السلام را گرفت، نه این که علی بود و همسرش، نه این که علی بود و پسر عمویش، نه این که علی بود و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله ، که بند بر دستان ولایت بود، بر دستان امام.
شعله های آتش از در زبانه کشید و خون عصمت خدا بر زمین جاری شد...، پهلوی قرآن شکست و دستی بر صورت محبوبه خدا نقش بست...
از انتهای دست ها، دستی که جنسش خار بود |
بر صورت روح بهاران، مادر گل ها شکفت |
دست، نمی دانست که این زن فاطمه علیهاالسلام است، دست، نمی دانست که فاطمه پاره تن محمد صلی الله علیه و آله است؟!
دست؛ نمی دانست «هرکس فاطمه را بیازارد محمد صلی الله علیه و آله را آزرده است و هرکس او را خوشنود کند، محمد صلی الله علیه و آله را خوشنود کرده»؟!
دست، می دانست و سیلی زد!
دست می فهمید و جسارت کرد!
زخمی عمیق و آتشین، بر روح ایمان نقش بست. |
تا بر سرشت خاکیان، گندم و عصیان نقش بست |
دیوار، تنها قاریِ درد عظیم کوثر است |
دردی که آیه آیه بر پهلوی قرآن نقش بست |
ننگ شکستن این خطای بی حساب آدمی |
افسوس بر پیشانی تاریخ انسان نقش بست |
بانوی من! از داغ سرخت، تا همیشه، تا ابد |
در قاب چشم آسمان، تصویر باران نقش بست |
بر شانه تاریخ، جای پای تابوتی گم است |
پرواز یک ققنوس بر یک قبر پنهان نقش بست |
ای گل غریب!
حمزه کریم خانی
ای آفتاب برج عصمت!
ای گوهر ملکوتیِ خانه عفاف!
ای شمع بزم آفرینش!
زمانه، بی حضور تو، زمینه ای برای ماندگاری ندارد.
فوج پرستوهای صبوری از گریبان تو پرواز آموخته اند.
پروانه های صداقت، در کنار شمع تو سوخته اند و جان فدا کرده اند.
آیینه ها، به بی غباری تو رشک می برند.
وقتی تو طلوع کردی، خورشید به کسوف نشست و ماه، آهی کشید از شرمساری.
اگر زمین، دیده زیر گام هایت نمی سود، هیچ گاه قرار و آرام نمی یافت و نمی آسود.
تو منتهای تفسیر آفتابی.
تو منتهای همه آب های نابی.
تو زلال نوری، زمزم سروری و کوثر شور و شعوری.
مهربانی، بارانی است که از دیدگان تو می بارد.
آفتاب، تنها شعاعی از وجود توست.
کلامت، واژه نامه همه خوبی هاست.
تو را همیشه به یاد دارم، ای نگاهت چونان سپیده ای بر آینه!
تو را به نام می خوانم ای تابناک! ای اهتزاز صدای بلال بر بام کعبه دل ها! ای بارگاه رحمت و نعمت!
ای سپیده دم! آوای سوزناک ما را بپسند.
بگذار به درگاه تکلّم تو با نور بیاویزیم.
بگذار گیسوان حقیقت را از نگاه تو ببینیم.
بگذار از آبشار معنویت تو سیراب شویم.
ای حرمت حجاب!
ای گل غریب! ای پرنده زود پرواز! ای نبض آروزها! ای پرستوی همه هزاره ها! ای بانوی ما!
ای زهرا علیهاالسلام !
شب های بی شبنم جهان را به بسیج نگاه سپیده دعوت کن و به ما آرامش سبز ببخش
کتیبه های زندگی تو، از خطوط آزادگی و نقوش صلابت و صفا لبریز است.
تو گلبرگ مادری را به گیسوان نیلوفرها و شقایق ها شانه زدی.
تو خوشه های رستگاری را برای ما به ارمغان آوردی.
نامت در دل هایمان جاوانه است.
بهشت روی زمین
حمید باقریان
خواستم از تو بنویسم، اما قلم توان نوشتن نداشت؛ زیرا که از تو نوشتن عشق می خواهد و دلی چو چشمه زلال، هرچه تفکر خویش را به کار انداختم، از تو هیچ در ذهن خویش نساختم، تا آن که کار دل به میان آمد. چشمه عشق درونم جوشید و دریای وجودم متلاطم شد. آن گاه امواج به تو پیوستنم اوج گرفت. با خود گفتم مگر می شود از تو ننوشت، ای یگانه بی همتای بهشت؟
هرچند که بزرگی تو در ابعاد کوچک کلام نمی گنجد، امّا قطره ای از تو نوشتن، دریای متلاطم عاشقان تو را آرام خواهد کرد و ساحل وجودشان را دیگر جزر و مدّ بی قراری فرا نخواهد گرفت. از تو نوشتن، آبی آرامش است، ای آسمان همیشه آبی عشق.
آن گاه نوشتم «فاطمه علیهاالسلام »، زیباترین نام عالم، دختر نبی خاتم علیهاالسلام ، همسر حیدر علیهاالسلام ، بهترین مادر، یاسی از باغ همیشه سبز نبوّت، که بوی عطرِ معرفتش تا قیامت، در کوچه های حقیقت پیچیده خواهد بود.
ای بزرگ بانوی عالم! تو از همان کوچکی به ضریح چشمان پدر دخیل بسته و امید خانه مادر بودی.
در اجاق گرم محبّت تو همیشه شعله عشق زبانه می کشید.
وقتی مادر، چمدان سفر همیشگی خویش را بست، دل پدر از سفر یار شکست؛ امّا تو دل بلورین پدر را بند زدی و خود را به دریای وجودش پیوند دادی.
ای بهشت روی زمین! چه زیبا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «هرگاه مشتاق بوی بهشت می شوم، دخترم فاطمه علیهاالسلام را می بویم» به راستی! بهشت از آن تو است یا تو از آن بهشت؟ یقین که خداوند، گل بهشت را از تو سرشت.
ای چراغ روشن شب های خانه نبی صلی الله علیه و آله ! از آن زمان که ابتدای دل خویش را به انتهای دل علی علیه السلام با پلی از مهر و وفا متصل کردی، زیباترین خانه عشق در جهان بنا شد؛ خانه ای که اهل بهشت در آن می زیستند. علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام ، حسن و حسین علیهماالسلام ، زینب علیهاالسلام و امّ کلثوم علیهاالسلام .
شگفتا! مگر می شود بر خاک بی مقدار زمین، خانه ای از بهشت را بنا کرد؟ اگر از زمین گیاه رویید و سبز شد، یقین، جا پای فاطمه و خاندان بهشتی اوست.
فاطمه علیهاالسلام ! چه مظلومانه تو را میان در و دیوار گذاشتند و چه ناجوانمردانه دست پهلوان پهلوانان را بستند و یاس باغ پیامبر صلی الله علیه و آله را پرپر کردند!
کدام سیلی بود که صورت تو را نیلی کرد؟
میخ در و پهلوی تو؟! علی علیه السلام دست و پا بسته روبه روی تو؟ آه! چه دردناک است زنی را مقابل چشمان همسرش کتک بزنند و زخم غیرتش را عمیق کنند و نمک بپاشند. خدایا! چه بر علی گذشت وقتی فاطمه علیه السلام را میان در و دیوار دید؟
«السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیده» مخفیانه و غریبانه؛ امّا عاشقانه تو را دفن کردند. آن شب که علی علیه السلام با اشک خویش، شبانه تو را غسل داد و به خاک سپرد، حسن و حسین علیهم السلام می گریستند و زینب علیهاالسلام جای خالی تو را می نگریست و اشک از چشمانش سرازیر می شد.
امروز، اگرچه قرن ها از غروب آفتاب عفاف و ایمان گذشته است، امّا هنوز دل هزاران عاشق، در سوگ مادر، داغدارند و چشم ها، در جست وجوی مزار پنهان اوست، تا شاید دوباره نشان عشق علی علیه السلام را در یابند و دل دردناک خود را تسکین دهند.
دریچه
مهدی زارعی
اتاق کاهگلی ماند و مرد و یک تابوت
که باد، عطر غم انگیز مرگ را آورد
اتاق کاهگلی ماند و مرد و یک تابوت
و لحظه های پر از اضطراب و ماتم و درد
ستاره ها همه از عمق آسمان دیدند
که یک ستاره پرنور در زمین شد سرد
اتاق کاهگلی ناگهان به خود لرزید
و سقف، در وسط خود دریچه ای واکرد
دریچه پر شده بود از مه غلیظ و غبار
و یک فرشته که می گفت: «پیش ما برگرد»!
و از دریچه غمگین، گلی به بالا رفت
به روی دوش هزاران فرشته شبگرد
دریچه بسته شد و سقف جای خود برگشت
و خانه ماند و فضای گرفته ای از گرد
و بعد آن شب غمگین، کسی نمی داند:
کجاست قبر تو بانو، کجاست آن گل زرد.
پر از هوای گل پاک
محمد سعید میرزایی
تو ای شفاعت نامت، تبرکِ آدم!
خوشست عطر تو یا حضرتِ گل مریم!
دل تو ذوب شد از هرم دردهای علی علیه السلام
که با علی است تو را نسبت گل و شبنم
شبی که رشته تسبیح اشک های علی علیه السلام
پی تو دانه به دانه گسسته شد از هم؛
مزار محو تو را هیچ کس نمی دانست،
بهشتِ پنهان در مه! حقیقت مبهم!
چه وقت بغض دلِ آسمان ترک برداشت؟
کدام ساعت باران دقیقه شبنم؟
خدا شماره داغ تو را سپیده حشر
حساب می کند از روز خلقت آدم
شبی که نام عزیز تو بر لبم بوَزد
پُر از هوای گل یاس می شود عالم.
خون کوثر
خدیجه پنجی
درک عمق فاجعه از چشم باور می چکد
التهابی شعله ور از چهره در می چکد
درد، شعری می سراید با ردیفی آتشین
کز گلوی واژه هایش، آهِ مادر می چکد
ای بلال آینه ها! یک اذان دریا بگو
از وضوی لحظه ها چون خون کوثر می چکد
با طلوع حادثه، دستی به ایجاز غروب
دردناک از صورت روح منوّر می چکد
باز در آغوش زردت آه ای دیوار مرگ!
کهکشانی درد از پهلوی اطهر می چکد
در عزای سرخ تو، ای وسعت غربت، ببین
تا قیامت لاله از چشمان حیدر می چکد
این همان فریاد سرخ توست ای روح سخن
جاودان از حنجر زینب علیهاالسلام مکرّر می چکد.
تو قطره قطره می چکی
الهام نوری
مادر ببین! غروب نشستم در آرزوت
زانو بغل گرفته در آفاقِ جستجوت
وقتی که رنگ می پرد از گونه افق
یعنی: دوباره شب شد از ابهام رنگ و روت
تو رو گرفته می رسی از کوچه های درد
من قد خمیده می شکنم در دل سکوت
تو قطره قطره می چکی از چشم زینبین علیهاالسلام
من واژه واژه لکنتم از بغضِ در گلوت
ارثیه تو بود به ما خسته وارثان
سیلی و شکوه ای که بخوانیم در قنوت
ماه (سحر) همیشه کبود است؛ بی گمان
خونین شد، آبروی شفق ریخت از وضوت