ماهان شبکه ایرانیان

میزگردجامعه سکولار و جامعه دینی

در شماره پیش، قسمت اول میزگرد جامعه شناسی دین در زمینه تاریخچه دین، تمایز جامعه شناسی دینی و جامعه شناسی دین از یکدیگر و کمکی که جامعه شناسی دین می تواند به حوزه های علمیه داشته باشد، به محضر اصل معرفت تقدیم گردید

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

اشاره

در شماره پیش، قسمت اول میزگرد جامعه شناسی دین در زمینه تاریخچه دین، تمایز جامعه شناسی دینی و جامعه شناسی دین از یکدیگر و کمکی که جامعه شناسی دین می تواند به حوزه های علمیه داشته باشد، به محضر اصل معرفت تقدیم گردید. در این شماره، دومین قسمت از این میزگرد را با حضور حجة الاسلام دکتر محمود تقی زاده و دکتر سید امامی در زمینه جامعه سکولار و نقش آن پی می گیریم. این بحث را، که در جمع صمیمی دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام انجام گرفته است، به خوانندگان گرامی تقدیم می کنیم.

معرفت

معرفت: ضمن تشکر از حضور کلیه استادان و دانشجویان عزیزی که دعوت ما را برای شرکت در این میزگرد پذیرفتند، بفرمایید «سکولاریسم » یعنی چه؟

دکتر تقی زاده: سکولاریسم (Secularism) به معنای گرایش به نظامی است که در آن امور دینی از امور غیر دینی تفکیک شده و در عین حال، امور غیر دینی بر امور دینی تفوق، استیلا و حاکمیت بلامنازع دارد. این اصطلاح یکی از واژه های مستحدث بوده و در ادبیات سیاسی گذشته ما وجود ندارد. آنچه ما در متون سیاسی - ایرانی خود می یابیم واژه هایی چون نظام حق، باطل، عادل، جائر، ظالم، فاضله، جاهله، طاغوت، مشروع و غیرمشروع است. بنابر این، عناوینی مانند رژیم لاییک و سکولار واژه های جدیدی است که در دوران اخیر - از مشروطه به بعد - به ادبیات سیاسی ما وارد شده است. برای شناخت صحیح این واژه، خاستگاه تاریخی و زمینه بسط و نفوذ آن و همچنین عوامل صدور آن به فرهنگ سیاسی - اجتماعی سایر ملل باید مورد بررسی قرار گیرد. در مجموع، می توان سکولاریسم را به دنیوی گری، عرفی گری، غیر دینی کردن ساخت های اجتماعی جامعه، حذف اقتدار سیاسی - اجتماعی دین و متولیان امور دینی، منزوی ساختن و حاشیه ای کردن دین و دین گرایان از صحنه حیات سیاسی دانست. بدین ترتیب، جامعه سکولار، که بر اساس عقل غیر دین باور اداره می شود جامعه ای است که نهاد دین و سازمان های وابسته به آن و یا به تعبیر دیگر، تشکیلات دینی در آن قدرت تعیین کننده و سرنوشت ساز ندارد.

دکتر سیدامامی: «دنیایی شدن » برای سکولاریزه شدن جامعه، از ترجمه هایی مانند عرفی شدن یا غیر دینی شدن بهتر است. به طور کلی، تمام مفاهیم از حوزه های مشخصی از حیث فکری در تاریخ علوم اجتماعی پدید می آیند. این واژه نیز از حوزه گفتاری مشخصی به وجود آمده است که باید برای تعیین آن بحث شود. سکولاریسم و سکولاریزیشین ( Secularisation) از جمله مفاهیمی است که از بطن جامعه شناسی دین در مغرب زمین به وجود آمده و به یکی از حوزه های اصلی موردتوجه در جامعه شناسی دین در عصر جدید تبدیل شده است، هرچند از دهه 1960 به بعد، این توجه ها بیشتر جهت دار بوده است. منظور از دنیایی شدن دین (سکولاریسم) طبق این بینش، کاهش اهمیت نقش دین در جامعه است و به عبارت دیگر، کاهش قلمرو قدسی دین در زندگی اجتماعی مردم، خواه در زمینه سیاست باشد یا آموزش و پرورش یا مسائل خانوادگی یا فرهنگ یا جز آن. جامعه شناسی دین به عنوان یکی از شاخه های جامعه شناسی در دوره معاصر - و به طور مشخص، در دهه های آغازین قرن بیستم تا دهه 1960 - موضوع دنیایی شدن دین را به طور مشخص، مرکز توجهات خود قرار داده است و به عنوان اصلی ترین موضوع به آن می پردازد، دست کم در جایی که به جامعه شناسی دین در کشورهای مسیحی غربی مربوط می شود.

در دوره مزبور، تصور رایج در بین بیشتر جامعه شناسان آن دوره این بود که از عصر نوزایی(رنسانس) به بعد، نقش و اهمیت دین به تدریج، در زندگی اجتماعی کم می شود و چه بسا، به حوزه های محدود شخصی منحصر می گردد. از این نظر، بسیاری از جامعه شناسان به طور عینی، معتقد به روند اجتناب ناپذیر دنیایی شدن در دنیای مسیحی، بخصوص در جامعه غربی، بودند. با وجود این، عده ای در غرب منکر فرایند دنیایی شدن دین هستند و چنین مطرح می کنند که آنچه را ما تحت عنوان دنیایی شدن شاهد آن هستیم در واقع، تکامل دینی محسوب می شود; زیرا در این فرایند، دین ساختار سنتی خود را تغییر می دهد، با دنیای جدید انطباق پیدا می کند و به پدیده دیگری با همان قدرت و صلابت، که در زندگی مردم حضور دارد، تبدیل می شود، لکن حضوری غیر نهادینه که بیشتر جنبه فردی دارد.

معرفت: آیا می توان گفت رگه هایی از این نوع نگرش در آثار ماکس وبر و دورکیم وجود دارد، آنجا که می گویند: نقش دین در جوامع صنعتی و فراصنعتی کم رنگ تر می شود؟

دکتر سیدامامی: در تفکر دورکیم و برخی دیگر از صاحب نظران، کاهش نقش دین به شکل سنتی قابل پیش بینی است، اما در عین حال، تعاریف کارکردی از دین به گونه ای است که آنان برای دین جایگزین های کارکردی پیدا می کنند.

آنان چنین اظهار نمی دارند که دین در حال خارج شدن از صحنه زندگی است، بلکه می گویند: اشکال پیشین تجربه و سازمان دینی به تدریج، از اهمیت می افتد. در مقابل، برحسب تعریفی کارکردی از دین، می توان همان نقشی را که دین در زمینه ایجاد نظم سیاسی ایفا می کرده است، در جهت ایجاد یک نظم معنادار برای فرد در نظر گرفت; یعنی فرد در دنیای معاصر، بدون وجود یک دستگاه فکری که به او نظمی معنادار و ادراکی بدهد، نمی تواند خود را از هرج و مرج هستی نجات دهد و مجبور است در نهایت، به آن رو بیاورد. اما چنین دینی با آنچه که قبلا در نظر داشتیم تفاوت دارد; یعنی به صورت دین مشخصی که کلیسای مخصوصی داشته باشد و کشیش معینی آن را رهبری کند، نیست. کلیساهای فرافرقه ای، که امروزه به صورت پدیده ای جدید، هر روز در امریکا شاهد رشد کلان آنها هستیم، در همین راستاست. علت این امر آن است که امروزه بسیاری از دینداران امریکایی، بخصوص دینداران روشنفکر از اختلاف های فرقه ای خسته شده اند، در عین حال، نسبت به جامعه ای دینی شدیدا احساس نیاز می کنند.

معرفت: مشخصات یک جامعه سکولار چیست؟

دکتر تقی زاده: در توضیحاتی که ذکر شد، مشخصات جامعه سکولار نیز مورد بحث قرار گرفت. گفته شد که جامعه سکولار جامعه ای است که اصولا دین، سازمان ها و مؤسسات دینی و یا به تعبیر دیگر، متولیان امور دینی و دین گرایان از حاکمیت سیاسی محرومند. روابط سیاسی، اقتصادی و حقوقی جامعه بدون توجه به آموزه های دینی شکل می گیرد و تعلیمات و ارشادات دینی در حوزه های آموزش و پرورش، تعلیم و تربیت، نظام قضایی و دادرسی، هنر و فرهنگ عمومی حاکمیت ندارد. به طور کلی، حیطه اقتدار، نفوذ و تاثیرگذاری تشکیلات دینی تنها به بخش های خاصی محدود می شود; مثلا، به آموزش آداب و مناسک عبادی و یا توصیه های اخلاقی. در این جامعه، اگرچه دین حضور دارد و متولیان امور دینی دارای مقام و منصب رسمی اند، ولی حضور و همین طور منصب شان تشریفاتی و تزیینی است و آمریت و تعیین کنندگی ندارد.

معرفت: ما از یک سو، برخی از جوامع مانند جامعه کشور ترکیه را سکولار می دانیم و از سوی دیگر، می گوییم: جامعه سکولار جامعه ای است که در آن، دین صرفا جنبه عبادی دارد و نقش اجتماعی و معیشتی خود را از دست داده است و برای اعضای خود برنامه ریزی مدونی ندارد. آیا چنین برداشتی درست است؟

دکتر تقی زاده: کشور ترکیه هنوز هم سکولار است; زیرا اسلام گرایان در آن حاکمیت حقیقی نیافته اند و آموزه های اسلامی در نهادهای سیاسی - اجتماعی آن کشور ساری و جاری نشده است. اگرچه حزب رفاه به پیروزی رسیده و دولت ائتلافی تشکیل داده که در حال فروپاشی است (اکنون فروپاشیده)، از همین جا معلوم می شود که صرف به قدرت رسیدن یک گروه دین گرا، جامعه را از سکولار بودن خارج نمی کند; زیرا ممکن است مطابق آنچه که در ترکیه اتفاق افتاد، مقاومت شدید ارتش مانع از آن شود که گروه اسلامگرا به تعلیمات و آموزه های دینی حاکمیت اجتماعی ببخشد و آداب، رسوم، شعایر، مناسک، هنجارها و سنت های دینی را در اجتماع رواج دهد و احکام، فرامین، واجبات و محرمات را در بخش های گوناگون جامعه پیاده کند. پس معلوم می شود هنگامی جامعه صفت دینی به خود می گیرد که احکام، دستورات، فرامین و توصیه های دینی ظهور اجتماعی یافته و در صحنه جامعه به طور جمعی، بدان ممارست شود و به عبارت دقیق تر، آرمان ها، ارزش ها و تعلیمات دینی در روابط زندگی دنیوی و روزمره مردم حاکم گردد. طبیعی است که در چنین جامعه ای حاکمیت سیاسی از آن دین گرایان و دین باوران و متولیان امر دین خواهد بود; زیرا چگونه می توان تصور کرد که دین در جامعه ای حاکمیت بلامنازع اجتماعی یافته باشد و در عین حال، حاکمان و مدیران اول آن جامعه، که مسؤول تداوم، بسط و بقای حاکمیت دین هستند، افرادی دنیاگرا، خنثی و ضد دین باشند. بنابر این، دو عامل به طور توامان، شرط دینی بودن جامعه است: یکی حاکمیت سیاسی دین گرایان و دیگری حاکمیت اجتماعی تعلیمات و آموزه های دینی.

معرفت: آیا اعتقادات حکمرانان و نخبگان قدرت و سیاست مبنای سکولاربودن جامعه است یا شیوه اداره شؤون مردم؟ به عبارت دیگر، آیا سکولاربودن جامعه به این است که حکمرانان و نخبگان قدرت و سیاست دین را در برنامه ریزی هایشان دخالت ندهند یا اینکه اعضای جامعه و توده مردم گرایش های دینی نداشته باشند؟ و آیا جامعه ای را که حکمرانان آن، دین را به هیچ وجه در برنامه های سیاسی شان دخالت نمی دهند ولی بر اثر اهرم های فشاری که در دست عالمان دینی یا مردم است و در اثر فشارهایی که ایجاد می شود و حکمرانان مجبور به دخالت دادن دین در صحنه های اجتماعی هستند می توان سکولار نامید؟

دکتر سیدامامی: مشکل ما در این باره مشکلی مفهومی است. باید ببینیم مقصود ما از سکولاریزه شدن چیست. اگر درک متعارف از دنیایی شدن دین مورد نظر ما باشد و براساس آن، برخی از جوامع را سکولار بدانیم - همان گونه که قانون اساسی ترکیه و امریکا بر جدایی دین از سیاست صحه گذارده اند - از این نظر، می توان چنین نظام هایی را سکولار دانست. در امریکا، سکولاربودن نظام سیاسی یکی از فضایل بزرگ نظام حکومتی محسوب می شود و متفکران امریکایی بر تفکیک دین و دولت از یکدیگر تاکید می ورزند و نسبت به این مساله تفاخر می کنند. اما با وجود این، چنین مساله ای سبب نشده است که جامعه امریکا به جامعه ای غیر دینی تبدیل شود. مطالعات جامعه شناختی بخصوص در دو دهه اخیر نیز حاکی از آن است که از جامعه امریکا، به رغم همه تمهیداتی که عده ای می اندیشند، به طور کامل، دین زدایی نشده است، نه در سطح خواص و نه در سطح عوام. و نخبگان امریکایی هنوز هم مجبورند که خود را یک مسیحی خوب جلوه بدهند. به عنوان مثال، تمامی رؤسای جمهور امریکا تاکنون پروتستان بوده اند، بجز کندی که کاتولیک بوده است و همه آنها می کوشیده اند که خود را یک مسیحی خوب نشان دهند. حتی ظاهرا یکی از اصول ریاست جمهوری در امریکا شعار ایمان به خداست. و بر روی دلار امریکا نیز نوشته شده است: [In God We trust] ; ایمان ما به خداست.

بنابراین، مشکل می توان گفت که جامعه امریکایی به رغم تعهد رسمی اش به جدایی دین از دولت، جامعه ای واقعا سکولار است. بسیاری از جامعه شناسان دین، بخصوص از اواخر دهه 1960 به بعد، معتقدند که امریکا به سوی قدسی شدن دوباره به پیش می رود. این روند، مخالف جریان دنیایی شدن آن است. این مطلب با توجه به رشد کلیساهای جدید و حتی تولد ادیان جدید در قاره امریکا و هند بهتر درک می شود; مثلا، برخی از ادیان مانند هندوییسم، بودیسم و شاخه هایی از اسلام در امریکا، بخصوص در بین اقلیت ها، رو به رشد است. بعضی از شعبه های محافظه کار مسیحیت، که در اصطلاح بنیادگرا خوانده می شوند مانند کلیسای باپتیست جنوبی یا اونجلیست ها به لحاظ عضوگیری، به شدت در حال رشد هستند. آمار دین ورزی در جامعه امریکا نیز نشان می دهد که آنچه را سکولاریزه شدن یا دنیایی شدن می دانیم در سطح عموم لزوما در حال تحقق نیست. به عنوان مثال، بخش مهمی از جنوب امریکا، از جنوب شرقی تا غرب، را «کمربند مذهبی » ( Religious Belt) می گویند; زیرا در این منطقه، فعالیت دینی در دو دهه اخیر رو به رشد بوده است. این مطلب را تعداد شرکت کنندگان در کلیسا و پاسخ دهندگان به پرسشنامه ها و نظرسنجی ها تایید می کند. بنابراین، شاخص دین گرایی در جامعه امریکا، در سال های اخیر رو به کاهش نبوده است.

در هر صورت، نمی توان به طور دقیق، ماهیت یک جامعه سکولار را مشخص کرد; زیرا در واقع خارج، نظام هایی وجود دارند که رسما دین را از سیاست جدا می دانند و خود را سکولار معرفی می کنند، با این حال، نتوانسته اند صددرصد نقش دین را از جامعه نفی کنند. اما معمولا سکولاربودن در جامعه مسیحی آسان تر از جوامع دیگر است; چون در مسیحیت، اصلا «فقه » مذهبی وجود ندارد. به عبارت دیگر، در مسیحیت، نظام حقوقی مذهبی در کار نیست و از سال ها پیش، قانون عرفی مردم مبنای شناخت حقوق بوده است، بخلاف جامعه اسلامی یا جامعه یهودی که در این دو، معمولا دین و یاست با یکدیگر پیوند دیرینه داشته اند. بنابراین، نمی توان سکولاریزه شدن جوامع مسیحی را مشابه سکولاریزه شدن سایر جوامع دانست.

دکتر تقی زاده: نکته ای که باید در این زمینه اضافه شود این است که جامعه غیر دینی یا سکولار جامعه ای نیست که به طور کلی، دین در آن حضور نداشته باشد. به عبارت دیگر، جامعه سکولار جامعه لادین نیست، بلکه جامعه ای است که در آن دین از حاکمیت برخوردار نباشد و دین گرایان حاکم آن نباشند. این اساسی ترین ویژگی جامعه سکولار است. لذا، شاید در یک کشور سکولار به تعداد محله های شهرهای آن کلیسا یا مسجد وجود داشته باشد و طبقات گوناگون مردم نیز برای مراسم عبادی در آنجا حضور یابند، ولی آنچه مهم می باشد این است که آنهایی که به مسجد و کلیسا می اندیشند و متکفل امور دینی مردمند در تعیین سرنوشت جامعه و چگونگی شکل و شمایل جامعه حضور ندارند، بلکه غایبند. پس مشخص شدکه بحث اصلی در حاکمیت، اقتدار و سلطه فراگیر سیاسی - اجتماعی دین است که این قدر بحث و جدل و جنگ تبلیغاتی به دنبال آورده و جوامع سکولار غرب چشم دیدن جامعه ما را ندارند وگرنه با حضور محدود و بسته دین و دینداران در کلیسا و مسجد چه کسی مخالف است؟

اجازه دهید تا در زمینه جایگزینی نقش دین در جوامع غربی، که مورد اشاره دوستان قرار گرفت، نکاتی را متذکر شوم. عده ای از جامعه شناسان و تحلیل گران مسائل اجتماعی معتقدند که امروزه هنر نقش سنتی دین را، که تسکین و آرامش بخشی است، اشغال کرده و در نتیجه، هنرمندان، بخصوص خوانندگان مشهور، که بت جوانان مغرب زمین اند، در کنسرت های موسیقی خود همان نقشی را ایفا می کنند که مثلا، پاپ در موعظه های خود در میدان معروف واتیکان! در این زمینه، باید گفت که اولا، اگرچه تعدادی از سرشناس ترین چهره های هنری غرب، بخصوص برخی از ستاره های سینما و خوانندگان موسیقی عمومی (pub music) صلیب یا ستاره داود به گردن می آویزند و بدین طریق، تظاهر به دینداری می کنند، ولی گرایش های دینی آنان هرگز از زبان و ذهن تجاوز نمی کند و به مرحله عمل در نمی آید; یعنی آنها اهل ممارست دینی نیستند، بلکه تنها خداباورند. ثانیا، همین هنرمندان، آرمان ها و ارزش های متعالی دینی را در هنر خود ترویج نمی کنند و اشعار موسیقی و فیلم های سینمایی آنان از مضامین مذهبی تهی است، بلکه به ارزش های ضد اخلاقی آلوده است. شاهد این نظر این است که هنر امروز به طور کاملا محسوسی به خشونت، اعتیاد، فحشا، الکلیسم، هرزگی، همجنس گرایی و هر چه که مصداق اخلاق جاهلی باشد، آلوده است و چگونه می تواند با این خصوصیات جایگزین دین باشد. بلی، اگرچه ممکن است جوانان غربی برای فلان خواننده عواطف بیشتری نسبت به پاپ ابراز کنند، ولی صرف بت شدن خوانندگان و هنرپیشه ها آنان را قدسی نمی کند و به ایده های آنان که در خلال هنرنمایی شان نشر می یابد تقدس نمی بخشد. اگرچه هنرمندان مارکسیست، سوسیالیست و انسان گرا تلاش کرده اند تا بخشی از ارزش های انسانی نظیر برادری، نوعدوستی، عدالت خواهی، احترام به حقوق همدیگر و نظایر آن را عمومیت دهند، ولی بر هر آشنای به فرهنگ و تمدن غرب مخفی نیست که انسان گرایی وجهه غالب هنر غرب نیست.

معرفت: با این پیش فرض که از یک سو، جامعه سکولار جامعه ای است که در آن، دین حاکمیتی ندارد، هرچند کارکرد اجتماعی دارد و از سوی دیگر، قوام هر جامعه به نهادهای موجود در آن است; باتوجه به این که دین از جمله نهادهای موجود در جوامع سکولار است، اما ما نقش آن را در حکومت منکر می شویم، بفرمایید آیا این تناقض نیست؟

دکتر سیدامامی: در این زمینه، تناقضی وجود ندارد; زیرا براساس فرضیات دیدگاه کارکردگرا، در جامعه سکولار، با تعریفی که از آن ارائه شد، دین تخصصی شده; یعنی یک نوع انفکاک ساختاری در چنین جامعه ای ایجاد گردیده است; با وجود حوزه های گوناگون، فعالیت انسان در نهادهای خاصی متمرکز شده است; مثلا، هریک از نهادهای آموزش و پرورش، اقتصاد و مانند آنها برای خود تخصص یابی کرده اند. دین هم برای خود، تخصصی شده است. از این نظر، نمی توان گفت: به طور کلی، نقش دین از جامعه زایل شده است و شاید به واقع، نقش اش از بسیاری نهادهای دیگر بیشتر باشد. لذا، نظریه پردازان کارکردگرا معتقدند که در انسجام اجتماعی، فرهنگ نقش اصلی را ایفا می کند و چون دین مهم ترین رکن فرهنگ است و آن بخش از فرهنگ می باشد که کمترین تغییر در آن ایجاد می شود و عناصر دیرپای فرهنگ را دربر می گیرد، لذا، دین یکی از مهم ترین ارکان حفظ انسجام اجتماعی در جامعه است.

اما نکته مهم در جای دیگری نهفته است: نوزایی و پس از آن، روشنگری، که جنبش فکری عظیمی در اروپا ایجاد کرد، یکی از سخت ترین حملات خود را بر کلیسا وارد ساخت. اما با وجود چنین حمله عظیمی که با پشتوانه فکری و علمی انجام شد، ما می بینیم که هنوز دین در جامعه غربی باقی است و حتی از قدرت قابل توجهی برخوردار است. گاه اقعیت با آنچه در ذهن ماست تفاوت دارد; مثلا، در یک نظرسنجی 90% مردم امریکا اظهار داشتند که خدا وجود دارد. در این نظرسنجی، 60 - 65% مردم انگلستان و 70% مرم ایتالیا به چنین نظری قایل بودند. امروزه بیش از 80% مردم امریکا خود را افرادی دینی معرفی می کنند. یا مثلا، در بلوک شرق، در اوج تبلیغات الحادی در جوامع کمونیستی، به اقرار جامعه شناسان، پیش از تحولات دهه 1990، جوانان به ازدواج قانونی و حضور در محضر ازدواج قناعت نمی کردند و در کلیسا حاضر می شدند تا با انجام مناسک دینی، مراسم ازدواج را انجام دهند. حتی برخی از آنان که اعتقادات دینی قوی نداشتند مقید به انجام این کار بودند. لذا، این مطلب بسیار مهمی است که باید بدان توجه شود که به رغم فشارهای موجود در جوامع کمونیستی و دین زدایی در جوامع مدرن غربی، دین همچنان یک عنصر مهم در زندگی بشر است. اگر بتوانیم علت این مساله را مشخص کنیم، تصور می کنم به این نتیجه برسیم که لزومی ندارد برای حفظ کیان دین، به نهادها و تبلیغات رسمی متوسل شویم، همان گونه که رژیم گذشته نیز نهایت سعی خود را مصروف می داشت تا دین نقشی فرعی و حاشیه ای داشته باشد و بر تبعیت از الگوهای غربی تاکید می ورزید، اما پیامد آن همه فشار، چنین انقلابی بود که وجه تمایز آن با سایر انقلابها، دینی بودن است. لذا، به حق، نهاد شاخص انقلاب ما همان اسلامی بودن آن می باشد. پس باید در جستجوی عواملی باشیم که به حفظ و تداوم دین در جامعه کمک می کنند.

دکتر تقی زاده: اصولا نهاد دین با سکولاریزه شدن جامعه منافاتی ندارد; زیرا در جامعه سکولار نیز نهاد دین وجود دارد. نهاد یک شبکه روابط اجتماعی می باشد که نهادینه شده و مورد قبول عموم واقع شده است، به گونه ای که فردی که متولد می شود آن را مقلدانه بپذیرد و عمل کند. نهاد دین یعنی شبکه روابط دینی نهادینه شده و قالب یافته. حال این روابط دینی قالب یافته هم در جامعه دینی وجود دارد و هم در جامعه سکولار. منتهی، در جامعه سکولار این روابط از محدوده اخلاق و آداب عبادی فراتر نمی رود، در حالی که در جامعه دینی همه عرصه های اجتماعی، اعم از اقتصاد، سیاست، حقوق و آموزش و پرورش، تحت نفوذ آموزه های دین قرار دارد. در هر حال، این امر کاملا مشخص است که ما با متفکران غرب در تعریف دین اختلاف داریم. ما دین و عمل دینی را به شکل دیگری معنا می کنیم; تمامی حیطه وسیع عمل جمعی را تحت پوشش قرار می دهد و لذا، فعالیت های اقتصادی بدون ربا، فعالیت های سیاسی حق طلبانه و ظلم ستیزانه و تعلیم و تعلم برای خدا را اعمالی عبادی و دینی تلقی می کنیم و انتظار اجر و ثواب اخروی داریم، در حالی که جامعه شناسان دین غرب اصولا چنین تعریفی از دین ندارند.

دکتر سید امامی: البته در نظام مسیحیت نیز پاپ بالاترین جایگاه را در سلسله مراتب قدرت دارد و امروزه با وجود اینکه مذهب کاتولیک تنها بخشی از متدینان مسیحی را در جهان به خود اختصاص داده است، پاپ چهره ای سیاسی - بین المللی دارد و از نفوذ کلام برخوردار است; مثلا، استقبال مردم یک کشور الحادی مانند کوبا از او نشان می دهد که مذهب کاتولیک زنده است، اما در برخی جاها به صورت نهادی در زندگی مردم تاثیر دارد و در برخی جاها تاثیرش کمتر است. یکی از مواردی که توجه به آن موجب تبیین بیشتر این مطلب می گردد توجه به نظرات پیتربرگر (زحخ زحآ زحژحت) ، یکی از جامعه شناسان معاصر، است. او درباره تجربه های دینی مردم نظریات جالبی دارد; می گوید: درست است که جامعه رسما به سوی دنیایی شدن به پیش رفته، ولی این به معنای کم شدن تجربه دینی مردم نیست. او بحث خود را بیشتر بر پایه سلطه گفتمان های خاص در دورهای تاریخی بنا می کند و معتقد است که بر مقطع کنونی زندگی غربی، گفتمان علمی حاکم می باشد; گفتمانی که هر نوع سخن غیر علمی ماورای طبیعی را حاشیه ای تلقی می کند و با دید مادون علمی به آن می نگرد. و به لحاظ اینکه این گفتمان از سوی صاحب نظران اجتماعی و سیاسی ترویج می شود تنها گفتمان جدی به حساب می آید. بنابراین، بخش وسیعی از مردم، حتی کسانی که در مجامع عالی علمی هستند و تجربه های دینی دارند، در بسیاری از موارد، جرات ابراز عقیده نمی کنند و نمی توانند تجربه های دینی خود را بیان نمایند. اما این بدان معنی نیست که مردم تجربه دینی را به مفهوم پدیده شناختی اش در نظر می گیرند; آن احساسی که فرد در مقاطع خاصی از زندگی خود نسبت به یک شی ء قدسی دارد.

معرفت: ابزارهایی که غرب برای سکولار کردن جامعه خود به کار برده کدامند؟

دکتر تقی زاده: باید گفت که این بحث سابقه ای تاریخی دارد. جامعه سکولار هنگامی در غرب پدید آمد که جامعه تئوکرات به دلیل عملکرد بد مقامات حاکم کلیسا به شدت منفور بود، دین جذابیت و کارایی اجتماعی ایش زیر سؤال رفته بود و طبعا جامعه سکولار به عنوان جایگزین جامعه دینی گذشته محبوبیت عمومی یافت. در چنین شرایط اجتماعی مناسبی بود که دنیاگرایان قدرت یافتند و از تمام عرصه های جامعه دین زدایی کردند. سیاست، اقتصاد، حقوق، آموزش و پرورش، خانواده، ازدواج، سیستم قضایی و حتی دین مجددا با عقل عرفی و انتقادی - که از طبیعت گرایی، عقل گرایی، انسان گرایی، عمل گرایی، مصلحت گرایی، لذت گرایی و اثبات گرایی سیراب می شد - شکل داده شدند. این فرایند در کشور ما نیز با حاکمیت یافتن دنیاگرایان تحقق یافت. لذا، می توان گفت که قدرت همواره ابزار تعیین کننده ای در تحقق جامعه سکولار بوده است.

دکتر سید امامی: تصور من نیز این است که «قدرت » برای سکولار شدن جوامع غربی نقش کلیدی ایفا می کرده است. اما نگرش من در این باره چنین است که اصولا قدرت در انحصار نهادهای رسمی سیاسی کشور نیست. به راحتی، می توان دریافت که قدرت در همه جا وجود دارد; درهمه ارتباطات انسانی، حتی در خانواده، مدرسه و محیط کار. با برخورداری از چنین نگرشی، می توان به شکل دیگری به این مساله نگریست.

به عبارت دیگر، در تاریخ رشد اندیشه معاصر غربی، پس از نوزایی، شاهد علم گرایی، به عنوان گفتمان غالب، هستیم. در این دوران، علم گرایی در جهت زدودن قدرت کلیسا و جایگزینی بر اسکولاستیزم (Scholastism) مطرح می گردد و به قول پال فایرایبند (Poul Feyerabend) ، به گفتمان غالب تبدیل می شود; گفتمانی که از قدرت به دست آورده خود برای سرکوب بقیه گفتمان ها استفاده می کند; مثلا، اگوست کنت، پدر جامعه شناسی معاصر، در عصری زندگی می کند که علم گرایی به شدت رواج دارد. به همین دلیل، وقتی از جامعه شناسی - به عنوان یک علم - سخن می گوید نسبت به آینده این علم خوش بین است و معتقد است که این علم در عصری تولد پیدا کرده که عصر اثباتی و علمی است; عصری که تفکر انسان از مراحل مادون علمی ربانی و مابعد طبیعی گذر کرده و به سطح عالی تری ارتقا پیدا نموده است. این طرح تکاملی - همچون طرح تکاملی کنت - دیدگاه ها و تفکرات ماقبل خود را به عنوان تفکر ماقبل علمی و منحط طرد می کند و لذا، پیدایش جامعه شناسی را گامی در جهت زدودن اندیشه مادون علمی دینی می داند. بنابراین، جامعه شناسی از ابتدا، در چنین قضایی متولد می شود.

پس از او، افرادی مانند مارکس و دورکیم نیز کم و بیش همین فکر را داشتند و تفکر دینی را توهمی و ناشی از ارزیابی غلط انسان از رابطه بین خودش با طبیعت می دانستند. از این رو، جامعه شناسی با اتخاذ یک موضع گیری کاملا ایدئولوژیک نسبت به دین کار خود را شروع می کند. و به همین دلیل است که بنیانگذاران جامعه شناسی موضعی دین ستیز دارند. بنابراین، آنچه در زمینه رابطه قدرت و دانش مطرح می باشد این است که لازم نبوده است دین صرفا از طریق مقامات رسمی در جامعه سرکوب شود و گفتمان علمی با توجه به غلبه ای که در جوامع غربی بر سایر گفتمان ها پیدا کرده است به طور غیر ارادی تفکر واحساس دینی را سرکوب می کند. از این رو، کسانی که احساس عمیق دینی دارند از ابراز آن شرم می کنند. اما افرادی مانند کارل گوستاویونگ (Karl Gustav Yung) ، یکی از شاگردان فروید و روان شناسان معروف، شیوه دین درمانی را تجویز می کند. تمام جنبش های معنویت گرایی (spiritualy) ، که در مغرب زمین پدیده آمده ودر مقابل علم زدگی بیش از حد آن جوامع مقاومت می کنند در همین راستا هستند به این دلیل، می توان علم زدگی را یکی از بحران های معنوی دانست که جوامع امروزی غرب با آن دست به گریبان اند; مثلا، «شبیه سازی » (Cloning) که امروزه در غرب مطرح گردیده و برای اولین بار در انگلستان تجربه شده، تحولی در علم ژنتیک است که از یک سلول بدن موجودی زنده رمز ژنتیکی تمام بدن آن موجود را به دست می آورند و می توانند آن را بازسازی کنند. به عنوان مثال به وسیله یک سلول گوسفند، می توان هزاران گوسفند همسان به وجود ساخت، به گونه ای که از لحاظ ژنتیکی، قد و سایر خصوصیات مثل هم باشند.

تصور کنید اگر علم به همین صورت پیش برود در آینده، چه تبعاتی خواهد داشت؟ آیا جوامع اقتدارگرایی به وجود نمی آیند که عده ای فریبکار در راس آنها قرار داشته باشند و از طریق «شبیه سازی »، مانند داستان های تخیلی، انسان هایی همسان به وجود آورند و در جهت اغراض خود به کار بگیرند؟ این دقیقا غلبه علم گرایی است. در برابر چنین تحولاتی، جامعه دینی (جامعه ای که به معنویت اهمیت می دهد) مقاومت می کند و این مخالف خواست زورمداران است. همان گونه که در برابر این مساله، عده ای که برخی از رهبران مذهبی نیز جزو آنها بودند، در امریکا موضع گیری کرده و گفته اند که مجلس امریکا حتما باید از چنین کارهایی جلوگیری کند و دست کم، بودجه لازم برای چنین تحقیقاتی در اختیار مؤسسات ذی نفع قرار ندهد.

اگر گروهی را که در دنیای معاصر به مسائل معنوی می اندیشند از جامعه حذف کنیم بخش عمده ای از جامعه را، که دینی هستند، از عرصه اجتماع خارج کرده ایم و عنان امور را در اختیار عده ای علم گرا قرار داده ایم. این کار به طور طبیعی، تبعاتی خواهد داشت، همان گونه که تاکنون نیز مهم ترین زمینه هایی که علم معاصر در آن پیشرفت کرده تولید سلاح های کشتار جمعی بوده است و اکنون کشورهای زورمدار به اندازه ای از این نوع سلاح ها در اختیار دارند که می توانند بارها کره زمین را منفجر کنند. آیا این بحران معنویت نیست؟

معرفت: آیا جامعه شناسی هم به عنوان یک علم -زمینه ساز سکولاریسم بوده است؟

دکتر تقی زاده: به عنوان مقدمه، باید متذکر شد که بانیان جامعه شناسی - یعنی کنت، دورکیم، مارکس و وبر - همگی دنیاگرا بوده اند. اگرچه دنیاگرایی جامعه شناسان ملازمه ای منطقی با دنیاگرایی جامعه شناسی آنها ندارد، ولی عملا جامعه شناسی فرد دین ستیز، دین ستیز بوده است. هیچگاه جامعه شناس لاییک و ضد دین، مروج دین نبوده و با دین گرایان همدلی و همدردی نداشته است. خوش باوری و ساده اندیشی است اگر فکر کنیم جامعه شناسی فرد معاند دین، حامی و مروج دین گرایی است. حتی کار عمده ماکس وبر - اخلاق پروتستانتیزم و روح سرمایه داری - دینداری را استحکام و نیرو نبخشید، بلکه نظریه جامعه شناختی مارکس از دین را سست کرد.

با توجه به این مقدمه، پاسخ سؤال مزبور نیز کم و بیش روشن می شود; یعنی جامعه شناسان نوعا حامی جامعه سکولارند و از کارکرد مثبت آن در مقایسه با جوامع دینی سنتی بحث می کنند. لذا، طبیعی است که جامعه شناسی آنها در خدمت ترویج و توسعه دیدگاه آنها قرار گیرد. البته ناگفته نماند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و حاکمیت دین گرایان و اسلامی کردن عرصه های گوناگون جامعه، معدودی از جامعه شناسان غرب و تحقیقات منتشره در غرب - نظیر کار مردم شناسانه خانم زیبا میرحسینی در بررسی نظام دادرسی مربوط به زنان در ایران پس از انقلاب که توسط دانشگاه کمبریج منتشر شده - از کارکرد مثبت نظام دینی بحث کرده اند.

دکتر سید امامی: وقتی که جامعه شناسی در حوزه دین نقد می شود معنای آن این نیست که جامعه شناسی در تحول بعدی خود نیز به همان سبک و روش بنیانگذاران خود باقی مانده است. واقعیت این است که ما در حوزه جامعه شناسی دین شاهد تحولات مهمی بوده ایم; بسیاری از بانیان جامعه شناسی دین معتقد بودند که باید به دین به عنوان یک پدیده ماقبل مدرن نگاه کرد; پدیده ای که در حال فروکش است. آنان بعدها متوجه نقض یا ضعف این کار خود شدند و خواستند از موضع گیری مبتنی بر ارزش داوری خود دست بردارند، گفتند: مساله این نیست که دین چنین فرایندی هست یا نیست، ما باید به نقش و کار کرد دین در جامعه توجه کنیم، بدون در نظر گرفتن ارزش ها و ضد ارزش ها. لذا، در درون جامعه شناسی دین مکاتب متنوعی ایجاد شد که بخش مهمی از آنها رویکرد مساعدی نسبت به دین دارند; مثلا، چند تن از جامعه شاسان امریکایی مانند پیتربرگر، رابرت بلا (Robert Bellah) و پارسونز (Parsonse) - که خود یکی از بنیان گذاران مکتب ساز در جامعه شناسی است - خودشان را از جمله مسیحیان متدین می دانند و با موضعی مثبت نسبت به دیانت در جامعه شناسی برخورد می کنند.

بنابراین، حتی در سطح جامعه شناسی دین در امروز نیز تکثرگرایی وجود دارد; از یک سو، عده ای لامذهب هستند و هر و براین ویلسون (Bryne Wilson) که معتقدند دین یک پدیده حقیقی و واقعی نیست و به افسانه ها و اسطوره های ذهنی مردم مربوط می شود، ولی با این حال، قابل بررسی است و از سوی دیگر، افرادی مانند بلا و برگر به شدت اعتقادات دینی دارند و حتی به روش های موجود در جامعه شناسی دین اعتراض می نمایند; می گویند: بسیاری از روش های موجود آنچنان ابزارهای متعارف را برای مطالعه رفتار دینی به کار گرفته اند که ویژگی های دینی به فراموشی سپرده شده است; مثلا، برگر در تمثیلی جالب می گوید: در فضایی که تاریک است، همه گربه ها صرف نظر از رنگشان خاکستری به نظر می رسند; ویژگی فردی آنها گم می شود. او می گوید: اگر ما در حوزه جامعه شناسی هم دین را مانند سایر پدیده های جامعه شناختی بنگریم و برایش ویژگی هایی قدسی و متعالی ترسیم نکنیم دین را در حد سایر پدیده های اجتماعی تنزل داده ایم. لذا، در روش شناسی معاصر غرب، این که ما پدیده های دینی را با سایر پدیده های اجتماعی مشابه بدانیم، به نگرشی ایدئولوژیک در جهت فروکاستن نقش دین دست یازیده ایم. بنابراین، برگر توصیه می کند که در مقابل، برای دین شناسی و مطالعه تجربی دین، باید از روش ها و ابزارهایی استفاده کرد که در خور این تجربه خاص باشد، همان گونه که مثلا، فروید از روانکاوی (Psychanalises) برای مطالعه ضمیر ناخودآگاه انسان استفاده می کرد. لذا، با فروبردن بیمار به حال خلسه با هیپنوتیزم سعی می کرد به اعماق ضمیر ناخودآگاه او وارد شود. برگر هم معتقد است که برای مطالعه تجربه مذهبی باید مثلا، از روش های تفسیرگرایانه همچون هرمنوتیک، که به وسیله آنها بدون اینکه ماهیتی خدشه دار شود، بتوان به کنه رفتار و پدیده های دینی وارد شد، استفاده کرد.

معرفت: در این مساله که اکنون در جهان دو قطب مخالف هم وجود دارند - یکی نظام های سکولار و دیگری نظام دینی کشور ایران - شکی نیست. سؤال این است که ارتباط این دو نوع جامعه با یکدیگر چگونه خواهد بود؟ آیا این دو نسبت به یکدیگر جنبه تعامل دارند یا تهاجم؟

و اصول گرایی (fundamentalism) دو سبک زندگی اند; دو سبکی که با یکدیگر سازگاری ندارند. بخصوص اگر منظور ما از دین، اسلام باشد این ناسازگاری آشکارتر می شود; زیرا اسلام دارای رسالت اجتماعی است و برای بخش های گوناگون جامعه دارای عقیده و آرمان است. ولی انقلاب اسلامی پس از پیروزی خود در ایران، پیامی که به جوامع بشری داد پیامی یکسویه مبتنی بر ستیز، قهر، نفرت و یا از سوی دیگر، مهر، آشتی و همسازی محض نبود، بلکه برای جهانخواران یک پیام داشت و برای ملت ها پیامی دیگر و در عین حال، یک پیام انسانی و کلی برای بشریت داشت. پیام عام این انقلاب عبارت بود از استقلال، آزادی و بنا کردن جمهوریتی بر مبنای معنویت و ارزش های متعالی انسانی (اسلام). پیام آن برای جهانخواران این بود که اگر بر دین ما بتازید ما بر تمامی دنیایتان هجوم خواهیم آورد و پیام آن برای ملت ها این بود که اگر دین ندارید دست کم، آزادانه زندگی کنید، بپا خیزید و سرنوشت خود را خودتان به دست گیرید. طبیعی است که هیچ یک از این پیام ها برای سردمداران جوامع سکولار خوشایند نبود و آنها را به مقابله با این پدیده نو ظهور واداشت. ابتدا تهاجم نظامی و سیاسی و سپس تهاجم تبلیغاتی و فرهنگی. پس این جامعه دینی است که بی وقفه مورد هجوم و دشمنی جوامع سکولار بوده است.

دکتر سید امامی: آنچه «بنیادگرایی » خوانده می شود صرف نظر از بار ارزشی و ایدئولوژیکی این مفهوم، واکنشی خاص نسبت به فرهنگ و تمدن غربی است. اولین واکنشی که نسبت به فرهنگ و تمدن غرب ایجاد شد، نفی آن بود. در برخوردهای اصلاح گرایانه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، متفکران اسلامی سعی کردند پیشرفت های مادی و صنعتی غرب را نفی نکنند، اما بگویند که این پیشرفت ها را دنیای اسلام تا حدی در دوره های گذشته داشته است، لکن باید سعی کنیم در نگرش ها و اصلاحاتمان به دین نیز توجه کنیم; مثلا، سید جمال الدین اسدآبادی تمدن اروپایی را نفی نمی کرد، اما می گفت: ما هم چیزی کمتر از غرب نداریم، اسلام نیز ازاندیشه های مدرن برخوردار است. در این مرحله، پیشرفت مادی و اقتصادی غرب مثبت ارزیابی می گردید و دلایلی جستجو می شد که مانع ترقی جوامع اسلامی بودند و اینکه چگونه می توان این عقب افتادگی ها را جبران کرد و با حفظ معنویت و فرهنگ دینی به پیشرفت مادی نیز ست یافت.

این طرز تفکر در اواخر دهه 1960 و 1970 میلادی تغییر کرد. در این مقطع، روشنفکران دینی حاضر در عرصه به تدریج، به این نتیجه رسیدند که تمدن غرب لزوما یک تجربه موفقیت آمیز نیست، بلکه در واقع، یک شکست است. به عبارت دیگر، هر چند جامعه غربی در بعد مادی و صنعتی پیشرفت کرده، اما از معنویات و فضایل بشری فاصله گرفته و در بعد معنوی، نتوانسته است الگوی مناسبی به بشریت عرضه کند. بنابراین، از این زمان به بعد، «بنیادگرایی » به جنبشی تبدیل شد که به نفی تجربه غربی و رسیدن به جامعه ای نو بر پایه بازگشت به ارزش های اصیل دینی می اندیشد. لذا، این جنبش بر عنصر معنویت تاکید فراوانی دارد و معنویت در واقع، مهم ترین رکن آن به حساب می آید. این طرز تفکر دقیقا در انقلاب اسلامی ما وجود دارد و شعار انقلاب ما ایجاد جامعه ای اخلاقی و معنوی است. اما اینکه انقلاب تا چه حد توانسته است به این شعار خود جامعه عمل بپوشاند بحث دیگری است، ولی به طور کلی، تاکید بر معنویت موضوعی است که باید در تقابل تمدن های مختلف با یکدیگر مد نظر قرار گیرد، لکن باید توجه داشت که تمایز فرهنگ و تمدن سکولار با فرهنگ و تمدن دینی در معنویات است. لذا، ممکن است برخی به مسائل معنوی قایل باشند، بدون آنکه مسلمان باشند.

از این رو، کسانی که معتقدند باید ارزش های معنوی را در دنیای مدرن احیا کرد، حتی اگر ملحد هم باشند، در مقابل تفکر سکولاریستی قرار دارند; مانند جنبش «سبزها» در آلمان که بر محور مسائل زیست - محیطی شکل گرفته است، اما رکن اصلی همبستگی آنها را عقیده به معنویت گرایی تشکیل می دهد. به عبارت دیگر، «سبزها» کسانی هستند که معتقدند در فعالیت های سیاسی، هدف، وسیله را توجیه نمی کند و وسایل غیر اخلاقی هدف های غیر اخلاقی را نیز به دنبال خواهد داشت. لذا، در این جنبش، هم چپ گراهای رادیکال و مارکسیست ها، هم واقع گراهای سیاسی ( realPolitke) ، هم مسیحیان و هم سایر فرقه های معنویت گرا وجود دارند. وجه مشترک آنها علاوه بر مسائل زیست - محیطی تاکید بر طرفداری از معنویات است. آنها معتقدند که امروزه سیاست در دنیا، قلمروی است که در آن همه نوع فریبکاری و دسیسه پردازی صورت می گیرد. بنابراین، بر سیاستی تاکید می کنند که در آن، اخلاق و معنویت حرف اول را می زند. اگر انقلاب اسلامی ما نیز در دنیا حرفی برای زدن دارد در همین حوزه (معنویت گرایی) است. در تماس هایی که من با بسیاری از مسلمانان غیر ایرانی داشتم، همه علت اصلی احساس علاقه عمیق شان نسبت به امام خمینی رحمه الله و انقلاب اسلامی را در همین جنبه معنوی آن می دانستند.

بنابراین، اصلی ترین مساله برای ما، که کشور خود را ام القرای اسلام می دانیم، تاکید بر معنویات است.

لذا، ما در روش های سیاسی مان باید نشان دهیم که اهل اخلاق هستیم. اما متاسفانه بحران های اخلاقی کشور ما را نیز تا حدی فرا گرفته است. از این رو، بزرگ ترین مشکلات امروز کشور ما در بعد اقتصادی نیست، بلکه همان بحرانی است که پیش از انقلاب نیز وجود داشت; بحران معنویت و اخلاق که متاسفانه به رغم تمهیدات رهبران فکری جامعه، شایع است.

معرفت: از حضرات محترم، آقایان حجة الاسلام دکتر تقی زاده و دکتر سیدامامی و همچنین سایر دانشجویان عزیز دانشگاه امام صادق صلی الله علیه وآله وسلم که نسبت به این میزگرد ابراز علاقه کردند، صمیمانه تشکر می کنیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان