عزاداری امام حسین و هیأت امام حسین را سیاه می کنند، چون مقام امام حسین علیه السلام، مقامی است که هیچ عقلی به کنه آن پی نمی برد و همه عقول آنجا حیرت زده اند.
اشاره:
«حمید عجمی» متولد سال 1341 و اهل یکی از قدیمی ترین محله های تهران، یعنی قلهک است. در خانواده ای مذهبی رشد یافته و از حضور معنوی پدرش «مرحوم حاج هدایت الله عجمی» که شاعر و خادم اهل بیت علیهم السلام بوده، بهره های بسیاری برده است.
از سال 1356 یعنی از پانزده سالگی به کلاس های خوشنویسی انجمن خوشنویسان ایران رفته و بیست و پنج سال است که به مشق و نگارش خط نستعلیق، مشغول است.
چهار سال از محضر استاد کیخسرو خروش بهره برده و دوازده سال، استاد غلامحسین امیرخانی را شاگردی کرده است؛ حمید عجمی صاحب سبک خط «معلّی» است؛ خطی که در سال امیرالمؤمنین علیه السلام با توجه به کاربری های متفاوت این خط در تبلیغات، به تمام مردم ایران اسلامی معرفی شد.
وی اهل هنر و ذوق است، کارهای گرافیکی زیبایی در قالب های گوناگون طراحی و اجرا نموده و علاقه وافری به ادبیات و عرفان اسلامی دارد. گفت و گوی نشریه «خیمه» با حمید عجمی تنها پرداختن به فعالیت های هنری او نیست؛ یعنی تنها با او، بحث از خط «معلّی» نکرده ایم؛ حرف های او دغدغه ها و نگرانی هایی درباره ی هیئات، مدّاحی و ... است که به عنوان یک فرد فرهنگی و پدر فرزندان نسل سوم، با ما مطرح نموده است.
ابتدای گفت و گو را با خط «معلّی» شروع کردیم و او درباره ی ابداع و ایجاد خط جدید، با ما سخن گفت:
بوجود آمدن یک خط، خیلی بزرگتر از آن است که یک خوشنویس یک اتفاق کوچکی ایجاد کند، برای اینکه انسانها خیلی که بزرگ می شوند، فقط در یک مقطع تاریخی می توانند تأثیرگذار باشند؛ همین طور که این قدرت بالاتر می رود و این شأن و جایگاه بالاتر می رود به مقام اولیاء و انبیاء می رسیم که اینها می توانند تاریخ را در واقع، از خودشان متأثر کنند؛ در کار خوشنویسی سنتی هم، که خط «معلّی» بوجود آمد، به خاطر این نیست که یک نفر بخواهد تفاوتی ایجاد کند، به خاطر این است که در واقع این قوم تغییر کردند، وقتی تغییر کردند، آنچه که شایسته شان هست از طرف حضرت حق به آنها تزریق و اعطا می شود که «معلّی» هم یک چیزی به این شکل است.
چرا اسم این خط را معلی گذاشتید؟
ببینید؛ من در آن دوره ای که خط «معلّی» را شروع کردم و کار کردم، چون از وجود مبارک حضرت امیر(ع) متأثّر بودم و به این شخصیت بزرگ در تاریخ، همیشه یک حس خاصی داشتم و همواره بحث وجود مبارک ایشان در منزل ما بود، یقیناً من همه جانم شیفته ی وجود ایشان بود؛ در آن دوره هم، سعی کردم هر چه که دارم در واقع در راستای وجود ایشان هزینه کنم.
آنچه نتوان داد جز در دست محبوبان، دل است
و آنچه نتوان ریخت جز در پای خوبان، آبروست
به همین خاطر است که آن دوره، تنها چیزی که داشتم و می توانستم از سر ارادت، عرضه اش بکنم، این بود که نسبت به وجود مبارک حضرت امیر علیه السلام یک چنین واکنشی نشان بدهم در حقیقت امدادهایی که در جانم مهیّا می شد و از وجود مبارک ایشان کسب می کردم باعث شد خط معلّی از وجود ایشان نشأت گرفته شود. امّا اینکه من می گویم، از وجود مبارک حضرت امیر؛ مقصودم علی بن ابیطالبِ هزار و چهارصد سال پیش نیست. مقصود علی بن ابیطالب، بعنوان یک حقیقت کلی در عالم است؛ آن حقیقتی که، از آن موقعی که نورش خلق شد جاری بوده، از آن موقع که نور وجود مبارک پیغمبر(ص) و علی بن ابی طالب(ع) و بزرگانی که بعنوان ائمه ی اطهار مطرح و به عنوان یک حقیقت در تاریخ جاری هستند خلق شد؛ اشاره ام به اینجاست. هر حرکتی هم که در عالم تحقق پیدا می کند، در ذیل عنایت و تسلط این بزرگان به عنوان انسان کامل است؛ برای این که هیچ حقیقتی و هیچ حرکت حقّانی، هیچ وقت به نتیجه نمی رسد، مگر طبق عنایات انسان کامل؛ این از یک منظر، از منظر تاریخی اش هم ما وقتی به سنت اسلام و حقائق و واقعیت هایی که در دین اسلام هست رجوع می کنیم، آن کاتبی که، به مفهوم حقیقی، قرآن را کتابت کرد علی بن ابی طالب علیه السلام است. یعنی بودند کسان دیگری که قرآن را نوشتند، امّا در زاویه ای نبودند که این قدر نزدیک به پیغمبر باشند؛ از سوی دیگر در زاویه ای نبودند که انباشتگی از علم داشته باشند؛ در زاویه ای نبودند که خود حضرت رسول خدا، اینقدر واکنش های مثبت به آنها نشان بدهد؛ اینقدر مسلط به مفاهیم قرآن باشند. پس علی بن ابی طالب وقتی قرآن را کتابت می کند، حقیقتاً کتابت می کند و اول کاتبی است که بحقیقت، قرآن را کتابت کرده است، بنابراین وقتی که ما مسلمانیم و رجوعمان به دین اسلام است و تلاشمان این است که این حقانیت را تجلی بدهیم، یقیناً نمی توانیم رجوع به اصل نکنیم می گوید که:
بس نکو گفتم حکیم غزنوی
سر همانجا نهِ، که باده خورده ای
وقتی کاتبی که از منابع و ذخایر معنوی اسلام و وجود مقدس پیامبر اسلام تغذیه می شود و بعد سعی می کند که خطی بنویسد که در جان خطش، وجود مبارک پیغمبر تجلی پیدا بکند، ناچار به این است که سر به درگاه وجود مبارک حضرت امیر بساید؛ یعنی به عنوان اولین کاتبی که بحقیقت قرآن را کتابت کرد. در طول تاریخ هم شواهد بسیار زیادی داریم.
خیمه: آیا خوشنویسان قدیمی نیز به امیر المؤمنین علیه السلام تمسّک و بهره جسته اند؟
بله شما وقتی احوالات خوشنویسان و قُدما را بررسی می کنید، می بینید که بزرگان ما، مثل سلطان علی مشهدی یا میرعماد، یا بعضی از بزرگان در بعضی جاها اشاره کرده اند که، ما هر جایی که در کار خوشنویسی دچار معضل می شدیم، نیّت می کردیم و سه روز به احترام حضرت امیر علیه السلام روزه می گرفتیم و ایشان را در خواب می دیدیم و ایشان مشکل ما را در خواب حل می کرد. هر خوشنویسی که در این وادی، قلم فرسایی بکند و چیزی را قلمی بکند اگر بخواهد رجوعش به حقیقت اصلی این ماجرا باشد، به عنوان اولین کار باید به حضرت امیر رجوع کند؛ این شد که من با دانستن حقایقی که در بطن کار خوشنویسی هست، متوجه شدم که حقیقت خط «معلّی» از کجا آمده؛ بر همین اساس، نام خط «معلّی» را از نام حضرت علی گرفتم و اسم آن را گذاشتم «معلّی»؛ خطی که در واقع برتری یافته از یک وجود اعلی، که به نوعی همان علیِ اعلی است، که درعالم تجلی کرده است.
خیمه: فرمودید در یک خانواده ی مذهبی رشد کردید؛ در این باره صحبتی داشته باشید.
الحمدلله پدر من، اهل دین و دیانت بود و همانطور که شما فرمودید، خانواده ما یک خانواده ی مذهبی بود؛ منتهی یک خانواده ی مذهبی بسیار معمولی؛ نه خانواده ای که در واقع آدم فکر بکند که، با آدم های دیگر مملکت متفاوت است چون ایرانی ها اکثراً مذهبی اند، اکثر خانواده های سنتی اند و خانواده ی ما هم همینطور بود؛ یعنی پدر من تافته ی جدا بافته ای از بقیه ی مردم نبود؛ فقط علاقه مندی اش خیلی زیاد بود و چون طبعش روان بود، به خاطر علاقه مندی که به اهل بیت علیهم السلام داشت شعر هم می سرود، اکثر شعرهایی که ایشان می گفت راجع به اهل بیت علیهم السلام بود؛ بنابراین با وجود چنین پدری، وجود علقه های معنوی در منزل ما، همیشه از همین صحبتها بود؛ مثلاً یک شب، جوهر و عرض؛ یک شب صحبت ماهیت و ابن سینا بود و یک شب هم صحبت حافظ بود؛ بسیاری از شب ها هم صحبت علی بن ابی طالب بود. بالاخره وقتی آدم در چنین فضایی تنفّس بکند، یقیناً از این فضا تأثیر می پذیرد. چون خانواده ی ما همه اهل این ماجرا بودند، من هم به نوبه ی خودم، با بضاعت اندکی که داشتم؛ سعی کردم تأثیر بپذیرم و این شد که در واقع من هم در این اتمسفر تأثیر پذیرفتم.
خیمه: در محلی که در کودکی و نوجوانی زندگی می کردید، به کدام هیأت می رفتید؟
ما مسجدی داریم در قُلهک، به عنوان «مسجد اعظم قلهک»؛ چون می دانید که قلهکی ها آدم های باسابقه ی تهران هستند؛ یعنی تهرانی های قدیمند، چون قدیم تهران یک شمیرانات بود، یک زرگنده و یک قلهک. بعضی از این جاها که الآن می بینیم نبود؛ ما طبق سنت خودمان، در مسجد محل برای خودمان مراسم داشتیم؛ مثلاً در مراسم هایی که در عزای امام حسین علیه السلام داشتیم معتقد بودیم که فقط باید سینه زد؛ نه زنجیر می زدیم، نه چیزی زاید بر سینه زدنمان داشتیم. چون معتقد بودیم که عزاداری سالم (سالم نه به مفهوم پاک) عزاداری که خیلی سنتی بود، همین سینه زدن است. این بود که در ایام عزاداری و ایام دیگر، پدر من، همیشه در مسجد، سردمدار قسمتی بود. ایشان ماه رمضان ها کلاس قرآن داشت. در مسجد دعای افتتاح و سمات می خواند و چون صدای خوبی داشت، موقعی که جوان بود و رادیو کمتر بود، در ایام ماه رمضان در بالای پشت بام خانه ی مان در قلهک مناجاتی می کرد و در واقع محلی ها با صدای ایشان بیدار می شدند. همه ی زندگی که ما با ایشان داشتیم، خاطره است و به همین خاطر است که من نمی توانم قسمتی از آن را گزیده بکنم، به خاطر اینکه وجود پدرم بسیار پربرکت و معنوی بود؛ با اینکه شما اگر ایشان را می دیدید یک آدم معمولی بود، کارمند آموزش و پرورش و اصلاً این تفاوتها را در وجودش احساس نمی کردید؛ یعنی باید فرزندش می بودید تا متوجه می شدید که این آدم، چقدر سالم و بی غل و غش است. بر همین اساس، ما خاطره از ایشان زیاد داریم و زندگی ما، زمانی که ایشان در قید حیات بود، به خاطر بهره مندی از ایشان هیچ وقت در فضاهای معنوی و بحث های انسانی و ارزشی، کم نمی آوردیم و خط فعلی من هم در واقع از برکات وجودی ایشان و مادرم هست، چون خود ایشان در یک دوره ای خط می نوشت و خوشنویس های قدیم را می شناخت. یقیناً اگر پدری بخواهد برای فرزندش دعا بکند، سعی می کند که منطبق با مسیر فرزندش برایش دعا بکند و ایشان همیشه دعاهایی که برای من می کرد درباره ی خوشنویسی بود، مثلاً می گفت: بابا امیدوارم قلمت این جوری بشود، امیدوارم خطت این جوری بشود امیدوارم روزی خطی بنویسی که چنان بشود، در واقع تا جایی که راهنمایی های ایشان از جهات بسیاری روی من تأثیرگذار بود. در یک دوره ی پنج ساله که روی قلم تحقیق می کردم تا سپیده ی صبح نمی خوابیدم و سپیده را می دیدم و می خوابیدم. در آن دوره، به مشکلات خاصی از جهت قلم تراشی برخورد کردم که خواب پدرم را دیدم و از ایشان راجع به قلم پرسیدم؛ و گله کردم که چرا این قلم من درست نمی شود و ایشان به من گفتند که قلم، مقام می خواهد و این جوری به کسی نمی دهند، سعی کن خودت را شایسته بکنی؛ این جوری نیست که چون تو خوشنویسی، همه ابزار و آلات درست می شود و تو براحتی کار بکنی؛ در واقع ایشان بعد از این که فوت کرد، باز هم نقش مهمی در زندگی ما داشت خیلی این نقش اساسی بود؛ یعنی همه ی چیزهایی که به نوعی من دارم، چه در اتصالاتی که از جنبه ی معنوی با وجود مقدس حضرت امیر داشتم و چه در اتصالات صوری که به خط خوشنویسی گرایش پیدا کردم و خوشنویس شدم و خط «معلّی» این جوری بوجود آمد، همه برکات وجودی ایشان است. برای اینکه ایشان، نقش بسیار پاکی داشته، به آنچه که می گفت اعتقاد داشت و انجام می داد.
ـ آیا پدر شما به عنوان یک شاعر مذهبی، نوحه هم سروده اند؟
بله، ایشان نوحه زیاد داشت، در هیأت مداحی شمیران، رفت و آمد می کرد و با همه ی مداحان بزرگ، ارتباط داشت. چون شاعر بود و از ایشان شعر می گرفتند. ایشان اعتقاد خیلی خاصی هم به ریتم و موسیقی داشتند که در بعضی از نوحه هایشان موجود هست؛ بر همان اساس این نوحه ها را جدید می گفت و ما می خواندیم، منتها در کتاب ایشان چاپ نکردیم؛ برای این که تعداد این نوحه ها زیاد بود و در کتاب نمی شود نوحه را با ریتم عنوان کرد؛ به همین خاطر احساسمان این بود که شاید به دیوان ایشان لطمه بخورد؛ چون ما در آن دوره ای که می خواستیم کتاب را چاپ کنیم فرصت جمع آوری نوحه ها و تنظیم آنها نبود؛ ولی ایشان نوحه های زیادی سرود و نوحه هایی هم که داشت، خیلی معروف شد.
ـ آیا مرحوم پدرتان به عنوان یک شاعر و نوحه سرا در پیرامون مداحی، حساسیت ویژه ای نداشت؟
یکی از نکاتی که ایشان خیلی اهمیت می داد و همیشه گله داشت این بود که، چرا مداح های ما درس نمی خوانند و همیشه از اینکه مداحان ما، وقتی که شعر می خوانند، غلط و نادرست می خوانند، تأسف می خورد. و این که چرا وقتی که یک جمله ی عربی را می خوانند، غلط می خوانند؛ چه کسی گفته که مداح فقط باید صدایش قشنگ و خوب باشد؟! مداح می تواند شاعر خیلی خوبی هم باشد. می تواند ادیب باشد؛ همانطور که قُدمای ما ـ در واقع ـ این گونه بودند و ایشان همیشه از این مسأله گله داشت، نمی شد که ما با هم به مسجد نرویم و مداحی بخواند و ایشان بعد از اینکه مداح خواند، به او نگوید که چرا اینجوری می گویی و این کلمه درستش این است؛ یعنی با اینکه خودش در مراسم این چنینی شرکت می کرد و با این آقایان ارتباط داشت، همیشه سعی می کرد که به این دوستان گوشزد بکند که درس بخوانید، مطالعه کنید، چون شما وقتی اهل بیت را مدح می کنید، اگر کلمه ای را اشتباه بگویید، در واقع این آبروریزی به شما برنمی گردد و این سنت، دچار معضل و مشکل می شود؛ خیلی به این ماجرا حساس بود.
خیمه: به نظر شما برای جذب جوانان، در مجالس عزاداری می توان از هر شیوه ی مداحی و مولودی خوانی استفاده نمود؛ یا به عبارت دیگر، باید جوان پسند، عزاداری و شادمانی کرد؟
سؤال شما خیلی سؤال بجایی است. ببینید ما از اول انقلاب به این ماجرا پی بردیم که خداوند خیلی بزرگ است و هیچ کسی هم در این ماجرا شکی نداشت و بر اساس همین بزرگی و منش بود که دچار تحولات شدیم؛ حرکت کردیم؛ انقلاب کردیم و جبهه و جنگ ساخته شد. نکته ای که ما فراموش کردیم این بود که، فکر کردیم در مقایسه با وجود پروردگار، ابلیس خیلی کوچک است. خود ابلیس یکی از عاملان اجرایی این ماجراست و خیلی کوچک است؛ ولی در مقایسه با ما انسانها، موجود بسیار بزرگی است؛ از یک زاویه ی دیگر، ما هیچ جا در هیچ روایتی هیچ قولی نداریم که ابلیس به چه صورت ظاهر می شود و همیشه فکر می کنیم که ابلیس، موجودی هست که دست بچه های ما را از مسجد می گیرد، به میخانه می برد؛ که اگر چنین موجودی پیدا بشود، به او می گوییم ابلیس! در حالی که اصلاً این جوری نیست؛ آنچه که امروز در مداحی جدید پدید آمده، ابلیسی هست که در جان مداحی نهفته است؛ یعنی مداح ما امروز احساس می کند که باید مورد پسند جوان حرف بزند و این غلط است؛ چون ما اگر درست بررسی کنیم می بینیم که نسبت به امام حسین، این جوری نبوده که شخصی بیاید و بگوید این حسینیه را مشکی کنید و شخص دیگری بیاید علامتی درست بکند و شخص دیگری بیاید به احترام حضرت ابوالفضل بگوید امروز اگر تا بعد ازظهر آب نخورید، ثواب دارد! این جوری نیست، اینها همه، حساب و کتاب عالم خلقت است و روی همه این مسایل فکر شده تا ما به اینجا رسیده ایم؛ هیچ وقت اینها حرکتی نکردند که فقط مورد پسند جوان باشد؛ اگر حرکتی کرده اند منطبق بوده با آنچه از امامشان سراغ داشته اند؛ ما در مداحی امروز متأسفانه درگیر فقدان شناخت امام و امام شناسی هستیم، به مفهوم مطلقش اگر که در هر دوره ای وجود امام بررسی بشود متوجه می شویم که این امام چه تسلطی در عالم دارد و وجودش چقدر بزرگ است؛ وقتی به بزرگی امام پی ببریم، این جوری راجع به آن صحبت نمی کنیم؛ مثلاً در متون عرفانی و مذهبی که از قدیم داشتیم هر جایی که ادیبی می خواست نام مبارک امام حسین را ببرد، حداقل چهار سطر مقدمه می گفت و بعد اسم امام حسین را می برد، برای اینکه می شناخت این «امام» یعنی چه؟! امامی که درباره ی وجودش می فرماید همه ی علم 28 قسمت است؛ 2 قسمت نزد خلق است و 26 قسمت آن نزد امام است؛ این امام را وقتی من می خواهم مدح بکنم، نمی توانم پشت میکروفن بیایم و بگویم: «آقا قربون پاهات برم، قربون دستات برم!» چیزی که در سنت عزاداری یا در سنت مولودی خوانی ما یا در سنت ابراز احساسات به این بزرگان نهفته بوده، آیا چیزی بوده که منطبق با بزرگی اینها شکل گرفته، یا منطبق با سلایق مردم؟! اگر روزی جوانهای ما یک تیپی بشوند، آیا ما باید بیاییم راجع به اماممان طوری صحبت کنیم که اینها خوششان بیاید؟! براستی آیا مداحان حاضرند بپذیرند اسم خانم شان را اینطوری در یک جمع ببرند که ما می بینیم بعضی مداح ها ناموس اهل بیت را این جوری توی مجالس اسم می برند. دست می زنند و سوت می زنند، یا حتی عزاداری هایی که شاهد هستیم بعضی مداح ها در مجالس شان کفریات می بافند، و اینها هر قسمتش کفر هست، اینها همه فقدان امام شناسی است.
علی بن ابیطالب می فرماید من کسی هستم که آسمانها را بپا داشتم، کسی هستم که مشتری را سر جایش نگه داشتم، مدار زمین بر عهده ی من است، درختان به اذن من رشد می کنند. اگر قرار باشد برای این چنین موجودی عزاداری کنیم یا مدحش را بگوییم، چگونه باید صحبت کرد؟ جز اینکه همان چیزهایی را که خودش گفته است باید در مدحش بگوییم؟ جز اینکه آنچه رسول الله در مدحش گفت باید بگوییم؟! امروز می بینیم یک سری شعرهایی را عده ای می خوانند که حتی در شأن همسایه ی ما هم نیست؛ در شأن اهل بیت علیهم السلام، که اصلاً نیست.
به عنوان مثال، چون حضرت رقیه سلام الله علیها سنّش کم بوده، فکر می کنند که مجازند راجع به ایشان هر چه به ذهنشان می رسد و تصور می کنند بگویند، در حالی که این جوری نیست. امام جواد(ع) هفت سالش بود که به امامت رسید. این وجود در عالم مقدس هست. مداح ها حق ندارند راجع به ایشان این گونه حرف بزنند.
ما نه تنها ناراحت نیستیم که امام حسین علیه السلام شهید شد، ناراحت نیستیم به فرق علی بن ابی طالب شمشیر خورد، ناراحت نیستیم امام های دیگرمان اینجوری شهید شدند؛ بلکه افتخار می کنیم. عزای ما از آن موقعی است که این انسان، باعث شد آنها دچار این ماجرای مظلومیت شوند و از اینکه این حرکت از طرف ما انجام شد، سوگواریم؛ سوگواری ما به خاطر این ننگی است که بر جبین انسان نهفته است. وگرنه برای اینها سوگواری یعنی چه؟! برای چه و برای که؟! برای امام حسین؟! کسی که صاحب عالم است؟! بنابراین ما به خاطر ضعفی که در وجود انسان نهفته است، سوگواریم برای انسان که امامش را دید و با او چنین کاری کرد. شما اگر که جای خداوند بودید و موجودی مثل امام حسین علیه السلام داشتید، جز این برایش رقم می زدید؟! جز این شایسته اش بود؟! اینقدر با صلابت و زیبا! کسی که پیوندش با خون بود، کسی که این گونه خودش را در عالم نشان داد، چه چیزی زیباتر از این؟!
اگر شناسایی بشود که وجود امام حسین چه وجودی در عالم است، حداقلش این است که می فهمیم بیش از هزار سال است نام و یاد امام حسین برپاست و الآن هم باید مطابق شؤوناتی که در این هزار و چهارصد ساله بوده حرف بزنیم، اما نه به این گونه که برخی مداحان می گویند مثلاً چون حضرت رقیه سنش کم بود، هر چه دلشان بخواهد می گویند یا به امام زین العابدین که می گویند «بیمار» به قول آقای مطهری که می گویند: آقا امام زین العابدین یک روز، دو روز مریض بود، آن هم در وقایع کربلا. کجا امام زین العابدین بیمار است؟! سراسر زندگی اش تلاش و مردانگی هست و جوهر غیرت بود، کدام بیماری که اصلاً اینجوری امام را معرّفی کردید؟
یا در مورد حضرت عباس علیه السلام، با آن هیبت و با آن اقتدار و رشادتی که هم از نظر پیکر و هم از نظر روحی داشته است. شما وقتی شخصیت حضرت عباس را نگاه می کنید می بینید که نزدیک به شخصیت علی بن ابی طالب است؛ خداوند رسو ل الله را فرستاد و علی بن ابی طالب را به عنوان حافظ وجود حضرت رسول در کنارش گذاشت و از علی انتظار داشت که سایه به سایه دنبالش برود و دقیق از او محافظت کند، در بسترش بخوابد، در جنگها با او موافقت کند، در خوشی ها با او سهیم شود، در زندگی و فرزندش با او شریک شود در معراجش شریک شود و... و علی بن ابی طالب علیه السلام نیز در کنار حسین، حضرت عباس را گذاشت و فرمود: عباس جان! در کنار حسین، سایه به سایه حرکت می کنی، دقیقاً مقابلش باید بایستی، از خطرات محافظتش کنی، هر کاری که داشت زودتر برایش انجام بدهی و...، امروز با این شخصیت و با این تجلی برخورد می کنیم، یا این که می گویند «حضرت عباس آمد جلوی فرات، آب را برداشت و ندای درونی به او گفت برادرت تشنه است، چگونه آب می خوری؟ آب را ریخت و برگشت...» خداوکیلی! حضرت عباس با این شرایط روحی و این اقتداری که در عالم داشت؛ برایش زیبنده است که ما این کار را به عنوان یکی از فضیلت های بزرگ حضرت عباس بدانیم؟!
ببینید! این اتفاق، در تاریخ افتاده و من منکر نیستم، اما اینطور هم نیست که بگوییم «حضرت عباس آب را برداشت و بعد آب را نخورد. چه آدم بزرگی بود که آب نخورد!». ما در تاریخ آدمهایی داشتیم که اگر جای حضرت عباس بودند آب را نمی خوردند؛ یاران پیغمبر هم این کار را نمی کردند؛ یاران امام حسین هم این کار را نمی کردند؛ کسی که جلوی امام حسین می ایستد و چهارده تیر می خورد تا امام نماز بخواند، اگر جای حضرت عباس می رفت، آب می خورد؟! نمی خورد؛ چرا حضرت عباس این کار را کرد؟ حضرت عباس به خودش می گوید که «سی سال است که از او (یعنی امام حسین) زودتر آب نخورده ای الآن چگونه می خواهی آب بخوری؟» این غیرت است که با آدمهای دیگر با این پشتوانه یک عمر، آن را ندارند. آدمهای دیگر یک عمر زودتر آب خوردند اما حضرت عباس کسی بود که در عمر خودش زودتر از حضرت حتی آب نخورده بود، در عمر خودش جلوتر از حضرت نرفته بود، در عمر خودش کاری نکرده بود که او دوست نداشته باشد. اکنون هم که به آب می رسد زودتر از او آب نمی خورد وگرنه آب نخوردن او مهم نیست؛ یک عمر آب نخورده است چگونه آب بخورد... این چیزهایی که حضرت عباس به خودش می گوید؛ این است که سی سال است که زودتر از او آب نخورده ای امروز که نمی توانی بخوری.
منتها همین داستان را از زاویه ای مطرح می کنیم که جوان امروز می گوید؛ چه بسا انسان، کسی را دوست داشته باشد و این کار را بتواند بکند! این چه فضیلتی است؟! از یک زاویه می گویند حضرت عباس آن قدر شوکت داشته است و... از زاویه ای دیگر، یک کار کوچک را به عنوان تعریف و تمجید از وجود بزرگوارش می گویند، در حالی که در زندگی حضرت عباس، این عمری که جلوی امام حسین(ع) آب نخورد مهم است. ازدوران کودکی تا بزرگی، عمری برادرش را «برادر» صدا نزد جز در زمانی که بر روی زمین افتاد و شهید شد. این ها یک عمر هنر حضرت عباس است؛ نه اینکه فقط وقتی که به میدان آمد این کار را انجام داد؛ ببینید اینها یک چیزهایی هست که اگر بررسی و پژوهش بشود و بعد در اختیار حضرات مداحان قرار بگیرد، بسیار مفید خواهد بود. اصلاً برای مداح های ما کلاس بگذارند که امام شناسی یعنی چه؟! خدا گواه است که به این باور می رسند که مگر می شود به این سادگی اسم اهل بیت علیهم السلام را آورد. بعضی مواقع در شرایط شخصی خودم که چیزی می خواهم، نمی توانم بگویم! برای اینکه آدم نگاه می کند و بعد از تأمل می ماند که: «از امام زمان چه بخواهم؟!»
یک نفر پیش من گفت که آرزوی من این است که امام زمان را ببینم. گفتم به حضرت، چه می خواهی بگویی؟ تصور کن که الآن امام جلوی تو ایستاده، چه می گویی ؟! گفت: می گویم سلام؛ گفتم: امام می گوید علیک السلام: می گویم: آقا ما بدبختیم؛ بیچاره ایم. گفتم: خوب، بعد چی می گویی؟! طبق معرفتت حرف می زنی چقدر معرفت داری؟! اگر حواست را جمع نکنی، آخرش ختم به «دِوُو» و «هیوندا» می شود! ولی آدمهایی را من می شناسم مثل «فؤاد کرمانی»، مثل «عمان سامانی» که این وجود را ندیده بودند، اما قصاید فؤاد راجع به امیرالمؤمنین را بخوانید، ببینید این آدم، اگر حضرت علی(ع) را دیده بود، چه می گفت؟! ببینید اینها در جهت کسب معرفت کوشیدند؛ اینها اگر امام را می دیدند حرف برای زدن داشتند؛ من که امروز آمدم بعنوان یک خوشنویس، این کارها را می کنم، اگر خطر بکنم، بگویم امام زمان اجازه بدهید من شما را ببینم؟ من ـ خدای ناکرده ـ کارم به «هیوندا» ختم می شود! در ضمن این خواسته هم خواسته ی بجایی نیست؛ من کجا و آن وجود کجا؟! آدم خجالت می کشد چشم در چشم این بزرگان بیندازد! البتّه اگر معرفتش بالا برود.
نمی خواهم به مداح ها بی احترامی بکنم. من دغدغه ی فرهنگی دارم، بچّه ی من هم این چیزها را گوش می دهد این نواری که من شنیدم که عده ای «عو عو» هم می کردند، به عنوان اینکه ما «کلب الحسینیم» ما «دیوانه ی امام حسین» هستیم... ببینید! تزریق این ماجراها، چیزهایی را زیرسؤال می برد و اتفاقاتی را در تاریخ ایجاد می کند که زدودن اینها، کار من و شما نیست. برای اینکه ابلیس وقتی رخنه کند، به همین سادگی ها بیرون نمی رود؛ مضافاً اینکه اگر ابلیس در این وادی رخنه کرد، یقیناً بدانید ما چیزهایی را از دست داده ایم و به نظر من جا دارد شما در مجلّه تان، علیه این ماجرا یک حرکت قوی انجام بدهید و بعد هم از دستگاه های ذیربط بخواهید که اصلاً یک جایگاه پژوهشی برای تغذیه ی علمی و فنّی مداحان ایجاد بکنند؛ بعد هم فیلترهایی بگذارند که، هر کسی که صدای خوبی داشت نتواند بخواند؛ آقا از کجا می دانید که این آدم، کی هست؟! واقعاً اگر آدم، وجود مبارک امام حسین(ع) یا حضرت زهرا(س) را شناسایی بکند، می فهمد و از خود می پرسد که هر یک این از بزرگواران آیا وجودی هست که بشود اسمش را برد و کف زد؟ می شود اسمش را برد و شادی کرد؟! این شخصیت هایی که وجودشان در ملحفه ی حزن پیچیده شده، سراسر عمرشان محزونند؛ اصلاً تفکر شیعی، محزون است.
آنجایی که چشم عنایت این بزرگان، ما را «امّت» خطاب می کند، شادیم و شیرینی می خوریم؛ آنجایی که همین انسان باعث شد که این بزرگواران به این روز بیفتند، سوگوار خودمان هستیم؛ وگرنه دامان این بزرگان، بالاتر از این مراتب هست که آدم بخواهد با این حرکاتش، چیزهایی را به آنها ثابت بکند. ما باید به خودمان ثابت بکنیم، اسم «امّت» که روی ما می گذارند شاد باشیم، یاد کراهت عملمان که می افتیم، سوگواری و گریه کنیم؛ باید ببینیم راجع به امام حسین(ع)، راجع به حضرت زهرا(س) و علی بن ابی طالب علیه السلام، که یک عمر خون دل خورده اند چه می دانیم. وقتی حضرت می گوید از راه آسمان از من بپرسید، ازدانه های ریش حضرت می پرسند! خوب با این جماعت چه باید کرد؟! نباید سوگوار باشیم؟! می شود اسم حضرت علی را آورد و بشکن زد؟! اصلاً امکان پذیر نیست؛ منتهی ما داریم به سمتی می رویم که این چیزها تحقّق پیدا می کند و ائمّه ی ما به لحاظ شرایط وجودی مان و به لحاظ وظیفه مندی شان، در این ماجرا سکوت می کنند و ما متوقعیم که اگر کسی آمد حرفی خطایی زد، اهل بیت ادبش کنند؛ امّا او را ادب نمی کنند، سکوت می کنند؛ برای اینکه چرخه ی نظام هستی را به هم نمی ریزند؛ چرخه، دست خودشان است هیچ جا جلوی این ابلیس را نمی گیرند؛ برای اینکه تکمیل شدن این چرخه، با وجود ابلیس است، منتها دارند ما را محک می زنند که ببینند کجا می رویم؟! دقیقاً آنچه امروز در سوگواری ما، در فرهنگمان، در هنرمان و در همه ی مقاطع گوناگون، رخنه کرده، همین است؛ منتها امروز، مداح ما چون با صدا سر و کار دارد، ما این صدا را می شنویم وگرنه این خطرات در جان چیزهای دیگر و حرکات دیگر ما هم هست.
از این زاویه، مداحهای ما وقتی می خواهند مداحی کنند، چاره ای ندارند جز اینکه به امام شناسی شان رجوع کنند، خوب طبیعی است که وقتی مداح کتاب نخواند، حرف روحانی را هم گوش ندهد، مطالعات جنبی هم نداشته باشد و بر اساس حسّش بخواهد بخواند، یقیناً ابلیس در او نهفته است؛ ابلیس که قول نداده است ما را همیشه دعوت به عرق خوری بکند! ابلیس قرار نیست ما را یک دفعه به عقب می کشد و ببرد؛ من در وادی تخصص خودم می گویم، ابلیس خوشنویسی در جان خوشنویس نهفته است؛ اصلاً اینها توأمان هم دیگرند؛ قدیمی ها و استادهای ما به ما می گفتند وقتی خط نوشتی و خسته شدی و خواستی قلمت را زمین بگذاری، یک ربع تا بیست دقیقه ی دیگر بنویس؛ علی رغم میل باطنی ات. هر اتفاق دیگر ی که بخواهد بیفتد در مدت یک ربع، بیست دقیقه می افتد، چون آن زمانی که تو داشتی وقت صرف می کردی و خط می نوشتی، داشتی نفس پروری می کردی؛ خوشت می آمد که می نوشتی؛ اینها سود نمی دهد؛ اما آن موقع که دیگر نمی خواهی بنویسی و طبعت نمی پذیرد، اگر بنویسی، نتیجه ای برایت حاصل می شود؛ برای اینکه آنجا خالص می شوی و دیگر به خاطر نفست نمی نویسی در اینجاست اتفاقی برایت می افتد. در خیلی از اذکار داریم که سفارش شده، آقا این ذکر را که می گویی، باید مداومت داشته باشی، اگر یک شب خوابت ببرد، چلّه را باید دوباره شروع کنی؛ یعنی تو باید خلاف این ماجرا عمل کنی.
شما الان رسم مداحی امروز را از بعضی از آقایان بگیرید، ببینید حرفی برای زدن دارند؟! اصلاً این طور نیست و من اتفاقاً نسبت به این ماجرا، خیلی گله مندم منتها چون قدرت ندارم، نمی توانم جلوی این ماجرا بایستم. متأسفانه چیزی که امروز از طرف مداحان ما تزریق می شود، جز «عوامیت» نیست؛ در حالی که من هنوز به یادم مانده که در سن سیزده، چهارده سالگی، قصایدی را از زبان بعضی مداح ها شنیده ام که هنوز هم که یک بیتش را می شنوم، تمام وجودم دچار یک شیدایی و انگیزش خاص می شود. خوب! ما امروز درگیر این ماجرا شده ایم، برای اینکه ما آمدیم از احساسمان کمک گرفتیم نه از عقلانیت مان و بدون شناخت نسبت به امام حسین(ع) حرف زدیم. اهل دلی به من می گفت هر کس بیشتر اهل دانایی باشد خدایش بزرگتر است. امام حسین فقط این نیست که ما بدانیم چه زمانی بدنیا آمد و چه زمانی شهید شد؛ امام حسین مربوط به یک دوره نیست؛ علی بن ابی طالب فقط در دوره ی آدم ابوالبشر یک بار شهید نشد، در دوره ی آدم های گذشته ی خودش هم، بارها شهید شد و اینها کسانی نبودند که مربوط به دوره ای خاص از عالم باشند؛ حقیقتشان جاری است؛ اگر اینها نباشند ما نمی توانیم نفس بکشیم. اینها چیزهایی است که هم در معقولات عرفانی ما ثابت شده است هم در معقولات فلسفی ما.
از جهت فلسفه و علم و عقلانیت، این مسأله ثابت شده است که بدون انسان کامل، نمی شود نفس کشید. حالا اگر آدمی متوجه باشد که این «انسان کامل» یعنی چه، راجع به آن چه گونه صحبت می کند؟ واقعاً از نان شب واجب تر هست و باید به آن رسیدگی کرد؛ چون خیلی ها زده می شوند. من بعضی از این نوارها را شنیدم دیدم که بعضی از مداحان، راجع به امام حسین صحبت می کنند می گویند «کاپیتان حسین!» چرا؟! چون که شنیده اند «ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاه» شما نگاه بکنید، ببینید این کجای سنّت ما بوده است؟ این مسایل عواقب دارد! امروز ابلیس در زیر پوشش عزاداری امام حسین، دارد حرکت می کند؛ دارد رشد می کند.
علی بن ابی طالب خدمت پیغمبر رسید دید شخصی آنجا نشسته، از آن شخص خوشش نیامد؛ او که رفت، علی علیه السلام پرسید: یا رسول الله! چه کسی بود. فرمود: ابلیس بود. حضرت، دنبال ابلیس رفت و به قول ما یقه ی ابلیس را گرفت. ابلیس گفت: یا علی! من از سر حسادتم این کار را می کنم وگرنه من هم دارم آن چرخ را می چرخانم؛ نمی گذارم کسی به شما نزدیک بشود؛ حیف هستید. از وقتی که انسان رقیبش شد این مشکلات برایش پیش آمد و ما اشتباهی که کردیم، این بود که، ابلیس را در مقابل خودمان خیلی کوچک دیدیم؛ در حالی که ابلیس، در مقابل پروردگار کوچک است؛ از موقعی که این اشتباه را کردیم، ابلیس آمد و خیلی هم خوب آمد. کار ابلیس در واقع تدریج است؛ هر چقدر حقیقت، دفعتاً ظهور می کند، ابلیس کارش تدریج است.
شما دیدید که لامپ را اختراع کرده اند کلید را که می زنید اگر دو دقیقه طول بکشد تا لامپ روشن شود، هیچ کس این لامپ را دوست ندارد. برای اینکه دنبال نور است. همه دوست دارند کلید را که می زنند، یک دفعه نور بیاید. حتی در جنبه های صوری این مصداق وجود دارد. جنس حق این است. حتی اگر این نور، یک نور مصنوعی باشد، جنس حق این ست که دفعتاً تجلی می کند؛ ولی جنس ابلیس این نیست؛ او خُرده خُرده می آید، شما نگاه بکنید در این پانزده سال اخیر، چه بر سر مجالس عزاداری امام حسین آمد، امام حسینی که وقتی یک واعظ می خواست اسمش یا اسم حضرت امام علی بن ابی طالب را ببرد، حداقل پنج دقیقه برای این ماجرا، مقدمه می گفت که، حضرت روح الاعظم، امام الموحدین، یعسوب الدّین ، اسدالله الغالب، آستان ملائک پاسبان، حضرت علوی، «علی بن ابی طالب علیه السلام»... این حرفها را می زدند، که یکبار بگویند: «حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام»، بعد شما نگاه بکنید برخی از مداحان، حتی کلمه ی حسین را هم درست نمی گویند. یک دانه «سین» مانده و یکدانه «ی» از اسم مبارک حسین علیه السلام. من نمی دانم این احترام گذاشتن در کجا رسم بوده است؟!
ـ اخیراً در مجالس روزهای تاسوعا و عاشورا و در بین دسته های عزاداری استفاده از ارگ مرسوم شده است؛ در این باره چه تحلیلی دارید؟
این چیز غریبی نیست، اگر بر همین مصداق و رویه جلو برویم، مایکل جکسون هم عزاداری خواهد کرد!
ـ لطفاً درباره ی ترکیب رنگ ها بویژه رنگ «مشکی» و ارتباط آن با «محرّم» توضیح بدهید؛ هم چنین درباره ی نمادهای عزاداری سنّتی، که هنوز هم در دسته های عزاداری وجود دارد، توضیحاتی بیان فرمایید.
سنتی که امروز بدان پرداخته می شود، به عنوان میراث به ما رسیده است و ما وارث این سنت هستیم؛ نکته ای که باید خوب بدانیم، این است که این سنت، ریشه دار است؛ ریشه های بسیار معنوی هم دارد؛ آنچه که در واقع، از رنگها و فرمها در عزاداری امام حسین علیه السلام استفاده می شود، از روی حساب و کتاب است؛ اینجوری نیست که کسی آمده باشد و سرخود، رنگی را برای عزاداری امام حسین تعیین کرده باشد؛ وقتی ما رنگ مشکی را تن می کنیم برای این است که سوگواریم و لباس مشکی هم مکروه است؛ وارد هیأت امام حسین علیه السلام که می شویم متوجه می شویم که هیأت را مشکی پوش کرده اند آن جا ـ بر خلاف آنچه که خیلی ها معتقدند مشکی سمبل و نشان عزاداری برای امام حسین است ـ سیاه، رنگ «حیرت» است؛ شما در مقابل رنگ سیاه که قرار می گیرید، تفکرتان ثابت می شود چرا که این رنگ، بسیار عمیق است، و همانطور که نور به آن می خورد و برنمی گردد، ذهن شما وقتی می خواهد در رنگ سیاه نفوذ بکند به انتهای رنگ سیاه نمی رسد؛ انسان وقتی چیزی را بررسی کند و نتواند به عمقش پی ببرد، دچار حیرت می شود.
عزاداری امام حسین و هیأت امام حسین(ع) را سیاه می کنند، چون مقام امام حسین علیه السلام مقامی است که هیچ عقلی به کُنه آن پی نمی برد و همه عقول، آنجا حیرت زده اند. شأن امام حسین را نگاه بکنید، به یارانش می گوید بروید میدان؛ به آنها حرمت می گذارد که در جان نثاری پیش قدم باشند؛ اینها میدان می روند، بعد اهل بیتش، بعد یکی یکی بچه هایش می روند و شهید می شوند و سپس خود حضرت می رود و این قیامت را برپا می کند. این وسط شما در وجود چنین شخصی حیرت نمی کنید؟! همه ی عالم حیرت می کنند؛ چه خارجی، چه ایرانی، فرق نمی کند؛ عزاداری امام حسین را سیاه می کنند که دوباره آن حال به ما دست بدهد؛ ما هیچ وقت به عمق وجودی آن کاری که امام حسین کرده است، پی نمی بریم.
در سنت عزاداری امام حسین(ع) هم در قدیم، پرچم هایی سه گوش داشتیم؛ موقعی که می خواستیم وارد دسته و هیأت بشویم، دو تا پرچم سه گوش را به هم گره می زدیم و بالای هر پرچم سه گوش هم یک دست بود. دو نفر هم این پرچم را می گرفتند و در کنار دسته حرکت می کردند؛ شما از دور که نگاه می کردید، دو تا مثلث مشکی می دیدید و دو تا پنجه؛ شما تصور بکنید در بیابانی که یک سری زن، بی خانمان شده اند و از خیمه هاشان بیرون هستند، مردانشان هم کشته شده اند، این زنها جز این که دست به آسمان ببرند، کار دیگری می توانند بکنند؟ این پرچم های مثلث را، وقتی از دور نگاه می کنید دقیقاً انگار زن سیاه پوشی است که دو دستش را به طرف آسمان دراز کرده است.
شما وقایع کربلا را از دستجات روز عاشورا می توانید ببینید، از دور که ببینید این بیرق، علامت همان زن هایی هست که دستشان را به طرف آسمان، بلند کرده اند. ما امروز این پرچم را به عنوان سمبل این زنان، در دستجاتمان نشان می دهیم و حرکت می دهیم. از دیگر موارد، اینکه چیزهایی در عزاداری داریم به نام «کُتل» که سمبل دست بریده ی حضرت اباعبدالله است. شما اگر نگاه کنید، می بینید که «کتل» به چهار قسمت تقسیم می شود؛ رنگهایی هم که برایش در نظر گرفته اند، از رنگهای حساب شده ای بوده؛ بالایی مشکی، پایینی سبز، دیگری سرمه ای و یکی هم قرمز. دقیقاً از جایی که دست بریده شده، رنگ قرمز است و باز آن قسمت بالایی «کُتل» ـ که مشکی رنگ است ـ دوباره بیانگر مقام حیرتی است که در «کتل» موجود است؛ شما اگر بخواهید در عزاداری امام حسین دقت کنید خواهید فهمید که تمام این ها، ریشه های سنتی داشته است و اصلاً اینجوری نبوده که شخصی بگوید از امروز اینجا را سیاه کنید و... منتها امروز شما می بینید که عزاداری امام حسین در برخی هیأت ها بعضی چیزهایش تغییر کرده و سر خود، آدمها «رنگ» اضافه می کنند! شما نگاه کنید، ببینید کتیبه هایی که برای امام حسین استفاده می شده ـ کتیبه های عمودی و کتیبه های افقی ـ هر کدام به نوبه ی خود محل استفاده اش فرق می کرده؛ و بالای کتیبه های عمودی، همیشه یک شیر حک می شده و بعد شعر در زیر آن می آمده؛ بر روی این پرده هایی که در کتیبه می زدند اشعاری را می نوشتند که بیانگر اتفاقات عاشورا نیست، بیانگر احوالات درونی امام حسین است؛ در هر پرده ای که شما نگاه کنید، بیانگر یکی از احوالات امام حسین است، وقتی هفتاد و دو نفر از یاران حضرت شهید شدند، در هر شهادتی حال خاصی داشتند. اصلاً کتیبه ای که برای امام حسین نوشته می شد، و این که تقطیع شده و هر بیتی را در یک حاشیه می زدند، هر بیت یا هر کدام از این تقطیع ها، در واقع بیانگر یکی از احوالات امام حسین علیه السلام بوده است نسبت به یکی از یارانش؛ منتها امروز اصلاً شمارگان این ماجرا از دست ما در رفته و فکر می کنیم، کتیبه یعنی اینکه یک جایی را پوشش سیاه دهیم. می آییم تعداد زیادی از این کتیبه ها را در هیأتها ردیف می کنیم، در حالی که به نظر من اگر جایی داشته باشیم، مثلاً پژوهشکده ای داشته باشیم که از جهت صوری، عزاداری امام حسین را بیان بکند، از نقاشی قهوه خانه گرفته تا پرده خوانی، از تعزیه ها گرفته تا آن که چه رنگ هایی در عزاداری امام حسین استفاده می شود، همین مفید خواهد بود؛ خلاصه، این مسایل عزاداری حساب و کتاب دارد، یعنی شما اگر تمام اینها را بررسی کنید خواهید دید با مقاتل صحیحی که ما در سنتمان داریم، کاملاً منطبق است.
خیمه: چنانچه در پایان این گفت و گو، ذکر نکاتی را لازم می دانید، بیان فرمایید؟
حال که دارید این نشریه را راه می اندازید، این وظیفه مندی به عهده شماست. آن روز تیر به امام حسین نخورد، چون کسی بود که جلوی امام بایستد؛ اما امروز تیر به امام حسین می خورد و ما غافلیم! برای اینکه امام سر نماز ایستاده، هر روز عاشوراست و هر روز جبهه ی کفر، دارد این تیر را می اندازد. هیچ کس هم جلوی امام نیست و ما امروز نشسته ایم و با یک سری ادبیات، سر خودمان را داریم شیره می مالیم؛ دائم از آقا امام حسین(ع) می گوییم امّا در رفتارمان هیچ گونه از آن تحولات و کارهایی را که باید، انجام نمی دهیم و فقط نام مقدسشان را به کار می بریم! بنابراین ـ به نظر من ـ باید یک حرکت بسیار منسجم و قوی انجام داد و آن را تا رسیدن به هدف یاد شده، دنبال کرد و به نتیجه رساند.