سرمقاله
کتاب، سنّت و عقل هر سه از منابع دینیِ ما محسوب می شوند. یکی از سؤالات مهم در حوزه مسائل دین پژوهی این است که مراد از «عقلِ منبع» چیست و این عقل، عقلِ کیست؟! مراد از کتاب، معلوم و مشخص است یعنی قرآن. و مراد از سنت نیز مجموعه احادیث و اخباری است که از قول و فعل و تقریر معصومان علیهم السلام حکایت می کنند. این دو یعنی کتاب و سنّت، اموری هستند که به ما مربوط نمی شوند و از آنِ ما نیستند و لذا نمی توانیم بگوییم: «کتابِ ما» و «سنّت ما»! اما در مورد «عقل» چنین نیست و ما ادعا می کنیم که «عقل» داریم و لذا تعبیر «عقلِ ما» تعبیر درستی است و از قضا هر فردی مدعی است که من دارای قوّه «عقل» هستم و لذا تعبیر «عقل من» تعبیر غلطی نیست!
حال مسأله این است که مراد از «عقل» در کنار «کتاب و سنّت» عقل کیست؟ در حالی که هرگز این سؤال را مطرح نمی کنیم که مراد از «کتاب»، کتاب کیست و یا مراد از «سنّت»، سنّتِ کیست! روشن است که مراد از «کتاب» کتابِ خداست و مراد از سنّت، سنتِ معصوم علیه السلام است. این سؤال و مشکل، وقتی حساس تر و پیچیده تر می شود که به این نکته توجه نماییم که فهمِ ما از کتاب و سنّت، غیر از خود کتاب و سنّت است و به خودِ ما مربوط می شود و لذا تعبیر «فهم من» نیز تعبیر درستی است. برخلاف تعبیر «کتاب و سنّت من» که تعبیر غلطی است. درستی دو تعبیر «فهم من» و «عقل من» حاکی از این نکته است که این دو غیر از کتاب و سنت اند. از سویی، هرکس بخواهد به کتاب و سنت برسد جز از مسیر «فهم» نمی تواند عبور کند؛ چرا که هیچ کس نمی تواند ادعا کند که کتاب همان گونه که بر پیامبر صلی الله علیه و آله وحی شد، بر من نیز وحی می شود و یا سنت همان گونه که در نفسِ معصوم علیه السلام معلوم است، بر من نیز معلوم و آشکاراست! از سویی، «فهم» اعم از «عقل» است و در مواردی جز عقل نیست. در نتیجه، در بسیاری از موارد، فهمِ کتاب و سنّت چیزی جز به کارگیری عقل در فهم این دو نیست و اگر عقل را به معنای مطلقِ ادراکِ انسانی طبق یک اصطلاح عام بگیریم، همیشه فهم کتاب و سنّت با «عقل» است! یعنی منبعیّت کتاب و سنّت برای ما وقتی است که از مجرای عقل عبور کنند تا ما آن ها را بفهمیم و الاّ کتاب و سنّتی که مفهوم نباشند، حجیّت و منبعیتی برای ما ندارند. این جاست که مسأله شناخت و تعریفِ «عقل» به عنوان یکی از منابع فقه و دین شناسی حساسیت و اهمیت بیش تری پیدا می کند؛ چرا که مسیرِ فهم متون دینی است و کتاب و سنّت هم اگر بخواهند فهمیده شوند بایستی از این مسیر بگذرند و با این تحلیل می توان گفت که نهایتا دین و فقه، یک منبع اساسی و نهایی بیش تر ندارد و آن «عقل» است!
طرح این گونه سؤالات ومباحث، ضرورت پرداختن به مباحث هرمنوتیک وتفسیر متون دینی در حوزه علم اصول را دوچندان می کند. از آنجا که فقه و دین شناسی ما عمدتا بر پایه متون دینی استوار است و ما بیش تر «متون محور» هستیم تا «مفسّر محور»، از این رو لازم و ضروری است که مدرسان اصول در حوزه های علمیه، به ویژه در سطح خارج، به این گونه مباحث بپردازند و به نقد و بررسی آراء و انظار همت گمارند.
امروزه ضرورت تام دارد که به نقدها و دیدگاه های کسانی همچون ابوریه در «اضواءٌ علی السنّة المحمدّیة» توجه تام شود و نیز افکار کسانی چون «شیخ محمد عبده» مورد نقد و بررسی قرار گیرد و سخنان مفسرانی همانند رشید رضا در «المنار» مورد مداقه بیش تر واقع شود. جای شگفتی است که اصحاب حدیث این همه به بحث های سندی و نقد و بررسی اسناد متون می پردازند اما از بحث ها و نقدهای دلالی و متنی غافلند. «دارالحدیث» باید مکانی باشد که هم به مدلول و مفهوم روایات و احادیث بپردازد و هم به اسناد و مدارک آن ها. امروزه کسانی همچون «حسن حنفی» تلاش وافری برای استفاده از دانش های جدید جهت تعریف متدهای نوین در نقد عقلی احادیث و روایات دارند. او در مقاله «من نقد السند الی نقد المتن» معتقد است که نقد عقلی روایات و اخبار بایستی در دو مرحله انجام گیرد: دخالت عقل در علوم نقلی محض تبدیل علوم نقلی محض به علوم عقلی محض. وی می گوید نمونه این کار در علم کلام و اصول فقه و عرفان صورت گرفته و اینک جا دارد که در حدیث و تفسیر و فقه و سیره نبوی نیز صورت گیرد. حرکت از نقد سند به سوی نقد متن از دیدگاه «حسن حنفی» به معنای کوشش برای تبدیل علم حدیث به علمی «عقلی نقلی» با استفاده و بهره گیری از علوم انسانی و اجتماعی جدید از قبیل زبان شناسی، ادبیات، فلسفه، روان شناسی، اقتصاد، حقوق، سیاست و... است.(1) به نظر می رسد، صاحبنظران و کارشناسان معارف اسلامی ضرورتا می بایست به این مهم بپردازند و دیدگاه های خود را در این زمینه روشن کنند. والسلام
سردبیر
1- نگاه کنید به: رواق اندیشه، ش 12، ص 81.