در گفت وگو با تیموثی رایت و ولستن پیترس برس
اشاره
در بهار سال جاری (1381) دو تن از روحانیان کاتولیک به نام های تیموثی رایت و ولستن پیترس برس که به ترتیب رییس و عضو بزرگ ترین صومعه در انگلستان می باشند، به دعوت گروه دین شناسی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدس سره به ایران آمدند. ایشان طی یک هفته اقامت در قم، علاوه بر ارائه سمینارهای علمی و بحث و گفت وگو با اعضای هیأت علمی و دانش پژوهان، در میزگردی با مجله معرفت به بررسی وضعیت کنونی دین در جهان غرب، آموزش دینی و زندگی راهبانه پرداختند. آنچه در پی می آید، گزارشی از این میزگرد می باشد. ضمن تشکر از مدیر محترم گروه دین شناسی جناب حجة الاسلام آقای دکتر شمالی که زحمت شرکت در این میزگرد و برگردان آن را به عهده گرفتند، با هم این میزگرد را پی می گیریم.
معرفت: لطفا اجمالی از تحصیلات و فعالیت های علمی خودتان را بیان کنید.
ابت: اسم من ابت تیموثی رایت می باشد.(1) من از انگلستان هستم و بسیار خوشحالم که در خدمت شما می باشم. من از پدر و مادر کاتولیک و در استان ناتینگهام شِر در منطقه دربی شر در انگلستان به دنیا آمدم. پدر من مهندس معدن زغال سنگ بود. مادرِ پدر من یک ایرلندی کاتولیک بود. قبل از مادر بزرگم، خانواده ما انگلیکان (وابسته به کلیسای انگلیس، از فرقه های پروتستان) بودند. مادربزرگ من از ایرلند شمالی بود و در آن جا مردم یا کاتولیک هستند یا پروتستان. وی پدر بزرگ مرا متقاعد کرد که برای ازدواج با وی باید کاتولیک شود. از این رو، پدر بزرگ من کاتولیک شد. وی هفت فرزند داشت که پدر من فرزند سوم خانواده بود. پسر کوچک تر در امپل فورث راهب شد. دختر کوچک تر نیز یک خواهر روحانی از طریقه کاملایت شد که جزو گروه هایی هستند که مطابق با روش آن ها، خواهران راهبه از صومعه (cloister) خارج نمی شوند.
پدر من چهار فرزند داشت. همه در مدرسه امپل فورث تحصیل کردند. پسر اول، بعدا راهب شد. پسر دوم، به خدمت نظامی رفت و بعد راهب شد. پسر سوم، سعی کرد میسیونر مذهبی شود و ناکام ماند و بعد راهب شد. پسر چهارم، در بیمه مشغول به کار شد. می گویند سومی خوب بود که راهب نمی شد و چهارمی خوب بود که راهب می شد. من سومی هستم. من در مدرسه شبانه روزی کاتولیکی امپل فورث تحصیل کردم. و بعد به گروه میسیونری پدران سفید (White Fathers) در شمال افریقا، که در 1858 در الجزایر توسط لاوی شاوی تأسیس شده است، پیوستم. بخشی از فعالیت گروه این بود که در الجزایر و برخی کشورهای دیگر شمال افریقا فعالیت می کردند و طبیعتا با اسلام در ارتباط بودند.
یادم می آید که با افراد دیگر پدران سفید در آن زمان صحبت می کردیم که اولین اصل از دیدگاه بنیانگذار این گروه این بود که شما هرگز دین کسی را عوض نمی کنید، بلکه تنها زندگی نیکوکارانه می کنید. متأسفانه آن ها این اصل را بعدا مورد غفلت قرار دادند و به بخش های دیگر افریقا رفتند و یک گروه قوی میسیونری شدند.
جالب است که مرد شماره دو دپارتمان ادیان غیرمسیحی در واتیکان، اسقف فیتز جرالد قبلاً عضو این گروه بود.(2) پس از یک سال، من احساس کردم که آن نحوه زندگی برای من مناسب نبود. در سال 1962 پس از یک سال جدایی از گروه پدران سفید، وارد امپل فورث شدم و بعد از یک دوره ده ساله رسما راهب شدم. در آن زمان صومعه امپل فورث حدود 120 راهب داشت، تقریبا مانند امروز که به لحاظ تعداد دهمین مجموعه بندیکتی در کل جهان است. در آن زمان مانند امروز، ما مرکزی در شهر آکسفورد (سنت بنت هال) داشتیم و من به آن جا فرستاده شدم و در آن جا لیسانس جغرافیا از دانشگاه آکسفورد گرفتم.
سپس در صومعه، درس الهیات خواندم و از راه دور، مدرک الهیات از دانشگاه لندن نیز گرفتم. در این ده سال، دو سال فلسفه، سه سال جغرافیا و چهار سال الهیات خواندم. در 1972 که رسما راهب شدم، در دبیرستان وابسته به صومعه تدریس کردم و سپس مسؤول گروه آموزش دینی شدم. در اواخر دهه هفتاد، نظام آموزشی انگلستان در حال تغییر بود. نظام قبلی که O Level(Level Ordinary) نام داشت به GCSE (General certificate) تغییر کرد. یکی از درس هایی که تحت تأثیر این تغییر، دگرگونی پیدا کرد، درس دینی بود. در آن زمان من با یکی از هفت، هشت گروه (بورد) مسؤول آموزش دینی، یعنی گروه امتحانات، همکاری می کردم. همزمان در گروه مسؤول بسط و تحول امتحانات 18+) A Level) کار می کردم. نهایتا عضو تشکیلاتی شدم که مسؤول بررسی کل برنامه های امتحانات مدارس بود. این تا سال 1995 ادامه پیدا کرد که من به نمایندگی از کلیسای کاتولیک شرکت می کردم. من می بایست به تمام درس نامه های دینی در سطح کشور نظر می کردم و بر تنظیم امتحان نامه ها، طرح سؤالات امتحانی نیز بازرسی و نظارت می کردم؛ یعنی درس های دینی را از نظر درس نامه، تدریس، سؤالات امتحانی، نحوه نمره دادن و تصحیح اوراق و نحوه مطابقت آن ها با رهنمودهای دولت در زمینه آموزش دینی مورد ارزیابی قرار می دادیم.
هم زمان در امپل فورث مسؤول یکی از خوابگاه های کالج (House Master) بودم. 50 60 نفر از دانش آموزان مدرسه در آن سکونت داشته و مطالعه می کردند. در اواخر این دوره مسؤول جمع آوری اعانات برای مدرسه نیز بودم. در صومعه هر 8 سال، ابت انتخاب می شود و این تنها لحظه ای است که در صومعه دموکراسی وجود دارد (با خنده). من 6 سال است که به عنوان ابت (رئیس صومعه) انتخاب شدم. دارای چندمقاله نیزهستم.
سال پیش آقای دکتر شمالی در انگلستان از صومعه ما بازدید کردند و ما این سعادت را پیدا کردیم که امروز در ایران باشیم. ایشان در آن زمان که به صومعه ما آمد، 3 سخنرانی درباره عرفان اسلامی ارائه کرد. 40 50 نفر از راهبان آن جا در سخنرانی ایشان شرکت کردند. پس از سخنرانی ایشان، ما به شباهت میان شیوه عرفان مسیحی و عرفان اسلامی پی بردیم و بعدایشان مارابه ایران دعوت کرد و ما هم به ایران آمدیم.
ولستن: من برادر ولستون پیتربرس هستم.(3) الان 4 سال است که راهب در صومعه امپل فورث هستم. من هم در یک خانواده کاتولیک به دنیا آمدم. مادر من در ابتدا کاتولیک نبود، بعدا کاتولیک شد، البته پیش از ازدواج با پدرم. مادر من انگلیسی و پدر من آلمانی است. آن ها در آلمان با یکدیگر آشنا شدند و ازدواج کردند و من در انگلستان به دنیا آمدم. پدر من مهندس ساختمان است و در کشورهای مختلفی کار کرده است.
من در 1967 در انگلستان به دنیا آمدم و تقریبا تمام تحصیلاتم را در انگلستان گذراندم. البته، پدر و مادر من می خواستند که مرا به مدرسه امپل فورث بفرستند، ولی به دلیل کثرت متقاضیان لازم بود که از مدت ها قبل جا رزرو شود که پدر و مادر من نتوانسته بودند این کار را انجام دهند. از این رو، من به جای مدرسه کاتولیکی، به یک مدرسه انگلیکان در کنت (در کانتربری) رفتم. بعد از آن صرفا به دلیل علاقه ای که به الهیات داشتم، به دانشگاه دورهام رفتم و دررشته الهیات موفق به اخذ مدرک لیسانس شدم. پس از آن، 18 ماه مشغول کسب و تجارت شدم. پس از این، دوره دکترای الهیات را شروع کردم. رساله دکترای من عمدتا درباره یک متفکر مسیحی قرن 19 انگلستان به نام کاردینال جان هنری نیومن بود که ابتدا انگلیکان بود و بعد کاتولیک شد. نوشته های او چه در زمانی که انگلیکان بود و چه در زمانی که کاتولیک شد، بسیار مهم هستند و برای هر دو مذهب اهمیت دارند. به نظر من، نوشته های نیومن حتی در تحقیقات جدید در الهیات کاتولیک مطرح می باشد. رساله من درباره نیومن بود، ولی به تناسب نوشته های جدید انگلیکن و کاتولیکی نیز مورد بررسی قرار گرفت و به موضوعاتی همچون وحی و کشف (revelation) و اقتدار و مرجعیت (authority) از دیدگاه کلیسای انگلیکان و کلیسای کاتولیک پرداختم. بعد رساله را با بحثی درباره روش های کلامی به پایان رساندم. پس از فراغت از تحصیل، برای کار در مدرسه امپل فورث مشغول تدریس درس دینی و تاریخ (تاریخ جهان و تاریخ سیاسی انگلیس) در مقطع GCSE و Level Aشدم. پس از آشنایی بیش تر با صومعه و راهبان، در 1998 تصمیم گرفتم که راهب شوم. الان تحصیلات خودم را برای کشیش شدن تکمیل می کنم؛ چون در مورد الهیات کار کرده بودم. ولی الان درباره مسائل عملی که کشیش باید بداند، به تحصیلات خود ادامه می دهم. هم زمان الان در اکسفورد در حال تحقیق هستم و برای رساله دکترا در زمینه اخلاق (moral theology)، که زیرنظر دانشگاه کاتولیکی لووین در بلژیک است، کار می کنم. بعدا باید دو سال به بلژیک بروم تا دکترای دوم خود را به پایان برسانم.
من در صومعه خود با آقای دکتر شمالی آشنا شدم. پدر ابت و پدر جاناتان ایشان را به من معرفی کردند، بعد از آن بارها با همدیگر ملاقات کردیم و درباره موضوعات متعدد کلامی، فلسفی، اخلاقی و عرفانی صحبت کردیم. من و پدر ابت مشتاق بودیم که به ایران بیاییم تا باز هم بیش تر یاد بگیریم.
معرفت: اگر ممکن است کمی درباره وضعیت کنونی دین در جهان غرب و نیز زندگی راهبانه و رویکرد جوامع غربی نسبت به آن توضیح دهید.
ابت: درباره سؤال اول فکر می کنم که دین در غرب بسیار نیاز به تفکر عمیق دارد. از آن جا که دین در غرب از ناحیه فرهنگ سکولار و ماتریالیستی معرض تهدید است، این فرهنگ هرچه بیش تر به سمت لذّات فوری و احساس آرامش های فوری و خشنودی هایی که به راحتی ارضا می شوند سوق داده می شود. روشن است که این شناخت عمیق نیست. این مطلب را می توان در زمان بروز مشکلات و فاجعه های بزرگ به وضوح درک کرد. برای مثال، وقتی در بیمارستانی مشکلی پیش می آید یا در اثر مشکلاتی، حادثه دردناکی برای مسافران قطارها پیش می آید، همه شروع به سؤال می کنند که چه کسی مقصر است. همه دنبال یک مقصر می گردند تا او را سرزنش کنند. این آن چیزی است که ما امروزه به آن فرهنگ سرزنش (the blame culture) می گوییم. از نظر عموم مردم تنها یک راه خروج از این مشکلات وجود دارد و آن رجوع به دادگاه است و نه رجوع به دین. فرهنگ عمومی این است که باید به دادگاه رفت تا معلوم شود چه کسی مقصر است و باید برای جبران خسارت غرامت بدهد. این ممکن است در مورد اشتباه در یک عمل جراحی یا نقص در خط راه آهن که موجب حادثه قطار شود و یا نقض فنی در ماشین باشد.
وقتی فرهنگ عمومی فرهنگ سرزنش باشد، هرکسی دنبال این است که به گونه ای خود را مصون نگه دارد و اگر هم احیانا مقصر شناخته شد، بیمه ای باشد که غرامت را از جانب او پرداخت کند. در انگلستان می بینیم که قواعد و شیوه های کاری را مشخص کرده اند که اگر فرد از آن ها تبعیت کند، مقصر شناخته نخواهد شد و اگر هم اشتباهی از او سر بزند، بیمه خسارت وارده را جبران خواهد کرد. این نشانگر مادی گرا بودن فرهنگ سکولار است که بسیار به وسیله رسانه ها و ستاره های سرشناس، که بت های جدید هستند، کنترل می شود. به طور مثال، در انگلستان فوتبال یک بازی ملی است و بسیار اهمیت دارد. اگر ستاره های فوتبال را به طور مثال دیوید بکام که برای منچستر یونایتد توپ می زند در نظر بگیرید و این که چقدر هر هفته درآمد دارند، مطلب روشن می شود. دیوید بکام از طریق فوتبال حدود یکصدهزار پوند در هفته درآمد دارد که با پول هایی که از هواداران و تبلیغات تجاری به دست می آورد، بسیار بیش تر می شود. این مقدار درآمد در هفته بسیار بیش تر از درامد سالانه اکثریت بالایی از مردم انگلیس می باشد. این درآمد تنها به خاطر بازی دیوید بکام نیست، بلکه به دلیل درآمد بالای تیم منچستر یونایتد از راه فروش پیراهن و شورت و سایر کالاها، با آرم منچستر یونایتد می باشد. یا این که شرکت های بزرگ وقتی مثلاً می خواهند کفش ورزشی خود را بفروشند از دیوید بکام می خواهند که در آگهی تجاری به نوعی آن را تأیید کند. مردم آن کفش را می خرند نه به دلیل خوبی کفش، بلکه به خاطر این که دیوید بکام مثلاً این کفش را می پوشد، یا دوست دارد. در این فرهنگ، بت ها عبارتند از چهره های مشهور و سرشناس، حالا می خواهد یک موسیقی دان باشد یا یک کمدین یا یک فوتبالیست.
این جا یک سؤال مطرح می شود که پس ارزش ها کجا هستند؟ مردم در کجا به دنبال ارزش ها می گردند؟ پاسخ کوتاه این است که بسیاری از مردم دنبال ارزش ها نمی گردند؛ زیرا به نحوی از انحا علیه ارزش ها شرطی شده اند. دلیل آن این است که ارزش های اخلاقی یا ارزش های دینی نیاز به تلاش و زحمت دارند تا بتوان به آن ها راه یافت. آنچه امروزه در میان مسیحیان در کشور ما و در اروپا اتفاق می افتد، این است که مردم دنبال چیزی غیر از اَشکال رسمی مذهب هستند و به آنچه که فرهنگ آن کشور تلقّی می شود، نظر می کنند. به طور مثال، من عضو گروهی هستم که مسؤول کلیسای بسیار بزرگ شهر یورک است که متعلق به قرن چهاردهم می باشد و یکی از زیباترین کلیساها در سطح کشور می باشد. این کلیسا بزرگ، جذاب و در عین حال، نگهداری آن بسیار پر هزینه است. این کلیسا در حال حاضر در اختیار کلیسای انگلیکان می باشد.، اما آن ها بودجه کلانی برای اداره آن ندارند. با این که این یک ساختمان فرهنگی است و بازدید کنندکان بسیاری از آن بازدید می کنند، دولت بودجه ای به آن اختصاص نمی دهد. مردم متدین که اهل کلیسا هستند نیز تعدادشان آن قدر نیست که با تبرّعات بتوانند کلیسا را اداره کنند. حالا سؤالی مطرح می شود که خرج نگهداری این بنای عظیم باید چگونه تأمین شود؟ البته، آن ها هزینه ها را پایین می آورند، ولی به هرحال بودجه زیادی نیاز دارند. این پیشنهاد مطرح شد که از بازدیدکنندگان ورودیه دریافت شود، ولی جنجال زیادی پیدا شد که نمی توان از مردم برای رفتن به خانه خدا پول گرفت.
به هر حال، مشکل این است که مردم آن طور که قبلاً به کلیسا می رفتند، الان نمی روند. به اندازه کافی مؤمنان به کلیسا نمی روند که بتوان مطمئن بود که با اعانات و تبرّعات ایشان مخارج تأمین می شود. این بحث ها منتهی به این سؤال شد که اصلاً این ساختمان را برای چه باید نگه داشت؟ آیا صرفا به عنوان یک میراث فرهنگی است یا این که مکان عبادت خداست که در آن عبادت کنندگان یا جست وجوگران جمع می شوند تا خود را بشناسند، تا در نیایش ها شرکت کنند، حضور مسیح را احساس کنند و...؟ اگر گزینه دوم درست است، پس دست اندرکاران باید آن را درک کنند و تلاش کنند تا مخارج را تأمین نمایند. این یک نمونه است که هنوز هم دست اندرکاران به راه حلی نرسیده اند و امثال آن در سطح کشور بسیار زیاد است. ما در فرهنگی به سر می بریم که تعداد مردم خداپرست به نظر می رسد که رو به افول است. این یک طرف قضیه است.
از سوی دیگر، ما می بینیم که افراد متدین و خداپرست نیز وجود دارند. باز اگر مثال عینی بخواهم بزنم، باید به مراسم عید پاک امسال اشاره کنم. ما دو هفته پیش، چهار روز مراسم داشتیم. با این که محل ما دور دست است، ولی بیش از 400 نفر به صومعه و کالج ما آمدند و چون کالج ما تعطیل بود، توانستیم آن ها را اسکان دهیم. این افراد در این 4 روز در نیایش ها و عبادات ما شرکت کردند. این ها از گروه های مختلف سنی بودند. مردم با تلاش و زحمت از راه های دور آمده بودند تا در مراسم ما شرکت کنند. شاید احساس می کردند که در این جا معنویتی است که در محل خودشان نیست یا به خاطر برنامه های جانبی همچون بحث و سخنرانی و کنفرانس به این جا آمدند.
پس ما دو جریان داریم: یکی جریان سطحی عمومی که غیرمذهبی است؛ ضرورتا ضد مذهب نیست، ولی غیر مذهبی است. البته وقتی سؤالات بنیادین مطرح می شود، سراسیمه و وحشت زده می شود. دوم جریان زیرینی که مربوط به افرادی است که بیش تر فکر می کنند و معتقدند نمی توانند دین خود را پنداری و خیالی بدانند.
معرفت: بفرمایید که زندگی راهبانه چگونه زندگی ای است و شما چگونه آن را می پذیرید و مردم چگونه از آن استقبال می کنند؟
ابت: اما این که زندگی راهبانه یا زندگی در صومعه در کجای این تصویر جای دارد، پاسخ من این است که زندگی راهبانه تنها به یک دلیل وجود دارد و آن جست وجوی خدا می باشد. همان طور که سنت بندیکت به راهبان می گفت که به صومعه بیایند تا خدا را بجویند، از خدا پیروی کنند و در نتیجه، خدا را اطاعت کنند. پس باید یک بصیرت عمیق در دل هر کس که می خواهد راهب باشد، دنبال شود و این اشتیاق و میل به خدا وجود داشته باشد. بنابراین، در صومعه، زندگی تماما حول همه این محور بنا می شود. همان طور که برادر ولستن گفت، هدف ما، همان هدف می باشد و همه چیز به گونه ای باید تنظیم شود که به آن هدف اصلی خود برسیم. در مجموع، روزی شش بار در کلیسای صومعه برای نیایش حاضر می شویم: دوبار در صبح، یک بار در وسط روز، دوبار در شامگاهان و یک بار هم برای مراسم عشاء ربانی (Eucharist). علاوه بر این، هر کدام از ما وظیفه دینی مخصوص به خود را نیز داریم که باید انجام دهیم.
در این نوع زندگی چیزی وجود دارد که نه تنها برای راهبان، بلکه برای افراد معمولی نیز گاهی جالب است و این موجب می شود که افراد جوانی جذب این نوع زندگی شوند و بخواهند راهب شوند. ما اکنون 95 نفر در صومعه و مراکز وابسته خود داریم. ممکن است تعداد ما مقداری رو به افول بگذارد، ولی من فکر می کنم که زندگی راهبانه باقی خواهد ماند.
من تصور می کنم با افزایش فرهنگ مادی گرایانه، آن اقلیتی که دنبال خدا هستند و زندگی مادی را کافی نمی بینند، افزایش می یابد. به طور مثال، در کلیسای انگلیکان جنبش بزرگی (آلفا) شروع شده است. این جنبش از کلیسایی در لندن آغاز شده است. آنان افراد بسیار ماهری در ایجاد ارتباطات دارند و با بیان پیام های دینی افراد زیادی را در سطح کشور جذب کرده اند. جنبش های کوچک و بزرگ دیگری نیز وجود دارند که افرادی را جذب می کنند که شاید با شیوه های رسمی و نهادینه شده نتوان آنان را جذب کرد.
معرفت: پیش از این که به محور دیگر بحث منتقل شویم، این سؤال مطرح می شود که به نظر شما علت پیدایش این وضعیت فرهنگی چیست؟ آیا متدینان نتوانسته اند خوب عمل کنند و با اشتباهات خود موجب تضعیف دین شده اند، یا کسانی بوده اند که عملاً تلاش کرده اند تا دین را منزوی کنند یا ترکیبی از این عوامل موجب این امر شده است؟
ابت: من فکر می کنم ترکیبی از این عوامل بوده است و نه یک عامل تنها. یک عامل، تأکید زیاد در جهان آکادمیک بر ارزیابی نقادانه (critical assessment) است. این موجب شد که متدینان مجبور شوند به موضع دفاعی بیفتند، یا طرح مسائلی همچون این که اگر شما متدین باشید، همیشه نابالغ خواهید ماند و نمی توانید مسؤولیت زندگی تان را به عهده بگیرید و همه مشکلاتتان را به خدا حواله خواهید کرد، پاسخ های قوی از جانب کلیسا نیافت. این مسائل موجب شد که پاپ چندی قبل این اندیشه را با قوّت مطرح کند که تنها قداست (holiness) و پاکی است که می تواند افراد را به دین جذب کند. این کافی نیست که شما یک کشیش قوی در مسائل اجرایی باشید یا کلیسای بزرگی داشته باشید. اگر این ها با قداست شما آمیخته نشود، فایده ای ندارد. به عبارت دیگر، ساختارهای نهادینه (institutional structure) دینی چندان مفید نبوده است و مانند دیگرساختارهابانقاط ضعف و قوت خود باقی مانده است.
اما من فکر می کنم که علاوه بر این، یک عامل مهم دیگر ساده انگاری متدینان است. می گویند یک بار کسی از شیطان پرسید که تو برای مبارزه با مسیحیت چرا اعلام جنگ و مقابله نمی کنی؟ یا چرا نمی روی نکات منفی مسیحیت را تبلیغ کنی؟ شیطان گفت: این کار لازم نیست. برای نابودی مسیحیت این کافی است که مسیحیان فکر کنند همه چیز روبه راه و درست است؛ زیرا در این صورت درصدد تلاش برای بهبودی و تقویت امور برنمی آیند. من فکر می کنم این ساده انگاری است که هرکس فکر کند اگر من همان کار حداقل خود راانجام دهم، همه چیزاصلاح خواهدشد. اگر روند این گونه ادامه پیدا کند، وقتی که بحران ها یا مقاطع سرنوشت ساز فرامی رسد، به راحتی شکست و فروپاشی رخ می دهد.
در انگلستان در برخی مواقع زمینه بسیار خوبی برای ترویج دین وجود دارد، مثلاً در مراسم ختم همه شرکت می کنند و اگر این مراسم در کلیسا صورت بگیرد، شنوندگان بسیاری در آن جا حاضر می شوند و به لحاظ روحی نیز در حالت تأثیرپذیری هستند. در اینجاست که توانایی موعظه گر بسیار اهمیت دارد. موعظه گر نباید تنها به تمجید از متوفّا اکتفا کند، بلکه باید سعی کند تا در جان شنوندگان موعظه تأثیر بگذارد.
نکته دیگر این که دین از حوزه عمومی به حوزه شخصی وارد شده است. اگر شما از بسیاری از مردم بپرسید که آیا عبادت و نیایش انجام می دهید؟ پاسخ می دهند: بله. بعد اگر بپرسید که آیا به کلیسا می روید؟ پاسخ می دهند: هرگز! یک مطلب جالب را خوب است ذکر کنم. در آکسفورد با سرپرستی شخصی به نام ادوارد رابینسون واحد پژوهش درباره «تجربه دینی» (Religious Experiencd Research Unit) راه اندازی کردند و از همه کسانی که خودشان فکر می کردند تجربه های دینی داشته اند و مایل بودند که آن را با دیگران مطرح کنند، خواستند که گزارش خود را درباره این تجربیات به پژوهش گران ارائه دهند. این کار هنوز ادامه دارد. یکی از نتایج این پژوهش این بوده است که تعداد زیادی از مردم که تجربه دینی داشته اند، عضو هیچ دینی نبوده اند. معنای این امر این است که انسان ها در سرشت خود این به اصطلاح انفتاح و باز بودن (openness) نسبت به امر الوهی را دارند. البته، ممکن است شکّاکان بگویند: این تجربه ها به خاطر دست کاری دیگران یا فعالیت های شیمیایی در مغز است، ولی از دید خود آن اشخاصی که این تجربه ها را دارند، این سخنان قابل قبول نیست. این تجربه ها را کسی طراحی نکرده است و لزوما قابل پیش بینی هم نیستند. این تجربه ها برایشان در اوقات مشخصی اتفاق نمی افتد. آن ها در اوقات خاصی این احساس بودن با خدا را دارند. من فکر می کنم که این نشانگر این است که در عمق وجود هر انسانی، میل به سوی خدا وجود دارد. بعضی ممکن است این را میل به دیگری یا میل به عشق تلقّی کنند، ولی به نظر من این میل به خداست.
معرفت: نظر شما درباره آینده چیست؟
ابت: من در باره آینده بسیار مطمئن هستم؛ زیرا فکر می کنم افراد پاک و مقدس زیادی در این طرف و آن طرف وجود دارند. درست است که قداست و پاکی در رسانه های غربی خیلی مطرح نیست، ولی قداست و پاکی یک امر مسری و اعتیادآور است (با لبخند). هر جا که فرد معنوی پاکی وجود دارد، دیگران به سوی او جذب می شوند.
معرفت: وظیفه ما در این زمینه چیست؟
ابت: من فکر می کنم وظیفه ما این است که خدا را بر همه چیز مقدم داریم. قداست و پاکی با دادن و اعطا (giving) حاصل می شود. کسانی هستند که کاملاً خود را به دیگران می دهند، بدون ملاحظه راحتی یا سلامتی خود و با این دادن آن ها عوض می شوند و می فهمند آن که دریافت می کند فرزند یا فرد در حال رنج نیست، بلکه خداست.
من فکر می کنم که قداست را در مکان های مختلف و نزد افراد متفاوت می توانیم بیابیم. کسانی هستند که خود را وقف کمک، تعلیم یا غیره کرده اند. البته، آن ها این کار را بدون این که بخواهند قداستی کسب کننند انجام می دهند.
معرفت: فرق معنویت (spirtuality) با قداست (holiness) چیست؟
ابت: من فکر می کنم معنویت زیر مجموعه قداست است. انواع مختلفی از معنویت وجود دارد که افراد را به سوی قداست سوق می دهند. بسیاری از مردم قداست را از خلال شناخت خود و شناخت خدا تحصیل می کنند.
ولستن: من می خواهم تنها یک نکته تاریخی را درباره زندگی راهبانه اضافه کنم. اولین میسیونر که به بریتانیا فرستاده شد، اُگاستین بود که توسط پاپ گرگورین در قرن ششم فرستاده شد. ماجرای مفصل این مطلب را یک مورّخ قرن هشتم به نام بید گزارش کرده است. اُگاستین در شگفت بود که چرا پاپ او را از صومعه به جای دیگری می فرستد. پاپ پاسخ داد که من تو را به بریتانیا می فرستم تا صومعه دیگری را تأسیس کنی. بید می گوید: اُگاستین همین کار را انجام داد. او و یارانش نرفتند تا مسیحیت را تبلیغ کنند، بلکه به بریتانیا رفتند و در آن جا زندگی معنوی راهبانه خود را انجام دادند و مردم مجذوب آنان شدند. آن ها برای تبلیغ سراغ مردم نرفتند، بلکه زندگی خود را کردند و مردم به نزد ایشان می رفتند. من فکر می کنم این می تواند بیانگر نقش اجتماعات راهبانه در غرب باشد. ما نیز اکنون بازدیدکنندگان فراوانی داریم. این موضوع را کاردینال رتسینگر، که مسؤول بخش الهیات در واتیکان است، در یک مصاحبه طولانی مطرح می کند. او می گوید: زندگی راهبانه گواهی بر ارزش ها و حقایق الهی است.
معرفت: آیا به نظر شما پیروزی انقلاب اسلامی در ایران را می توان عاملی برای تقویت باورهای دینی در جهان و الهام بخش این مطلب به متدینان دانست که می توان امروزه نیز دین را به نحو فعّال و مؤثر در صحنه زندگی بشر دانست؟
ابت: پاسخ به این سؤال را در دو مرحله می توان ارائه داد. ابت سابق بر من، معتقد بود که تنها راه تقویت و احیای مسیحیت در این کشور (بریتانیا) این است که مسیحیان تحت تعقیب و محاکمه قرار گیرند؛ زیرا وقتی انسان در معرض تهدید قرار می گیرد، این سؤال برایش جدی می شود که ارزش های حقیقی کدامند. من فکر می کنم تجدید حیات و احیای دین وقتی صورت می گیرد که ما تحت تعقیب و فشار قرار گیریم. امروزه ما تحت تعقیب و فشار هستیم، ولی نشانه های آن با زمان های پیشین و یا زمان اصلاح مذهبی (reformation) تفاوت پیدا کرده است. امروزه نشانه ها آرام تر و ناپیداتر هستند. امروزه حملات از ناحیه جهان عقل گرای سکولار وجود دارد که ایمان و عمل دینی را زیر میکروسکوپ می گذارد و می گوید: ببینید باورهای شما سازگار نیست یا ریاکارانه است و... از آن جا که نهادها (institution) از این حملات آسیب پذیر هستند، لذا این حملات می توانند موجب ترساندن و جدا کردن مردم از آن ها شوند. من فکر می کنم این یک جنبه مسأله است.
جنبه دیگر و ناراحت کننده آن، که شاید شما بهتر از من بدانید، مربوط به مهاجران مسلمان در کشور ما می شود. ما مسلمان های زیادی داریم که در کسب و کار خود موفقند. اما در انگلستان می بینیم که قواعد و شیوه های کاری را مشخص کرده اند که اگر فرد از آن ها تبعیت کند، مقصر شناخته نخواهد شد و اگر هم اشتباهی از او سر بزند، بیمه خسارت وارده را جبران خواهد کرد. این نشانگر مادی گرا بودن فرهنگ سکولار است که بسیار به وسیله رسانه ها و ستاره های سرشناس، که بت های جدید هستند، کنترل می شود.برداشت های عمومی از اسلام چندان مثبت نیست. بخشی از آن به این دلیل است که کلاً نسبت به دین رویکرد مثبتی وجود ندارد، ولی بخش دیگری از آن به این دلیل است که مردم دنبال چیزی که با درک و فهم آن ها بسیار فاصله دارد، نمی روند. من فکر می کنم یکی از سؤالات مهمی که متدینان امروزه با آن روبه رو هستند، در زمینه آموزش و پروش (education) است. این روشن است که تعداد بسیاری از مردم در انگلستان با مدارس مسیحی موافقند، ولی دلشان نمی خواهد که مدارس اسلامی وجود داشته باشد. آن ها با مدارس یهودی مخالفتی ندارند، ولی با مدارس اسلامی موافق نیستند. علت آن چیست؟ چه نکته ای در اسلام وجود دارد که این هراس را ایجاد می کند؟ من فکر می کنم بخشی از آن به این دلیل است که اسلام در قسمت وسیعی از دنیا خیلی موفق است. بخش دیگر آن به این دلیل است که کسانی که اسلام را برای ما معرفی و تبلیغ می کنند، نتوانسته اند دریابند که مناسب با روحیه و خلق و درک انگلیسی ها چگونه باید اسلام را عرضه کنند و همین طور بخشی از آن به این دلیل است که در مطالعات آکادمیک درباره دین، بخصوص آنچه که به عنوان دین شناسی تطبیقی مطرح می شود، سعی می کنند که به عنوان یک ناظر واقع گرا و بی طرف به ادیان مختلف نگاه کنند. برای مثال، می گویند این جعبه (box) مسیحیت است، این جعبه اسلام است، این جعبه یهودیت است و... بدین ترتیب ادیان را جعبه جعبه می کنند و با ادیان به گونه ای که می خواهند رفتار می کنند. وقتی من در زمینه آموزش دینی کار می کردم، این مسأله مطرح بود که در درس نامه دینی می گویید: این ها این گونه عمل می کنند، آن ها آن گونه عمل می کنند و... بدون این که بیان شود که دلیل هر کدام چیست و حق کدام است. یک سؤال مهم در آموزش دین در انگلستان در گذشته و حال این است که نقش تعهد و التزام (commitment) در مطالعات دینی چیست؟ یکی از نویسندگان دهه هفتاد و از استادان دانشگاه دورهام که متخصص اسلام و کاتولیک بود، در کتاب کوچکی، که به نظر من خیلی مهم است، این اندیشه را مطرح ساخت که التزام، منبع اصلی و پایه برای هر نوع کار کلامی و عقیدتی است. التزام مثل خامه یا شیره ای نیست که در آخر کار بر روی کیک می ریزند، بلکه امری اساسی است. مشکل آموزش دینی در دهه هفتاد در انگلیس این بود که در مدارس کاتولیکی اعتقاد به "indoctrination" داشتند؛ به شما مطلبی را می گویند و شما باید آن را باور کنید. کاتولیک ها هم می گفتند: ما حقیقت را در اختیار داریم، ما حقیقت را یاد می دهیم و شما باید حقیقت را باور کنید. مدارس کاتولیکی برای این که به لحاظ علمی و آکادمیک به رسمیت شناخته شوند، مجبور بودند که وارد نظامی شوند که مجال بیش تری به بحث می داد، حتی در سن 16 سالگی. آزادی برای سنجش و یادگیری مهارت ارزیابی که چه چیز درست است و چه چیز درست نیست، در دهه هفتاد به نظر می آمد که در مدارس کاتولیکی غایب بود و بدین سان یکی از معیارهای جهان آکادمیک و علمی را فاقد بودند. تا آن جا که می دانم مسلمانان هرگز راضی نبودند که اسلام به گونه ای به نوجوانان ایشان تعلیم داده شود که آن ها التزامی به آن نداشته باشند.
حالا برگردیم به سؤال شما درباره تأثیر انقلاب اسلامی. من فکر می کنم که اولاً، مردم در بریتانیا درباره این که اصولاً کشور اسلامی یعنی چه، پیش داوری هایی دارند. معمولاً این گونه تصویری ارائه می شود که در کشور اسلامی آزادی نیست، روحانیان قوانین و ارزش های دینی را با زور به اجرا می گذارند و احترامی به مردم گذاشته نمی شود. عناوین خبری در روزنامه ها و سایر رسانه ها نیز چنین برداشتی را القا می کنند.
از سوی دیگر، قطعا تلاش هایی برای ایجاد ارتباط صورت می گیرد تا بتوانیم به آن مرکز که ما را متحد می سازد، برگردیم؛ یعنی با اتحاد حول محور میل به خدا و میل به قداست. البته کسانی که این کار را می کنند در درون فرهنگی قرار دارند که خیلی با ایشان موافق نیست.
ولستن: درباره سؤال مربوط به رنسانس و نیز درباره ادله رواج شکاکیت در غرب که قبلاً مطرح شد، مایلم نکته ای را اضافه کنم. مسلما از قرن 16 و از زمان دکارت به این طرف، رویکردی نقادانه به منابع دینی و باور به طور کلی قوت گرفت. احتمالاً چنین امری در آن زمان قابل درک است؛ زیرا در انگلستان، آلمان و برخی کشورهای دیگر غربی، جنگ های طولانی خونین داخلی بر سر دین صورت می گرفت. لذا این زمینه بود که کسانی بگویند: خب، قدری صبر کنید ببینیم اصلاً مشکل چیست؟ اصل دین مربوط به چیست و چگونه اعتباری دارد؟ ابتدا، بعضی نیز به شک و تردید افتادند. من فکر می کنم این برنامه لیبرالی (libral agenda) یا برنامه نقادی (critical agenda)، که عمدتا در فرانسه در قرن هفدهم در نوشته های گروه معروف به فیلُسُف و در انگلستان در قرن هجدهم در نوشته های گروه عقل گرا مطرح شد، به شک در دین در قرن 19 منجر شد. البته، من معتقدم شک در دین تنها جنبه فلسفی نداشت. پس از طرح نظریه تکامل توسط داروین نیز زیاد گفته می شود که داروین دین را باطل کرده است یا علم، دین را باطل کرده است. ولی من فکر می کنم این نیز به تنهایی عامل اصلی نبود. من فکر می کنم مشکل اصلی این بود که در اواخر دوره ویکتوریا بسیاری از مردم شروع به خواندن مجدد عهد عتیق کردند و بعد احساس کردند تصویری را، که از خدا و افعال او در آن جا مطرح شده است، دوست ندارند. مثلاً وقتی بنی اسرائیل وارد سرزمین کنعان شدند، به آن ها گفته شد که تمام مردم آن جا را نابود کنند. پس اشکال و ایراد اخلاقی به دین داشتند که البته بخشی از این به خاطر میل ایشان به نگاه مستقلانه به خدا و متون بود.
در 15، 20 سال گذشته در محافل آکادمیک و نه در کل اجتماع و نه حتی در کل محافل آکادمیک و یا در نزد برخی جریان های آکادمیکی که عده ای می خواهند آن را فراگیر سازند، به تدریج این تفکر قوت گرفته است که این طرح لیبرالی که بیان شد، خودش را سست کرده است؛ زیرا انسان می تواند درباره ارزش خود این تفکر لیبرالی نیز شک کند. این موجب شد که حرکتی از آنچه «هرمنوتیک شک» (hermeneutics of doubt) خوانده می شود، به «هرمنوتیک اعتماد» (hermeneutics of trust) صورت پذیرد. وقتی ما در بخش های دیگر زندگی مان بنا را بر شکاکیت نمی گذاریم، چرا در دین باید بنا را بر شکاکیت بگذاریم؟ پوزیتویسم علمی در اوایل قرن بیستم و به دنبالش پوزیتویسم منطقی، این اندیشه را مطرح کرد که قبل از هرگونه عملی باید به حقیقت (truth) برسیم. ولی در زندگی عملی هیچ کس این گونه عمل نمی کند. در میان فیلسوفان، افرادی همچون مایکل پولانی و هانس. گ. گادامر و در میان متکلّمان کاتولیک کاردینال اوری دالاس، در میان متکلّمان پروتستان جرج لیندبرگ و در میان استادان آکسفورد ریچارد سوین برن (انگلیکان) که نزدیک به بازنشستگی است، این عقیده را مطرح ساختند. بنابراین، در محافل آکادمیک نوعی ناخرسندی نسبت به این شکاکیت لیبرالی وجود دارد؛ زیرا همان طور که گفتیم این شکاکیت با لوازم زندگی متعارف ما هماهنگ نیست. بنابراین، ممکن است در آینده تغییراتی در سطح عموم جامعه نیز صورت بگیرد.
معرفت: یک سؤال مهم در این جا این است که کلیسا چه رویکردی به مسأله آموزش دارد؟ کلیسا چه ساختارهایی مانند مدرسه و کالج را طراحی کرده است تا بتواند مطمئن باشد که مردم دست کم دین را درست می فهمند؟ حال این که متدین بشوند، قدم بعدی است. به عبارت دیگر، اهمیت آموزش از دیدگاه کلیسا چیست؟ همین طور نظر کلیسای کاتولیک درباره مفهوم دانشگاه دینی را قدری توضیح دهید.
ولستن: نقش آموزش در رویکرد کلیسا به جهان بسیار بنیادی است. ما در مدرسه امپل فورث رسالت نامه ای «mission statement» داریم که به طور خلاصه عبارت است از: آموزش ایمان و فضیلت؛ ابتدا یاد بگیرند که دین چیست، مسیحیت چیست و سپس آن را در زندگی پیاده کنند. این نوع آموزش بسیار مهم است. فکر می کنم مدارس کاتولیکی در بخش عمومی و دولتی از 1870 1880 شروع به کار کردند. البته، بودجه جدی از ناحیه دولت برای این مدارس پس از تصویب قانونی در 1944 آمد. در دهه پنجاه قرن نوزدهم، اندیشه تأسیس دانشگاه کاتولیکی در دوبلین، که در آن زمان تماما تحت حاکمیت بریتانیا بود، مطرح شد. در آن زمان دانشگاه های ایرلند یا بی خدا (Godless) بودند یا پروتستان؛ چون می خواستند که ایرلند را کاملاً پروتستان کنند. در آن زمان، کلیسای کاتولیک و اسقف ها مصمم بودند که دانشگاه کاتولیکی تأسیس کنند تا افرادی آشنا و ملتزم به عقاید و ارزش های کاتولیکی تربیت کنند و بعد در کل جامعه اثر بگذارند. این می تواند نمونه عینی برای درک اهمیت آموزش از دیدگاه کلیسای کاتولیک باشد. البته، کلیسای کاتولیک معتقد است که آموزش ابتدا از خانواده شروع می شود. شما از والدین می خواهید که از آموزش کاتولیکی حمایت کنند و بعد فرزندان خود را به مدارس کاتولیکی بفرستند. این ها با هم کار می کنند.
معرفت: علاوه بر شیوه های متعارف آموزش، آیا کلیسای کاتولیک معتقد است که از هنر مانند فیلم سازی نیز باید در آموزش مفاهیم دین استفاده کرد؟ البته، می دانیم که مدت مدیدی است که کلیسا از موسیقی استفاده می کند، ولی درباره سایر رشته های هنری چگونه است؟
ابت: در مدارس کاتولیکی مانند سایر مدارس دینی از تمامی وسایل و شیوه های ارتباطی (commiunication) که مقدور باشد، استفاده می کنند تا هم ایمان را اظهار کنند و هم به دیگران منتقل کنند. برای مثال، در مدرسه ما در امپل فورث مسؤول هنر برای مناسبت ها بسیار اتفاق می افتد که می آید و امکانات خاصی مانند تصاویری که یک متن دینی را به تصویر بکشد، درخواست می کند. من فکر می کنم مشکل بزرگ رسیدن به موازنه و تعادل است. همان طور که ولستن گفت، ما در انگلستان دو نوع مدارس داریم: مدارس خصوصی و مدارس عمومی یا دولتی. در هر دو بخش، مدارس کاتولیکی داریم. در هر دو نوع برای امتحانات واحدی درس می خوانند و مدارس بر اساس نتایج امتحانات رده بندی می شوند. در این رده بندی نیز متأسفانه توجهی به این نمی شود که آیا مدرسه ای بر اساس توانایی ها گزینش کرده است یا خیر. از این رو، تصویر نادرستی از کیفیت آموزش مدارس ارائه می دهد. لذا والدین مایلند فرزندان خود را به مدارسی بفرستند که آن ها را بهترین افراد برای آینده بگردانند و از نظر بسیاری از والدین، «بهترین» یعنی موفقیت علمی در امتحانات سن 16 سالگی (GCSE) یا 18 سالگی (A Level). معنای این سخن این است که والدین متدین با دو راهی مواجه می شوند: آیا فرزندان خود را به مدارس دولتی غیردینی بفرستند که تنها همّتشان جنبه علمی است یا به مدارس دولتی دینی، که علاوه بر مسائل علمی به مسائل دینی نیز می پردازند؟ بعضی می گویند: برای ما دین مهم است و لذا فرزندان خود را به مدارس دینی، می فرستیم و در آن جا از نظر درس هم حدّ قابل قبولی هست. بعضی می گویند: برای ما مسائل علمی در درجه نخست قرار دارد، ما به مدارس دولتی غیردینی که از نظر آموزشی و امکانات موفق تر باشند، فرزندان خود را می فرستیم و بعد در منزل یا کلیسا بر روی جنبه دینی آن ها کار می کنیم. این یک معضل جدّی است.
حالا اگر به مدارس خصوصی نظر کنیم باز همین مشکل وجود دارد. برای مثال، در مدرسه امپل فورث ما به مسائل علمی خیلی توجه داریم، ولی در عین حال این همه چیز نیست. مسؤول خانه ها (house master) در مدرسه ما راهب ها هستند که به مسائل معنوی نیز توجه می کنند. مدارس خصوصی نیز هستند که تنها به مسائل علمی توجه می کنند و سطح علمی آن ها ممکن است، بهتر باشد. پس آن دو راهی که در مدارس دولتی گفتیم، برای والدین متدین درباره مدارس خصوصی وجود دارد.
مردم از راه های دور فرزندان خود را به مدرسه ما، که مایل ها از آن ها دور است، می فرستند و نه به مدارس نزدیک منزل خودشان؛ زیرا به ارزش هایی که در این جا هست، بسیار اهمیت می دهند. ولی درعین حال، نوعی گذشت و فداکاری لازم است. تمام مدارس خصوصی باید شرایط بازار را رعایت کنند؛ یعنی باید با موفقیت علمی بتوانند دانش آموزان را جذب کنند. بنابراین، مدارس دینی باید از نظر علمی نشان دهند که ما با دیگران فرقی نداریم. الان مشکل بیش تر شده است، چون درس های جدیدی مانند تکنولوژی ارتباطات (I.T.) اضافه شده است. بنابراین، مجال کم تری برای آموزش دینی می ماند. خوشبختانه والدین زیادی هستند که حاضرند فرزندان خود را به مدارس کاتولیکی بفرستند، ولی تعداد زیادی نیز هستند که می گویند: آموزش دینی امر شخصی است و ما در منزل و کلیسا می توانیم آن را انجام دهیم.
معرفت: در حال حاضر، تفاوت میان برنامه های مدارس کاتولیکی و مدارس غیردینی در انگلستان چیست؟ علاوه بر این، لطفا توضیح دهید که در یک وضعیت ایده آل؛ یعنی اگر شرایط رقابتی به اصطلاح بازار و مقررات و آیین نامه های دولتی نباشد مدارس کاتولیکی چگونه می بایست باشند؟
ابت: من با مدرسه خودمان شروع می کنم. ما در مدرسه خودمان به برنامه های آموزشی کشور کاملاً پای بندیم. مثلاً، مطابق با برنامه دولت، هرکس که درس دینی را می گیرد، هر 5
من تصور می کنم با افزایش فرهنگ مادی گرایانه، آن اقلیتی که دنبال خدا هستند و زندگی مادی را کافی نمی بینند، افزایش می یابد.
سال باید جدی کار کند و از نظر ذهنی و عقل نیز کار زیادی می طلبد. افزون بر این، هر دانش آموز، اعم از کاتولیک و انگلیکان، حداقل روزهای یک شنبه باید در مراسم کلیسای صومعه شرکت کند. در هر خانه که 5040 نفر هستند، محل نیایش وجود دارد که صبح و عصر نیایش برگزار می شود.
با توجه به این که ساعات حضور افراد در مدرسه به 30/8 الی 30/15 محدود می شود، وقت زیادی برای فعالیت های دینی در داخل مدرسه وجود ندارد. با این وجود، در مدارس دینی دولتی دپارتمان های دینی (Religious Education) قوی وجود دارد و حتما درصد مشخصی را به تعلیم امور دینی اختصاص می دهند. برنامه نیایش گروهی و احتمالاً انجام شعائر گروهی نیز دارند. در مدارس کاتولیکی یک تفاوت ظاهری نیز با مدارس غیردینی وجود دارد و آن تصاویر متعدد مربوط به مسائل مذهبی در مدرسه است. البته در مدارس معمولی نیز آموزش دینی وجود دارد، اما چون در یک زمینه فرهنگی مناسب توأم با شکاکیت و لاادریگری صورت می گیرد و افراد بیش تر اوقات خود را در تماشای تلویزیون و فیلم ها و سایر امور مصرف می کنند، حتی موفق ترین معلم های دینی نیز چندان نمی توانند اثر بگذارند. اگر معلمی خیلی خوب بتواند ارتباط ایجاد کند و مطالب را با جان شاگردان مرتبط سازد، ممکن است در آن ها تأثیر بگذارد، ولی نه این که لزوما به حدی برسند که به کلیسا بروند.
معرفت: با توجه به این که شما مدرسه شبانه روزی در کنار صومعه دارید و در عین حال، محیط بیرون، تلویزیون، رسانه ها و فرهنگ عمومی جاذبه های مادی و جنسی فراوانی دارند که دانش آموزان شما را که در سنین حساس نوجوانی هستند به طرف خود می کشند، چه برنامه ای را در پیش گرفته اید؟ به طور مثال، درباره تماشای تلویزیون، سیاست شما چیست؟ آیا منع می کنید یا تشویق می کنید یا می گویید به ما ربطی ندارد؟
ابت: مسلما به ما ربط دارد (با خنده). ما در همان بدو ورود ضوابط رفتاری مشخصی را به دانش آموزان ارائه می کنیم. به طور مثال، مسائل جنسی بسیار باید مورد توجه قرار گیرد. یکی از دوستان من در زیمبابوه به من گفت: بیماری های ناشی از روابط ناصحیح جنسی مانند ایدز در آن جا بسیار فراوانند و تنها راه جلوگیری از آن تغییر کلی شیوه زندگی مردم است. سازمان های غربی این را بدعت می دانند. آنچه که سازمان های غربی در زیمبابوه به عنوان روابط جنسی بهداشتی مطرح می کنند، نمی تواند از بیماری ها جلوگیری کند. این سازمان ها با روابط آزاد جنسی مخالفتی ندارند، فقط می گویند باید به نحو بهداشتی (safe sex) صورت گیرد. متأسفانه در بریتانیا نیز چندان به این مسأله توجه نمی شود که اصلاً شیوه زندگی و رفتارهای جنسی باید اصلاح شود. ما در مدرسه خود این مسائل را خیلی واضح بیان می کنیم. در 1996 که من هنوز مسؤول یکی از خانه های مدرسه بودم، باید همه مسوول خانه ها در کلاس آموزش بهداشت جنسی شرکت می کردیم. بخشی از برنامه، ویدئویی و مربوط به رفتار جنسی بود. این برنامه آن قدر وحشتناک (horrifying) بود که من تقریبا مریض شدم و گفتم که نمی خواهم دانش آموزان آن را انجام دهند.
در مورد تماشای تلویزیون، ساعات تماشای تلویزیون محدود است و فیلم های ویدئویی نیز به دقت انتخاب می شود. البته وقتی به خانواده می روند، ممکن است این مراقبت نباشد، ولی ما به روشنی و وضوح مقررات خود را از اول تا آخر که با ما هستند، به آن ها می گوییم. سکس، نوشیدن مشروب یا دخانیات یا مواد مخدر، که متأسفانه در بریتانیا بخشی از شیوه زندگی بسیاری از جوانان گشته است، نشانه یک تباهی اخلاقی است. وجود ما به عنوان مدرسه برای این است که آن ها به این مطلب پی ببرند و ارزش های خودشان را داشته باشند. البته در مدرسه شبانه روزی کار آسان تر است؛ زیرا در طول هفته در مدرسه هستند.
··· پی نوشت ها
1 هریک از راهبان پس از ورود به جرگه راهبان، اسم یکی از قدّیسان یا بزرگان مسیحی را بر خود می گذارند و دیگر با آن نام خوانده می شوند. اسم اصلی ایشان مارتین رایت است.
2 لازم به ذکر است که اخیرا آقای فیتزجرالد به رتبه کاردینال منصوب شد و به جای کاردینال آریزی، مسؤول این دپارتمان (گفت وگوی ادیان) واتیکان گردید.
3 اسم اصلی ایشان مایکل پیترس برس است