فرانسیس فوکویاما استاد رشته سیاستگذاری عمومی در دانشگاه جورج ماسون می باشد. او همچنین فیلسوفی سیاسی و متخصص مسایل مربوط به سیاست خارجی است که با دو کتاب خود به نامهای »پایان تاریخ و آخرین بشر«[1] و »اعتماد: مزیتهای اجتماعی و ایجاد رونق«[2] در سطح گسترده ای شناخته شده است. فوکویاما برای مدتی در وزارت خارجه آمریکا به عنوان معاون رئیس »دفتر سیاسی و نظامی اروپا« فعالیت داشته است. او لیسانس خود را در رشته ادبیات یونان و روم باستان از دانشگاه کورنل اخذ کرده است و مدرک دکترای خود را در رشته علوم سیاسی از دانشگاه هاروارد دریافت نموده است. متن زیر مصاحبه ای است که تحت عنوان »سرمایه اجتماعی و تحول تکنولوژیک در عصر اطلاعات« با وی انجام شده است.
فوکویاما در این مصاحبه به ما می گوید: درون جامعه ای که اعتماد در سطح پایین قرار دارد ممکن است سیاستهای کلان اقتصادی صحیح باشد، اما اگر نهادهای مورد اعتماد مردم در این جامعه وجود نداشته باشد سیاستهای دولت با شکست مواجه می شود. او همچنین دستور العملهایی را برای مقابله با بی اعتمادی به دولت ارائه می کند. فوکویاما به پرسشهای مختلف در خصوص بازیگران اجتماعی موجد اعتماد، هزینه های معاملاتی در جوامعی که میزان اعتماد در آنها در سطح پایینی قرار دارد و همچنین عوامل اصلی موجد تحول اجتماعی و جهانی شدن پاسخ می دهد. فوکویاما در پاسخ به آخرین پرسش، نسبت به پدیده جهانی شدن ابراز خوشبینی می کند. او مطمئن است که نیروهای غیر منتظره نظم اجتماعی می توانند آثار منفی جهانی شدن مثل زیانهای زیست محیطی، ایدز و جرم و جنایت را کنترل کنند.
پرسش: سرمایه اجتماعی چیست و به نظر شما اخیراً چه تحولاتی در این زمینه انجام گرفته است.
پاسخ: سرمایه اجتماعی عبارت است از توانایی اشخاص برای همکاری با یکدیگر در قالب گروه ها و سازمانهای مختلف جهت نیل به اهداف مشترک. این همکاری بر پایه عقلانیت اقتصادی و اعتماد نهفته در عادات جامعه قرار دارد. سرمایه اجتماعی تقریباً در تمامی کشورهای توسعه یافته، به ویژه در ایالات متحده، رو به کاهش می رود. من در حال حاضر مشغول نگارش کتابی به نام »فروپاشی بزرگ« هستم. این کتاب درباره پدیده فروپاشی هنجارهای اجتماعی است که تقریبا از دهه 1960 به این سو در دنیای صنعتی ظاهر شده است. برای مثال من در این کتاب نرخ انجام جرم و جنایت در جهان توسعه یافته را مورد بررسی قرار داده ام. در جریان دهه 1960 میزان انجام جرم و جنایت در ایالات متحده تا حد قابل ملاحظه ای افزایش پیدا کرد و به دنبال آن در همین دهه نرخ انجام جرم و جنایت در سایر کشورهای توسعه یافته نیز افزایش یافت. در همین دهه تعداد خانواده های هسته ای در جهان توسعه یافته نیز رو به کاهش شدیدی گذاشت. من فکر می کنم که ما با پدیده گسترده تری روبه رو هستیم.
تحول تکنولوژیک چگونه در روابط اجتماعی و بازارهای کار تغییر ایجاد می کند؟
تز کتاب جدید من درباره این تحول بزرگ است. چرا این تحول در کشورهای مختلف در اندازه های متفاوت ظاهر می شود؟ این امر با مسائل جنسیتی ارتباط دارد. من فکر می کنم بزرگترین انقلاب اجتماعی انجام گرفته است. زنان به سر کار می روند، قادرند چرخه های تولیدی مختص خود را کنترل کنند و از این قبیل. مطمئناً این پدیده در ایالات متحده با زوال خانواده های هسته ای و بروز مجموعه گسترده ای از مشکلات اجتماعی ارتباط مستقیمی دارد. امیدوارم سوء تفاهم نشود. شاید زنان فکر کنند که من علیه برابری زن و مرد صحبت می کنم. این طور نیست. من درباره نتایج زندگی در چنین جامعه ای (جامعه ای که در آن تحول تکنولوژیک انجام گرفته است) صحبت می کنم. بازارهای کار تا حد زیادی دچار تغییر و تحول می شوند. در عصر اطلاعات، زنان بعضی از مشاغل را بهتر از مردان انجام می دهند. این امر تأثیر شگرفی بر روی همه چیز دارد.
آیا فقدان سرمایه اجتماعی مانعی برای توسعه اقتصادی است؟ آیا هیچ آینده روشنی برای کشورهایی که سطح پایینی از اعتماد و اطمینان در آنها وجود دارد می بینید؟
من هیچگاه نگفته ام که فقدان سرمایه اجتماعی مانعی برای توسعه اقتصادی می باشد. این برداشت غلطی از کتاب »اعتماد: مزیتهای اجتماعی و ایجاد رونق« است. مسأله اصلی همان چیزی است که اکثر اقتصاددانان به آن اشاره می کنند و آن این است که شما باید مجموعه صحیحی از سیاستهای کلان اقتصادی، سیاستهای پولی و نهادهایی کارآمد و مناسب داشته باشید. این همان توسعه اجتماعی اقتصادی واقعی است. سرمایه اجتماعی تا حد مشخصی به توسعه اقتصادی کمک می کند اما عامل اصلی در این زمینه نیست. از سوی دیگر، مشکلی که هم اکنون در کشوری مثل مکزیک وجود دارد مشکل اعتماد و اطمینان است. شما سیاستهای صحیحی را اتخاذ کرده اید اما مردم به این سیاستها و نهادهای ایجاد شده اعتمادی ندارند. این مسأله بزرگترین مانع پیش روی توسعه اقتصادی در مکزیک می باشد. مسأله این نیست که صحیح بودن سیاستهای اتخاذ شده برای مردم ثابت شود. من فکر می کنم که مردم به راحتی به این حقیقت پی می برند. بلکه مسأله، وجود یک سیستم و تشکیلات باثبات می باشد که مردم به آن اطمینان و اعتماد داشته باشند. اگر مردم تصور کنند دولتشان به آنها دروغ می گوید و در حال انجام کاری به غیر از آن کاری است که ادعا می کند، آنگاه نمی توان انتظار توسعه اقتصادی در چنین جامعه ای را داشت.
اگرچه ما نهادهای قابل اعتمادی نداریم، اما آیا می توانیم تا حدودی مشکل بی اعتمادی را در سطوح خرد اقتصادی یعنی در سطح شرکتهای اقتصادی مرتفع سازیم؟
من فکر نمی کنم دولتها از این توانایی برخوردار باشند که اعتماد و اطمینان را در سطحی ملی ایجاد کنند. اما سازمانهای خصوصی می توانند درجه مشخصی از فرهنگ گروهی را در درون خود پدید آورند. در یک کارخانه، شما می توانید هنجارها و ارزشهای مشترکی را ایجاد کنید؛ هنجارها و ارزشهای مشترکی میان تمام کارکنان. این همان ایجاد سرمایه اجتماعی است.
جامعه ای که با سطح پایینی از اعتماد در درون خود مواجه است چه هزینه هایی می پردازد؟
در چنین جامعه ای هزینه های معاملاتی بالاتر است. اجازه بدهید مافیا را به عنوان یک سازمان، اعتماد بخش در نظر بگیریم. شما باید 15 درصد یا هرآنچه هزینه های معاملاتی است به مافیا بپردازید تا بتوانید اعتمادی را که معامله، فاقد آن است به دست آورید. این هزینه ای است که شما اگر در یک جامعه ناامن زندگی می کنید باید بپردازید.
- عنوان کتاب شما عبارت است از » اعتماد: مزیتهای اجتماعی و ایجاد رونق« که در سال 1995 منتشر شده است. از سوی دیگر نام کتاب برنارد مندویل که در سال 1729 منتشر شده است عبارت است از »داستان زنبورهای عسل: یا نقایص[3] شخصی، منافع عمومی«. به نظر می رسد شما و مندویل با نظراتی که از نقش نقایص و خصوصیات شخصی در رفاه عمومی سخن می گویند مخالفید.
- این یک پارادوکس کلاسیک است. این مشکلی است که مردم هنوز در سرمایه داری با آن مواجه هستند. نظریات سرمایه داری همه چنین استدلال می کنند که منافع عمومی با تعقیب منافع شخصی متحقق می شود و این امر برای به کار واداشتن بازارها و کارآمد کردن آنها کافی است. این استدلال در بسیاری جهات نادرست است. در نظامهای سرمایه داری، کارخانه های نمی توانند بر پایه یک روش منفعت محورانه صرف به فعالیت بپردازند. آنها دستگاه هایی اجتماعی هستند. در محیطهای کاری میان مردم رابطه وجود دارد و همچنین شرکتهای مختلف نیز با یکدیگر رابطه دارند. همه اینها روابط اقتصادی را شکل می دهند.
- هرکسی نقایص خود مثل حسادت و حرص و آز را در چارچوب »قوانین ضمنی بازی اجتماعی« کنترل می کند. آیا ما می توانیم چیزی به نام »اخلاق کارکردی«[4] پدید آوریم که چرخ دنده های توسعه اقتصادی را به حرکت درآورد و ما را به رفاه برساند؟
- این امر بسیار ضروری است. من فکر می کنم بیشتر کشورها، همچنان که از نظر اقتصادی توسعه پیدا می کنند به سمت توسعه نهادی نیز میل پیدا می کنند. هنگامی که دروازه های اقتصاد یک کشور به روی رقابت جهانی گشوده می شود احتمال بروز فساد در آن کمتر می شود. برای مثال پانزده یا بیست سال پیش در اقتصاد مکزیک یک بخش دولتی بسیار گسترده وجود داشت. در آن زمان فساد سیاسی شدیداً گریبانگیر اقتصاد این کشور شده بود. هرچه اقتصاد کشور شما خصوصی تر شود فرصتهای پیش روی سیاستمداران برای فروش حمایتهای سیاسی کمتر خواهد شد. امروزه شما در بازار جهانی باید با شرکتهای دیگر رقابت کنید. در این بازار، شرکتهایی که از طریق رشوه دادن و تطمیع سیاستمداران درآمد خود را بالا می برند مسلماً در رقابت با شرکتهای کره ای یا اروپایی که از کارایی بیشتری برخوردارند با مشکل مواجه می شوند. بازار جهانی بر چنین شرکتهایی فشار وارد می آورد تا خود را از نارساییهای اجتماعی برهانند.
- در فوریه 1997 ماهنامه آتلانتیک مقاله ای از جورج سورس[5] چاپ کرد که در آن آمده بود »چنین نیست که هر دستاوردی در درون نظام سرمایه داری با رعایت اصول اخلاقی حاصل شده باشد.« نظر شما در این باره چیست؟
- همه می دانند که تا اندازه ای بازارها را باید تحت کنترل نگه داشت، زیرا خطرات ویژه ای از جانب آنها وجود دارد که افراط در سفته بازی و پدید آمدن مشکلاتی در توزیع ثروت و درآمد از آن جمله است. به نظر وی چیز جدیدی نگفته است که ناظران و متخصصان بازار به آن واقف نباشند. سورس دقیقا با انجام همان چیزی که از آن انتقاد می کرد توانست پول بسیاری عاید خود کند.
- آیا شما فکر می کنید که سورس یک »سرمایه دار ریاکار« است؟
- در این سال 1997 سورس در نشست اقتصادی جهان که در دائوس سوئیس برگزار شده بود شرکت کرد و نظر خود مبنی بر غیر اخلاقی بودن برخی از فعالیتهای اقتصادی در نظامهای سرمایه داری را مطرح کرد. چنین نشستی همه ساله با شرکت تمامی بانکداران، سازمانهای اقتصادی و سیاستمداران جهان برگزار می شود. این افراد و گروه ها در نشست سال 1997 در واکنش به سخنان سورس گفتند: »اکنون که شما به اندازه کافی پول و ثروت به دست آورده اید می خواهید ما را از به دست آوردن پول و ثروت محروم کنید».
- برای مقابله با بی اعتمادی به دولت چه اقداماتی می توان انجام داد؟
- راه حلهای معجزه آسا در این زمینه سراغ ندارم اما به سه اقدام ابتدایی در این زمینه اشاره می کنم: خصوصی کردن داراییهای غیر استراتژیک عمومی، برقراری دمکراسی و گشودن دروازه های اقتصاد به سمت بازار جهانی. در دولتی که بسیار بزرگ است فرصتها و زمینه های بروز فساد نیز زیاد می باشد. وجود رقابت سیاسی میان احزاب مختلف امکان ظهور قدرت مطلقه را کاهش می دهد و بروز فساد را تحت کنترل در می آورد. گشوده شدن دروازه های اقتصاد به سمت بازار جهانی نیز حمایت از نارساییها و ناکارآمدیها را غیر ممکن می سازد.
- بنابراین آیا می توان چنین نتیجه گرفت که از نظر شما رقابت باعث اجرای »اصل واقعیت«[6] می شود؟
- بله، نظر من همین است. اگر شما به شرکتهای آمریکایی نگاهی بیندازید میزان مشخصی از فساد در میان آنها می بینید، اما این فساد همیشه درمواردی است که یک شرکت از این امکان برخوردار است که یک مقام مسؤول را تطمیع کند و توسط وی یارانه یا چیزی شبیه به آن دریافت کند. بازار خودش تا اندازه ای باعث ترویج صداقت و راستگویی می شود؛ شما نمی توانید از سهامداران پنهان کنید که فرد صادقی نیستید.
فیلسوفی سیاسی همچون شما برای فهم تحولات اجتماعی چه پارامترهایی را باید مد نظر قرار دهد؟
من فکر می کنم تکنولوژی، یعنی تلاش انسان برای سوار شدن بر طبیعت عامل و موتور محرکه اصلی در تحول اجتماعی می باشد. در حوزه تکنولوژی هیچ نقطه پایانی برای توسعه وجود ندارد. اکنون که ما در وسط انقلاب بزرگی در زمینه بیولوژی قرار داریم و در حال رسیدن به آن مرحله هستیم که بتوانیم سرشت و ماهیت بشر یعنی ساختار ژنتیک آن را دستکاری کنیم بسیار مشکل است که پیش بینی نماییم در آینده چه خواهد گذشت.
به نظر شما در مورد ارزشهای اجتماعی چه پارامترهایی را باید در نظر گرفت؟
تحول در ارزشهای اجتماعی اغلب از تحول در تکنولوژی ناشی می شود. دوباره به مسأله اختلاف جنسیت اشاره می کنیم. علت این که زنان وارد بازار کار شدند این نبود که آنها به دلایل ایدئولوژیک تصمیم به انجام چنین کاری گرفتند. علت ورود زنان به بازار کار را باید در ماهیت بازار کار و تحولات انجام گرفته در ماهیت کار (در اثر بروز تحول در تکنولوژی) جستجو کرد. اگر شما به مشاغل یک صد سال پیش نگاه کنید می بینید که مشاغل کشاورزی و صنعتی در آن زمان نیاز به نیروی فیزیکی زیادی داشتند و در عوض مهارت آموزشی چندانی را نمی طلبیدند. امروزه این مسأله کاملا فرق کرده است. امروزه حتی روابط اجتماعی میان والدین و فرزندان در اثر تحولات تکنولوژیک دچار تغییر و تحول گردیده است
امروزه ما شاهد جهانی شدن سرمایه و بازارها هستیم. اما همچنین ما شاهد جهانی شدن آسیبهای زیست محیطی، ایدز و جرم و جنایت می باشیم. آیا شما فکر می کنید جهانی شدن، بیشتر پدیده ای مثبت است یا منفی؟
من زیاد بدبین نیستم. از یک نظر این همان چیزی است که کتاب جدید من درباره آن است. نیروهای غیر منتظره زیادی برای برقراری نظم اجتماعی وجود دارند که جوامع با استفاده از آنها می توانند به حل مشکلات خود بپردازند. برای مثال هم اکنون میزان جرم و جنایت در ایالات متحده در حال کاهش است. در شهر نیویورک میزان جرم و جنایت تا 40 درصد کاهش یافته است که از دهه 1960 به بعد بی سابقه می باشد. من فکر می کنم هر جامعه ای می تواند تا حدودی این پدیده را کنترل کند. این سخن درست است که جهانی شدن علاوه بر چیزهای خوب چیزهای بد زیادی را نیز با خود به همراه آورده است. اما باید گفت جهانی شدن همچنین منابعی را در اختیار مردم قرار می دهد که مردم با استفاده از آن منابع می توانند به حل مشکلات خود بپردازند. مطمئنا جهانی شدن برای بیشتر مردم و کشورهای جهان سودمند بوده است. البته باید بگویم که من زیاد مطمئن نیستم. همواره کشمکشی دائمی میان نیروهای موجد نظم و نیروهای موجد بی نظمی وجود داشته است و در آینده نیز این کشمکش وجود خواهد داشت.
[1] - The End of History and The last Man.
[2] - Trust: The social virtues and the creation of prosperity.
[3] - Vices
[4] - Functional morality
[5] - جورج سورس یک سرمایه گذار میلیاردر و انسان بشر دوست می باشد. او ریاست مؤسسه ای خیریه در نیویورک را بر عهده دارد. سورس در فوریه 1997 مقاله ای را با نام »تهدید سرمایه داری« در مجله آتلانتیک چاپ کرد. یک سال بعد، وی مقاله دیگری را با نام »به سمت یک جامعه باز جهانی« در همین نشریه چاپ کرد و مطالب مطرح شده در مقاله »تهدید سرمایه داری« را مجدداً مطرح نمود.
[6] - Reality principle
*دانش آموخته رشته سیاسی