ماهان شبکه ایرانیان

عرفی شدن یا عرفی سازی

مقاله حاضر نقدی است عالمانه بر کتاب سر بر آستان قدسی، دل در گرو عرفی از آقای مجید محمدی که در سال ۱۳۷۷ انتشار یافته است

چکیده:

مقاله حاضر نقدی است عالمانه بر کتاب سر بر آستان قدسی، دل در گرو عرفی از آقای مجید محمدی که در سال 1377 انتشار یافته است. از آن رو که این کتاب حاصل سخن روشنفکران ایرانی در دهه اخیر است و پس از آن هرچه گفته اند تقریبا چیزی بر این مطالب نیفزوده است، بی گمان نقد و بررسی آن زمینه ای برای آشنایی با درون مایه سکولاریسم ایرانی و قائلان به سکولاریزاسیون (عرفی شدن) در ایران است. نویسنده نقدهای خود را بر کتاب یادشده در سه بخش «پیش فرضها»، «پارادوکسها» و «عرف گرایی و نه عرفی شدن » خلاصه کرده است.

تغییر تدریجی در نگاه بشر مدرن نسبت به دنیا، شاید مهمترین مشخصه دورانی است که مدرنیته نامیده شده است. مدرنیته و عرفی شدن در غرب حاصل تجربه خاصی است که به شدت از تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و جریانات فکری آن سامان و همچنین از جوهر دینی مسیحیت و در یک ترکیب و توالی منحصر به فرد و غیرقابل تکرار تاثیر پذیرفته است. نسخه برداری منفعلانه و بی مهابا از این تجربه بی همتا و خوشه چینی حریصانه و بی گدار از دستاوردهای آن، بدون ملاحظه شرایط و عوامل بومی تاثیر گذار بر این فرایند، سودایی خام و تلاشی ناصواب است.

کتاب سر بر آستان قدسی، دل در گرو عرفی هرچند دارای ویژگی های مثبتی چون تاکید بر واقعیات امروز جامعه ایران و نشان دادن مصادیق فراوان بر مدعیات نظری و نیز توانایی در مساله یابی و مساله پردازی در موضوع مورد مطالعه خویش است، اما دچار نقصانهای صوری و ایرادات محتوایی قابل توجهی است که در ذیل سه عنوان، به نقدهای محتوایی کتاب اشاره می شود:

1. پیش فرضها

مدعیات کتاب درباره فرایند عرفی شدن بر پیش فرضهایی استوار است که خود محل نقادی و ایرادند. پاره ای از این پیش فرضها عبارت اند از: الف) قائل شدن ماهیت تکاملی و جبری برای فرایند عرفی شدن: نویسنده همچون یک فیلسوف جبری مسلک و تئوریسین تطورگرا از وقوع اجتناب ناپذیر این پدیده در جوامع مختلف خبر می دهد و نقش عامل انسانی در تاثیرگذاری بر این فرایند را بسیار ناچیز و غیرمؤثر ارزیابی می کند. وی با متصف کردن عرفی شدن به خصوصیاتی چون «شمولیت »، «سرایت کنندگی »، «برگشت ناپذیری » و «انباشتی بودن » (ص 176 - 178) این فرایند را چنان مقدر و فوق ارادی تصور می کند که گویا هیچ مفری از آن نیست و حتی مقابله جویی معارضین نیز عملا در سیر عرفی سازی دین و جامعه و متدینین عمل کرده و می کند. وی در فصل پایان کتاب تصریح می کند که نتایج و پیامدهای اجتماعی «تلاش روحانیت »، «تشکلهای دینی »، «جنبشهای دینی »، «حکومت دینی » و «احیاگران دینی » در دینی تر کردن جامعه، بی آنکه بخواهند یا بدانند، به عرفی تر شدن آن کمک کرده است.

ب) قائل نشدن تمایز میان ادیان مختلف در مواجهه با پدیده عرفی شدن: مؤلف محترم از پیش فرض کم اعتبار و کهنه شده جامعه شناسان کلاسیک که با نوعی ساده گزینی، احکام واحدی را درباره تمامی سنتهای دینی صادر کرده اند و تمایزات جوهری میان ادیان مختلف و بسترهای فرهنگی - اجتماعی گوناگون را نادیده گرفته اند، تبعیت کرده و بدون ملاحظه تمایز عظیم میان اسلام و مسیحیت در مواجهه با دنیا، سرگذشت مسیحیت را سرنوشت اسلام معرفی می نماید. صدور این حکم که «دین هرگاه از فرد واحد و رابطه مشخص او با امر مقدس به فراتر از وی نفوذ و رسوخ یابد، دنیوی می شود»، ضمن معیوب بودن استنتاج، مبین همان تعمیم ناروای نگاه مسیحانه و بارکردن اوصاف مسیحیت بر تمام ادیان و از جمله اسلام است. بر پایه همین باور است که در تمام فصلهای کتاب تلاش می شود تا تصویری کاملا فارغ از دنیا، مهجور، بدوی و خرافی از دین عرفی نشده ارائه گردد تا شاید پاک و قدسی بماند (ص 30 و 86).

ج) مسلم گرفتن غیریت میان امر قدسی و امر عرفی و تقابل میان ساحت دین و دنیا: اصرار بیش از حد مؤلف محترم در نشاندن تمامی عناصر و وجوه به ظاهر عرفی در طرف مقابل دین و ساختگی معرفی کردن هر نوع بستگی و هم سویی میان آنها، در راستای محق نشان دادن همان پیش فرض و محقق ساختن استنتاجات حاصل از آن است. به همین خاطر و به منظور اثبات تقابل لاینحل میان عقل و دین، عقل بشری را به عقل ابزاری فرو می کاهد (115 - 116) و برای ضد توسعه معرفی کردن دین، به مفهومی طرد شده از توسعه که تنها به جنبه مادی حیات بشری ناظر است، تمسک می گردد (ص 117) البته پیش فرض تقابلی جاری در کتاب، آنگاه کامل می شود که متقابلا دین هم به عنوان یک باور و تمسک سراسر خرافی و سرشار از طلسم و جادو(ص 86)، غیرعقلانی (ص 170 - 171 و 179) و تارک دنیا (ص 194) معرفی گردد. ارائه تصویری تیره و تار، خشک و بی روح و بی رنگ و نازیبا از دین (ص 137 - 148) می تواند انسانها را در یک موقعیت جدید و به نفع دنیای عرفی شده قرار دهد. در همین راستاست که باید وجود هرگونه خصوصیت متلائم با امور عرفی در اسلام به مثابه یک دین نفی گردد و مورد تردید واقع شود. (179 - 182)

سرگردان در حصار چند پارادوکس

ریشه این پارادوکسها، علاوه بر پیش فرضهای ناصواب گذشته، عدم تفکیک میان سه مقوله «عرفی شدن دین »، «عرفی شدن جامعه » و «عرفی شدن فرد» است. به علاوه تمایل نویسنده برای مسدود ساختن تمامی راه های فرار از سرنوشت عرفی شدن به روی تمام ادیان و در زاویه قرار دادن دین مداری سرکش و مقاومت طلب نیز بر گرفتار آمدن مؤلف محترم در این پارادوکسها مؤثر بوده است.

الف) پارادوکس عقلانی / غیرعقلانی شدن دین: علم ستیزی و عقل گریزی در متن آموزه های مسیحی بوده است. در برابر، غرب جدید با پشت کردن به دین و روی آوردن به عقل خود بنیاد بشری، فرایند «عرفی شدن » را تحقق بخشید. طی این فرایند اگرچه «جامعه غربی » عرفی شده است، لیکن «مسیحیت » به جوهر نخستین خویش که همان ایمان فردی و دغدغه آخرت باشد، باز گشته است، بی آنکه عرفی شود.

از سوی دیگر، در آموزه های اسلامی عقل و ایمان همساز و مکمل یکدیگرند. از این رو در حالی که تلاشها برای عقلانی کردن مسیحیت منجر به عرفی شدن آن می گردد، این تلاش در فرهنگ اسلامی بالعکس بر قوام و استحکام آن می افزاید و با همراهی عقل و وحی، ضمن حفظ جوهر دیانت اسلام، از عرفی شدن جامعه به معنی به حاشیه رفتن دین جلوگیری می کند.

مؤلف محترم به دلیل عدم تمایز اسلام و مسیحیت و خلط میان عرفی شدن دین و عرفی شدن جامعه، دچار پارادوکس فوق گردیده، به نحوی که در یک جا غیرعقلانی شدن و در جای دیگر عقلانی شدن (ص 116) را موجب عرفی شدن قلمداد کرده است.

ب) پارادوکس سیاسی / غیرسیاسی شدن دین: این پارادوکس از آنجا ناشی می شود که در یک جا تمایزیابی میان دین و سیاست را که در دوران جدید غرب روی داده است، به مثابه عرفی شدن قلمداد کنیم و در جای دیگر همین حکم (عرفی شدن) را برای ادیان سیاسی که در مسیر تحقق آرمانهای دینی خویش، درگیر مشتعل ساختن جنبشهای دینی و راهبری به سوی تشکیل حکومتهای دینی می گردند، جاری سازیم (ص 30 - 31). حال آنکه سیاسی شدن یا تمایزیابی دین و سیاست در دو جامعه مسیحی و اسلامی، آثار و نتایج کاملا متفاوتی دارد. سیاسی بودن یا سیاسی شدن دین و جامعه اسلامی، هم در راستای حفظ، تحقق و تثبیت ماهیت اسلام به مثابه یک دین است و هم از عرفی شدن جامعه اسلامی ممانعت می نماید; اما همین اتفاق در قرون وسطی، به دلیل فقدان ظرفیتهای مسیحیت، نه تنها به قلب ماهیت آن و قرار گرفتن مسیحیان در بن بستهای فکری و اجتماعی منجر شد بلکه بذر تمایلات عرفی را در جوامع اروپایی و انسان غربی کاشت و پرورش داد.

ج) پارادوکس ایدئولوژیک / غیر ایدئولوژیک شدن دین: در اسلام با ظرفیتهای ایدئولوژیک بالا، ایدئولوژیک شدن نمی تواند موجد و مستلزم عرفی شدن باشد، در حالی که برای مسیحیت به همان میزانی که از آموزه های ایدئولوژیک تهی است، چنین امری متصور است. مؤلف در جایی با قائل شدن نقش دوسویه برای ایدئولوژی، تلاش کرده است تا به نحوی خود را از حصار این پارادوکس نجات دهد که البته محل تامل است. (ص 87)

د) پارادوکس چهره دینی فرایند عرفی شدن جامعه ایران: مؤلف این پارادوکس را به مثابه یک بن بست و سرنوشت محتوم در مقابل انقلاب اسلامی ایران قرار داده است و صراحتا می نویسد: «انقلاب اسلامی بازگشت به امر مقدس در عصر عرفی است و هم گام بلندی است به سوی عرفی شدن.» (ص 299) جوهر استدلال نیز همین است که تلاش برای دینی و مقدس کردن امور عرفی باعث درگیرشدن دین در امر سیاست و اداره امور جامعه می شود و ناگزیر به تبعیت از الزامات و اقتضائات متغیر عصری می گردد (ص 291 - 292). نویسنده برای اثبات پیشگویی های خویش که متاسفانه علاوه بر پیش فرضهای بی اعتبار، بر پیشداوری های ایدئولوژیک نیز مبتنی است، تلاش می کند که از دین، چهره ای آخرت گرا، متحجر و منجمد و از فقه صورتی متصلب و لایتغیر جلوه گر سازد تا بتواند انفتاح نسبت به دنیا و پویایی متناسب با موضوعات و مقتضیات زمان و مکان در اسلام را گامی به سوی عرفی شدن و تبعیت امر قدسی از عرف معرفی نماید (ص 303 - 307). حال آنکه تحولات در فقه و تغییرپذیری احکام یا گسترش ابواب فقه تماما مؤید قابلیتهای گسترده اسلام در مواجهه مثبت با دنیا و ملاحظه مقتضیات عصری است که به نحو اتم و اکمل در دین نبی خاتم گنجانده شده است.

3. عرف گرایی و نه عرفی شدن

شکل عمومی نظریات عرفی شدن این است که هنوز نتوانسته اند خود را از ثقل گرایشات عرف گرایانه (سکولاریستی) رها سازند. غالب نظرپردازان در این حوزه، عرف گرایانی (سکولاریستهایی) هستند که بی هیچ همدلی و تفهم عمیقی از جوهر دین و حقیقت دینداری در جهان، با ژستی عالمانه و از موضعی حق به جانب به تبلیغ و ترویج تمایلات ایدئولوژیک خویش می پردازند. دکتر نقیب العطاس [ در کتاب اسلام و دنیوی گری] با اشاره به همین نگرش، علاوه بر «دنیوی گرایی » که چهره آشکار ایدئولوژی عرف گرایی است، از پدیده دیگری به نام «دنیوی گری » که مروج همان ایدئولوژی در لفاف مدعیات علمی و فلسفی است نیز یاد می کند.

نویسنده هرچند تلاش فراوان کرده است تا پیوند جریان عرف گرایی (سکولاریسم) را با عرفی شدن (سکولاریزاسیون) به عنوان فرایندی واقعی نفی کند (ص 28 - 29)، لیکن در موارد متعددی، قلم را از مسیر توصیفی - تحلیلی خارج کرده و صبغه ای توصیه ای - ترویجی بدان بخشیده است و بدین ترتیب جهت گیری کلامی و ایدئولوژیک خود را آشکار می سازد.

اشاره

1. آنچه ناقد محترم در این مقاله یادآور شده اند، با مروری اجمالی بر کتاب آقای مجید محمدی دستگیر خواننده می شود. بسیاری از این ابهامات و تناقضات ریشه در سردرگمی آقای محمدی در تعریف واژگان موضوع و اعتماد تام وی به دستاوردهای عینی و علمی مغرب زمین دارد. مبحث سکولاریزاسیون که به «عرفی شدن » [ یا به تعبیر مترجمان نکته دان «دنیاگرایی »] ترجمه شده است، بر دو مفهوم پایه ای اتکا دارد که تعاریف ما از آن دو دقیقا در نگرش ما نسبت به مساله «عرفی شدن » و «عرفی گرایی » تاثیر دارد، یکی مفهوم «دین » و دیگری مفهوم «عرف ». نقش اساسی این مفهوم در نگره ما نسبت به دو مساله سکولاریسم و سکولاریزاسیون حتی بارها توسط جامعه شناسان دین، از دورکیم و وبر گرفته تا ویلسون و دابلر، مورد تاکید قرار گرفته است. بر همین اساس، بسیاری از نظریه پردازان عرفی شدن خود اعتراف کرده اند که این مفهوم و فرایند اختصاص به کشورهای غربی (اروپا و آمریکای شمالی) دارد و به سایر فرهنگها قابل تسری نیست. [ ر..: ملکم همیلتون، جامعه شناسی دین، فصل 15: دنیاگرایی]

متاسفانه تعریفی که آقای محمدی و سایر روشنفکران از دین و عرف [ بخوانید: دنیا] ارائه کرده اند، دقیقا برگرفته از تعاریف رایج در ادبیات غرب است و همین نکته ایشان را به تدریج به حیرت و ذهنیت گرایی می کشاند و از واقعیت جامعه اسلامی ایران به دور می دارد. این فرایند دقیقا در جریان روشنفکری دهه های پنجاه و شصت در تمایل به اندیشه چپ رخ داد که خوشبختانه با شکست هیمنه مارکسیسم در جهان، روشنفکران ما نیز از این گرفتاری نجات یافتند.

2. جناب آقای شجاعی زند با آنکه به درستی بر مؤلف محترم در خصوص «فرایند عرفی شدن جامعه ایران » انتقاد می کند و بر «قابلیتهای گسترده اسلام در مواجهه مثبت با دنیا» تاکید می ورزد، ولی نباید این نکته را فراموش کرد که پویایی فقه به خودی خود نمی تواند ضمانت لازم را برای دوری از عرفی شدن و دنیاگرایی فراهم آورد. آنچه ماهیت نظام اسلامی را در حال و آینده شکل می دهد، از دو عنصر «استنباط فقهی » و «کارشناسی عینی » تشکیل می شود که اگر بخش کارشناسی و برنامه ریزی در جهت اهداف عالیه مکتب اسلام و متناسب با شریعت و اخلاق دینی نباشد، این خطر وجود دارد که ایدئولوژی مادی و متدولوژی حاکم بر علوم انسانی غرب، عملا بر معارف و مقاصد دین فائق آید و راه یک سکولاریسم تمام عیار را با عنوان «جمهوری اسلامی » هموار سازد. [ برای اطلاع بیشتر در این زمینه رجوع کنید به مقاله «سیاست دینی و سیاست عرفی » و اشاره آن، بازتاب اندیشه، همین شماره] جا دارد ناقد فاضل و سایر فرهیختگان دانشگاه و حوزه پژوهشها و روشنگری های لازم را در این خصوص سامان دهند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان