ما [انسانها] از وی وو وی (1) ، یا "عمل بیعملی"، لائودزوی (2) شاعر و حکیم تا جهاد، یا "جنگ مقدس"، محمد[ص] پیامبر و جنگاور راه درازی پیموده ایم. در میان این دو، موسای مقاوم وآزادیبخش را، عیسی را، همان نجاری را که منجی و پادشاه منتظر یهودیان شد، شاهزاده ای را که از دنیا کناره گرفت تا روشن شدگی بیابد، یعنی گوتمه بودا (3) را، و گردونه رانی را که صورت متجسد خدا بود یعنی کریشنه (4) را دیده ایم. وجه اشتراک این سرگذشتهای بسیار متفاوت ازافراد بسیار متفاوت که متعلق به فرهنگهای بسیار متفاوت بوده اند چیست؟ به یاد دارید ، شاگرد لائو دزو، درباره "گمگشتگی در دائو" (6) چه گفته است؟ گفته است که همه آنچه انسانها باید بکنند این است که "در دائو گم شوند". دائو همانقدر برای آدمیان طبیعی است که آب برای ماهیان. اما به عللی آدمیان با دائو بیگانه شده اند و از مبدء خود گسسته اند;و این واقعه ای است که در هر فرهنگی بر روی زمین در یک مقطع زمانی از تاریخ بشر رخ داده است. ما در سنت یهودی مسیحی خود اسطوره باغ عدن نخستین را داریم که آدم در آن درعین سلم و صفا می زیست; و اسطوره رانده شدن بعدیش را از آن باغ که پس از خوردن از"درخت معرفت نیک و بد" پیش آمد. این اسطوره به خوبی هر اسطوره دیگری است و با روان ناخودآگاه ما سخنی بس ژرف می گوید.
پس، غرض هر یک از آموزگاران جهانی این است که ما انسانهای تبعیدی را در راه بازگشت به وطن رهنمون شود! "وطن"، بسته به زبان هر آموزگار، "دائو"، "ارض موعود"،"ملکوت الاهی"، "نیروانه" (7) ، "برهمن" (8) ، یا "الله" است. " وطن" همان مبدء است، از مبدء است که "خودهای راستین" ما، گویی، بر "صورت مبدء" (9) آفریده شده اند; و به سوی مبدء است که ماباید، برای "از نو زاده شدن معنوی"، برویم. عیسی، وقتی به شاگردش نیقودیموس (10) گفت: "بایداز نو زاده شوی"، درباره همین معنا سخن می راند. هر یک از ادیان جهانی برای "از نو زاده شدن" مفهومی خاص خود دارد. مثلا، بوداییان از آن به "نیروانه" یا "روشن شدگی" تعبیرمی کنند و هندوان به "موکشه" (11) یا " رهایی"; و عارفان مسلمان اصطلاح خاص خود را دارند:"بقاء" یا "رجوع به اتحاد با الله". آیا اینها حقایق مختلفی اند؟ به گمان من، نه. ملکی مارتین (12) ،که سابقا کشیش و نویسنده ای یسوعی (13) بود، از "دژ" (یا جام) سخن می گوید، و درباره آن چنین می آورد:
یک خصیصه دژ همیشه مورد تاکید کسانی است که حقیقة آن را مشاهده می کنندو درباره آن گزارش می دهند; و آن اینکه دژ وامدار هیچ نژاد خاصی از انسانها،هیچ گروه خاصی از افراد، و هیچ مرد یا زن خاصی نیست; بلکه، مراد کل بشریت است و، به این اعتبار، به همه تعلق دارد - فردا و جمعا. اما (و اشکال کار دراینجاست)، در عین حال که بتمامه مشاهده می شود، در موقع مقتضی و در هرمکان خاصی به نحوی ناقص بیان می شود. در آن دم که در به روی روح گشوده می شود، دیدار هر چه قدر کامل باشد، هر گونه کوششی برای حکایت دیدار زیربار واژه ها در هم می شکند و خرد می شود; زیرا تعابیر انسانی (واژه ها، کنشها،صور خیال، نمادها، و اندیشه ها) همه جزئی و محدودند. همه شکل فرهنگ را به خود می گیرند، با رشته های نحوی به یکدیگر گره خورده اند، و آب و رنگ مکاتب منطقی ای را باز می تابند که در هر کوششی برای سهیم شدن در دیداری بی آداب و ترتیب رخنه می کنند و آن را دگرگون می سازند. 1
با توجه به این دیدار واقعا "جامع"، نظری بیفکنیم به اقوالی که، از کتابهای آموزگاران جهانی، درباره واقعیت نهایی [یا: حقیقة الحقایق] نقل شده است:
دائویی که به بیان درآید دائوی جاودانه نیست;
نامی که به تعریف تن دهد نام دگرگون ناشونده نیست. (لائودزو)
... به بنی اسرائیل بگو: «من هستم » مرا به سوی شما فرستاده است. (موسی)
... اینک من هر روزه تا انقضای عالم همراه شمایم. (عیسی)
... هر کس، از سر عشقی مقدس، با حقیقت پیوند زناشویی بندد. (بودا)
من منزلگاه، مبدء، دوست، و پناهگاهم. (کریشنه)
خدا، جز او معبودی نیست، زنده است، و پاینده. (محمد[ص])
این نقب زدن (14) به واقعیت معنوی غرض همه سنتهای مقدس است. پاره ای از داستانهای آموزگاران جهانی ... نمونه های بزرگی در اختیار ما می نهند که نشان می دهند که این نقب زدن چگونه چیزی است. یکی از بامهابت ترین نمونه ها در سنت یهودی - مسیحی ما "بوته سوزان"ی است که موسی مشاهده کرد. نقب زدن معنوی دیگر تجربه "غسل تعمید" عیسی است که پس از آن "آسمان گشاده شد" و روح القدس چون "کبوتری" بر وی فرود آمد. بودا پس از آنکه چهل روز در زیر درخت بودی (15) به مراقبه نشست این نقب را زد و آن را" روشن شدگی" خواند. کریشنه ظاهرا فقط "پدیدار شده است". درباره نقب زدنش چیزی نمی دانیم. جزئیات زندگی لائو دزو چندان دانسته نیست (جز اینکه تاریخنگار دربار جو (16) بوده است). ولی، اشعارش حاکی از آنند که آنچه را از آن دم می زده می شناخته است.محمد[ص] "شب قدر" خود را داشت و هنگامی را که جبرئیل، ملک اعظم، بر او ظاهر شد و به او امر کرد که: "بخوان!" هیچیک از این مردان در حالت روشن شدگی معنوی خود جاخوش نکردند; بلکه همه "به کوچه و بازار بازگشتند" تا در عالم رسالتی را به انجام رسانند. مثلا،موسی بر فراز کوه برای همیشه به نظاره "بوته سوزان" ننشست; بلکه از کوه سرازیر شد و به مصر بازگشت تا قوم خود را آزادی بخشد!
چگونه می توانیم این تعالیم راجع به واقعیت معنوی و راجع به آدمیان در ربط ونسبتشان با واقعیت معنوی را به روانشناسی پیوند زنیم؟ "دین" و "روانشناسی" را معمولا دو"غرفه جدا از هم" تلقی می کنند که یکی با "ایمان" سروکار دارد و دیگری با "علم". من این تلقی دوگانه انگارانه را خوش ندارم. من آنچه را که "دین" و "روانشناسی" می خوانیم، بیشتر،مراتب مختلف یک طیف می دانم. اهل قباله (17) این طیف را "درخت زندگی" می نامند. من، خود،در عرفان اهل قباله تحقیق می کنم، اما، به جای اینکه "درخت اهل قباله" را فی حد ذاته معرفی کنم (کتابهای خوب فراوانی در این باب موجود است)، دوست دارم کشف و شهودی رابا شما در میان بگذارم که در طول پاییز 1979 چندین بار برایم پیش آمد. در آن کشف وشهود، "هرم"ی را می دیدم که یک "چشم همه چیزبین" داشت، بسیار شبیه چشمی که بر روی هر اسکناس یک دلاری (بر روی آن طرفی که بر آن نوشته است: [ " " " In God we trust برخدا توکل داریم"]) دیده می شود. نامش "خاتم اعظم" بود و می فهمیدم که از رموز عرفانی فرقه چلیپاییان گل سرخی (18) است. در کشف و شهودی که هرم دارای چشم همه چیزبین رامی دیدم، " چهار مرتبه" دیده می شد، که هر یک به مرتبه ای از روان ربط داشت. من کل شاکله را "هرم فهم" می نامم. این تصویر شبیه آن هرم است و به هر مرتبه اش همان عنوانی را داده ام که در کشف و شهود دیدم:
ساحت نخستین، یا خودآگاهی، ساحت روانشناسیهایی از قبیل "روانشناسی فردی"آدلر (19) است. روانشناسیهای فروید (20) و یونگ (21) نیز، هر یک به نحوی، با این مرتبه سروکاردارند. یونگ «خود» را بدین شیوه تعریف می کند:
مراد ما از «خود» عامل پیچیده ای است که همه محتویات آگاهی با آن پیوند دارند.گویی «خود» مرکز میدان آگاهی است. 2
حتی یونگ "در مقام تعریف" «خود» با مشکل مواجه می شود، زیرا این «خود» همان است که ما "همیشه هستیم"; همان "من حقیر"ی است که در همه جا حاضر و ناظر است; همان"من"ی است که به "عالم اشیاء" بیرون از خود می نگرد; و می تواند به درون خود نیز نظر افکندو ساحت باطنی افکار و احساسات را هم ببیند. ظاهرا این «خود» بدنی "دارد" که در آن زندگی می کنیم. در بیشتر ساعات بیداری، ما در "عالم «خود»" به سر می بریم. این قاعده هرم است که بر "عالم واقعی" قرار گرفته است; پیوند ماست با واقعیت مادی و اجتماعی; و بدون این پیوند ما از دست می رویم. عمل، در این مرتبه، معمولا مطابق است با قواعد اجتماعی فرهنگی که در آن زندگی می کنیم.
ساحت دوم همان است که من آن را ساحت "ناآگاه شخصی" می خوانم. این حوزه حوزه تخصص فروید بود که عمر خود را یکسره بر سر ایضاح محتویات و قوانین آن نهاد. در نزدفروید، ناآگاه شخصی معادل ضمیر ناآگاه است; و برای او فراسوی این ضمیر ناآگاه چیزی نیست. به نظر فروید، ضمیر ناآگاه از اندیشه ها و تکانه های فردی ای که روزگاری آگاهانه بوده اند و بر اثر اوضاع و احوال تلخ و ناگوار زندگی (و عموما در نخستین سالهای کودکی) سرکوفته و واپس رانده شده اند، و نیز از محتویاتی که هیچگاه آگاهانه نبوده اند (و احتمالافطری اند)، فراهم آمده است. فروید، در کتابش با عنوان The Ego and the Id [خود و نهاد]،درباره ضمیر ناآگاه (یعنی ناآگاه شخصی) چنین می گوید:
... ما مفهومی را که از ضمیر ناآگاه داریم از نظریه سرکوفتگی و واپس راندگی حاصل آورده ایم. برای ما امر سرکوفته و واپس رانده نمونه نخستین ضمیر ناآگاه است. ولی، می بینیم که دو نوع ناآگاه داریم: ناآگاهی که نهفته است اما می تواندآگاهانه شود، و ناآگاهی که سرکوفته و واپس رانده است و، فی نفسه و فی الفور،نمی تواند آگاهانه شود. 3
به گمان من، مفهوم یونگی ناآگاه شخصی جالبتر است. این مفهوم مستلزم اندیشه "عقده"است. خود فروید این مفهوم را وام کرد. "عقده" محتوایی ذهنی یا اندیشه ای است که "مایه احساسی دارد" و، از بعضی لحاظها، مانند یک "شخصیت مستقل" عمل می کند. عقده ها انواع بسیار دارند. فروید کمال استفاده را از عقده ای کرد که خودش آن را "عقده ادیپس" (22) می خواند و رابطه مهر و کین است میان پسر و مادر و پدرش. "عقده الکترا" (23) شبیه همین وضع و حال را برای دختر دارد. بسا چیزهای دیگر هم می توانند عقده باشند، و یونگ مبتکرآزمون " تداعی واژه ها" بود که یکی از وسایل اولیه "دسترسی یافتن به" عقده هاست. "مرگ"،"زن"، "بوسیدن"، "بیمار"، و " کوه" ازجمله واژه هایی بودند که در این آزمون به کار می رفتند. هریک از این واژه ها ممکن است تلویحا به " عقده ها"یی اشاره داشته باشد. مثلا، ممکن است کسی به وسواس ترس از مرگ مبتلا باشد، و این امر "عقده مرگ" است. واژه "بوسیدن" ممکن است تلویحا به عقده های جنسی اشاره داشته باشد. و واژه "کوه" ممکن است از عقده هایی خبر دهد که با ترس از ارتفاعات، یا "بلنداهراسی" (24) ، سروکار دارند. ما همه با ساحت ناآگاه شخصی می سازیم و روزگار می گذرانیم و هر شب در رؤیاهایمان آن را تجربه می کنیم. هم فروید و هم یونگ رؤیاها را " شاهراه ضمیرناآگاه" می دانستند. عمل، در این مرتبه، چون ازناآگاه شخصی نشات می پذیرد، معمولا کیفیتی غیرعقلانی و هیجانی دارد، مانند آنچه درواکنشهای ناشی از هراس، یا خشم ناگهانی، و امثال و نظایر اینها می بینیم.
یونگ در «سفر دریایی شبانه » خودش "ساحت ناآگاه کهن الگویی" را کشف کرد، و آن را دررؤیاها و درونبینیهای بیمارانش به اثبات رساند. این ساحت قلمروی است که انسانهای همه فرهنگها و ازمنه تاریخی آن را از طریق اسطوره ها و قصه های پریان می شناخته اند. در این ساحت به چهره هایی مانند «فرزانه مرد» و «فرزانه زن » برمی خورید. در رؤیایی که در آن راهبی با ردایی سرخرنگ "در" قدس الاقداس را "گشود" «فرزانه مرد» بر من ، برای دانته (26) ، در گشت وگذاری که، در کتاب کمدی الاهی، در دوزخ، برزخ، و بهشت داشت، همین نقش «فرزانه مرد» را ایفاء می کرد. زنان معمولا، در آغاز، به «فرزانه زن » برمی خورند. زنی که ازدوستان من بود در رؤیا راهبه ای را دید که "راه" را که از فراز "نردبانی زرین" به ته "آبگیری ژرف" می پیوست به او " نشان داد". در قصه های پریان، مثلا در قصه سیندرلا (27) ، "پری ای که مادر تعمیدی است" برای قهرمان زن قصه ظاهرا همین نقش «فرزانه زن » را ایفاء می کند.انسان، معمولا، در پی ملاقات با «فرزانه مرد» یا «فرزانه زن »، در درون خود به "چهره ای که ناهمجنس خود اوست" برمی خورد. یونگ این چهره های ناهمجنس را "آنیما" (28) و" آنیموس" (29) می خواند. وی آنیما را بدین صورت وصف می کند:
هر وقت که، در رؤیاها، کشف و شهودها، و تخیلات، ظاهر می شود شکل وصورت انسانی به خود می گیرد و، بدین طریق، نشان می دهد که عاملی که اومظهر آن است همه خصائص شاخص یک موجود مؤنث را داراست. او ازمصنوعات ذهن آگاه نیست، بلکه از فرآورده های خودجوش ضمیر ناآگاه است.جانشین مادر هم نیست. برعکس، احتمال قوی می رود که اوصاف ملکوتی ای که انگاره آرمانی مادر را به نحو بسیار خطرناکی نیرومند می سازند از کهن الگوی جمعی آنیما، که در هر پسربچه ای از نو تجسم می یابد، نشات پذیرفته باشند. 4
آنیما و آنیموس، هر دو، چهره هایی اند که در اسطوره ها و ادبیات سرتاسر جهان پدیدارمی شوند. در افسانه آرتورشاه، (30) ملکه گونیور (31) چهره ای آنیمایی است. شهسوار لنسلات آو ذلیک (32) چهره آنیموسی است، و زندگیش با گونیور گره می خورد; این دو برای یکدیگر (و نیزبرای ما) آنیما و آنیموس اند. در کمدی الاهی دانته، بئاتریس (33) چهره آنیمایی است که "ازبهشت فرود می آید" (از ضمیر ناآگاه فرا می رود). قهرمان مرد، قهرمان زن، فرزانه مرد، فرزانه زن، ساحره و غول، شاه، و دلقک، اینها بعضی از "شخصیتها"ی ساحت ناآگاه کهن الگویی اند.این ساحت ساحتی است که در آن "کهن الگوی عدالت" معمولا حاکم است; چنانکه، فی المثل،"ساحره بدکار" در اسطوره ها و قصه های پریان معمولا "سوزانده می شود"، یا به شیوه های دیگری کشته می شود، و این چیزی است که او کاملا "مستحق آن است"، "غول" "به تیغ کشته می شود"، و "اژدها" را به قتل می رسانند. قهرمان مرد معمولا " همه کژیها را راست می کند" و"عدالت" را در مملکت "مستقر می سازد". رفتار ناشی از این "مرتبه" جنبه "عدالت"، یا "خود رابرحق جلوه دادن"، دارد.
«خود» (34) مفهومی است که در روانشناسی یونگ به چشم می خورد، و «مفهوم نهایی »اوست. یونگ «خود» را " کهن الگوی تمامیت" می خواند، که در رؤیاها با ظهور "ماندالا" (35) نشان داده می شود. یونگ، وقتی از "فرآیند تفرد" خودش سخن می گوید، چنین می آورد:
ماندالاهای من رمزنوشته هایی بودند راجع به وضع و حال «خود»، که هر روز ازنو بر من عرضه می شدند. در این ماندالاها، من «خود» را - یعنی تمام وجودم را -فعالانه دست اندرکار می دیدم. 5
رؤیاها یا کشف و شهودهای از این دست قدرت بسیار دارند و رمزهای «خود»اند. اما برای من جای این سؤال هست که آیا رمز «خود» همان «خود» است یا نه. اگر جواب مثبت باشد،آنگاه هر کس که ماندالایی را در رؤیا یا کشف و شهودی دیده است شخصی است که «خود»ش را به فعلیت رسانده و شکوفا کرده است; و، به گمان من، چنین نیست. اشخاصی که «خود»شان را به فعلیت رسانده و شکوفا کرده اند، در این خاکدان، بمراتب کمشمارتر از آنندکه ممکن است تصور شود (علی رغم همه سخنان سست و غلط اندازی که در حلقات و محافل"توان انسانی" (36) درباره "خودشکوفایی" گفته می شود).
شخصی که «خود»ش را به فعلیت رسانده و شکوفا کرده است کسی است که، به گفته ویلیم بلیک (37) ، "جهانی را در سنگریزه ای می بیند و آسمانی را در گلی خودرو ..." 6 ; کسی است که بتواند، همچون قدیس فرنسیس آسیزی (38) ، جامه از تن برگیرد و عریان سر به بیابان گذاردو خود را یکسره به عنایت الاهی بسپارد. چنین کسی، به گفته عیسی، مانند "باد" است و "[بادهر جا که می خواهد می وزد و آوای آن را می شنوی اما] نمی دانی که از کجا می آید یا به کجامی رود; چنین است حال هر که از روح زاده شود." 7
جنبه دیگری از کشف و شهودی که در آن هرمی دیدم که چشمی همه چیزبین داشت این بود که راس هرم با عالم ربوبی (39) "در تماس بود". این جنبه را بدین صورت تصویر می کنم:
عالم ربوبی
«خود» روحانی
(این مربوط است به آنچه اتو رانک (40) درباره "وحدت کیهانی"ای که انسان عهد عتیق از آن خبر داشت و در قالب ادیان خود بیانش می کرد" می گفت.)
شخصی که «خود»ش را به فعلیت رسانده و شکوفا کرده است صاحب "چشم باطنی" روح شده است، چنین شخصی "در تماس با" خداست. این شخص کسی است که، به معنایی که عیسی اراده می کرد، "از نو زاده شده" است، به قول بودا، "روشن شده" است، یا، به معنایی که کریشنه از این لفظ می خواست، "رهایی یافته" است. در این "مرتبه" است که دعای حقیقی امکانپذیر می شود. در این "مرتبه" است که معجزه امری متعارف است. زندگی اولیاء خداسرشار از معجزات بود. در این "مرتبه" است که وحی و انکشاف الاهی امکان می پذیرد. وحی و انکشاف الاهی، راست و پوست کنده بگوییم، "ارتباط" میان خدا و انسان است و در مرتبه ای صورت می گیرد که در آن مرتبه شخص انسانی خدا را "لمس کند"، یعنی در مرتبه «خود»روحانی. بیشتر روحانیون در غرب متجدد ما با این مرتبه سروکاری ندارند، بلکه کاروبارشان در مرتبه عبادیات و مناسک و شعائر مرسوم و عامه پسند می گذرد (البته موارد استثنایی چشمگیری نیز وجود دارند); یعنی در کلیساها و کنیسه های ما، در قرن بیستم، غالبااحساس "تماس با خدا" دست نمی دهد. این "تماس" چگونه چیزی است؟ داستان کوچکی برایتان نقل کنم.
یک بار در یک "همایش صلح" در یکی از کنیسه های شهر نیویورک شرکت کردم. هم روحانیون یهودی شرکت کرده بودند و هم روحانیون مسیحی. چند تنی از این روحانیون، دراین اجتماع، ادعیه مرسوم و متداول دین خود را قرائت کردند و حالی هم دست نداد. هیاتی به نمایندگی از سرخپوستان بومی امریکا نیز در این همایش صلح شرکت کرده بودند. رئیس و جادوپزشک یکی از قبایل وست کست [ ساحل غربی] (41) ، یقین ندارم کدام قبیله، پشت تریبون آمد. به نظرم اسمش "خرس دیوانه" (42) ، یا چیزی شبیه این بود. این همایش سالها قبل انجام گرفت. "خرس دیوانه"، نزدیک یک دقیقه، در برابر جمعیت، خاموش ایستاد و به حالتی شبیه حالت مراقبه فرو رفت. به نظر می رسید که به ژرفای چیزی که کویکر (43) ها آن را "مرکزعمیق" می خوانند "فرو می رفت." در این حالت، اصلا "ادعیه مرسوم و متداول" را نخواند، بلکه،به صرافت طبع، خدا را به عنوان "پدربزرگ" مورد خطاب قرار داد. در واقع، مفاد سخنان او رادقیقا به یاد نمی آورم. فقط به یاد دارم که آنچه می گفت مربوط می شد به دعا برای صلح;صلحی برای همه انسانها، برای حیوانات، و برای کران تا کران عرصه زمین. آنچه بیشتر دریادم مانده است تاثیری است که سخنان او بر حضار داشت که در برابر خود انسانی رامی دیدند که، وقتی سخن می گفت، واقعا با عالم ربوبی در تماس بود. احساس تکان دهنده وبهت انگیزی بود، و نیز احساس آرامشی ژرف که به نظر می رسید که همه کسانی که در آن شب در کنیسه بودند از آن بهره ور شده بودند. او ما را براستی "گرد هم آورد".
می توان گفت که اگر شخص واحدی از مرتبه «خود» روحانی دست به عمل بزند، همه کسانی که در پیرامون آن شخص به سر می برند (و احتمالا مردم سرتاسر جهان) تا حدی ازاین حالت بهره ور می شوند. «خود» روحانی آن «خود»ی است که در درون ماست و ما را باهمنوعانمان یگانه می دارد. عجب اینکه چیزی که اختصاصیترین ساحت هر شخصی است،در عین حال، عمومیترین ساحت هم هست. میان «خود» راستین یک فرد و «خود» راستین فرد دیگر، "شراره"ای برمی جهد که چشم انداز هر دو شخص را روشن می کند و ملکوت الاهی را به هر دو می نمایاند. «بعد قدسی » در درون و نیز در میان ماست.
یادداشتهای نویسنده
1. Malachi Martin, The New Gastle, E. P. Dutton, New York, 1974, pp. 8-9.
2. C. G. Jung, Psyche and Symbol, Doubleday, Garden City, N. Y., 1958, pp.1-2.
3. SigmundFreud, The Ego and the Id, W. W. Norton, New York, 1960, p. 5.
4. Jung, p . 12.
5 . C. G. Jung, Memories, Dreams, Reflections, Vintage Books, Random House,New York, 1963, p. 196.
6. The SelectedPoetry of Blake, edited David V. Erdman, New AmericanLibrary, New York, 1976, p. 272, "Auguries of Innocence ."
. The Bible, Revised Standard Version, New Testament, American BibleSociety, New York, 1971, John, Chapter 3:8.
پی نوشتها:
1. Wei Wu wei
2. Lao Tzu ،حکیم چینی و بنیانگذار آیین دائو (؟604 - ؟ ق.م.)
3. Gotama Buddha ،حکیم و معلم دینی ای که در هند می زیست (؟563 - ؟483 ق. م.) وبنیانگذار آیین بودا بود.
4. Krishna ،یکی از خدایان مهم آیین هندو
5. Chuang Tzu ،حکیم دائویی (369-286 ق. م.) و نویسنده اثر کهن دائویی ای به همین نام جوانگ دزو.
6. Tao ،واژه ای چینی که، از لحاظ لغوی، به معنای "راه" است و مفهوم اصلی آیین دائو و نیزویژگی مهم دو کتاب دائو دجینگ و جوانگ دزو است.
7. Nirvana ،در آیین بودا، سعادت کامل که از طریق فنای وجود فردی و انجذاب نفس درروح متعالی یا از طریق فنای همه خواهشها و شهوات حاصل می آید.
8. Brahman ،در آیین هندو، موجود مطلق سرمدی; واقعیت وحدانی متعالی ودانته (بابرهما Brahma خلط نشود).
9. اشاره است به آیه 26 از باب اول سفر پیدایش، که در آن آمده است: "خدا گفت: آدم را به صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم" و نیز آیه 27 از همان باب، که در آن می خوانیم: "خداآدم را به صورت خود آفرید. او را به صورت خدا آفرید."
10. Nicodemus
11. Moksha
12. Malachi Martin
13. Jesuit ،یعنی عضو «انجمن عیسی »، یکی از نحله های دینی آیین کاتولیک رومی که ایگناتیوس لویولایی در 1534 برای مردان تاسیس کرد.
14. Breakthrough
15. Bodhi tree ،لفظ Bodhi ،در زبانهای سنسکریت و پالی، از لحاظ لغوی، به معنای "بیدارشده" است و مراد از Bodhi tree (درخت بودی) درخت انجیری است که بودا در زیر آن به روشن شدگی کامل دست یافت.
16. Chou سومین سلسله پادشاهان چین (از 1122 تا 256 ق. م.)
،مراد از Kabbala (قباله) فلسفه دینی سری ای است که بعضی از روحانیون یهودی، علی الخصوص در قرون وسطی، بر اساس تفسیر عرفانی متون مقدس دینی ومذهبی شان پدید آوردند.
18. Rosicrucian ،چلیپاییان گل سرخی اشخاصی بودند، در قرنهای هفدهم و هجدهم، که مدعی بودند که اعضای انجمنی سری اند که صاحب انواع گوناگونی از علمها و قدرتهای خفیه است. چلیپا و گل سرخ، هرم، و صلیب شکسته از مهمترین رمزهای عرفانی این فرقه بوده است.
19. Adler ،روانپزشک و روانشناس اتریشی (1870-1937)
20. Freud ،پزشک و متخصص اعصاب اتریشی و بنیانگذار روانکاوی (1856-1939)
21. Jung ،روانشناس و روانپزشک سویسی (1875-1961)
22. Oedipus complex ،ادیپس، در اساطیر یونانی، پسر شاه و ملکه تبس است که نادانسته وناخواسته پدر خود را کشت و مادر خود را به همسری گرفت.
23. Electra complex ،الکترا، در اساطیر یونانی، دختر آگاممنون و کلیتمنسترا است که برادرخود را تشویق کرد تا مادرشان و عاشق مادرشان را، که مشترکا آگاممنون را کشته بودند،به قتل برساند.
24. acrophobia
25. Virgil ،شاعر رومی و سراینده انئید (70-19ق.م.)
26. Dante ،شاعر ایتالیایی و سراینده کمدی الاهی (1265-1321)
27. Cinderella ،شخصیت یکی از قصه های پریان که در خانه به کارهای توانفرساوامی دارندش و سرانجام، به کمک پری ای که مادر تعمیدی اوست، با شاهزاده ای پیمان زناشویی می بندد.
28. Anima ،که در زبان لاتینی به معنای نفس و مبدء حیات است، در روانشناسی یونگ به معنای نفس مادینه است.
29. Animus ،که در زبان لاتینی به معنای نفس، ذهن، میل و گرایش، و شهوت است، درروانشناسی یونگ به معنای نفس نرینه است.
30. King Arthur ،شاه افسانه ای بریتانیا که رهبر شهسواران «میزگرد» بود و تصور عامه بر این است که در قرن ششم میلادی می زیسته است.
31. Queen Gwenivere ،در افسانه آرتورشاه، همسر وی و معشوقه شهسوار لنسلات است.
32. Sir Lancelot of the Lake ،در افسانه آرتورشاه، دلاورترین و نامدارترین شهسواران «میزگرد» و عاشق ملکه گونیور است.
33. Beatrice ،زنی اهل فلورانس که معشوقه دانته بود و از طریق کمدی الاهی دانته نامش جاودانه شد.
34. The Self
35. Mandala ،که در زبان سنسکریت به معنای دایره، قوس، و قطاع دایره است، در آیین هندو و آیین بودا به معنای طرحی مدور است که حاوی اشکال هندسی هم مرکز، شمایل خدایان، و چیزهای دیگری است و رمز کل کائنات، تمامیت، و جامعیت است.
36. human potential
37. William Blake ،شاعر و هنرمند انگلیسی (1757-1827)
38. St. Francis of Assisi ،مبلغ ایتالیایی و بنیانگذار فرقه فرنسیسکنها (؟1181-1226)
39. Divine Reality
40. Otto Rank ،روانکاو اتریشی (1884-1939)
41. West Coast
42. " "Grazy Bear
43. Quaker ،عضو «انجمن دوستان »، که فرقه دینی مسیحی ای است که جرج فاکس در حدودسال 1650 در انگلستان بنیان گذاشت.
× مشخصات کتابشناختی اصل این نوشته چنین است:
May, Robert M., Physicians of the Soul, The Psychologies of the Worlds Great Spiritual Teachers, (Dorset: Element Books, 1991), pp. 214-221.