ماهان شبکه ایرانیان

عناصر خردورزی در تعبیر دینی(۱)

عقل، با تعبیر و تفسیر دینی اسلامی، که متون اسلامی از آن ارائه می دهند، با چه عناصری تکامل و تربیت می یابد؟

  اشاره

عقل، با تعبیر و تفسیر دینی اسلامی، که متون اسلامی از آن ارائه می دهند، با چه عناصری تکامل و تربیت می یابد؟

برای پاسخ به سؤال مزبور، ابتدا مفهوم مبانی، اصول و روش های تربیتی مطرح می گردد. سپس، از تفکر به عنوان مبنا و از تعقل به عنوان اصل عمده تربیت انسان بحث به میان خواهد آمد. در ادامه، از «علم نافع» به عنوان عنصر اصلی و از «عمل صالح» به عنوان عنصر فرعی عقل ورزی بحث می شود. پس از نگاهی استقلالی به هر یک از دو عنصر عقل ورزی، به دلیل ملازم و مقارن بودن آن ها، بحث با نگاهی ترکیبی به تلازم و تقارن آن دو ادامه می یابد. در پایان، از مطابقت علم و عمل، به عنوان عامل یگانگی ظاهر و باطن شخصیت عاقل در تعبیر دینی، بحث خواهد شد.

1. مفهوم مبانی، اصول و روش های تربیتی

روش ها، اصول و مبانی تربیتی سه جزء از اجزای هر نظام تربیتی می باشند. این سه جزء، از نظر تأسیس، استخراج، سعه وضیق ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند. روش ها، در تأسیس و استخراج، بر اصول، و اصول نیز بر مبانی تکیه دارند. از این رو، به ترتیب، به تعریف مفهوم مبانی، اصول و روش های تربیتی پرداخته می شود.

مبانی تربیتی: مجموعه قانونمندی های مربوط به ویژگی های انسانند که دو خصوصیت دارند: اولاً، در مورد عموم انسان ها صادق هستند؛ ثانیا، به شکل قضایای حاوی «است» ذکر می شوند.

اصول تربیتی: مجموعه قواعدی هستند که با نظر به قانونمندی های مربوط به ویژگی های عمومی انسان (مبانی تربیت)، استخراج می شوند و به عنوان راهنمای عمل، تدابیر تربیتی را هدایت می کنند. از تعریف مزبور، استفاده می شود که اصول تربیتی با توجه به مبانی تربیت استخراج می گردند.

روش های تربیتی: دستورالعمل هایی جزئی هستند که در دامنه یک اصل تربیتی قرار دارند و همانند اصل تربیتی راهنمای عمل قرار می گیرند.

وجه اشتراک روش های تربیتی با اصول تربیتی این است که هر دو از سنخ دستورالعمل هستند و در قالب قضایای حاوی «باید» بیان می شوند. روش های تربیتی مبیّن این مطلب هستند که برای رسیدن به هدف و مقصد موردنظر چه باید کرد. وجه افتراق روش ها با اصول این است که روش ها دستورالعمل هایی جزئی تر، اما اصول دستورالعمل هایی کلی تر می باشند. به دلیل کلی تر بودن اصول، غالبا چند روش تربیتی در دامنه یک اصل تربیتی قرار می گیرند.

با بیان مزبور، رابطه روش های تربیتی با اصول تربیتی و نیز رابطه معنایی و منطقی بین مبانی، اصول و روش ها مشخص شد. همچنین معلوم گردید روش های تربیتی دستورالعمل هایی جزئی هستند که در محدوده اصول تربیتی قرار می گیرند.(2)

اکنون برای خروج بحث از حالت ذهنی و پرهیز از کلی گویی، مناسب است مراد از مبنا، اصل و روش تربیتی و رابطه این سه با یکدیگر را در ضمن مثال هایی توضیح دهیم. بحث از تفکّر، تعقّل و اشاره به دو روش «تعلیم حکمت» و «تزکیه» در مباحث آینده، در واقع به منزله ذکر مثال هایی برای تبیین معنای مبنا، اصل و روش تربیتی و رابطه آن ها با یکدیگر است.

2. تفکّر، مبنای عمده تربیت انسان

همان گونه که اشاره شد، مبانی تربیت مجموعه قانونمندی های مربوط به ویژگی های انسان است که دو ویژگی دارند: اولاً، در مورد همه انسان ها صادق هستند؛ ثانیا، با قضیه حاوی «است» بیان می شوند. طبق این تعریف، می توان گفت: یکی از مبانی تربیت، تفکر و اندیشه ورزی انسان است؛ زیرا یکی از ویژگی های عمومی انسان، تفکر و اندیشه ورزی اوست. در فقره سیزدهم روایت هشام، از تفکر به عنوان نشانه عقل در انسان، نام برده شده است: «یا هشام، انّ لِکُلّ شی ءٍ دلیلاً و دلیل العقل التفکر.»(3)

انسان ذاتا، موجودی متفکّر است. بنابراین، اگر در آیات و روایات، انسان به تفکر دعوت شده است، منظور دعوت به اصلِ تفکر، نیست که امری فطری می باشد، بلکه منظور تفکری معین از نظر جهت و عرصه تفکر است. در واقع، این گونه آیات و روایات، مبیّن این مطلب هستند که باید تفکّر انسان را در جهت و عرصه های هدایت کننده به حق و خیر برای دستیابی به عمل صالح راهنمایی کرد.(4)

اسلام، طالب کمال و سعادت انسان است. یکی از مقدمات وصول به کمال انسانی، تفکر در آیات تکوینی و تدوینی(5) خداوند می باشد. انسان از این طریق به معرفت الهی و در نهایت عقیده و ایمان استوار به پدیدآورنده هستی، دست می یابد. دین اسلام برای دستیابی انسان به ایمان ثابت به خداوند و دیگر حقایق هستی، آن تفکر ذاتی و فطری را به سمت حوزه های خاص هدایت می نماید. تفکر در آیات تکوینی و تدوینی خداوند و حوزه های فکری هدایتگر انسان، در دستیابی انسان به کمال مؤثر است. به دلیل آثار تربیتی تفکر در آیات تکوینی و تدوینی خداوند، در بینش اسلامی تفکر به منزله عبادتی دانسته شده است که عبادات دیگر به مقام و مرتبه آن نمی رسند.(6) با توجه به جایگاه رفیع تفکر از دیدگاه اسلام و با عنایت به این که شکوفایی گوهر بی بدیل عقل مرهون تفکر و به کارگیری عقل است، آشکار می گردد که چرا تفکر مبنای عمده تربیت انسان است.

پیش از بحث درباره حوزه های تفکر، مناسب است نخست از آفات و موانع تفکر بحث شود؛ زیرا بدون رفع این موانع انسان نمی تواند از نیروی تفکر خویش در حوزه های تفکر معرفت خیز استفاده نماید. طالب علم و معرفت با شناختن موانع تفکر بهتر می تواند در تحصیل علم و معرفت تلاش نماید. بحث آفات تفکر گسترده است، که این نوشته به طور اختصار به آن می پردازد.

امام موسی کاظم علیه السلام در فقره هفدهم روایت هشام، از آرزوی طولانی، زیاده گویی و پیروی از شهوات نفسانی به عنوان سه عامل منهدم کننده گوهر عقل نام برده اند.(7)

امام علیه السلام آرزوی طولانی را یکی از عوامل انهدام عقل و تفکر ذکر کرده اند. به نظر می رسد همان گونه که مرحوم مجلسی در شرح خود بر اصول کافی اشاره فرموده اند،(8) علت مانعیّت آرزوی طولانی برای تفکر این است که در اثر آرزوهای طولانی، انسان بیش تر به لذت های دنیوی روی می آورد و روی آوردن و توجه فراوان به دنیا مانع تفکر و حصول علم و معرفت است. زیاده گویی، عامل دوم انهدام عقل، نیز می تواند مانع تفکر باشد؛ چون حضرت در فقره سیزدهم نشانه تفکر را سکوت ذکر کرده اند: «دلیل التفکر الصمت.»(9) روشن است که زیاده گویی، منافی سکوت است و با پُرحرفی، دیگر جایی برای تفکر باقی نمی ماند.

امام علیه السلام در فقره هشتم(10) نیز یکی دیگر از موانع تفکر را تبعیت کورکورانه از اکثریت ذکر کرده اند، بخصوص در صورتی که اکثریت بر باطل و پیرو ظن و گمان باشند. انسان برای آزادی تفکر از غل و زنجیر تبعیت کورکورانه، باید در پی یافتن طریق حق و هدایت باشد و پس از پی بردن به حقّانیت یک فکر و عقیده، نباید در عمل به مقتضای آن وحشت کند، خواه آن عقیده دارای پیروان فراوان باشد یا نباشد. امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، به همین حقیقت اشاره فرموده اند: «یا ایها الناس، لا تستوحشُوا فی طریق الهدی لِقِلَّة اهله.»(11)

یکی دیگر از موانع تفکر، پیروی کورکورانه از آبا و اجداد است که امام موسی کاظم علیه السلام در فقره هفتم روایت هشام، با تمسّک به آیه ای از قرآن به آن اشاره کرده اند.(12)

پس از بحث درباره موانع تفکر، اکنون به حوزه های مُجاز و مفید تفکر اشاره می شود. حوزه های تفکر به منزله بستر و زمینه مساعدی هستند که رویش معرفت و بصیرت را در پی دارند. در یک تقسیم بندی مستفاد از قرآن، می توان حوزه های تفکر انسان را به دو بخش آیات و نشانه های بیرونی (آفاقی) و درونی (انفسی) تقسیم نمود: «سَنُرِیهم آیاتِنافِی الْآفاق وَ فِی اَنْفُسهم حَتّی یتبیَّنَ لَهُمْ اَنَّه الحقّ.» (فصلت: 53)

معرفت آفاقی دارای حوزه های متعددی است که بعضی از آن ها عبارتند از: 1. شناخت آثار و عجایب مخلوقات الهی (هستی شناسی)؛ 2. شناخت ادیان و معارف الهی (دین شناسی و خداشناسی)؛ 3. شناخت سرگذشت اقوام و ملل مختلف (تاریخ و جامعه شناسی).

چون از دیدگاه اسلام، هدف از شناختن عجایب خلقت و دعوت انسان به تفکر، معرفت خداوند است، غالبا در آیات و روایات، دو حوزه اول معرفت آفاقی مقارن یکدیگر مطرح شده اند. به عنوان مثال، در فقره دوم و سوم روایت هشام، دو حوزه هستی شناسی و خداشناسی در کنار هم مطرح شده اند. امام موسی کاظم علیه السلام درفقره دوم، به آیه مفصلی تمسّک کرده اند که متضمن نشانه ها و آیات تکوینی خداوند (مثل خلقت آسمان و زمین) است.(13) و نشانه های خلقت، به منظور اثبات توحید ربوبی خداوند در آیه مطرح شده است. از دیدگاه قرآن، حوزه های معرفت آفاقی باید در خدمت تحصیل معرفت الهی باشد. قرآن، این گونه هستی شناسی را به خداشناسی پیوند زده است. امام موسی کاظم علیه السلام در فقره سوم، ضمن بیان نشانه های تکوینی طرح شده در آیه فقره قبل، تصریح کرده اند: این نشانه ها و آیات تکوینی را خداوند برای شناخت و معرفت خود و اثبات رُبوبیت و تدبیر یگانه خویش در عالم هستی قرار داده است.(14)

امام موسی کاظم علیه السلام در فقره دوم و سوم به بیش از ده آیه قرآن، که اکثرا درباره نشانه های تکوینی خداوند است و در پایان آن ها و «لقومٍ یعقلون» و «لعلکم تعقلون» آمده است، استناد کرده اند. استناد فراوان امام علیه السلام به آیات تکوینی خداوند، از سویی بیانگر نقش و اهمیت تفکر در آیات الهی در تحصیل معرفت و شناخت خداوند و از سوی دیگر، مبیّن دیدگاه حضرت درباره نقش اساسی عقل در تحصیل معرفت الهی و دستیابی انسان به توحید ربوبی است.

به دلیل تأثیر فراوان تفکر در تحصیل معرفت الهی و در نهایت، دستیابی انسان به ایمان و عمل صالح، علاوه بر روایت هشام، تفکر در آیات تکوینی در احادیث دیگر نیز فراوان مورد توجه قرار گرفته است. توصیف عجایب خلقت خفاش(15) و طاووس(16) در نهج البلاغه، دو نمونه برجسته دعوت به تفکر در آیات تکوینی است. نمونه بسیار برجسته دیگر، حدیث مفصل امام صادق علیه السلام درباره عجایب خلقت انسان و دیگر مخلوقات، خطاب به مُفَضَّل، یکی از شاگردان ایشان است. روایت مفضل به دلیل سرشار بودن از ادلّه توحید ربوبی خداوند، به «توحید مفضَّل» معروف شده است.(17)

سومین حوزه معرفت آفاقی، تفکر در سرگذشت ملل و اقوام گذشته به منظور عبرت آموزی است. برای تفکر در سرگذشت اقوام مختلف قرآن در آیات فراوانی به طور مستقیم و غیر مستقیم، دستور سیر و سفر داده است. امام کاظم علیه السلام در فقره پنجم روایت هشام، به دو آیه از قرآن درباره تفکر در سرگذشت قوم لوط و عبرت آموزی از آن ها تمسّک نموده اند.(18) علاوه بر قرآن و روایت هشام، نهج البلاغه نیز مشحون از دعوت انسان ها به تفکر درباره سرانجام اقوام پیشین و عبرت آموزی از آن هاست.(19)

3. تَعَقُّل اصل عمده تربیت انسان

پس از تفکر و اندیشه ورزی، اکنون از تعّقل (خردورزی) به عنوان اصل عمده تربیت، که در اعتبار و استخراج بر تفکر و اندیشه ورزی انسان اعتماد و تکیه دارد،(20) بحث می شود.

مراد از تعقّل، تفکر هدایت شده از حیث جهت و عرصه است که در بحث قبل اشاره شد. در فرهنگ قرآن و روایات، تعقل ملازم با هدایت و راهیابی است. امام کاظم علیه السلام در فقره اول(21) و هفتم(22) روایت هشام به آیاتی تمسّک کرده اند که تلازم عقل و هدایت یابی از آن ها استنباط می شود. علاوه بر روایت هشام، از روایات فراوان دیگری نیز تلازم بین عقل، هدایت، اصلاح و ارشاد استفاده می شود.(23)

بنابراین، اصل تعقّل بیانگر آن است که باید پویش بی وقفه تفکر و اندیشه انسان را از لغزشگاه های باطل و شرّمصون داشت و با فراهم کردن حوزه های صحیح تفکر، آن را به سمت حق و خیر، برای دستیابی به معرفت خداوند و عمل صالح، هدایت کرد.

با عنایت به اصل تربیتی تعقل، روش های تربیت عقلانی باید پویش تفکر انسان رابه گونه ای تنظیم کنند تا هدایت وی به سمت خدا میسّر گردد. دو روش عمده تربیت، که در دامنه اصل تربیتی تعقل قرار می گیرند، «تعلیم حکمت» و «تزکیه» نامیده می شوند.(24)

4. «علم نافع»، عنصر اصلی خردورزی در تعبیر دینی

بدون تردید، علم و معرفت مقدمه و شرط لازم برای انجام هر حرکت و عمل است: «ما مِنْ حَرَکَةٍ الّا وَ اَنْتَ تَحْتَاج فِیها اِلی المعرفة.»(25) عقل ازطریق تفکر و خردورزی، انسان را در انجام اعمال سنجیده و مفید یاری می کند. به دلیل آن که عقل برای خردورزی، به مواد خام به نام علم و معرفت نیازمند است، از این رو، در بحث حاضر، از علم به عنوان اولین عنصر اصلی خردورزی بحث می شود.

قابل ذکر است در روایت هشام واژه های شناختی مختلفی همچون علم، معرفت و بصیرت و مشتقات آن ها همراه عقل و مشتقات آن به کار رفته است. در فقره چهاردهم، دو واژه «علم» و «معرفت» در کنار عقل به کار رفته و برخورداری از معرفت بهتر، شرط اجابت دعوت پیامبران به خردورزی دانسته شده است: «یا هشام، ما بعث اللّه انبیائه و رُسله الی عباده الّا لیعقلوا عن اللّه، فاحسنهم استجابةً احسنهم معرفةً و اعلمهم بامراللّه احسنهم عقلاً.» در فقره بیست و هفتم، برخورداری عقل و قلب از معرفتی ثابت و استوار، از اسباب اعطای بصیرت ذکر شده است.(26) امام علیه السلام درفقره ششم، با تمسّک به آیه ای از قرآن، برخورداری از علم را به عنوان شرط خردورزی ذکر کرده اند: «انّ العقل مع العلم.»(27)

در فقره دوازدهم، در تمثیلی جالب، «تقوا» به کشتی نجات، «عقل» به ناخدا و «علم» به راهدار و راهنما تشبیه شده است. تقوا در تشخیص راه صحیح، ناخدا و مدبّر (عقل) را کمک می کند: «یا بُنیّ انّ الدنیا بحر عمیق ... فلتکن سفینتک فیها تقوی اللّه... قیّمها العقل و دلیلها العلم.»(28)

علاوه بر فقرات قبل، از فقرات دیگر روایت هشام، مانند فقره بیست و چهارم،(29) فقره بیست و پنجم،(30) فقره بیست و هفتم،(31) و بیست و هشتم(32) نیز همراهی و تلازم عقل و علم استفاده می شود. در روایات دیگر نیز به همراهی و تلازم این دو تصریح شده است. در روایتی، تصریح گردیده است علم و عقل، از هم جدایی نداشته و با هم تباین ندارند: «العقل و العلم مقرونان فی قرن لایفترقان و لایتباینان.»(33) در روایت دیگری، عقل وسیله ادراک تمام خیر و نیکی نامیده شده است: «انما یدرک الخیر کلّه بالعقل.»(34) در روایت دیگری، معرفت خداوند به عنوان خالق و مدّبر، به عقل نسبت داده شده است. در آخر این روایت، طلب علم و ادب، بر عاقل واجب شمرده شده است.(35) در روایت دیگری، تصریح شده است عقل به وسیله علم، قابل تکامل و رشد و نمو است.(36) علامه طباطبایی، در تفسیر آیه شریفه «کذلک یبین لکم آیاته لعلکم تعقلون» (بقره: 242) فرموده اند: «تبیین، موجب علم، و علم، مقدمه و وسیله عقل ورزی است.» سپس به آیه «و ما یعقلها الاّ العالمون» (عنکبوت: 43) تمسّک کرده اند.(37)

حاصل این که، عقل نیروی مدرک انسان برای فهم و کشف حقایق عالم، به علم و معرفت به عنوان مواد خامی که خردورزی روی آن ها انجام می شود، نیازمند است. بنابراین، علم و معرفت عنصر اصلی خردورزی است.

اگر انسان تمام تلاش های شناختی خویش را به نحوی تحت کنترل در آورد که از کجروی در اندیشه محفوظ بماند و در نتیجه، به شناخت و بازشناسی امر مورد نظر راه یابد، به خردورزی در مقام شناخت دست یافته است. عوامل متعددی مانند برخورداری از علم و بصیرت فراوان، کفایت ادلّه، کنترل حبّ و بغض، در حفظ و نگهداری اندیشه از کجروی مؤثر می باشند. به تناسب بحث از خردورزی در مقام شناخت، فقط به توضیح عامل اول (برخوردار ی از علم) پرداخته می شود.(38) طبقِ عامل مذکور، هر فردی که علم بیش تری داشته باشد، در مقام شناخت امکان بیش تری برای به کارگیری عقل دارد. احاطه علمی و گستردگی اطلاعات، این امکان را برای فرد ایجاد می کند که مواد خام بیش تری برای ترکیب، مقایسه، تجزیه و تحلیل، استدلال و نتیجه گیری در اختیار داشته باشد و در نهایت، به شناخت عمیق تری دست یابد. اطلاعات و آگاهی گسترده، مقتضی آن است که فرد به نتیجه گیری خام نپردازد.

ملازمه بین عقل و علم که از فقرات مختلف روایت هشام، بخصوص فقره ششم (اِنّ العقل مع العلم...)(39) و دیگر روایات استفاده می شود یک طرفه است؛ یعنی هر عاقلی لزوما عالم است، ولی هر عالمی عاقل نیست. در روایتی، تصریح شده است چه بسا عالمی که جهل او (عقل نورزیدن و در نتیجه اعمال نسنجیده او) موجب هلاکت و گمراهی وی شود و علمش برای او نفعی نداشته باشد: «رُبَّ عالمٍ قَدْ قَتَلَه جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لا یَنْفَعُه.»(40) فرد مذکور، در واقع انسانی است که علمش از عقلش بیش تر است و علم زیادِ فاقدِ بازدارندگی های برخاسته از عقل، موجب گرفتاری و سوء عاقبت وی می شود: «مَنْ زاد عِلْمُهُ عَقْلَه کان و بالاً علیه.»(41)

در مقابل، ممکن است فردی عقلش از علمش بیش تر باشد. چنین فردی، از مجموعه شناخت ها و حتی گمان هایش برای ضبط و مهار اعمال خود استفاده می کند. یکی از ویژگی های انسان عاقل، حزم و احتیاط است. ویژگی مذکور، باعث می شود عاقل از ظن و گمان های عاقلانه اش نیز استفاده نماید؛ ظن و گمان هایی که از یقین جاهل صحیح تر است.(42) با ورود ظن و گمان عاقلانه در خردورزی، حزم و احتیاط به منزله یکی از ابعاد خردورزی جلوه گر می شود. در فقره سی و دوم روایت هشام، پنج اثر و نشانه برای ویژگی احتیاط و حزم انسان عاقل ذکر شده است.(43)

اکنون که ثابت شد علم و معرفت اولین عنصر اصلی خردورزی است، مناسب است به این مطلب اشاره شود که چه نوع علمی عنصر خردورزی است. چون اساسا عقل در تعبیر دینی، ملازم با هدایت و راهیابی به سمت اعمال صالح است. بنابراین، مراد از علمی که اولین عنصر خردورزی می باشد، علمی است که به عمل صالح منجر شود. علم اگر با عمل همراه شد، «علم نافع» است، اما اگر تنها به صورت یک سلسله تصورات ذهنی باشد علم نافع نیست. علمی که به عمل صالح منتهی نشود، در حقیقت جهل است. حضرت عیسی علیه السلام به این حقیقت در روایتی تصریح کرده اند: «لیس بنافعک اَنْ تَعْلم مالم تعمل. اِنّ کثرةَ العلم لایزیدک الاّ جهلاً مالم تعمل به.»(44)

دین اسلام همان گونه که تفسیر خاصی از عقل ارائه می دهد، درباره علم نیز تفسیر خاصی دارد. از نظر دین اسلام، فراگیری بسیاری از علوم، که مستقیما مرتبط با هدایت و اعمال صالح نیستند و مضرّ نیز نمی باشند، گرچه فضل به شمار می آیند، ولی «علم نافع» در اصطلاح و تعبیر دینی نامیده نمی شوند. در تعبیر دینی، «علم نافع» به علمی گفته می شود که در هدایت انسان به ساحت ربوبی و عمل صالح مفید باشد. در فقره بیستم روایت هشام ذکر علم، متفرع بر طاعت و پرستش خدا،(45) قرینه روشنی است که علم مطلوب از دیدگاه اسلام، علمی است که در هدایت انسان به سوی طاعت خدا، که منشأ همه اعمال صالح دیگر است، نافع و مفید باشد. در روایتی از امام موسی کاظم علیه السلام ، مصادیق بارز «علم نافع» سه علم «عقاید»، «اخلاق» و «فقه» معرفی شده اند: «انّماالعلم ثلاثة:آیة محکمة،او فریضة عادلة، او سنَّة قائمة و ما خلاهُنَّ فهو فضل.»(46)

قابل ذکر است که مراد از اصلی بودن عنصر «علم نافع» در بحث حاضر و فرعی بودن عنصر «عمل صالح» در بحث بعدی، متبوع و تابع بودن علم و عمل نسبت به یکدیگر است؛ به این معنا که علم نافع، علت و منشأ صدور عمل صالح از انسان است. به این مطلب در روایتی از امام رضا علیه السلام تصریح شده است: «اِنّ العلمَ حیاةُ القلوب ... به یُطاعُ الربّ و یُعْبَد، به توصل الارحامُ، یُعْرَف الحلال من الحرام. العلم امام العمل و العمل تابعه.»(47)

5. «عمل صالح»؛ عنصر فرعی خردورزی در تعبیر دینی

گذشت که مراد از «علم نافع»، به عنوان اولین عنصر خردورزی، علمی است که منشأ صدور اعمال صالح باشد. اکنون، از عمل، به عنوان دومین عنصر خردورزی بحث می شود. چون اساسا عقل در تعبیر آیات و روایات، گوهری هدایتگر به سوی حق و خیر است. همین هدایتگری گوهر عقل موجب می شود عمل صالح عنصر دیگر عقل ورزی به حساب آید؛ به این بیان که اگر عقل بخواهد هویت هدایتگری داشته باشد، تحصیل و تقویت این هویت مرهون آن است که فرد صاحب عقل در انجام اعمال صالح مداومت داشته باشد تا هدایتگری فطری عقل از طریق انجام اعمال صالح تقویت شود. در فقرات مختلف روایت هشام، به مصادیق و جلوه های متعددی از اعمال صالح، مثل ایمان، تقوا، عبادت، قناعت، شکر، صبر، تواضع، صمت، انفاق و زهد اشاره شده است. درفقره بیست و هشتم روایت هشام، اعمال صالح فراوانی به عنوان نشانه تمام و کامل بودن عقل ذکر شده اند.(48)

علاوه بر روایت هشام، در روایات دیگر نیز به آثار عملی عقل تصریح شده است. در روایتی، عمل نجات بخش، به عنوان ثمره و میوه عقل ذکر شده است: «ثمرة العقل العمل للنجاة.»(49) در روایت دیگری، از عاقل، به عنوان شخصی که برای آخرت عمل می کند، نام برده شده است: «مَا العاقلُ الاّ مَنْ عَقَلَ عَنِ اللّه وَ عَمَلَ لدار الآخرة.»(50)

گاهی از عاقل، به عنوان فردی که به عمل خویش اعتماد می کند و در مقابل، از جاهل به عنوان فردی که بر آرزویش اعتماد می ورزد، نام برده شده است.(51) در برخی روایات، عمل حَسَن و نیک، نشانه کمال عقل ذکر شده است.(52) در روایتی، عقل به طاعت و عمل به دستور خدا تعریف شده است.(53)

حال که ثابت شد عمل دومین عنصر خردورزی در تعبیر دینی می باشد، به بررسی خردورزی در مقام عمل پرداخته می شود. اما پیش از آن باید عمل عاقلانه را تعریف کرد. عمل عاقلانه عملی است سنجیده که محصول بازداری های برخاسته از شناخت و معرفت صحیح است. انسان به وسیله شناخت هایی که در سایه تعلّم و تفکّر به دست می آورد، به انجام کارهای عاقلانه و سنجیده و اعمال صالح موفق می شود.

می توان گفت: خردورزی در مقام عمل، به معنای تلاش و پویش برای دستیابی به اعمال صالح در پرتو شناخت های به دست آمده است. بنابراین، اولین فردی که از قلمرو عمل عاقلانه خارج می شود فردی است که از پرتو شناخت هایش برای اصلاح اعمال خویش استفاده نمی کند. قرآن، افرادی را که به دعوت دیگران می پردازند و آن ها را به انجام کارهای درست فرا می خوانند، اما از این آگاهی خویش پرتوی بر عمل خود نمی افکنند، فاقد اشخاص فاقد خردورزی می داند:«اتأمرون الناس بالبّر و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون.» (بقره: 42) در آیه دیگر، عالمانی که به علم خویش عمل نمی کنند، به چهار پایان فاقد عقل که کتاب بر پشت خویش حمل می کنند، تشبیه شده اند.(54)

حاصل این که، عقل ورزی در مقام عمل به معنای ضبط و مهار تمام اعمال به وسیله همه شناخت های به دست آمده، اعم از علم و گمان است. پس از توضیح خردورزی در مقام عمل مناسب است مراد از عمل صالح را نیز بیان کنیم.

عمل صالح، عملی است که از حُسْن فعلی و حُسْن فاعلی برخوردار باشد. مراد از حُسْن فعلی این است که خود عمل بر اساس ملاک های شرع و عقل، حَسَن و شایسته باشد. ایمان، تقوا، عدالت، صبر، قناعت و مانند آن ها همه مصادیقی از اعمال حَسَن و شایسته می باشند. مراد از حُسن فاعلی، این است که اعمال شایسته، از روی نیت و انگیزه درست فاعل انجام شوند.

بنابراین، برای صالح شدن عمل، به دو شرط حُسن فِعلی و فاعلی، هر دو، نیاز است. از دو شرط مذکور، شرط اول تأمین کننده حُسْن ذاتی فعل و شرط دوم تأمین کننده کیفیّت خوب عمل می باشد و اَعْمال عاقل از هر دو شرط مذکور برخوردار است.

در روایت هشام و سایر روایات، به هر دو شرطِ صالح شدن عمل تصریح شده است. ذکر صفات و اعمال شایسته در فقرات مختلف روایت هشام(55) دلیل بر وجود شرط اول (حُسْن فعلی) در صفات و اعمال صالحِ نشأت گرفته از عقل است. در بخشی از روایت هشام، طبق نقل تحف العقول، به شرط دوم (حُسْن فاعلی) نیز، تصریح شده است: «یا هشام،... کما لا یَقُومُ الجسد الاّ بَالنَّفس الحیّة فَکذلِکِ لا یَقُومُ الدین الّا بالنیة الصادقة و لا تثبت النیة الصادقة الّا بالعقل.»(56)

از بخش مذکور، استفاده می شود قوام دینداری انسان مرهون نیّت و انگیزه خالص در اعمال، و استحکام و ثبات نیت و انگیزه خالص نیز مرهون خردورزی و به کارگیری عقل است.

6. نگاهی ترکیبی به تقارن دو عنصر «علم نافع» و «عمل صالح»

در روایات فراوانی «علم نافع» و «عمل صالح»، به عنوان دو عنصر خردورزی مقارن یکدیگر ذکر شده اند. روایاتی که تقارن دو عنصر مذکور در آن ها مطرح شده، دو دسته اند:

در دسته ای از روایات، به تقارن علم و عمل تصریح شده است: «العِلمُ مَقْرون الی العملِ؛فَمَنْ عَلِمَ، عَمِلَ وَ مَنْ عَمِلَ، عَلِمَ وَالعلمُ، یَهْتِفُ بالعملِ فاِنْ اَجابَهُ وَالاّ ارْتَحَلَ عنه.»(57) در روایت دیگری آمده است: خداوند عملی را قبول نمی کند، مگر این که از روی علم و معرفت انجام شده باشد و معرفت نیز در صورتی معرفت درست و حقیقی است که به عمل منجر شود.(58)

علاوه بر روایات دسته اول، تقارن علم و عمل به طور ضمنی از دسته دیگری از روایات نیز استفاده می شود. در فقره اول روایت هشام، امام کاظم علیه السلام به آیه هجدهم سوره «زمر» تمسّک کرده اند. در آیه مذکور مراد از استماع قول و تبعیت از آن، اکتساب علم و عمل به آن است.(59) در فقره بیستم روایت هشام، نجات و رستگاری، مرهون طاعت و پرستش، و طاعت و پرستش خدا، به عنوان منشأ همه اعمال صالح دیگر، مرهون «علم نافع» دانسته شده است: «لا نَجاةَ اِلاّ بِالطاعةِ، و الطاعة بالعلم...»(60) در فقره بیست و یکم، ضمن ذکر علم و عمل در کنار یکدیگر، تصریح شده است: عمل اندک عالم عاقل، مقبول و مضاعف می گردد.(61) در فقره بیست و پنجم، از عمل صالحِ زهدورزی، به عنوان ثمره و محصول علم به فانی بودن دنیا نام برده شده است.(62)

علاوه بر فقرات مختلف روایت هشام، از روایات دیگر نیز تقارن دو عنصر «علم نافع» و «عمل صالح» استفاده می شود. در روایتی، به تقارن علم، عمل و اخلاص (به عنوان معیار اصلی صالح شدن اعمال) تصریح شده است: «العاقل اذا عَلِمَ عَملَ و اذا عَمِلَ اَخْلَصَ.»(63) در روایت دیگری، نقل شده است: «دارایی عاقل، علم و عمل و دارایی جاهل، مال و آرزوی اوست.»(64)

در روایت دیگری از امام علی علیه السلام ، عقل، به سخن گفتن از روی علم و معرفت و عمل بر طبق گفته ها تعریف شده است: «العقل اَنْ تَقُولَ ما تَعْرف و تَعْمل بما تنطق به.»(65) مطابق روایت دیگری، خداوند عقل را به سه جزء تقسیم کرده است؛ فردی که اجزاء سه گانه عقل در او باشد، عقلش کامل و فردی که اجزاء سه گانه عقل در او نباشد، فاقد عقل معرفی شده است. شناخت شایسته خداوند، عبادت و طاعت شایسته خداوند و بردباری شایسته بر دستور خداوند، اجزاء سه گانه عقل در این روایت هستند.(66) در روایت مذکور، مفهوم عقل در تعبیر دینی و اجزای آن بیان شده است. ثمره عنصر شناختی (معرفت خدا) و عنصر عملی (طاعت خدا)، ظهور و بروز ملکه اخلاقی صبرِ شایسته بر دستور خداوند است.

همچنین امام صادق علیه السلام در روایت معروف و مختصری، عقل را به چیزی که باعث عبادت خداوند و اکتساب بهشت می گردد، تعریف کرده اند: «اَلْعَقْلُ ما عُبِدَ بهَ الرَّحْمن و اکْتُسِبَ به الجنان.»(67) در روایت مذکور، به طور موجز و مختصر، هویت عقل در تعبیر دینی بیان شده است. چون معرفت خداوند، شرط اول هر نوع عبادت صحیح و کامل است(68) و اکتساب و تحصیل بهشت نیز بدون عمل صالح غیر ممکن، بنابراین، در این روایت نیز به دو عنصر شناختی و عملی عقل به طور ضمنی اشاره شده است. مرحوم میرداماد، در تعلیقه خویش بر اصول کافی، «عُبِدَ» در حدیث مذکور را به «عُرِفَ» تفسیر نموده اند. ایشان، در ذیل این حدیث تصریح کرده اند: بخش اول حدیث، ناظر به کمال بُعد نظری عقل و بخش دوم حدیث، ناظر به کمال بُعد عملی عقل است.(69)

از مجموع فقرات مختلف روایت هشام و روایات دیگر استفاده می شود عقل در تفسیر و تعبیر دینی برای خردورزی و در نتیجه، تکامل و تربیت، محتاج دو عنصر «علم نافع» و «عمل صالح»است. بنابراین، عقل در تعبیر دینی، امری صرفاً شناختی و نظری نیست. ممکن است فردی در حیطه شناختی به دلیل برخورداری از هوش سرشار، بسیار دقیق خردورزی کند، اما اگر این خردورزی در مقام شناخت در ضبط و بازداری او در مقام عمل به کار نیاید، در مجموع باید وی را جاهل (غیر عاقل) دانست: «رُبّ عالِمٍ قَدْ قَتَلَه جَهْلُه وَ عِلمُهُ معه لا ینفعه.»(70)

حاصل این که، علم نافعی که هدایت کننده انسان به سوی اعمال صالح باشد، هویت و حقیقت عقل در تعبیر دینی است. امام کاظم علیه السلام در فقره اول روایت هشام، به آیه ای که تلازم خردورزی و هدایت به سوی اعمال صالح از آن استفاده می شود، تمسّک کرده اند: «... اولئک الذین هدیهم اللّه و اولئک هم اولوا الالباب.»(71) از مجموع روایت هشام و دیگر آیات و روایات، استفاده می شود بین عقل و هدایت و جهالت و ضلالت تلازم است: «و لقد اَضَلَّ منکم جبّلاً کثیرا افلم تکونوا تعقلون.» (یس:62) بنابراین، علم بدون عمل، جهل و ضلالت، و علمی که همراهش عمل صالح باشد، عقل و هدایت است.

از دو عنصر خردورزی (علم و عمل) علم، عنصر اصلی است؛ زیرا هدایتگر انسان به سوی اعمال نیک می باشد. با «علم نافع»، انسان می تواند غرایز سرکش نفس را، که مانع اعمال صالح هستند، مهار کند. عمل صالح، چون محصول هدایتگری علم نافع است، عنصر فرعی خردورزی می باشد.

شایان ذکر است دو عنصر «علم نافع» و «عمل صالح»، عناصر ایمان نیز هستند. علم نافع و معرفت، عنصر اول و اصلی تکوین ایمان(72) و عمل صالح، عنصر فرعی و از آثار و لوازم انفکاک ناپذیر ایمان است. به دلیل تلازم اکید بین ایمان و عمل صالح، در آیات قرآن مکررا پس از ایمان، از عمل صالح نام برده شده است. بدین ترتیب، تلازم و ارتباط وثیق بین ایمان و عقل در تعبیر دینی نیز روشن می شود. با توجه به رابطه اکید ایمان و عقل در تعبیر دینی، مرحوم ملاصدرا تصریح کرده اند: «عقل در عرف شریعت ما، به معنای ایمان است.»(73)

در پایان به منظور درک بهتر رابطه عقل با علم نافع و عمل صالح و تربیت، تمثیلی ذکر می شود. در این تمثیل، عقل به چراغ،(74) علم نافع به نور چراغ، عمل صالح به درست راه رفتن در پرتو نور چراغ و تربیتِ صحیح به یافتن مسیر صحیح تشبیه می شوند. بر اساس تمثیل یادشده، می توان گفت: مَثَل انسان عالم عامل عاقل، مَثَل فردی است که در تاریکی های جهل و گمراهی، با چراغ عقل حرکت می کند؛ با پرتو افشانی و هدایتگری علم نافع به عنوان نور چراغِ عقل، مسیر صحیح را می یابد. همان طور که هر قدم راه رفتن انسانِ چراغ به دست در تاریکی، موجب می شود یک قدم جلوی او روشن گردد و به مسیر خویش ادامه دهد، هر عمل صالحی که انسان عاقل در اثر پرتو افشانی علم و نور چراغ عقل انجام می دهد، موجب هدایت و راهیابی بیش تر وی به سمت تکامل معنوی می گردد: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه.» (فاطر: 10) تمثیل مذکور، ضمن بیان رابطه عقل با علم نافع و عمل صالح، تأثیر عمل صالح در تربیت صحیح و تکامل و رفعت مقام معنوی انسان را نیز بیان می کند.

حاصل این که، عقل در تعبیر و تفسیری که قرآن و پیشوایان دینی از آن ارائه می دهند، به منزله شجره طیبه ای است که در سرزمین نهاد و فطرت الهی انسان به وسیله خداوند غرس شده است. شجره طیّبه عقل به وسیله آب حیات دو نهر جاری «علم نافع» و «عمل صالح» آبیاری و تنومند می گردد. مطابقت علم باعمل و در نتیجه، بروز و ظهور مکارم اخلاقی بر شاخه های اعضا و جوارح انسان، همه از ثمرات و آثار شجره طیبه عقل است.

7. مطابقت علم و عمل؛ وحدت بخش شخصیت انسان عاقل در تعبیر دینی

پس از بحث تلازم و تقارن دو عنصر «علم نافع» و «عمل صالح»، اکنون از مطابقت علم و عمل به عنوان عامل ایجاد کننده وحدت و یگانگی در شخصیت انسان عاقل در تعبیر دینی بحث می شود.

نخست، قابل ذکر است که مراد از مطابقت علم و عمل، هماهنگی و عدم تنافی بین علم و عمل و عمل کردن به مقتضای علم است. مراد از «شخصیت» (Personality)، شاکله ویژه ای از انسان است که خصوصیت اصلی آن رسوخ، استواری سلطه و احاطه بر همه افکار و نیت هاست و عامل شکل دهی تمام اعمال و رفتار انسان است.(75) یکی از نعمت های مهم باطنی که خداوند به انسان عطاکرده، عقل است که خداوند برای وجود و صحت کارکرد آن دو علامت و نشانه قرار داده است: نشانه اول، افعال و اعمال ظاهری اعضا و جوارح است. نشانه دوم، باورها و عقایدی است که زبان و اقوال وسیله اظهار و بیان آن هاست.

از فقره بیست و هفتم روایت هشام، مطابقت و هماهنگی علم (عقیده و قول) با عمل (فعل)، به عنوان ویژگی اساسی عاقل در تعبیر دینی (عاقل عن اللّه) استفاده می شود: «مَنْ لَمْ یَعْقِل عن اللّه لم یَعْقَدْ قَلْبُه علی معرفة ثابتة یبصرها و یجد حقیقتها فی قلبه و لا یکون احد کذلک الاّ من کان قوله لفعله مصدّقا.»(76) در روایت هشام، طبق نقل تحف العقول، در کلامی مشابه فقره قبل آمده است: مردم در مواجهه با حکمت به دو دسته تقسیم می شوند: دسته ای که حکمت را در بُعد نظری خوب فرا می گیرند و به آن عمل می نمایند. دسته دیگر، حکمت را فرا می گیرند، ولی در اثر عمل نکردن، آن را تضییع می کنند.(77)

علاوه بر روایت هشام، در روایات دیگر نیز تصدیق قول و عقیده به وسیله فعل و عمل و عدم تنافی بین علم و عمل، به عنوان ویژگی عالم عاقل ذکر شده است. در روایتی، امام صادق علیه السلام "علماء" در آیه شریفه «انَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ العلماء» (فاطر: 28) را به افرادی که اعمالشان تصدیق کننده و مؤید گفتارشان است، تفسیر نموده اند.(78) در روایت دیگری، عالمی که بین علم و عملش تنافی باشد، جاهل (غیر عاقل) نامیده شده است. «کَفی بِالعالِم جهلاً اَن ینافِیَ عِلْمُهُ عَمَلَهُ».(79)

برخورداری از شخصیت مطلوب و بهنجار، یکی از مباحث مهم روان شناسی شخصیت است. هر یک از مکاتب روان شناسی، ملاک و معیاری خاص برای شخصیت مطلوب ارائه می دهند. از مباحث مزبور استفاده می شود از دیدگاه امام موسی کاظم علیه السلام و به طور عام از دیدگاه اسلام شخصیت مطلوب، شخصیتی است که بین علم و عمل وی تنافی نباشد و از هماهنگی بین ظاهر و باطن برخوردار باشد. ثمره این هماهنگی ظاهر و باطن، محفوظ ماندن از آفاتی مانند تظاهر، ریا و نفاق و ایجاد وحدت و یگانگی در شخصیت انسان عاقل است. با توجه به لزوم مطابقت علم و عمل در شخصیت انسان عاقل در تعبیر دینی، می توان گفت: انسان عاقل در تعبیر دینی، مساوی و معادل با انسان عالم عامل صالح است.

··· پی نوشت ها

*. مفهوم عقل در تعبیر دینی در مقاله دیگری با عنوان «درآمدی بر معناشناسی عقل در تعبیر دینی» تبیین شده است. (ر.ک.به: مجله معرفت، ش 74 «ویژه نامه دین شناسی.»

1 برای توضیح بیش تر ر.ک. به: خسرو باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، (فصل4 مبانی،اصول وروش های تربیتی)، ص 63.

2 محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، کتاب عقل و جهل، روایت هشام، به دلیل مفصل بودن حدیث هشام. بر اساس تعداد خطاب «یا هشام»، این روایات به 32 فقره قابل شمارش است. بنابراین، به منظور سهولت در آدرس دهی در ضمن نوشتار حاضر طبق شماره فقرات به روایت هشام آدرس داده می شود.

3 برای آشنایی با این آیات و روایات ر.ک.به: الحیاة، ج 1، باب اول، فصل 4 و فصول 42-26.

4 مراد از آیات تدوینی، آیات شریفه قرآن است. منظور از آیات تکوینی، آیات و نشانه های عالم طبیعت است.

5 غررالحکم، ج 1، ص 90، طبع مؤسسه الاعلمی للمطبوعات / بحارالانوار، ج 71، ص 324 / اصول کافی، ج 2، ص 55.

6 یا هشام، مَنْ سَلَّطً ثَلاث علی ثلاثٍ فَکَانّما اَعانَ علی هَدْمِ عَقْله: مَنْ اَظلَمَ نورَ تفکّره بطول امله، وَ مَحا طرائف حِکْمَتِهِ بِفُضُول کَلَامِه و أَطْفاَ نورَ عِبْرَته بِشَهَوات نَفْسِهِ فکانّما اعان هواه عَلی هَدَم عَقْلِه وَ مَنْ هَدم عَقْله، اَفْسَدَ علیه دینه و دنیاه. (فقره 17 روایت هشام.)

7 محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول صلی الله علیه و آله ، ج 1، ذیل فقره 17 هشام.

8 یا هشام، انّ لکل شی ءٍ دلیلاً و دلیل العقل التفکر و دلیل التفکر العمت. (فقره 13 روایت هشام.)

9 یا هشام، ثم ذَمَّ اللّه الکثرة فقال: «وَ اِنْ تطع اَکْثَرَ مَنْ فی الارض یُضلّوک عن سبیل اللّه»... (فقره 8 روایت هشام.)

10 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، کلام شماره 201 ص 319.

11 یا هشام، ثم ذمّ الَّذین لا یعقلون فقال: وَ اِذا قِیلَ لَهُمْ اِتّبعوا ما اَنْزَل اللّه قالوُا بَلْ نَتَّبع ما اَلَفْیَنا علیه آباءنا اَوَلوکانَ آباءهم لا یعقلون شیئاً و لایهتدون. (فقره 7 روایت هشام.)

12 یا هشام، ان الله تبارک و تعالی اکمل للناس الحجج بالعقول و نصر البنیین بالبیان و دَلَّهم علی ربوبیته بالادلة فقال، الهکم اله واحد لا اله الاّ هو الرحمن الرحیم * انّ فی خلق السموات و الاْءَرض ... لآیاتٍ لقوم یعقلون... (فقره 2 روایت هشام.)

13 یا هشام، قَدْ جَعَلَ اللّه ذلک دلیلاً علی معرفته بِاَنَّ لَهُمْ مدبّرا. فقال «و سَخَّر لکم اللیل و النهار... لآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقلون» (فقره 3 روایت هشام.)

14 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبه 155.

15 همان، خطبه 165.

16 این روایت، در کتابی مستقل، با ترجمه مرحوم مجلسی منتشر شده است. متن کامل روایت مفضَّل در ج 3 بحارالانوار آمده است. در بخشی از این روایت، که درباره توحید ربوبی و مشابه فقرات 2 و 3 روایت هشام است، آمده است: یا مُفَضَّل: اَوَّل العبر وَ الْاَدلَة عَلَی الباری جَلّ قدسُهُ تهیئةُ هذاالعالم و تألیفُ اجزائه، و نَظْمُها عَلی ما هِی علیه، فَاِنّک اذا تامَّلتَ العالَم بِفِکْرک وَ مَیَّزْتَه بِعَقْلِک وَجَدْتَهُ کالبیت المبنّی المعدَّ فیه جمیعُ ما یَحتاج الیه عبادُهُ، فالسماءُ مَرْفُوعَةٌ کالسقف و الارضُ ممدودةٌ کالبِساط و النجومُ منضودةٌ کالمصابیح... و الانسان کالمملَّک ذلک البیت. (امام صادق علیه السلام ، الحیاة، ج1، باب چهارم، فصل چهارم ص 352.)

17 یا هشام، ثُمَّ خَوَّفَ الذینَ لا یعقلون عقابَهُ فَقالَ تعالی:«ثُمَّ دَمَّرنا الآخرین وَ اِنَّکم لَتَمُرّون علیهم مصبحین و باللیل افلا تعقلون» و قال: «اِنّا مُنْزِلون علی اهل هذه القریة رِجْزا مِنَ السماء بِما کانوا یفسقون وَلَقَدْ تَرَکْنا منها آیةً بینةً لقوم یعقلون.» (فقره 5 روایت هشام.)

18 نهج البلاغه، خطبه 99، تحقیق صبحی صالح، ص 145 / نهج البلاغه، نامه 31، تحقیق صبحی صالح، ص 393.

19 امام علی علیه السلام ، غررالحکم، ص 52.

20 یا هشام، اِنّ اللّه تبارَکَ وَ تعالی بَشَّر اهلَ العقلِ وَ الفهم فی کتابِهِ فَقال: «فَبَشّر عِبادَ الَّذین یستمعون القول فَیتّبعون اَحْسَنَه اولئک الذین هداهم اللّه و اولئک هم اولواالالباب» (زمر: 20). (فقره 1، روایت هشام.)

21 یا هشام، ثمّ ذمَّ الذین لایعقلون فقال «و اذا قیل لهم اتَّبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نَتّبع ما الفینا علیه آباءنا او لو کان آباؤهم لایعقلون شیئا و لایهتدون (بقره:170). (فقره 7، روایت هشام.)

22 الف. العقل یَهْدِی...؛ ب. افضل حَظ الرجل عقله... اِنْ ضَلَّ اَرْشَدَه...؛ ج. العقل مُصْلِحُ کل امرٍ؛ د. فکر العاقل هدایة. (تمام روایات از غررالحکم.)

23 بحث درباره «تعلیم حکمت» و «تزکیه» به عنوان دو روش عمده تربیتی نیازمند نوشته مستقلی است.

24 امام علی علیه السلام ، مستدرک نهج البلاغه، ص 177.

25 یا هشام... انّه لم یخف اللّه، من لم یعقل عن اللّه و من لم یعقل عن اللّه لم یعقد قلبه علی معرفة ثابتة یبصرها. (فقره 27 روایت هشام.)

26 یا هشام، انّ العقل مع العلم فقال: «و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلهاالّا العالمون.» (فقره 6 روایت هشام.)

27 یا هشام، انّ لقمان قال لابنه:... یا بنّی انّ الدنیا بحر عمیق... قد غرق فیها عالم کثیر فلتکن سفینتک فیها تقوی اللّه و حشوها الایمان و شراعها التوکّل و قیّمها العقل و دلیلهاالعلم... (فقره 12 روایت هشام.)

10

28 یا هشام، انّ العاقل نظر الی الدنیا و الی اهلها فَعَلمَ أَنها لاتنال الّا بالمشقة... (فقره 24 روایت هشام.)

29 یا هشام، انّ العقلاء زهدوا فی الدنیا و رغبوا فی الاخرة، لانهم علموا انّ الدنیا طالبة مطلوبة... (فقره 25 روایت هشام.)

30 یا هشام،... و من لم یعقل عن اللّه لم یعقد قلبه علی معرفة ثابته یبصرها (فقره 27 روایت هشام.)

31 یا هشام، کان امیرالمؤمنین علیه السلام یقول: ما عُبداللّه بشی ءٍ اَفْضل مِنْ العقل وَ ما تَمَّ عقل امرء حتی یکون فیه خصال شتی:... لا یشبع من العلم دهره. (فقره 28 روایت هشام.)

32 غررالحکم، تصنیف، ص 53.

33 میزان الحکمه، جلد 6، ماده عقل.

34 فبالعقل عَرَفَ العبادُ خالقَهم و انّهم مخلوقون و انّه المدبِّر لهم و انّهم المدبّرون... فوجب علی العاقل طلب العلم و الادب الذی لاقوام له الّابه. (اصول کافی، ج 1، کتاب عقل و جهل، روایت الف پس از روایت 34، ص 29.)

35 انّک موزون بعقلک فزکّه بالعلم. (غررالحکم، ص 53.)

36 تفسیر المیزان، ج 2، آیه 242 سوره بقره.

37 برای توضیح بیش تر درباره عوامل مذکور، ر.ک.به: خسرو باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ص 17.

38 یا هشام، انّ العقلَ مع العلم فقال «و تلک الامثال نضربها للناس ومایعقلهاالاّالعالمون»(عنکبوت:43)(فقره6روایت هشام.)

39 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، حکمت 107.

40 غررالحکم، ج 2، ص 201.

41 غررالحکم، ج 2، ص 15، چ اول، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.

42 یا هشام، انْ العاقل لایحدّث من یخاف تکذیبَه و لا یسأل من یخاف منعَه و لا یَعِد ما لایقدر علیه و لا یرجوا ما یعنَّف برجائه و لا یَقْدِم علی ما یخاف فوته بالعجز عنه. (فقره 32، روایت هشام) / العاقل من سَلَّم الی القضاء و عمل بالحزم. محمد ری شهری، میزان الحکمه، دفتر تبلیغات اسلامی، ج 6، ماده عقل.

43 ورّام بن ابی فراس، تنبیه الخواطر، دارالتعاریف، ج 1، ص 64 / «لاتجعلوا علمکم جهلاً و یقینکم شکا، اذا علمتم فَاعْمَلْوا و اذا تیقّنتم فَاَقْدِمُوا». نهج البلاغه، حکمت 274.

44 یا هشام، نُصِب الحق (الخلق) لطاعة اللّه، و لا تجاةَ الاّ بالطاعة و الطاعة بالعلم... و لا علمَ الاّ من عالمٍ ربّانی... (فقره 20، روایت هشام.)

45 عن ابی الحسن موسی علیه السلام دخل رسول اللّه صلی الله علیه و آله المسجدَ فَاِذا جَماعَة قد اطافوا بِرَجُلٍ فقال: ما هذا؟ فقیل: علّامة. فقال: و ما العلّامة؟ فقالوا له اَعْلَمُ الناس بِاَنْساب العرب وَ وقائعها، وَ ایّام الجاهلیه، و الاشعار العربیة. قال: فقال النبی صلی الله علیه و آله : ذاک علمّ لایضرّ مَنْ جَهِلَه وَ لایَنْفَع مَنْ عَلِمَه؛ ثم قال النبی صلی الله علیه و آله انّما العلم ثلاثة: آیة محکمة، او فریضة عادلة، اوسنّة قائمة، و ما خلاهُنَّ فهو فضل. (محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، کتاب فضل العلم، باب صفة العلم،روایت1،ص32.)

46 مسند امام رضا علیه السلام ، عزیز اللّه عطاردی، طبع مکتبة الصدق، ج 1، ص 7.

47 یا هشام،... ما تمَّ عقل امرء حتی یکون فیه خصال شتّی: الکفر و الشرمنه مأمونان و الرشد و الخیر منه مأمولان، و فَضْلُ مالِهِ مبذول، و فضلُ قولِهِ مکفوف، و نصیبه من الدنیا القوت... (فقره 28 روایت هشام.)

48 غررالحکم، ص 53.

49 میزان الحکمه، ج 6، ماده عقل، ص 418.

50 العاقل یَعْتَمِد عَلی عَمَلِهِ، الجاهل یعتمد عَلی اَمَلِهِ (تصنیف غررالحکم، ص73) همچنین در روایت مشابه دیگری آمده است: «العاقلُ یَجْتَهِدُ فِی عَمَلِهِ وَ یُقَصِّرُ مِنْ امله» (تصنیف غررالحکم، ص 54)

51 بحارالانوار، ج 1، ص 87.

52 میزان الحکمه، ماده عقل.

53 مَثَلُ الّذین حُمَّلوا التوراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلوها کَمَثَلِ الحِمار یحمل اسفارا. برای توضیح بیش تر به تفسیرالمیزان، ج 19، ص 266 ذیل آیه مذکور مراجعه شود.

54 این صفات و اعمال صالح در سرتاسر روایت هشام مشهود است. به عنوان نمونه ر.ک. به: فقره 28 روایت هشام.

55 تحف العقول، ص 462.

56 محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، کتاب فضل العلم، باب استعمال العلم، روایت 2، ص 44.

57 لا یَقْبَلُ اللّه عملاً الا بِمَعْرفةٍ. و لا معرفةَ الاّ بعملٍ، فَمَنْ عَرِفَ دَلَّتْهُ المعرفةُ علی العمل، وَ مَنْ لَمْ یَعْمَل فَلا معرفةَ له اَلا اِنّ الایمان بعضه مِنْ بعضٍ. (اصول کافی، ج 1، کتاب فضل العلم، باب «من عمل بغیر علم»، روایت 2، ص 44.

58 یا هشام، انّ اللّه تبارک و تعالی بشر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال: «فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه» (فقره 1 روایت هشام.)

59 یا هشام، نُصِبَ الحق (الخلق) لطاعة اللّه، و لا نجاة الاّ بالطاعة، و الطاعة بالعلم... و معرفة العلم بالعقل. (فقره 20 روایت هشام.)

60 یا هشام، قلیلُ العملِ مِنَ العالمِ مَقْبوُلٌ مُضاعَفٌ، کثیر العملِ مِنْ اَهل الهوی وَ الْجَهل مردود. (فقره 21 روایت هشام.)

61 یا هشام، اِنّ العقلاء زَهَدُوا فی الدنیاو رَغبوا فی الآخرة، لِانَّهُم عَلِمُوا اَنَّ الدنیا طالبة مطلوبة... (فقره 25 روایت هشام.)

62 تصنیف غررالحکم، ص 54.

63 غررالحکم،ج1، طبع مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ص 328.

64 میزان الحکمه، ج 6، ماده عقل.

65 بحارالانوار، ج 77، ص 158.

66 قلت لابی عبداللّه علیه السلام ما العقل؟ قال: ما عُبدَ بِهِ الَّرحْمن وَاکْتُسِبَ بِهِ الجنان قال: فالذی کان فی معاویة؟

فقال: تلک النکراء، تلک الشیطنة و هی شبیهة بالعقل و لیست بالعقل. (اصول کافی،ج1، باب العقل والجهل،روایت سوم، ص11.)

67 اَوَّلُ عِبادَةِ اللّه مَعْرفته وَ اَصْلُ مَعْرِفَةَ اللّه تَوْحِیدُه. (عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 12.)

68 مرحوم میرداماد، تعلیقه بر اصول کافی، ص 21.

69 نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، حکمت 107.

70 یا هشام، ان اللّه تبارک و تعالی بَشَّرَ اهلَ العقل و الفهم فی کتابه فقال: فَبَشِّرْ عبادالذین یستمعون القول فیتّبعون اَحْسَنَه اُولَئکَ هُمْ اولواالالباب.» (فقره 1 روایت هشام.)

71 بحارالانوار، ج 3، ص 14.

72 صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، تفسیر القرآن الکریم، انتشارات بیدار، ج 1، ص 263.

73 بحارالانوار، ج 1، ص 99.

74 الف. قرآن از این حقیقت، به شاکله تعبیر کرده است: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ» (اسراء: 84)

ب. علمای اخلاق از آن به «سجَّیه» یا «ملکه» تعبیر می کنند.

ج. روان شناسان علاوه بر «شخصیت» (Personality)، «منش» (Character)نیز تعبیر می کنند.

75 یا هشام،... اِنّه لَمْ یَخَفِ اللّه مَنْ لَمْ یَعْقِل عَنِ اللّه، و مَنْ لَمْ یَعْقِل عَنِ اللّه لم یعقد قلبه علی معرفةٍ ثابتةٍ یُبْصِرها و یَجِدْ حقیقتها فی قلبه، و لا یکونُ احدٌ کذلک الّا مَنْ کانَ قولُهُ لِفِعْلِه مصدِّقا، وَ سِرّهُ لعلانیته موافقا، لان اللّه تبارَکَ اسْمَهُ لَمْ یَدُلّ علی الباطن الخفی من العقل الاّ بظاهر منه، و ناطق عنه. (فقره 27 روایت هشام.)

76 یا هشام، انّ المسیحَ علیه السلام قال لِلْحواریین:... اِنَّ الناسَ فِی الْحکمة رَجُلان: فَرَجُل اَتْقَنَها بقوله و صدَّقها بفعله.وَ رَجُل اَتْقَنَهابِقِوْلِهِ و ضَیَّعها بِسُوء فِعْلِه، فشتّان بینهما، فَطُوْبی لِلْعلماء بِالْفِعل، فویل للعلماء بالقول. (تحف العقول، ص 457.)

77 عن ابی عبداللّه علیه السلام فی قول اللّه عزّوجلّ «انما یخشی اللّه مِنْ عبادِهِ العلماء» قال علیه السلام : یَعْنی بِالْعُلَماء مَنْ صَدَّقَ فِعلُه قولَهُ، وَ مَنْ لَمْ یُصِّدِق فعلُه قولَه فلیس بعالم. (اصول کافی، کتاب فضل العلم، باب صفة العلماء، روایت 2، ص 36.)

78 غررالحکم، ج 2، طبع مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ص 98.



قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان