گفت وگو با حبیب الله پیمان
جامعه نو، ش 14
چکیده:
به نظر آقای پیمان نقد جریان روشن فکری ضروری است و موجب پیشرفت آن می شود . از نظر ایشان جریان روشن فکری از نقد گریزان است; زیرا تولید اندیشه ندارد و در عمل نیز نمی تواند به آنچه می گوید پای بند باشد و سخت خودمحور است و برای کسب قدرت تلاش می کند .
برخی معتقدند در شرایط فعلی که روشن فکران در فشار سیاسی هستند، موقعیت خوبی برای نقد و جمع بندی نیست . باید شرایط باز و امنی به وجود آید تا با فراغت به این کار دست زد . نظر شما در این مورد چیست؟
نقد روشن فکری ضرورتی است که همیشه احساس می شده است، اما همواره انتقادها سانسور شده اند . خواه ناخواه عوارض و آسیب هایی که از این سکوت یا غفلت ناشی می شود، همچنان بر پیکره این جریان زیان وارد می آورد . بنابراین فکر می کنیم نقد به معنای صحیح آن نه تنها کسی را تضعیف نمی کند، بلکه تقویت هم می کند . نقادی به کسانی که در عرصه روشن فکری فعالیت دارند کمک می کند تا خودشان را تصحیح کرده و بر ضعف هایشان غلبه کنند .
برای نقد لازم است دیدگاه خودتان درباره روشن فکر توضیح دهید و اینکه چه انتظاری از روشن فکر باید داشت .
ابتدا باید روشن فکر را از کارگر فکری متمایز کرد، روشن فکر فقط یک کارگر فکری نیست که به اندیشه ورزی می پردازد، بلکه یک اندیشه ورز مسئول و آگاه است که نسبت به موقعیت خودش در جامعه ای که زندگی می کند و دورانی که در آن به سر می برد، آگاهی دارد و احساس مسئولیت می کند .
ویژگی دیگر روشن فکر این است که هرگز نسبت به آنچه که هست و آنجا که می زید قانع نیست و در پی فراتر رفتن از وضع موجود بر می آید . انگیزه فراتر رفتن از آنچه که هست، یک انگیزه وجودی - انسانی است . منظور صرفا نقش انتقادی نسبت به وضع موجود و مشخصا ساختارهای قدرت نیست، بلکه باید انگیزه نقد از نیاز درونی و انسانی وی به فراتر رفتن از وضعیت موجود نشات گیرد . اگر خاستگاه این انتقاد و اعتراض به وضع موجود در این نیاز وجودی نباشد، آن وقت می تواند از انگیزه های دیگری ناشی شود که در آن صورت سلامت روشن فکری را مخدوش می کند . مثلا ممکن است از جنس قدرت طلبی باشد .
ویژگی دیگر اینکه روشن فکر متفاوت از افراد خودآگاهی است که نوعی رویکرد عرفانی به خویش دارند و تعالی فردی و وجودی خود را جدا از ارتباطات اجتماعی و بستر اجتماعی زیست شان دنبال می کنند . درحالی که روشن فکر به پیوندهای واقعی میان هستی خویش و هستی جامعه آگاه است و نمی تواند خود را از این واقعیت اجتماعی جدا کند . بنابراین روشن فکر تعالی فردی خود را در برخورد مسئولانه با شرایط و رویدادهای درون زیست جهان خود می بیند .
آیا صرف آگاهی نسبت به خود و پیرامون نشان روشن فکری است؟
روشن فکر نگاهی تاریخی به وقایع دارد، به این معنا که آنچه را که امروزه شاکله فردی، اجتماعی و فرهنگی ما را شکل می دهد، زاده یک سلسله تحولات و رویدادهایی می داند که در گذشته رخ داده، بنابراین شناخت جامعه فعلی و وضعیت موجود، جز از راه شناخت تاریخ و سرگذشتی که پشت سر گذاشته مقدور نیست . پس فهم و جست وجوی حقیقت، نخستین مسئولیت روشن فکر است . معنای درست این سخن این است که روشن فکر نمی تواند فقط یک مصرف کننده باشد . یعنی اگر تولید اندیشه نکند، مقام روشن فکر را به دست نمی آورد .
مسئولیت دیگر روشن فکر تعهد به ارزش های اخلاقی است . وقتی می گوییم روشن فکر صرفا یک کارگر فکری نیست، به تعبیری دیگر، فقط یک آکادمیسین هم نیست . عمل نیز به عنوان ادامه اندیشه، بخشی از وظایف روشن فکر تلقی می شود، یعنی روشن فکر نمی تواند خود را از عمل اجتماعی معاف بدارد .
پس بهتر است به واقعیت موجود روشن فکری در جامعه خودمان نگاه کنیم و عملکرد آن را در بستر تاریخ و جامعه بررسی کنیم .
در واقع بحث نقادانه باید توام با لحاظ کردن نقاط قوت روشن فکران باشد . اولین نکته ای که در این نقد به نظر می رسد، غفلت از جست وجو و فهم حقیقت یا به تعبیری تولید اندیشه است . این یک کمبود اساسی است . از همان ابتدای مشروطیت که شاهد ظهور روشن فکری به صورت نوین آن در جامعه ایرانی هستیم، روشن فکران ما به دلایلی قابل توضیح، به جای جست وجو و فهم حقیقت ذهن و نیروهای فکری و توان عقلی خود، به ترجمه و اقتباس از منابع دیگران اکتفا کردند; یعنی اندیشه های تولید شده توسط دیگران را گرفتند و آنها را به زبان فارسی ترجمه و توضیح یا تبلیغ کردند .
نکته دومی که از همان مسئولیت های روشن فکری دریافت می شود، رعایت ارزش های اخلاقی در عمل اجتماعی است . انتظار جامعه از چنین فردی درپای بند ماندن و حافظ تعهد به ارزش های اخلاقی در جریان عمل اجتماعی و تعامل با دیگران، خیلی بیشتر از فردی است که این نوع مسئولیت ها را نپذیرفته و ادعایی هم ندارد . روشن فکرانی را می بینیم که آزمون های دشوار فیزیکی و مادی را تحمل می کنند و از بسیاری مواهب مادی مثل داشتن شغل با ثبات و زندگی مرفه درمی گذرند . بالاتر از آن، اگر هم پیش آید; زندان شکنجه و غیره را تحمل می کنند . ولی همین اشخاص در تعامل اجتماعی با دیگران، برخی از مهم ترین اصول و ارزش های اخلاقی را نادیده می گیرند; در قضاوت و داوری رعایت حق و انصاف را لحاظ نمی کنند; در پذیرش و بیان حقیقت تعهد و صداقت و صراحت لازم را نشان نمی دهند; به این دلیل که بیماری خودبرتربینی یا خودمطلق بینی، بر ذهن و احساسات و عواطفشان مسلط شده است، گرفتار نوعی غرور کاذب اند، به طوری که نمی توانند مداراگری را که لازمه تعامل درست انسانی و اجتماعی است رعایت نمایند . همین امر مانع از برقراری یک گفت وگوی سالم و مستمر میان روشن فکران شده است . چنان که یکی از ضعف های مهم جامعه روشن فکری ایران، فقدان سنت گفت وگوی درست، خلاق و مفید میان یکدیگر است .
گفتنی است که جریان های بزرگ روشن فکری که در یک قرن گذشته در ایران ظهور کرده اند، همه کم و بیش از این مشکلات نج برده اند .
باید به یاد داشته باشیم، هر کس در تولید اندیشه ای سهیم باشد، مطمئنا به آن وابسته نشده و دچار جزمیت و مطلق نگری نمی شود . چون چیزی را که انسان خود تولید می کند می تواند به کمک همان نیروی مولد وجودی و قدرت خلاقه ذهنی تغییر دهد و یا بازتولید کند و یا به جای آن پدیده نوی بسازد . لذا به استعداد خلاقه خود علاقمند می شود نه صرفا به آنچه تولید کرده است . شما بعد از پدید آوردن یک تابلوی نقاشی، حاضر می شوید به راحتی آن را ببخشید و یا ایرادهایش را بپذیرید، چرا؟ چون که می توانید تابلوی دیگری بهتر از آن بسازید . اما اگر تابلویی را خریده باشید، به سادگی از آن دل نمی کنید . چرا؟ چون فکر می کنید در صورت از دست دادن آن، دیگر چیزی در اختیار نخواهید داشت . اندیشه ها، آرمان ها و داوری های بسیاری از روشن فکران، بخشی از دارایی آنها به شمار می رود; زیرا آنها را اخذ کرده اند و در تولید آنها سهمی نداشته اند، بنابراین از اینکه روزی از دستشان بگیرند یا نقدش کنند و ضعف هایش آشکار شود، می ترسند; چرا که در این صورت، همه هویت، اعتبار و موجودیت و سرمایه اجتماعی که بدین ترتیب به دست آورده اند از دست می دهند . ولی اگر خود در تولید اندیشه، فرهنگ و هویت سازی نقش داشته باشند; نگران نقد و تغییر و تحول آن نیستند . کسانی که استعدادهای خلاقه وجودی شان فعال است می توانند تولید ارزش کنند، تولید مهر و محبت و عاطفه و عشق انسانی کنند و یا دست به تولید اندیشه بزنند، هرگز نگران از دست دادن این نوع دارایی ها نیستند . چون سرچشمه تولید در وجودشان است و کسی نمی تواند آن را از ایشان بگیرد; هر چه ببخشند، تواناتر می شوند .
فقدان گشودگی ذهنی و وجودی باعث می شود در جریان گفت وگوی جمعی نیز قادر به آموختن از یکدیگر نباشیم . چرا که وقتی در یک محفل جمعی شرکت می کنیم، همه توجه ما صرف این امر می شود که مواضع خود را اعلام کنیم . خودمان را تعریف کنیم، سعی نمی کنیم در ضمن این گفت وگو چیزی از آنان بیاموزیم .
یک دلیلش آن است که هر شخص یا گروه و دسته ای سعی دارد، خود را تنها فرد یا جریان صاحب صلاحیت، ممتاز و پیشرو و در مقام رهبری و پیشتازی معرفی کند .
مانع دیگر در راه برقراری گفت وگوی سالم و موفق، دوگانگی شخصیت و رفتار است که بسیاری از روشن فکران به آن دیار هستند . به طوری که به ندرت همان هستند که می گویند و وانمود می کنند . گسیختگی در شخصیت، تضاد میان حرف و ادعا با عمل، ایجاد یک ارتباط و تعامل مبنی بر اعتماد متقابل را ناممکن می سازد . هرچند فراوان از آزادی، سعه صدر، مدارا، احترام متقابل و علاقه و عشق به مردم و خلق سخن می گویند، اما همان ها که بیشتر ستایشگر آزادی و مداراگری اند، بیشتر دچار استبداد رای اند و کمتر قدرت تحمل حضور فعال و موثر دیگران را دارند، به ویژه اگر آن دیگران را رقیب و غیرخودی تلقی کنند .
شرط حضور در گفت وگوی حقیقی، گشودگی ذهن یا دقیق تر بگویم، گشودگی وجودی است . ذهن و شعور، دریچه وجود آدمی است . یک ذهن گشوده در برابر هر حادثه و پیامی که خبر از واقعیت و حقیقت می دهد، آماده خوب شنیدن و فهم کردن طرف مقابل است . چنین ذهنی خود را آگاه از «همه چیز» و دارنده حقیقت مطلق نمی داند . به عکس، یک ذهن بسته و خودمحور به آنچه در تملک اوست، راضی است و به تعبیر قرآن گوش دارد، ولی نمی شنود; چشم دارد، ولی نمی بیند; زیرا چشم دل و ذهن وی بسته است و از دیدن و فهمیدن عاجز است .
نزد این افراد، دیگران یا جاهلند و محروم از هر نظر و عقیده ای، پس شایسته صید شدن و عضوگیری اند یا رقیب اند و مزاحم که باید با لجن مال کردن، مخدوش کردن و یا اگر ممکن شد، با نادیده گرفتن و به غفلت و فراموشی سپردن شان، که حربه ای مؤثرتر است، مزاحمتشان رفع شود و اگر از این دو نبودند، پس دشمن اند و مستحق همه نوع مجازات و داوری غیرمنصفانه و ناعادلانه!
در همین راستا باید به آفتی اشاره کنم که با سماجت تمام مانع از همکاری و تعامل مثبت و سازنده میان افراد و گروه های روشن فکر می شود و آن فرقه گرایی و سکتاریسم است .
زیستن طولانی تحت سلطه نظامات استبدادی یا در شرایط اختناق و سرکوب سیاسی، امکان ناچیزی بر این ارتباط و همکاری آزاد و بدون ترس، میان مردم فراهم می کرده است . ترس و احساس ناامنی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی نیز افراد را مجبور به گردآمدن در حلقه های کوچک و بسته و جدا از دیگران می کرده است .
نزد گروه های زیر فشار، به ضرورت، «بقا» و «حفظ خود» در برابر «غیر» هر آنچه که مربوط و متعلق به خود است، اهمیت بیشتری پیدا می کند و تقسیم بندی «خودی » و «غیرخودی » پررنگ و برجسته می شود و دیواری عبورناپذیر میان این دو بالا می رود . نهادینه شدن این فرهنگ موجب می شود حتی بعد از کنار رفتن عامل «ناامنی و ترس » و منتفی شدن «ضرورت بقا» ، به صورت رفتاری عادت شده ادامه یابد . خصلت «رهبری طلبی » و کسب برتری و هژمونی نیز که در میان افراد و گروه های روشن فکری، فراوان دیده می شود، در اصل، زاده شرایط اجتماعی - سیاسی یاد شده است که در آن ایمن ترین و برخوردارترین فرد کسی است که در راس هرم قدرت قرار دارد .
اشاره
بی تردید آگاهی و کنش اجتماعی، و به تعبیری علم و عمل صالح، دو رکن مهم روشن فکری به شمار می رود و آقای پیمان جریان روشن فکری ایران را از این دو جهت مورد ارزیابی قرار داده اند . به نظر می رسد نقدهایی که ایشان بر جریان روشن فکری ایران وارد آورده اند درست باشد، هر چند ممکن است در ریشه یابی اشکالات اختلاف نظرهایی با ایشان داشته باشیم . علاوه بر نقدهای وارد آمده باید به چند نکته دیگر نیز اشاره داشت:
1 . ایمان، یک رکن مهم روشن فکری است که بدون آن هیچ حرکتی آفریده نمی شود . آقای پیمان به مسئولیت اجتماعی و تعهد اخلاقی و ارزشی روشن فکر اشاره کردند، اما این کافی نیست . آنچه تعهدی شورانگیز می آفریند، ایمان است . آنچه می تواند عمل اجتماعی قوی و به دور از آفات مورد اشاره آقای پیمان، بیافریند ایمان است . ایمان به خدا و پیامبران، یا ایمان به چیز دیگری که بشر جدید جایگزین خدا کرده است، مثلا ایمان به انسان (اومانیسم) یا هر بت دیگری . در هر حال ایمان است که می تواند تحرک لازم را برای عمل اجتماعی و اصلاح گری روشن فکر فراهم سازد و بدون ایمان، عمل به ضعف می گراید .
2 . اگر باید روح حقیقت جویی آدمی سیراب شود و شرط روشن فکری «فهم و جست وجوی حقیقت » است، بنابراین باید این جست وجو را تا رسیدن به سرچشمه حقایق ادامه داد . روشن فکری بدون سلوک در طریق حق و حقیقت، روشن فکری ناتمام و بیمار است . سلوک صادقانه و مجدانه در طریق حق، لاجرم انسان را دست کم به بخشی از حقیقت می رساند; زیرا خداوند وعده فرموده که هر کس در راه ما تلاش کند، راه هدایت را به او نشان خواهیم داد . بنابراین ایمان دینی ثمره جست وجوگری روشن فکری است . روشن فکری بدون ایمان، تلاشی بی فرجام و کوششی عبث و بی حاصل است . یکی از اشکال های روشن فکران جامعه ما، کم بها دادن به ایمان دینی و نقش پرقدرت آن در اصلاح فرد و اجتماع است و این ضعف برخاسته از همان چیزی است که جناب پیمان اشاره داشتند و آن، بی هویتی و عدم استقلال فکری و تفکر ترجمه ای روشن فکران ماست .
در هر حال روشن فکر بی ایمان، همانند پیامبر دروغین است، که دیر یا زود رسوا می شود .
3 . ریشه بسیاری از مشکلاتی که آقای پیمان برای روشن فکران برشمردند، نداشتن ایمان به خدا یا نداشتن تربیت درست دینی است . «خودمحوری » ، «استبداد فکری » ، «رهبری طلبی » ، «طرد دیگری » ، «نداشتن گوش شنوا» ، «دوگانگی در قول و فعل » ، «خودبرتر بینی » و ... همه از آفات فکری و اخلاقی ای هستند که در تربیت دینی به شدت با آنها مبارزه می شود و یک فرد مؤمن باید بکوشد این رذایل را به کلی از وجود خود دور سازد . بدون تربیت دینی نمی توان امید داشت که این رذایل به کلی از وجود آدمی رخت بربندند . بنابراین به نظر می رسد تنها راه، یا دست کم بهترین راه اصلاح جریان روشن فکری، بازگشت آن به اصل دینی خود است .
4 . اشکال دیگر روشن فکری ایران، بریدگی آن از پیشینه فرهنگی خود است . این اشکال نیز به نوعی با مشکل دیگر روشن فکری ایرانی، یعنی بی هویتی و تفکر ترجمه ای و تقلیدی، پیوند می یابد . بر اثر نگرش به غرب و تقلید از روشن فکران آن دیار، روشن فکر ایرانی گذشته خود را فراموش می کند و آنچه خود دارد ز بیگانه تمنا می کند، غافل از اینکه اولا سنت روشن فکری غربی به نوعی الهام گرفته از شرق و عقلانیت حاکم بر جوامع اسلامی بود و ثانیا، نباید به یکباره از سنت های خود گسست، بلکه می بایست ابتدا در بستر سنت های خود به نوآوری پرداخت و با تکیه به داشته های، هر چند اندک، خود به اصلاح اجتماع روی آورد .