عرفان مخلصانه و جهاد مصلحانه در سلوک حسینی / قسمت دوم

سلوک عرفانی مراحل و منازل بسیاری دارد و رتبه بندی آن به اعتبارات گوناگونی انجام می شود. در اینجا با همان ملاکی که در آغاز، اصناف اهل عرفان را از هم جدا نمودیم، و به گونه هایی از عرفان مخلصانه و غیر مخلصانه رسیدیم، خود عرفان مخلصانه را تحلیل می کنیم

جهاد مصلحانه

سلوک عرفانی مراحل و منازل بسیاری دارد و رتبه بندی آن به اعتبارات گوناگونی انجام می شود. در اینجا با همان ملاکی که در آغاز، اصناف اهل عرفان را از هم جدا نمودیم، و به گونه هایی از عرفان مخلصانه و غیر مخلصانه رسیدیم، خود عرفان مخلصانه را تحلیل می کنیم. در واقع، با به کار زدن معیاری در کشف عیار خلوص اهل عرفان، آن ها را در سه مرحله می گنجانیم تا مقام عرفان حسینی را دقیق تر و عمیق تر بشناسیم.

«مخلص» اسم فاعل است و کسی را گویند که در خالص کردن می کوشد. اولین مرتبه در عرفان مخلصانه این است که سالک در تطهیر و تخلیص خود تلاش و مجاهدت نماید و با برنامه های فکری و عملی، اندیشه و اراده خود را از لوث اوهام و رجس اهوا بیالاید و افکار و رفتار خویش را به خواطر ربانی و اراده رحمانی بیاراید. هرگاه در سیر منازل، این مرحله به غایت رسید، او را «مخلَص» گویند، که اسم مفعول و به معنای خالص شده است. مخلصین آنانند که غیر حق در دلشان سهم و بهره ای ندارد و خود را به تمامی در مشیّت مطلقه الهی فانی کرده اند و اندیشه و اراده خود را در پیشگاه ربّ قادر و حیّ فاطر، تسلیم محض نموده اند. این برترین مرتبه اسلام است که ابراهیمیان از خدا می طلبند. در این مرتبه از اخلاص و اسلام، در جان و دل عارف مخلَص خبری و اثری از هرچه غیر دلبر است نتوان یافت؛ زیرا با بندگی و دلداگی از همه چیز در همه عوالم دنیا و آخرت آزاد شده و گسسته و به معدن عزت و عظمت و قداست الله ـ تبارک و تعالی ـ پیوسته است.

مخلَصین تنها کسانی هستند که خداوند را چنان که شایسته اوست می ستایند و می شناسند؛ زیرا علم و اراده و ذکرشان همه از خداست. در حقیقت، خدای تعالی در آگاهی حاضر آنان شاهد جمال و جلال خویش است و به ترانه تسبیح این قوم برتر، ذات بی مثال و بی قیاس خود را ثنا می گوید: «سبحان الله عمّا یصفون الاّ عبادالله المخلصین» (صافات: 159 و 160)؛ خداوند سبحان از آنچه او را توصیف می کنند پاک و پیراسته است مگر از توصیف و ستایش خالص شدگان که آنان به شایستگی او را می ستایند.

و اما هنگامی که سالک در این مقام از تلوین به تکمین رسید، بار دیگر از مرتبه مخلَصین به مرحله مخلِصین سیر می کند، اما این بار نه با خالص کردن خود، بلکه به تهذیب و تخلیص خلایق و اصلاح جوامع بشری می پردازد. بنابراین، مقام «مخلِص قبل از مخلَص» با «مخلِص بعد از مخلَص» متفاوت است؛ اولی در کار خویش است و دومی در کار خلق خدای خویش. اولی با سلطنت هوا و هوس در مملکت وجود خود می ستیزد، ولی دومی با سلطه سلاطین جور و اصحاب اراده قدرت نمی سازد. اصحاب اراده قدرت کسانی هستند که مردم را در جهالت و ضلالت فرو می برند تا با تحقق حیات طبیعی سلطه پذیرانه آن ها حیات طبیعی سلطه گرانه خود را تداوم بخشند.

عارف مخلص که در مقام مخلِص بعد از مخلَص قرار یافته، می کوشد تا با از میان بردن استیلای مستکبران که فطرت خود را کور کرده اند، ضعفا یا مستضعفان را از حجاب های ترس و تردید و طمع که ساخته و پرداخته اقویاست، برهاند تا به نور فطرت باز گردند و راه و ایمان و اصلاح پیش گیرند.

بنابراین، سالک مسلک عرفان راستین سه مرحله را پیش رو دارد: مخلِص باشد، مخلَص شود و بار دیگر مخلِص گردد. امام حسین(ع) جهاد را چهارگونه دانسته اند که دو نوع آن سنت است و دو تای دیگر واجب: «فجهادان فرضٌ... فامّا احدُ الفرضین فجهادُ الرجُل نفسه عن معاصی اللّه. و هو من اعظمِ الجهاد و مجاهدةُ الذین یلونکُم من الکُفار فرضٌ»؛ پس دو جهادی که واجب است، یکی مبارزه با نفس است برای ترک گناهان و این برترین و بزرگ ترین جهاد است و دیگری، ستیز با کفار.

 

پیوندهای معرفت شهودی با جهاد مصلحانه

معرفت شهودی مراحل و منازلی دارد؛ مراتب آغازین، تاب و توشه جهاد مصلحانه در درون را فراهم می آورد و نهایت آنکه «اشراف نورانی من انسانی بر جهان هستی است»، در جهاد مصلحانه بیرونی کارامد است، در منازل نهایی عارف به مقام مخلَص رسیده و در مقام عمل غرض غیر الهی برای او نمی ماند؛ زیرا در آینه آگاهی و در قلب عرشی مخلَصین اثری از غیر نیست تا غرض اعمال قرار گیرد؛ هرچه می بینند نور خداست و هرچه می خواهند روی اوست.

پس عارفان مخلَص همه عالم را نام و نشان حق می بینند و می یابند که همه نور است و حضور و اگر چیزی یا کسی بیاید و بساط ظلم و ظلمت را بگستراند و موجب غیبت نور و هجرت پاکی و عدالت گردد، غیرت الهی عارفان بر او به جوش و خروش آمده و برای لقای محبوب و کشف جمال وجه کریم او به جهاد مصلحانه برمی خیزند، تا غبار اغیار و اثر کبر و کدورت شیطان را از عالم، که وجه جمیل است، برگیرند و بذر صلاح و فلاح را در جوامع بشری بیفشانند؛ بذری که حاصل آن نشاط و خرمی گلزار روی گلعذار عالم آراست. بنابراین، معرفت شهودی، بعد نظری عرفان مخلصانه، و جهاد مصلحانه بُعد عملی آن است.

برای فهم هرچه بهتر نسبت و پیوند عرفان و جهاد حسینی، مطالعه شاخصه های عرفان مخلصانه مفید خواهد بود؛ حلقه هایی که معرفت شاهدانه را به جهاد مصلحانه می رساند و با هم می نهد. برای نیل به این مقصود، در ادامه به کاوش در چندی از اثرات و ثمرات عرفان مخلصانه می پردازیم.

 

زهد

از برجسته ترین آثار شهود جمال دل آرای پروردگار، دیدن حقیقت دنیا و بی رغبتی به آن است. حضرت علی(ع) در این باره فرموده اند: «یسیرُ المعرفة یوجبُ الزهدَ فی الدنیا»؛ اندکی معرفت، بی اشتهایی به دنیا را به دنبال می آورد. وارستگی و بی رغبتی به خدعه سرای دارفانی از آن روست که عارف شاهد بر حقیقت دنیا بینا شده است و آن را شایسته اراده کردن و خواستن نمی یابد. حضرت امام حسین(ع) در نامه ای به محمد بن حنفیه چنین نگاشتند: «... فانَّ الدنیا لم تکُن...»؛ به درستی که دنیا پوچ است و نمی پاید. در دعای عرفه نیز می خوانند: «انت الذی اشرقت الانوار فی قلوب اولیائکَ حتی عرفوک وَ وَحَّدوکَ و انت الذی ازلتَ الاغیار عن قلوب احبائِک حتی لم یحبّوا سواک»؛ تویی خدایی که انوار را در دل دوستانت تاباندی تا تو را شناختند و یگانه دانستند. و تویی که اغیار را از دل دوستدارانت زدودی تا اینکه غیر تو را دوست نمی دارند.

در این عبارت به روشنی تابش انوار معرفت پیش از ازاله اغیار از قلوب محبّان و عارفان ذکر شده و گسستگی دل از غیر، بی فاصله بعد از پیوستگی به انوار ربانی آمده است. بینایی بر باطن و حقیقت دنیا، که حاصل شهود عارفانه است، موجب برتافتن روی رغبت از دنیا و برافروختن آتش اشتیاق وصول به الله تعالی است.

 

شوق دیدار پروردگار

کسی که در این خطرگاه هجوم حجاب ها، انواری از فروغ مهر تابان وجه ذوالجلال و الاکرام را ببیند و بیابد، دل از هرچه غیر اوست برکند، و وصول صاف تر، کامیابی کامل تر و شهود و حضوری آتش افروزتر می جوید. بدین روی، کردگار کریم در کتاب حکیم به پیامبر فرمود تا مدعیان را بگوید: «قل یا ایُها الذین هادوو ان زَعمتُم انَّکُم اولیاءُ للّهِ من دون الناس فتمنَّوا الموت انْ کنتُم صادقین» (جمعه: 6)؛ ای کسانی که کیش یهودیت پیش گرفتید، اگر می پندارید از اولیای خدا هستید و از دیگران برترید، پس مرگ را بخواهید اگر راست می گویید.

البته زهد ورزیدن در دنیا یکی از عوامل شوق انگیز برای دیدار وصال خداوند است. اما خود معرفت خدا مهم ترین نتیجه ای که در دل می افکند همین عشق و اشتیاق الهی است. امام حسین(ع) در مناجات شعبانیه چنین می خوانند: «الهی فسُرَّنی بلقائکَ...»؛ بار الها مرا با دیدارت شادمان بگردان.

پس یکی دیگر از محصولات معرفت ناب، شوق رجوع و وصول به معشوق است، اما شوق و امید یک روی سکه خوش عیار بازار بندگی و دلدادگی است؛ سکه ای که روی دیگر آن خوف و خشیت است.

 

خشیت

عارفانی که به هم آغوشی معشوق امید بسته و دل سپرده اند، از هجر و دوری اش سخت بیمناک اند و تا رسیدن به مطلوب و فنا در محبوب، بر حال خود غمزده و از فراق و فاصله محبوب ترسان و هراسان و شکسته دل اند. خوف، بیمی است که در دل نهفته باشد و خشیت، آشکاری آثار ترس و شکستگی و نگرانی در ظاهر است. خشوع از آثار معرفت راستین و نستوهی است که جان را لبریز از بیم و امید می سازد. امام صادق(ع) می فرمایند: «لا یقین الاّ بالخشوع»؛ معرفت و یقین بدون خشوع وجود ندارد.

کسی که از امید و شوق راستین به وصال او سرشار است، از خوف و خشیت تهی نیست. کسی که پرتوی از نور او را ببیند، هم اشتیاق اتصال دلش را می رباید، هم خوف فراق و رنج هجران و محجوریت را در دل دارد تا به فنای مطلق رسد. امام حسین(ع)چنین با معشوق مناجات می کند: «اللهُمَّ اجعلنی اخشاکَ کأنّی أراک»؛ بار خدایا مرا در پیشگاهت چنان بیمناک و فروتن قرار ده که گویا تو را می بینم.

همچنین امام صادق(ع) به اسحاق بن عمار فرمودند: «یا اسحاق خِفِ اللّه کأنّک تراه»؛ ای اسحاق چنان از خدای تعالی پروا داشته باش که گویا او را می بینی.

در هر دوی این عبارات، «کأنَّ» آمده که به معنای درک و دیدار حق تعالی از پس حجاب و فاصله است و «اِنَّ» که تأکید بی تردید است، وارد نشده. راز خوف و خشوع در همین است که عارف شاهد، جمال زیبای مطلق را می بیند ولی حجاب و حاجزی در میان است، و حتی در اوج وصول و شهود میان «قاب قوسَین» و «أو ادنی» (نجم: 9) متحیّر است؛ چنان که حضرت اباعبدالله فرموده اند: «احتجَبَ عن العقول کما احتجَبَ عن الابصار و عَمَّن فی السّماء احتجابُهُ کمَن فی الارض»؛ خدای تبارک و تعالی از عقل ها در حجاب است، چنان که از دیدگان، و از اهل آسمان در پرده است، همان طور که از اهل زمین. هم از این روست که هیبت و جلالت او دل عارفان را از جا می کند و امواج سهمگین خوف و خشوع بر جسم و جانشان هجوم می آورد. عارفان راستین با آن که همه جا آثار و اسماء او را ظاهری می بینند، اما با این حال، ذات او و معرفتش را گوهری نایاب دانسته و با تعابیری همچون «عنقای مغرب» و «هویت غیبی» از آن یاد می کنند. هم از این جاست که عارف راست کیش بر دوری و کاستی وجودش، که مادر همه حجاب هاست، پی می برد و از خدای تعالی طلب «عفو» می نماید تا این اولین و آخرین حجاب را بر هم کوبد و از میان بردارد و طلب مغفرت می کند تا با غفرانش نور هستی خود را بر وجود پر از کاستی عبد فرا پوشاند و این است معنای حقیقی «العفو» و «استغفار» که بر زبان پاک و معصوم امام حسین(ع) و سایر معصومان و مخلصین جاری می گردد و اندام بی گناه آن ها را می لرزاند. پس بخوان و ببیین آیات خشوع را در دعای عرفه، که سیدالشهدا چگونه در پیشگاه ربّ جلیل و حیّ جمیل سراپای خود را کاستی و ناراستی می بیند و این نیست مگر حاصل شهود نور مطلق و زیبایی بی نهایت حضرت حق: «... انتَ الذی هدَیت. انت الذی عصمتَ. انت الذی سترتَ. انت الذی غفرتَ. انت الذی اقلتَ. انت الذی مکَّنتَ... ثم انا یا الهی المعترف بذنوبی فاغفرهالی. انا الذی اسَاتُ. انا الذی اخطأتُ انا الذی هممتُ. انا الذی جهلتُ. انا الذی غفلتُ. انا الذی سهوتُ... لا اله الاّ انت سبحانک انّی کنتُ من الظالمین لا اله الاّ انت سبحانک انی کنت من المستغفرین لا اله الاّ انت سبحانک انی کنت من الموحدین. لا اله الاّ انت سبحانک انّی کنت من الخائفین...»؛ تویی که هدایت کردی. تو هستی که از خطا بازداشتی. تویی که گناه را پوشاندی. تویی که آمرزیدی. تویی که چشم پوشیدی. تویی که توانایی بخشیدی... سپس خدایا اعتراف می کنم به گناهانم، پس آن ها را برایم بشوی و ببخش. من هستم که زشتی ها را انجام دادم. منم که خطا کردم. منم که به گردن کشی همت گماردم. منم که نادانی کردم. منم که غفلت ورزیدم. منم که سهل انگاری کردم... نیست خدایی جز تو که پاک و پیراسته هستی و همانا من از ستمکاران و مجرمان هستم. نیست خدایی غیر از تو که پاک و منزهی و همانا من از آمرزش خواهانم، خدایی نیست جز تو که پیراسته و آراسته ای و من از موحّدان هستم. خدایی غیر از تو نیست که پاک هستی و من از بیمناکان هستم...

از نشانه های خشیت در این جملات پر طنین آن است که با ذکر زیبایی ها و نیکی های محبوب و معبود آغاز کرد و در ظلّ عظمت او نقص و تقصیر خود را یاد نمود. و چندی بعد برترین ذکر را، که همانا توحید است، با تذکر ضعف و نقصان و تقصیر خویش همراه کرد، و بدین ترتیب، به حال «دهشت» در افتاد؛ حالی که از غلبه بهت و حیرت از جلال و جمال الهی بر تاب و توان عبد سالک رخ می نماید.

ادامه این حال موجب تحلیل قوای جسمانی شده و حالت «هیمان» پیش می آید؛ چنان که حضرت موسی(ع) با دیدن تجلّی خداوند ـ تبارک و تعالی ـ بر کوه از حال رفت و مدهوش گردید: «فَلَمّا تجلّی ربَّه للجبَل جعلَهُ دکّا و خَرَّ موسی صعقا.» (اعراف: 143) بنابراین، کسی که خدا را به دیده شهود بیند و انوار جمال و جلال او را کشف کند، از عظمت سبحانی قلب و قالبش شکسته و لرزان شود. و این همان خشیت است.

 

طاعت

مهم ترین نتیجه خشوع، اشتیاق به طاعت و بندگی و فرمانبرداری حضرت اللّه ـ عز اسمه ـ است؛ زیرا همان گونه که گذشت، خشوع رهاورد کشف انوار الهی از پس حجاب است و از احساس دوری محبوب و در به دری در دیار غربت اغیار پدید می آید. در این اوضاع، بنده دلداده که مشتاق دیدار معشوق است، برای رسیدن به قرب و وصال مراد خویش به تکاپو می افتد و شوق فرمانبرداری و خدمت در جانش زبانه می کشد. در اینجاست که طاعت و عبودیت در سلوک عرفانی اهمیت پیدا کرده و به عنوان زاد و توشه سیر الی اللّه به همراه اندیشه صالح و ایمان خالص مطرح می شود. بر این اساس، در دعای عرفه فرمود: «الهی ترَدّدی فی الاثار یوجبُ بعدَ المزار فاجمعنی علیک بخدمةٍ توصِلُنی الیک»؛ پروردگارا سرگردانی من در گرداب جلوه موجودات که آثار تو هستند، موجب دوری دیدارت شده است. پس جمع کن مرا بر خودت به خدمتی و اعمال و طاعاتی که مرا به وصالت کامیاب نماید.

تردد در آثار و سرگردانی میان موجودات، که حجاب وجه وجودند، با احساس بُعد و غربت همراه بوده و بیم و اندوه عارف شاهد، از آن سرچشمه می گیرد. از این رو، از خدا می خواهد تا پراکندگی خواطر و خواسته های او را، که از لوازم زندگی در دنیاست، از او بگیرد و هوش و همتش را بر خدمت و طاعتی جمع آورد و متمرکز سازد که به وصول و لقای محبوب انجامد. همین انصراف اراده از اغیار و اقبال به دلدار، طاعت است؛ یعنی گردن نهادن اراده واندیشه وعطف شدن به سوی او درساحت نظرو عمل.

طاعت مراتبی دارد: ابتدا پرهیز از گناهان، سپس پروا از همه خواسته هایی که در آن نیت تقرّب به معشوق ازلی نیست، و در نهایت، جهاد و شهادت که دامن وجود انسان را از این سرای کثرت و هجران برمی کشد و غبار کثرت اغیار را نه تنها از دامن اندیشه و اراده آدمی که از هستی او می افشاند و انسان را در جوار دلدار می نشاند. پس معرفت راستین خشوع را در پی دارد، و نتیجه خشوع، طاعت و فرمانبری از اوست.

البته معرفت مستقیما نیز طاعت را ثمره می دهد. در حدیثی که پیش تر از امام حسین نقل شد، آمده بود: قومی هستند که خدا را شکرا عبادت می کنند. این نتیجه معرفت است؛ زیرا وقتی عارف خدای بخشنده را با اوصاف جود و رحمت و مغفرت و لطف می شناسد، از سر صدق و وفا به او روی آورده و سر طاعت بر آستانش می ساید، و با این ذلّت به عزّت بی پایان حق تعالی می پیوندد.

 

عزّت

عزّت احساسی است که از کوشش، تأثیرگذاری، برخورداری از اراده ای قوی و شکوفایی در انسان پدید می آید؛ تأثیرگذاری مطلق الهی و نفوذ اراده اش تا جایی که هرچه هست اثر و جلوه اوست، عزّت مطلق و مطلق عزت را در ذات بی مانندش کشف می کند.

انسان می تواند با طاعت حق تعالی به قرب معنوی او برسد و در سایه عزّت او جای گیرد. از این رو، اولیا و مقرّبان درگاه الهی به عزّت او عزّت می یابند، که در دعای عرفه فرمود: «یا من خصَّ نفسّه بالسُّموِّ و الرفعةِ، و اولیائُهُ بعزِّه یعتزّون...»؛ ای کسی که برتری و بلند مرتبگی را به خودت اختصاص داده ای و دوستانت به عزّت تو عزّت یافته اند.

قرآن مجید می فرماید: «من کانَ یُریدُ العزهَّ فللّهِ العزِّةُ جمیعا، الیه یصعَدُ الکَلِم الطیِّب و العمل الصالح یرفعُه» (فاطر: 10) کسی که عزّت می خواهد، بداند که همه عزّت برای خداست، سخن و اندیشه پاک به سوی او بالا می رود و عمل صالح آن را بالا می برد.

امام علی(ع) فرموده: «اذا طلَبت العزَّ فَاطْلبهُ بالطاعةِ»؛ هنگامی که عزّت را خواستی، آن را با طاعت حق تعالی به دست آور.

وقتی انسان، الله ـ تبارک و تعالی ـ را می شناسد و پی می برد که کمال و جمال و جلالی جز او نیست، آن گاه در شوق و خشوع غرق می شود و طاعت و عبودیت را پیش می گیرد؛ زیرا بندگی تنها راه نزدیکی به آن معدن فضیلت و منبع عظمت است.

در این راه با هر طاعتی که امیال ناروای خود را از چنگ هوس ها می رهاند و آزاد می سازد، اراده اش تقویت شده و شکوفا می گردد و تأثیرگذاری اش بیش تر می شود. در واقع، خواست و اراده او الهی می شود؛ زیرا خواسته های خود را در خواست خدا فانی کرده و اراده او را در هستی و حیاتش جاری می سازد و این همه، عزّتی را در بر دارد که انسان را در برابر هیچ چیز متزلزل نمی سازد و هیبت و شوکتی الهی برای او به ارمغان می آورد؛ زیرا همه قدرت ها و شوکت ها مقهور قدرت و اراده الهی است و او اراده و قدرتی جز خدا ندارد، و در درون و بیرونش هرچه بر خلاف اراده الهی باشد نمی پذیرد و با آن می ستیزد.

 

جهاد

گاهی جهاد برای رفع موانع از سر راه کامروایی اصحاب اراده قدرت و زورمندان است که با تجاوز و ظلم همراه می گردد. این جهاد مفسدانه ای است که تاریخ حیات طبیعی انسان اوراق بسیاری سرشار از این کابوس های هول انگیز و نازیبا را سیاه نموده است.

و اما جهادی دیگر هم وجود دارد که به منظور دفع ظلم و رفع ظلمت از حیات فرزندان آدم صورت می گیرد. این جهاد مصلحانه است که امکانات تحقق حیات طیبه را با از بین بردن نیروهای سلطه گر در حیات طبیعی و دریدن پندار سلطه پذیران، فراهم می آورد. و پرتوهایی از انوار و جلواتی از اسماء حق را در حیات مردان از پرده برون می آورد.

جهاد حسینی جهاد مصلحانه ای است که از معرفت ناب شهودی برآمده و به منظور اصلاح و تخلیص جامعه از فساد یزیدیان و رهایی خورشید حقیقت آیین محمدی(ص) از غروب و غربت و غبار هواپرستی و بدعت ها انجام گرفت.

جهاد مصلحانه آن است که علی ابن ابی طالب(ع) فرمود: «الجهادُ عمادُ الدین و منهاج السعداء»؛ جهاد ستون دین و راه سعادتمندان است.

همچنین فرمودند: «ان اللّه فرضَ الجهادَ و عظَّمَهُ و جعله نصره و ناصره و الله ما صَلُحت دنیا و لا دین الاّ به»؛ به درستی که خدا جهاد را واجب نمود و آن را بزرگ داشت و مایه پیروزی و یاور خود قرار داد. به خدا قسم دین و دنیا اصلاح نمی شود مگر به جهاد.

جهاد مصلحانه از اساسی ترین آموزه های دین اسلام است که هر چه در ظلمت و جاهلیت آخرالزمان بیش تر فرو می رویم، اهمیت و درخشندگی این دین بیش تر بر ما معلوم می گردد. خدای تعالی در قرآن مجید فرمود: «و مالَکُم لا تُقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجالِ و النساء و الولدان الذین یقولون ربَّنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها و اجعل لنا من لدُنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا»(نساء: 75)؛ شما را چه شده است که در راه خدا نمی ستیزید و برای نجات مستضعفان جهاد نمی کنید. مردان و زنان و کودکانی که می گویند پروردگارا ما را از این سرزمین که اهل آن ستمکارند، رهایی بخش و برای ما سرپرست و پشتیبانی قرار بده.

امروز دنیا دهکده ای است که زورمندان آن ظلم پیشه اند و مستضعفانش رو به ساحت قدس آورده و راهبر و یاوری می جویند؛ مولایی از تبار حسین(ع) که منجی باشد و مصلح.

نکته دیگر که باید در مورد جهاد مصلحانه مورد توجه شایسته و بسزایی قرار گیرد این است که پیش بودن جهاد درون از جهاد بیرونی به معنای سکوت در برابر پلیدی ها تا رسیدن به مقام مخلَصین نیست، بلکه انسان به هر میزانی که خود را از ناپاکی ها و ناخالصی ها رها سازد، می تواند برای اصلاح و تخلیص جامعه بکوشد و جهاد کند؛ چنان که در امر به معروف و نهی از منکر، ملاک علم و عمل ـ هر دو ـ مهم است و شخص باید هر آنچه خود عمل می کند به دیگران تذکر دهد.

در جهاد مصلحانه همانند سایر میدان ها در عرفان و سلوک، مراتبی است.

بالاترین مرتبه آن که در هم شکستن بساط سلطه گران و ستمگران قدرتمند است، کسی باید پیشگام و پیشوا شود که به کمال تقوا و عدالت رسیده و به اوج قله خلوص گام نهاده است و حُب جاه و مقام و قدرت را از خود دور کرده باشد و چنین کسی نیست مگر امام عادلی که بر اساس فقاهت و عدالتش برای رفع موانع ظهور حق و تحقق حیات طیبه قیام و اقدام می نماید.

چه اصلاح گر است چنین جهادی برای آنان که در راه خالص کردن خویش هستند؛ زیرا جهاد بکلی انسان را از تعلقات می رهاند و همه وجود انسان را به میدان رزم و رنج برای کشف وجه ذوالجلال و الاکرام به کار می گیرد. چنین اراده برتری، نیکوترین خدمت برای حصول جمعیت به سوی خداست و سترگ ترین عزّت ها را به همراه دارد و انسان را در راه بندگی و دلدادگی به سرعت پیش می برد. و این است سیره و سلوک حسینی که به عاشقان حق آموخت.

سلوک حسینی

شاخصه های پنجگانه عرفان مخلصانه، که ذکر آن رفت، بر هم تأثیر چند سویه دارند؛ زهد با شوق و خشیت و طاعت و عزّت، تقویت و تعمیق می شود، و همین طور سایر موارد. این پنج مورد در جهاد به وحدت و جمعیت می رسند؛ یعنی جهاد مصلحانه هم زهد و بی رغبتی به دنیاست، هم شوق دیدار حق است، هم سرشار از خشیت الهی است و هم طاعت و مایه عزّت.

چنان که دیدیم، معرفت شهودی اباعبدالله(ع) با همه آثار نابش در دعای عرفه جلوه گر آمده و شکوه شکوفه های زهد و شوق و خشوع و طاعت و عزّت بوستان عرفه را آراسته و صفا بخشیده است. این دعا در آستانه حرکت امام به سوی کربلا و حضور در عرصه جهاد مصلحانه و شهادت عاشقانه بر زبان امام حسین(ع) جاری شده و به خوبی مبانی عرفانی جهاد او را به دست می دهد.

اباعبدالله در اولین سخنرانی کربلا می فرمایند: «انَّ الدنیا قد تَغَیَّرَت و ادبَرَ معروفَها و لَم یبقِ منها الاّ صبابةً کصبابةِ الاناءِ و خسیس عیش کالمرعی الوبیل. الا ترون انَّ الحق لا یعملُ به و انَ الباطِل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاءاللّهِ فأنّی لا اری الموت الاّ سعادة و الحیاة مع الظالمین الاّ برَما...»؛ همانا دنیا دگرگون شده و نیکی هایش پشت نموده و از آن جز ته مانده ظرف آبی که نوشیده شده است نمانده و زندگی آن مثل چراگاهی خطرناک است. آیا نمی بیند که به حق عمل نمی شود و از باطل پرهیز نمی گردد؟ باید مؤمن به دیدار خداوند روی آورده و اشتیاق ورزد. پس به راستی که مرگ را غیر از عزّت و سعادت نمی بینم و زندگی با ظالمان را جز ذلّت و رنج نمی دانم.

جملات اول این فرمایش، پستی و پلیدی دنیا را می نماید که با نگاهی زاهدانه قابل کشف است. سپس آنجا که می فرماید: آیا نمی بینید به حق عمل نمی شود و از باطل پرهیز داده نمی شود، خوف و خشوع در کلام گوهرین امام موج می زند و نیز اهمیت طاعت حق را متذکر می شود. جمله بعد سرشار از شوق دیدار حق است و در پایان، سخن از سعادتی است که همزمان عزّت و لذّت با حق بودن و طاعت و عبودیت است حتی در مرگ و گریز از حیات رنج آور در ظلم و ذلّت که با سلوک عارفان و سیره آزادگان سازگاری ندارد.

این عناصر و عوامل در سخنان دیگرِ امام، از جمله در برخورد با لشکر حر بن یزید و وصیت به محمد بن حنفیه قابل تحلیل و تحقیق است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر