پس از پایان جنگ جهانی دوم، روان شناسی که به عنوان یک علم تجربی در حیطه ی علوم انسانی خود را تثبیت کرده بود با تبعیت کامل از دیدگاه پزشکی به درمان و رفع آسیب های روانی پرداخت. دلیل این گرایش به سمت و سوی درمان و مداوا این بود که بیش از نیمی از مجروحان جنگی فاقد آسیب های جدی جسمانی بودند و در حقیقت از اختلالات ناشی از فشار جنگ رنج می بردند.
گرایش روان شناسان به درمان و تبعیت از مدل پزشکی باعث شد تا با تأکید بر بیماری به عنوان ناتوانی و بیمار به عنوان فردی که توانمندی خود را از دست داده است، روان شناسی به جای توجه به توانایی ها و جنبه های مثبت زندگی بشر بر جنبه های منفی و اختلالات و کمبودها متمرکز شود.
این در حالی است که روان شناسان هرچند به صورت جسته گریخته، هر از گاه بر توانمندی های انسان تأکید کرده اند. برای مثال ویلیام جیمز، پدر روان شناسی نوین، در نوشته هایش از ذهن گرایی سالم سخن می گوید و گوردن آلپرت، یکی از پایه گذاران سنجش شخصیت، بر مطالعه ی جنبه ها و صفات مثبت شخصیت انسان تأکید ورزیده است. هم چنین آبراهام مازلو، مؤسس روان شناسی انسان گرا، با جدیت از مطالعه ی افراد سالم و «تحقق یافته» به جای افراد بیمار دفاع می کرد؛ اما حقیقت این است که هیچ یک از این گرایش ها در روان شناسی، جایگاه علمی مناسبی نیافتند و به طور جدی ارزیابی و کنکاش نشدند.
مارتین سلیگمن، روان شناس معروف امریکایی، استاد برجسته ی دانشگاه پنسیلوانیا و رئیس پیشین انجمن روان شناسی امریکاست. سلیگمن در دهه ی 1970 میلادی نظریه ی «درماندگی آموخته شده» را مطرح کرد که در تشریح سبب شناسی افسردگی محبوبیت زیادی به دست آورد.
در اواخر دهه 1990 میلادی و آغاز قرن بیست و یکم، سلیگمن نظریه ی «خوش بینی آموخته شده» را نیز ارائه کرد که در حقیقت نقطه ی عطفی در بررسی علمی شادی و دیگر جنبه های مثبت زندگی بشر محسوب می شود. سلیگمن در کتاب اخیر خود که در سال 2002 میلادی چاپ کرد و آن را «شادی واقعی» نام نهاد، توضیح می دهد که چگونه روان شناسی در سیر تاریخی خود، اهدافش را تغییر داد و به جای توجه به جنبه های مثبت شخصیت انسان صرفاً جنبه های مرضی و بیمارگونه را مدنظر قرار داد.
سلیگمن معتقد است دیگر هنگام آن رسیده است که روان شناسی به جای تأکید بر عواطف منفی، عواطف مثبت را بررسی کند و به جای انگشت گذاشتن بر نقاط ضعف انسان به توانمندی های انسان توجه کند.
سلیگمن شادی را حق مسلم و طبیعی هر انسان می داند و معتقد است برای دست یابی به آن باید برنامه ریزی و تلاش کرد. او شادی واقعی را قابل حصول و در دسترس می داند و آن را به عنوان واقعیتی که زندگی را شیرین تر و روابط انسانی را سرشار و غنی می کند، مورد بررسی قرار می دهد.
روان شناسی مثبت نگر به جای توجه مفرط به ناتوانی ها و ضعف های بشری بر توانایی های انسان مثل شاد زیستن، لذت بردن، قدرت حل مسئله و خوش بینی متمرکز شده است. موضوع روان شناسی مثبت نگر، مطالعه ی سلامت روان و به زیستی است. روان شناسان مثبت نگر مطالعه می کنند تا بفهمند چرا، چگونه، و تحت چه حالاتی هیجانات مثبت و ویژگی های مثبت رشد می کند.
هدف این رویکرد کسب درک و فهم علمی کامل تر و منسجم تر از تجربه ها و ظرفیت هایی است که باعث رشد و تعالی هرچه بیش تر انسان می شود. علم روان شناسی و روش تحقیق در روان شناسی زمانی به تکامل می رسد که بتواند رنج و شادی بشر و تعامل بین این دو را به درستی تشریح کند و به بررسی روش های معتبر برای کاهش رنج و افزایش شادی بپردازد (سلیگمن، 2002، کار، 2004).
هدف روان شناسی مثبت نگر تنها درمان یا در بهترین حالت، پیشگیری از اختلالات و نابهنجاری ها نیست، بلکه ارتقای سطح سلامتی است. به عبارت دیگر هدف انکار جنبه های تنش زا، درمانده کننده، ناخوشایند و منفی زندگی یا کم رنگ جلوه دادن این جنبه ها نیست، هدف رویکرد مثبت نگر بررسی روی دیگر سکه است، یعنی کشف شیوه هایی که با استفاده از آن افراد می توانند احساس لذت و خوشی بیش تری کنند، نوع دوستی خود را ابراز کنند و در خلق محیط های خانوادگی، شغلی و اجتماعی نقش برجسته تری را ایفا کنند (پیترسون و سلیگمن، 2004).
با توجه به مطالعات بی شماری که بر روی بیماری ها، درمان، و سبب شناسی بیماری ها انجام شده است، به نظر می رسد شکافی بین پژوهش ها وجود دارد، به صورتی که در این پژوهش ها به بسیاری از جنبه های انسانی توجه نمی شود. برای مثال مطالعات زیادی در ارتباط با چگوگی واکنش زوج ها در برابر رویدادهای استرس زا و پیشامدهای منفی زندگی یا پاسخ آنان نسبت به رفتارهای ناخوشایند چون پرخاشگری و خیانت انجام شده است، اما اطلاعات کمی درباره ی این که آن ها نسبت به موفقیت های بزرگ چه واکنشی از خود نشان می دهند یا این که پاسخ آنان نسبت به رفتارهای خوشایند چگونه است، وجود دارد. هم چنین در حالی که اطلاعات مبسوطی درباره ی شیوه های حل تعارض در خانواده توسط متخصصان گردآوری شده، اطلاعات اندکی درباره ی نحوه ی گذراندن اوقات فراغت یا شادمانی اعضای خانواده جمع آوری شده است.
شادی از دیدگاه سلیگمن، در سه بعد گذشته (در قالب رضایت و به زیستی)، حال (در قالب جاری بودن، خوشی، لذت بردن، و شادمان بودن) و آینده (در قالب شناخت های سازنده، امید، خوش بینی، و ایمان) خلاصه می شود.
در سطح فردی، سلیگمن بر ظرفیت های مثبت انسانی چون عشق ورزیدن، کار و تلاش، مهارت های بین فردی، حس زیبایی شناسی، توانایی در بخشیدن، داشتن اصالت و ابتکار، ذهن آینده نگر و هوشمندی و خردمندی تأکید می کند.
در سطح گروهی نیز دیدگاه روان شناسی مثبت نگر بر ویژگی های مثبت مدنی و هم چنین سازمانی و مؤسسه ای تأکید دارد که انسان را به سمت شهروند بهتر بودن، مسئولیت پذیری، نوع دوستی، اعتدال و استحکام شخصیت و بردباری و داشتن اخلاق حرفه ای و مدنی سوق می دهد.
پیام جنبش مثبت نگر یادآور این نکته ی مهم است که هدف روان شناسی تنها مطالعه ی بیماری ها، ضعف ها و آسیب ها نیست، بلکه بررسی توانایی ها و ظرفیت های انسان نیز بخشی از رسالت علم روان شناسی محسوب می شود.
آیا روان شناسی مثبت نگر پشتوانه ای علمی دارد؟
همان طور که گفته شد روان شناسی مثبت نگر توسط سلیگمن به عنوان یک رویکرد علمی ارائه شد. در دهه ی 1970 میلادی سلیگمن طی آزمایش هایی که بر روی سگ ها انجام داد، نظریه ی درماندگی آموخته شده را مطرح کرد. در یکی از ساده ترین این آزمایش ها،سلیگمن دو گروه از سگ ها را در قفس هایی قرار داد و به آن ها شوک الکتریکی وارد کرد. سگ های گروه اول می توانستند با فشار دادن اهرم هایی در را باز کنند و از دریافت شوک رهایی یابند، ولی اهرم هایی که در دسترس گروه دوم از سگ ها قرار داده شده بود، هیچ ربطی به در نداشت. سلیگمن پس از اجرای مکرر آزمایش، دریافت که سگ های گروه دوم بعد از چند بار تلاش و تقلا دیگر رغبتی برای نجات از درد و رنج ناشی از دریافت شوک از خود نشان نمی دهند و صرفاً شوک را تحمل می کنند. سلیگمن در مرحله ی بعدی آزمایش قفس ها را عوض کرد، اما سگ های گروه دوم حتی هنگامی که در قفس های گروه اول قرار گرفتند، باز هم هیچ تلاشی نشان نمی دادند اگر آن ها فقط کمی تلاش می کردند، می توانستند اهرم را فشار دهند و نجات یابند. اما چنین به نظر می رسید که حیوانات آموخته بودند که درمانده باشند!
سلیگمن این پدیده را که درماندگی آموخته شده نامید، به عنوان مهم ترین عامل در شکل گیری افسردگی در انسان معرفی کرد. او در آزمایشگاه نشان داد که چگونه آزمودنی ها پس از مواجه شدن با شکست های مکرر در برابر مسائل ریاضی غیرقابل حل، حتی در حل مسائل نسبتاً ساده و حل شدنی نیز احساس عجز و ناتوانی می کردند. چنین به نظر می رسید که این آزمودنی ها ناتوانی و در نتیجه غم زدگی را آموخته بودند.
پس از گذشت چند سال سلیگمن با تأثیرپذیری از نظریه های مطرح شده در حیطه ی روان شناسی اجتماعی، بین درماندگی آموخته شده و آن چه او فرایند آموزش خوش بینی نامید ارتباط معنی داری یافت. نظریه ای که برای سلیگمن راه گشا بود، مربوط به سبک های اسنادی می شد. هنگامی که رویدادی در زندگی انسان به قوع می پیوندد، این رویداد معمولاً از طریق به کارگیری سه شیوه تبیین می شود.
نخستین شیوه استفاده از سبک های اسنادی درونی یا بیرونی است، برای مثال هنگامی که فردی در یک رابطه ی عشقی شکست می خورد، ممکن است ناکامی خود را به اوضاع بیرونی مثل سخت گیری های والدین یا کمبودهای اجتماعی یا وضعیت درونی چون ناتوانی های فردی؛ مثل بدقیافه بودن یا عدم مهارت های بین فردی نسبت دهد.
در سطح بعدی علاوه بر علیت، کلیت را نیز مشخص می کند. فرد کلاً تمام افراد جنس مخالف را محکوم می کند (سبک اسنادی کلی) یا این که تنها فردی را که به او بی مهری کرده است مقصر می پندارد (سبک اسنادی خاص). در مثال بالا فردی که از یک اسناد بیرونی و کلی استفاده می کند ممکن است معتقد باشد که همه ی زنان در برابر سخت گیری های والدین خود تسلیم می شوند.
در سطح سوم، فرد درباره ی پایدار بودن یا موقت بودن ماهیت اسناد تصمیم گیری می کند. فرد شکست خورده ی ما ممکن است فرد مورد علاقه ی خود را، که او را ترک و طرد کرده است، موجودی بد ذات و فاقد ارزش های انسانی بداند (سبک اسنادی دایم) یا این که چنین تصور کند که او در آن برهه ی خاص زمانی می خواسته باعث اذیت و آزار شود یا انتقام بگیرد (سبک اسنادی گذرا).
بدین ترتیب، سلیگمن توانست عمده ترین مفاهیم روان شناسی مثبت را از تلفیق نظریه ی درماندگی آموخته شده و نظریه ی اسنادها به دست آورد. اگر درماندگی آموختنی است، پس به وسیله ی تغییر سبک های اسنادی می توان جنبه های مثبت هیجانی، شناختی و نگرشی چون خوش بینی و شادی را نیز آموخت. در حقیقت درماندگی آموخته شده، نوع بدوی، ناپخته و بدبینانه ی واکنش به رویدادهای منفی زندگی محسوب می شود.
انسان در مقابل رویدادهای زندگی یا خوش بین است یا بدبین، اگر انسان در مقابل رویدادهای منفی و استرس زا از سبک های اسنادی درونی (خود را مقصر و ناتوان دانستن)، کلی (این که همه انسان ها درصدد آزار رساندن به او هستند) و دایمی (این که رویداد منفی همیشه تکرار خواهد شد) استفاده کند، حاصل کار چیزی جز بدبینی و ناامیدی نخواهد بود.
این بدبینی را در رویارویی با وقایع خوشایند زندگی نیز می توان مشاهده کرد. برای مثال اگر فردی موفقیت در ازدواج خود را به عوامل بیرونی (چون ثروتمند بودن فرد) و خاص (مثلاً ورشکستگی ناگهانی خانواده ی همسر) و گذرا (نبود موقعیتی بهتر در زمان آشنایی) مرتبط داند، اندوه و بدبینی حاصل خواهد شد.
سلیگمن در تشریح پدیده ی امیدواری نیز از اسناد در سطوح دوم و سوم استفاده می کند؛ به عبارت دیگر زمانی فرد امیدوار است که رویدادهای منفی را به عنوان رویدادهای خاص و گذرا ارزیابی کند. هم چنین انسان امیدوار رویدادهای مثبت را کلی و دایمی می پندارد. به همین ترتیب، افرادی که دارای عزت نفس بالایی هستند، علت وقوع رویدادهای مثبت را به خود نسبت می دهند و با نسبت دادن رویدادهای منفی به محیط بیرونی و دیگران، اجازه نمی دهند عزت نفس شان خدشه دار شود.
با وجود این، سلیگمن اذعان دارد که باید قبول داشت در وضعیتی که انسان بر محیط خود مسلط است و مرتکب خطا می شود، ربط دادن آن خطا به عوامل بیرونی ممکن است بی مسئولیتی محسوب شود نه خوش بینی. او هشدار می دهد که سبک های اسنادی بدبینانه یا خوش بینانه بیش تر در مقابل وضعیتی است که انسان تسلط زیادی بر محیط نداشته باشد؛ پس خوش بینی آموختنی است. اگر انسان بیاموزد که در مقابل رویدادهای نامطلوب، سبک اسنادی بیرونی، خاص و گذرا و در برابر رویدادهای خوشایند، سبک اسنادی درونی، کلی و دایمی داشته باشد، آن گاه خوش بینی، امید، و شادی در او افزایش می یابد.
رسالت روان شناسی مثبت نگر چیست؟
از دیدگاه سلیگمن، شادی پایدار نتیجه ی شناسایی و به کارگیری توانمندی ها و استعدادهای بنیادین انسان در روابط شخصی، شغلی، خانوادگی، و اجتماعی است. هدف مهم روان شناسی مثبت نگر از طرفی مطالعه و تحقیق درباره ی چگونگی ایجاد و تداوم بخشیدن به عواطف مثبت مانند شادی، امید، و اعتماد است و از طرف دیگر بهره جستن از سازمان ها، نهادها، و مؤسساتی که می توانند اندیشه های مثبت را در افراد پرورش دهند و تداوم بخشند.
یکی از اقدامات اساسی که متخصصان فعال در این زمینه نسبت به آن مبادرت ورزیده اند تلاش برای تدوین نوعی نظام طبقه بندی شده برای تشریح توانایی ها و مهارت های مثبت انسان است. نخستین طرح این طبقه بندی توسط پیترسون و سلیگمن در سال 2004 میلادی تحت عنوان «طبقه بندی توانمندی و خصایل پسندیده» به چاپ رسید.
این طبقه بندی که در حقیقت نوعی واکنش نسبت به راهنمای معروف تشخیصی و آماری محسوب می شود، سال هاست توسط روان شناسان و روان پزشکان برای طبقه بندی بیماری های روانی استفاده می شود. در طبقه بندی نیروها و توانمندی ها، شش گروه از توانایی های انسان به شحر زیر شناسایی و مشخص شده است: خرد و دانایی که خصوصیاتی چون خلاقیت، کنجکاوی، پذیرا بودن در برابر تجربه های نو، عشق به یادگیری، و داشتن وسعت نظر را شامل می شود، شجاعت که خودباوری، پایداری، سرزندگی، و کمال را در بر می گیرد و نوع دوستی که شامل خصلت هایی چون عشق ورزیدن، مهربان بودن و داشتن هوش اجتماعی می شود.
سه گروه دیگر عدالت جویی، اعتدال، و تعالی است که عدالت جویی دربرگیرنده ی پدیده هایی چون رعایت حقوق شهروندی، رهبری و رعایت بی طرفی و طرف داری از حق است و اعتدال شامل بخشایش، فروتنی، آزرم، و خودنظم دهی می شود. هم چنین تعالی در برگیرنده ی طیف گسترده ای از خصوصیات و فعالیت های انسان از جمله شوخ طبعی، قدر دانستن، امیدواربودن، دانستن ارزش زیبایی ها، و شگفتی های زندگی است.
روان شناسان مثبت نگر در قالب چند رویکرد به بررسی ابعاد مختلف زندگی بشر پرداخته اند. نخست این که محققان در پی آن هستند که بدانند انسان چگونه می تواند به بهترین سطح تجربه و پیش بینی موفق تجربه های حسی خوشایند دست یابد. این تجربه ها به عنوان جزئی از زندگی طبیعی انسان محسوب می شود، برای مثال حس ناشی از برقرار کردن روابط خوب با دیگران، امیدواری و علاقمندی به تفریح کردن و لذت بردن از اوقات فراغت. دومین تأکید روان شناسان مثبت نگر بر پژوهش درباره ی زندگی متعهدان انسانی است.
برخی از محققان پدیده ی سرشار شدن از احساسات منحصر به فردی که از فعالیت های به ظاهر ابتدایی و روزمره و معمولی زندگی سرچشمه می گیرد را بررسی می کنند. گروه سوم از پژوهشگران درباره ی معنادار بودن زندگی یا نحوه ی ایجاد ارتباط بین زندگی شخصی و جهان پیرامون تحقیق می کنند. این محققان نحوه ی شکل گیری و جهت گیری احساسات انسان به سمت و سوی به زیستی و تعلق داشتن به معنایی مثبت و سازنده در زندگی را بررسی می کنند. در این راستا، احساس تعلق افراد به جوامع، گروه ها و نهادهای اجتماعی و نظام های ارزشی و اعتقادی بررسی می شود.
رابطه ی روان شناسی مثبت نگر و شادی با بهداشت روانی چیست؟
بهداشت روانی از دیرباز با هدف پیشگیری و درمان بیماری های روانی و در ارتباط تنگاتنگ با دو رشته تخصصی روان پزشکی و روان شناسی بالینی تحت تأثیر مدل پزشکی، از چند فرضیه ی مهم و اساسی پیروی کرده است. فرضیه ی نخست، به آسیب هایی که اختلالات روانی در فرد ایجاد می کنند، توجه داشته است، و با این دیدگاه، بر رفتارهای نابهنجار افراد متمرکز می شده و حالت های هیجانی آنان را که با وضعیت محیطی شان سازگاری ندارند، بررسی می کرده است. دوم این که روان شناسی مرضی، مشکلات بالینی و جامعه ی بالینی را نه تنها در درجه و شدت، بلکه نوعاً از مشکلات عادی در زندگی روزمره، مشکلات غیربالینی و جامعه ی غیربالینی، متفاوت می داند. دیگر این که از دیدگاه مدل پزشکی اختلالات روان شناختی بسیار شبیه به اختلالات زیست شناختی و درون زاد است؛ پس وظیفه ی درمانگر، شناسایی (تشخیص) اختلال در درون فرد بیمار و تجویز یک روش درمانی با هدف از بین بردن بیماری است.
در نتیجه این فرضیه ها، بیماری به عنوان ناتوانی و فرد بیمار به عنوان انسانی ناتوان مطرح می شود و نیز زبان مورد استفاده توسط روان شناسان بالینی و متخصصان بهداشت روانی، زبان پزشکی، و آسیب شناسی است (شهیدی و حمدیه، 1381). اصطلاحاتی چون نشانه مرضی، اختلال، آسیب شناسی تشخیص، درمان و غیره همگی از این فرضیه ها نشئت گرفته اند. مدل سنتی پزشکی، به جای تأکید بر بهنجاری و سازش یافتگی، بر نابهنجاری و عدم تعادل و سازش تأکید می کند و به جای این که مشکلات انسانی را نتیجه ی تعامل فرد با محیط بداند و به تجزیه و تحلیل چگونگی این تعامل اهتمام ورزد، فرد بیمار را قربانی منفعل عوامل زیست شناختی درونی و مهارناشدنی می انگارد.
بهداشت روانی از دیدگاه روان شناسی مثبت نگر حوزه ای است که با کار، آموزش، بینش، عشق ورزیدن، و شاد بودن سرو کار دارد. حرکت در بهداشت روانی نه تنها باید به سمت پیشگیری و درمان باشد، بلکه ارتقای سطح سلامتی نیز از اهداف مهم بهداشت روانی محسوب می شود و رشته ی روان شناسی سلامت از دهه ی 1980 میلادی به این طرف، این هدف را به خوبی دنبال کرده است. در این راستا، روان شناسان مثبت نگر به تدوین و بررسی ابعاد مختلف به زیستی روان شناختی و اجتماعی مبادرت ورزیده اند (رایف و کییز، 1995). چنین تصور می شود که رشد مثبت فرد در این ابعاد، باعث شکل گیری شادی و به زیستی می شود. این ابعاد با توجه به توانایی ها، امکانات، منابع موجود، کمبودها، و عوامل آسیب رسان در فرد و جامعه ارزیابی می شود. مهم ترین این ابعاد روان شناختی و اجتماعی در جدول ذیل به اختصار تشریح شده است.
جدول 1: ابعاد عملیاتی به زیستی روان شناختی و اجتماعی برگرفته از نظریات رایف و کییز (1995)
به زیستی روان شناختی
|
به زیستی اجتماعی
|
پذیرش خود: نگرش مثبت نسبت به خود، پذیرش جنبه های چندگانه ی خود و احساس مثبت درباره ی گذشته خود.
|
پذیرش اجتماعی: پذیرفتن و داشتن نگرش مثبت نسبت به دیگران، مخالفت با رفتارهای مبهم و پیچیده در جامعه.
|
رشد فردی: تلاش در جهت رشد و ارضای مداوم ظرفیت ها، آمادگی پذیرش تجربه های جدید، تلاش برای مؤثر واقع شدن در زندگی شخصی.
|
واقع بینی اجتماعی: جامعه را به عنوان امکانی برای رشد و نمو دیدن، داشتن درک و باوری مثبت و سازنده درباره ی جامعه و این احساس که فرد می تواند نقش مهمی در جامعه ایفا کند.
|
هدفمندی: داشتن هدف و جهت در زندگی و حال، داشتن باورهایی که به زندگی معنا می بخشد.
|
مشارکت اجتماعی: این که فرد احساس کند می تواند چیزی ارزشمند به جامعه ارائه کند و داشتن این باور که فعالیت های روزانه ی فرد برای جامعه ارزشمند است.
|
داشتن کنترل بر محیط: احساس داشتن کارایی و توانایی مدیریت محیط و داشتن خلاقیت و حق انتخاب در تصمیم گیری های شخصی.
|
به هم پیوستگی اجتماعی: دیدن دنیای اجتماعی به عنوان دنیایی قابل فهم، منطقی و قابل پیش بینی. خود را با توده ی مردم شریک دانستن.
|
خودمختاری: توانایی پیروی کردن از خود، داشتن استقلال و توانایی برای تنظیم درونی رفتار. مقاومت در برابر فشارهای محیطی و عمل بر اساس شیوه های مشخص. ارزیابی خود بر طبق هنجارها و ارزش های شخصی.
|
اتحاد اجتماعی: داشتن این احساس که فرد بخشی از جامعه است و به آن تعلق دارد. داشتن احساساتی چون غرور ملی و افتخار کردن به این که فرد با توده ی مردم وجوه مشترک دارد.
|
داشتن روابط مثبت با دیگران: داشتن روابط صمیمی ارضا کننده و همراه با اعتماد متقابل. توجه داشتن به رفاه و آسایش دیگران و توانایی در هم دلی از خود نشان دادن. هوش هیجانی بالا و ابراز احساسات به طور منطقی.
|
|
منبع مقاله :
شهیدی، شهریار؛ (1388)، روان شناسی شادی (آشنایی با آخرین نظریه ها و پژوهش های علمی)، تهران: نشر قطره