ماهان شبکه ایرانیان

هنر درمانی و بهداشت روان

شعر درمانی   در محکمه ی (۱) افصح المتکلمین سعدی " تا دلی آتش نگیرد، حرف جانسوزی نگوید" (سعدی) گفته اند که ادبیات، ما در هنرهاست و شاعران و سخنوران و سخندانان و سخن سنجان و

هنر درمانی و بهداشت روان

شعر درمانی
 

در محکمه ی (1) افصح المتکلمین سعدی
" تا دلی آتش نگیرد، حرف جانسوزی نگوید"
(سعدی)
گفته اند که ادبیات، ما در هنرهاست و شاعران و سخنوران و سخندانان و سخن سنجان و ... را بر گردن انسان ها، حقی سترگ است. در تذکره الشعرای دولتشاه سمرقندی آمده است که:
"... نخستین کس که در دنیا شعر گفت، آدم بود" علیه السلام". آنگاه که هابیل وجیه به دست قابیل کریه، جان خسته کرد، داغ مصیبت آدم دو چندان شد. یکی از باب هبوط از عالم برین بر این جهان زیرین و دیگری از برای از دست دادن دردانه و نوبرانه عمرش هابیل پس آدم در فراق فرزند مرثیه خواند و آن چنان گریست که از گودی چشمانش بحراحمر جاری شد."
( قریب به مضمون تذکره ی دولتشاه سمرقندی)
گاهی، حتی زمزمه ی بیتی از ابیات دیوان شاعری، جان داروی خسته جانان آشفته حال می شود. وقتی وحشی بافقی آن جان شیفته ی از سر بی خبر فریاد می زند:

تو مو می بینی و من پیچش مو
تو ابرو، من اشارت های ابرو

به قول عنصر المعانی کیکاووس بن اسکندر در قابوسنامه) باب هفتم در می یابیم که وحشی از سر خود خبر دارد و بر سر عقل است و اما فارغ از احساس جزیی و دست یافته بر احساس کلی و عواطف و نکته سنجی و ظریف بینی است و درد را می شناسد و لعل را به چشم بصیرت در ته دریا می بیند و حرف را به آسان اندیشان یادگار نویس بر سینه ی ماسه های کرانه ی دریا وا می گذارد و خود بقول مولانا جلال الدین غواص بحر احساس و علم و دانایی و فرزانگی و شیدایی می شود:

علم دریایی است بی حد و کنار
طالب علم است غواص بحار

"رودگی"، شاعر روشندلی از قبیله ی آغازین اهل سخن، چنگ بر سینه می فشارد و در عالم خیال ریگ آموی و درشتی های دشت های تاول برانگیر برپاها را حریر و پرند می شناسد و بوی جوی مولیان را از طلبه ی عطاران سخن بر می گیرد و اسب تیز نعل امیری آشفته حال و صاحب خبط دماغ را تا بخارا می تازاند و آن دیگری از حنظله ی باد عیسی گرفته تا ابوشکور بلخی و سایر دیگران و نام آوران عرصه ی سخن، فریاد بر می دارند که:

گر بزرگی به کام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر در آر ...

آنها آرامش خیال را قرین زحمت و پویش و کوشش می شمارند. " فخر الدین عراقی" ، نازک دلی از طایفه ی سخن اهل تظاهر و ریاکاران دغل کار را خوب می شناسد و در آستانه ی کعبه العشاق حق به لطافت و ظرافت تمام می گوید:

به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی، که درون خانه آیی؟

و دلداده ای خیبر به زیبایی بی نظیر، حدیث دل باز می گوید که:
" جان گرگ و جان سگ از هم جداست"
" لسان الغیب حافظ" این دردانه ی شعر پارسی به عجب اندر می شود که : آوخ آوخ، جمعی ظاهر بین و سطحی نگر و بی انصاف اهل دل را حتی از رنج تن و فرسایش روح بی بهره نمی گذارند... سخن خودمی گویند به تبختر و استر خود می رانند به توحش... اندیشه ی انسان را ضایع می سازند و دغدغه ی خاطر به وجود می آورند و هر کس که حرف حق بگوید، روان پریشش می شمارند و هرگز از طبیبان حاذق درد آشنا، دوای درد نمی جویند و کاسه های گلین هزار لیس خورده را جام دوستکار می دانند. پس حافظ بر می آشوبد و به تنبه تمام می گوید:

جوهر جام جم از کان جهان دگر است
تو تمنا ز گل کوزه گران می داری؟

همین غزلسرای حساس که ظاهراً گوشه نشین است، جور و جفای چرخ نیلوفری را هم به بهایی نمی گیرد و سخن دل باز می گوید و پهلوان معرکه ی سخنوری می شود و ما را به آرامش و آرامش می کشاند:

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

این چنین بیتی طبیبان انصاف دهند گاهی از هزار مسکن آرام بخش هم، موثرتر می شود و زنگار آیینه ضعف ها و خودکم بینی ها را پاک می سازد.
اینک در محاکمه ی افصح المتکلمین سعدی حاضر می شویم و از او می پرسیم: حکیم، بهداشت روان چیست، و هنر درمانی کدام است؟ هر چند ملزم به رعایت اختصار و گاهی تلخیص گفته ی آن عزیز هستیم که می فرماید:
"... نصیحت: خداوند ملک را واجب است که هر آنوقت که حادثه روی دهد که موجب تشویش خاطر باشد... او را واجب است همت خواستن و از روان پاکدل مدد جستن و نیت خیر کردن، بندگان را نوازش فرمودن و از روی عقل و مشاورت دوستان خردمند یکدل در دفع آن حادثه سعی نمودن... تا دل ها به جانب وی مایل باشد و خاطر جمهور با او و نصرتش امیدوار باشد:

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

" لطف و ملاحت کلام هم، یکی از طرق درمان است و به زبان خوش، ماری را با مویی می توان از لانه اش بیرون کشید. پس باید به گفتار نیکو و جملات دلنشین ادای سخن کرد تا چینی ی خانه ی دل، نازک دلان نشکند:

کنونت که امکان گفتار هست
بگو ای برادر به لطف و خوشی

که فردا چو پیک اجل در رسد
به حکم ضرورت، زبان در کشی

چرا که به کلام یاوه و گفتن مطالب سخیف، آزردن دیگران بر گرفته از قوه ی جهل است و خلاف رای ثواب و نقض عهد اولوالالباب و ... به یاد به سپار و به طاق نسیان حوالتش مده که:

زبان در دهان خردمند چیست؟
کلید در گنج صاحب هنر

چو در بسته باشد چه داند کسی
که گوهر فروش است یا پیله ور

پس حسن معاشرت و آداب محاورت، برای جویندگان سلامت، گونه ای از درمان روان است. و آنگهی نازک خیالان آرامش جو و درمان پذیر کسانی باشند که:

بیندیشد آنگه بگوید سخن
مزن بی تامل به گفتار دم

مگر یادتان رفته است که :" اول اندیشه و آنگهی گفتار"... و سعدی علیه الرحمه عواقب زجر و شکنجه ی روانی تحمیلی بر دیگران را باز می گوی و از کلام یاوه پرهیز می جوید:
" ... پادشاهی را شنیدم که به کشتن بیگناهی اشارت فرمود. بیچاره در حالت نومیدی، ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن آغاز کرد که گفته اند هر که دست از جان شوید هر چه در دل دارد بگوید:

چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن، چه بر روی خاک"

در محکمه ی سعدی، مقابل نوشین روان و جاودان خرد سعدی زانو می زنیم و از او می پرسیم: حکیم در چه هنگامه ای روان ما آرام است و حفظ بهداشت روان، واجب؟ سپس به نصیحت او گوش می سپاریم:
" ... بدان و آگاه باش که افعی کشتن و بچه نگاه داشتن، کار خردمندان نیست و جوهر آدم ناباب در کوی گوهر فروشان هنر و عقل، قیمتی ندارد:

ابر اگر آب زندگی بارد
هرگز از شاخ بید بر نخوری

با فرومایه روزگار مبر
کز نی بوریا، شکر نخوری"

طریق دیگر رسیدن به بهجت چیست؟ از زبان سعدی بشنویم که به پیشدواری و آینده نگری در جام جهان بین حکمت سرنوشت ما را باز می جوید و می فرماید:

هر که فریاد رسی، روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش

بنده ی حلقه بگو از ننوازی برود
لطف کن، لطف که بیگانه شود حلقه بگوش

اما، ما را به عوان: "درمانجو در مقابل درمانگر" توان سکوت درهم می شکند و اسایه ی ادب می کنیم که حکیم:

توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم؟ کوز خود به رنج در است

سعدی آن درمانگر درمانجونواز می گوید: یاقوت هم باشد به دورش بیانداز که لخته ی خون در جگر تو بریزد. وقتت بکشد. جانت بیازارد. راهت کژ کند. خیالت را پریشان سازد و روانت را دژم نماید، نشنیده ای که:
"... تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است"
می گوییم: آخر در اندیشه ی دانایی هستیم و چهار پاره استخوان ما را یارای مقابله با جاهلان نیست...
سعدی به درمانگری درمانجوی خود را می نوازد و به او تنبه می دهد که:
"... دلشوره نداشته باشید و بدانید محال است هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند:

کس نیاید به زیر سایه ی بوم
ور همای جهان شوم معدوم"

سعدی، هم چون پزشکی حاذق، اصرار دارد که: "... طبیب دارو، ندهد مگر سقیم را"
سعدی، به شیرین زبانی و حلاوت کلام، بازی روزگار و کحمداری افلاک و نعل وارونه و ... را هم روایت می کند و سوال حاضر در آستین ما را جواب می دهد و ما را به پالایش روان می رساند:

کیمیاگر به غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج

او افتاده است در جهان بسیار
بی تمیز ارجمند و عاقل خوار

دو دست ادب بر سینه می گذاریم به نشان احترام و آنگاه دلتنگی می کنیم که : سعدیا، چه کنیم با کسانی که یار غارند و در نهان از اغیار؟

در برابر چو گوسفند سلیم
در قفا، همچو گرگ آدم خوار

او جواب می دهد که: در هر کاری تامل کنید و فورا نیت بد و گمان ناهنجار بر کسی نبرید تا آرامش جان و صیقل روان بیابید که عین درمان است. بترسید از نمامان و سخن چینان و هیزم بیاران معرکه ی زندگی و آتش افروزان خانمان برانداز و یاوگان درشت گفتار و این سخن مرا آویزه ی گوش سازید که :

هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

شمارگان نوع درمان را در صحیفه ها و اوراق گلستان و بوستان و ... می جوییم و شیوه ی دیگری را که پیشنهاد سعدی است به عنوان " نسخه" و دستورالعمل، باز می خوانیم:
"... با مدعی در نیامیزید و با او دمخور نشوید که جهل او، بر دانایی شما به چربد و آزارتان دهد. روح و روانتان را نژند سازد و شما را دژم:

نه بیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده ی پندار در بیش

اگر چشم خدا بینش، به بخشد
نه بیند هیچکس عاجزتر از خویش»

عرضی به حضور سعدی علیه الرحمه داریم که : بزرگوارا با عیب جوی بداندیش چه کنیم تا حلاوت زندگی بیابیم؟
"... به تحمل و ارشادش، خجل کن:

تو نیکو روش باش تا بد سگال
به نقص تو گفتن نیابد مجال

چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال؟"

به عنوان درمانجو در محکمه ی (=مطب) حکیم سعدی هستیم و برای درمان روان خویش، سوالات بسیار داریم. گرچه می دانیم که درمانجویان بسیار در پشت در محکمه به صفت اندر، تیر بی صبری از کمان پرسش آماده ی پراندن دارند و منتظر تا، ختم کلام کنیم و اصول بهداشت روان را، از گفتار شیرین سعدی دریابیم و نسخه ی درمان را بگیریم. ولی ما تازه مجال یافته و حکیم را بر سر ذوق آورده ایم.
سعدی دقایق زمان را می پاید... و دیگر ما را بیشتر از این اذن سوال نیست.
او نسخه اش را پیچیده است و به مشاوره دست یازیده و در هنگامه های دیگر چشم انتظار آزرده جانی است که به درمانگر حکیم و به نغز گفتاری او، درمان یابد. سعدی قدم رنجه می کند و به بدرقه ی ما می آید تا نازک دلی و صبوری خود را با نصیحتی و اندرزی نشان می دهد که او مهربان است و به مهربانی سفارش می کند: این آخرین سفارش من نیست ولی شاید یکی از طرق پیشنهاد من برای دست یافتن به: آرامش " برای شما درمانجو: " ... هرگز، هرگز نان جونیت را به روغن صافی ناصافان و بد اندیشان و سفله گان آغشته مکن. حتی اگر رمق از جانت برود و پیکرت قرین مرگ گردد."
و ما حیران که آیا تمثیلی و مثالی هم چون حب و نبات برای درمان در آن نسخه برای این دردها نوشته است؟! به رویت گذرا در می یابیم که آری او این بخش از نسخه را هم به کلام زیبا مزین ساخته است. شاخ نباتی که به شکر خایی حکیمی هم چون سعدی درمان درد امروزه ی ماست. مطلب را باز می خوانیم یعنی شماره ای از شمارگان طرق درمان و بهداشت روان درکلام سعدی را قریب به مضمون می خوانیم... دیگر در نسخه ی پیچیده شده ی او برای جان دارو، جایی نمانده است: "... نا اهلی در روزگار سختی، سفره گستراندی و همه را به خوان نعمت؟! دعوت کردی و خود به تفاخر به مصطبه (=سکو و نیمکت) بنشسته به کبر و غرور و به شیوه ی مغرور ... درویشان آهنگ دعوت من کردند و مشورت سوی من آوردند. سر از موافقت ایشان باز زدم و گفتم:

نخور شیر، نیم خورده ی سگ
گربه سختی بمیرد اندر غار"

و ما ...آرامش می یابیم و حد و حدود آرامش را می شناسیم و زیر لب می گوییم:

سعدیا، مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند

پی نوشت ها :
 

1- محکمه: ( به فتح میم و کاف و میم) دادگاه، جای دادرسی اما: در اصطلاح مردم روزگار نه چندان دور، پزشک را "حکیم" و مطب طبیب را "محکمه" می خواندند.
 

منبع: بهداشت روان، شماره 27
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان