تلاش خستگی ناپذیر و توسل به شیوه تقیه

باید عرض کنم که کاوش گران تاریخ اسلام، آن گاه که به فحص [۱] و شرح زندگی امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) پرداخته اند، سهم شایسته ای از توجه و تفطن [۲] را که باید به حادثه عظیم و بی نظیر «حبس طویل المدت» این امام همام [۳] اختصاص می یافت، بدان اختصاص نداده و در نتیجه از جهاد خطیر آن بزرگ وار غافل مانده اند.

تلاش خستگی ناپذیر و توسل به شیوه تقیه

باید عرض کنم که کاوش گران تاریخ اسلام، آن گاه که به فحص [1] و شرح زندگی امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) پرداخته اند، سهم شایسته ای از توجه و تفطن [2] را که باید به حادثه عظیم و بی نظیر «حبس طویل المدت» این امام همام [3] اختصاص می یافت، بدان اختصاص نداده و در نتیجه از جهاد خطیر آن بزرگ وار غافل مانده اند.

در زندگی نامه آن امام عالی مقام، سخن از حوادث گوناگون و بی ارتباط با یک دیگر و تأکید بر مقام علمی و معنوی و قدسی آن سلاله پیامبر (ص) و نقل قضایای خاندان و اصحاب و شاگردان و مباحثات علمی و کلامی و امثال آن، بدون توجه به خط جهاد مستمری که همه عمر سی و پنج ساله امامت آن بزرگوار را فراگرفته بوده است ناقص و ناتمام می ماند. تشریح و تبیین این خط است که همه اجزای این زندگی پر فیض را به یک دیگر مرتبط می سازد و تصویری واضح و متکامل و جهت دار که در آن هر پدیده ای و هر حادثه ای و هر حرکتی، دارای معنایی است، ارائه می کند.

چرا حضرت امام صادق (ع) به مفضل می فرماید: امر اطاعت این جوانک را فقط به اشخاص مورد وثوق بگو؟ و به عبدالرحمان بن حجاج به جای تصریح، به کنایه می گوید: زره بر تن او راست آمده است؟ و به یاران نزدیک چون صفوان جمال او را به علامت و نشانه معرفی می کند؟ و چرا بالأخره در وصیت نامه خود، نام فرزندش را به عنوان وصی پس از نام چهار تن دیگر می آورد که نخستین آنان منصور عباسی و سپس حاکم مدینه و سپس نام دو زن است؛ چنان که پس از ارتحال آن حضرت، جمعی از بزرگان شیعه نمی دانند جانشین آن بزرگ وار، همین جوان بیست ساله است؟ چرا در گفت وگو با هارون که به او خطاب می کند: «خلیفتان یجی ء الیهما الخراج»[4] زبان به سخن نرم و انکارآمیز می گشاید؛ اما ابتداً در خطاب به مرد زاهد نافذالکلمه ای به نام حسن بن عبدالله سخن را به معرفت امام می کشاند و آنگاه خود را امام مفترض الطاعه، یعنی صاحب مقامی که آن روز خلیفه عباسی در آن متمکن بود، معرفی می کند؟

چرا به علی بن یقطین که صاحب منصب بلندپایه دستگاه هارون و از شیفتگان امام است، عملی تقیه آمیز را فرمان می دهد؛ اما صفوان جمال را بر خدمت همان دستگاه شماتت می کند و او را به قطع رابطه با خلیفه فرامی خواند؟ چگونه و با چه وسیله ای آن همه پیوند و رابطه در قلمرو گستره اسلام، میان دوستان و یاران خود پدید می آورد و شبکه ای که تا چین گسترده است می سازد؟

چرا منصور و مهدی و هارون و هادی، هر کدام در برهه ای از دوران خود،کمر به قتل و حبس و تبعید او می بندد؟ و چرا چنان که از برخی روایات دانسته می شود، آن حضرت در برهه ای از دوران سی و پنج ساله، در اختفا به سر برده و در قرای [5] شام یا مناطقی از طبرستان حضور یافته و از سوی خلیفه وقت، مورد تعقیب قرارگرفته و به یاران خود سفارش کرده که اگر خلیفه درباره من از شما پرسید، بگویید او را نمی شناسیم و نمی دانیم کجاست؟

چرا هارون در سفر حجی، آن حضرت را در حد اعلی تجلیل می کند و در سفر دیگری دستور حبس و تبعید او را می دهد و چرا آن حضرت در اوایل خلافت هارون که وی روش ملایمت و گذشت در پیش گرفته و علویان را از حبس ها آزاد کرده بود، تعریفی از فدک می کند که بر همه کشور وسیع اسلامی منطبق است؛ تا آن جا که خلیفه به آن حضرت به تعرض می گوید: پس برخیز و در جای من بنشین؟ و چرا رفتار همین خلیفه ملایم، پس از چند سال چندان خشن می شود که آن حضرت را به زندانی سخت می افکند و پس از سال ها حبس، حتی تحمل وجود زندانی او را نیز بر خود دشوار می یابد و او را جنایت کارانه مسموم و شهید می کند؟

این ها و صدها حادثه توجه بر انگیز و پرمعنی درعین حال ظاهراً بی ارتباط و گاه متناقض با یک دیگر در زندگی موسی بن جعفر (علیهما السلام) هنگامی معنی می شود و ربط می یابد که ما آن رشته مستمری را که از آغاز امامت آن بزرگ وار تا لحظه شهادتش ادامه داشته، مشاهده کنیم. این رشته همان خط جهاد و مبارزه ائمه (علیهم السلام) است که در تمام دوران 250 ساله و در شکل های گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اولًا تبیین اسلام ناب و تفسیر صحیح قرآن و ارایه تصویری روشن از معرفت اسلامی است و ثانیاً، تبیین مسأله امامت و حاکمیت سیاسی در جامعه اسلامی و ثالثاً، تلاش و کوشش برای تشکیل آن جامعه و تحقق بخشیدن به هدف پیامبر معظم اسلام (ص) و همه پیامبران؛ یعنی اقامه قسط و عدل و زدودن اندادالله [6] از صحنه حکومت و سپردن زمام اداره زندگی به خلفاء الله و بندگان صالح خداوند.

امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) نیز همه زندگی خود را وقف این جهاد مقدس ساخته بود؛ درس و تعلیم و فقه و حدیث و تقیه و تربیتش در این جهت بود. البته، زمان او ویژگی های خود را داشت؛ پس جهاد او نیز به تناسب زمان مختصاتی می یافت؛ عیناً مانند دیگر ائمه هشت گانه، از زمان امام سجاد (ع) تا امام عسکری (ع) که هر یک یا هر چند نفر، مختصاتی در زمان و به تبع آن، در جهاد خود داشتند و مجموعاً زندگی آنان، دوره چهارم از زندگی 250 ساله را تشکیل می دهد که خود نیز به مرحله هایی تقسیم می گردد.

مبارزه-با-زره-تقیه-..jpg

تلاش خستگی ناپذیر و توسل به شیوه تقیه

زندگی موسی بن جعفر (علیهما السلام) یک زندگی شگفت آور و عجیبی است. اولًا در زندگی خصوصی موسی بن جعفر (علیهما السلام)، مطلب برای نزدیکان آن حضرت روشن بود. هیچ کس از نزدیکان آن حضرت و خواص اصحاب آن حضرت نبود که نداند موسی بن جعفر (علیهما السلام) برای چه دارد تلاش می کند و خود موسی بن جعفر (علیهما السلام) در اظهارات و اشارات خود و کارهای رمزی ای که انجام می داد، این را به دیگران نشان می داد، حتی در محل سکونت، آن اتاق مخصوصی که موسی بن جعفر (علیهما السلام) در آن اتاق می نشستند این جوری بود که راوی- که از نزدیکان امام است- می گوید من وارد شدم، دیدم در اتاق موسی بن جعفر (علیهما السلام) سه چیز است؛ یکی یک لباس خشن، یک لباسی که از وضع معمولی مرفه عادی دور است، یعنی به تعبیر امروز ما می شود فهمید و می شود گفت لباس جنگ. این لباس را موسی بن جعفر آن جا گذاشتند، نپوشیدند؛ به صورت یک چیز سمبولیک. بعد «و سیف معلق» شمشیری را آویختند. معلق کردند یا از سقف یا از دیوار؛ «و مصحف» و یک قرآن. ببینید چه چیز سمبولیک و چه نشانه زیبایی است، در اتاق خصوصی حضرت که جزء اصحاب خاص آن حضرت کسی به اتاق دسترسی ندارد، نشانه یک آدم جنگی مکتبی، مشاهده می شود. شمشیری هست که نشان می دهد هدف جهاد است. لباس خشنی هست که نشان می دهد وسیله، زندگی خشونت بار رزمی و انقلابی است؛ و قرآنی هست که نشان می دهد هدف این است می خواهیم به زندگی قرآن برسیم با این وسائل و این سختی ها را هم تحمل می کنیم، اما دشمنان حضرت هم این حدس را می زدند.

اولًا زندگی موسی بن جعفر (علیهما السلام) یعنی امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) در سخت ترین دوران ها شروع شد. هیچ دورانی به گمان من بعد از دران امام سجاد (ع) به سختی دوران موسی بن جعفر (علیهما السلام) نبود. موسی بن جعفر در سال صد و چهل و هشت به امامت رسیدند بعد از وفات پدرشان امام صادق (ع) سال صد و چهل و هشت، اوضاع این طور است که بنی عباس بعد از درگیری های اول، بعد از اختلافات داخلی و جنگ هایی که بین خود بنی عباس در اول خلافتشان به وجود آمد، فارغ شدند. گردنکشان بزرگی را که خلافت آن ها را تهدید می کردند، مثل بنی الحسن محدبن عبدالله حسن، ابراهیم بن عبدالله بن حسن که جزو مبارزین و شورش گران علیه بنی امیه بودند همه این ها را منکوب و سرکوب کردند، تعداد بسیاری از سران و گردن کشان را بنی عباس کشته که در آن مخزن و انباری که بعد از مرگ منصور عباسی باز شد، معلوم شد که تعداد زیادی از شخصیت ها و افراد را کشته بودند و جسدهایشان را در یک جایی گذاشته بود که اسکلت های آن ها در آن جا آشکار بود. این قدر منصور از بنی الحسن و بنی هاشم، از خویشاوندان خودش و از کسانی که جزو نزدیکان خودش بودند آدم های سرشناس و معروف را از بین برده بود که یک انبار اسکلت درست شده بود. از

همه این ها که فارغ شد، نوبت به امام صادق (ع) رسید. امام صادق (ع) را هم با حیله مسموم کرد. در فضای زندگی سیاسی بنی عباس هیچ غباری دیگر وجود نداشت. در چنین شرایطی که منصور در کمال قدرت و در اوج سلطه ظاهری زندگی می کند، نوبت به خلافت موسی بن جعفر (علیهما السلام) رسید که یک جوانی است تازه سال و با آن همه مراقبت. به طوری که کسانی که می خواهند بعد از امام صادق (ع) بفهمند که دیگر حالا به چه کسی باید مراجعه کرد، با زحمت می توانند راه پیدا کنند و موسی بن جعفر را پیدا کنند؛ و موسی بن جعفر به همه آنان توصیه می کند که مواظب باشید، اگر بدانند که از من حرف شنیدید و از من تعلیمات دیدید و با من ارتباط دارید، الذبح، کشتن هست، مراقب باشید، در یک چنین شرایطی موسی بن جعفر (علیهما السلام) به امامت می رسد و مبارزه را شروع می کند.

حالا اگر شما سؤال کنید که خب موسی بن جعفر (علیهما السلام) وقتی به امامت رسید چطور مبارزه را شروع کرد، چه کارکرد، چه کسانی را جمع کرد، کجاها رفت، در این سی و پنج سال چه حوادثی برای موسی بن جعفر (علیهما السلام) پیش آمد، متأسفانه بنده جواب روشنی ندارم و این یکی از همان چیزهایی است که غضه آدمی است که در زندگی صدر اسلام تحقیق می کند، هیچی نداریم. یک زندگی مرتب و مدونی از این دوران سی و پنج ساله در اختیار هیچ کس نیست. اینی که عرض می کنم کتاب نوشته نشده، کار تحقیقاتی انجام نگرفته و باید بشود، به خاطر همین است. یک چیزهای پراکنده ای هست که از مجمع این ها می توان چیزهای زیادی فهمید.

یکی اش این است که چهار خلیفه در دوران امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) در این سی و پنج سال به خلافت رسیدند. یکی منصور عباسی است، که ده سال از دوران اول امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) منصور عباسی بر سر کار بود، بعد پسر عموی او مهدی است که او هم ده سال خلافت کرد. بعد پسر مهدی، هادی عباسی است که یک سال خلافت کرد، بعد از او هم هارون الرشید است که حدود دوازده سیزده سال هم از دوران خلافت هارون، موسی بن جعفر (علیهما السلام) مشغول دعوت و تبلیغ امامت بودند. هر کدام از این چهار خلیفه یک زحمتی و یک فشاری بر موسی بن جعفر وارد کردند.

منصور حضرت را دعوت کرد یعنی تبعید کرد یا احضار اجباری کرد به بغداد. البته این هایی که عرض می کنم بعضی از آن حوادث است. وقتی انسان نگاه می کند زندگی موسی بن جعفر (علیهما السلام) را می بیند که از این حوادث زیاد است. یکی از موارد همین است که موسی بن جعفر (علیهما السلام) را از مدینه آورد بغداد. مدتی در بغداد حضرت را تحت نظر نگه داشته و بر حضرت فشار آورده. آن طور که در روایات به دست می آید، حضرت را در محذورات فراوانی قرار داده. این یک نوبت است، چقدر طول کشیده؟ معلوم نیست. یک نوبت در همان زمان منصور ظاهراً حضرت را آوردند به یک نقطه ای در عراق به نام «ابجر» که مدتی حضرت در آن جا تبعید بوده، راوی می گوید من خدمت موسی بن جعفر رسیدم در آن جا در این حوادث، حضرت چنین فرمودند و چنین کردند. در زمان مهدی عباسی حداقل یک بار حضرت را از مدینه به بغداد آوردند. راوی می گوید من در راهی که موسی بن جعفر می رفتند. حضرت را می بردند به بغداد «فی المقدمه الاولی» در دفعه اولی که حضرت را بردد- معلوم می شود چند دفعه حضرت را برده بودند که من احتمال می دهم دو بار، سه بار در زمان مهدی، حضرت را به بغداد برده بودند- می گوید من به خدمت آقا رسیدم، اظهار تأسف کردم اظهار ناراحتی کردم. فرمودند: نه، ناراحت نباش، من از این سفر سالم بر می گردم و در این سفر این ها نمی توانند به من آسیب برسانند؛ این هم زمان مهدی.

در زمان هادی عباسی باز حضرت را خواستند بیاورند به قصد کشتن، که یکی از فقهای دور و بر هادی عباسی ناراحت شد دلش سوخت که فرزند پیغمبر را این جور زیر فشار قرار می دهند، وساطت کرد، هادی عباسی منصرف شد. در زمان هارون هم که حضرت را آوردند به بغداد و مدتی طولانی در چند نوبت، که احتمال می دهم من، در زمان هارون هم بیش از یک بار حضرت را از مدینه جدا کرده باشند، اما قدر مسلمش یک بار است که امام را آوردند و در جاهای مختلف زندان کردند و یکی اش از جمله در بغداد بود که زندان های مختلف، بعد هم در زندان سندی بن شاهک، و حضرت را به شهادت رساندند.

شما ببینید در طول این سی و پنج سال، سی و چهار سال که موسی بن جعفر (علیهما السلام) مشغول تبلیغ امامت و مشغول انجام وظیفه و مبارزات خودشان بودند، دفعات مختلف حضرت را آوردند، علاوه بر این ها چندین بار خلفای زمان موسی بن جعفر (علیهما السلام) حضرت را به قصد کشتن برایشان توطئه چیدند.

مهدی عباسی پسر منصور، اولی که به خلافت رسید به وزیر خودش یا به حاجب [7] خودش، ربیع، گفت که باید یک ترتیبی را بدهی که موسی بن جعفر (علیهما السلام) را از بین ببری، نابود کنی احساس می کرد که خطر عمده از طرف موسی بن جعفر است. هادی عباسی همان طور که گفتم در اوایل خلافتش یا اول خلافتش تصمیم گرفت [امام را به قتل برساند]. حتی شعری سرود، گفت: گذشت آن وقتی که نسبت به بنی هاشم ما سهل انگاری می کردیم، من دیگر عازم و جازم هستم که از شماها کسی را باقی نگذارم و موسی بن جعفر (علیهما السلام) اول کسی خواهد بود که از بین خواهم برد. بعد هم که هارون الرشید همین کار را می خواست بکند و کرد و این جنایت بزرگ را مرتکب شد. ببینید چه زندگی پر ماجرایی زندگی موسی بن جعفر (علیهما السلام) است.

نکات بسیار ریز و روشن نشده ای علاوه بر این ها در زندگی موسی بن جعفر (علیهما السلام) هست. موسی بن جعفر (علیهما السلام) یقیناً یک دورانی را در خفا زندگی می کرده، اصلًا زندگی زیر زمینی معلوم نبوده کجاست. که در آن زمان خلیفه وقت افراد را می خواست، از آن ها تحقیق می کرد که موسی بن جعفر (علیهما السلام) را شما ندیدید، نمی دانید کجاست و آن ها اظهار می کردند که نه. حتی یکی از افراد را آن طور که در روایت هست- موسی بن جعفر (علیهما السلام) به او گفتند که تو را خواهند خواست، راجع به من از تو سؤال خواهند کرد که تو کجا دیدی موسی بن جعفر (علیهما السلام) را، به کلی منکر شو بگو من ندیدم. همین جور هم شد، زندانش کردند، بردند برای این که از او بپرسند که موسی بن جعفر (علیهما السلام) کجاست.

شما ببینید زندگی یک انسان این جوری، زندگی کیست؟ یک آدمی که فقط مسأله می گوید، معارف اسلامی بیان می کند، هیچ کاری به کار حکومت ندارد، مبارزه سیاسی نمی کند، که زیر چنین فشارهایی قرار نمی گیرد حتی در یک روایتی من دیدم که موسی بن جعفر (علیهما السلام) در حال فرار و در حال اختفا در دهات شام می گشته. «وقع موسی بن جعفر (علیهما السلام) بعض قرای شام هارباً متنکراً فوقع فی غار»[8] که توی حدیث هست، روایت هست که موسی بن جعفر (علیهما السلام) مدتی اصلًا در مدینه نبوده، در روستاهای شام تحت تعقیب دستگاه های حاکم وقت و مورد تجسس جاسوس ها، از این ده به آن ده، آن ده به این ده، با لباس مبدل و ناشناس؛ که در یک غاری، حضرت به یک غاری می رسند در آن غار وارد می شوند و یک فرد نصرانی در آن جا است. حضرت با او صحبت می کنند؛ در همان وقت هم از وظیفه و تکلیف الهی خودشان که تبیین حقیقت است، غافل نیستند؛ با آن نصرانی صحبت می کنند و نصرانی را مسلمان می کنند.

این زندگی پر ماجرای موسی بن جعفر (علیهما السلام) یک چنین زندگی است که شما ببینید این زندگی چه قدر زندگی پر شور و پر هیچانی است. ما امروز نگاه می کنیم موسی بن جعفر (علیهما السلام) خیال می کنیم یک آقای مظلوم، بی سر و صدای سربه زیری در مدینه بود و رفتند مأمورین این را کشیدند آوردند در بغداد یا در کوفه در فلان جا یا بصره زندانی کردند، بعد هم مسموم کردند و از دنیا رفت. همین و بس. قضیه این نبود. قضیه یک مبارزه طولانی، یک مبارزه تشکیلاتی یک مبارزه ای با داشتن افراد زیاد در تمام آفاق اسلامی موسی بن جعفر (علیهما السلام) کسانی داشت که به او علاقه مند بودند. آن وقتی که پسر عمو، پسر برادر ناخلف موسی بن جعفر (علیهما السلام) که جزو افراد وابسته به دستگاه بود، درباره موسی بن جعفر (علیهما السلام) با هارون حرف می زد، تعبیرش آن بود که «خلیفتان یجی ء الیهما الخراج»، گفت هارون! تو خیال نکن فقط تو هستی که خلیفه در روی زمین هستی در جامعه اسلامی و مردم به تو خراج می دهند، مالیات می دهند؛ دو تا خلیفه هست یکی تویی، یکی موسی بن جعفر (علیهما السلام). مردم به تو مالیات می دهند، پول می دهند به موسی بن جعفر هم مالیات می دهند، پول می دهند و این یک واقعیت است. او از روی خباثت می گفت، می خواست سعایت [9] کند، اما یک واقعیت. از تمام اقطار اسلامی کسانی بودند که با موسی بن جعفر (علیهما السلام) ارتباط داشتند، منتهی این ارتباط در حدی نبود که موسی بن جعفر (علیهما السلام) بتواند به یک حرکت مبارزه مسلحانه آشکاری دست بزنند.

این وضع زندگی موسی بن جعفر (علیهما السلام) بود تا نوبت به هارون الرشید می رسد. وقتی نوبت به هارون الرشید رسید اوقاتی است که اگرچه در جامعه اسلامی، دستگاه خلافت معارضی ندارد و تقریباً بی دردسر و بی دغدغه مشغول حکومت است، اما با این حال وضع زندگی موسی بن جعفر (علیهما السلام) و گسترش تبلیغات امام هفتم جوری است که علاج این مطلب برای آن ها این قدر هم آسان نیست. و هارون یک خلیفه سیاست مدار و بسیار با ذکاوتی بود. یکی از کارهایی که هارون کرد این بود که خودش بلند شد رفت مکه، که طبری مورخ معروف، احتمال می دهد یا به طور یقین یا به طور احتمال می گوید هارون الرشید حرکت کرد به عزم سفر حج، در خفا مقصودش این بود که برود مدینه از نزدیک موسی بن جعفر (علیهما السلام) را ببیند که چه جور موجودی است ببیند این شخصیتی که این همه

درباره او حرف هست، این همه دوستان دارد، حتی در بغداد کسانی از دوستان او هستند، این چه جور شخصیتی است؟ آیا باید از او ترسید یا نه؟ آمد و چند ملاقات با موسی بن جعفر (علیهما السلام) دارد که از آن ملاقات های فوق العاده مهم و حساس است. یکی در مسجدالحرام است که ظاهراً به صورت ناشناس موسی بن جعفر (علیهما السلام) با هارون برخورد می کند و مذاکرات تندی بین آن ها رد و بدل می شود و موسی بن جعفر ابهت خلیفه را در مقابل حاضران می شکند او آن جا موسی بن جعفر (علیهما السلام) را نمی شناسد.

بعد که می آیند به مدینه، چند ملاقات با موسی بن جعفر دارد که این ها ملاقات های مهمی است. من همین قدر اشاره می کنم برای این که کسانی که اهل مطالعه اند، اهل تحقیق اند و علاقه مند به این مسائل هستند بروند. مزانش [10] این هاست، بروند دنبالش پیدا کنند. از جمله اینکه حالا در این ملاقات ها، هارون الرشید تمام آن کارهایی که باید برای قبضه کردن یک انسان مخالف و یک مبارز حقیقی انجام داد، همه را انجام می دهد. تهدید، تطمیع، فریب کاری؛ همه این ها را انجام می دهد.

هارون، اولی که آمد به خلافت رسید و مدینه آمد، همان طور که شنیدید، موسی بن جعفر (علیهما السلام) را کاملًا نواخت و احترام کرد و آن داستان معروف مأمون، نقل می کند مار رفتیم، حضرت با درازگوشی سوار بودند و آمدند و وارد منطقه ای که هارون نشسته بود شدند و می خواستند پیاده بشوند، هارون قسم داد که باید تا دم بساط من، با سواره بیایید ایشان سواره آمدند بعد احترام کردند، چنین گفتند، چنان گفتند. بعد که رفتند، به ماها گفتند رکابشان را بگیرید. البته جالب این است در همین روایت می گوید که مأمون می گوید: هارون، پدرم، به همه، پنج هزار دینار و ده هزار دینار جایزه می داد؛ به موسی بن جعفر، دویست دینار جایزه داد،دویست دینار، درحالی که وقتی که صحبت کرد، حال حضرت را پرسید، فرمود بله اولاد زیادی دارم گرفتاری های زیادی دارم، وضع معیشتم خوب نیست. که حالا این صحبت ها هم بسیار جالب است به نظر بنده از موسی بن جعفر (علیهما السلام) برای هارون. یعنی خیلی آشناست برای ما این صحبت ها کاملًا قابل فهم است که آدم چه طور می شود که به مثل هارونی یک وقت اظهار کند که بله ما وضعمان هم خوب نیست و زندگی مان هم نمی گذرد و این جورها. هیچ معنایش گدایی و تذلل نیست. آدم اگر کرده باشد خودش می داند که چه جوری است این.

خیلی از شماها می دانم که در دوران رژیم جبار و دوران خفقان طبیعتاً از این کارها زیاد کردید و کاملًا قابل فهم است. به هر حال بعد که این حرف ها را می زند، که این ایجاب می کند که هارون بگوید خب بسیار خوب، پس مثلًا این پنجاه هزار دینار مال شما، دویست دینار فقط می دهد. می گوید بعد که پرسیدم از پدرم که چرا این کار را کردی؟ گفت که اگر این را بدهم، این مضمونش این است حالا، اگر بدهم، این، شمشیر به دست های خراسان را بسیج خواهد کرد، دویست هزار مرد را به جان من خواهد انداخت. این برداشت هارون است و هارون درست فهمیده بود. حالا بعضی خیال می کنند که حضرت سعایت می کردند، نه، حقیقت قضیه این بود. آن زمانی که موسی بن جعفر (علیهما السلام) مبارزه می کرد با هارون، واقعاً اگر پولی توی آن دستگاه بود، خیلی کسان بودند که آماده بودند و حاضر بودند که در کنار موسی بن جعفر (علیهما السلام) شمشیر بزنند و نمونه هایش را رد غیر ائمه، ما جاهای دیگر دیدیم که اگر ائمه قیام می کردند، حسین بن علی- شهیدفخ- که قبل از هارون، زمان موسی الهادی بود و دیگران و دیگران. خیلی روشن بود که کار آن ها نشان دهنده این است که ائمه، چقدر می توانستند مردم را دور خودشان جمع کنند، و هارون درست فهمیده بود این را.

یکی از حرف هایی که آن جا با موسی بن جعفر (علیهما السلام) می زند این است که می گوید شما بنی هاشم از «فدک» محروم شدید آل علی، فدک را از شما گرفتند، حالا من می خواهم فدک را به شما برگردانم. خوب معلوم است که این یک فریبی است که می خواهد فدک را برگرداند، به عنوان کسی که حق از دست رفته آل محمد را می خواهد به آن ها برگرداند و چهره ای برای خودش درست کند. حضرت می گوید بسیار خوب حالا که می خواهی فدک را به من بدهی، حالا حدود فدک را برای تو معین می کنم. بنا می کنند حدود فدک را معین کردن. آن حدودی که موسی بن جعفر (علیهما السلام) برای فدک معین می کنند تمام کشور اسلامی آن روز بر سر یک باغستان خواهد بود. چند تا درخت خرما بود. این ساده لوحانه است. مسأله آن روز هم مسأله چندتا نخلستان و باغستان فدک نبود؛ مسأله خلافت پیغمبر بود. مسأله، مسأله حکومت اسلامی بود. منتها آن روز آن چیزی که فکر می شد مار را از این حق به کلی محروم خواهد کرد، گرفتن فدک بود. لذا ما در مقابل این مسأله پافشاری می کردیم. امروز آن چیزی که در مقابل ما تو غضب کردی، باغستان فدک نیست، که ارزشی ندارد آن چه تو غصب کردی جامعه اسلامی است. کشور اسلامی است. حدود چهارگانه ای را ذکر می کند موسی بن جعفر (علیهما السلام) می گوید این فدک است، یا الله حالا که اگر می خواهی بدهی این را بده. یعنی صریحاً مسأله داعیه حاکمیت و خلافت را آن جا موسی بن جعفر (علیهما السلام) مطرح می کند.

«خذ فدکا حتی اردها الیک» محدودش کن، مشخصش کن، تا فدک را به تو برگردانم. حضرت اول امتناع می کنند، بعد می گویند که: «لا اخذها الا یحدودها» حدود اصلی اش را اگر بدهی می گیرم نقطه بعد او می گوید که بسیار خوب، حدودش را مشخص کن. آن وقت خیلی جالب است، حضرت حدود برایش معین می کنند، حدودش این است «اما الحد الاول فعدن» یک حد فدک، عدن است. حالا این ها نشسته اند مثلًا در مدینه یا در بغداد دارند با هم صحبت می کنند. یکی اش عدن، منتهی الیه جزیره العرب، «فتغیر وجه الرشید» رنگش متغیر شد، «و قال ایها» عجب «قال والحد الثانی سمرقند» حد دوم فدک، سمرقند است؛

«فاربد وجهه» رنگش تیره شد! «والحد الثالث افریقیه» حد سوم، تونس است؛ «فاسود وجهه» صورت هارون الرشید سیاه شد، «و قال هی» هه هه، عجب! چه حرفی! «قال الرابع سیف البحرمما یلی الجزر و ارمینیه» حاشیه دریاها و آن جزیره ها و مثلًا ارمنیه، حالا ارمنستان یا فلان یا هرجا آن منتهی الیه مثلًا دریای مدیترانه و آن جاها. «قال الرشید فلم یبق لنا شی» پس برای ما چه ماند؟ «فتحول الی مجلسی» بلند شو بیا سر جای من بنشین «قال موسی قد اعلمتک اننی ان حددتها لم ترددها» گفتم که اگر محدودش بکنم، تو آن را بر نمی گردانی،«فعند ذالک عزم علی قتله»[11]این جا که شد عازم شد که موسی بن جعفر (علیهما السلام) را بکشد.

آن وقتی که هارون الرشید در ورود به حرم پیغمبر در مدینه در همین سفر می خواهد در مقابل مسلمان هایی که دارند زیارت خلیفه را تماشا می کنند یک تظاهری بکند و خویشاوندی خودش را به پیغمبر نشان بدهد، می رود نزدیک، وقتی می خواهد سلام بدهد به قبر پیغمبر، می گوید: «السلام علیک یابن عم» نمی گوید یا رسول الله»؛ ای پسر عمو سلام بر تو، یعنی من پسر عموی پیغمبرم موسی بن جعفر (علیهما السلام) بلافاصله می آیند در مقابل ضریح می ایستند و می گویند: «السلام علیک یا ابا»، سلام بر تو ای پدر یعنی اگر پسر عموی تو است، پدر من است درست آن شیوه تزویر او را در همان مجلس از بین می برند.

مردمی که در اطراف هارون الرشید بودند آن ها هم احساس می کردند که بزرگ ترین خطر برای دستگاه خلافت، وجود موسی بن جعفر (علیهما السلام) است. یک مردی از دوستان دستگاه حکومت و سلطنت ایستاده بود آن جا، دید که یک شخصی سوار بر درازگوشی آمد بدون تجمل، بدون تشریفات، بدون اینکه بر یک اسب قیمتی سوار شده باشد. که حاکی باشد که جزو اشراف است آمد، تا آمد راه را باز کردند، ظاهراً در همین سفر مدینه بوده گمان می کنم بر او وارد شد، پرسید این کی بود که وقتی آمد این طور همه در مقابلش خضوع کردند و اطرافیان خلیفه راه را باز کردند تا او وارد بشود. گفتند این موسی بن جعفر (علیهما السلام) است. تا گفتند موسی بن جعفر (علیهما السلام) است گفت ای وای از حماقت این قوم، یعنی بنی عباس، کسی را که مرگ آن ها را می خواهد و حکومت آن ها را واژگون خواهد کرد این جور احترام می کنند؟ می دانستند خطر موسی بن جعفر برای دستگاه خلافت، خطر یک رهبر بزرگی بود که دارای دانش وسیع، دارای تقوا و عبودیت و سلاحی است که همه کسانی که او را می شناسند، این را در او سراغ دارند. دارای دوستان و علاقه مندانی است در سراسر جهان اسلام، دارای شجاعتی است که از هیچ قدرتی در مقابل خودش ابا و واهمه ندارد، لذا در مقابل عظمت ظاهری سلطنت هارونی، این طور مهابا حرف می زند و مطلب می گوید.

یک چنین شخصیت مبارز، مجاهد، متصل به خدا، متوکل به خدا، دارای دوستانی در سراسر جهان اسلام و دارای نقشه ای برای اینکه حکومت و نظام اسلامی را پیاده بکند. این بزرگ ترین خطر برای حکومت هارونی است. لذا هارون تصمیم گرفت که این خطر را از پیش پای خودش بردارد. البته مرد سیاست مداری بود؛ این کار را دفعتاً انجام نداد. اول مایل بود که به یک شکل غیرمستقیم این کار را انجام بدهد. بعد دید بهتر این است که موسی بن جعفر (علیهما السلام) را به زندان بیندازد، شاید در زندان بتواند با او معامله کند، به او امتیاز بدهد، زیر فشارها او را وادار به قبول و تسلیم بکند. لذا بود که موسی بن جعفر (علیهما السلام) را از مدینه دستور داد دستگیر کردند منتهی جوری که احساسات مردم مدینه هم جریحه دار نشود و نفهمند که موسی بن جعفر (علیهما السلام) چگونه شد. لذا دو تا مرکب و محمل درست کردند یکی به طرف عراق، یکی به طرف شام، که مردم ندانند که موسی بن جعفر را به کجا بردند. موسی بن جعفر (علیهما السلام) را آوردند در مرکز خلافت، در بغداد، آن جا زندانی کردند و این زندان، زندان طولانی بود البته احتمال دارد، مسلم نیست که حضرت را از زندان یک بار آزاد کرده باشند مجدداً دستگیر کرده باشند، آن چه مسلم است بار آخری که حضرت را دستگیر کردند به قصد این دستگیر کردند که امام (ع) را در زندان به قتل برسانند و همین کار را هم کردند.

البته شخصیت موسی بن جعفر (علیهما السلام) در داخل زندان هم همان شخصیت مشعل روشن گری است که تمام اطراف خودش را روشن می کند. ببینید حق این است، حرکت فکر اسلامی و جهاد متکی به قرآن یک چنین حرکتی است، هیچ وقت متوقف نمی ماند حتی در سخت ترین شرایط. .. و این همان کاری بود که موسی بن جعفر (علیهما السلام) کرد، که دراین باره داستان های زیادی و روایات متعددی است. یکی از جالب ترین آن ها این است که سندی بن شاهک معروف، که شما می دانید یک زندان بان بسیار قوی و خشن و از سرسپردگان بنی عباس و از وفاداران به دستگاه سلطنت و خلافت آن روز بود. این، زندان بان موسی بن جعفر (علیهما السلام) بود و در خانه خودش موسی بن جعفر (علیهما السلام) را در یک زیرزمین بسیار سختی زندانی کرده بود. خانواده سندی بن شاهک گاهی اوقات از یک روزنه ای زندان را نگاه می کردند وضع زندگی موسی بن جعفر (علیهما السلام) آن ها را تحت تأثیر قرار داد و بذر محبت اهل بیت و علاقه مندی به اهل بیت در خانواده سندی بن شاهک پاشیده شد. یکی از فرزندان سندی بن شاهک به نام کشاجم از بزرگان و اعلام تشیع است. شاید دو نسل یا یک نسل، بعد از سندی بن شاهک یکی از اولاد سندی بن شاهک کشاجم است که از بزرگ ترین ادبا و شعرا و از اعلام تشیع در زمان خودش است که این را همه ذکر کرده اند؛ اسمش کشاجم السندی است که از اولاد سندی بن شاهک است.

این وضع زندگی موسی بن جعفر (علیهما السلام) است که در زندان موسی بن جعفر (علیهما السلام) این جور گذراند. البته بارها آمدند در زندان حضرت را تهدید کردند، تهدید کردند، تطمیع کردند، خواستند آن حضرت را دل خوش کنند؛ اما این بزرگ وار با همان صلابت الهی و با اتکای به پروردگار و لطف الهی ایستادگی کرد و همان ایستادگی بود که قرآن را، اسلام را تا امروز حفظ کرد. این را بدانید که استقامت ائمه ما در مقابل آن جریان های فساد، موجب این شد که ما می توانیم اسلام حقیقی را پیدا کنیم؛ امروز نسل های مسلمان و نسل های بشری می توانند چیزی به نام اسلام، به نام قرآن، به نام سنت پیغمبر در کتب پیدا کنند، اعمم از کتب شیعه و حتی در کتب اهل تسنن.

اگر این حرکت مبارزه جویانه سرسخت ائمه در طول این 250 سال نبود، بدانید که قلم به مزدها و زبان به مزدهای دوران بنی امیه و بنی عباس اسلام را تدریجاً آن قدر عوض می کردند که بعد از گذشت یکی دو قرن از اسلام هیچ چیز باقی نمی ماند. یا قرآنی نمی ماند یا قرآن تحریف شده ای می ماند. این پرچم سرافراز، این مشعل های نورافشان، این منارهای بلند بود که در تاریخ اسلام ایستاد و شعاع اسلام را آن چنان پرتوافکن کرد که تحریف کنندگان و کسانی که مایل بودند در محیط تاریک، حقایق را قلب کنند، آن تاریکی را نتوانستند به دست بیاورند. شاگردان ائمه از همه فرقه های اسلامی بودند، مخصوص شیعه نبودند؛ از کسانی که به آرمان تشیع یعنی امامت شیعی اعتقاد نداشتند، کسان زیادی بودند که شاگردان ائمه بودند، تفسیر و قرآن و حدیث و سنت پیغمبر را از ائمه یاد می گرفتند. اسلام را همین مقاومت ها بود که تا امروز نگه داشت.

بالاخره موسی بن جعفر (علیهما السلام) را در زندان مسموم کردند. یکی از تلخی های تاریخ زندگی ائمه، همین شهادت موسی بن جعفر (علیهما السلام) است. البته می خواستند همان جا هم ظاهرسازی کنند. در روزهای آخر سندی بن شاهک عده ای از سران و معاریف و بزرگان را که در بغداد بودند آورد دور حضرت، اطراف حضرت، گفت: ببینید وضع زندگی اش خوب است، مشکلی ندارد، حضرت آن جا فرمودند: «بله، شما هم بدانید که این ها من را مسموم کردند» و حضرت را مسموم کردند با چند دانه خرما و در زیر بار سنگین غل و زنجیری که بر گردن و دست و پای امام بسته بودند، امام بزرگ وار و مظلوم و عزیز در زندان، روحش به ملکوت اعلی پیوست و به شهادت رسید.

البته بازهم می ترسیدند؛ از جنازه امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) هم می ترسیدند، از قبر موسی بن جعفر (علیهما السلام) هم می ترسیدند. این بود که وقتی که جنازه موسی بن جعفر (علیهما السلام) را از زندان بیرون آوردند و شعار می دادند به عنوان این که این کسی است که علیه دستگاه حکومت قیام کرده بوده، این حرف ها را می گفتند تا این که شخصیت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را تحت الشعاع قرار بدهند. این قدر جو بغداد برای دستگاه جو نامطمئنی بود که یکی از عناصر خود دستگاه که سلیمان بن جعفر باشد- سلیمان بن جعفربن منصور عباسی یعنی پسر عموی هارون که یکی از اشراف بنی عباس بود- او دید با این وضعیت ممکن است که مشکل برایشان درست شود؛ یک نقش دیگری را بر عهده گرفت و جنازه موسی بن جعفر (علیهما السلام) را آورد، کفن قیمتی بر جنازه آن حضرت پوشاند، آن حضرت را با احترام بردند و در مقابر قریش، آن جایی امروز به عنوان «کاظمین» معروف هست و مرقد مطهر موسی بن جعفر (علیهما السلام) در نزدیکی بغداد، آن جا دفن کردند و موسی بن جعفر (علیهما السلام) زندگی سراپا جهاد و مجاهدت خودش را به این ترتیب به پایان رساند.[12]

پی نوشت ها

[1] .( ف ح ص) کاوش و جست‏جو کردن

[2] .( ف ط ن) با هوشیارى مطلبى را فهمیدن.

[3] .( ه م م) بزرگ و دلیر و بخشنده.

[4] . الاحتجاج على اهل الجاج، طبرسى، ج 2، ص 389،« دو خلیفه در یک مملکت، براى هر دو خراج ببرند!»

[5] .( ق ر و) روستاها

[6] . شریکان و همتایان خداوند.

[7] .( ح ج ب) پرده‏دار، دربان

[8] . بحارالانوار، ج 48، ص 105.

[9] .( س ع ى) سخن چینى

[10] .( م ز ن) مزیدن، آن استعمالى که به قدر چشیدن و مزه مزه کردن باشد.

[11] . بحارالانوار، ج 48، ص 144.

[12] همایش سیره و زمانه امام کاظم علیه السلام (1392: قم)، مجموعه مقالات همایش سیره و زمانه امام کاظم علیه السلام، 2جلد، مرکز مدیریت حوزه‏هاى علمیه - قم - ایران، چاپ: 1، 1392 ه.ش.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان