واقعا کسی که الان هستیم ریشه در کجا دارد؟ این سیستمی که جور خاصی فکر میکند، ارزشهای خاصی دارد، جور خاصــــی احساسهایش را بروز میدهد، و علاقهها و انگیزههای خاصی دارد چگونه به وجود آمده؟ روانکاوهای جدیدتـــــــر میگویند همهچیز از مرحله آیینهای شروع شده است. وقتی ما برای اولین بار طی ششماهگی تا دوسالگی مان خودمان را در آینه نگاه کردیم و دانستیم این موجود عجیب غریب توی آینه خود ماییم، چیزی درون ما تشکیل شده است به نام «من». بعدها ما هر وقت خواستهایم به خودمان فکر کنیم، این «من» برآمده از آینه، محور همهچیز بوده و حداقل به گمان خودمان همهچیز را او راه میانداخته است.
عبور از مرحله بحرانی
اگر مرحله آیینهای یادمان نباشد، بحران نوجوانی حتماً در حافظهمان مانده است. در نوجوانی وضعیت دوباره قرمز میشود و آیینه باز پررنگتر میشود. آیینه برمیگـــردد تا این بار مناسب بودن یا نبودن هیکلمـــــــان را در آن تخمین بزنیم و همزمان به قوانین لعنتی اطرافمان فکر کنیم. خیلیها میگویند اصل قضیه همینجاست. اینجاست که ما بعضی از ارزشهای پدر و مادر را میگیریم و بعضی را نفی میکنیم و این رد و قبولها میشوند پایه هویتمان. اینجاست که یک تصویر ثابت بدنی از خودمان توی ذهنمان شکل میگیرد که یا دوستش داریم یا از آن متنفریم و یا بیخیال با آن کنار آمدهایم. در عبور از مرحله بحران هویت است که ما تصمیم میگیریم در این دنیا چه کاره شویم، با چهجور آدمی زندگی کنیم و چهجور به دنیا نگاه کنیم. روانشناسان آمریکایی سالهای اوج این بحران هویت را بین 18 تا 22 سالگی میدانند، البته با این فرض که فرد وارد دانشگاه شود. خیلیها متأسفانه بیشتر از حد طبیعی در این بحران میمانند و هویتشان همچنان پا در هوا میماند. یکی از مهمترین دلایل این قضیه این است که احتمالاً آنها یکبار ننشستهاند درست و حسابی سنگهای خودشان را با خودشان وابکنند و به مهارت خودآگاهی برسند. خوداگاهی، توانایی شناخت خود و آگاهی از خصوصیات، نقاط ضعف و قدرت، نیازها و ترسها و انزجارهاست. با هم سری به دنیای خودمان بزنیم:
من چه شخصیتی دارم؟
توی اتوبان یک اتومبیل توی لاین خودش نیست و ناشیانه یا موذیانه به شما هم راه نمیدهد. وقتی که بالاخره به هر طریقی از کنارش عبور میکنید، هم شما و هم کنار دستیتان معمولاً بر میگردید و به چهره راننده اتومبیل خطاکار نگاه میکنید. توی این نگاه جز شماتت شما دنبال چیز دیگری هم هستید. میخواهید ببینید طرف چه شخصیتی دارد که اینجور رانندگی میکند. شما توی همان نگاه دارید هم رانندگی را به شخصیت پیوند میدهید و هم شخصیت را به قیافه. آیا میشود با قیافه شخصیت را تشخیص داد. اگر خودتان با خودتان روراست باشـــــید میفهمید که برچسب شخصیتی که به قیافهتان میچسبانند چندان هم با شما جور در نمیآید. شخصیت خیلی پیچیدهتر از تیپ بدنی ما آدمهاست. شخصیت مجموعهای از ویژگیهاست که در طول یک عمر حداقل 18ساله به ما رسیده است. برای اینکه ما بدانیم چه شخصیتی داریم، راههای غلط و درست بسیاری وجود دارند.
راههای غلط پیبردن به شخصیت
1. انجام یک آزمون ساده روانشناسی رنگها یا کشیدن یک نقاشی یا دستخط یا آزمونهای بازاری دیگر. جواب این آزمونها مثل فالها یا آنقدر کلیاند که در مورد همه درست درمیآید! و یا آنقدر جزئی که در واقع چیزی در مورد شخصیتتان به شما نمیگوید. اعتبار علمی آنها هم که سالهاست زیر سؤال است.
2. سؤال کردن از دوستان تازه یا هماتاقی جدید یا همکاران. ما خودمان می دانیم که هیچوقت کسی که تنها دو روز است با ما آشناست، نه شناخت کافی از ما دارد و نه آنقدر صمیمی است که ضعفهایمان را بگوید. معمولاً ما در اوایل هر رابطهای یک ویترین از خودمان ارائه میدهیم و جنسهای بنجل را توی انباری پنهان میکنیم. نظر همکاران، همکلاسیها و همانجمنیهایتان در یک محفل ادبی هم ملاک خوبی برای شناسایی شخصیت شما نیست. آنها فقط معمولاً یک بعد از زندگی شما را میبینند: بعد کاری یا بعد تحصیلی یا بعد هنری. هیچگاه نمیتوان قضاوتی را که آنها در مورد ناتوانی یا تواناییتان مثلاً در تحصیلات میکنند به کل شخصیت تعمیم داد.
راههای درستتر پیبردن بــه شخصیت
1. خودتان خودتان را بشناسید. هیچکس از خودش به خودش نزدیکتر نیست. تنها کافی است قسمتی از شخصیتتان را از قلم نیندازید، منظم فکر کنید و عادلانه در مورد خودتان قضاوت کنید.
2. از دوستان صمیمی و قدیمی بپرسید. دوستانی که از کودکی یا نوجوانی شما را میشناسند و فراز و نشیبهای زندگی شما و رفتار شما را در موقعیتهای مختلف دیدهاند، ملاکهای خوبی برای ارزیابی شخصیت شما هستند، به شرطی که هنوز صمیمیت گذشته وجود داشته باشد و در مراحل مهمی مثل بحران هویت از هم دور نبوده نباشید. البته همیشه باید توجه داشت که شخصیتی که دوستتان دارد به هر حال در قضاوت در مورد شما تأثیرگذار است و به قول دانشمندان تفسیرش سوگیری دارد.
3. از ابزارهای معتبر استفاده کنید. شما همیشه برای حل مشکلات روانشناختی سراغ روانشناس یا مشاور نمیروید. روی تابلوی مراکز مشاوره یک عبارت دیگر هم با عنوان «سنجش هوش و شخصیت» حک شده است. روانشناسها ابزارهایی علمیتر از آزمونهای بازاری دارند. این ابزارها از سالها تحقیق در مورد ابعاد شخصیتی آدمی به دست آمده است. یکی از معتبرترین آزمونهایی که ممکن است روانشناس روی شما اجرا کند، آزمون پنج عامل شخصیت است. نگاهی به مادههای این پنج عامل میتواند به شما هم کمک کند بدانید وقتی میخواهید شخصیتتان را بسنجید باید دنبال چه چیزهایی باشید. روانشناسانی که به الگوی پنج عاملی شخصیت معتقدند میگویند در هر کدام از ما درجههایی از ویژگیهای زیر وجود دارد:
1. ثبات هیجانی: آیا شما آدم دمدمیمزاجی هستید؟ آیا شما همیشه غمگیناید؟ آیا شما اغلب خوشحالاید؟
2. برونگرایی: شما از بودن با دیگران بیشتر لذت میبرید یا در خود بودن، یا اینکه میان این دو طیف قرار دارید؟
3. باز بودن در مقابل تجارب جدید: شما از جاهای جدید، افکار جدید و هنرهای جدید لذت میبرید یا کلاً آدم کلاسیکی هستید؟
4. توافقپذیری: وقتی در یک جمع قرار میگیرید، دوست دارید ساز خودتان را بزنید یا معمولاً نظر گروه را میپذیرید؟
5. وظیفهشناسی: آیا در مقابل مسئولیتی که به شما میسپارند باوجداناید یا اهمالکاری میکنید؟
جواب دادن به همین پنج سؤال هم میتواند کلیت شخصیتتان را برایتان معلوم کند، اما اگر میخواهید ریزتر شوید در مورد ویژگیهای زیر هم فکر کنید. یادتان باشد که هر کسی در طیفی از این ویژگیها قرار میگیرد.
در مورد ثبات هیجانی:
1. اضطراب: آیا شما دلشوره زیادی تجربه میکنید؟
2. خصومت: آیا شما آدمی کینهای هستید؟
3. افسردگی: آیا معمولاً احساس غمگینی میکنید؟
4. خودآگاهی: آیا بعد از انجام دادن فعالیتها در مورد خودتان فکر میکنید؟
5. تکانشگری: آیا یکدفعه عصبانی میشوید؟
6. آسیب پذیری: آیا کلاً آدم حساس و زودرنجی هستید؟
در مورد برونگرایی:
1. گرمی: آیا کلاً با دیگران گرم میگیرید؟
2. گروهگرایی: آیا ترجیح میدهید کارهایتان را بیشتر گروهی انجام دهید؟
3. جرأتمندی: آیا به راحتی میتوانید حق خودتان را بگیرید بدون اینکه احترام کسی را خدشهدار کنید؟
4. فعالیت: آیا کلاً آدم فعالی هستید؟
5. هیجانجویی: آیا زیاد دنبال موقعیتهای هیجانبرانگیز میروید؟
6. هیجانهای مثبت: آیا کلاً آدم خوشبین و شادی هستید؟
در مورد باز بودن به تجارب جدید:
1. تخیلی بودن: آیا زیاد در تخیلات خودتان در مورد گذشته و آینده سیر میکنید؟
2. زیبایی شناسی: آیا قدرت درک زیباییهای موجود در اشیای زندگی روزمره یا آثار هنری را دارید؟
3. احساسی: آیا به رمانتیک بودن معروفاید؟
4. جدیت: آیا در انجام دادن کارها حسابی پیگیراید؟
5. اندیشمند بودن: آیا در مورد خیلی از چیزها یا حوادث اطراف نظریههای خاص خودتان را دارید؟
6. ارزشی بودن: آیا به ارزشهای خاص خودتان زیاد اهمیت میدهید؟
در مورد توافقپذیری:
1. اعتماد: آیا کلاً آدمی هستید که به دیگران اعتماد دارید؟
2. خلوص: آیا زیاد توی کارهایتان نقص و کمبود دارید؟
3. نوعدوستی: آیا فعالیتهای بشردوستانه مثل هلال احمر برایتان مهم است؟
4. اجابت: آیا وقتی قولی را دادید به آن وفادارید؟
5. فروتنی: کلاً آدم متواضعی هستید یا مغرورید؟
6. مهربانی: آیا دیگران شما را آدم دلرحمی میدانند؟
در مورد وظیفه شناسی:
1. صلاحیت: آیا توی کاری که دارید صلاحیت حرفهای دارید؟
2. منظم بودن: کلاً آدم با نظم و ترتیبی هستید یا نظم خیلی برایتان مهم نیست؟
3. فرمانبرداری: آیا در کار جدیت دارید یا معمولاً نسبت به آن بیاهمیتاید؟
4. تلاشهای پیشرفت: آیا سعی میکنید در تحصیل یا کارتان قدمهای رو به جلویی بردارید یا به موقعیت فعلی رضایت دادهاید؟
5. خود انضباطی: آیا هر از گاهی خودتان را مجبور به منظم کردن کارهایی که بهتان محول شده میکنید؟
6. تأملگری: آیا گاهی در مورد کارهای محوّله منتقدانه فکر میکنید؟
دانستن شخصیت کافی نیست!
جواب دادن به همین 30 سؤال میتواند حسابی زیر و بالای شخصیت شما را در بیاورد. اما این کافی نیست. شما علاوه بر آن باید توانایی هوشی خودتان را هم مشخص کنید. برای اینکه دقیقاً بدانید چه نوع هوشی در شما بیشتر وجود دارد، هم تجربیات زندگیتان میتواند کمکتان کند و هم یکی از شمارههای همشهری جوان که در همین صفحه ما در کنار تأثیر فیلمها بر هوشها، انواع این هوشها را هم شرح دادهایم. ضمن اینکه شما باید نیازهای سنی را که در آن قرار دارید بهخوبی بشناسید و برای رفع نیازهایتان برنامه بلندمدت یا کوتاهمدت داشته باشید.
دانستن شخصیت و خودآگاهی گرچه قدم اول است، اما هیچگاه کافی نیست. این که ما صادقانه با خودمان روبهرو شویم، وقتی ارزش پیدا میکند که ما جاهایی از وجودمان را که دوستشان نداریم یا موجب آزار دیگران میشود، بشناسیم و در مورد تغییرشان فکر کنیم.
بعضی چیزها تغییر ناپذیرند. این که من قدم بلند است یا یک قسمت از بدنم را از دست دادهام چیزی نیست که بتوانم برایش کاری کنم، حتا اگر دوستش نداشته باشم. اما بسیاری از خصوصیاتمان را میتوانیم تا حدی تغییر دهیم. رویکردی که در این صفحه به عنوان مهارتهای مقابلهای یا مهارتهای زندگی دنبال میشد و میشود برای انجام همین تغییرات است. وقتی تغییر کردیم-حتی کم- دوباره میتوانیم به خانه وجودمان سرک بکشیم، از رنگ روشنش لذت ببریم و فکری برای طرحش که کمی کج وکوله شده است بکنیم، سوراخ سمبههایش را یکبار دیگر نگاه کنیم و باروتهایش را توی یک جای بیخطر منفجر کنیم.