«آن زمان اتوها زغالی بود و باید مدام زغال تازه به آنها میریختند تا آنها را گرم نگه دارند. تازهکارترین وردست باید هر روز این زغالها را برای حداقل ١٠ اتو آماده میکرد. زغالهای گُر گرفته را در اتو میریختند و مدام فوت میکردند تا خاموش نشود. برای همین، ابتدا کسی که زغال آماده میکرد و سپس همه بچههای کارگاه بهدلیل نفسکشیدن در میان خاکستر زغال، بهبیماری سل دچار میشدند».
«شعبان آکو» ٦٨سال دارد و از معدود خیاطهای بهجایمانده در پاساژهای خیابان لالهزار است. تکوتنها در کارگاهش در طبقه سوم یکی از پاساژها ایستاده و اتوی برقی همچنان سنگینش را روی لباسهای نیمهدوختهشده میکشد. انگشتانه در دست دارد و هنوز اتو را زمین نگذاشته، سوزن به پارچه میزند.
با او درباره اوج کار خیاطی در لالهزار و خاطراتش از قدیم به گفتوگو نشستهایم؛ شعبان آکو که خیاطی را از ١٠ سالگی شروع کرده و از ١٥سالگی به لالهزار افسانهای آنروزگار راه یافته است، سخنانی فراوان درباره خیاطهای قدیمی این خیابان دارد.
خیاطی را از چه زمانی شروع کردید؟ چرا به سراغ این شغل رفتید؟
من خیاطی را پیش از سال ١٣٤٠ در آمل شروع کردم. ٤سال بعد به تهران آمدم و به دلیل رونق کار خیاطی در تهران، بهعنوان یکخیاط در لالهزار ماندگار شدم و تا امروز نیز در اینجا ماندهام. پدرم در آمل کشاورز بود، من یا باید کار پدر را ادامه میدادم یا حرفهای یاد گرفته و آن را دنبال میکردم. کار خیاطی در ایران در دهه ٤٠ خیلی رونق داشت و من احساس کردم به این کار علاقهمندم. برای همین از وردستی و شاگردی در مغازهها شروعکردم و پس از سالها توانستم برای خودم استادکار شوم.
دلیل اوجگرفتن و رونق خیاطی در ایران در دهههای گذشته چه بود؟
پوشیدن لباسهای رسمی از زمان پهلویاول در ایران باب شد. پوشش مردم در هر شهری پیش از آن به صورت لباسهای سنتی بود. لباسهای یکشکل اما دوره پهلویاول در جاهایی مثل ارتش و ادارههای دولتی اجباری شد و مردم کمکم به فرنگیمآبی و پوشیدن کتوشلوار یکدست روی آوردند. پارچههای خیلیخوبی در آن زمان داشتیم. دو کارخانه پارچهبافی هم در ایران شکل گرفته بود؛ یکی پارچه لباسهای قشون را تأمین میساخت و دیگری، کارخانه مقدم، پارچههای بسیار باکیفیت و خوب برای مردم تولید میکرد.
پیش از راهاندازی این کارخانهها، از چه پارچههایی استفادهمیشد؟
پیش از اینها، پارچههای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی بود. همه آنها کیفیتی خوب و دوامی بالا داشتند. پس از راهاندازی این کارخانهها و آمدن پارچههایی مثل مطهری و مقدم، باز همچنان از پارچههای خارجی هم استفاده میشد. انگلیسیها و آلمانیها آرامآرام کارخانهها و تجهیزات بافندگی خود را به کشورهای دیگر مثل ژاپن و ترکیه دادند.
مرکز فروش پارچههای باکیفیت در تهران کجا بود؟
همین خیابان لالهزار، بورس پارچهفروشیها و مزونهای خیاطی بود. اینجا پاساژهای دو، سه طبقه وجود داشت که خیلی از آنها را یهودیها ساخته بودند. مغازههای رو به خیابان که طبقه اول بودند، بیشتر پارچهفروشیهایی بود که ویترینهایی شیک داشتند.
طبقههای بالا همگی کارگاهها و مزونهای خیاطی بودند. ١٠کارگاه خیاطی در هر پاساژ بود و در هر مغازه و کارگاه دستکم ١٠، ١٥ نفر کار میکردند. بیشتر این مغازهها اما امروز به الکتریکی تبدیل شدهاند. ما هم که ماندهایم، خیاطهایی قدیمی هستیم که در طبقات بالای پاساژها کارگاه داشتیم.
در سراسر خیابان لالهزار چه تعداد کارگاه خیاطی و پارچهفروشی وجود داشت؟
تعدادشان خیلی زیاد بود. چندین پاساژ در لالهزار و لالهزارنو وجود داشت که در هرکدام ١٠، ٢٠ کارگاه بود. عمده مغازههای خیابان لالهزار هم پارچهفروشی بود.
پس کار دوخت لباس و خیاطی رونقی زیادی در اینجا داشت؟
بله. با اینکه تعداد کارگاهها زیاد بود، همه آنها اما مشتریهای خود را داشتند و همیشه سرشان شلوغ بود. کارگاه من تا ٣٠سال پیش بیش از ١٠ کارگر و دوزنده داشت. کارگاههای دیگر نیز همینگونه بودند. بیشتر آنها امروز اما حتی یک کارگر هم ندارند. کار و کاسبی از رونق افتاده است. زمانه دیگر مثل قدیمها نیست؛ ما از نوجوانی باید به سراغ یادگیری شغل و حرفهای میرفتیم و آنقدر سختی میکشیدیم و شاگردی میکردیم تا استادها کار را یادمان دهند.
اگر کسی، از اقوامش در حرفه و پیشهای استاد شدهبود، نزد او میرفت یا از او راهنمایی میگرفت. کافی بود یکنفر از شهرستان به تهران بیاید؛ همه فرزندان خود را برای کار پیش او میفرستادند. اما اگر تلاشی میکردیم، در عرض چندسال کار را خوب یاد میگرفتیم و کمکم کارگاهی برای خودمان دستوپا میکردیم و کار دست خودمان میآمد.
کارگاههای خیاطی و مزونهای خیابان لالهزار چه تفاوتی با هم داشتند؟ آیا کیفیت کار همه آنها با هم برابر بود؟
خیاطیهایی که در لالهزار بودند یک ویژگی مشترک داشتند؛ همه آنها از بهترین مزونهای شهر تهران بهشمار میآمدند. درمیان این کارگاهها اما کیفیتهای دوخت نیز با هم تفاوت داشت. خیاطهای حرفهای در این خیابان کارگاه داشتند که مشتریهای ویژه به سراغشان میآمد و قیمتشان هم از دیگر جاها گرانتر بود. اما معمولیترین خیاطی لالهزار هم در مقایسه با جاهای دیگر کیفیتی بهتر ارایه میداد.
مشتریهای این خیابان بیشتر چهکسانی بودند؟
جوانها درمیان مشتریها بیشتر به چشم میآمدند. کسی که برای تفریح یا خرید به لالهزار میآمد، جیبی پر پول داشت. ویژگی خیابان این بود که مشتریانش همواره باید خرج میکردند. این پول خرج کردن، وسیله پزدادن آدمها هم بود و آنها با فخر و با کمالمیل ولخرجی میکردند.
کارمندان، مهمترین مشتریهای این خیابان بودند، بهویژه اینکه همه آنها به ظاهر خود خیلی اهمیت میدادند و به آن میرسیدند. ما مشتریهایی داشتیم که در یکسال، ١٢بار برای دوخت کتوشلوار به کارگاه میآمدند، یعنی تا دوخت یک کتوشلوار پایان مییافت، پارچه تازه میخریدند و سفارش دوخت بعدی را میدادند. سفارتخانههای فراوانی پیرامون خیابان لالهزار بود و کارمندان این سفارتخانهها هم مشتریهای همیشگی خیابان لالهزار بودند.
هزینه دوخت یک دست کتوشلوار در لالهزار چه اندازه با هزینه خرید آن تفاوت داشت؟
مثلا اگر در آن روزگار تهران یکدست کتوشلوار معقول را با ١٠٠تومان میخریدند، در اینجا فقط برای دوخت به یک کارگاه معمولی ٣٠٠ تومان باید اجرت میدادند. یکدست کتوشلوار با حساب هزینه خرید پارچه، دستکم ٥٠٠تومان هزینه برمیداشت.
این اختلاف قیمت فایدهای هم برای خریداران داشت یا صرفا به دلیل نام لالهزار و مغازههای گرانقیمت این خیابان بود؟
دوخت لباس شخصی، برای عدهای همیشه دغدغه بوده و هست. این موضوع در زمان قدیم بیشتر رواج داشت. مردم دوست داشتند لباس را قالب تن خود بدوزند. لباسهای آماده، از روی سایز دوخته میشد و مشتریها پس از خرید آن، معمولا مجبور میشدند دوباره تغییر دهند. من مشتریهایی قدیمی در این خیابان سراغ دارم که همچنان برای دوخت لباس پیش ما میآیند چون نمیتوانند لباس حاضری تن کنند. جنس پارچههایی که میخریدند، از سوی دیگر خیلی بهتر از لباسهای آماده بود.
این موضوع هم فقط به لالهزار مربوط نمیشد. خوب یادم است وقتی کودک بودم، پدرم برای ما کتوشلوار سفارش میداد. جنس پارچهها آنقدر بادوام بود که وقتی روی لباس کهنه میشد، تازه آن را شکافته، پشت و رو میکردند و سالها از روی دیگر پارچه هم بهره میبردند. البته کار مشتریهای لالهزار هیچگاه به اینجا نمیکشید، پیش از اینکه لباس کهنه شود، لباسی دیگر جایش را میگرفت.
مشتریها برای دوخت لباس حساسیت به خرج نمیدادند؟
خیلیزیاد! وقتی ما شاگرد و تازهکار بودیم، از زمان سفارش یکدست لباس تا پرو نهایی و تحویل آن، همواره در استرس و فشار بودیم. همیشه دعا میکردیم مشتری ایرادی نگیرد و لباس را از کارگاه زودتر ببرد. یادم است مشتری داشتیم که از آستر یکی از جیبها ایراد گرفته و ناراضی بود. فقط برای همان ایراد کوچک در آستر اصرار داشت بیعانه و پارچهاش را پس بگیرد و برود. دادن جواب مشتریها یک مکافات بود و جواب استاد را دادن هزار بدبختی!
سختگیریهای استادکارها به وردستها چگونه بود؟
برای اینکه خاطر مشتری رنجیده نشود، باید همه تلاشمان را میکردیم تا رضایتش را به دست آوریم. خیاطها و در کل همه صنفهایی که در لالهزار به کار مشغول بودند، باید ظاهری همیشه مرتب و آراسته میداشتند. اگر یک روز بدونکراوات به سرکار میرفتیم، بیرونمان میکردند. کسی که در لالهزار کار میکرد، باید رفتار و منش اعیان را یاد میگرفت و مطابق میل و سلیقه آنها رفتار میکرد. این کارها بیشتر به کسی مربوط میشد که بیرون از کارگاه و در سالن پرو و انتظار کار میکرد.
وردستهایی که در کارگاه کار میکردند هم شرایط دیگری داشتند. کارگاهها در طبقات بالایی پاساژ بود که معمولا تراس داشت. آن زمان اتوها زغالی بود و باید مدام زغال تازه به آنها میریختند تا آنها را گرم نگه دارند. تازهکارترین وردست باید هر روز این زغالها را برای حداقل ١٠ اتو آمده میکرد.
زغالهای گُرگرفته را در اتو میریختند و مدام فوت میکردند تا خاموش نشود. برای همین ابتدا کسی که زغال آماده میکرد و سپس همه بچههای کارگاه بهدلیل نفسکشیدن در میان خاکستر زغال، به بیماری سل دچار میشدند.
با توجه به سختیهایی که در شغل خیاطی بهویژه در گذشته وجود داشت، خیاطها با چه بیماریهایی بهجز سل روبهرو بودند؟
از قدیم معروف بود کمردرد، پادرد، آرتروز گردن و دست و سرانجام پینهبستن دستها، بیماریهای ویژه خیاطها بود. ضعیفشدن چشمها هم که طبیعی بهنظر میآمد. آن زمان چرخها هنوز برقی نشده بود و از چرخهای پدالی باید استفاده میکردیم. روزی نبود که رگ پاهایمان نگیرد. اتوهای زغالی هرکدام بیش از ٤کیلو وزن داشتند. کسی که کار اتوکشی میکرد، بیبرو و برگرد آرتروز گردن و دست میگرفت. کار خیاطی، در برابر، آدم را پرحوصله و صبور میکرد.
درباره فضای کارگاه و مزون بگویید. این دو فضا چه اندازه با هم فرق داشتند؟
مجموع این دو فضا یکی بود. کارگاه مکان دوخت و برش لباس بود و کارگرها در آن کار میکردند. فضایی دیگر در کارگاه بود که ما به آن مغازه میگفتیم؛ این فضا ویژه مشتریها بود و مبل و آینه داشت. مشتریها هیچگاه مستقیم کارگاه را نمیدیدند. در همان سالن شیک و مبله، دوخت لباس را سفارش داده و پرو میکردند. همه خیاطیهای آن زمان، این دو فضا را داشتند و هیچ کارگاهی در لالهزار بدون سالن نبود. هردوی این بخشها اما امروزه با هم آمیخته شده و خیلیها یکی از این دو بخش را فروختهاند.
در لالهزار واکسیهای زیادی بودند که چهارپایههای ویژه خود را داشتند؛ همان لحظه کفشها را واکس زده و تحویل میدادند. خیلی از این واکسیها، به سفارش صاحب کارگاه، کفش مشتریها را میبردند و واکس میزدند و برمیگرداندند. اینها از خدماتی بود که کارگاههای خیاطی برای خوشایند مشتری انجام میدادند.
خیاطهای برجسته لالهزار چه کسانی بودند؟
نامهای آنها را در خاطر ندارم، اما افرادی بودند که برای یاد گرفتن جدیدترین و بهروزترین مدلها به فرنگ میرفتند و خیاطی بهاندازهای برایشان جدی بود که هزینههای این سفر را حتی برای شاگردانشان میپرداختند. این افراد البته معمولا از گرانقیمتترین خیاطهای لالهزار بودند و این هزینهها را با مدت کوتاهی کار کردن تأمین میکردند.
الگوهای لباسها چگونه تهیه میشد؟
الگوها را از روی ژورنالهای خارجی میگرفتیم.
این ژورنالها از کجا میآمد و چگونه باید آن را تهیهمیکردید؟
ژورنالهایی تازه در هر فصل میآمد و ما آنها را از دفتر اتحادیه تهیه میکردیم. هر دوره یکی، دو مدل بود؛ لباسها تنوع امروز را نداشت. آرامآرام که با الگوها آشنا شدیم، توانستیم خودمان با خلاقیتی که داشتیم، چیزهایی به مدلها بیفزاییم و از آن بکاهیم و با ایجاد اختلافهای کوچک، مدلهایی جدید بدوزیم. تعداد خیاطهای حرفهای که تسلط کامل به الگوکشیدن داشتهباشند، آن زمان کم بود و بیشتر، آن را تدریجی و بهصورت تجربی یادمیگرفتند.
خاطرهای از سالهای اوج خیاطی در لالهزار به یادتان ماندهاست؟
ما مشتریهای فراوانی داشتیم. افرادی در میان آنها بودند که خارج از کشور زندگی میکردند و وقتی به ایران میآمدند، معمولا چند دست لباس هم سفارش میدادند تا با خود ببرند. مشتری داشتیم که مهندس و تحصیلکرده خارج بود.
هر بار که از آمریکا به ایران میآمد، لباسهای یکسال خود را به ما سفارش میداد. میگفت آنجا هزینه خرید پارچه و دوخت لباس شخصی خیلیگران است و با هزینه چندین دست کتوشلوار در ایران، فقط یکدست کتوشلوار میشود در آنجا خرید یا دوخت. چندین دست لباس در یک ماه سفارش میداد و میرفت.
اوج کار و فراوانی آن در چه ماههایی از سال بود؟
این خیابان در شب عید جای سوزن انداختن نداشت. ما از دیماه به بعد، سفارشی برای دوخت لباس شب عید نمیپذیرفتیم. هرچه به شب عید نزدیک میشدیم، کار ما هم سنگینتر میشد. کارگرهایی که مجرد بودند دو، سه ماه پایانی رختخوابشان را به کارگاه میآوردند و چند ساعت استراحت شبانه را هم در همین کارگاه میگذراندند چون زمان رفتن به خانه و بازگشتن را نداشتند. اسفندماه، چراغ کارگاهها شب تا صبح روشن بود و کارگرها به پارچه سوزن میزدند. وای از وقتی که در اوج کار برق قطع میشد.
قطعی برق زیاد داشتید؟
اوایل که برق آمد، سیمکشی برق خیلی زود به این خیابان آمد. بدینترتیب چرخهای دستی به چرخهای برقی و اتوهای زغالی به اتوهای برقی تبدیل شدند. کار آسانتر شده بود اما قطعی برق خیلی زیاد بود. برای اینکه برق قطع نشود، همیشه چندتایی از اتوها خاموش بود یا از چرخها نوبتی استفاده میکردیم. برق تهران در آن زمان کشش زیادی نداشت و اینجا هم اوج مصرف برق را داشتیم.
این مشکلات اما زود هم حل شد، کابلهای برق را عوض کردند و کابلهایی قویتر گذاشتند. برق که آمد، کار خیاطی از این رو به آن رو شد.