*«شهید مدنی و مدیریت بحران ها» در گفتگو با دکتر محمدعلی سارخانی
*درآمد
دوران پس از پیروزی انقلاب، به ویژه در آذربایجان، از جمله برهه های قابل تامل و عبرت انگیز تاریخ انقلاب است، دورانی که بزرگان ارزشمندی برای تثبیت حکومت اسلامی جان بر کف نهادند و با هوشمندی های آموزندهای الگوهای یگانهای را برای آیندگان گذاشتند.
شهید مدنی و مدیریت بحران های گوناگون در آذربایجان از برجسته ترین شخصیت های آن دوران است که عملکرد او کمتر با چنین دقتی مورد واکاوی قرار گرفته است. دکتر سارخانی به عنوان یکی از مسئولین رده اول آن دوران خاطرات ارزشمندی را بیان کرده است که برای تاریخ پژوهان بسیار مفید تواند بود.
نحوه آشنائی شما با شهید مدنی چگونه بود؟
متأسفانه به این علت که من پنج سال در زندان بودم، قبل از انقلاب ارتباطی با آقای مدنی نداشتم قبل از آن هم آقای مدنی در تبریز تشریف نداشتند و ساکن نجف اشرف بودند. حدود 10، 15 سال قبل از پیروزی انقلاب تعریف یک روحانی را در آذرشهر شنیده بودم که علناً به رژیم تاخته و مردم را تحریک و بعد هم فرار کرده است یا اینکه ایشان را دستگیر کردند. بعداً فهمیدم این روحانی آقای مدنی بوده است. بعد از انقلاب مرحوم آیت الله قاضی به عنوان امام جمعه منصوب شدند. در زمان ترور ایشان، من در مکه بودم. بعد هم آقای مشکینی به عنوان امام جمعه موقت به تبریز آمد و سپس حضرت امام، آقای مدنی را طبق خواسته مردم تبریز به این منصب گماردند و آقای مدنی به تبریز آمد. زمانی بود که فرماندار بودم، در یک جلسه عمومی که راجع به اوضاع شهر بحث شد و حدود 50، 60 نفر حضور داشتند، با شهید مدنی آشنا شدم. رئیس دادگاه انقلاب آقای موسوی هم حضور داشت. موضوع این جلسه راجع به وضعیت شهر، امنیت و آبادانی و مانند اینها و صحبت های متفرقه بود.
از نقش شهید مدنی در مدیریت غائله خلق مسلمان چه خاطراتی دارید؟
مهم ترین خاطرهای که از آقای مدنی دارم مربوط به زمان اوج قضیه خلق مسلمان در تبریز است. زمانی که آقای مهندس غروی استاندار تبریز بود و خلق مسلمانی ها آمدند که او را دستگیر کنند. آن موقع او از استانداری خارج شده بود و در خانه ها میگشت. ظاهراً خلق مسلمان فکر میکردند او به تهران فرار کرده است. من هم همراه مهندس غروی بودم. آن سه شنبه شبی که استاندار آقای مهندس غروی مخفی بود، از طریق افراد و غیرمستقیم با آقای مدنی ارتباط داشتیم.
روز جمعه رسید. در آن روز نماز جمعه را بررسی کردیم و متوجه شدیم مردم از وضعیت موجود که خلق مسلمانی ها شهر را اشغال کردهاند، شدیداً ناراحتند. این مسئله باعث شد که موضوع روشن و علنی شود و مهندس غروی از مخفیگاه خود بیرون بیاید. شبانه به مسجد آیت الله مدنی، همان مسجد شکلّی رفتیم. جمعیت خیلی زیاد بود و مسجد جا نداشت. مردم انتظار نداشتند استاندار یکباره ظاهر شود. وقتی استاندار را دیدند، خیلی تحریک و تهییج شدند و شعارهای انقلابی دادند و اوضاع خیلی حاد شد. همان شب، شخصی به نام جواد حسین خواه رفت و مرکز پخش رادیو را از وجود خلق مسلمانی ها پاک کرد و صدای آنها قطع شد. قرار شد همه صبح در مسیری به عنوان وحدت جمع شوند و به دانشگاه بروند و در دانشگاه نماز وحدت بخوانند و مردم دوباره صدا و سیما را بگیرند.
صبح زود به مسجد رفتیم. بعداً آقای مدنی هم به آنجا آمدند.جمعیت کم کم زیاد شد و مردم دسته دسته بیرون آمدند تا برای نماز ظهر به دانشگاه بروند. من و استاندار هم سوار ماشین شدیم تا در پی جمعیت به خانه آقای مدنی برویم، چون فکر میکردیم آقای مدنی به خانه خودشان رفتهاند. دیدیم عدهای در منزل آقای مدنی هستند، ولی خودشان تشریف ندارند. تعدادی از خبرنگاران خارجی هم آمده بودند. عدهای هم از آذرشهر آمده بودند. تعدادی از معتمدین تبریز هم در آنجا جمع شده بودند. خبرنگاران خارجی شروع کردند به مصاحبه با مهندس غروی. ایشان هم جواب آنها را میداد. بعداً کاشف به عمل آمد خلق مسلمانی ها آقای مدنی را در دکه راهنمایی و رانندگی، زندانی کردهاند. این باجه در مسیر راه پیمایی مردم به سمت دانشگاه بود. دکه بزرگی بود که افسرهای راهنمائی هم در آنجا مستقر میشدند. از نحوه ی بردن شهید مدنی به آنجا اطلاع دقیق ندارم.
از یک طرف جمعیت به دانشگاه رفته بودند و از طرف دیگر خلق مسلمانی ها هم چند نفر را زندانی کرده بودند. بعد از آنجا با آقای شربیانی تماس گرفتند. ایشان احتمالاً الان در مشهد هست و خیلی هم پیر شده است. آن موقع ساکن تبریز بود و میانه خوبی با خلق مسلمانی ها داشت. از آقای شربیانی خواهش کردند که به خلق مسلمانی ها سفارش کند که آقای مدنی را آزاد کنند. بالاخره هم فشار مردم و این سفارش باعث شد که آقای مدنی آزاد شود و به این ترتیب مسئله در عرض یک ساعت فیصله یافت و وقتی آقای مدنی به خانه رفت، خبر رسید که مردم ریختند و صدا و سیما را تصاحب کردند و در اختیار دولت قرار دادند.
درست است که ماجرا بعداً هم ادامه پیدا کرد و آنها هنگام شب، دوباره به سمت صدا و سیما رفته بودند، ولی مردم آمادگی داشتند و بار دیگر صدا و سیما را از خلق مسلمانی ها گرفتند و به دولتی ها دادند. بعد از آن، جریان های بعدی خلق مسلمان اتفاق افتاد و نهایتاً قلع و قمع شدند. من راجع به فعالیت ها و ارتباطات شهید مدنی با افراد مختلف، اطلاع چندانی ندارم؛ چون من در استانداری و فرمانداری بودم و بعداً برای مجلس کاندید شدم و از آنجا استعفا دادم. در زمان فیصله غائله خلق مسلمان در فرمانداری نبودم. شهید مدنی بیشتر در نماز جمعه و صحبت های خود مردم را هدایت میکرد و از فتنه های خلق مسلمانی ها میگفت.
اشاره کردید که مردم آذرشهر آمده بودند که آقای مدنی را با خود ببرند.
بله. وقتی به خانه آقای مدنی رسیدیم، عدهای از خبرنگران خارجی بودند و عدهای هم از آذرشهر آمده بودند. منظور آنها این بود که اگر تبریز نمیتواند از آقای ما نگهداری کند، ما خودمان از ایشان نگهداری و محافظت میکنیم من گفتم، کمی صبر کنید. انشاءالله یکی دو ساعت دیگر مسئله فیصله پیدا میکند. آنها میخواستند اظهار علاقه کنند و وظیفه شان را انجام دهند.
حال و هوای نماز جمعه های ایشان چگونه بود و چه صحبت هائی میکردند؟
من همیشه نماز جمعه میرفتم اوایل انقلاب بود و مخصوصاً همزمان با جریان خلق مسلمان بود و مردم بیشتر تحریک و تشویق میشدند که به نماز جمعه بیایند و تعداد شرکت کنندگان خیلی زیاد بود. قبل از جریان ترور، نماز جمعه در میدان راه آهن اقامه میشد. صحبت های شهید آیت الله مدنی در تثبیت رژیم بسیار مؤثر بود. ایشان با بیان مسائل شرعی و مسائل روز، مثل نماز جمعه های امروزی مردم را از نظر مسائل فکری، حکومتی و مملکتی روشن می کردند.همین طور انتقاد از مسئولین در زمان ایشان بیشتر در نماز جمعه ها مطرح میشد. اگر ایشان از مسئولی ناراضی بود، در نماز جمعه او را توبیخ و به او گوشزد میکرد و غیرمستقیم میگفت کار را اصلاح کنید. مسئولین هم از ایشان میترسیدند. من نماز جمعه های آقای قاضی را یکی دو بار بیشتر نرفتم. اولین نماز جمعهای که آقای قاضی آمد، گمانم آقای مدنی هم آنجا بود و همان روز به تبریز آمده بود. ایشان مأموم بود و امام جمعه نبود. بعد از آن هم یکی دو مرتبه بیشتر به نماز جمعه نرفتم. آقای مدنی در نماز جمعه در مقایسه با آقای قاضی احساساتی تر صحبت میکرد.
حضور شهید مدنی چه تأثیری بر مردم تبریز داشت و ایشان چه جایگاهی بین مردم تبریز داشت؟
مردم ایشان را به عنوان آقای مدنی و یک انقلابی و بسیار خداترس و پرهیزکار میشناختند. آقای مدنی خلوص و حسن نیت داشت. مغرض نبود. غل و غشی نداشت. مردم هم ایشان را بسیار دوست داشتند. در نماز جمعه های ایشان شرکت میکردند و به حرفش گوش می دادند. از همدیگر و دستگاه های دولتی هم پیش ایشان شکایت میبردند. بعد از مدتی آقای مدنی محل زندگی شان را عوض کردند. اول در خانه کوچکی ساکن بودند و بعداً به محله دیگری رفتند. جواد حسین خواه خانه دیگری به ایشان داد که در مرکز شهر بود. در واقع بیشتر جواد حسین خواه بود که آقای مدنی را به تبریز آورد. پس از آن هم خانهاش را به ایشان داد تا در آنجا ساکن شوند. جواد حسین خواه بعداً توسط مجاهدین خلق ترور شد. شهید مدنی منزل خصوصی نداشت و در منزل آقای حسین خواه ساکن بود.
آیا از شهید مدنی خاطره دیگری هم دارید؟
از آیت الله مدنی خاطرهای دارم که البته غیرمستقیم است. آن موقع یک مدیرکل آموزش و پرورش داشتیم که اولین مدیرکل بعد از انقلاب و وابسته به جبهه ملی بود. آقای مدنی او را میشناخت و از او خوشش نمیآمد. یکی دو بار هم در نماز جمعه به او تذکر داد که چون چندان مؤثر واقع نشد، گفت، اگر شما را ببینم چنین و چنان خواهم کرد. آن شخص هم از ترسش بعد از ظهر سوار ماشین شد و از اینجا فرار کرد و دیگر برنگشت. اوایل انقلاب چون ائمه جمعه در عزل و نصب ها نظر میدادند، ایشان هم در این باره بیشتر نظر میداد و در اکثر موارد مؤثر واقع میشد و نظرش را قبول میکردند. البته نظرش گاهی صائب بود و گاهی هم نبود.
خاطرهای بگویم که شاید جواب سئوال شما هم باشد. این خاطره به زمانی برمیگردد که نماینده دوره اول مجلس بودم. آقای مدنی هم در تبریز تشریف داشتند. ایشان از کاندیداتوری من حمایت کرده بودند. مهندس غروی هم استاندار بود، ولی نهادهای انقلابی مثل سپاه که در زمان آیت الله قاضی شکل گرفته بود و نیز جهاد و بسیج که تازه در حال پا گرفتن بودند، همین طور هیئت های هفت نفره و هیئت های گزینش، با مهندس غروی اختلاف داشتند و همین باعث شد که مهندس غروی قبل از شروع جنگ استعفا بدهد. بعد پیش آقای مهدوی کنی که آن موقع وزیر کشور بود رفت و مرا به عنوان استاندار پیشنهاد داد. یک روز مرا از مجلس به وزارت کشور خواستند و آقای مهدوی کنی این پیشنهاد را به من دادند.
در آن زمان شرایط طوری بود که هرچه بزرگان میگفتند به خاطر انقلاب میپذیرفتیم. من هم از مجلس استعفا کردم و به استانداری رفتم. همزمان با این جریان ها، جنگ شروع شد. مهندس غروی گفت:« درست است که شما را قبول کردهاند و من هم استعفا دادهام، ولی رفتن من از اینجا الان که جنگ شروع شده، بد است. من یک ماه دیگر میروم، چون فکر میکنند به خاطر جنگ دارم فرار میکنم».
به هر حال ایشان یکی دو ماه ماند و بعد استانداری را تحویل من داد و رفت. وقتی به استانداری رفتم، فکر کردم مهندس غروی کمی تکبر به خرج داده و تصورم این بود که اختلاف نهادها با او، ناشی از این موضوع است بعداً فهمیدم برداشت من درست نبوده است. وقتی به استانداری آمدم، قرار بر این بود که مدیران ادارات برای بازدید بیایند، ولی هیچ کدام از نهادها به بازدید نیامدند. حاج حسین آقا حسین نژاد که الان هم هست و در امور بازاری است، همیشه در دفتر آقای مدنی بود و با ایشان ارتباط صمیمی داشت. دو روز بعد رفتم و به ایشان گفتم، از آقای مدنی وقت بگیرید تا من خدمت ایشان بروم. او هم رفت و از آقای مدنی اجازه گرفت:« آقای مدنی میفرمایند فردا یا پس فردا ساعت 8 صبح تنها بیاید و کسی را با خود نیاورد.»
آن زمان آقای مدنی در محله شتربان در خانه قبلی شان مینشستند. من هم سوار ماشین شدم و به منزل آقای مدنی رفتم. در منزلشان از در ورودی به سمت پایین چند پله میخورد و به یک اتاق کوچک تقریباً چهار در چهار منتهی میشد. وقتی وارد اتاق شدم، دیدم جلوی آقای مدنی میزی از همین میزهای کوتاه و کوچک علما قرار دارد. ایشان روی زمین مینشست و روی آن میز مینوشت. سلام و علیک کردیم. بعد دیدم آقای حاج حسین حسین نژاد و حاج آقا میلانی که آن وقت رئیس دادگاه عمومی بود، حضور دارند. حاج آقا رحمانی و حاج صفدر زعفرانی از معتمدین شهر هم آنجا بودند. خوشحال شدم که تنها نیستم و اگر صحبتی کنیم همه چیز مشخص است و بعداً نمیگویند این طور نبوده است.
آقای مدنی شروع به نصیحت من کرد و نامه حضرت علی(ع) را که در آن مسائل حکومتی را به مالک اشتر قید کرده است، به من سفارش کرد. من هم تشکر کردم. بعد کاغذی معمولی را از کشوی میزش درآورد و به من داد. در آن کاغذ این طور نوشته بودند:« حضرت آیت الله مدنی، نماینده محترم ولی فقیه در آذربایجان شرقی، شهر تبریز. بعد از سلام این طور نوشته بودند، چون آقای صدری مدیرکل آموزش و پرورش رفته است و برنمی گردد، دکتر سارخانی میخواهد برادرش را در اینجا مدیرکل کند. او یک فرد مکتبی نیست. ما از شما خواهش میکنیم از آقای باهنر، وزیر فرهنگ (آموزش و پرورش) بخواهید برادر مکتبی ما، آقای خاتمی را مدیرکل کند.» همه نهادهای انقلابی مثل سپاه، جهاد، هیئت های گزینش و هیئت های هفت نفره آن نامه را امضا کرده بودند.
آیا شما جوابی دادید. واکنش ایشان به جواب شما چه بود؟
بله. ایشان به سادگی گذشتند. من تازه آمده بودم و نمیدانستم آقای صدری رفته است. شنیدم که 20 روز مرخصی گرفته و رفته و به همین دلیل نیامده است و بعد از 20 روز برمیگردد. گفتم اگر ایشان هم برود و برادرم لایق ترین فرد هم برای این سمت باشد، برای اینکه مرا متهم نکنند که برادرش را منصوب کرده است، چنین کاری نمیکنم. در مقابل این حرف من، ایشان سکوت کرد. بعد از این جریان ها به نمازجمعه میرفتم، ولی با ایشان ارتباطی نداشتم. فردی به نام آقای ابریشمی که تاجری ساعی در بازار و هم محلهای آقای مدنی بود، به نماز جمعه میآمد. الان برادرش در ستاد نماز جمعه تبریز است. یک بار ایشان مرا با آقای مدنی به صرف چای دعوت کرد تا بین ما کدورتی نباشد. یک ساعتی در منزل ایشان بودیم و صحبت هایی شد. دقیقاً در خاطرم نیست که چه گفتیم، چون منجر به نتیجهای نشد. این اتفاق در زمان استانداری افتاد. رابطه آقای مدنی با حزب جمهوری اسلامی چگونه بود؟
آقای مدنی فرد بسیار مستقلی بود. اگر فکر میکنید خدای نکرده به یکی از این حزب ها گرایش داشت، اصلاً این طور نبود.صاف، خالص، معتقد به اسلام، انقلاب و امام بود. در این مورد شکی نداشته باشید. تنها اشکالی که به نظر من داشت این بود که حرف را از نهادهای انقلابی به این دلیل که نهاد انقلابی بودند، قبول میکرد، در حالی که عدهای نفوذی در این نهادها بودند. این نکته مهمی است. در واقع از روی خلوص این کار میکرد. بسیار خالص بود. در تقوا و انقلابی بودن آقای مدنی نباید شک کرد. رابطه شهید مدنی با حزب جمهوری خیلی خوب بود. در سال 58 مدتی در فرمانداری بودم و مدتی هم کاندیدا بودم. در اواخر سال 59 در استانداری بودم. تا آنجا که از آقای مدنی شناخت داشتم، همان طور که ایشان در مقابل حزب خلق مسلمان میایستاد، با حزب جمهوری اسلامی موافق بود و از آنها خوشش میآمد.
آیا مشخص شد آن عامل نفوذی که در نهادهای انقلابی تأثیر گذاشته و این جریان ها را به وجود آورده بود، چه کسی بود؟
بله. تعدادی بودند و ما حدس میزدیم با مجاهدین هستند. به دلیل کارهایی که قبلاً با آنها انجام میدادند، بیشترین ارتباط آنها با مجاهدین خلق بود.
آیا آنها واقعاً مأمور یا تحت نفوذ احساسات بودند؟
آنها از مجاهدین بودند و خط و مشی شان معلوم بود. شما مطمئن باشید مجاهدین خلق که همزمان با پیروزی انقلاب در ایران بودند و بعداً با یکسری جریانات فرار کردند، از اول، انقلاب را قبول نداشتند. کسانی که تحت تأثیر مجاهدین بودند، به افرادی مثل من یا جواد حسین خواه میگفتند که اینها مکتبی نیستند. مثلاً در آن جلسهای که رفته بودیم، گفتند، شما به تخصص احتیاج دارید و شما میگویید من دو ماه وقت میخواهم. گفتم، بله. من به تخصص اعتقاد دارم و باید بفهمم دارم چه کاری انجام میدهم. یکی از آنها به من گفت:« پس شما پیرو برژینسکی هستید.» همان وقت بلند شدم و از آنجا بیرون رفتم.
آیا از شهادت آقای مدنی خاطرهای دارید؟
زمانی که در فرمانداری و در استانداری مسئولیتی نداشتم، در بیمارستان سینا کار میکردم. زمان شهادت ایشان در کشیک بودم. بعد از نماز ظهر، حوالی ساعت دو بعداز ظهر بود که دیدم آقای مدنی را به بیمارستان آوردند. دیر شده بود، البته هنوز فوت نکرده بود. منتها نارنجک بین دو پای ایشان منفجر شده بود و پاهایشان را به شدت مجروح کرده بود. اوضاع خیلی شلوغ و آشفته بود. چند دقیقهای گذشت و ایشان فوت کرد. در این فاصله ما نتوانستم دست به کار شویم و حتی سرم بزنیم. ایشان بلافاصله به شهادت رسید. این خاطره خیلی بدی است که از آن زمان دارم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
/ج