ماهان شبکه ایرانیان

اخبارى و اصولى از نظر فاضلین نراقى (۳)

۲. پیش نیازهاى اجتهاد   یکى دیگر از موارد مهم اختلاف میان اخباریان و اصولیان در علوم مورد نیاز براى رسیدن به احکام الهى مى‏باشد

اخبارى و اصولى از نظر فاضلین نراقى (3)

2. پیش نیازهاى اجتهاد
 

یکى دیگر از موارد مهم اختلاف میان اخباریان و اصولیان در علوم مورد نیاز براى رسیدن به احکام الهى مى‏باشد. البته اختلاف در این مورد تنها به اخبارى و اصولى منحصر نیست، بلکه میان خود اصولیان هم در برخى مصادیق، اختلاف وجود دارد.
مرحوم ملا احمد نراقى دراین‏باره مى‏فرماید: دومین اختلاف میان اصولى و اخبارى در مقدمات استنباط مى‏باشد، مانند علوم ادبى، منطق، اصول و رجال که اخباریان آن‏ها را در اجتهاد دخیل نمى‏داندند و اصولیان آن‏ها را براى مجتهد لازم مى‏دانند. (44)
در قسمتى دیگر مى‏فرماید: اکثر اصولیان اتفاق دارند که مجتهد باید علوم حدیث، عربى، تفسیر، منطق، اصول، رجال و موارد اجماع را دانسته و با زبان فقها مانوس شده باشد، ولى اخبارى غیر از علم حدیث را در استنباط احکام لازم نمى‏داند. (45)
هم چنین مى‏فرماید:
«و قال الاخبارى: لایتوقف الاستنباط الى سعى بل من سمع آیة او حدیثا و فهم المراد منه کما یفهم مراد غیرهم من کلامه یجب العمل بمقتضى فهمه و لا یتوقف هذا الفهم على ما ذکره المجتهدون من المقدمات... بل لو ان اعجمیا علم معنا خبر معلوم النسبة الى المعصوم بترجمة الثقة المامون جاز له العمل به و ان لم‏یقدر على فهمه لو لم یترجمه; (46)
اخبارى مى‏گوید: استنباط به سعى و کوشش نیازى ندارد، بلکه اگر کسى آیه یا روایتى را شنید و مراد را به دست آورد. همان طور که مراد گویندگان دیگر را از کلامشان به دست مى‏آورد - عمل بر مقتضاى فهم خود لازم است. و در فهم مراد به مقدماتى که مجتهدان ذکر مى‏کنند نیاز نیست... بلکه اگر یک شخص عجمى هم معناى روایتى را که نسبتش به معصوم معلوم است ‏به واسطه مترجمى امین، عالم شود عمل بر طبق آن جایز است، اگرچه بدون ترجمه قدرت فهم آن را نداشته باشد» .
سپس از مرحوم سید صدر (47) نقل مى‏کند که: عقل، ما را دلالت مى‏کند که پیروى از آنان که در آیه شریفه: «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم‏» (48) آمده ، واجب است نه چیزى دیگر. پس اگر مکلف، آیه یا حدیثى را شنید و مراد را فهمید همان طور که مراد سایر متکلمان را از کلامشان مى‏فهمد عمل بر مقتضاى آن لازم است... بعد فرموده است: عمل به آن چه از مراد معصوم معلوم یا مظنون باشد مشروط به این شرط نیست که مکلف قدرت فهم اکثر آیات و اخبار را داشته باشد، بلکه اگر قدرت فهم حدیث‏یا آیه‏اى را هم داشته باشد، عمل بر طبق آن جایز است. (49)
مرحوم ملامحمد مهدى نراقى هم اختلاف دوم میان اخبارى و اصولى را در اجتهاد همین امر دانسته و مى‏فرماید: اکثر اخباریان قائل‏اند که استنباط، به مقدماتى که اصولیان قائل به آن هستند، نیازى ندارد، بلکه مى‏گویند: آن چه ثابت‏شده وجوب اطاعت‏خدا و اطاعت رسول و اولى الامر است. پس اگر کسى آیه یا روایتى را شنید و مراد از آن‏ها را فهمید همان طور که مراد دیگر متکلمان را مى‏فهمد عمل بر طبق آن لازم است و نیازى به مقدمات عقلى و نقلى و لغوى که مجتهدان ذکر مى‏کنند نیست. و لازم نیست‏به آیات و اخبار دیگر نیز عالم باشد و از مخصص و معارض هم تفحص کند... و کسى که مهارتى در علم حدیث هم ندارد و عام وخاص و مطلق و مقید را هم نمى‏شناسد وا ز معارض داشتن و یا نداشتن آن اطلاع ندارد و تقیه‏اى بودن و نبودن آن را تشخیص نمى‏دهد و حدیث مطابق با واقع و عدم مطابق را تمیز نمى‏دهد و امور مرجحه اجتهادى و نقلى را هم نمى‏داند و علاج تعارض را هم آگاه نیست، بر چنین شخصى لازم نیست. به کسى که آن‏ها را مى‏داند مراجعه کند، بلکه بر طبق فهم خود عمل مى‏کند بدون این که احتیاجى به تقلید داشته باشد. اما روایتى را که خودش نفهمیده است از دیگران سؤال مى‏کند. سپس ادله آنان بر این امر را ذکر کرده و مورد مناقشه قرار مى‏دهد» . (50)
بنابراین، اخبارى اگرچه تقلید از مجتهد را قبول ندارد و مجتهد را به عنوان ناقل فتواى معصوم مى‏داند ولى شکى نیست که به وجود عام و خاص و مطلق و مقید و تقیه‏اى و غیرتقیه‏اى بودن در روایات قائل است و فهم این امور را در رسیدن به احکام الهى لازم مى‏داند. پس اگر در موردى مى‏گوید: کسى که به واسطه شنیدن آیه و روایتى مراد خدا و معصوم را بفهمد، طبق فهم خود جایز است عمل کند، بدیهى است این سخن او را باید با توجه به اصول و مبانى‏اش معنا کنیم. و این سخن در صورتى درست است که اخبارى کتب روایى ما را مانند توضیح المسائل مراجع تقلید بداند که مقلد طبق مسائل آن‏ها عمل مى‏کند، در حالى که اخباریان در مورد کتب روایى ما نه تنها در مقام عمل چنین نظرى ندارند، بلکه از سخنان‏شان در موارد زیادى که در مقام بیان اصول و مبانى خودشان هستند هم همین امر استفاده مى‏شود; زیرا همان طور که گفتیم آنان وجود تعارض و تقیه‏اى بودن برخى از روایات را قبول دارند و عموم و خصوص و اطلاق و تقیید از امورى است که پیش همه آن‏ها از مسلمات است. اضافه بر همه این‏ها نفى حجیت ظواهر قرآن در میان اکثر آن‏ها مورد پذیرش است. پس چگونه مى‏شود که آن‏ها شنیدن آیه‏اى را براى عمل بر طبق آن کافى بدانند؟ !
پس با توجه به این مطلب روشن است که نیاز به علوم ادبى و لغت امرى نیست که اخبارى در رسیدن به مراد از روایات آن را لازم نداند. حتى خود مرحوم ملا محمد مهدى نراقى بعد از بیان احتیاج به علم صرف و نحو در اجتهاد مى‏فرماید:
«و الظاهر عدم خلاف فى ذلک;
ظاهر است که خلافى در این مطلب وجود ندارد» . (51)
اما نیاز به علوم دیگر غیر از علم اصول و رجال نه تنها میان همه علما اتفاقى نیست، بلکه حتى علماى اصولى نیز درباره آن‏ها اتفاقى ندارند. مرحوم آیت الله خویى مى‏فرماید:
«والعمدة فیما یتوقف عیه الاجتهاد بعد معرفة اللغة العربیة و قواعدها علمان: احدهما علم الاصول... و ثانیهما علم الرجال; (52)
عمده چیزى که بعد از معرفت لغت و قواعد آن در اجتهاد نیاز است دو علم است. علم اصول... و علم رجال‏» .

احتیاج به علم اصول در اجتهاد
 

روشن است امورى که در علم اصول از آن‏ها بحث مى‏شود، مسائلى است که در طریق استنباط حکم شرعى واقع مى‏شود. بنابراین در مسائل علم اصول محور اساسى ادله احکام شرعى مى‏باشد که درباره این ادله در آینده بحث‏خواهیم کرد. و فعلا بحث در این جا درباره نیاز استنباط حکم شرعى به علم اصول مى‏باشد.
مرحوم ملا محمد مهدى نراقى در این باره مى‏فرماید: اکثر مطالب علم اصول مورد نیاز مجتهد مطلق مى‏باشد. و این علم در درجه بالایى از اهمیت‏براى مجتهد قرار دارد. بعد در جواب کسانى که مى‏گویند: تدوین علم اصول در زمان ائمه علیهم السلام و راویان حدیث و قدماى اصحاب متعارف نبوده است وحال آن که آنان نیز احکام رااز اخبار استنباط مى‏کردند، مى‏فرماید: بیش‏تر قواعد اصول از خود کتاب و سنت استنباط مى‏شود، مانند استصحاب، اصل برائت، عدم جواز تکلیف فوق طاقت‏بشر و قواعدى دیگر. و مدلول بیش‏تر این قواعد به براهینى عقلى که مورد قبول همه عقول است، ثابت‏شده است که انکار آن‏ها امکان‏پذیر نیست، مانند قیاس اولویت و امثال آن. و قواعدى دیگر که در این حد و اندازه نیستند یا به تحقیق معانى الفاظ مربوط است مثل ثبوت حقیقت‏ شرعى و عدم ثبوت آن و امر براى وجوب است‏یا نه؟ و... یا به معانى الفاظ مربوط نیست مثل امر به شى‏ء مقتضى وجوب مقدمه آن است‏یا نه و نهى از شى‏ء مقتضى نهى از ضد آن است‏یا نه و غیر این‏ها از قواعد دیگر.
سپس مى‏فرماید: قسم اول از قواعد اصولى، مورد نیاز راویان اخبار و قدماى اصحاب نبود; زیرا براى آن‏ها معانى الفاظ و حقایق آن‏ها به جهت قرب زمانشان با ائمه علیهم السلام و عدم تغییر در عرف، معلوم بود. اما قسم دوم نیز بعضى از آن‏ها به جهت وجود قرائن و امارات، تواتر و امثال این امور براى آن‏ها لازم نبود، مانند حجیت‏خبر واحد. و بعضى دیگر در کلمات امامان علیهم السلام موجود بود و آن‏ها از سخنان ائمه علیهم السلام استفاده مى‏کردند، مانند امورى که درباره آن‏ها در زمان ما نصى وجود ندارد و حکم تعارض ادله، استصحاب، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، عام و خاص، افتا و تقلید، قیاس، استحسان و... همه این‏ها در عصر ائمه علیهم السلام موجود بود و راویان اخبار و اصحاب به آن‏ها عمل مى‏کردند، ولى به جهت قطعى بودن آن‏ها نیازى به بحث در مورد آن‏ها نبود. هم چنین برخى از مسائل هم اصلا به فکر آن‏ها خطور نمى‏کرد تا سؤال کنند. ولى با گذشت زمان و تغییر عرف و از بین رفتن قراین و امارات، استنباط احکام بدون تمسک به این قواعد اصولى امکان‏پذیر نیست. (53)
در جاى دیگر مى‏فرماید: با تامل در قواعد اصول معلوم مى‏شود که هیچ قاعده اصولى در میان شیعه نیست جز این که در حقیقت ریشه در کلمات ائمه علیهم السلام دارد. (54)
مرحوم ملا احمد نراقى هم مى‏فرماید: دلیل نیاز به علم اصول این است که اجتهاد عبارت است از استنباط حکم از مدارک و منابع. پس در مرحله اول باید منابع حکم را که عبارت است از کتاب، سنت، اجماع و ادله عقلى تعیین کرده و از حجیت و عدم حجیت آن‏ها بحث کنیم... و معلوم است علمى که متکفل بحث از این امور است علم اصول مى‏باشد. پس اجتهاد محتاج به مسائل علم اصول است و این احتیاج، امرى بدیهى است.
آن گاه شبهات اخباریان را در این خصوص ذکر مى‏کند که تدوین علم اصول بعد از ائمه علیهم السلام تحقق پیدا کرده در حالى که در زمان ائمه علیهم السلام اصحاب آنان و راویان حدیث عمل به احکام مى‏نمودند.
سپس جواب مى‏دهند که مقصود از علم اصول این کتاب‏ها نیست که درباره اصول نوشته شده است، بلکه منظور از علم اصول مسائلى است که در این کتاب‏ها درباره آن‏ها بحث‏شده است. پس تدوین علم اصول بعد از عصر ائمه علیهم السلام منافاتى باوجود مسائل آن در زمان ائمه علیهم السلام ندارد. مثلا آیا مى‏شود گفت که قدماى اصحاب به دلالت امر بر وجوب و عدم آن قائل نبودند؟ ! اگر بگویید به هیچ یک از آن دو قائل نبودند مى‏گوییم این حرف بى‏ربطى است و لازمه این حرف آن است که بگویید آنان علم به اوامر نداشتند. واگر بگویید قائل به وجوب یا عدم وجوب بودند مى‏گوییم این خودش یکى از مسائل علم اصول است. چگونه مى‏شود گفت: این علم در صدر اول وجود نداشت در حالى که بیش‏تر مسائلش از کتاب و سنت استنباط مى‏شود. (55)
با توجه به این مطالب معلوم مى‏شود که علماى اصولى شیعه، اصول فقه را علمى مى‏دانند که بیش‏تر مسائل آن از روایات معصومان علیهم السلام استفاده مى‏شود و وظیفه مجتهد را فقط تفریع فروع و تطبیق مصادیق بر کلیات مى‏دانند. و از طرفى عالمان اخبارى نیز هیچ‏گونه مخالفتى با اصولى که مستند به کلام معصوم باشد ندارند، بلکه اصول را منحصر در آن‏ها مى‏کنند.
مرحوم شیخ حر عاملى، در توضیح حدیث: «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع‏» مى‏فرماید: شکى نیست آن‏چه از حدیث‏یاد شده استفاده مى‏شود این است که قاعده کلى که از ناحیه ائمه علیهم السلام رسیده است عمل به آن در همه مصادیقش جایز است و وقتى روایتى عام بود حکم بر جمیع افرادش مى‏شود و اکتفا بر نص خاص نمى‏شود. البته این حدیث اجتهاد واستنباط را به طور مطلق شامل نمى‏شود بلکه به جواز تفریع و تطبیق بر اصولى کلى که از سوى ائمه علیهم السلام به ما رسیده است اختصاص دارد. (56)
مرحوم فیض کاشانى هم مى‏فرماید: اولا، این روایت دلالت مى‏کند که ائمه علیهم السلام القاء اصول را خود به عهده گرفته‏اند نه این که بر عهده شماست که اصول درست کنید، بلکه در این روایت اشاره به نهى از این کار هم وجود دارد و تقدیم ظرف بر این امر اشعار دارد.
ثانیا: مقصود از این گونه روایات این است که در جایى که اختلاف در موارد نبود، احکام کلى تطبیق مى‏شود نه در مواردى که مورد اختلاف است. مثلا اصل کلى «لا تنقض الیقین بالشک بل انقضه بیقین آخر» فقط در مورد یقین به طهارت و شک در حدث جارى مى‏شود و همین طور عکس آن، اما در موارد اختلافى تطبیق نمى‏شود. (57)
صاحب حدائق هم از این حدیث استفاده مى‏کند که القاى اصول فقط بر عهده ائمه علیهم السلام است و اصولى که مستند به غیر آنان باشد باطل است. (58)
بدین ترتیب روشن مى‏شود که اختلاف میان اصولى و اخبارى در باب علم اصول فقط به مسائلى از اصول مربوط مى‏شود که استناد آن‏ها به روایات معصومان به نص یا صریح کلام آن‏ها نباشد. در این صورت اخبارى آن‏ها را قبول نمى‏کند و اصولى به آن استناد مى‏کند اگر چه ظن خاص به آن دلالت کرده باشد.

نیاز به علم رجال در اجتهاد
 

درباره نیاز به علم رجال در استنباط احکام الهى نه تنها بین اخبارى و اصولى اختلاف وجود دارد، بلکه خود اصولیان نیز در این رابطه اختلاف نظر دارند. در این میان مرحوم ملامحمد مهدى نراقى (59) از طرف‏داران نیاز اجتهاد به علم رجال است، ولى فرزندش مرحوم ملا احمد نراقى بر خلاف او قائل به عدم احتیاج به علم رجال است.
مرحوم ملا احمد نراقى مى‏گوید: اکثر اصولیان اجتهاد را مشروط به دانستن علم رجال مى‏دانند و مى‏گویند: اجتهاد بدون تمسک به اخبار ائمه علیهم السلام ممکن نیست و چون بیش‏تر راویان حدیث مورد ذم و قدح قرار گرفته‏اند پس شکى نیست که در میان روایات برخى جعلى و کذب مى‏باشند و راهى براى شناخت روایات جعلى و کاذب جز به آگاهى به علم رجال وجود ندارد.
سپس ایشان ادله و قراینى که براى قطعى الصدور بودن کتب اربعه شیعه طرح شده بیان کرده و همه آن‏ها را مورد مناقشه قرار داده و مى‏فرماید: برخى از اخباریان وقتى باطل بودن ادعاى قطعى بودن اخبار را روشن و ظاهر دیده گفته‏اند: مراد از قطع و علم، اطمینان نفس است، یعنى علم عادى و آن با خبر ثقه که از قوه ضبط و حفظ برخوردار است‏حاصل مى‏شود، بلکه از غیر ثقه هم در صورتى که قراینى بر صدق باشد استفاده مى‏شود. و شارع هم همین علم عادى را در رسیدن به احکام الهى معتبر دانسته است.
آن گاه سه اشکال مهم اخباریان را در بى‏نیازى از علم رجال ذکر کرده پاسخ مى‏دهد و سپس مى‏فرماید احتیاج به علم رجال تنها به خاطر آن است که به واسطه آن، علم به حال راویان پیدا کنیم. پس مهم آن است که ببینیم آیا در عمل به این اخبار احتیاجى به معرفت‏حال راویان هست‏یا نه؟ ایشان پنج وجه براى این امر بیان کرده و همه را مورد مناقشه قرار داده، آن گاه مى‏فرماید: اخبارى که از کتاب‏هاى معتبر اصحاب ما اخذ شده مطلقا موجب حصول ظن است و آن چه از کتاب‏هاى غیر معتبر اخذ شده ملاحظه احوال راویان اعتبار آن‏ها را اثبات نمى‏کند. بعد مى‏گوید: مقصود ما از کتاب معتبر آن است که داراى دو صفت‏باشد:
اول: این که صاحب آن شخصى ضابط، ثقه، متدین و عالم به وجود صحت‏خبر و عدم صحت آن بوده و توانایى تمییز صحیح از ناصحیح را هم داشته باشد، یعنى زمانش به زمان معصوم نزدیک باشد. براى این امر درباره صاحب کتاب لازم نیست از علم رجال استفاده شود، بلکه علم عادى [اطمینان] کافى است.
دوم: این که انتساب اصل و کتاب به صاحب آن معلوم باشد. بعد مى‏گوید:
«و ذلک مثل الکتب الاربعة بل بعض آخر من غیره ایضا کالخصال و العیون و العلل و الاحتجاج و امثالها; (60)
کتاب‏هایى که داراى این دو صفت‏اند، مانند کتب اربعه بلکه بعضى دیگر از غیر کتب اربعه، مانند کتاب خصال و عیون و علل و احتجاج و امثال این‏ها» .
بنابراین، ایشان ظن به صدور یا اطمینان به صدور را براى رسیدن به احکام الهى کافى مى‏داند و نیازى براى رسیدن به این اطمینان به علم رجال نمى‏بیند و کتب اربعه و برخى دیگر از کتب شیعه را از جهت صدور داراى این اطمینان مى‏داند و اشکال اخباریان را در این باب، قطعى الصدور دانستن روایات کتب اربعه مى‏داند.
مرحوم آیت الله خویى هم در احتیاج به علم رجال مى‏فرماید: «غالب احکام شرعى از اخبار ائمه علیهم السلام استفاده مى‏شود. بنابراین اگر بگوییم: اخبار کتب اربعه «قطعى الصدور» یا «موثوق الصدور» اند; چون اصحاب بر طبق آن‏ها عمل کرده و در اسنادشان مناقشه نکرده‏اند، در این صورت نیازى به علم رجال نخواهد بود; زیرا احتیاجى به دانستن احوال راویان نمى‏ماند، از این رو محقق همدانى مى‏فرماید: مدار نزد ما در جواز عمل به روایت‏به صحیح بودن آن نیست... بلکه مدار بر ثقه بودن راوى یا موثوق الصدور بودن روایت است اگر چه به واسطه قراین خارجى حاصل شود که عمده آن‏ها وجود روایت در کتب اربعه یا اخذ آن از اصول معتبر مى‏باشد. البته با توجه به اعتناى اصحاب به آن و عدم اعراضشان از آن... . به خاطر آن چه گفتم روش من بر ترک فحص از حال راویان است. (61)
پس گفت‏وگو در باب نیاز به علم رجال منحصر به اخباریان نیست، بلکه برخى از اصولیان نیز با اخبارین هم‏نظرند، اگرچه در نحوه استدلال با هم موافق نیستند، ولى در نتیجه با هم موافق‏اند.
البته برخى از اخباریان علم رجال را براى رسیدن به احکام از جهت دیگر لازم مى‏دانند.
مرحوم شیخ حر عاملى در این خصوص مى‏فرماید: اخباریان به هیچ وجه مدعى بیهوده بودن علم رجال نیستند. چگونه مى‏شود آنان چنین ادعایى داشته باشند در حالى که تصریح مى‏کنند احوال رجال، به ویژه نویسندگان از جمله قراین ثبوت اخبار است و احوال راویان از جمله مرجحات مورد نص مى‏باشد و عالمان رجالى همه از اخباریان‏اند. (62)
ادامه دارد ...

پى‏نوشتها:
 

44. ملااحمد نراقى، مناهج الاحکام، ص 256.
45. همان، ص 246- 265.
46. همان، ص 268- 269.
47. مرحوم سید صدر الدین محمد بن میرباقر قمى همدانى صاحب شرح وافیه از اساتید مرحوم آیت الله آقا وحید بهبهانى مى‏باشد. مرحوم آقابزرگ تهرانى مى‏گوید: از وحید بهبهانى حکایت‏شده است که در هنگام شرح کتاب وافیه نزد استادش حاضر مى‏شده است و تا نصف آن شرح استادش را همراهى مى‏نموده. به همین جهت است که نصف اخیر شرح مذکور به مذاق اخباریان نزدیک‏تر از نصف اول آن است. الذریعه، ج 14، ص 166.
48. نساء (4)، آیه 59.
49. ملا احمد نراقى، مناهج الاحکام، ص 269.
50. ملا محمد مهدى نراقى، انیس المجتهدین، ص 243، بحث اجتهاد و تقلید.
51. همان، ص 249.
52. سید ابوالقاسم خوئى، التنقیح، الاجتهاد و التقلید، ص 25.
53. ملا محمد مهدى نراقى، انیس المجتهدین، ص 249.
54. همان، ص 243.
55. ملا احمد نراقى، مناهج الاحکام، ص 266- 267.
56. محمد بن حسن حر عاملى، الفوائد الطوسیه، ص 466.
57. ملا محسن فیض کاشانى، الحق المبین، ص 7.
58. شیخ یوسف بحرانى، الحدائق الناضرة، ج 1، ص 133.
59. ر.ک: ملا محمد مهدى نراقى، انیس المجتهدین، ص 250- 253.
60. ملا احمد نراقى، مناهج الاحکام، ص 271- 274.
61. سید ابوالقاسم خوئى، الاجتهاد و التقلید، ص 25- 26.
62. محمد بن حسن حر عاملى، الفوائد الطوسیة، ص 445.
 

منبع: www.naraqi.com
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان