ماهان شبکه ایرانیان

سنّت، تغییر و حفظ هویت (۱)

۱. نقش دین در زندگى و اندیشه بشرى   یکى از موضوعات کلیدى در فلسفه دین معاصر، تعیین ماهیت دیدگاههاى مربوط به زندگى و ادیان، و نقشى است که مفهوم خدا در آنها ایفا مى کند

سنّت، تغییر و حفظ هویت (1)

1. نقش دین در زندگى و اندیشه بشرى
 

یکى از موضوعات کلیدى در فلسفه دین معاصر، تعیین ماهیت دیدگاههاى مربوط به زندگى و ادیان، و نقشى است که مفهوم خدا در آنها ایفا مى کند. ما انسانها امورى را که در زندگى با آنها مواجه مى شویم، همچون چیزهایى معنادار، یا مهم، یا چشمگیر ارزشگذارى مى کنیم. امّا برخى چیزها هستند که از بقیه مهمتر یا چشمگیرترند. ما براى نظام بخشى به ارزشهاى خود باید به چیزى روآوریم که از ارزش نهایى برخوردار، و درنتیجه، از هر امر دیگرى در عالم، مهمتر و چشمگیرتر باشد و هرچیز دیگرى بسته به نحوه ارتباطى که با آن دارد، صرفاً از ارزشى نسبى برخوردار مى شود. بدین صورت، ما مایلیم، همه چیز را تحت نظامى، منطبق با آنچه آگوستین نظام عشق به حساب مى آید. در نگاه دیگران، این متعلق مى تواند، یک آرمان نهایى همچون جامعه بى طبقه مارکسیستى باشد بودائیان، خیر نهایى را در مرحله نیروانا مى دانند; انسانگرایان اهمیّت نهایى را به انسانیّت فى نفسه مى دهند; و در مکتب ملیت گرایى، این نقش را ملیّت به عهده دارد; نژادپرستانِ ایدئولوژیک نژاد خود را برتر از هر چیز دیگرى مى دانند و در نظر همه خداانگاران، طبیعت همان خیر نهایى است و معنا و اهمیت همه چیز از آن روست که اجزاى طبیعت هستند.
از این نمونه ها روشن مى شود که اختلاف دیدگاههاى مختلف درباره زندگى و ادیان، در چیزى است که هریک از آنها مدعى وجود اهمیّت و ارزش نهایىِ آن هستند. با این همه، آنها همگى داراى دو مشخصه مشترک هستند; 1) همگى مدعى اند که شیئى خاص (یک امر عینى، یک هویت متافیزیکى، یک آرمان، یک شخص و یا هر چیز دیگرى) از همه دیگر هویتها ممتاز است و رویکرد متناسب با آن (واپسین دلبستگى) با رویکرد متناسب با همه چیزهاى دیگر فرق دارد. 2) تمام این دیدگاهها مدعیند که معنا و اهمیت هر چیزى بسته به نحوه ارتباطى که با آن شیئ خاص دارد، معین مى گردد.
در ادیان توحیدى همچون مسیحیت و اسلام، خداوند یگانه موجودى است که به تنهایى داراى اهمیّت و معناى نهایى است. درنظر مؤمنانى همچون آگوستین قدیس تنها خداست که اوج و کمال نظام عشق و متعلِّق واپسین دلبستگى مى باشد. معنا و اهمیّت زندگى و کنشهاى مؤمنان و دنیاى آنها، آنگونه که ایشان تجربه مى کنند، حاصل نحوه ارتباط این امور با خداوند است... مؤمنان موحد معمولا این رابطه را با استفاده از تعابیر شخصى، تفسیر مى کنند. آنها در یک تلقّى، خداوند را موجودى شخصى مى دانند که مى توانند با او رابطه اى شخصى برقرار سازند و به این ترتیب، زندگى آنها، بسته به میزان ارادت و محبتى که نسبت به خداوند دارند، معنا مى یابد و اعمال آنها تا آن حد مهم و معنادار است که در پى تحقق خیر یا همان اراده خداوند باشد و عالَم تجربه به اندازه اى معنا دارد که حوادث جهان به منزله رویدادهایى براى تحقّق اهداف الهى، تجربه شوند. از طرف دیگر، بى معنایى نیز محصول بیگانگى از خداوند است. از این رو، آنگاه که مؤمنان از خداوند، دور افتاده، در زندگى خود، مصاحبت با خداوند را حس نکنند، زندگى برایشان بى معنا خواهد شد و اعمال آنها نیز زمانى معناى خود را از دست مى دهد که دیگر تحقّق بخش اهداف الهى و در مسیر آنها نباشد و جهان نیز آنگاه بى معنا مى شود که رویدادهایش برخلاف اهداف خداوند باشد. آنگاه که مؤمنان در زندگى، احساس بیگانگى از خداوند مى کنند، از آنها خواسته مى شود که با آشتى کردن با خداوند و جهت دهىِ دوباره اعمال خود بر طبق اهداف الهى و کسب ارادت و محبت خداوند از طریق مخالفت با آن دسته از حوادثى که در عالم، با اهداف الهى ناسازگار هستند و نیز تصحیح آنها، بر این بى معنایى فائق آیند.

2. کثرت گرایى در سنّتهاى دینى
 

سنت هاى ادیان توحیدىِ مختلف، ذخیره اى از حکایات، تصاویر و رهنمودها را در اختیار پیروان خود قرار مى دهند که با استفاده از آنها ماهیت خدا، ارتباط دو سویه او با عالم و با مؤمنان و راههاى غلبه بر بى معنایىِ زندگى و جهان به وسیله مصاحبت با خداوند تفسیر مى شود. هرچند همه پیروان ادیان توحیدى خداوند را تنها متعلَقِ دلبستگىِ نهایى مى دانند، اختلاف در چارچوبهاى تفسیرىِ حاصل از سنن دینىِ متفاوت مى تواند سبب اختلاف در فهم آنها از امور ذیل شود: 1) ماهیت خدا و دلبستگىِ بایسته نسبت به او; 2) اهداف الهى که هدایتگر اعمال و معنابخشِ رویدادهاى عالم هستند; 3) راههاى غلبه مؤمنان بر بى معنایى و آشتى با خداوند; 4) صورتهایى از معنویت که مؤمنان به واسطه آنها ارتباط دوسویه خود را با خدا ابراز نموده، خود را براى فهم زندگى و جهان با تعابیر توحیدى آماده مى سازند.
اما اینگونه اختلاف ها نه تنها در میان سنن دینىِ گوناگون، که در درون یک سنّت نیز وجود دارد. در یک سنت واحد (مثلا اسلام یا مسیحیت) نیز ممکن است، مؤمنان در تفسیرِ این مطالب با هم تفاوت بسیارى داشته باشند و حتى در مورد ماهیت خداوند هم دیدگاههاى بسیار متفاوتى اتخاذ نمایند. در واقع، اختلافات موجود میان مسیحیان و مسلمانان در برخى جنبه ها کمتر از اختلافات موجود در درون خودِ مسیحیان یا مسلمانان است. سنن دینى نظامهاى فکرىِ همگن و تغییرناپذیرى نیستند، بلکه پذیراى شیوه هاى متنوعى در فهم معنا و اهمیّت زندگى و جهان هستند.
چنین تکثّرى نه تنها در میان مؤمنانِ یک دوره دیده مى شود، بلکه در طول تاریخ در میان مؤمنان نیز حاکم بوده است. یک سنّت دینى فرآیندى است که به وسیله آن، ایمانِ دینى ازشخصى به شخص دیگر، و از نسلى به نسل دیگر، دست به دست گشته و به ارث رسیده است. مؤمنان بر اثر فرآیند اجتماعى شدن، میراثى را به شکل شعائر، آموزه ها، فشارهاى گروهى، تأثیرات خانوادگى، اصطلاحات، حکایات، تصاویر، استعارات، نهادهاى اجتماعى و غیره، از گذشته دریافت مى دارند. این میراث دربردارنده تمام صورتهایى است که پیشینیانِ آنها بدان وسیله، ایمان خود را در اندیشه و عمل بروز مى دادند و خود آنها نیز به نوبه خود این میراث را از پیشینیانِ خود دریافت کرده بودند; آنچه بدین طریق به دست مؤمنان مى رسد، با آنچه اسلافشان از گذشتگانِ خود دریافته بودند، یکى نیست; زیرا آنها با از آنِ خود کردنِ ایمان و بیان آن به شیوه هایى اصیل که در شرایط و اوضاع متحولِ آنها، متناسب، بایسته، معقول و معتبر مى نمودند، صورت خاص خود را بر آن افزوده بودند. نسل مؤمنانِ امروز نیز به همین شیوه، میراث دینىِ خود را که به شکلى اصلاح شده، دریافته بودند به آیندگان خواهند سپرد. به این ترتیب، یک سنّت دینى، فرآیندى انباشت شونده از تعامل میان میراث دینىِ گذشتگان و ایمان شخصىِ مؤمنانى است که به نحو اصیلى این میراث را از آنِ خود مى کنند. میراث رسیده از گذشتگان شامل تجلیّات بعدىِ ایمان نمى شود، بلکه برعکس، این تجلیّات چیزهایى هستند که به شکلى انباشت شونده بر آن افزوده مى شوند. ایمان نسلهاى بعدى از میراث دینى، رنگ مى پذیرد، اما سرنوشتش کاملا به وسیله آن رقم نمى خورد. ایمان شخصىِ هر مؤمنى تعبیر و تفسیر اصیل خود را بدان میراث مى افزاید. سرگذشت بعدىِ سنّت دینى به منزله امتداد و تقویت همان وجود پیشین آن است که بر اثر مداخلات ایمان شخصى و افعال تک تک اعضاى جامعه مؤمنان، شکلى متفاوت به خود مى گیرد.

3. دلایل تحوّل و تغییر سنن دینى
 

اینک روشن است که سنتهاى دینى نظیر مسیحیت و اسلام براى همیشه ثابت نیستند، بلکه براى آنکه بتوانند ارتباط، تناسب و نیز معقولیت و اعتبار خود را حفظ نمایند، نیازمند تغییر، مفهوم سازىِ دوباره و تفسیر مجدّد مى باشند. در اینجا توضیحى کوتاه درباره این لوازم چهارگانه مى آوریم.
1. مربوط بودن: حتى آن دسته از باورهاى دینى که مدعى صدقِ همیشگى هستند، نیز به خودىِ خود در ارتباط با همه زمانها نیستند. در کلمات عیسى آمده است که: «یک معلم قانون... همچون صاحبخانه اى است که از ذخیره خود چیزهاى نو یا کهنه تولید کند» (انجیل متى 52: 13) و آنچه این معلم پدید مى آورد، در نهایت، مبتنى بر آن چیزى است که با موقعیت و مخاطبان او مرتبط است. بنابراین هر بیان ایمانى در درون یک سنت دینى براى آنکه سازوار باشد، ضرورتاً یک طرفه و گزینشى خواهد بود و در هر موقعیت و دوره خاص تاریخى، جنبه اى از جوانب مختلف آن که مرتبط تر و داراى اهمیت محورى نسبت به مقتضیات روز است، مورد تأکید قرار گرفته، از جنبه هاى دیگر که نامربوط یا حاشیه اى هستند، صرفنظر مى شود. «هر دوره اى پرسشهاى کانونى و تهدیدات خاص خود را دارد و براى تصویرى انسانى تر از هستى، آرزوهاى مخصوص به خود را داراست... از آنجایى که تجلّىِ خدا در مسیح (یا قرآن)، نویدبخش بشارت هایى براى همه اعصار است بنابراین در دوره هاى مختلف بسته به نوع مسائل اساسىِ انسانها و آرزوهاى عمیقشان در آن دوره، همان پیام واحد الهى به گونه هایى متفاوت از یکدیگر کانون توجه قرار مى گیرد... وقتى جامعه مؤمنان وارد محیط فرهنگى ـ معنوىِ جدیدى مى شود که در آن، مردم نسبت به زندگى نگرشهاى متفاوتى دارند و لذا داراى مسائل و آرمانهاى جدیدى هستند، این جامعه، ایمان را با پیام محورىِ تازه اى اعلان داشته، آن را به عنوان پاسخ الهى به مسائل کانونىِ آن دوره مطرح مى نماید». این امر در ماهیّت بسط نظرىِ یک سنّت دینى، داراى توابع و مدلولات مهمى مى باشد. شیوه اى که الهیات دانان براى ارائه الهیات نظام مند اتخاذ مى کنند و به وسیله آن، ایمانِ جامعه دینى را هم چون یک کلِّ منسجم، عرضه مى دارند، درنهایت، مبتنى بر «الگوى کلیدى» یا کانون مرکزى اى است که یک چنین ترکیبى بر طبق آن ساخته مى شود. تغییر این الگوى کلیدى مى تواند پیامدهاى درازدامنى را در ترکیب نظرى اى که ارائه مى شود، به دنبال داشته باشد. همین که کانون قدیمى جاى خود را به کانون جدید مى دهد، ترکیب نظرىِ گذشته نیز یکسره به منظور بازسازى در پرتو کانون جدید، کنار مى رود. شیوه قدیمىِ نگاه به تعالیم، در پیوند با یکدیگر رنگ مى بازد و آنچه در موقعیت جدید لازم است، تفسیر دوباره همان تعالیم در پرتو نقطه کانونىِ جدید است. به این ترتیب، روشن است که ایمان در یک سنت دینى، به منظور اینکه با مقتضیات متغیر زندگى، مرتبط باشد، بایستى مدام به شیوه هاى متفاوت، مورد تأمل، تفسیر و مفهوم سازىِ مجدّد قرار گیرد. امّا مرتبط بودنِ صرف کافى نیست.
2. متناسب بودن: حتى اگر ما فقط آن جنبه هایى از ایمان را که مرتبط با وضعیت خودمان است، برگزیده، بر آنها تأکید ورزیم، باز هم این به تنهایى بدین معنا نیست که جنبه هاى مذکور به شیوه هایى مفهوم سازى شده و بسط یافته اند که براى پرداختن به مقتضیات موقعیت موردنظر، متناسب مى باشند. ایمانى که دریک سنت دینى به ارث رسیده است، براى متناسب بودن، نیازمندِ آن است که به گونه اى خلاّق و با شیوه هایى که به موضوعات و مقتضیات موجود در موقعیت هاى همیشه متحولِ زندگىِ مؤمنان مى پردازند، تحول یابد. بنابراین صِرف تکرار جنبه هاى مرتبطِ چیزى که در گذشته به شیوه اى گفته شده که این جنبه ها در آن شیوه، مفهوم سازى شده اند، کافى نیست. گوش فرادادن به کلام الهى در کتاب مقدس یا در سنت دینىِ گذشتگان، محدودیتهاى خود را به همراه دارد. در یک محیط معنوى ـ فرهنگىِ جدید، ممکن است سؤالاتى درباره سعادت مطرح شود که پاسخگویى به آنها با بازگشتى نو به کتاب مقدس و سنّتِ گذشته، میسّر نیست. چنین پرسشهایى را ممکن است پیشینیان نپرسیده باشند، یا اینکه طرح چنین پرسشهایى در بافتِ فرهنگى شان امکان پذیر نبوده است; اگر چنین پرسشهایى براى آنها بیگانه بوده، یافتن پاسخى معین براى آن پرسشها نیز در ادبیات دینىِ آنها غیرممکن است. اما در ادبیات دینىِ گذشتگان ممکن است اشاراتى باشد، نکات و پیشنهادهایى فرعى و حاشیه اى که مى تواند براى مؤمنِ جویاى پیام الهى مفید باشد، اما اینها براى صورتبندىِ یک پاسخ مطمئن ایمانى بسیار مبهم و ناقص هستند. واضح است که تعالیم ایمانىِ بسط یافته از سوى الهیات دانان در تاریخِ یک سنّت دینى، حاصل بازسازىِ صرفاً تفسیرىِ مطالب گفته شده در متون مقدس نمى باشد و نیز این تعالیم نتیجه صریح گزاره هایى نیست که نویسندگان متون مقدس به طور ضمنى بدانها اشاره کرده اند. روشن است که نمى توان از این مدعّا چشم پوشید که صورتبندیهاى بعدىِ عقاید دینى را نمى توان حاصل یک فرآیند استنتاجى از قضایاى اولیه دانست، بلکه باید عنصر نوآورى را نیز در نظر داشت. (البته اینها همه در صورتى است که شواهد تاریخى را اصولا در این باره سازوار بدانیم). تعالیم دینى را الهیات دانان بعدى از راه توسعه خلاق چیزى پدید مى آورند که اغلب بیش از نظارت و پیشنهادهاى فرعىِ باوم نبوده اند و نویسندگان اولیه به هیچ وجه نمى توانسته اند، آنها را به این صورت در زمان و محیط خود تصور کرده باشند. به این ترتیب، پیشرفت نوآورانه اى که مشخصه یک سنت دینى است، همواره مستلزم معرفى عناصر جدیدى است که قبلا وجود نداشته اند. به تعبیر آرنولد فان رولر، همکار فقید من در اُترخت، «آیا ممکن است که هیچ چیز جدید، هیچ حقیقت جدید و هیچ واقعیت جدیدى در حال آشکار شدن نباشد؟ و آیا دقیقاً این خود یکى از اسرار تاریخ نیست که دین در خلاقیّت و خودانگیختگىِ درک ناشدنى اى، همیشه و تمام عیار در حال نو شدن است؟... چنین تکاملى پذیراى تلفیقى دائماً نوشونده از عناصر جدیدى است که در جریان تاریخ پدیدار مى شوند».
3. معقول بودن: مردم مقولات فاهمه خود را از فرهنگى که در آن، پرورش یافته اند، مى گیرند. بنابراین، پیام یک سنت دینى تا آنجا معقول است که بتواند به این مقولات برگردانده شود، یا با تعابیرى بیان شود که نشانگر پیوستگىِ قابل فهمى با مقولات مذکور باشد. از آنجایى که فرهنگها پویا هستند و مقولات فاهمه نیز بى زمان نمى باشند، جامعه مؤمنان بایستى همواره در حال برگرداندنِ پیام خود به مقولات و مفاهیم تازه اى باشد که در فرهنگ روز، رایج، و براى مخاطبان پیام مذکور، آشنا مى باشند. ترجمه اى از این سنخ را در گذشته، در خود کتاب مقدس نیز مى توان یافت. نمونه اى خوب در این باره، سخن عیسى است که نباید نورى را که داریم از باب تواضع پنهان سازیم.
دیوید براون در این باره خاطرنشان مى سازد که «این عبارت نسخه متى: «آن را در موضعى قرار ده که بر همه اهل خانه نورافشانى کند» یک خانه تک اتاقىِ فلسطینى را فرض مى گیرد و بنابراین باید اصیل باشد، در حالى که لوقا آنچه را تقریباً به طور قطع و یقین، کلمات واقعىِ عیسى بود، به منظور اشتمال بر خانه هاى سبْک یونانىِ بزرگترِ آن روزگار که داراى گذرگاه ورودى جداگانه اى بود و از آنجا بر واردشوندگان نور مى تابید، به این صورت تغییر داد: (آن را در موضعى قرار ده که در معرض دیدِ واردشوندگان باشد). واضح است که لوقا به این نتیجه رسید که این توضیحِ گویا باید براى خوانندگان غیریهود، کاملا مفهوم و زنده باشد و لذا در تغییر کلمات واقعى عیسى هیچ تردیدى به خود راه نداد». کُوام بِدیاکو، متکلم غنایى تبار شیوه اى را که به مدد آن، آباى کلیسا پیام مسیح را از چارچوب اصیل یهودیش به مقولات فاهمه فرهنگ یونانى ترجمه کردند، به دقت، مورد تحلیل قرار داده و به نحو مستدلى بیان کرده است که براى معقول ساختن انجیل در بافتِ آفریقاى امروز، شبیهِ آن مفهوم سازى مورد نیاز است. در این رابطه، وى این جملات را از اسقف بِنت سانکِلیر نقل مى کند: «متکلّمى که همراه با حواریون آماده است تا با یهودیان همچون یک یهودى، با کسانى که بى قانون هستند همچون یک بى قانون، و بنابراین با آفریقاییان همچون یک آفریقایى باشد، باید با واقعیات بنیادینِ تفسیر آفریقاییان از هستى و گیتى آغاز کند».
4. معتبر بودن: یک سنّت دینى نه تنها به مفهوم سازىِ مستمر براى حفظ مربوط بودن، متناسب بودن و معقول بودن نیاز دارد، بلکه بدین کار براى حفظ اعتبار نیز نیازمند است. شیوه هاى داراى مقبولیت عام در فهم پیام مسیح مى توانند بر اثر پیشرفتهاى جدید در دانش علمىِ ما نسبت به جهان، یا نگرشهاى جدید درباره جریان واقعىِ تاریخ، ابطال شوند; در چنین وضعیتى، مؤمنان مى توانند یکى از این سه گزینه را انتخاب نمایند:
اوّل آنکه آنها مى توانند به تاریک اندیشى پناه برده، نتایج پژوهشهاى علمى را انکار کرده، یا نادیده بگیرند، ولى با وجود شواهد انکارناپذیرِ علمى، این روش برخورد با مسئله کاملا غیرعقلانى است. یک مطلبِ یقینى در کار است و آن اینکه یک مسیحى هرگز آنچه را که به درستىِ آن علم دارد، انکار نمى کند و نیز آنچه را که نادرست مى داند، مورد تأیید قرار نمى دهد و مطالبى هست که هیچ انسان مدرنى نمى تواند با حفظِ صداقت، به انکار یا اثبات آنها رأى بدهد. دوم آنکه مسیحیان مى توانند بپذیرند که تحقیقات علمى یا تاریخى دعاوى ایمان مسیحى را قطعاً باطل نموده است که این منجر به خروج آنها از مسیحیّت مى شود و سرانجام، سوّم آنکه آنها مى توانند معتقد شوند که نتایج تحقیقات علمى فهم ما را از مدعیات دینى باطل مى کند و نه ضرورتاً خود آن مدّعیات را; در این صورت، آنچه ضرورى است، تفسیر دوباره اى از این دعاوى است که با نتایج مسلّم تحقیقات علمى سازگار باشد. بر همین اساس، در سال 1996، تا جایى که من اطلاع دارم، در هیچ جایى هزاره ششم آفرینشِ عالم، جشن گرفته نشد! و این فقط نشان دهنده این نکته است که مؤمنانِ امروزى عموماً پذیرفته اند که تعیین تاریخ آفرینش زمین که از سوى اسقف اعظم جیمز آشر (1581ـ1656)، براساس جداول تبارشناسىِ کتاب مقدس صورت گرفته، به دنبال تحقیقات علمى، از اعتبار افتاده است، هرچند زمانى این مسئله مورد قبول عموم متکلمان مدافعِ مسیحیّت بوده است. امروزه مؤمنان بیشتر مایلند که پیام کتاب مقدس را از نو، به گونه اى تفسیر نمایند که با علمِ روز سازگار باشد. من فکر مى کنم که این واکنش سوّم با تغییر و تحوّل واقعىِ سنن دینى نیز سازگار است و از این گذشته در خود کتاب مقدس نیز همین راهبردِ تفسیر مجدّد به چشم مى خورد. دیوید براون خاطرنشان مى کند که:
به نظر مى رسد مرقس همراه با پولس متقدم گمان مى کرده اند که عالم به زودى به پایان مى رسد و این به نوعى ملازم فروپاشى قریب الوقوع اورشلیم است... زمانى که لوقا مشغول نوشتن بود، اورشلیم در شورش عظیم سال 70 م. ویران شده بود. بنابراین وى کلمات عیسى را به گونه اى بازنویسى مى کند که فقط اشاره به همین ویرانى اخیر داشته باشند و بدینوسیله هرگونه ارتباطى میان این حادثه و پایان عالم، نادیده گرفته مى شود.
همه این ملاحظات روشنگر این نکته هستند که کثرت گرایى در تفسیر، و تغییر در مفهوم سازى از ویژگیهاى مشخّص سنت هاى دینى، نه تنها در طول تاریخشان، که حتى از همان آغاز پیدایش هر دین مى باشند.
ادامه دارد ...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان