خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: امروز سیزدهمین روز از ماه جمادی الثانی و سالروز وفات حضرت امّ البنین(س) است. توجه به شأن و مقام آن بانو و البته یادکرد رشادتها و مظلومیت های او و فرزندانش بهویژه حضرت عباس بن علی(ع) از جمله مواردی است که در شعر شاعران آئینی خودنمایی می کند.
علی لواسانی یکی از شاعرانی است که برای آن همسر والای امیرالمؤمنین (ع) شعر دارد:
وقت غروب، چشم تَرَش درد می کند
ذره به ذره بال و پرش درد می کند
کم کم که ماه می شکفد در برابرش
با رؤیت هلال، سرش درد می کند
بی اختیار وقت نگاهش به آب ها
قلبش به یاد گُل پسرش درد می کند
باید که از بقیع به سوی منزلش رَوَد
پر زحمت ست؛ چون کمرش درد می کند
هر چند کُنج خانه کسی نیست منتظر
این بیت حزن، بوم و برش درد می کند
تنها نه محض خاطر آن چار شیر نر
این خانه سالهاست، درش، درد می کند
اما هزار شُکر که شب ها مُنوّر است
از نور خواهری که پرش درد می کند
هرشب می آید از پیِ دلداریِ زنی
با این که جسم مُحتَضَرش درد می کند
یک سال و نیم تلخ، شبیه دو ماه و نیم
با یاد کوچهها جگرش درد می کند
و اما شاعر دیگری که درباره آن بانوی آسمانی شعری تقدیم کرده، جواد محمدزمانی است که ابیاتی از شعرش، به مزار آن بانو در قبرستان بقیع هم اشاره دارد:
ای به سپهر عاطفه بی قرین
ستاره ی مدینه، اُمُّ البنین
قَدر تو در جهان نبوده معلوم
قبر تو در جوار چار معصوم
فاطمه ی دوّم مرتضایی
مادر دیگری به مجتبایی
تو کیستی که با غم و زمزمه
پای نهی به خانه ی فاطمه
تو کیستی که با همه عزیزی
گفته ای آمدم کُنَم کنیزی
تو دیده ای که خانه ای سوخته
دخترکی چشم به در دوخته
محض دل تازه گُلانِ حزین
نام تو فاطمه، شُد امّ البنین
تا که نگویند حُسین اش چه شد
مدینه بین الحرمین اش چه شد
رهی که از قبر تو تا فاطمه ست
مدینه، بین الحرمینِ همه ست
دامن عطر تو گُلِ یاس داشت
جعفر و عبداللَّه و عباس داشت
تو آسمان و قمرش، اباالفضل
تو مِهر مادر، پسرش اباالفضل
تو دیده بودی که علی بی عدد
بوسه به دستان اباالفضل زد
آه نبودی تو که در علقمه
تیر و کمان بود به دست همه
نمک به زخم جگرت می زدند
تیر به چشم پسرت می زدند
ساقی از دست شد و مست شد
ماه بنی هاشم بی دست شد
هر چه بگویند تو هم مادری
سخت، غم از سینه خود می بری
اکنون شعری از سید محمد بابامیری را به تماشا می نشینیم که شاعر در آن، یک کربلا غم را در نگاه آن بانو می بیند و چنین می سراید:
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته
در فصل غم، فصل خسوف ماه خونین
خورشید هم مثل دل ات گویا گرفته
تا آسمان ها می رود دلمویه هایت
کار دلِ خون ات عجب بالا گرفته
این روزها با دیدن حال تو بانو
بُغضی گلوی اهل یثرب را گرفته
هر روز اشک و آه، حق داری بسوزی
یک کربلا غم در نگاهت جا گرفته
می دانم اینجا بارها با دست لرزان
اشک از دو چشمت حضرت زهرا گرفته
تاریخ را می گردم؛ آری، تا ببینم
مثل دل تنگ ات دلی آیا گرفته؟
اینجا به همراه لب خشک تو مادر
هر سنگریزه ختم «یا سقّا» گرفته
روضه خوانی شاعرانه آن حضرت نیز نکته ای است که در ابیات رضا جعفری به چشم می آید:
چهار آینه آورده روبروی خودش
چهار قبر کشیده ست چهار سوی خودش
نشسته است دوباره به هم بیامیزد
گلاب قمصر لاهوت را به بوی خودش
ز هوش می رود آخر عبادتش دارد
مقدمات خودش، شیوه ی وضوی خودش
اگرچه قبله شده در نماز گریه ولی
نماز کعبه ادا می شود به سوی خودش
چنان نسیم که در باغ می رود از خویش
کسی نبود بیاید به جستجوی خودش
زبان گرفته و با خویش شعر می خواند
شبیه ناله ی برکه برای قوی خودش
و اما شاعر پیشکسوت آئینی، غلامرضا سازگار متخلّص به «میثم»، از جمله شاعرانی است که چندین شعر درباره آن بانوی عفاف و استقامت دارد که مرور یکی از آنها، پایان بخش این روضه منظوم است.
او در این ابیات، حضرت ام البنین (س) را مادر همه شهدا می خوانَد و می آوَرَد:
کی مثل تو ای خاک رهت هم سر و هم جان
یک روزه دهد چار پسر در ره جانان؟
ای سوخته در شعله مصباحِ هدایت
ای مادر جود و کَرَم و فضل و عنایت
خشنود ز رفتار تو زهرای ولایت
جان همه خوبان جهان باد فدایت!
با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی
کردی به بنی فاطمه اظهارِ کنیزی
عون تو شده در صف عاشور، فدایی
عثمان تو بگرفت ز خون رنگ خدایی
تا دادن جان، جعفر تو بود ولایی
عباس تو از روز ازل کرب و بلایی
چون حُرمت زهرا به تو شد واجب عینی
گشتند عزیزان تو هر چار، حسینی
تو اُمِّ بنینی نه! تو امُّ الشُّهَدایی
پیوسته به ثارُاللَّه و از خویش جدایی
دلباخته ی جلوه ی مصباح هُدایی
بیش از پسران گریه کُنِ خون خدایی
ای بوسه ی خورشید به خاک کف پای ات
حق است کُنَد فاطمه پیوسته دُعایت
دادی به ره شمس ولا چار قمر را
دور پسر فاطمه گردانده پسر را
در ماتمشان ریخته بس اشک بَصَر را
آتش زده از گریه دلِ اهلِ نظر را
از بس که در امواج بلا یارِ حسینی
بـا داغ پسرهات، عزادار حسینی
یک روزه به دل، داغ روی داغ تو دیدی
چون فاطمه با فاطمه از غُصّه خمیدی
بر گِرد همان چار مزاری که کشیدی
از داغ حسین بن علی جامه دریدی
با آن که دل ات خون ز غم چار جوان بود
چشم ات به حسین بن علی اشک فشان بود
بـا داغ چهار اختر تابنده جبین ات
گفتی که نخوانند دگر؛ اُمِّ بنین ات
آتش نزند کس به دل زار و حزین ات
ای لشکر ماتم به یسار و به یمین ات
سازگار در ابیات پایانی این شعر ضمن اشاره به نام «فاطمه» به عنوان نام اصلی حضرت ام البنین (س)، از وفات شهادت گونه آن بانوی عشق و معرفت هم سخن به میان آورده است:
خون خوردی و نالیدی و از پای فتادی
تـا جان به سر گریه ی پیوسته نهادی
روزی که تو رفتی و جهان غرق عزا بود
تابوت تو بر دوش عزیزان خدا بود
با داغ تو خون بر جگر اهل ولا بود
عباس تو ای مادر عباس! کجا بود؟
ای کاش که چون عون، کنارت پسری بود
از جعفر و عثمان عزیزت خبری بود
ای قبله ی دل تربت بی شمع و چراغت
ای داغ پس از داغ دوباره روی داغت
ای چارگل خفته به خون، حاصل باغت
باشد کـه بیایم به مدینه به سراغت
با آنکه شدم زائر بی صبر و قرارت
نگذاشت عدو گُل بفشانم به مزارت
یا فاطمه! خون دلم از دیده روان است
قبر تو عیان است؛ عیان است؛ عیان است
چشم همه بر تُربت پاک ات نگران است
آن فاطمه قبرش ز چه از خلق نهان است؟
از اشک، مگر خاک بقیع تو بشویم
آن تربت پنهان شده را بلکه بجویم
هرچند که خون جگرت بود روانه
دیگر بدنت دفن نگردید شبانه
بر بازوی و پهلوت ندیدند نشانه
ای کوه غم چار جوانت روی شانه
بر «میثم» دل سوخته کُن اشک، عنایت
تا خون دل خویش کُنَد، وقفِ عزایت