نظر به اینکه اکثریت مردم افغانستان از برادران اهل تسنن هستند، بین شهید بلخی و علمای اهل سنت در کشورهای منطقه و جهان اسلام تا چه اندازه همفکری و همکاری وجود داشته است؟
شهید بلخی که یک شخصیت پر انگیزه و پر جنب و جوش بود، در ارتباط با مسائل اسلامی حالت حماسی داشت و در قبال دین و دشمنان دین احساس مسئولیت می کرد. او واقعا خواستار برقراری حکومت مستقل اسلامی در منطقه برای مسلمانان بود. بر این اساس ایشان همیشه با شخصیت های اسلامی و انقلابی جهان اسلام در ارتباط بود. زمانی که به سوریه می رود و سخنرانی می کند، و با بعضی از علمای اهل سنت و شخصیت های فلسطینی در سوریه ارتباط برقرار می کند. سپس به عراق می رود و با شخصیت های برجسته این کشور دیدار و گفت و گو به عمل می آورد، و در نجف اشرف با آیت الله العظمی سید محسن حکیم و آیت الله سید محمد باقر صدر ملاقات می کند، همچنین در حوزه علمیه نجف با علما و روحانیون افغانی به گفت و گو می نشیند و یک حالت انقلابی به وجود می آورد که خیلی از آن شخصیت ها در آن زمان آمادگی پذیرش دیدگاه های او را نداشتند. در واقع خیلی از آن ها فقط مشغول درس بودند. آن ها آمادگی ورود به فضای فرهنگ انقلابی یا بیایند برای جامعه شان کارهای مؤثری انجام دهند، این آمادگی را نداشتند.
ولی شهید بلخی شور و هیجان عمیقی در نجف اشرف به وجود آورد. او که بتازگی از زندان آزاد شده و تحت تعقیب رژیم پادشاهی قرار داشت، و در عین حال تحت تعقیب عوامل وابسته به رژیم بود و به رغم همه مشکلات یک تحول عمیقی در نجف اشرف ایجاد کرد که بسیار شگفت انگیز بود. من اولین بار نوار سخنرانی های شهید بلخی را در نجف اشرف از آقایی به نام پرهیزکاران گرفتم. ایشان در نجف حوزه ای تأسیس کرده بود که طلاب و روحانیون در آن تحصیل می کردند. آقای بلخی در این حوزه سخنرانی کرده و درباره راهکارهای تحول در جامعه اسلامی، نحوه مبارزه با استکبار و استعمار و راهکار وحدت اسلامی در جهان اسلام بحث کرده است.
سپس شهید بلخی به ایران می آید و در حوزه علمیه قم با استقبال چشمگیر علما و روحانیون ایران قرار می گیرد. که آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله سبحانی در آن جلسه حضور داشتند. آقای بلخی در آن جلسه درباره چگونگی گذراندن 15 سال در زندان و مقاومت در برابر انبوه مشکلات و فشارها و لزوم امیدوار بودن به آینده و امیدبخشی به حوزه علمیه قم سخن می گوید. که این سخنان تأثیر چشم گیری در قم بر جای می گذارد. در این باره آیت الله سبحانی در سال 1365 در پایان درس خود چنین گفته بود: «من از آقای بلخی تعجب کردم که شناخت این آقا از تاریخ مانند دریا بود. من ایشان را یک نابغه دیدم». به هر حال ایشان با بهره گیری از علم و دانش خود توانست در قم یک تحولی ایجاد کند.
نکته دیگر این است که شهید بلخی بیش از چهل سال در ایران و افغانستان با مرحوم آیت الله بهلول همدرس، هم مبارزه، همزندان و همسفر بوده است. من در دیداری که با مرحوم بهلول داشتم، ایشان از عظمت آقای بلخی نام برد. ایشان در آن دیدار گفت که آقای بلخی دریای خروشانی بود. من مقالات آقای بلخی درباره بهلول را در هفته نامه «پیام وجدان» که در دهه 1340 از سوی علامه بلخی در کابل منتشر می شد خوانده ام. شهید بلخی در آن مقاله پیرامون شخصیت جهادی مرحوم بهلول تعریف و تمجید کرده است. همچنین هرگاه از آقای بهلول درباره شهید بلخی سؤال می کردند ایشان چنین پاسخ می داد که بلخی عجب مرد دلیری بود. من شخصاً در مشهد در یکی از سخنرانی های مرحوم بهلول شرکت داشتم و از ایشان درباره شهید بلخی سؤال کردم که ایشان از شهید بلخی به نیکی یاد کرد. منظور این است که شهید بلخی با علمای جهان اسلام در ایران، عراق، لبنان، مصر، سوریه، پاکستان و افغانستان ارتباط تنگاتنگ داشته است. در ارتباط با علمای اهل تسنن، او نه تنها با شخصیت های علمی علمای اهل سنت ارتباط داشته و آنها را تحت تأثیر افکار تقریب خواهانه خود قرار می داده بلکه همین آقای بلخی حتی با شخصیت های سیاسی و سران جنبش های آزادی بخش منطقه همچون پاکستان مانند عبدالغفار خان که علیه روس ها و آمریکایی ها مبارزه می کردند ارتباط داشته است. همین آقا با وجودی که از قوم پشتون است، متأثر از دیدگاه های آقای بلخی بوده و در مراسم خاکسپاری او در کابل حاضر می شود و سخنرانی می کند و از آقای بلخی تمجید و قدردانی به عمل می آورد. او چنین می گوید: «ما با همفکری و راهنمایی علامه بلخی می خواستیم بین اقوام و مذاهب اسلامی در افغانستان، پاکستان، هندوستان و کشمیر وحدت به وجود بیاوریم. و این اختلاف خانمانسوز را که استکبار جهانی به وجود آورده از بین ببریم. اما افسوس که این طرح با شهادت بلخی به مرحله عمل نرسید. بنابراین شهید بلخی با شخصیت های سیاسی و سران جنبش های اسلامی و علمای شیعه و اهل تسنن در جهان اسلام ارتباط تنگاتنگ داشت، و آن ها افکار تقریب خواهانه او را می پذیرفتند.
شهید بلخی چگونه با بهلول آشنا شد؟ علت اینکه بهلول به افغانستان سفر می کند و آنجا دستگیر می شود؟
در سال 1314 که آقای بهلول در مسجد گوهرشاد مشهد قیام می کند، و این قیام به شدت سرکوب می شود، ایشان به طور مخفیانه از ایران به افغانستان فرار می کند. می دانید که رضاشاه وقتی مسئله کشف حجاب را مطرح کرد، مردم مسلمان مشهد در مسجد گوهر شاد متحصن می شوند و همزمان گارد شاهنشاهی آنجا می ریزد و مردم را به خاک و خون می کشاند و کشتار وسیعی صورت می گیرد. منتها مردم طوری آقای بهلول را نجات و فراری می دهند. شهید بلخی نقل کرده که در تحصن مسجد گوهرشاد و سخنرانی آقای بهلول حضور داشته است. او در جهت تشویق مردم به مقاومت و احساس مسئولیت سخنرانی می کرده است. لذا به محض اینکه آقای بهلول از ایران خارج می شود و به افغانستان می رود، رضاشاه برای پادشاه افغانستان نامه می نویسد، و در پی این نامه بهلول دستگیر و زندانی می شود. آنها در زندان مدتی با هم بودند. بهلول پس از گذشت سال ها از زندان آزاد می شود و ارتباطش را با شهید بلخی دوباره از سر می گیرد. لذا مهمترین دلایل زندانی شدن مرحوم بهلول در کابل به خاطر نقش او در قیام مسجد گوهرشاد بوده است. نقش آقای بلخی هم در این قیام بی تأثیر نبوده است. لذا نظر به اینکه مشاور حضرت آیت الله بهلول بوده از ایران فرار می کند و به افغانستان باز می گردد و مبارزات خود را ادامه می دهد. تا اینکه سرانجام در سال 1329 در پی تدارک طرحی برای سرنگونی رژیم پادشاهی افغانستان که یک رژیم وابسته و دست نشانده بود و حقوق مسلمانان و شیعیان را سلب کرده بود سرنگون کند، همراه جمعی از دوستان دستگیر و به زندان افکنده شد، و مدت 15 سال را در زندان گذراند. آقای بهلول از سال 1324 تا 1327 در زندان بلخ زندانی بوده و در این مدت هم علامه بلخی در آن شهر فعالیت های فرهنگی و سیاسی خود را ادامه می داده است. آن دو بزرگوار مدتی هم با یکدیگر ارتباط داشتند که دولت استبدادی وقت با آگاهی از این ارتباطات بیدرنگ آقای بهلول را به زندان های بدخشان و جلال آباد منتقل می کند.
شهرهای بلخ و بخارا و سمرقند در گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی تاریخچه دیرینه دارند. تا چه اندازه میان این حوزه های علمی ارتباط و همفکری وجود داشته است؟
در حقیقت حوزه تمدن اسلامی در منطقه آسیای میانه حوزه واحد و یکپارچه بوده است. چون در سده های قبل از حضور انگلیسی ها که حدود دو قرن افغانستان را در اشغال داشتند، یا بعضی از پادشاهان محلی وابسته به آن ها بودند و در اوایل قرن بیستم کشوری به نام افغانستان شکل گرفت. ما معتقدیم که این کشور با فشار انگیسی ها شکل گرفت. در آن دوره ارتباط فرهنگی و تمدنی بسیار عمیقی میان این حوزه ها وجود داشته است. شهرهای یاد شده که اکنون در مرز ترکمنستان و ازبکستان قرار دارند وابسته به خراسان بوده و خراسان هم پایتخت ایران بوده است. بوعلی سینا و امثال او هم از این منطقه برانگیخته شدند. بوعلی سینا مادرش «ستاره خانم» از بلخ است و پدرش «سینا» از بخارا است. بسیاری از شخصیت های علمی دیگری همچون ابوزید بلخی و کعبی که در علم کلام تبحر داشتند و بسیار معروف هستند در این منطقه متولد شدند. در سمرقند هم بسیاری از شخصیت های اسلامی در این منطقه حضور داشتند و این حوزه، حوزه تمدن مشترک اسلامی است، و زبان فارسی در آنجا به شدت رواج داشته است. حتی می بینیم که جناب حکیم فردوسی در زمان حیات متأثر از رودکی بوده و رودکی هم متأثر از بعضی از شخصیت های بلخ بوده است. در واقع احیای زبان فارسی که زبان دری باشد از بلخ آغاز می شود.
چون ما می دانیم که حدود صد سال پیش در ایران زبان فارسی وجود دارد، ولی بسیار آمیخته با زبان عربی است. اگر متون فارسی صد سال پیش ایران را ملاحظه کنید، متوجه می شوید که تا چه اندازه آمیخته با زبان عربی است. اما زبان فارسی در بلخ و سمرقند و بخارا زبان خالص بوده است. ملاحظه می کنید که امثال بیرونی و ناصرخسرو با زبان خالص فارسی مطلب می نویسد. بوعلی سینا دانشنامه اش را به زبان فارسی می نویسد. اینها چون متأثر از فرهنگ دین و قرآن کریم هستند، پایه های حوزه تمدن را استحکام می بخشند. لذا بلخ به عنوان «ام البلاد» شهرت پیدا می کند. اکنون آثاری داریم که در مشهد چاپ شده و اکنون کتابی به عنوان «دانشمندان بلخ» در مشهد در آستانه چاپ است و در این کتاب زندگی حدود سه هزار تن از دانشمندان این حوزه بررسی شده است.
درست است که ما در سمرقند، بخارا، عیاش و ترمذ دانشگاه های بزرگی داریم و دانشمندان بزرگی در آن سرگرم تحصیل هستند. ده ها تن از علمای اهل حدیث و محدثین اهل سنت از این دانشگاهها فارغ التحصیل شدند. ولی اصل محوریت این منطقه همان بلخ است که حتی روزگاری آتشکده زرتشتی ها در آنجا قرار داشت و امروزه به جای آن مسجد ساخته شده است.
اگر امکان دارد از نتیجه مبارزات شهید بلخی توضیح دهید. او پس از اینکه به یک سطح علمی قابل توجهی رسید به چه علت به پیکار سیاسی و مبارزه روی آورد و حزب ارشاد اسلامی را تشکیل داد؟
در حقیقت حزب ارشاد اسلامی که شهید بلخی آن را تأسیس کرد اولین تشکیلات سیاسی و فرهنگی شیعه در افغانستان بود. تأسیس این حزب برخواسته از انگیزه های دینی و ملی بلخی، و یکی از فعالیت های انقلابی او به شمار می رفته است. چون او عقیده داشت که کار فردی به جایی نمی رسد. ممکن است یک فرد خوب و تأثیرگذار بوده باشد ولی وقتی که این فرد اعدام می شود اهداف او هم از بین می رود. لذا در افغانستان در آن شرایط خفقان آور کار گروهی انتخاب کرد و این تشکیلات سیاسی را به وجود آورد. یکی از همراهان و معاونان شهید بلخی یک متفکر تحصیل کرده و دانشگاهی به نام آقای سید علی اصغر شعاع بود که او هم سرانجام در زندان دهمزنگ کابل در کنار شهید بلخی به شهادت می رسد. یکی دیگر از یاران بلخی، ابراهیم گاو سوار بود. در عین حال چند شخصیت از برادران اهل سنت هم در این تشکیلات حضور داشتند. جزئیات حرکت حزب ارشاد اسلامی و آمار شهدای آن را نویسندگان سرشناسی همچون آقای میر غلام محمد غبار و محمد صدیق فرهنگ نوشته اند).
لذا اغلب یاران شهید بلخی در زندان اعدام می شوند. ولی آقای بلخی به خاطر اینکه مسئول این انقلاب بوده است، دولت وقت از اعدام او ترس و هراس داشت و پیشبینی کرده بود که کشتن بلخی برای رژیم سنگین تمام می شود، و به همین دلیل او را به حبس ابد محکوم می کند. و ممنوع الملاقات می شود، و فقط عده ای از دوستان و همکاران او به نام های سید علی اصغر شعاع، سید میر آقا کابلی (پدر شعاع) سید سرور جویا، دکتر عبدالرحمن محمودی، براتعلی تاج، سید انور شاه بهسودی، محمد آصف آهنگ، سید جسین صادقی، سید غلام حسن واعظ بلخی و سید صدر الواعظین بلخابی را اعدام می کنند. شهید بلخی در دادگاه اظهار می دارد: «من به شاه و نمایندگان او اعلام کرده ام که مسئول همه کارهای حزب ارشاد من هستم و منکر این اتهامات نیستم. انقلابی را که در فروردین 1329 آغاز کردم من مسئول آن هستم و سایر افراد باید آزاد شوند. مسئول مستقیم این حرکت انقلابی من هستم. شما از من چه می خواهید؟ من برای اعدام و کشته شدن آماده ام، و دیگران را آزاد کنید».
شهید بلخی در زمینه تقریب بین مذاهب اسلامی چه فعالیت هایی انجام داد؟
شهید بلخی پس از گذراندن 15 سال زندان دوباره آزاد می شود، و فعالیت های سیاسی و فرهنگی خود را از سر می گیرد. او در چارچوب مبارزات خود پس از آزادی از زندان این ضرورت را احساس می کند که بین اقوام و طوایف افغانستان وحدت اسلامی و انسجام و برادری برقرار کند. زیرا در آن مرحله اختلافات مذهبی و فرقه ای بین شیعیان و اهل تسنن به اوج رسیده بوده و دولت وقت هم به آن دامن می زده است. شهید بلخی متفکر و فیلسوف اسلام شناس به معنای واقعی بود. او با رویکرد قرآنی که داشت، به سیره پیامبر اکرم (ص) و پیشوایان معصومین اقتدا می کرد. با دیدگاه فلسفی و جهان بینی اسلامی که داشت معتقد بود همه کثرت ها به وحدت باز می گردد. این همان شعاری است که ملاصدرا مطرح می کند و می گوید: «درست است که ما در این جهان کثرت و تنوع و تعدد داریم. اما در واقع همین کثرت و تعدد و تنوع خودش وحدتی است که اینها را به وجود آورده است». در واقع شهید بلخی معتقد به وحدت در کثرت و کثرت در وحدت بود. آقای بلخی معتقد بود که تنها مسئله وحدت شیعه و سنی مطرح نیست. بلکه به وحدت امت اسلامی اعتقاد داشت که این امت، امت واحده است. و در واقع این استعمار است که این تکثر و این اختلافات مصنوعی را میان امت واحده دامن زده و آمده این پیکره واحده اسلامی را تجزیه کرده است.
شهید بلخی در سخنرانی خود در نجف اشرف می گوید: «زمانی که اروپایی ها وارد اندلس (اسپانیا) شدند تا شهرهای اشبیلیه و غرناطه را پس بگیرند، ملاحظه کردیم که ابتدا میان ما مسلمانان به اختلافات دامن زدند. مسلمانان اندلس را به عرب و بربر و اورپایی دسته بندی کردند و سرانجام دامنه شرک و نفاق در پیکر اسلام ریشه دواند، و اسلام از تحول و پیشرفت باز ماند، و امت اسلامی تجزیه شد». شهید بلخی می گوید: «ناسیونالیسم امروز هم برابر است با شرک و کفر و نفاق». به تعبیر علامه اقبال «ناسیونالیسم کفن اسلام است». لذا شهید بلخی به وحدت اسلامی مبتنی بر قرآن کریم «ان هذه أمتکم أمه واحده و أنا ربکم فأعبدون» اعتقاد داشت. آقای بلخی از این نظر به وحدت امت اسلامی معتقد بود و تجزیه کشورهای اسلامی را نقشه استعمار می دانست. به طور مثال شهید بلخی می گفت: «ایران، افغانستان و آذربایجان روزی کشوری یکپارچه بودند، و توسط استعمار از یکدیگر جدا شدند، و میان شان مرزهای مصنوعی تحمیل کردند. ما در تلاش هستیم که روزی این مرزها را برداریم، و امت اسلامی را دوباره متحد و یکپارچه کنیم». سید جمال الدین (اسدآبادی) افغانی و امام خمینی (ره) هم این دیدگاه را داشتند. بلخی اختلافات فکری بین مذاهب اسلامی را یک امر طبیعی می دانست. زیرا بحث های کلامی وجود دارد و این موجب بروز اختلافات فکری، فقهی میان فقها و مجتهدین می شود. همانگونه بین خود مذاهب اسلامی اختلاف وجود دارد. مگر اختلاف فقهی بین احمد بن حنبل و امام ابو حنیفه شدید نیست. احمد بن حنبل یک نوع گرایش های نقلی دارد و بیشتر تعبدی یا قشری فکر می کند. اما ابو حنیفه مردی عقل گراست، و چون شاگرد امام صادق (ع) بوده گرایش های علم کلامی و اعتزالی دارد. و در واقع برای عقل نقش قائل نیست چون معتقد به قیاس در فقه است. بنابراین در بین خود اهل سنت هم اختلاف وجود دارد. در بین ما شیعیان هم اختلاف وجود دارد. چون باب اجتهاد همیشه باز است، و هر کسی می تواند بر مبنای اجتهاد فقهی اش نظریه ای را پایه گذاری کند، و فتوا صادر نماید. لذا اختلاف طبیعی است و باید در همه علوم وجود داشته باشد.
شهید سید اسماعیل بلخی معقتد بود که اختلاف فکری و فقهی وجود دارد. اما چرا در زمینه سیاسی با هم اختلاف داشته باشیم؟ چرا مذهب را وسیله ای برای تجزیه و جنگ قرار دهیم؟ همان طوری که متأسفانه وهابی های تکفیری که اگر چه پیروان همه مذاهب را مشرک و کافر می دانند، ولی ما آن ها را مسلمان می دانیم. با یکی از طلاب متأثر از مذهب وهابی بحث می کردم و او سرانجام متقاعد شد که بینش وهابی علیه شما اهل سنت و علیه ما شیعیان مشترک است، و در عین حال ما نمی پذیریم که شما را مشرک و کافر معرفی کنند. ما مسلمان و امت واحده هستیم. کافر کسی است که اعتراف می کند کافر است وگرنه کسی که «لا اله الا الله» می گوید از نظر فقهی مسلمان است.
بنابراین شهید بلخی می خواست این مسائل را ریشه یابی کند. برخی از این اختلافات را طبیعی می دانست. که در بین همه مذاهب اسلامی و در بین همه افراد وجود دارد. شاید این اختلافات موجب رشد جامعه هم بشود. اصولاً منشأ همه این اختلافات، تفرقه، دو دستگی، کشمکش، درگیری و تکفیر یکدیگر، استعمارگران و به خصوص انگلیسی هاست که بر مبنای سیاست «اختلاف بینداز و حکومت کن» استوار گشته است. بلخی این سیاست تفرقه افکنانه را سیاست استعماری تعریف می کند.
در مسائل ملی هم اینگونه فکر می کرد. شهید بلخی می گفت: «مسلمانان دارای تنوع قومی، فرهنگی، زبانی و منطقه ای هستند. این تنوع یک زیبایی است. به طور مقال اگر هنرمندی که روی پارچه نقاشی می کند. اگر نقاشی یک رنگ و یکنواخت باشد زیبا نیست. ولی اگر در آن تنوع وجود داشته باشد در آن زبان فارسی، اردو، ترکی و عربی نقش بندد، آنگاه این پارچه زیبا می شود. چرا که هر کدام از این زبان ها ارزش خاص خود را دارد. اسلام این قدرت را داشت که این قابلیت های متنوع را در پرتو دین هماهنگ و متحد و منسجم کند. این تنوع را که یک نوع زیبایی است منسجم کند. اختلافات قبیله ای و قومی را در امت واحده هضم کند. اختلافات قبیله ای و قومی برای ما مشروعیت دارد، و نه اختلافات مذهبی».
در حال حاضر اندیشه ها و دیدگاه های شهید بلخی چه جایگاهی بین ملت افغانستان به ویژه بین شیعیان دارد؟
شهید بلخی با توجه به برجستگی هایی که داشت یک شخصیت مخلص بود. اصولاً جوهره وجود انسان را همان روح ایمانی شکل می دهد، و نه چهره و قیافه شخص. نظر به اینکه آقای بلخی روح الهی و روح ایمانی داشت. جوهره دینی او برجسته بود، و به اخلاص و تعهد شهرت داشت. طبیعی است که این اخلاص در مردم تأثیرگذار است. هر فردی که برای خدا کار کند و به تعبیر پیامبر خدا (ص) و امام (ره) کسی که برای خدا کار کند درون او یک جوهره نورانی بروز می کند، و موجب محبت مردم به این انسان می شود. قرآن می فرماید «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا». یعنی خدا برای این افراد با ایمان و صالح و مخلص در دل مردم محبت ایجاد می کند. همانگونه که پیامبر اکرم (ص) درباره امام حسین (ع) فرموده است «ان للحسین حراره فی قلوب المؤمنین لا تبرد ابدا» یعنی در دل مؤمنان محبت گرمی نسبت به حسین بن علی وجود دارد که به رغم مرور زمان و به رغم تبلیغات وهابی ها و استعمارگران هرگز سرد نمی شود.
در زمان های گذشته، اشخاصی همچون متوکل عباسی می کوشیدند این نور خدا را خاموش کنند ولی هرگز موفق نشدند. چون آقای بلخی برای خدا کار می کرد و برای خدا می اندیشید. ذات و وجود و کل حیات او از ابتدا تا انتها برای خدا بود. از دوران جوانی که پیکار را آغاز کرد شرایط سختی بر او تحمیل شد. چون او هرگز ظلم، بی عدالتی و بی حجابی در افغانستان را تحمل نمی کرد. لذا زود هنگام مبارزه را آغاز کرد و بر مردم تأثیر گذاشت. به این دلیل مردم افغانستان او را از صمیم قلب دوست دارند، و معقتدند هر کسی که برای خدا کار می کند، نتیجه کارش این چنین خواهد بود.
من در این گفت و گو شهید آیت الله سید محمد باقر صدر را مثال می زنم. او چهار سال پیش از شهادت برای شاگردان خود جلسه خاص تشکیل داد و به این تعبیر خطاب به طلاب گفت که آقایان من به شما طلاب حوزه علمیه می گویم «لماذا هذه الوجوه مکفهره علینا».
این سخن دقیق اوست. یعنی ای مردم چرا چهره مردم نجف نسبت به ما علما ورم کرده و ترشرو است؟ این نشان می دهد که مردم عراق از روحانیون و علما توقعاتی داشتند که برآورده نمی شد. آقای صدر از طلاب می پرسد که آیا مردم از دست روحانیون ناراحت هستند؟ این مردم مشکلات اقتصادی و سیاسی دارند. چون حکومت ظالم حزب بعث آزادی مردم را سلب کرده بود. این روحانیون و مراجع حوزه نجف برای مردم کاری نکردند. بر این اساس مردم از دست شان ناراحت هستند و چهره شان ورم کرده است.
ما اگر بیاییم به مشکلات مردم رسیدگی کنیم. ایمان خود را به خدا تقویت کنیم. از جان و مال خود برای اسلام مایه بگذاریم. مردم اصلاح می شوند. شهید بلخی در افغانستان اینگونه عمل کرد و در دل مردم جای گرفت. شهید صدر تعبیر زیبایی به کار برده و می گوید: اگر بیاییم قلب اصلی را که خداست و همه هستی تابع اوست به دست بگیریم. آنگاه انسان ها تابع خدا می شوند. چون خدا را نداریم مردم از ما رویگردان می شوند. شهید بلخی می گفت که ما باید مانند آهن ربا باشیم تا ذرات کوچک آهن را جذب کنیم. یعنی مردم جذب کنیم. امام خمینی (ره) هم با این شیوه مردم را جذب کرد. مگر این امام نبود که می گفت من قلب خود را برای شمشیرها و سر نیزه های شما آماده کرده ام ولی برای شنیدن زورگویی های شما آماده نیستم. امام این انقلاب را برای خدا انجام داد. بنابراین مردم ایران، افغانستان و عراق مردم خوبی هستند این روحانیون و نخبگان باید همراه مردم باشند.
از این نظر شهید بلخی واقعاً و با تمام وجود مردم را دوست داشت. در عین حالی که در زندان مخوف دهمزنگ کابل زندانی بود، در فصل زمستان چنین (عبای) گرمکن خود را به یک زندانی اهل سنت تقدیم کرد. آن برادر سنتی به شهید بلخی می گوید که هوا بسیار سرد و شما به این چپن نیاز دارید. ولی شهید بلخی می گفت که این زندانی، مسلمان است و نباید احساس سرما کند. من برای این مردم قیام کردم و مرگ در راه آنان شیرین است.
امام خمینی (ره) هم همین دیدگاه را داشت و می گفت که زندگی من به اسلام خدمتی نکرد. بلکه مرگ من باعث اثری شود. اینها پیروان واقعی اسلام و قرآن و پیامبر (ص) و امام حسین (ع) هستند. لذا ما وظیفه داریم فرهنگ شهادت را حفظ کنیم. به مجله شاهد یاران که فرهنگ ایثار و فرهنگ مجاهدان را حفظ می کند تبریک می گویم.
شهید بلخی در آن دوره که سرزمین فلسطین تازه اشغال شده بود چه دیدگاهی نسبت به قضیه فلسطین داشت؟
همین طور که می دانید از لحظه آغاز بحران فلسطین، این قضیه برای جهان اسلام یک قضیه مرکزی بوده است. چون همه عوامل کفر از صلیبی ها گرفته تا صهیونیست ها و امپریالیسم غرب در مقابل مسلمانان جبهه گیری کرده بودند. شهید بلخی قضیه فلسطین را قضیه مرکزی جهان اسلام می دانست. او به خاطر بینش و آگاهی سیاسی که داشت همواره مسئله فلسطین را در سخنرانی ها و مقالات خود مطرح کرد. و از پراکندگی حکومت های بی عرضه و مرتجع در جهان عرب به شدت انتقاد می کرد. او در اشعار خود می گوید: «نمی بیند این یهود طرد شده از اروپا، به قلب جهان اسلام آمده اند و مانند غده سرطانی رویش کرده و ما با این همه نیرو و امکانات اقتصادی و انسانی نتوانستیم در فلسطین پیروز شویم». البته او سخنرانی ها و اشعار زیادی درباره فلسطین بیان کرده است. در طول مبارزات خود برای کمک و مساعدت به مردم فلسطین اقدامات چشمگیری به عمل آورده است. شهید بلخی در یکی از سخنرانی های خود انقلاب فلسطین را ستوده و علت شکست ارتش های عرب در جنگ سال 1948 را پراکندگی و تفرقه حکومت ها و ملت های عرب دانسته است. دلایل این شکست را ضعف ایمان، نبود اتحاد و هماهنگی در جهان اسلام و جهان عرب دانسته است. شهید بلخی گفته بود که اگر ما خطر صهیونیسم را بر جهان عرب و جهان اسلام جدی نگیریم سرانجام اسرائیل و کشورهای غربی جهان اسلام را اشغال خواهند کرد و اسرائیل دیگری در منطقه به وجود می آورند.
منبع: شاهد یاران شماره 64