باید اعتراف کنم که طی یکی دو سال اخیر و از زمانی که بازی Detroit: Become Human برای پلی استیشن 4 معرفی شد شک ها و تردیدهایی داشته ام و دلایلی منطقی پشت تمام این نگرانی ها بود.
آخرین ساخته استودیوی کوانتیک دریم پیش از دیترویت، Beyond: Two Souls، در بهترین حالت عنوانی متوسط بود که نه تنها ابعاد جدیدی به فرمول معین کوانتیک دریم در گیم پلی نمی آورد بلکه با یک جمع بندی ساده انگارانه که گویی تنها از سر باز شده بود، خط بطلانی بزرگ روی تمام دستاوردهایش می کشید؛ البته همه این ها باعث نشد که از بازی و سبک روایی منحصر به فرد استودیوی سازنده لذت نبرم، اما به نظر می رسید که دوران اوج فرانسوی ها با هوی رین به پایان رسیده است.
دلیل نگران کننده تر، دست گذاشتن روی داستانی بود که امروز هر کارگردانی در هر حوزه ای می خواهد به سراغش برود اما شاید کمتر از 10 درصد آنها قادر به ارائه و نمایش آنچه حقیقتاً معنادار است باشند. حتی جاناتان نولان هم که برخی از جالب توجه ترین سناریوهای هالیوود را نگاشته نتوانست به استانداردهای خود در WestWorld پایبند بماند.
- سازنده: استودیوی Quantic Dream
- ناشر: Sony Interactive Entertainment
- پلتفرم: پلی استیشن 4
بنابراین موضوع «اندروید آپرایزینگ» یا قیام اندرویدها بیشتر از آنکه دغدغه ای حقیقی به نظر برسد، همچون امواجی به نظر می رسد که هر از چندگاهی در هالیوود به راه می افتند و از هرکسی که روی آن موضوع دست بگذارد به شکلی غیرمنصفانه تجلیل می شود؛ معمولاً هم این روند برای چند سال ادامه می یابد تا موضوع بعدی از راه برسد و کارگردانان دیگری جوایزی را دریافت کنند که لایقش نیستند.
چیزی که ما امروز آن را قیام اندرویدها می نامیم، مقوله ای بسیار فراتر از جملاتی است که ایلان ماسک و مخالفین یا موافقین اش به ما می گویند. اینطور نیست که ربات ها و اندرویدها به محض هوشمندی به جان اربابان خاکی خود بیفتند و جهان را به آتش بکشند.
چیزی که صحبت درباره آن معمولا به دست فراموشی سپرده می شود، چرایی وقوع چنین اتفاقی است. ما به طور پیش فرض تصور می کنیم که هوشمندی اندرویدها، به معنای بروز اعمال شرورانه است اما به خاطر ذات انسانی مان که همواره خود را نیروی برتر و برحق می دانیم، هیچگاه به این فکر نمی کنیم که چطور اعمال مان می تواند رقم زننده آینده ای باشد که همین حالا از آن وحشت کرده ایم.
کوانتیک دریم در حقیقت به دنبال نمایش چنین روند و داستانی بوده؛ زمانی که قیام اندرویدها، مستقیماً نتیجه گناهان خودمان است و هیچکس دیگری را برای سرزنش کردن نداریم. خود ما بوده ایم که ربات های سرباز، کارگر، مستخدم و حتی فاحشه را به این جهان آورده ایم تا نیازهایمان را برآورده کنند؛ خود ما بوده ایم که با رفتارهای غیرانسانی با آنها نوعی مدرن اما قابل پذیرش از آپارتاید را به وجود آورده ایم؛ و خود ما بوده ایم که نوع بشر را تنها گونه ای تلقی کرده ایم که استحقاق زندگی دارد.
داستان دیترویت روایت گر اتفاقات مربوط به سه شخصیت است. کارا، شخصیتی که پیشتر او را در دموی فنی کوانتیک دریم دیده بودیم و احتمالاً یکی از نخستین جرقه های ایده ساخت دیترویت بوده، رباتی مستخدم است که توسط مردی خشن و دائم الخمر به نام تاد خریداری می شود تا از فرزند او نگهداری و به کارهای خانه رسیدگی کند. تاد خود یکی از قربانیان ظهور ربات ها و از بین رفتن مشاغل است و زندگی فلاکت بارش را تقصیر ربات هایی می اندازد که شغل اش را از او ربوده اند.
از طرف دیگر شخصیت کانر رباتی فوق پیشرفته -و در واقع پیشرفته ترین ربات در نوع خود- است که طراحی شده تا به ماجرای ربات هایی بپردازد که ظاهراً به خودآگاهی رسیده اند و عواطف انسانی را احساس می کنند. این دسته از اندرویدها که دیویِنت نامیده می شوند، معمولاً به خاطر ظلمی که به آنها وارد شده، دست به اقدامات خشونت آمیز و مجرمانه می زنند و قربانی جبری می شوند که انسان ها برایشان رقم زده اند.
و در نهایت نوبت به شخصیت مارکِس می رسد که به هنرمندی کهنسال تعلق دارد؛ هنرمندی که در سال های پایانی زندگی خود به سر می برد و از شرورت های انسانی به خوبی باخبر است. او مارکس را مثل پسر خود می داند و به او نه به چشم یک ربات بی جان، بلکه به چشم یک هم صحبت و جوانی که درس های زیادی برای آموختن دارد نگاه می کند.
احتمالاً تحسین برانگیزترین عنصر داستانی دیترویت، توانایی اش در معرفی گستره عظیمی از مفاهیم و شخصیت های مختلف باشد که برخلاف سایر نمونه های مشابه در هر مدیایی، لزوماً سیاه و سفید نیستند. در این داستان، نه انسان ها لزوماً شرورند و نه اندرویدها؛ اما در عین حال هیچ یک پاک و بی گناه نیستند. علی رغم داستانی که بر نمایش رنج اندرویدها متمرکز است، دیترویت فرصتی ایجاد می کند که به موضوع از دید انسان ها هم نگاه شود؛ چه نمود آن در شخصیت تاد و شرایطی باشد که در آن زندگی می کند و چه گداهایی که بی حال کنار خیابان افتاده اند و به صلابت قدم اندرویدها غبطه می خورند. این جهانی است که در آن خالق و مخلوق، هر دو گرفتار هستند و باید راهی برای هم زیستی مسالمت آمیز با یکدیگر بیابند.
داستان نسبتاً نوآورانه و اخلاق گرایانه دیترویت، به کوانتیک دریم این اجازه را داده که خطوط داستانی متنوع تری برای بازی تعریف کند و انتخاب های چالش برانگیزتری پیش پای گیمر بگذارد. در این بین، مشخصاً دیوید کیج به عنوان نویسنده و کارگردان عناوین کوانتیک دریم به بلوغ رسیده و از تجربه نه چندان موفق اش در بِیاند درس گرفته. بزرگ ترین عامل ناکامی بیاند، توجه دیوید کیج به آن دسته از گیمرهایی بود که ساخته هایش را بازی نمی دانستند و آنها را به فیلم تشبیه می کردند. در نتیجه گویی کیج خواست عنوانی بسازد که بیشتر به گیم پلی سنتی بازی های ویدیویی پایبند بود و نتیجه این تصمیم، برزخی بود که نه مخالفان را راضی می کرد و نه دوست داران فرمول سابق را. انگار کیج مثل شخصیت اصلی یکی از بازی هایش، تصمیمی اشتباه گرفته بود و باید بهایش را می پرداخت.
دیترویت اما اکثر المان های بیاند را کنار گذاشته و با حفظ فرمول قبلی، به شکلی شجاعانه دست به نوآوری می زند. مهم ترین بهبود که به نظرم بهترین ویژگی دیترویت هم هست، انتخاب هایی است که می توانید نتایج آنها را پیش بینی کنید. در بازی های قبلی کوانتیک دریم، انتخاب ها معمولاً پیامدی غیرقابل پیش بینی داشتند؛ شما می دانستید که یک انتخاب اشتباه احتمالاً در آینده گریبان گیرتان خواهد شد اما نمی توانستید احتمالات آن پیامد را پیش بینی کنید و به همین خاطر، صرفاً باید تصمیماتی اتخاذ می شد که در لحظه درست به نظر می رسید.
در دیترویت تصور سناریوهای احتمالی ناشی از یک انتخاب کار سختی نیست. اینطور نیست که با یک تصمیم، قادر به پیش بینی داستان باشید بلکه گاه باید در مدت زمان کوتاهی که در اختیار دارید، تمام پیامدهای بالقوه و بالفعل را بسنجید و درست ترین مسیر را انتخاب کنید؛ فرمولی که بیشتر به زندگی معمولی شباهت دارد و باعث می شود خوشحالی یا پشیمانی از یک تصمیم درست یا اشتباه، جلوه ای حقیقی تر و قابل لمس تر داشته باشند. در زندگی واقعی، ما معمولاً پیامدهای انتخاب های نادرست را می دانیم اما این باعث نمی شود که با یک جمله اشتباه یا یک بی دقتی کوچک، آن بلا را به سر خودمان نیاوریم.
زندگی واقعی پر است از وقایعی که احتمالاً تمام ارزش های شما را نیست و نابود می کنند؛ اتفاقاتی که از کنترل ما خارج هستند اما مجبورمان می کنند که برای رسیدن به یک هدف، یک معنا و یا یک پاسخ، هرآنچه که باور داشته ایم را زیر سوال ببریم. داستان دیترویت هم به بسته به انتخاب های شما به گونه ای پیش می رود که با هر کاراکتر حداقل دو انتخاب این چنینی خواهید داشت؛ به جز هوی رین، به یاد نمی آورم هیچ بازی اینتراکتیو دراما و مبتنی بر داستان دیگری توانسته باشد حقیقتاً حس شگفتی از یک اتفاق غیرقابل پیش بینی را این چنین در من برانگیزد و کاری کند که مثل شخصیت داخل داستان، بهت زده شوم.
نمونهای از فلوچارت های بازی؛ برای جلوگیری از اسپویل هرچند ناچیز پیشنهاد می کنم که جملات داخل تصویر را مطالعه نکنید.
البته کم نیستند لحظاتی که بالانس میان آزادی عمل و محدود بودن به هم می ریزند؛ چه از منظر داستان سرایی به موضوع نگاه کنیم و چه از منظر کنترلی که گیمر بر بازی دارد. دیترویت در پاره ای از اوقات، به قدری انتخاب در برابرتان می گذارد که دیگر همه چیز اندکی ترسناک به نظر می رسد اما گاهی دیگر، چپترهای داستانی به شکلی دنبال می شوند که تفاوت چندانی با یک عنوان خطی ندارند؛ آن هم در حالی که خودتان می توانید تمام متغیرهای این سکانس را در ذهن تصور کنید و از اینکه چنین آزادی عملی محدودی در اختیارتان قرار گرفته تعجب خواهید کرد. مشخصاً این سکانس ها برای جهت دهی به داستان طراحی شده اند تا فلوچارت داستان بیش از این شلخته نشود؛ اما وقتی احتمالات قبلی را دیده باشید، بازگشتن به روندی که علی رغم تمام متغیرها به یک یا دو پایان مشخص منتهی می شود سخت است.
دستاورد دیگر کوانتیک دریم در دیترویت، روی آوردن به عناصر افرزش افزوده ای است که شکلی خرق عادت به گیم پلی بازی بخشیده اند و احتمالاً منتقدان دیوید کیج را هم تا حدی راضی می کنند. اندرویدها بدون شک قابلیت هایی فرابشری دارند و جهان پیرامون خود را به شکلی متفاوت نسبت به انسان ها می بینند. به همین خاطر کم پیش نمی آید که از این توانایی ها در روند گیم پلی استفاده کنید. مثلاً کانر به عنوان یک ربات کارآگاه توانایی خارق العاده ای در یافتن سرنخ ها دارد و در سکانس هایی که به سری بتمن آرخام بی شباهت نیستند، می تواند جزییاتی که از چشم انسان های پلیس دور می مانند را شناسایی یا حتی اتفاقاتی که در یک خانه رخ داده را در ذهن تجسم کند.
به همین شکل، مارکس هم می تواند برای رسیدن از نقطه الف به ب، تمام سناریوهای احتمالی را بررسی کرده و کم خطرترین و نویدبخش ترین مسیر را انتخاب کند. بنابراین در دیترویت شما نه تنها اندرویدهایی دارید که داستانی متفاوت نسبت به دیگری را تجربه می کنند، بلکه از نظر توانایی ها هم با یکدیگر تفاوت دارند؛ هر داستان، یک ماجراجویی متفاوت است. در این بین اما کارا تا حدی فارغ از قید و بندهای تکنولوژیک است و اتفاقاتی را تجربه می کند که بار عاطفی بیشتر و تاثیرگذارتری دارند.
یکی از بزرگ ترین انتقاداتی که همواره به بازی های کوانتیک دریم وارد بوده و متاسفانه هنوز هم در دیترویت به چشم می خورد، کنترل آزاردهنده شخصیت ها و دوربین است. برخلاف ذات سینمایی بازی، کنترل کاراکترها به هیچ وجه روان نیست و درست زمانی که در داستان و سینماتیک قدرتمند آن غرق شده اید، بازی سیلی محکمی به گوشتان نواخته و یادآوری می کند که در حال تجربه یک بازی ویدیویی، با تمام اشکالات رایج اش هستید. قرار گرفتن گزینه تعامل با اشیا و دوربین به صورت همزمان روی آنالوگ سمت راست، در تجربه 10-12 ساعته ای که از بازی داشتم بارها دردسرساز شد و کاری کرد که کاراکترها دست به حرکاتی بزنند که به هیچ وجه باب طبع من نبود؛ در نتیجه همین مسئله، چندین بار مجبور به خروج از بازی و بازگشت به نقطه قبلی بودم تا بلکه آن اشتباه احمقانه تکرار نشود.
در مجموع، دیترویت از نظر روایت داستان احتمالاً بهترین اینتراکتیو درامایی است که می توانید در تاریخ چند ده ساله بازی های ویدیویی بیابید. فضاسازی بازی به اندازه هوی رین و فارنهایت فراموش نشدنی نیست اما نوعی بلوغ محسوس در سبک روایت داستان به چشم می خورد که دیترویت را به تجربه ای لذت بخش تبدیل می کند. در صنعتی که اکثر بازی های مشابه (بخوانید بازی های Telltale) صرفاً توهم انتخاب به گیمر می دهند و در نهایت شما را از تلاش عبثی که برای تغییر داستان داشته اید منزجر می کنند، دیترویت توانسته خط مشی تازه ای برای ژانر خود ترسیم کرده و «انتخاب» را نه به عنوان المانی فانتزی، بلکه به عنوان عنصری حقیقتاً تغییردهنده ارائه کند.
نباید فراموش کرد که دیترویت علی رغم تمام دستاوردهایش که در گرافیک شدیداً واقع گرایانه، بازیگری بی نظیر و انشعابات داستان نمود پیدا می کند، مشکلاتی کمابیش بزرگ هم دارد. در لحظاتی که مشخصاً احساسات نویسنده بر منطق اش غلبه کرده اند، شاهد وقایعی هستید که در بهترین حالت فیلم های درجه سه هالیوودی را یادآور می شوند و سوالاتی را به وجود می آورند که تا پایان هم پاسخی برایشان نیست. اما با چشم پوشی از این مشکلات و نیز مشکلات گیم پلی، می توانید تجربه ای لذت بخش داشته باشید که در کمال تعجب، تکرارپذیر بالایی هم دارد. و مهم تر آنکه دیترویت می تواند شروعی باشد بر آشتی کوانتیک دریم با تمام مخاطبانی که ساخته هایش را بازی تلقی نمی کنند.
- داستانی با انشعابات حقیقی در داستان و نه صرفاً توهم انتخاب
- روایت کم نظیر و پیچش های داستانی تاثیرگذار
- گرافیک شدیداً واقع گرایانه در کنار بازی بی نظیر بازیگران
- تکامل هرچه بیشتر فرمول گیم پلی کوانتیک دریم و واقعی تر بودن انتخاب ها
- درس های فراوانی که از اشتباهات Beyond Two Souls آموخته شده
- مشکلات دوربین و کنترل شخصیت ها هنوز هم در ذوق می زند
- فراز و فرودهای دائمی داستان و عدم یکپارچگی در منطق
- سوالات بی شماری که بی پاسخ می مانند
- این مطلب با همکاری فروشگاه 205Store تهیه شده است. برای تهیه کنسول و بازی ها می توانید از وبسایت Infikala دیدن کنید.